Shared posts

01 Apr 23:41

رفته بودیم محلهٔ بچگی‌اش. «ولی مسجد این‌جوری نب...

by پ
رفته بودیم محلهٔ بچگی‌اش. «ولی مسجد این‌جوری نبود، خیلی بزرگ‌تر از این‌ها بود..» خاطرهٔ بزرگیِ بناها در چشمِ بچگی‌اش... 
01 Apr 22:36

mstrkrftz: Aspen | Mark Hughes



mstrkrftz:

Aspen | Mark Hughes

01 Apr 22:33

[...]

by noreply@blogger.com (علی بزرگیان)
همسر عزیزم
آخرین نامه‌ی خود را برای‌تان می‌نویسم زیرا همین الآن به‌ما اطلاع دادند که درخواست تجدیدنظرمان پذیرفته نشده است و در ساعت سه بعدازظهر ام‌روز تیرباران خواهیم شد. کندوهای عسلم را با اسباب‌های دیگرم بفروش. این کار مقداری پول برایت فراهم خواهد کرد. امّا آن را از ۲۵ یا ۳۰هزار فرانک کم‌تر نفروشی.
عزیزم باشهامت باش.
به فرزندان‌مان بگو آن‌ها را بسیار دوست می‌داشتم.
عزیزم وقتی خبر اعدام من رسماً به تو رسید باید به بیمه رجوع کنی و حق بیمه‌ی مرا دریافت کنی. این برایت کمکی خواهد بود.
بوسه‌های گرم برای هر سه‌ی شما.
شما را دوست می‌دارم.
۲۱ آوریل ۱۹۴۴
امانوئل

[نامه‌های تیرباران‌شده‌ها، گردآورنده لویی آراگون، ترجمه‌ی م. فضلی، انتشارات پژوهش، چاپ اوّل، ۱۳۳۰]
17 Feb 08:51

sick of running against the clock

گاد جون،
لطفن یک پنج سال به دهه سی من اضافه کن
آخر عمر باهم حساب می کنیم.
قربانت،
مریم آی

17 Feb 08:50

نه واقعن کی؟

یک سوالی که از کودک درون دارم
اینه که پس کی خارج برام تکراری می شه
که حوصله ام سر بره و بخوام برگردم؟

15 Feb 22:35

Now Open | Unionmade at The Grove Los Angeles

unionmade.jpg

Recognized as one of the best menswear stores in the country, Unionmade opens its fourth store at one of LA's most popular shopping destinations, The Grove. The 1,900 square foot store will stock a variety of goods from accessories to books to grooming products and of course an array of clothing from brands such as Alden, Red Wing, United Arrows, just to name a few.

UNIONMADE at The Grove
189 The Grove Drive
Los Angeles, CA
323-965-2248

Hours:
Monday through Saturday 10-10
Sunday 10-7

15 Feb 22:29

نخندید سوالم جدیه

by giso shirazi
Yegane S

درنگ‎انداز:)))


واقعا فرهنگستان لغت به "ویرگول" میگه "درنگ انداز"
یا واسشون جوک ساختن
01 Feb 16:27

خارج واقعی

Yegane S

آورین:ی

خارج یعنی جایی که وقتی
از همکارخانمت می پرسی
خودت این کیک خوشمزه را درست کرده ای؟
جواب می دهد، نه، شوهرم درست کرده
شب موادش را آماده کرد، صبح اول صبح گذاشت توی فر که تازه باشد برای سر کارم!
.
خدایا،
من را بخور تا بیشتراز این خارج ندیده ام!

