Shared posts

04 Jul 03:57

جشن تولد جورج اورول

by جادی

دو سه روز قبل جشن تولد جرج اورول بود. نویسنده‌ای که با دو کتاب بزرگش یعنی ۱۹۸۴ و مزرعه حیوانات شناخته می شه. این دو کتاب در مجموع بیشترین فروش جهان رو در مقایسه با هر دو کتاب دیگه ای از هر نویسنده‌ای در طول تاریخ داشتن و بدون شک یکی از ارزشمندترین آثار فرهنگی برای نشون دادن اوضاع حکومت‌های توتالیتر (تمامیت خواه ؛ به عنوان نمونه دور و برمون رو نگاه کنین) داشتن.

کتاب مزرعه حیوانات رو اگر نخوندین، حتما بخونین. روایتی از حیوانات مزرعه ای که علیه انسان‌هایی که ارباب مزرعه بودن شورش می کنن و حکومت مستقل و آزاد و عالی خودشون رو راه می ندازن اما قدم به قدم به چیزی که همه می شناسیم نزدیکتر می شن و در نهایت خوک ها با اینکه با همه برابر هستن ولی کمی برابرتر می شن (:

کتاب ۱۹۸۴ هم معرف دنیای آینده ای است که توش تلویزیون و کتاب و … به جز اونهایی که حکومت اوکی کرده ممنوع هستن و رهبر بزرگ کشور خودش تشخیص می ده چی برای کی خوبه و چی برای کی بد و هر کس باید چیکار کنه و مخالفین هم … بخونینش حتما (:

هر دو کتاب ترجمه فارسی دارن.. دو سه روز قبل هم ۱۱۰مین سال تولد نویسنده‌شون بود و به همین مناسبت و به یاد رمان ۱۹۸۴ که توش هر فرد همیشه زیر نظر دوربین‌های برادر بزرگ بود که دیگه علاوه بر خیابون و چهار راه حتی توی خونه‌ها هم نصب شدن؛ یک گروه فعال حقوق بشری روی دوربین‌های مدار بسته‌ای که مردم رو زیر نظر می گیرن کلاه تولد گذاشتن تا جشن تولد اورول کامل شده باشه و مردم برای دقایقی توجه‌شون به این جلب بشه که تا چه حد در هم جا تحت نظر دوربین‌ها هستن.

گالری کامل رو اینجا ببینین

04 Jul 03:51

برترین‌ طراحی‌های صنعتی ۱۰۰ سال اخیر کدام‌ها هستند؟

by علیرضا مجیدی

ممکن است در پاسخ به سؤالی که درعنوان این پست مطرح کردم، پاسخ‌های زیادی به نظرتان بیاید. اما اگر قرار باشد، پاسخ‌ها را محدود به ۱۲ گزینه کنیم، کار بسیار دشوار می‌شود.

دیروز مصادف بود با روز جهانی طراحی صنعتی و به عنوان بخشی از برنامه بزرگداشت این روز CNN از تعدادی از بزرگ‌ترین طراحان دنیا خواست که نامزدهای خود را معرفی کنند. نتیجه نهایی این نظرسنجی یک فهرست ۱۲ تایی جالب است که در زیر با هم مرور می‌کنیم:

۱- مکینتاش اپل: معرفی مکینتاش در سال ۱۹۸۴ توسط اپل، صنعت کامپیوتر را یک گام به پیش برد. این کامپیوتر نرم‌افزار و سخت‌افزار را به صورت متناسبی درهم‌آمیخت.

06-29-2013 09-08-22 PM

۲- موتورسیکلت وسپا: ۵۷ سال پیش پیاژیو، موتور افسانه ای‌اش به نام وسپا (در زبان ایتالیایی به معنی زنبور است) را تولید کرد. جالب است بدانید در همان آغاز کار و طی ده سال ، یک میلیون موتور وسپا تولید شد. همچنین محبوبیت این وسیله نقلیه تا جایی پیش رفت که لغت Vespare به معنای با وسپا به جایی رفتن به فرهنگ لغت زبان ایتالیایی اضافه شد.

06-30-2013 12-21-35 AM

وسپا طوری طراحی شده که هم توسط مردان و هم زنان به راحتی قابل استفاده بود. وسپا چیزی فراتر از یک محصول صنعتی صرف بود و رد پایی در فرهنگ و جامعه هم برجا گذاشت، تا جایی که محبوب بیتلز‌ها شد و در فیلم زندگی شیرین یا La Dolce Vita «فیلنی» هم جلوه‌گری کرد.

06-29-2013 09-14-58 PM

در مورد وسپا این مطلب خوب روزنامه جام جم را بخوانید.

۳- با خلق چنین بالاروهایی بود که آسانسورها و پله‌ها برقی با هنر معماری ترکیب شدند:

06-29-2013 09-17-21 PM

۴- هواپیماهایی فضایی شرکت Virgin Galactic: در سایه چنین طراحی کارا و زیبایی بود که رؤیای توریست‌های فضایی و امکان دیدن سیاره زیبایمان از آن بالا محقق شده است:

06-29-2013 09-19-11 PM

۵- تفنگ‌های AK-47: یک طراحی بی‌نظیر و مقتصدانه در دوران شوروی سابق. تفنگ‌های کلاشنیکف هنوز هم محبوب ارتش‌ها و گروه‌های نظامی در سراسر دنیا هستند.

06-29-2013 09-20-58 PM

۶- فلپی دیسک‌ها: درست است که صدای ناهنجار فلپی‌ها هنگام ذخیره و باز کردن اطلاعات، سخت آزارنده بود، اما از نظر طراحی وقعا زیبا بودند.

06-29-2013 09-22-39 PM

۷- آی‌پادها که شیوه تعامل ما را با موسیقی دگرگون کردند، حاصل نبوغ یک طراح منحصر به فرد نبودند، بلکه گروهی این نسل از پخش‌کننده‌های تأثیرگذار را طراحی کردند:

06-29-2013 09-24-23 PM

۸- صندلی‌های Aeron : این صندلی‌های راحت به دوره صندلی‌های سنگین و ناراحتی که ارگونومیک نبودند پایان دادند و آسایش را برای پشت‌میزنشین‌ها به ارمغان آوردند.

06-29-2013 11-59-59 PM

۹- پخش‌های استریوی Bang & Olufsen: این پخش‌‌کننده‌های زیبا با طراحی بسیار مدرن خودشان در سال‌های دهه ۱۹۷۰ بسیار جالب توجه بودند.

06-30-2013 12-02-13 AM

۱۰- ایرباس A380: یا سوپرجامبو، بزرگ‌ترین جت مسافربری دنیاست، این هواپیما در سال ۲۰۰۵ برای خاتمه دادن به سلطه بوئینگ رونمایی شد و می‌تواند بیش از ۸۵۰ نفر را در اسمان جابجا کند.

06-30-2013 12-08-30 AM

۱۱- خودروی فورد مدل T: این خودرو بین سال‌های ۱۹۰۸ تا ۱۹۲۷ تولید می‌شود و نخستین خودرویی بود که از نظر اقتصادی برای طبقه متوسط قابل تهیه بود.

