Shared posts

27 Oct 07:56

بگذریم ...

by محسن باقرلو

پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم 

داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم 

.

ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ 

از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم! 

.

زل زدی در آینه اما مرا نشناختی 

این منم که روزگارم کرده با پیری گریم 

.

رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند 

رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم 

.

بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود و عشق 

گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" : 

.

یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوان 

خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:

"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست 

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم" 

.

شیشه را پایین کشیدی ، رند بودی از نخست 

زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم 

.

موج را تغییر دادم ، این میان گفتی به طنز: 

"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم" 

.

گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند 

گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم ...

.

.

.

پی نوشت :

این غزل کاظم بهمنی را میشود دهها بار خواند و هر بار تلخ و عاشقانه لذذت برد ...

بدون اغراق یکی از زیباترین غزلهایی ست که در تمام این سالها خوانده و شنیده ام ...

کاش این غزل را من گفته بودم ، آنوخت تقدیمش میکردم به همه آنهایی که یک روزی یک جایی یک عشق نابی داشتند که به هر دلیل به عشقشان نرسیده اند و باز یک روزی یک جایی بعد از ساااالهای سال می بینند هم را ... عوض شده ، تغییر کرده ، انقدرکه یکی دیگری را نشناسد ...

.

28 Aug 07:43

کارگرها زنان زیبایی دارند

by نیما

کارگرها

زندگی ساده و

زن های زیبایی دارند

آنها هر روز

در پایان کار

از آسمان خراش ها

ابرهای سفید تازه

به خانه می برند!

 

"سابیر هاکا"

 

برگرفته از کتاب:

می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم

28 Aug 07:42

دکمه پیراهنت

by نیما

همین که می خواهم باور کنم

همه ی روز هایی را که با تو در این خانه زندگی کرده ام

خواب بوده اند...

دکمه ی پیراهنت را پیدا می کنم!

 

"پری زهرا اسکندری"

 

برگرفته از وبلاگ:

http://raghsegandomzar.blogfa.com/


28 Aug 07:42

در سرزمین من ...

by نیما
در سرزمین من

هیچ کوچه ای

به نام هیچ زنی نیست

و هیچ خیابانی ...

بن بست ها اما

فقط زنها را می شناسد انگار

در سرزمین من

سهم زنها از رودخانه ها

تنها پل هایی است

که پشت سر آدمها خراب شده اند!

اینجا

نام هیچ بیمارستانی

مریم نیست

تخت های زایشگاهها اما

پر از مریم های درد کشیده ای است

که هیچ یک ، مسیح را

آبستن نیستند!

 

"رویا شاه حسین زاده"

--------------------------------------------------


+ بعضی شعر ها فقط شعر نیستند بلکه قصه تلخ یک درد هستند... درد نوشت هستند!

و این شعر خانم شاه حسین زاده یکی از آنهاست.



++ اینروزها هر از گاهی شایعه درگذشت مرتضی پاشایی عزیز به گوش میرسه! چرا و از کجا معلوم نیست!! تا جایی که عکس العمل پاشایی رو هم به همراه داشته:

"مرتضی پاشایی: میخواهند به زور مرا بکشند!"

مرتضی پاشایی نه به عقیده من، بلکه به عقیده بسیاری از دوستداران و صاحبنظران، یک پدیده در موسیقی و خوانندگان نسل نو کشورمان هست.

برای مرتضی عزیز آرزوی سلامتی و تندرستی همیشگی میکنم و آرزو میکنم که سالهای سال هچنان صدای دلنشین و دوست داشتنیش رو داشته باشیم.


+++ پیشنهاد موزیک:

دانلود آهنگ "تو راست میگی" با صدای مرتضی پاشایی. سال انتشار اگر اشتباه نکنم 1390

این آهنگ رو بارها و بارهااااا میشه گوش داد و لذت برد.

28 Aug 07:40

دست‌های تو

by نیما
همین دست‌های توست

که وجود تنم را شهادت می‌دهد

عشق من!

گفته بودم بدون دست‌هات

نیست می‌شوم؟

نگاهم کن...

 

"عباس معروفی"

 

برگرفته از وبلاگ:

http://kafehdel.persianblog.ir/

28 Aug 07:40

هنوز دوستت دارم

by نیما

تو

بازمانده ی آخرین نسل معشوقان جهانی

بدون بوس و کنار

بدون آغوش...

شاید حتی وجود نداشته باشی!

بی اینهمه اما

هنوز

دوستت دارم...

 

"کامران رسول زاده"

 

از کتاب: کوتاه بیا! عمرم به نیامدنت قد نمی دهد / نشر مروارید / چاپ اول: 1393


کوتاه بیا!


دفتر عشق:

شیرین بهانه بود!
فرهاد تیشه می زد تا نشنود،

صدای مردمانی را که
در گوشش می خواندند: دوستت ندارد!

22 Aug 04:11

ساپورت !!!

by saborane

دو سال پیش زمانی که از رشته اش ناراضی بود و در ضمن به خاطر کم رویی شدیدش پیام نور رو انتخاب کرده بود تا کلاس حضوری نداشته باشه و با دخترا روبرو نشه ، چند جلسه ای دیده بودمش .