01 Feb 16:23

آخرین روز هفته

by Old Fashion
Yegane S

کف مطالبات

ben giesbrecht / Flickr
06 Oct 21:49

چهل

by آلوچه خانوم
 
چهل

سی و پنج سالگی  ترسناک بود . روبرو شدن با واقعیتی بدیهی که یک‌هو خودش را نشان می‌داد. مثل پوزخند مهشید به حمید هامون بود توی چهار چوب در . لنگه کفشی هم نبود که سمت‌ش پرت کنی . جان کندم وقتِ سی و پنج سالگی . یک‌هو خودت و موقعیتت دستت می‌آمد . این‌طور بود که معنی گذشت زمان برایت تغییر می‌کرد . بین بیست تا بیست و پنج وقتی می‌گفتی پانزده بیست سال پیش یعنی داشتی از قبل از مدرسه رفتن می‌گفتی . توی این مدت کلی تغییر و تحول اتفاق افتاده بود . بزرگ شدی ،  بالغ شدی ،  زن شدی ،   عاشق شدی ،  فارغ شدی از یک بچه‌ی پنج ساله تبدیل شده بودی به آدمی با موقعیت اجتماعی , خانوم فلانی صدایت می‌کردند . دنیا توی مشتت بود . یک عالمه وقت داشتی دنبال آرزوهایت بروی , آن بشوی . آن را بیابی و ... و ... و  ! یک‌هو توی سی و پنج سالگی وقتی برمی‌گشتی پانزده سال کوتاه می‌شد . کم اتفاق , با تغییرات به چشم آمدنی اندک و گاه ناخوش‌آیند . مثل لایه‌ی چربی دور شکم . سنگین شدن جسم , لش شدن جان . یک‌هو انگار پانزده سال پیش همین دیروز بود ... شاید برای من این‌طور بود.  شاید اگر بیشتر درس خوانده بودم،  مهاجرت کرده بودم ،  این قدر زود جفت‌م را پیدا نکرده بودم زندگی پر ماجراتر پیش می‌رفت و 15 سال این‌همه کوتاه به نظر نمی‌رسید ...  این‌قدر می‌دانم که یک‌هو دیدم به جای این‌که دنیا توی مشت‌م باشد،  من توی مشت دنیا هستم انگاری .گفتم تمام شد !  جا ماندم  بس که فکر کردم وقت هست هنوز , ذات کمال‌گرایم ‌آن‌قدر دورخیز کرده بود برای آن خیز بلند که یک‌هو دیدم نه تنها کاری نکرده‌ام , از نقطه‌ی شروع هم عقب‌تر ایستاده‌ام . سخت بود . به جان کندن شبیه بود فوت کردن شمع سی‌و پنج سالگی . 
امروز چهل ساله شدم . نگاه نگرانِ دیگرانی که سی و پنج سالگی‌ام یادشان مانده ،  گاهی سنگینی می‌کند .  اما من آرامم . سختی‌اش را همان وقت گذرانده‌ام . یادم می‌آید نوشته بودم مثل زنی هستم که مشغول زائیدن خودش است .  نفهمیدم چهل‌سالگی مهربان بود یا من با خودم دنیا و روزگار مهربان‌تر بودم .  
آرام آرام تدارک دیدم . طبق معمول نمی‌دانم چند تا مهمان دارم.  همین الان که این‌ها را تایپ می‌کنم هم‌شاگردی قدیمی این‌جاست , همین‌طور آدمی که اولین بار است شبِ نیمه‌مهرم را کنارم است. دونفر که شب نمی‌توانستند این‌جا باشند عصر آمدند محکم بغل‌م کردند . یک نفر از آن سر دنیا زنگ زد از پشت گوشی تولد مبارک خواند , صبح‌م با تلفن مادر و پدرم شروع شد که صدایشان می‌بوسیدم انگاری ...   می‌خواهم خوش بگذرد .  تا آخر زمستانی که  در پیش است زیر این سقف دو نفر چهل ساله می‌شوند  این  همراهی بیست ساله می‌شود . مرد کوچک‌مان ده ساله .  پس چهل ساله شدنِ من توی این خانه اتفاق بزرگی نیست .  


پ.ن : این یادداشت خیلی سرسری نوشته شده تا بعد .