06-30-2013 12-14-03 AM

۱۲- موتور جت: اگر «فرانک ویتل» نبود و نخستین موتور جت را اختراع نکرده بود، بشر به بسیاری از پیشرفت‌های کنونی دست نیافته بود.

06-30-2013 12-15-50 AM

منبع

04 Jul 03:46

تمام چیزهایی که جایشان خالی است

by ا

در زندگی بعدی‌م جاده باشم، یک جایی سر راه یک روستای کوچک در راهی دور، خلوت، پر از سکوت، بی نام و نشان، بی تابلو و بی رد پا و بی رفتن، بی رهگذر و صدای ماشین‌ها و آدم‌ها و زندگی‌ها، سر راه یک روستا که چند تا خانواده‌ی کوچک در آن زندگی کنند، برق نداشته باشد، تلویزیون نداشته باشد، زندگی مدرن نداشته باشد و تنها درخت داشته باشد، پرنده داشته باشد، صدای گرگ داشته باشد، عشق داشته باشد و کسی باشد که هر غروب جمعه از من بگذرد، زیر لب آواز بخواند، از ته دل بخواند، غمگین بخواند، با سوز بخواند..

.. اسم عکس را گذاشته‌ام، جایی دیگر.

04 Jul 03:44

اثر اینتل: کاربران لپتاپ های مجهز به هاسول٬ و استفاده کمتر از تبلت

by نیما دادگستر
اثر اینتل: کاربران لپتاپ های مجهز به هاسول٬ و استفاده کمتر از تبلت

بیراهه نرویم، البته که شرکت های مختلف با بهینه سازی سخت افزاری و نرم افزاری لپتاپ های خود٬ عمر باتری محصولات را افزایش می دهند٬ ولی امسال داستان طول عمر باتری فقط حاصل کار برندهای لپتاپ نیست، یک نام مهم را این وسط باید در ذهن داشت و آن اینتل است٬ -و البته نام دومی هم هست: هاسول.


مکبوک ایر ۲۰۱۳ به بازار آمده و همه از عمر باتری ۱۲ ساعته آن می گویند، به زودی سایر برندها هم اولترابوک ها و نوت بوک های مجهز به هاسول خود را روانه بازار خواهند کرد و تقریبا نتایج مشابهی به دست خواهد آمد. حال پرسش این است: چنین پیشرفت بزرگی چه تاثیری روی کاربران می گذارد؟


جواب این پرسش را می شود پیشاپیش از تغییرات به وجود آمده در سبک کار دارندگان مک بوک ایر جدید فهمید. فرض را بر این گذاشته ایم که نتایج به لپتاپ های ویندوزی هم قابل تعمیم هستند.

افرادی که مکبوک ایر جدید خریده اند، می گویند عمر باتری طولانی اثر مستقیمی روی زندگی شان گذاشته. بیشتر آنها دیگر با خودشان شارژر حمل نمی کنند و میزان استفاده شان از تبلت هم پایین آمده.

اگر از آن افرادی هستید که صبح تا ظهر٬ حین صرف ناهار و سپس تا شب مشغول کار هستید٬ هاسول برای شما مساوی است با یک علامت بی نهایت. دیگر نگرانی بابت تمام شدن باتری٬ روی آرامش فکرتان سایه نخواهد افکند و مدام در اولین فرصت شارژر را به برق نخواهید زد تا باتری را دوباره پر کنید.

دیگر برای نگه داشتن شارژ باتری لپتاپ٬ به استفاده بی مورد از تبلت روی نخواهید آورد و حتی ترجیح می دهید از محیط حرفه ای سیستم عامل بیشتر از محیط ساده تبلت استفاده کنید. این هم یک دلیل دیگر برای خرید لپتاپ به جای تبلت٬ حالا شد ۱+۵ دلیل.

اینتل امسال شایسته یک تشویق ایستاده است چون جان دوباره ای به خانواده ناامید لپتاپ ها داده و در ضمن٬ باعث شده عده ای از کاربران٬ حتی تبلت های خود را هم کنار بگذارند؛ چنین اتفاقی در این دوره و زمانه٬ شبیه معجزه نیست؟

03 Jul 15:08

مرغ سرکنده!

by صاب مرده

یک روز پاییزی سال ۱۹۴۵ کشاورزی در ایالات کلرادو تصمیم به کشتن یکی از خروس هاش به نام مایک برای پختن شام می کنه. اما تبرش می لغزه و با اینکه سر مایک قطع میشه، بیشتر مخچه اش بدون هیچ آسیبی باقی می مونه. چیزی که جالبه اینه که مایک نمیمیره، بله کم کم یاد میگیره که راه بره و حتی سعی می کرده که صبح ها بخونه!

صاحبش تصمیم میگیره که کشاورزی رو کنار بذاره و مایک رو در سراسر کشور نمایش بده. برای زنده نگه داشتنش با قطره چکون بهش غذا می داده و هرچند وقت یه بار ترشحات داخل گردنش رو هم با سرنگ خالی می کرده.

بعد از دو سال نمایش خیلی موفق و سودآور یه شب سرنگ رو فراموش می کنن و خروس بیچاره خفه میشه.

اینجا می تونین اطلاعات بیشتری رو (همراه با یه عکس) ببینین:

 http://en.wikipedia.org/wiki/Mike_the_Headless_Chicken

 


03 Jul 15:05

The Red Heels

by Solene

La jeune Olesya Shchukina a réalisé dans le cadre de l’école d’animation « La Poudrerie » une courte vidéo décrivant la perte de repère. La vidéo ne dévoile que les éléments qui sont à l’échelle de l’enfant, la rendant fois touchante et légère. À découvrir en détails sur son portfolio et dans la suite de l’article.

 width=

 width=

 width=

 width=

 width=

 width=

ltr ltr2 ltr4 ltr3 ltr5 ltr1
03 Jul 15:01

عباس معروفی

by Razi

آن که رفتنیست به هيچ قيمتی نمی ماند. نمی توانی به چهارميخش بکشی. بگذار برود. اصرار نکن. پيش از آن که غرورت را به باد بدهی از فکرت بيرونش بينداز، و تا حد کافری انکارش کن. حتا اگر خدا باشد.
خواهر پاپ
03 Jul 15:01

ژوزه ساراماگو (José Saramago)

by Razi

با خودمان می گوییم، عادت می کنیم و با صراحت زیادی، این جمله را تکرار میکنیم. آن چیزی که هیچ کس نمی پرسد، این است که: "به چه قیمتی عادت می کنیم؟"
03 Jul 15:00