بعد دوسال دوباره اومده و می گه منو یادتون میاد ؟ می گم آره یه چیزایی ازت یادم هست ، بیست و یک سالشه ، ، در دوازده سالگی دختر عمه اش ابیوزش کرده و به عقیده ی خودش باعث شده زود بزرگ شه ، از چهارده سالگی با دختری دوست شده ، علی رغم مخالفت شدید خانواده می خواد باهاش ازدواج کنه و هنوز معتقده یک روز هم نمی تونه بدون اون زندگی کنه ،  ولی !

مشکل این جاست و می گه ، به نظرتون من سنم کم نیست ؟ هنوز جوونی نکردم ، چی کار کنم دلم می خواد با همه ی دخترا دوست شم ، دلم می خواد از هرکسی خوشم میاد بهم اجازه بده باهاش بخوابم ، دیوونه می شم وقتی دخترا از جلوم رد می شن و من نمی تونم کاری بکنم ، سه چهار ساعت با خودم درگیر می شم که من چقدر بی عرضه ام این همه دختر من نمی تونم باهاشون باشم ، دوستام که تعریف می کنن دیوونه تر می شم ، یه هفته با این یه هفته با اون ، دوست دختراشونو با هم عوض می کنن و... من از همه ی این نعمت ها بی نصیبم ، چرا ؟ چون روم نمی شه باهاشون حرف بزنم ، اصلا ارتباط برقرار کردن بلد نیستم ، از شنبه تا چهار شنبه کارخونه هستم و کلی کار دارم ولی پنج شنبه ها رو با ماشینم می رم دور دور ، به بدبختی یکی رو هم سوار می کنم ولی اتفاقی که می خوام نمی افته ، فکر کنم ازم می ترسن !

می گم تو که یه دوست دختر داری ، همه می دونن می خوای باهاش ازدواج کنی ، فکر نمی کنی با اون بری بیرون دیگه حسرت حرفای دوستات رو نمی خوری ؟ می گه نه می ترسم بابام منو با اون ببینه ، اعتبار اون پایین میاد ، در ضمن این کارا رو با اون نمی کنم ، اون حیفه !

می گم چی یه دخترا تو رو این همه جذب کرده ؟ می گه ساپورت !!!!!!!! دو تا فکر به ذهنم می رسه ، پیش خودم می گم شاید منظورش ساپورت عاطفی هست چون خیلی خجالتی یه ، بعد می گم شاید ساپورت مالی می خواد ولی می دونم کارخونه دارن و اوضاع اقتصادی شون عالیه ، می پرسم منظورت از ساپورت چیه ؟ می گه خوب جوراب ساپورت ! خنده ام می گیره و یاد جنجالی که تو مجلس بابت ساپورت بود می افتم ، می گم یعنی چی ؟ می گه این دخترا که رنگی می پوشن منو بیچاره می کنن ، می گم فکر می کنی اونا به خاطر شما لباس رنگی می پوشن ؟ می گه غیر این بود که این جوری بیرون نمی اومدن ! مدل و رنگ لباسش رو مورد توجه قرار می دم و می گم کی انتخابشون کرده و چرا می پوشی ؟ می گه خودم خریدم و دوسشون دارم ، بهم میاد ، می گم چطوره بهت بگن چی بپوشی و برات انتخاب کنن چون دخترا با پوشش تو اذیت می شن ؟ چرا فکر نمی کنی اونا هم برای دل خودشون می پوشن و تو به خودت می گیری ؟!

می پرسه من در حق دوست دخترم دارم ظلم می کنم ؟ البته همه چیز رو بهش تعریف می کنم ، اونم می گه قبل از عروسی هر کار خواستی بکن ولی بعدش باید متعهد باشی ! می گم داری اعتیاد جنسی پیدا می کنی و بعد ازدواجتم ادامه می دی . ازش سوال می کنم روزایی که کارخونه می ری هم به این چیزا فکر می کنی ؟ می گه اصلا یادم نمی افته فقط روزای تعطیل که نمی رم کارخونه بیچاره می شم ، و در آخر می گه من فقط می خوام بهم یاد بدید با دخترا چطور رابطه بگیرم !!!!!!!!!!!

1-      قربانیان ابیوز اصولا قربانی می کنند به خصوص در مردان .

2-      اسم برخی واژه ها رو به جا استفاده کنیم ، به جای جوونی گاه میشه گفت هرزگی یا زن باره گی ( وقتی همین موضوع رو به مراجع گفتم حاضر نبود اسم هرزگی رو برای فکر و فعلش بپذیره ) .

3-      همانطور که مصرف کننده های مواد مخدر قبول نمی کنند معتاد هستند ، معتادین جنسی هم فکر می کنند هر وقت بخوان این موضوع رو کنار می ذارن .

4-      با بیان جزئیات دوستی با دیگران تخم بی اعتمادی برای همیشه در ذهن فرد مقابل کاشته می شه .

5-      علاوه بر آموزش به دخترامون برای محافظت خودشون از خطرات با بهتر پوشیدن به پسرامون هم پاکی چشم رو آموزش بدیم

6-      امیدوارم مسئولین متوجه انواع اعتیاد جوون ها با بی کاری و مشغول نبودن و نداشتن تفریح مناسب و گرون بودن انواع تفریحها برای اکثر مردم باشن .