[Valid Atom 1.0]
01 Oct 12:26

"شناسایی محدودیت ها" دردناک است و شادی آور

by giso shirazi

اینکه ما را با آرزوهای بزرگی بزرگ می کنند و بعد در بزرگسالی از ما می خواهند که آنها را کوچک کنیم, دردناک است.
چطور باید به دانشجو بگویم که به درد این رشته نمی خورد؟
دانشجویی که علاوه بر بی استعدادی, روابط عمومی به شدت ضعیفی دارد و ناتوان در به پایان رساندن یک مکالمه ساده و یا شراکت در یک کار گروهی است.آن هم  زمانی که 27 ساله و در  ترم آخر است و می دانم که نه تنها کارگردان موفقی نخواهد شد که گمان می کنم حتی شانسی برای فیلم عروسی ساختن هم ندارد...
جان مادرتان زودی استعدادهایتان را شناسایی کند و محدودیت هایتان را از آن زودتر
گول این داستان های هالیوودی و این ایمیل های فورواردی  را نخورید که قصه های تکراری از سوپر من هایی که با تلاش فراوان به اهدافی بزرگ و سترگ  رسیدند.
به قرعان  بیشتر ما آدمهای معمولی هستیم با توان هایی متوسط که پذیرش این امر از ما آدمهای موفق تری می سازد 
تلاشهای طولانی, نا امیدی های طولانی به همراه دارد و من یک عالمه آدم میانسال غمگین و شکست خورده  می شناسم که قطعا آنچه که آرزو داشتند نشدند اما احتمالا می توانستند آدمهای شادی بشوند اگر...

29 Sep 14:46

آمدی جانم به قربانت ولی ... بودی حالا؟!؟!

by Don Té
Yegane S

همچین حال هایی

داشتم فکر می‌کردم  باید توی روابطم با آدم‌ها مسطح‌تر بشم. یعنی بیام تو سطح قضایا. توی عمق که بری، بار بیشتری میاد روت و طبعن پتانسیل سرویس‌شدن دهن آدم هم خیلی بیشتر می‌شه. البته به همان نسبت هم لذتی که از رابطه‌هه می‌بری کمتر و بی‌کیفیت‌تر می‌شه. ظاهرن این مقدار سطحیتی که توی این هفت هشت ساله بهش نائل شدم کفایت نمی‌کنه. دارم درباره‌ی ماجرای تکراری مهاجرت دوستان و شکستن دلم حرف می‌زنم. ولی این چیزی نبوده که من بتونم براش تصمیم بگیرم. آقا از فردا دیگه آدم جدیدی نیاد تو زندگیم؛ از فردا دیگه یک مولکول به دوست داشتنم اضافه نخواهم کرد؛ از فردا دیگه سیب‌زمینی می‌شم؛ و الخ. نیستم من بابا جان. من این‌طوری نیستم. حالا تازه یک مدل جدید برام رو شده. این‌طوریه که فکر می‌کرده‌م همان نزدیک‌های سطح دارم تردد می‌کنم، حالا که طرف می‌خواهد برود، تازه فهمیدم که ته قسمت عمیق‌ش بوده‌م و قراره دهنم برای بار هزار و یکم سرویس شه.

دو سه هفته پیش زارا گفته بود کتاب‌هام پیش تو باشن. به جای اینکه بذاردشون تو کارتن تو انباری، پیش من باشن. چند روز بعدش بهم گفته بود که راستی تو خودت بخوای بری کانادا کتاب‌های من چی می‌شن؟ گفته بودم: اووووووه حالا کو تا من برم کانادا. تا چند سال دیگه کی زنده‌س کی مرده. هر وقت غر می‌زدم سر رفتن آدم‌ها، یکی پیدا می‌شد که بگه تو مگه خودت داری نمی‌ری؟ و من می‌گفتم اوووووه حالا کو تا من برم. اصن شاید نشد، شاید نرفتم. خدا رو چه دیدی. اصلن کارمندا تو اعتصاب بودن تا پریروز، کارها خیلی کند شده و اونایی که سه سال از من جلوتر بودند هنوز نرفته‌اند و پرونده‌ی من تازه دو ماه پیش باز شده. یک جورهایی خیالم تخت بود که حالا حالا اتفاق نمی افته، منتظر نبودم و بهش هم فکر نمی‌کردم. یعنی سعی می‌کردم بهش فکر نکنم. می‌گفتم اوووووووووه حالا کو تا اون موقع. فکر می‌کردم سه سال وقت دارم پوستم را کلفت‌تر کنم، شاید تا سه سال دیگه یه معجزه‌ای می‌شد. نمی‌دونم چی. فقط یه معجزه، یه معجزه می‌فرستاد. سلام هامون.