منصور بهرامی ، از صورت خونین در زمین تنیس تا شهرت جهانی

by maziaran

شاید بعضی ها منصور بهرامی را نشناسند . از نخبه های تنیس ایران بوده که حالا سالهاست مقیم فرانسه است یه بار زمان ریاست خوروش در فدراسیون تنیس ، آمد ایران و باهاش گفت وگو کردم . یه خاطره جالب برام گفت : " پدرم سرایه دار امجدیه بود منهم کنارش کمک میکردم کم کم از جمع کردن توپ تنیس کنار بازی ها پولدارها علاقمند این رشته شدم  وضع مالی ما خوب نبود . یک خانواده پر جمعیت در یک اتاق کوچک در خود امجدیه ، اول با ماهی تابه ! تمرین کردم و بالاخره یه راکت چوبی گیر کردم و یواشکی رفتم توی زمین تا  تمرین کنم یه مرتبه سروکله مسئول زمین تنیس پیدا شد و با همان راکت به شدت تنبیه ام کرد طوری که از ضربات او صورتم خونین و مالی شد و تقریبا بیهوش افتادم توی زمین تنیس .... سالها گذشت از ایران رفتم و برای خودم کسی شدم و این بار با پسرم برگشتم ایران ، خاطره اون روز تلخ را برای فرزندم گفته بودم در همان زمین تنیس شیرودی کلی ازم استقبال شد و یه نفر از همه بیشتر خوش آمد میگفت ! پسرم یه دفعه پرسید بابا اونی که تو رو زد کجاست ؟ نگاهش کردم و گفتم پسرم همین جاست و داره برام دست میزنه ! ... معتقد بود گریه انداختن مردم راحته کار سخت شاد کردن دل اونهاست " 

03 Jul 14:59

صدای مظفرالدین شاه قاجار ،سندی صوتی و قدیمی از تاریخ معاصر

by نجات بهرامی
مظفرالدین شاه در این سخنان که در تقدیر و تشکر از اتابک اعظم بیان شده است ، خود را سایه خدا در زمین می نامد . همچنین بشنوید : صدای دکتر سنجابی و تجلیل او از آیت الله خمینی - نطق دکتر مصدق و آیت الله کاشانی در مجلس هفدهم برای دیدن پست های جدید […]
03 Jul 14:01

:: «حضور موسوی و رهنورد در بیمارستان قلب تهران»

by aidaghajar
رادیو کوچه: صبح روز سه‌شنبه یازدهم تیر، «میرحسین موسوی» با همراهی همسرش «زهرا رهنورد» برای انجام معاینه‌های پزشکی توسط ماموران امنیتی به بیمارستان قلب تهران برده شد. به گزارش «سایت کلمه»، وضعیت جسمی «میرحسین موسوی» و نیز نتایج آزمایش‌ها، خوب و عادی گزارش شده‌اند. شهریور ماه سال گذشته آقای موسوی در حبس خانگی دچار عارضه قلبی شد و در میان تدابیر شدید امنیتی به بخش سی‌سی‌یو بیمارستان قلب تهران منتقل و تحت عمل آنژیوگرافی قرار گرفت.
با ۵۶ امتیاز و ۱ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
لینک مستقیم
03 Jul 13:50

اسلامی کردن نام‌ها: ژیلا می‌شود زهرا

by جامعه زمانه

محمد مهدی همت، فرزند محمد ابراهیم همت (از فرماندهان سپاه کشته شده در دوران جنگ) در واکنش به خبری با عنوان «مشکل اینجا بود که اسم همسر شهید همت ژیلا است» از اقدام بنیاد شهید مبنی بر تغییر نام مادرش در فیش‌ حقوقی این بنیاد اعلام نارضایتی کرده است.

اسلامی کردن نام های ایرانی

او می‌گوید: “بعد از شهادت پدرم تا مدت‌ها اسم مادرم را در فیش حقوقی بنیاد شهید می‌نوشتند زهرا بدیهیان، که این کار مادرم را عصبانی می‌کرد و می‌گفت نامم را پدر و مادرم برایم انتخاب کرده‌اند و من به این نظر پدر و مادرم احترام می‌گذارم و این کار بنیاد شهید بی‌احترامی و بی‌حرمتی به من و خانواده‌ام است.”

 پس از اعتراض همسر همت نام وی را در نامه‌های اداری بنیاد شهید می‌نویسند: ژ. بدیهیان. (پارسینه، ۲۶ خرداد ۱۳۹۲)

روحانیت و تغییر اسامی

علی‌محمد دستغیب در سال ۱۳۵۹، در اولین جلسه‌ درس “جامع المقدمات” (مجموعه‌ای از رساله‌های آموزشی صرف و نحو زبان عربی که در حوزه‌های علمیه تدریس می‌شد)، یک به یک اسامی گروهی از دانشجویان دانشگاه شیراز (ازجمله نویسنده‌ این مطلب) را پرسید و اگر کسی نامی غیر عربی- تبار داشت، نام او را تغییر داد.

به این ترتیب، اسامی ایرانی مثل داریوش و کوروش و اردشیر و بهرام و مانند آنها به محمد و علی و حسین و حسن و هادی تبدیل می‌شدند. شرکت‌کنندگان در کلاس نیز به احترام معلم جلسه و روحانی انقلابی شهر چیزی نمی‌گفتند.

البته نمی‌دانم که چند تن از آنها این تغییر اسم متکبرانه و از موضع بالا و پدرسالارانه را جدی گرفتند و بعد در شناسنامه یا زندگی شخصی خود اعمال کردند، اما اصل قضیه جالب است که یک روحانی به خود اجازه می‌دهد نامی را که پدر و مادر به فردی اعطا کرده‌اند تغییر دهد. تنها کسی که بعد از پدر و مادر حق دارد چنین کند خود فرد است، آن‌هم هنگامی که به بلوغ می‌رسد.

سیدعلی محمد دستغیب در سال ۱۳۵۹، در اولین جلسه‌ درس “جامع المقدمات”، یک به یک اسامی گروهی از دانشجویان دانشگاه شیراز را پرسید و اگر کسی نامی غیر عربی- تبار داشت، نام او را تغییر داد. به این ترتیب، اسامی ایرانی مثل داریوش و کوروش و اردشیر و بهرام و مانند آنها به محمد و علی و حسین و حسن و هادی تبدیل می‌شدند.

او غیر از تغییر اسم از افراد می‌خواست که همه‌ی مولفه‌های تشبه به غربیان مثل داشتن ساعت در مچ دست را نیز کنار بگذارند. اسلامی شدن از نگاه او حذف همه‌ عناصر و مولفه‌های فرهنگ و زندگی بود که رنگ و بوی غربی و ایرانی داشت. البته او تا بدین‌جا نمی‌توانست پیش برود که از ما بخواهد پیراهن و شلوارمان را نیز به عبا و ردا تغییر دهیم یا کفش‌ها را با نعلین معاوضه کنیم.

سازمان ثبت احوال و تبلیغ اسامی عربی- تبار

هرچند ماه یکبار سازمان ثبت احوال بیشترین اسامی استفاده شده توسط مردم در نامگذاری فرزندان خود را منتشر می‌کند.

 صحت این آمارها شاید به اندازه‌ صحت آمارهای اشتغال و تورم در دولت محمود احمدی‌نژاد باشد. در هر حال، در این فهرست‌ها اسامی عربی‌تبار و نام‌های مقدسان شیعه (علی، محمد، فاطمه، زهرا، حسن و حسین و ترکیب‌های آنها) همیشه در بالای فهرست قرار می‌گیرند. ما نمی‌دانیم آیا مقامات در این اطلاعات و آمار دست‌کاری می‌کنند یا نه اما این نکته تعجب برانگیز است که حتی در رده‌های بالا هیچگاه اسمی غیر عربی تبار بالاخص برای دختران که گذاشتن نام گل بر آنها شایع است (مثل نرگس، لاله یا بنفشه) مشاهده نمی‌شود.