7-      فاجعه اس که پسرها دوست دختراشونو با هم عوض می کنن و بدتر از اون دخترها هم می پذیرن !

8-      یاد پسران با همت و غیرت دوران خودم به خیر .

9-      به کرات دیده شده اقایونی که در سن پایین ازدواج کردن با توجیه " من جوونی نکردم و زود زیر بار مسئولیت رفتم " در سن بالا مشکلات عدیده ای برای خود و خانواده بوجود می آورند .

20 Aug 21:31

Wave wasn't invited

19 Aug 16:49

الهی دیوار هیچ کس کوتاه نباشد

by زن بابا

مامان جان اول صبح تماس گرفته و خیلی مرموز می فرمایند وقت داری صحبت کنم ؟

ما که اصولا کم پیش می آید مورد عنایت مامان جان قرار گیریم برای مکالمه  ، عرض کردیم در خدمتیم .

بعد با صدایی رساتر دستور می دهند که یک تلفن به برادرت و یک تلفن به حسرت الملوک بزن ببین چرا با هم حرف نمی زنند


گفتیم مگر با هم حرف نمی زنند ؟!

وا ! یعنی تو دیشب متوجه نشدی که اینها با هم قهرند ؟

نه والا من اصلا چیزی نفهمیدم ....

بعله این دفعه دوم تو این یک ماهه که با هم حرف نمی زنند....  آخه نان به این گرانی را می خورند بعد با هم قهر می کنند . ببین دردشان چیه ؟ چرا با هم اینجوری می کنند ؟

گفتیم خب مامان جان آخه من چی بگم ؟ شاید نخواهند من دخالت کنم ....

نه با من رودربایسی دارند اما با تو راحتند . دیشب از برادرت که پرسیدم سرم داد کشید و جوابم را نداد . تو بپرسی فرق دارد


گفتیم والا الان همه خانه ها همین وضع است منتها به خاطر بچه مجبورند یکدیگر را تحمل کنند . حتی ما هم که بچه نداریم وقتی از هم دلخوریم ، من به دلیل غذای گربه ها مجبورم با آقا حرف بزنم تا گرسنه نمانند طفلکی ها . حالا این برادرما بچه هم ندارد که انگیزه ای داشته باشند . درنتیجه قهرشان طولانی تراست .

مامان جان گفتند باشد این دلیل نمی شود که خون به جیگر هم بکنند . تو  حتما بپرس و خبرش را هم به من بده .

گفتیم  به روی چشم .


بعد از شش بار تماس با برادرجان و در دسترس نبودن ایشان ، با حسرت الملوک تماس گرفتیم و اظهار نگرانی نمودیم بابت آنکه دیشب ناراحت بودند و اگر موضوعی هست که کاری از ما برمی آید ، در خدمتیم و ایشان فرمودند که :

نخیر فقط سردرد داشته اند و دوتا قرص خورده اند و همین . و مشکلی هم نداشته و ندارند .

که ترجمه تحت اللفظی اش البته آن بود که به شما ارتباطی ندارد و  این عقیده برای من محترم بود و قابل درک .


یک ساعت بعد برادرجان تماس گرفتند و در پاسخ فرمودند که :

شماها مگر توهم دارید ؟ مگر خیالاتی شده اید ؟ و هزار و یک انگ دیگر به ما چسباندند که دیدیم اگر یکی از آنها به گوش قوم همسرجان برسد ، واویلا ..........

گفتیم آقاجان حق با شماست و ما معذرت می خواهیم از ساحت عشق و دلدادگی شما دو نوگل نو شکفته .


دو ساعت بعد که حالمان جا آمد از این دخالت بیجا ، با مامان جانمان تماس گرفتیم تا نتیجه کمیسیون حل اختلاف را به سمع و نظر مبارکشان برسانیم .


بعد از شنیدن نتیجه مذاکرات ، ایشان فرمودند :

خب مامان جان اصلا نمی شود دخالت کرد یعنی اصلا درست هم نیست که در کارشان دخالت کرد.

خودشان می دانند . حرف و حدیث در همه خانه ها هست . اینها معیار نیست .

الان من و پدرت هم بعد از 45 سال زندگی ، بگو مگو داریم چه رسد به این جوانها .....

خودشان قهر می کنند خودشان هم آشتی می کنند ما نباید دخالت کنیم ......


فکر نمی کنم نیازی باشد به ترسیم چهره منِ بدهکار که نقش چوب دوسر را داشتم به لطف مامان جان .


17 Aug 14:00

Please be quick

17 Aug 13:53

آدم شعر می‌خواند چون آدم است...

by (مُحسنِ آزرم)

 

 

جان کیتینگ: اسم این کار جنگ است پسرها. شما در موقعیتی حیاتی هستید. یا باید به اراده‌ی عوام تن بدهید یا این‌که برنده‌ی جنگ باشید.

شاید تصادفاً یکی از وظایف من این‌جا درس دادنِ رمانتیسم است ولی اصلاً این وظیفه را شوخی نمی‌گیرم. حتماً آن چیزی را که مدرسه از من می‌خواهد یاد می‌گیرید ولی اگر کارم را درست انجام بدهم خیلی چیزهای دیگر هم یاد می‌گیرید. یاد می‌گیرید که از زبان لذت ببرید؛ از کلمات لذت ببرید؛ چون کلمات راه رسیدن به هر کاری‌اند که می‌خواهید در زندگی انجام بدهید...