اینه که به خودم حق می‌دم که هنوز تو شوک باشم از ای‌میل چهارشنبه. فرم‌های مدیکال را فرستادند، و این یعنی چند ماه دیگه باید بریم. دلیل این سرعت‌عمل غیرمنتظره رو نمی‌دونم. یا به جای کیو استک کار گذاشتن، یا اون‌طور که یک بابایی می‌گفت رشته‌ی ما جدیدن موردنیاز شده یا حالا هر چی. حالا دیگه اووووووه کانادا اون دور دورا نیست. به من نزدیک شده. دهنشو باز کرده که منو بخوره، و منم انتخاب کردم که با پای خودم برم تو دهن گشادش. حالا که عکس‌های رنگی و خوشگلی که توی فیس‌بوک و اینستاگرام می‌دیدم دارند واقعی می‌شن برام، کلد فیت گرفتم طبعن، و ترسیدم و قاط زدم. مسخره‌ترین قسمتش اینجاست که بخش بزرگی از ترسم به خاطر حال بدیه که قراره وقتی رفتم دچارش بشم. خب الاغ آخه وایستا پات برسه اونجا، بعد عزای دلتنگی‌تو بگیر. حرف تو گوشم نمی‌ره. حالم بدجوری خراب شده به جان شما.


 وقتی که تصمیم گرفتم برم، این جای زندگیم نبودم که الان وایستادم. خیلی خیلی خسته و پریشون بودم. اصلن خوش نمی‌گذشت بهم.  حالا یک کم طول می‌کشه تا از اینِ الانم فاصله بگیرم، بیام یک کم بالاتر وایستم و اون طرف‌تر از نوک دماغم رو هم ببینم. یک کم طول می‌کشه که دیگه پای فیس‌بوک با دیدن تبریک تولد پدری از طرف دخترش در کانادا آبغوره‌گیرون راه نندازم. یک‌کم طول می‌کشه تا به محض فکر کردن به آدم‌های اینجا پامو نکوبم زمین و عر بزنم که نمی‌خوااااام برم. مدام به خودم یادآوری می‌کنم که چرا خواستم برم. چقدر زحمت و انتظار کشیدم که کارم به اینجا برسه و حالا توی رودرواسی با خودم هم که شده باید برم و این دندون لق رو بکنم. یا رومی روم یا زنگی زنگ، و این چیزیه که تا نرم نمی‌فهمم. 

14 Aug 09:06

2. - manistaastinjis Jimdo-Page! - inspiring picture on Favim.com

Yegane S

بلاخره یه روز این شکلی می شم:]

2. - manistaastinjis Jimdo-Page! - inspiring picture on Favim.com
27 Jul 20:36

695

by Sormeh R
Yegane S

از زندگی :)