این اسامی نیز اغلب تحت عنوان اسامی “برتر” و “محبوب” نه اسامی “شایع”تر یا با “فراوانی بیشتر” منتشر می‌شوند: “آمارهای سازمان ثبت احوال نشان می‌دهد که در سال ۸۹، پنج نام برتر پسران در رتبه‌بندی فراوانی نام‌های این سازمان به ترتیب امیرعلی، ابوالفضل، امیرحسین، علی، محمد، در سال ۸۸ به ترتیب ابوالفضل، امیرحسین، امیرعلی، علی، امیر محمد، در سال ۸۷؛ ابوالفضل، امیرحسین، امیرمحمد، علی، مهدی، در سال ۸۶ ابوالفضل، امیرحسین، مهدی، علی، امیرمحمد و در سال ۸۵؛ ابوالفضل، امیرحسین، مهدی، علی، محمد، امیرمحمد بود.” (تبیان ۱۱ بهمن ۱۳۹۰)

در عرضه‌ آمارها هیچگاه آمار اسامی غیر غربی- تبار (فارسی و غربی) عرضه نمی‌شود و صرفا آمار اسامی اسلامی (به تصور مقامات، وگرنه این اسامی اسلامی نیستند، بلکه به شبه جزیره‌ عربستان یا عراق تعلق دارند) ارائه می‌شود: “بیش از دو میلیون ایرانی به نام حسین، بیش از هفت میلیون به نام و القاب حضرت علی، بیش از شش میلیون ایرانی ملقب به نام و القاب حضرت محمد، بیش از چهار میلیون نفر به نام و القاب امام رضا، یک میلیون و ششصد هزار نفر به نام مهدی، ۵۰۰ هزار نفر به نام ابوالفضل، بیش از ۶۰۰ هزار نفر به نام عباس و ۲۸۵ هزار نفر به نام سجاد و زین‌العابدین مزین هستند.” (تبیان ۱۱ بهمن ۱۳۹۰) در پایان نیز از تعبیر مزین استفاده کرده‌اند تا افراد داشتن این اسامی را افتخار خود بدانند.

منع اسامی شبه غربی و تبلیغ منفی علیه اسامی ایرانی ‌الاصل

هرچند ماه یکبار سازمان ثبت احوال بیشترین اسامی استفاده شده توسط مردم در نامگذاری فرزندان خود را منتشر می‌کند. صحت این آمارها شاید به اندازه‌ صحت آمارهای اشتغال و تورم در دولت محمود احمدی‌نژاد باشد. در هر حال، در این فهرست‌ها اسامی عربی‌تبار و نام‌های مقدسان شیعه همیشه در بالای فهرست قرار می‌گیرند.

سازمان ثبت احوال نه تنها به تبلیغ اسامی خاصی اقدام می‌کند بلکه دسته‌ای از اسامی را نیز ممنوع اعلام کرده است. به عنوان مثال اگر کسی بخواهد اسامی غیر عربی‌تبار و غیر فارسی (هرچه که باشد) روی فرزند خود بگذارد (که حق اوست) یا اسامی‌ای که در زبان‌های مختلف جاری است به کار بگیرد (مثل سونیا یا اِتنا) از این کار منع خواهد شد. به همین دلیل ایرانیان راه‌هایی برای توجیه اسامی غربی با اسامی عربی‌تبار با تغییر صورت آنها در ثبت احوال پیدا کرده‌اند مثل این که اِتنا را می‌گویند آتناست (آتنایی که در دعای ربنا آتنا آمده است). دستگاه رادیو و تلویزیون نیز اسامی ایرانی الاصل مثل فرزاد یا داریوش یا خشایار را روی شخصیت‌های منفی فیلم‌ها می‌گذارد تا مردم را از آنها متنفر سازد یا حسی منفی در برابر آنها ایجاد کند.

 سیر تحول نام‌ها

تحقیقات متعدد نشان می‌دهند که اگر در سال‌های ۵۵ تا ۶۵ فراوانی اسامی مذهبی ایدئولوژیزه شده مثل ابوذر و سمانه و سلمان و فاطمه رشد داشت در سال‌های بعد از جنگ اسامی فارسی جای آنها را گرفتند.

در دهه‌ هشتاد اتفاق خاصی برای جامعه نیفتاده است که فرض کنیم موج تازه‌ای از اسلامگرایی به حرکت درآمده و افراد به این اسامی فوج فوج روکرده‌اند. آمارهای مقامات سازمان ثبت این تحولات را نشان نمی‌دهند و از همین جهت باید در آنها تردید کرد.

 اسلامی کردن و تمامیت خواهی

هستند در میان تحلیلگران مسائل ایران که نظام سیاسی این کشور را صرفاً به خاطر وجود رقابت سیاسی محدود و کنترل شده میان جناح‌های درون حکومت و فقدان نظام تک حزبی توتالیتر یا تمامیت طلب نمی‌دانند، اما در نظر گرفتن تنها یک معیار برای نفی یک پدیده چندان معقول به نظر نمی‌رسد. صدها مورد از موارد تمامیت‌خواهی و اعمال آنها در ایران وجود دارد که این تحلیلگران نادیده می‌گیرند.

 تمامیت‌خواهی در ایران تحت عنوان اسلامی‌سازی پی گیری شده است. از همین جهت استبداد دینی در ایران با نظام‌های استبدادی حتی نظام‌های استبدادی دینی که در امور شخصی‌ افراد دخالت نمی‌کنند (حکومت روحانیت) تفاوت دارد.

حتی اگر بخواهیم معیار رقابت درون کاست حکومتی را نادیده نگیریم باید نظام جمهوری اسلامی را شبه توتالیتر بنامیم. ولع شدیدی در میان مقامات جمهوری اسلامی و روحانیت شیعه برای مهندسی جامعه وجود دارد و اگر جامعه امروز عیناً همان چیزی نیست که آنها می‌خواسته‌اند نه از سر مدارای اسلام‌گرایان حاکم، بلکه به رغم خواست آنها و مقاومت شهروندان بوده است.

اسلامی کردن عرصه‌ای است که می‌توان این تمامیت‌خواهی را که به تدریج اعمال شده است مشاهده کرد؛ از حجاب اجباری تا سانسور (که اسلامی کردن کتاب‌ها و دیگر تولیدات فرهنگی است)، از اسلامی کردن دروس دانشگاهی تا جداسازی (اسلامی کردن فضاها)، و از اسلامی کردن کارکنان دولت (با نظام گزینش) تا اسلامی کردن روابط صمیمی افراد (با بازداشت افراد نامحرم همراه یکدیگر در فضاهای عمومی). اسم همه‌ دخالت‌ها در زندگی خصوصی افراد را اخیراً گذاشته‌اند اسلامی کردن سبک زندگی. اسلامی کردن نام‌های افراد تنها یکی از این موارد است.

03 Jul 13:45

follow the signs

by لادن

به عقیده بنده درستش این بود که روی پیشانیه هر مخلوقی 3 عدد مربع تعبیه میشد ... روی مربع اول عکس یک خط صاف - روی مربع دوم عکس 2 مربع در هم - و طبیعتاً روی مربع سوم یک ضربدر لحاظ میشد !