شاید خیلی‌ها بگویند ادبیات قرن نوزدهم که ربطی به پزشکی و حقوق ندارد. این آدم‌ها فکر می‌کنند باید کتاب فیلد را بخوانیم؛ قافیه و ردیف را یاد بگیریم و بعد هم بی‌سروصدا برویم سراغ بلندپروازی‌های دیگرمان.

من که می‌گویم حرف مفت می‌زنند. آدم شعر می‌خواند چون آدم است و آدم پُر از شور و شوق است. پزشکی، حقوق، بانک‌داری. این‌ها لازمند تا زندگی ادامه پیدا کند ولی شعر، داستان عاشقانه، عشق، زیبایی! ما به‌خاطر این چیزها زندگی می‌کنیم و زنده می‌مانیم.

برای‌تان از ویتمن می‌خوانم: «آه، امان از این زندگی که سرشار از پرسش‌های پیاپی است. از این قطار بی‌پایان که سرشار از حماقت است، سرشار از غفلت است... پس این‌ها چه سودی برای من دارند؟ چه فایده‌ای برای زندگی‌ام دارند؟ پاسخش این است که تو این‌جایی؛ که زندگی هم این‌جاست و بازی ادامه دارد و می‌توانی شعری به آن اضافه کنی.» باورنکردنی است.

شعر شور است؛ جذبه است؛ هی پسرها بدون این‌ها دخل‌مان آمده.

انجمن شاعرانِ مرده؛ ساخته‌ی پیتر ویر براساس فیلم‌نامه‌ی تام شولمن

15 Aug 17:52

حیات دوباره با طعم هالیوود، زوج جوان بازمانده از سانحه هواپیما

12 ساعت،32 دقیقه


این عکس می‌تواند صحنه آخر یک فیلم هالیوودی باشد. فیلمی نفس‌گیر از یک سانحه هوایی که به اتفاقی تراژیک ختم می‌شود، ولی پایان ماجرا حداقل برای این دو نفر با بقیه کاملا متفاوت است. این دو را می‌توان قهرمانان این داستان تلخ در نظر گرفت که با سناریویی باورنکردنی از مهیب حادثه رهیده‌اند. «محمد عابدزاده و مریم رهنما» همان زن و شوهری هستند که معجزه‌آسا از سقوط هواپیمای ایران ۱۴۰ جان سالم به در برده‌اند. محمد در صفحه فیس‌بوکش کنار این عکس نوشته: «مریم امروز مرخص شده و من هم به گمانم از یکشنبه آینده بتونم برم خونه. فقط و فقط صدا و کلام شما قوت قلب ما در روزهای کابوس‌وار گذشته بود. از داشتن چنین دوستانی به خود می‌بالیم. از همه‌تون ممنون‌ام.»  قابل تصور است که خوش‌حالی دوستان و بستگان در پای این عکس چقدر زیاد باید باشد. بعضی شادی‌شان را هم با طنز ذاتی ترکیب کرده‌اند و کامنت‌های بامزه‌ای گذاشته‌اند، مثل:‌ «سوختگی بهت میاد، شبیه فرشته‌هایی شدی که تازه به زمین هبوط کردند!»، «موفق باشین … سال دیگه توی برنامه ماه عسل می‌بینمتون!» و …  محمد اخیرا در مصاحبه با وبسایت «جام جم سرا» عنوان کرده که یکی از طرف‌داران پر و پا قرص فیلم‌های هالیوودی‌ست و از شروع این حادثه خودش را وسط یکی از این فیلم‌ها تصور کرده. او پیش از این نیز یک‌بار دیگر از دو قدمی مرگ خودش را نجات داده‌است. آن‌بار اتفاقا از طبس با یکی از اتوبوس‌های پر حادثه اسکانیا به تهران می‌آمده که به علت سرعت زیاد دچار اتصال در سیستم برقی می‌شود و آتش می‌گیرد و چپ می‌کند، او هم که دقیقا کنار باک بنزین نشسته بوده با زحمت بسیار خودش را از لابه‌لای شیشه‌‌های شکسته به بیرون پرتاب می‌کند و هر طوری که هست دورتر می‌شود. تعداد زیادی از مسافران آن اتوبوس هم در آتش سوختند و جزغاله شدند.  محمد این‌بار مهارت جیمز باندی خودش را با وسیله‌ی نقلیه‌‌ی مدرن‌تری امتحان می‌کند. این‌دفعه همسرش هم همراهش هست. در آن هنگامه دود و آتش و سقوط، و در حالی‌که یکی از بال‌های هواپیما به علت برخورد با دیواری بتنی کنده شده و هواپیما بر زمین متوقف شده، کمربندهای ایمنی هر دو را باز می‌کند و از همسرش می خواهد که به بیرون بپرد، خودش هم پشت سر او بیرون می‌پرد، ناگهان یادش می‌افتد که کیف لپتاپ‌اش را جا گذاشته است، لحظه‌ای مکث می‌کند بعد بر می‌گردد و آن را از درون هواپیما‌ی شعله‌ور بر می‌دارد. ظاهرا سوختگی دستش هم ناشی از همین است. مسافران دیگری‌ هم بیرون پریده‌اند ولی همان‌جا زمین‌گیر شده‌اند، اما او که قبلا سابقه رهایی از آتش‌سوزی را دارد دست همسرش را می‌گیرد و با تمام قوا شروع به دویدن می‌کنند. مسافت زیادی دور نشده‌اند که هواپیما با صدای مهیبی منفجر می‌شود. احتمالا این صحنه باید به‌صورت اسلوموشن در ذهن او ثبت شده باشد. دیگر چیزی یادش نمی‌آید تا این‌که خودش را روی تخت بیمارستان می‌بیند در‌حالی‌که پزشکان دارند دستش را پانسمان می‌کنند.  هالیوود می‌تواند از این ماجرا به‌عنوان سندی زنده و واقعی مبنی بر حقانیت فیلم‌هایش استفاده کند! محمد اتفاقا در صفحه فیس‌بوکش فیلم‌هایی هنری و جدی از سینمای روز دنیا را لایک کرده که نشان‌ از سلیقه‌ی متفاوت او در زمینه هنر هفتم دارد. از خودم می‌پرسم کدام‌یک از این فیلم‌ها می‌توانسته الهام‌بخش او باشد که این‌چنین در دل حادثه روحیه‌اش را حفظ کند و جانش را به در ببرد؟ به‌ناچار باید چند فیلم را از دور خارج کنم، فیلم‌هایی مثل «لولیتا»ی استنلی کوبریک، «املی» ژان پیر ژنه، «ویکی، کریستینا، بارسلونا»ی وودی آلن، و حتی «درباره الی» اصغر فرهادی. ولی بقیه می توانند الگوی مناسبی برای «بقا در شرایط حادثه» باشند. مثلا کاپیتان جان میلر (تام هنکس) در فیلم «نجات سرباز رایان»، و یا تایلر داردن (براد پیت) فیلم «باشگاه مشتزنی»، ولی شاید روبوت قهرمان فیلم-انیمیشن Wall-E بیشتر به او بخورد که بر اثر عشق به ایو(حوا)، حیات و زندگانی را دوباره به زمین بر می‌گرداند.  از عیب هالیوود زیاد گفته‌اند که مثلا الگوی خلاف‌کاران است و یا تأثیر مخرب بر کودکان دارد و ... ولی به نظر می‌آید باید از هنرهایش هم ذکر شود، از جمله این‌که می‌تواند زوج عاشقی را از وسط یک حادثه، زنده برگرداند.          عکس اصلی یادداشت از صفحه فیس‌بوک محمد عابدزاده