یار - آ - نه

از آن صبح‌های بی‌حوصلگی است. خواب و بیدارم و دلم نمی‌خواهد از رختخواب جدا شوم. دلم نمی‌خواهد روز شروع شود. از زیر پتو صدایش را می‌شنوم که می‌رود و می‌آید. دوش گرفته و نشسته پای خبرخوانی صبح‌آنه. صدای مهدی پرپنچی یا نمی‌دانم که درهم شده با صدای ماشین چمن‌زنی همسایه. کمی بعدتر سرک می‌کشد داخل اتاق، که نمی‌خواهی بیدار شوی؟ می‌گویم نه. غلت می‌زنم و پشتم را می‌کنم به در و لب برمی‌چینم که افسرده‌ام اصلا. نمی‌خواهم از جایم تکان بخورم امروز. می‌دانم همین کافی است که بکشدش توی رختخواب. که حسن نصراله و نتانیاهو را ول کند و بیاید بچسبد به من. بغلم کند و نازم را بکشد که مثلا افسردگی به‌درشود. بشود نیم ساعتی زمین گیرش کنم همین‌جا. دستم را حلقه کنم دور شانه‌اش و صورتم را فرو کنم در گودی گردن و در بوی تنش که آمیخته با بوی خنک شامپوی تازه.
یک چرت بعدتر هشیار می‌شوم. لبخند می‌زند. لبخندش را از زیر چانه‌اش می‌بینم. از گوشه‌ی لبش که چرخیده به سمت بالا و گونه‌اش که چین انداخته به گوشه‌ی چشم‌ها. نیم‌رخ زنده‌گی. نیم‌رخ امید. نیم‌رخ لذت. نیم‌رخ هرچه خبر خوب است در دنیا. می‌پرسد حالا حاضری بلند شوی؟ می‌پرسم چای داریم؟ می‌گوید اگر بخواهی می‌توانیم داشته باشیم. پنج دقیقه صبر کن فقط. از جا می‌پرد و از اتاق می‌رود بیرون و از آشپزخانه صدای شرشر آب و تلق‌تلق فنجان و قوری بلند می‌شود. می‌خندم که حالا که به خواستن من است الماس کوه نور را هم می‌خواهم اصلا.

صدایم می‌کند که صبحانه آماده است. خودم را از رختخواب می‌کشم بیرون و با لباس خواب، با موی درهم گوریده و آرایش ریخته پای چشم می‌روم توی هال. روی میز نان گرم هست و مربا و شکلات صبحانه و توت‌فرنگی و چای داغ. کارد و بشقاب و قاشق، آماده برای دو نفر. زیر بشقاب من، سمتی که عادت کرده‌ام بنشینم سر میز، الماس کوه نور، پرینت گرفته شده، پهن شده وسط کاغذ آ چهار. بزرگ‌ترین و خیره‌کننده‌ترین الماس دنیا. عزیزترین و دیوانه‌ترین یار دنیا.



*_/ چند روز دیگر دوساله می شویم. دوسالگی مان مبارک. 
17 Jul 12:58

الا به روزگاران؟

by M
Yegane S

حتی به روزگاران!

الا به روزگاران؟

 "در روانپزشکی نظری، هر فقدانی که تجربه می‌کنیم، احساسات و خاطرات سرکوب شده و فراموش شده‌ی فقدان قبلی را به حرکت در می آورد.

اندوه فعلی ما جذب اندوه‌های انباشته شده‌ی فقدان‌های قبلی می‌شود. "

 

از کتاب: تنها عشق حقیقت داردوردآورد

 

 

14 Jul 12:42

http://tighmahi.blogspot.com/2013/06/blog-post_29.html

by زن روزهاي ابري
Yegane S

هوم.. منم دقیقن :(

هیچ وقت قاطی آدم ها نشد که بشوم . نه که نخواستم . بلدش نبودم . تلاش مذبوحانهء فیکی بود وقت هایی که می خواستم رفاقت کنم ، صمیمیت کنم . همیشه فکر کرده ام باید کمی بامزه تر باشم لابد . باهوش تر شاید . تو دل برو تر . هوم ؟ یعنی این جور هیچی که منم چه فرقی دارم با گلدان ِ روی میز کنار مبل . الان که می گویم میز کنار مبل گوشهء خانهء آیدین این ها می آید توی ذهنم و فکر می کنم هیچ فرقی ندارم با آن گلدانه . اصلا گلدانی بوده روی آن میز ؟ یادم نیست .

مثلا خوش صدا باشم بگویند جاش خالی . بود و یک کم برامان می خواند . من بدم می آید از این ها که ته مهمانی ها می زنند زیر اواز . یک جور مست ملوی غمگینی . خیلی چرند است . خوش صدا هم اگر بودم توفیری نداشت . قاطی نمی شدم با آدم ها .