شاید لازم میشد در پاره از مواقع شخصی را مینی مایز بفرمائید , استند بای باشن تا به امور معوقه رسیدگی کنید... سپس مجدداً به حالت اولیه باز گردانید..

شایدم لازم میشد در پاره ای از اوقات نامبرده را به اقتضای شرایط فول اسکرین بفرمائید تا واضحتر ببینیدش و یا بالعکس, کوچکتر شوند و کمتر جا بگیرند تا اطراف را بهتر ببینید.

شاید هم اصن لازم باشد , در پاره ای از موارد ضربدر مربع آخریه پیشانیه شخص مذکور را بفشارید ؛ بلکم سرنوشتش عبرت آیندگان شود... و برود آنجا که نادر رفت...

متسفانه , همه درد ما اینجاس که اول آدم خلق شد , بعد ویندوز.

03 Jul 13:43

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear

by Michael Zhang

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear Y8dTKYJ

For his project titled “Iridient,” Zurich, Switzerland-based photographer Fabian Oefner shot a series of beautiful high-speed photographs showing colorful soap bubbles bursting and disappearing into a cloud of tiny droplets.

The images were created with the help of high-speed flash units. Flip through the images in the series, and you’ll see bubbles go from being fully intact, to having one side start to disintegrate, to having the entire bubble shape disappear into drops of soap water.

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear o4ozaI0

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear zOfDVcN

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear GKyUOYv

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear Z8hxbZX

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear 7arMf2p

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear MXeqiKt

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear DdOCXdh

Oefner says there are two major challenges to this type of photography. The first is lighting: how do you light the soap bubbles so that their colors are visible to the camera? The photographer did this by placing lights around the bubbles from many different sides.

By illuminating panels surrounding the bubbles, light is reflected inside the bubbles and colors appear in the shot. The setup for these shots was as follows: Oefner placed flashes to one side and reflective panels on the other 3 sides. He then created bubbles using the metal part of a sugar pourer:

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear yHBOWzm

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear VKu5uuU

Photographer Captures Soap Bubbles as They Burst and Disappear lEz8HDW

The second challenge is capturing the popping bubbles at the right moment. This requires “high speed flashes and a lot of patience,” Oefner writes.

It took a couple hundred shots to finally capture the brief moment at which the soap’s film begins to pop. A lot of it is simply practice. Oefner says that “eventually one gets a sense of when the bubble bursts and the success rate of capturing the right moment starts to increase.”

Head on over to Oefner’s website and 500px page to see more of his work. Oefner is the same photographer who shot the photos of paint being flung by a drill bit and nebulae photos shot using fiber glass lamps.

03 Jul 13:41

لایک زدن و لینک دادن، در دنیای واقعی دردی را دوا نمی‌کنند

by علیرضا مجیدی

یک مؤسسه تبلیغاتی در سنگاپور، در یک کارزار تبلیغاتی کار جالبی کرده است، به این صورت که روی عکس تعدادی از قربانیان بلایای طبیعی، عکس افرادی را نشان داده است که به جای کمک، به سبک فیس‌بوک، در حال لایک زدن هستند، تا به این ترتیب نشان بدهد که واکنش‌های دنیای مجازی، لزوما به کار نیازمندان دنیای واقعی نمی‌آیند.

07-01-2013 10-06-47 AM

07-01-2013 10-06-25 AM

07-01-2013 10-06-02 AM

و این همان شکافی است که بین دنیای آنلاین و آفلاین ما ایجاد شده است.

خیلی‌ها با لایک زدن، یا اشتراک یک مطلب تصور می‌کنند که گام بزرگی برای کمک به دیگران یا پیشبرد یک مأموریت برداشته‌اند، در صورتی که:

دوصد گفته چون نیم‌کردار نیست!

07-01-2013 10-07-05 AM

منبع

03 Jul 13:32

دخترم،دخترکم،تولدت مبارک!

by almatavakollll


" سیب و درخت و دختر" حاصل روزهای بدی است.حال بدی های پشت سر هم. دردهای تمام نشدنی. اندوه هایی که بقچه شان می کردم و می گذاشتمشان یک گوشه و هی تلنبار می شدند روی هم.  حاصل روزهایی که به این نتیجه رسیدم بچه ای که من می توانم آبستنش باشم فقط یک کتاب است و بس! حاصل روزهایی که دخترم را سقط کرده بودم و دیگر دستم را توی خیابان نمی گرفت و با هم نمی دویدیم و ولو نمی شدیم روی فرش و هم را در آغوش نمی کشیدیم.

حالا انگار افسردگی بعد از زایمان است این حال. دخترم به دنیا آمده است .و انگار دیگر چیزی از دنیا نمی خواهم . اما خب می دانم که با درد خیلی زیادی دخترم را به دنیا آورده ام...

" سیب و درخت و دختر" پنج داستان دارد و برای گروه سنی راهنمایی و دبیرستان است.

 

" سیب و درخت و دختر"

کتاب های شکوفه_ انتشارات امیرکبیر

 

تشکرات: آقای رحماندوست عزیزم ،ممنونم که در حالی که همه ی دنیا این کتاب را رد کرده بودند و هی می زدند توی سر دخترم شما با آغوش باز آن را پذیرفتید . ممنونم.

 



03 Jul 13:25

از روزها

by noreply@blogger.com (خانم كنار كارما)


دو سال بعد از آن افسردگي پس از زايمان (زاييدن غول‌بچه، رستم، زايمان به مثابه به‌گارفتگي پس از اعمال حماقت‌هاي پرشور در زندگاني- در اين صحنه لطفا كويتي‌پور بيايد و بخواند-) به استخر برگشتم. چون به تربیت‌بدنی تعهد خدمت داشتم و مدرکم گیر بود. حق هم داشتند ندهند. ول كرده بودم و رفته بودم توی غار. گفتند لطف مي‌كنيم اجازه مي‌دهيم كار كني منتها با تنزل درجه. برو استخر فلان. راه افتادم. هی رفتم رفتم رفتم تا رسیدم یک‌جایی اواخر تهران؛ اواخر تهران جایی است که تهران به پایان می‌رسد و تقریبا قم شروع می‌شود.

سوت‌بلبلی می‌زند و توی آب قِر می‌ریزد. ادای تک‌تک خواننده‌های لاله‌زار را در می‌آورد. از همه ماچ می‌گیرد و روی سینه‌هایش (پستان، بله پستان) می‌چسباند. دم می‌گیرد: "این چشم چپه؟ کی میگه چپه؟ مرگ من چپه؟ کی میگه چپه؟ جون من چپه؟ کی میگه چپه؟" و زن‌های دیگر بلندبلند می‌خندند. رقاص شکوفه نو بوده ظاهرا. روی میزها می‌رقصیده و ساقی‌گری عرق می‌کرده. شلیته می‌پوشیده و توی سینه‌بندش اسکناس می‌گذاشته. بعد از انقلاب زندگی‌اش به‌هم ریخته. سرایدار یک ساختمان شده تا اینکه آنجا را خراب می‌کنند تا برج بسازند. کسی را نداشته. شب‌ها می‌خوابیده توی نانوایی. بعد هم که دیگر جایی نبوده، زیر پل و دست آخر هم ساکن همین آسایشگاه خیریه که می‌آیند استخر. همین‌قدر اکشن و هارد؛ همین‌قدر کیمیایی‌وار. از من خوشش نمی‌آید. جلسه اول هم که گفتم مراقب باشید توی عمیق نروید، انگار که سردسته باشد گفت خانم‌ریزه ما شنا بلدیم و با صدایی آرام‌تر دوتا لیچار بارم کرد. عیش‌ام برای یک تابستان تکمیل بود.