15 Aug 17:48

Cake

15 Aug 17:43

مجله هفتگی : بی بی حاضر

by سینا سلماسی

بی‌تردید یکی‌از عوامل پیشرفت، اراده انسانی و خواستن آن است و این اراده و خواستن به‌آسانی قابل دست‌یافتن نیست و گاهی به تلنگری احتیاج دارد. دراین مجله، برروی مواردی که می‌توانند تاثیری در پیشرفت و پیداکردن اراده‌مان داشته‌باشند، تمرکز می‌کنیم و می‌بینیم که حتی مواردی مثل سن‌وسال و محدودیت‌ها نمی‌توانند برروی خواست‌ما تاثیر بگذارند. فیلم و کتاب را هم فراموش نکرده‌ایم و به‌یک پادکست خوب هم می‌پردازیم.

شبکه هفته

t1

یوتیوب شبکه‌ای عظیم و بزرگ از ویدئوهاست و هرچند همه‌چیز درآن یافت می‌شود اما ویدئوهای خوب، مفیدو آموزنده آن، چنان زیادهستند که برای درست استفاده‌کنندگان این شبکه، نقشی بزرگ برای بهتر زندگی کردن‌را ایفا می‌کنند. نمی‌دانم تاچه‌حد با تالیا آشنایی دارید اما مطمئنم که حتی یک‌بارهم که شده، نامش به‌گوشتان خورده. کودکی که نه‌تنها باسرطان مبارزه کرد بلکه برندی از خود به‌جای گذاشت که این‌روزها هم طرفداران بسیاری پیداکرده و هم‌اینکه به منبع امیدی برای همه بیماران و کودکان سرطانی تبدیل شده.

t3

تالیا در شبکه‌های مختلفی عضویت و فعالیت داشت اما شبکه‌ اصلی او در یوتیوب بود، جایی که لباس‌ها و آرایش‌های جدیدش را به‌نمایش می‌گذاشت و بسیاری، با تماشای ویدئوهایش، کاملا فراموش کرده‌بودند که‌او سرطان دارد و فقط از دیدن ویدئوهایی که باعشق فراوان آپلود می‌کرد، لذت می‌بردند، گویی که‌او هم همچون تمام یوتیوبی‌ها، دختری‌ست که ویدئو می‌سازد.

t2

هدفم از معرفی شبکه تالیا در یوتیوب، این‌است که تلنگری بزنم به‌‌همه ماهایی که نه‌تنها خوشبختانه از بیماری‌ای رنج نمی‌بریم، بلکه در سنین بالایی که قرارداریم بازهم تنبلی و بی‌ارادگی، بر عظم و پیشرفت طلبی ما غلبه می‌کنند. امیدوارم بادیدن ویدئوهای تالیا، متوجه شویم که تنها چیزی که جلوی مارا گرفته‌است، خودمانیم.

