دفعهی بعد که یک فرنگی ایران ندیده بپرسد هموطنانت به چه کاری اشتغال دارند بی درنگ جواب میدهم عکاسی. به نظرم عجیب خواهد بود اگر کسی بعد از چندسال برود ایران و متوجه نشود که سرانه دوربین چشمگیرانه زیاد شده. از پنجرههای کوچکی که من میبینم، از توی اینترنت و همین این سفر آخری، هرجا رفتیم دوربینهای فراتر از آماتوری بود و گفتوگو دربارهی نور و دیافراگم و غش و ضعف برای دوربینهای آنالوگ و از این قبیل. لابد این هم یک موجی بوده که در غیاب ما آمده و مردم را مبتلا کرده. برای من جالب بود. فکر کنم برای ناظر غریبهتر جالبتر هم باشد.
فکر کنم دفعهی دیگر شرط کنم که هیچ رفیقی را توی مهمانی و اینها نبینم. مهمانیهای شلوغ آفت معاشرتاند. یعنی به درد من نمیخورند. تئوری من این است که آدمها با ابلهانهترین وضعیتشان توی جمع حاضر میشوند. همانطور که افتضاحترین وضعیتشان را توی فیسبوک ارائهمیکنند. یک زمانی فکر میکردم که این به وجود تنشهای جنسی توی فضا ربط دارد. الان تنها چیزی که دربارهاش مطمئنام این است که کسانی هستند که دیدن تک تکشان برایم لذتبخش است، اما وقتی دور هم جمع میشوند معاشرت در بهترین تعریف اتلاف بیلذت وقت و در دقیقترین تعریف شکنجهی بادوام روح و روان است. کلن این مسافرتهای چندماه یکبار به ایران یک قلقهایی دارد که باید یاد بگیرم. وگرنه جز محنت و غصهی بیشتر نتیجهای ندارد.
دارد میشود سه سال که خارجیم. چهقدر خوشحالم که اینهمه وبلاگ آدمهای خارج رفته میخواندم. چونکه قصهی اتفاقهایی که برای آدمها میافتد خیلی شبیه همدیگر است. ناراحتیها و خوشیها و استرسها و عذابوجدانها و بیخیال شدنها را انگار از روی دست هم کپی کردهباشند. مثل سربازی. که هر کسی خیال میکند بیمانندترین خاطرههای دنیا را دارد و اگر دهنش را به تعریفکردن بازکند حیرت و تحسین شنوندگان را به مرز سکته میرساند. اما شنوندهها، یا قبلن خودشان مشابهش را تجربهکردهاند، یا گوششان از مشابهاتش پر پر است. برای همین خاطرات سربازی را نباید تعریف کرد. عیب و هنرش نهفته باشد سنگینتر است. خاطرات مهاجرت هم همینجوری است. برای همین من تا اینجا غافلگیر نشدم. فقط منتظر بودم از سال چهارم فاصلهام با آدمها بیشتر بشود که این سفر آخری نشان داد که از سال سوم شده. فکر کنم اوضاع اینترنت ایران روند ماجرا را سریعتر کرده. من از اینطرف نگاه ترحمآمیز دارم، لابد آنها هم از آن طرف. لابد یک مدتی بیشتر که بگذرد به این نتیجه میرسم که اصلن همین آدمهایی که هر از گاهی این گوشهی دنیا میبینم خیلی هم بدتر از رفقای ایرانم نیستند. آدمیزاد اینجوریست. توانایی غریبی دارد در خوگرفتن و فراموشکردن.