 دیدم اینجا، این نقطه از دنیا دقیقا جایی است که دامنم را می‌گیرد؛ می‌روم دنبال ماجراجویی و شبیه خانم‌های مددکار سریال‌های شبکه یک می‌شوم. دیدم تا اطلاع‌ثانوی اصلا قرار نیست زندگی‌ام سینمایی شود. زنگ زدم به مسئول مربوطه که جان مادرت بروم یک ‌استخر عادی. گفت راه ندارد. قید گواهی‌نامه را زدم. به سوپروایزر همراه‌شان هم گفتم سخت نگیرد. بگذارد برای خودشان آب‌بازی کنند. توی این سن که قرار نیست میسی فرانکلین بشوند. موقع خداحافظی گفتم که از جلسه دیگر درخدمت‌تان نیستم. صدایش آمد که "جووووون". دوستم نداشت. من داشتم. بی‌آنکه که بخواهد من را برده بود به ظهرهای تابستانی کش‌دار عمارت تفرش. به درخت‌های گردو. به اخبار موشک‌باران تهران از رادیوی پدربزرگ، به صفحه‌های نکیسای مادرجون، به فیلم وی‌اچ‌اسی که سریع جلو می‌رفت تا ما "صحنه‌ها" را نبینیم.

آقای مترجم گفت چرا اینقدر دیر؟! مگر قرار نشد بچسبی به کار، مگر قرار نشد عجالتا فقط همین هندوانه را برداری؟ زیر لب یک ببخشید گفتم و کتاب را باز کردم. تا آمد چیز دیگری بگوید، گفتم تا صفحه 54 جلو رفتیم.
03 Jul 12:14

گل‌دون‌ـارو آب بدیم …



گل‌دون‌ـارو آب بدیم …

03 Jul 12:12

باغبانی به سبک واگیر دار

by nikolaa

چقدر خوب است که بعضی چیز ها و بعضی کارها دارند توی فضای وبلاگی فراگیر می شوند. مثل کتاب معرفی کردن . ترویج دادن کارهای هنری مثل نقاشی و بافتنی و خیاطی ، و البته باغبانی به سبک خانگی که من شخصا اولین بار از وبلاگ  الهه عزیزم تحریک به انجامش شدم. هرچند در سطح کوچک شروع کردم که ببینم اولین تجربه ام چقدر موفق خواهد بود اما تا اینجای کار راضی ام و ایرادات خودم را هم فهمیده ام .

 من با گشنیز شروع کردم چون قیافه اش را دوست دارم و مصرفش هم توی خانه مان از همه بیشتراست . این هم عکس گشنیز های فینقیلی یک هفته پیش که تازه داشتم می کاشتمشان ( بعدا فهمیدم که بهتر است سبزی را اینطوری ردیفی نکاریم و همه جای محدوده مورد نظرمان پخش کنیم )

این هم عکس امروز گشنیزک های قشنگم

03 Jul 12:11

قدیمی ها

by analiakbari

آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که گذر زمان قدرتمندترین موجود دنیاست. موجودی که آرام و بی صدا می آید، همه چیز را تغییر می دهد و آرام و بی صدا می رود. آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که مادر بزرگ ها و پدر برزگ ها هم روزی جوان بودند. روزی آنها را هم به اسم کوچکشان صدا می کردند. آنها هم لباس های شیکِ مد روز می پوشیدند، قبل از هر عکسی سر و وضعشان را مرتب و رنگ و رویشان را بیشتر می کردند و با چشمانی جوان و امیدوار زل می زدند به دوربین.

آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که پدر و مادرهایمان قبل از تولد ما هم زندگی خودشان را داشتند. ۲۰ و چند ساله بودند و چهره شان پر بود از جوانی. مهمانی های بدون ونگ بچه می گرفتند، توی عکس ها دیوانه بازی در می آوردند، چند نفری دور میز گرد می نشستند و غذای سرد می خوردند، کارت ها را پخش می کردند، پول ها را می چیدند جلویشان و خوش بودند.

آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که گذشت زمان چطور زندگی را دستخوش تغییر می کند. بچه ها را بزرگ می کند و بزرگ ها را پیر و پوست های شفاف و صاف را پر از خط های عمیق. گذشت زمان یک عده را از زمین کم می کند و جایشان را در خانه ها خالی. آلبوم های قدیمی نشان می دهند که گذشت زمان چطور خانه های پوشیده از فرش را تبدیل به آپارتمان هایی با کف پارکت و سرامیک کرد و مهمانی های فامیلی پرجمعیت را تبدیل به جمع های کوچک چند نفره. نشان می دهند که چقدر تغییر کردیم. شغلمان، همکارهایمان، ظاهرمان، مانتوهای اپول گنده و شلوارهای پیلی دار و کاکول های پوش داده مان.

عکس های قدیمی خوب می دانند که ما همیشه کچل یا فربه نبودیم، همیشه زیر چشم هایمان از شدت لاغری گود نرفته بود، همیشه برای خواندن چیزی دور و برمان را در جستجوی عینک نمی گشتیم و همیشه بی پول و ورشکسته نبودیم. عکس های قدیمی خوب می دانند که ما هم زمانی زیبا بودیم، زمانی قلب مردان زیادی برایمان می تپید، زمانی اسممان را می گذاشتند ورزشکار، زمانی توی خانه های درندشتمان مراسم عروسی برگزار می شد و زمانی فریاد می زدیم خدایا مردیم از خوشی.

آلبوم ها و عکس های قدیمی بیش از هر چیز یادمان می اندازند که عمر خیلی کوتاه است و از یک جایی به بعد سال ها دیگر ۳۶۵ روز نیستند. تند تند رد می شوند و پیرمان می کنند. چیزهای زیادی هست که این عکس های قدیمی می دانند.

03 Jul 12:08

وبلاگ نویسی

by Sara n
این پست آیدا. من همیشه فکر می کردم وبلاگ نویس های خوبی که کامنت دونی شون رو نبستند یا دلیلش اینه که فحش نمی خورند (مثلن آیدا) یا فحش پروف شدند (مثل خرس). خودم روی توی هیچ کدوم از این طبقه بندی ها نمی دونستم بنابراین از مدتها پیش کامنتدونی رو بستم - یا نزدیک ترین چیز به بستن، چون بلد نیستم طوری ببندمش که همه ی کامنتهای قبلی حذف نشه- این هفت خوانی که داره باعث می شه هر از چند ماهی یک یا دو کامنت بگیرم که معمولن هم نفرت نمی تونه از این هفت خوان بگذره.
 این پست آیدا چشمم رو باز کرد و فهمیدم آدمهایی مثل آیدا هم  که نوشته هاشون قاعدتن نباید باعث عصبانیت کسی بشه فحش می خورند. همیشه فکر می کردم  خیلی کار سختیه که این قدر خوب بنویسی  و کسی رو هم نرنجونی (مثل آیدا یا لنگدراز) اما ظاهرن  آدم هایی هستند که  از همین ها هم می رنجند. می دونم نوشته هایی مثل نوشته های خرس (یا خودم- بدون اینکه ادعا کنم من به خوبی خرس می نویسم) چون opinionated هستند هر کاریشون کنی یک عده ای را می رنجانند که برای ت فحش می نویسند.