دریوتیوب، ویدئوهایی از این دست، فراوان‌اند. ویدئوهایی که خلاقانه ساخته می‌شوند و خلاقیت و اراده‌را در ما بیدار می‌کنند. این‌هفته به‌جای سریال، چندتایی ازاین ویدئوهارا تماشا کنید، البته متاسفانه استفاده از یوتیوب آسان نیست، اما غیرممکن هم نیست، چرا که ویدئوهایش واقعا ارزشمنداند.

فیلم‌هفته

p2

فیلم‌های خوب انتهایی ندارند اما فیلم‌هایی که خون آدمی‌را به‌جوش بیاورند و تغییری دراو ایجاد کنند، قابل شمارشند. فیلم این هفته به The Pursuit of Happyness اختصاص دارد. فیلمی‌که بسیاری از ماها آن‌را دیده‌ایم اما زیادند کسانی که‌این فیلم‌را ندیده‌اند و یا خیلی وقت‌پیش تماشایش کردند. ویل اسمیت بازیگر و به‌عبارتی کمدینی بسیار خوب‌است اما فیلم‌هایش همیشه فوقوالعاده و دیدنی نبوده‌اند، اما The Pursuit of Happyness جزو آن استثناهاست.

p1

داستان فیلم واقعا زیبا و قابل تامل است. پدروپسری که درزندگی ناملایمت‌های بسیاری دیده‌اند و آن‌چنان زندگی‌ای را تجربه کرده‌اند که مطمئنا هیچ‌کدام ازما ذره‌ای چنین زندگی‌ای‌را قبول نمی‌کنیم. داستان، فرازونشیب زیادی دارد اما تقریبا تاآخر فیلم، ما تلاش بی‌وقفه پدروپسر برای خارج شدن‌از مشکلات و به‌طور کلی فقروبدبختی را شاهدیم و حتی آخر فیلم‌هم متوجه می‌شویم که پول و ثروت، خوشبختی نیستند و همچنان باید دنبالش بود.

pursuit-of-happiness

 

به‌طور کلی، فکر می‌کنم همه‌ما باید این فیلم‌را یک‌بار و حتی چندین‌بار ببینیم، به دیالوگ‌هایش خوب گوش دهیم و درس‌هائی از آن بگیریم. درس‌هایی که چطور پدروپسر در خانه‌های رایگان و سرویس‌های بهداشتی شب‌راروز می‌کردند اما مایوس و ناامید نمی‌شدند. این فیلم را که ویل و فرزند خودش به‌زیبایی هرچه‌تمام ساخته‌اندرا به‌هیچ‌وجه از دست ندهید.

کتاب هفته

b1

تاثیری که کتاب‌ها درزندگی و تغییرماو حداقل من داشته‌اند، به‌هیچ‌وجه قابل انکار نیست. لحظاتی که به‌سمت ناامیدی و قبول شکست رفتیم و بامطالعه کتابی فهمیدیم که هنوز راهی نرفته‌ایم که بخواهیم شکست‌را قبول کنیم، لحظاتی که مایوس بودیم اما کتابی مارا تغییر داد و لحظاتی‌که… لحظاتی‌که شاید برای همه‌ما متفاوت بوده‌اند اما یک‌وجه مشترک یعنی کتاب درهمه آن‌ها دخیل بوده. کتاب اول این‌هفته، کتابی چینی به‌نام تائوت چینگ است. کتابی که باور این‌که دوهزار سال پیش نوشته شده‌است، کمی سخت‌است.

کتاب، به‌طور کلی به زندگی و پستی و بلندی‌هایش می‌پردازد اما هرجمله‌اش درسی‌ست بزرگ که شاید زندگی شمارا تغییردهد و حتی متحولش کند. پیشنهاد می‌کنم جمعه‌خودرا با مطالعه این‌کتاب در منظره‌ای زیبا سپری کنید:

خوب همچون آب است

بدون تلاش همه‌چیز را سیراب می‌کند و جمع شدن درپستی را هرگز حقارت نمی‌شمارد.

همچون تائو.

نزدیک به‌زمین زندگی کنید. همواره ساده بیاندیشید. در مشاجرت، عادل و بخشنده باشید. در حکومت، سعی در نافرمانروایی و سلطه نداشته باشید.

درکار؛ آن چیزی‌را انجام دهید که از آن لذت می‌برید. در زندگی خانوادگی همیشه دردسترس و حاظر باشید.

وقتی از اینکه خودتان هستید، خوشنودید و از رقابت و مقایسه دست کشیده‌اید، همگان به‌شما احترام می‌گذارند.

و

کاسه خودرا بیش‌از اندازه پرکنید، لبریز می‌شود.

چاقوی خودرا بیش‌از حد تیز کنید، کند می‌شود.

در پی پول و راحتی باشید، دلتان هرگز آرام نمی‌گیرد.

دنبال تایید دیگران باشید، برده‌ی آن‌ها خواهید بود.

