این متن سرشار از قضاوت است.
زنداییام ما را دعوت کرده بود خانهشان مهمانی شام. برادرم تازه ازدواج کرده بود. قضیه مال پانزده شانزدهسال پیش است. روی سالادها با هویج و فلفل دلمهای نخل درست کرده بود و جعفری پاشیده بود زیر نخلهای سبزیجاتی. با نعناخشک و زعفران روی کاسهی ماستوخیار شکلکهای خندان درآورده بود. با دستمال کاغذی گل میخک درست کرده بود و جابهجا نشانده بود وسط سفره. یک هندوانه را هم برش زده بود و گل و میوه و هزارتا چیز دیگر تپانده بود تویش. سفره را که چید برق شادی در چشم مهمانها میدرخشید. مامانم در گوش خانم برادرم از کدبانوگری زنداییام تعریف میکرد. من؟ ناراضی نبودم. خوشمزهترین غذاها را خانهی همان داییام خوردم. البته خالهام باور داشت بسکه زندایی زعفران استفاده میکند و اگر هرکسی آنقدر زعفران به گه هم بزند، خوشمزه میشود. بعدها رقابت تنگاتنگ خاله و زنداییام در امر سفرهداری باعث شد دیگر پا توی خانهی هیچکدامشان نگذارم. البته این توجیه بیخودی است و دلیلهای بسیار دیگری برای رفتوآمد نکردن با آنها دارم که حالا وقتش نیست. برگردیم به نخلهای روی سالادها. نمی فهمم چرا هروقت حرف تزئین غذا به میان میآید، خانمهای عزیز آریایی سریع دستبهکار میشوند. پوستکن و چاقو و رنده و... را برمیدارند و خروجیِ هنر خرجکردنشان حتما شکل حیوانی، درختی، کشتیای، دلفینی چیزی است که اصلا انتزاع درش جایی ندارد یا حتی سادگی. حتما باید فلفل دلمهای را شبیه قورباغه کنند. از هویج با قالب ماهی دربیاورند و بکوبند روی الویه یا تربچه را ورقه کنند مثل فلس ماهی بچسبانند روی آن. ما یکبار رفته بودیم دورهی زنانه خانهی یکی از زنهای جوان فامیل میم. عروس گلِ فلانیخانم، با نان همبرگر ساندویچ درست کرده بودو ساندویچها را شبیه کرم چیده بود روی میز. با زیتون سیاه و گوجه صورت کرم را ساخته بود. شبیه کرمهای توی کارتونها. حالا منهای اینکه اصرار آدمها را برای کرم درست کردن با ساندویچ نمیفهمم، یک عدم تناسبی هم در کار بود. بهنظرم کرمی که روی میز با برش گوجهفرنگی بهام لبخند میزد برای جشنتولد بچهها مناسبتر بود. کلا ذائقهی بیخودی در امر سفرهآرایی داریم. میز غذای مهمانیهایمان پر شده از جوجهتیغی و ماهی و قورباغه و فیل و نخل و مرغ و کشتیِ هندوانهای و... . یک قدم جلوتر برویم. برویم سراغ دسرها. مثلا ژلههای تزریقی. یک چرخی توی شبکههای هنرپردازی زنانه بزنید، یکی برداشته بود با ژلهی بلوبری و پاستیل و شکلات سنگی، آکواریوم درست کرده بود. مطمئنام ایده را هم حتما از یکجایی دزدیده بود. حالا منهای ریخت و قیافه، من که اصلا دوست ندارم وقتی ژله میخورم یکی از آن شکلاتهای سنگی برود زیر دندانم. ربطی به هم ندارند. تزئین کیک و اینها را هم که کلا همه در جریان هستند.
هنرهای تزئینی هم اوضاع اسفباری دارند. کافی است بگویی هنر در خانه. سریع دستمال کاغذی را مچاله میکنند با چسب چوب میچسبانند روی گلدان سفالی و رویش رنگ اکلیلی میپاشند. بیشتر بلد باشند یک پتینهای دودهکاریای چیزی هم میکنند. بشقاب چینی را نمای ترک میزنند و لای شیارهای ترکها باز اکلیل میپاشند. کلا اکلیل حرفهای مهمی برای گفتن دارد و خوب است که زبان ندارد. خیلی خوب است. موج گلهای چینی و بلندر و فوم و... هم که خدا را شکر عبور کرد. حالا نوبت ویترای روی شیشه و گل و بلبلهایی است که بازهم دورشان خطهای طلایی دارد. طلا همهجا الهامبخش است. روی سینهها، دستها، گوشها، انگشتها و الهام آبکیترش روی ظرفها، قابعکسها، قابآینهها، ساعتها، گلدانها... طلا ما را محاصره کرده. برقش موجیمان کرده.
چندوقت پیش یکی از همین «بفرمایید شام»های من و تو را میدیدیم. میزبان ساکن آلمان بود و هنر میخواند. میز غذایش را با رومیزی بنفش و سبز مایل به خردلی و یک گلدان بلور ساده و چند شاخه ارکیده تزئین کرده بود. میز خیلی ساده اما زیبا بود. معلوم بود میزبان به رنگها و عناصر روی آن فکر کرده. فارغ از باقی هموطنان عزیز که شرابههای پردههای والاندارِ و ویترینهای کریستالشان را همچون بنفشهها با خودشان به آنطرف آبها بردهاند، اینیکی خوب بود. بنفشهمانندها را گذاشته بود همینجا بمانند، درعوض خانهاش را خیلی ساده و مینیمال چیده بود. ردیف کتابهای توی کتابخانهاش، مبل راحت و چندتا قاب روی دیوارش داد میزد طرف هنرش را با فکر خرج میکند. وقتی از مهمانها دربارهی میز غذا سوال کردند، همهشان تعجب کرده بودند که چرا آن قدر ساده. چرا گلی بلبلی نخلی چیزی نتپانده بود آن وسط. فکر میکردند چون طرف هنر میخواند باید حتما ژانگولر خفنی روی میز پیاده کند. ناامیدیام دوچندان شد. آدمهای خارجدیده، استایلدیده، دنیادیده هم چیزی در چنته نداشتند. فرقی ندارد کجای دنیا باشد، مهم این است که کلا با سادگی، با چیدمان، با قورباغه و نخل درستنکردن وسط غذا غریبه باشید. مهم این است بین آنهمه برندِ زیبای جهان، بروید سراغ ورساچه با آن حاشیهها و کلهی شیرِ طلاکوبش.
برای مرور بیشتر یک عصری وقتی، بزنید شبکهی تهران، «به خانه برمیگردیم» ببینید. آموزش آشپزیاش را ببینید. آشپز برنامه هزارتا ظرف کریستال و بلور و چینی ردیف میکند. با سرعت حلزون یک سالاد ماکارونیای چیزی درست میکند که بهقول خودش غذای «اسپُرت» است. مجری برنامه تلاش میکند یکطوری آشپز را هل بدهد. کوه ظرفها را کنار بزند و محصول نهایی را به خورد آدم بدهد. یعنی دریغ از ذرهای سلیقه. صفرِ مطلق.
یک روز خوب روزی است که مردم دست از سر هویجها و فلفلها و زیتونها و... برداشته باشند.