اما از طبقه بندی ها که بگذریم، چرا آخه؟ خب نخونید اگر چیزی آزارتون می ده. چی باعث می شه که ایمیل تون رو باز کنید یا کلیک کنید روی صفحه ی کامنت و فحش بدید؟ بازم از این مثال تکراری خودم می گم که وبلاگ کسی رو رفتن مثل اینه که بری مهمانی خونه ی کسی و با نفرت بد و بیراه بگی بهش. خب نرو اگر دوستش نداری. آیا چیزی لذت بخش تر از این هست که یکی زندگی ش رو برای شما به این زیبایی روایت کنه؟ 
03 Jul 11:59

#poet #love #شعر بی مجوز

by sakhre
03 Jul 07:15

کتاب همه چیز/خوس کایر

by 777dokhtaredarya

توماس عاشق کلمه ها بود، مخصوصاً وقتی معنی شان را نمی دانست. 






03 Jul 07:14

همه ی آنچه که نمی دانیم

by golparia
فقط یک بار پس از خواندن یک رمان عشقی، خواهرش گفته بود:"لابد عشق چیز قشنگی است" و خود اضافه کرده بود:"آره، حتما چیز قشنگی است"


یک دسته گل بنفشه، آلبا دسس پدس، داستان بندر

03 Jul 07:12

http://levazand.com/?p=4169

by لوا زند

و درس‌هایی به قیمت گزاف…

02 Jul 14:50

011- ظرفیت‌هایی که فرصت نخواهند شد

by م.
0-دوستی نوشته بود منتظر پست این‌جاست. حقیقت امر این که چندان انگیزه‌ای برای به‌روز کردن بروجن‌سرا به سبک و سیاق سابق ندارم. گمان می‌کردم از این وبلاگ بیش‌ از این‌ها استقبال شود و به همین خاطر نوشتنم را نوعی اتلاف وقت به حساب آوردم. با این حال، برای دل خودم و به نشانه خرسندی از کامنتی که گفته بود منتظر پستی از این وبلاگ است، می‌نویسم.
1- طی چهار سال گذشته، سه یا چهار مرتبه برای دانستن شرایط تدریس در دانشگاه پیام نور بروجن مراجعه کردم، اما هر بار نیز خودم را لعنت کردم. در تمام این مراجعات با آقای ر. مسئول آموزش دانشگاه صحبت کرده ام و گمانم اگر مجبور نبود، جواب سلام را هم نمی‌داد. او حتی یک بار هم به خود زحمت نداده تا سوابق آموزشی و افتخارات تحصیلی من را بداند. برای آقای ر. حتی نام من هم اهمیتی نداشته است. من اگر به جای او بودم، نام و نشان کسی را که چنین تقاضایی دارد می‌پرسیدم، تا حتی اگر در آن مقطع زمانی فرصت استفاده از او مهیا نباشد، برای آینده رزروش کرده باشم. از لحاظ مالی ‌استخدام حق‌التدریس در دانشگاه پیام نور، خود دافعه‌ای بزرگ است، حالا این را هم اضافه کنید که مسئولی نه چندان مودب نیز آن سوی میز نشسته باشد.
2- هفته گذشته برای نخستین بار و با درخواست مشابهی سری به دانشگاه شهرکرد زدم. مدیر گروه حقوق این دانشکده را چند ماه قبل و به طور اتفاقی در راهپیمایی 22 بهمن ملاقات کرده بودم. در آن زمان هنوز در حال گذران خدمت سربازی در نیروی انتظامی بودم و واسطه معرفی ما دو تن به هم، یکی از افسران نیروی انتظامی بود. آقای دکتر سیرالله مرادی، وقتی شنید که حقوق خواندم، سابقه آموزشی ام را پرسید. بدون این که من درخواستی داشته باشم، خودش گفت برای دانش‌آموخته کارشناسی ارشد، بخت کمی برای تدریس در دانشگاه دولتی است، اما با توجه به این که در دانشگاه تهران و شهید بهشتی با معدل الف دانش‌آموخته شده و رتبه نخست آزمون کارشناسی ارشد را نیز کسب کرده ام؛ شاید فرصت تدریس داشته باشم. گفت قول نمی‌دهد اما در اواخر بهار سری به دانشکده حقوق بزنم.
چند روز پیش به دانشگاه شهرکرد هم سر زدم. آقای سیرالله مرادی بر کرسی ریاست دانشکده بود، نه گروه. وقتی به دانشکده علوم انسانی رسیدم، نزدیک ظهر و تنها اتاق باز، اتاق ریاست بود. از رئیس دانشکده سراغ مسئولین گروه حقوق را گرفتم، برای ارائه درخواست همکاری. احتمالاً اگر به جای او آقای ر. دانشگاه پیام نور بروجن نشسته بود، بی آن که سرش را بلند کند، می‌گفت وقت اداری تمام شده و به سلامت.
با این حال آقای مرادی وقتی فهمید درخواست همکاری دارم، دعوتم کرد به داخل اتاق. مشخصا مرا به خاطر نمی‌آورد (من هم بعدا یادم افتاد که او هم‌او بود. :). یک دیدار چند دقیقه‌ای فرصت زیادی برای به خاطر سپردن نیست) هم نامم را پرسید، هم نشانم را و هم سوابقم را. بعد توضیح داد که دانشگاه حالا یک عضو هیئت علمی در رشته حقوق عمومی استخدام کرده و همان یک استاد به تنهایی و برای پر کردن ساعات موظف خود قادر به تدریس کلیه دروس حقوق عمومی خواهد بود. اما در عین حال خواست در صورت پذیرفته شدن در مقطع دکتری، باز هم درخواست همکاری با دانشگاه شهرکرد را ارائه دهم تا در آینده که بنای دایر کردن مقطع فوق لیسانس را داشتند، از من استفاده کنند.
3- آقای ر. گفت دفاع کردی؟ گفتم بله. گفت کپی مدرک ارشدت را بیاور و درخواستت را. باز هم نه نامم را پرسید و نه نشانم را و نه دست کم برخورد محترمانه‌ای کرد. ترجیح دادم دیگر به آن‌جا برنگردم، اما اگر روزی کسی از من پرسید چرا تو که برای فلان دانشگاه غیرانتفاعی فلان شهر دورافتاده درخواست فرستادی، در شهر خودت نماندی، حواله‌اش بدهم به موجودی به نام آقای ر.
4- اگر روزی برایتان سوال شد که چرا این همه دانش‌آموخته مقاطع تحصیلات تکمیلی بروجن، دست کم برای تدریس هفته‌ای یک بار به شهر مادری‎شان بروجن نمی‌آیند، علت را در همین مدیران جزء نادان و بی‌لیاقت جست‌وجو کنید. خدا می‌داند پیش از من چندین نفر از نخبه‌های بروجنی را آقای ر.  و امثال آقای ر. پر داده اند و چند نفر دیگرشان را نیز پر خواهند داد!