ژانگولر بلد بودم . اما کی توی مهمانی از کلاهش خرگوش در اورده که من ؟

صرفا قشنگ بودم . بیاید یک کم ببینمیش لذت ببریم . من خیلی شده تو مهمانی ها از این که یکی بوده که می شده از دیدنش لذت برد  لذت برده ام . فکر کن گلدانه زل زده به رژ لب قرمز دختره که ان وسط می خندیده و لوندی می کرده . به به ! گلدانه . نه آیسا . آیسا خودش رژ لب قرمز زده می خندد و لوندی می کند . نه آیسای حالا . آیسایی که قشنگ است صرفا و قاطی می شود با آدم ها . آیسای حالا گلدان است . پوف ! آخر کی با گلدان قاطی می شود ؟


مثلا من به لیست اصلاح طلب ها توی شورای شهر رای دادم . واو به واو . نگفتم اصلا این ها کی هستند . فقط یک گلدان این شکلی ست . حالا شما فکر می کنید این ها ربطی به هم ندارند . که خیلی ها به لیست رای داده اند و گلدان هم نبوده اند . اما من می گویم ربط دارد . خیلی هم دارد . من رای داده ام و گلدان هم بوده ام . اَه . 

13 Jul 23:08

MEOW♥ | via Tumblr

MEOW♥ | via Tumblr
12 Jul 01:30

I Got A Pocketful Of Dreams. | via Tumblr

Yegane S

بیماران روانی!

I Got A Pocketful Of Dreams. | via Tumblr
09 Jul 16:03

۲۱ نماینده مجلس خواهان مجوز دائم حمل سلاح شدند

Yegane S

بحث اعطای حقوق مادام‌العمر به نمایندگان مجلس این بار با طرحی عجیب به مجلس ارائه شده است؛ مجوز دائمی حمل سلاح. مرکز پژوهش‌های مجلس این طرح را خلاف قانون دانسته است. مجوز مادام‌العمر حمل سلاح، استفاده دائمی از طرح ترافیک و داشتن گذرنامه سیاسی تا پایان عمر خواست‌های ۲۱ نماینده مجلس است.


اون 21 نفری که جمع شدن طرح دادن، طفلکیا =)))

بحث اعطای حقوق مادام‌العمر به نمایندگان مجلس این بار با طرحی عجیب به مجلس ارائه شده است؛ مجوز دائمی حمل سلاح. مرکز پژوهش‌های مجلس این طرح را خلاف قانون دانسته است. مجوز مادام‌العمر حمل سلاح، استفاده دائمی از طرح ترافیک و داشتن گذرنامه سیاسی تا پایان عمر خواست‌های ۲۱ نماینده مجلس است. این نمایندگان خواست‌های خود را روز یک‌شنبه ۱۶ تیر، ۷ ژوئیه در قالب طرحی به مجلس ارائه دادند. استدلال این نمایندگان برای ارائه چنین طرحی این است که نمایندگان مجلس پس از پایان دوره نمایندگی نباید شهروند عادی محسوب شوند. نادر فریدونی از نمانیدگان امضاکننده این طرح به سایت فرارو گرفته: «یک نماینده مجلس پس از اتمام دوره نمایندگی نباید به عنوان یک شهروند عادی محسوب شود. چون مردم و نظام برای این نماینده هزینه کرده‌اند و باید برنامه‌هایی تدوین شود که از پتانسیل‌های وی استفاده شود». این عضو کمیسیون انرژی مجلس البته تصریح کرده که با حمل سلاح موافق نیست اما گفته این طرح باید طوری باشد که پس از دوران نمایندگی بتوان از "پتانسیل، وجاهت و تمکن فکری" نماینده استفاده کرد. این در حالی است که فاضل موسوی نماینده مجلس هشتم در گفت‌وگو با فرارو تصریح کرده که بر اساس قانون اساسی نمایندگان مجلس پس از اتمام دوره نمایندگی‌شان شهروند عادی محسوب می‌شوند. او گفته: «قانون اساسی در این موارد به طور کامل توضیح داده است و چون پس از دوران نمایندگی شهروند عادی محسوب می‌شوند باید براساس همان راهکارهای مندرج در قوانین عمل کنند. نباید چنین طرح‌هایی مطرح شود که شائبه پیش آید. فردی که یک دوره نماینده است یکی از ویژگی‌هایش این است که اطلاعاتی از قوانین دارد اما داشتن موقعیت بالاتر سیاسی دلیلی بر برتری جایگاه در مقام شهروندی نیست». نماینده شهریار و ملارد به عنوان حامی این طرح به فرارو گفته است که چون اجرای این طرح بار مالی برای دولت ندارد، اشکال قانونی ندارد. او درباره حمل سلاح گفته است: «افراد عادی هم اگر نیازی داشته باشند می‌توانند درخواست صدور مجوز حمل سلاح بدهند و پس از بررسی مجوز بگیرند. این طرح، پیشنهاد مسائل غیرمادی بوده و برای جامعه بار مالی ندارد». به گزارش سایت فرارو، مرکز پژوهش‌های مجلس نیز چنین طرحی را خلاف قانون دانسته و در بخشی از گزارش خود آورده است: «به نظر می‌رسد طرح این مساله نیازمند دلایل متقنی است و تنها تجربه برخی کشورها نمی‌تواند مستمسک مناسبی برای طرح قانون مشابه در کشور باشد». طرح دریافت حقوق مادام ‌العمر برای مدیران دولتی یک بار نیز در قالب قانون مدیریت خدمات کشوری در مجلس هشتم طرح شد اما با مخالفت‌های زیادی روبرو و از دستور کار مجلس حذف شد.
08 Jul 23:15