کارخودرا انجام دهید، سپس رها کنید. این تنها راه آرامش یافتن است.

دانلود کتاب از فیدیبو

کتاب دوم، کتابی ساده، کوتاه و طنزگونه است. به‌نظرم این حق ماست که شاد باشیم و حق ماست که باکتاب‌ها شاد شویم. نام کتاب، فانیفست است و بااینکه ۲۹ صفحه بیشتر ندارد، اما واقعا خنده‌دار و جالب است و هرجمله طنزش، دنیایی از تجسم و آرام‌بخشی به‌همراه دارد. اصل داستان هم شوخی با بزرگان و افراد نام‌آشناست.

b2

نام حزب ما نازنین بود،

چون مردمی بودیم مارا نازی صدا می‌زدند.

هیتلر

و

خدارو شکر من مشمول معافیت سه برادری شدم.

اخوان ثالث

دانلود کتاب از فیدیبو

این هفته در مجله ایده‌آل، مطلبی بسیار جالب در مورد بانویی ایرانی دیدم که در سن ۸۰ سالگی، هنوزهم به کار مورد علاقه‌اش، ساخت عروسک می‌پردازد و از همه مهم‌تر دراین سن برای هرعروسکش، داستان می‌سازد، کاری که ماجوان ها اصلا حال‌وحوصله‌اش را نداریم! به‌نظرم مقاله جالبی بود و ارزش خواندن و تامل‌را دارد. جدای ازآن، خوب‌است ماهم کمی تفکر سن‌وسالی و بعدا را کنار بگذاریم و واقعا به‌دنبال علایقمان برویم.

m

دوست دارید کافه‌ای راه بیاندازید؟

5-Coffee-stationery-mockup-example-of-use

هرکجای دنیا که‌باشیم، هرفرهنگ و عقیده‌ای هم که داشته‌باشیم، بازهم مکانی به‌نام کافه، می‌تواند محلی باشد برای یافتن آرامش و آسودگی و چندکلمه‌ای حرف‌زدن با دوست و عزیزمان. به‌همین‌خاطر، اگر کسی کمی خلاقیت داشته‌باشد و دست‌به‌ساخت کافه‌ای بزند، احتمال شکستش واقعا کم‌است، چرا که این‌روزها کافه‌ها نقشی اساسی درزندگی ما دارندو نمی‌توان هرجایی یک کافه خوب پیدا کرد. ساخت و توسعه چنین جایی هم کار زیادی دارد و از این مقاله خارج است اما به‌عنوان کسی که زیبایی برایم نقشی اساسی دارد، به‌چند مورد اشاره می‌کنم.

چندروز پیش در وبلاگ weandthecolor مطلبی دررابطه با طراحی عناصر یک کافه دیدم و به‌نظرم جالب بودند. جالب از این لحاظ که طراح، به‌تک‌تک اشیای یک کافه پرداخته بود و کاری کرده‌بود که کافه منحصربه‌فرد به‌نظر بیاید. البته این‌ها فقط درحد طرح و Mockup بودند اما بازهم به‌نظرم برای ایده‌گرفتن بسیار مفیدند. به‌هرحال اگرروزی به‌کافه‌ای بروم و توجه مسئولان کافه به‌تک‌تک جزئیات را ببینم، قطعا آن کافه به لیست موردعلاقه‌هایم افزوده خواهد شد، چرا که دیدن کسانی که به‌طراحی توجه می‌کنند ناخودآگاه به همه‌ما این‌حس را منتقل می‌کند که صاحب محل به‌کارش علاقه‌مند است.

2-Coffee-company-brand-identity-mockup

7-Packaging-design-expample

8-Stationery-brand-design-concept

تصاویر زیر هم از دنیای کاغذخارج شده‌اند و به‌واقعیت پیوسته‌اند. شماهم اگرروزی قصد طراحی یک کافه داشتید، سعی کنید نه‌تنها جایی‌را بوجود بیاورید که آرامش‌بخش بوده بلکه همه‌چیزش هم منحصربه‌فرد باشد.

Coffee-House-London-Brand-Design-by-Reynolds-and-Reyner

Coffee-House-London-Visual-Identity-by-Reynolds-and-Reyner

Joco-eco-friendly-packaging-design-by-Jimmy-Gleeson-24352

Joco-Cafe-Interior

چگونه از حباب زندگی‌مان خارج شویم؟

wyfklalfw1hwfv3aeslx

وبلاگ لایف‌هکر همیشه دنیایی بوده از مقالاتی که ارتباط زیادی به‌هم ندارند اما هرکدام بادقت خاصی انتخاب و ارزش زیادی ازنظر محتوایی دارند. مقاله‌ای که‌امروز بخش‌هایی ازآن‌را ترجمه کرده‌ام، نه‌تنها زیبایی خاصی برایم داشت بلکه نکات مهمی‌راهم برایم گوشزد کرد.