27 Jun 13:33

آنا گاوالدا (Anna Gavalda)

by Razi

چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟!
من او را دوست داشتم
27 Jun 13:31

میچ آلبوم (Mitch Albom)

by Razi

عشق از دست رفته هنوز هم عشق است. فقط شکلش عوض می شود، همین. دیگر نمی توانی لبخند عشقت را ببینی یا برایش غذا ببری یا موهایش را نوازش کنی و یا با او برقصی. اما وقتی این حس ها ضعیف می شوند، حس های دیگر قدرت می یابند. خاطرات. خاطرات شریکت می شوند . تو آن را غذا می دهی. بغلش می کنی. با آن می رقصی . زندگی باید به پایان برسد ولی عشق نه . 

پنج نفری که در بهشت به ملاقات شما می آیند
27 Jun 13:30

عامه‌پسند

by حامد اسماعیلیون

فهمیه رحیمی هفته‌ی پیش در تهران درگذشت. عده‌ای درباره‌ی تاثیر او در ادبیات گفتند عده‌ای غمگین شدند و عده‌ای اعتراف کردند که کتاب‌های خانوم رحیمی آن‌ها را به ادبیاتِ جدی علاقمند کرده است.

نه درگذشتِ فهیمه رحیمی که همین حرف‌ها و واکنش‌ها من را یادِ کتاب‌خوان شدنِ خودم انداخت. نگران نباشید هیچ اعترافی در کار نیست چون نه فهمیه رحیمی نه ذبیح‌الله منصوری و نه حسینقلی مستعان نقشی در کتاب‌خوان شدنِ من نداشته‌اند. کتاب‌خوانی به نظرم بیش از آن که به کتابی که تو با آن شروع می‌کنی ربط داشته باشد یک "رفتار" است. مهم‌تر از وجودِ کتاب‌های مرحوم فهمیه رحیمی در خانه، وجودِ آدمی است که در خانه کتاب بخواند، پدر یا مادر فرقی نمی‌کند فقط کافی‌ست که مثلن در یک ظهرِ گرمِ تابستانی که صدای هوف هوفِ چرخیدنِ پنکه در خانه می‌پیچد صدای ورق خوردن یک کتابِ ورق‌کاهیِ قطور هم بیاید.

پدر کتاب‌خوان بود. مجموعه‌ای از بهترین‌های ادبیات داستانیِ دهه‌ی چهل و پنجاه را هنوز در کتابخانه‌اش دارد. یادم هست وقتی در پنج‌ساله‌گی در بیمارستان بستری شدم مجموعه‌ی "گلچینی از ادبیات فارسی" را برای‌ام خرید مثل قصه‌های مثنوی، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب. لازم نیست این کتاب‌ها حتمن برای بچه خوانده شود فقط کافی‌ست که باشد و از نگاهِ فرزند بگذرد. روزی دوباره به آن‌ها رجوع خواهد کرد. پس در نوجوانی وقتی اسیرِ "ژول‌ورن" شده بودم مدام از پدرم کتاب‌های تازه ترجمه شده‌ی او را می‌خواستم. او نه نمی‌گفت. وقتی می‌گفتم یکی می‌خواهم می‌رفت و با پنج جلد برمی‌گشت. تا وقتی که خودم عقل‌برس شدم و از پول‌توجیبی کتاب خریدم. فکر می‌کنم وقتی این اتفاق بیفتد دیگر کتاب از زندگی شما بیرون نخواهد شد.

و اما پژمان. پژمان باعثِ هدایتِ من از ژول‌ورن به ادبیاتِ جدی‌تر شد. من و پژمان هر روز از میدانِ نفتِ کرمانشاه به محله‌ی چقاگلان و دبیرستان‌مان پیاده می‌رفتیم. او که کتابِ "سه تفنگدار" را از برادرِ دانشجوی پزشکی‌اش قرض کرده بود هر روز فصلی از آن را برای من تعریف می‌کرد و من برای این‌که کم نیاورم به "ژان کریستف" هشت جلدیِ کتابخانه‌ی پدرم دستبرد زدم. سهمِ روزانه‌ی من سه تفنگدار بود و سهمِ روزانه‌ی پژمان ژان کریستف. من بعدها هیچ وقت از الکساندر دوما کتابی نخواندم اما شرط می‌بندم پژمان ژان کریستف هنوز یادش هست چون من بهتر از او داستان تعریف می‌کردم! پژمان هر فصلِ سه تفنگدار را در ده جلسه کش می‌داد و من هر جلدِ ژان کریستف را در یک جلسه خلاصه می‌کردم. یک‌باره نفهمیدیم چه شد که صادق هدایت و صادق چوبک و شعرهای شاملو و بعد در سال‌های بعد دولت‌آبادی، براهنی و خیلی‌های دیگر به گفت و گوهای دو و چندنفره‌ی ما راه یافت.

امروز نمی‌دانم پژمان هنوز کتاب می‌خواند یا نه. او در کرمانشاه مهندس معمار است و در دانشگاه هم درس می‌دهد اما حتم دارم کتاب‌خوانی در موفقیت او در حرفه‌اش بی‌تاثیر نبوده. از طرفِ دیگر با این‌که احتمال می‌دهم ادبیات عامه‌پسند که امروز باز بحثِ روز است تا حدی باعثِ جذب مخاطبان به ادبیات جدی خواهد شد اما این مقدار نباید رقم چندان چشمگیری باشد. مثلن خیلی بعید می‌دانم خواننده‌های فهیمه رحیمی روزی محمدرضا صفدری خوان یا محمدرضا کاتب خوان بشوند. هر دو باید وجود داشته باشند و کسی جای دیگری را تنگ نکرده است. این اصلِ مطلب است.

ادبیاتِ جدیِ ایران این روزها وضعیتِ بدی دارد اما من دلیلِ آن را ادبیاتِ عامه‌پسند نمی‌دانم. خواننده‌ی ادبیاتِ جدی به اندازه‌ی کافی برای زنده نگه‌داشتن ادبیاتِ جدی وجود دارد اما حتم دارم سانسور اولین عاملی است که باعثِ قهرِ خواننده‌ها شده است. سانسور چون آفتی مهلک ادبیات جدی ایران را خشک کرده است اما دلیل نمی‌شود که ما فراموش کنیم "رفتار کتاب‌خوانی" را به بچه‌های خود یاد بدهیم. سانسور همیشه در ایران کم و بیش وجود داشته است اما کتاب‌خوانی حتا در خیابانی که میدانِ نفت را به چقاگلان وصل می‌کند زنده است و نفس می‌کشد. 

27 Jun 13:26

Siosepol

 اصفهان- ۳۳ پل  - Isfahan - Siosepol(Bridge of 33 Arches)

یعنی فراموشی، فراموشی، فراموشی...