بسان سنگ

by نویسنده

هر چه دورتر بروی
به دلتنگی‌ام
نزدیک‌تری

شین – کاف

متوقف شده‌ام؛ دست از حرف زدن، تلاش کردن، فکر کردن، غصه خوردن برداشته‌ام و ایستاده‌ام.
هر کسی یک جایی، یک زمانی، توی زندگی‌اش متوقف می‌شود. نه برای اینکه نفس تازه کند، فکر کند، برنامه ریزی کند تا دوباره راه بیفتد. نه برای اینکه خستگی از تنش برود یا انگیزه‌هایش را یکی یکی از تو در توهای زندگی و ذهنش بیرون بکشد. برای اینکه هیچ کاری نکند. برای اینکه هیچی نشود. نه پس رود، نه پیش رود. برای اینکه سنگ کف رودخانه شود. بنشیند، بگذارد جریان از روی سرش رد شود، سنگریزه‌ها آرام بغلتند و بروند، سنگ، سنگین و ساکت همان ته بماند. فقط نگاه کند.


دسته‌بندی شده در: شخصی, شعر
08 Jul 15:42

Turquoise Necklace by SCHALJewellery on Etsy

Yegane S

خانوم بهناز:یی

Turquoise Necklace by SCHALJewellery on Etsy
08 Jul 12:17

بهروز هنگام رانندگی دراتوبان امام علی

by giso shirazi
Yegane S

علیجون:ی


بهروز می گه من از بچگی که فردای شب احیا دیرتر می رفتیم مدرسه  تا الان اینقدر با امام علی حال نکرده بودم
.
.
.
.
تبصره: اتوبان امام علی اتوبانی تازه تاسیس از شمال به جنوب تهران است که به شدت باحال تشریف داشته و ادم را بیست دقیقه ای از دارآباد می رسونه فرودگام امام
به قرعان 
07 Jul 15:56

RAWR . ♥ | via Tumblr

Yegane S

هی‌هی، من:ییی

RAWR . ♥ | via Tumblr
04 Jul 06:48

Relationships Like This Tho>> | via Tumblr

Yegane S

آخ آخ:ی

Relationships Like This Tho>> | via Tumblr
02 Jul 10:50

cute | Tumblr

Yegane S

می خرم برات :)

cute | Tumblr
02 Jul 10:47

summer | Tumblr

Yegane S

بح بح:ط

summer | Tumblr
02 Jul 10:00

Tumblr | via Tumblr

Yegane S

کوچه مروی نثیم جون:ی

Tumblr | via Tumblr
02 Jul 09:57

Different

Yegane S

شعار مرحوم آقای دانشور:ی

Different
30 Jun 20:55

<33 | via Facebook

Yegane S

ای جااانم:*

<33 | via Facebook
30 Jun 20:55

Tumblr

Yegane S

بچه:(

Tumblr