به‌طور کلی هدف مقاله خارج کردن‌ما از حباب زندگی‌مان است. برای مثال این‌طور شروع می‌کند که‌ حباب شخصی‌ما، دنیایی کوچک است که‌ما در آن زندگی می‌کنیم وهمه‌ما این حباب‌را داریم. دنیایی که‌ما درمرکزش قرارداریم ودوست داریم که همه‌چیز خوب‌باشد، علاقه‌ای نداریم چیزی بدبه‌نظر برسد، همه‌ما می‌خواهیم که‌درآن موفق باشیم و خواسته‌هایمان، یعنی غذای خوب، موزیک خوب و ازاین دست‌موارد فراهم باشند. این حبابی‌ست که همه‌ما اغلب اوقات درآن زندگی می‌کنیم و اگرکسی یگوید که‌این‌طور نیست، بیهوده در پی اثبات آن است.

برای‌مثال وقتی کسی به‌ما می‌گوید چاق هستید، ماناراحت می‌شویم چرا که درحبابمان زندگی می‌کنیم. دراین حباب همه‌حرفها و گفته‌ها برروی شخصیت ما تاثیر می‌گذارند و هرچیزی که برخلاف خواسته‌ما باشد، بررویمان تاثیر منفی و گاهی دردناک دارد.

اجازه دهید به‌چندتا از این مشکلات بپردازیم:

دراین حباب، ما به‌دنبال لذت و آرامش هستیم و می‌خواهیم که راحت باشیم و خلاف آن‌را نمی‌خواهیم. به‌همین خاطراست که ورزش و تغذیه سالم را که فکر می‌کنیم “راحت” نیستند را کنار می‌گذاریم. و یا ترس‌از “راحت” نبودن سبب می‌شود که در ملاقات‌هایی که با افراد ناشناس داریم، نگران و دلواپس شویم و زندگی اجتماعی‌مان را ازبین ببریم.

ازطرفی چون دوست نداریم بدبه‌نظر برسیم، از شکست می‌ترسیم و چیزهای جدیدی‌را امتحان نمی‌کنیم. درکارهایمان تعلل می‌کنیم و امروز را به‌فرا می‌سپاریم چرا که از شکست و “راحت” نبودن هراس داریم. در مورد سخنان دیگران‌هم اشتباهی بزرگ می‌کنیم و هرکار وچیزی که ‌می‌گویند را بدون تامل نقل می‌کنیم، بدون‌اینکه بدانیم همین نقل‌ها و تعریف‌کردن‌ها چه‌اثرات مخربی که‌برما ندارند. و درآخر ازهمه انتظار داریم کاری‌که می‌خواهیم‌را انجام دهند و درغیر این‌صورت سریعا ناراحت و خشمگین می‌شویم.

احتمالا متوجه شده‌اید که همه این مشکلات به‌خاطر همین حباب زندگی‌ما و نبودن هدف بوجود می‌آیند!

اما بیایید نگاهی بیاندازیم به اتفاقاتی که بعداز خروج‌از حباب زندگی‌مان بوجود میایند:

وقتی کسی حرفی می‌زند یاکاری انجام می‌دهد، حتما درباره ما نیست، به‌عبارتی نباید به‌خودمان بگیریم و احساس بدی درخودمان بوجود بیاوریم. شاید حرف و عمل دیگران به‌خاطر کمبودها و احساسات خودشان باشد!

بعد از خروج از حباب زندگی، می‌بینیم بعضی چیزهایی که شدیدا احساس خواستنشان را می‌کنیم، مثل یک‌غذای بی‌ارزش، برنامه تلویزیونی و مواردی از این‌دست، فقط یک خواست فیزیکی و گذرا هستند و نیازهایی حتمی و اساسی نیستند.

یکی از مواردی که واقعا خودم هم بسیار خوشم آمد، در مورد خواسته‌های شخصی‌مان است. حباب زندگی کاری کرده که‌ما فقط چیزهای بی‌اهمیت مربوط به‌خودمان‌را ببینیم و اگر مثلا فیلم موردعلاقه‌مان را نبینیم، احساس “راحت” نبودن کنیم، درحالی که باخروج‌از حبابمان، می‌فهمیم که دردنیا انسانهایی هستند که‌در شرایط خوبی زندگی نمی‌کنند و رنج و ظلم زیادی برآن‌ها روا داده می‌شود. به‌عبارتی بااین خارج شدن، می‌فهمیم که‌خیلی از چیزهایی که برای‌ما احساس راحتی می‌آورند، بی‌اهمیت‌اند و ارزش وابستگی‌را ندارند.

و درآخر یاد می‌گیریم که دست به‌ساختن و فکرکردن بزنیم، البته نه‌برای خودمان و خواسته‌های کم‌اهمیتمان، بلکه کاری کنیم که زندگی دیگران بهتر شود، به‌آنها کمک کنیم و از رنجشان کم کنیم.

بیایید کمی بزرگتر ببینیم:

aivzgpuaktpt4v1wzwwl

۱- می‌توانیم با نگاه کردن به‌نیازهای دیگران و احساس ناراحتی و رنجشان شروع کنیم.

۲- با انجام دادن مورد بالا، می‌توانیم کاری انجام دهیم که نه‌تنها زندگی دیگران بهتر شود، بلکه ازسختی‌هایی که کشیده‌اند هم درس بگیریم.

۳- ممکن است در کارمان خوب نباشیم و حتی موفق هم نشویم، اما مهم این نیست، بلکه مهم مهارتی‌ست که از انجام چنین کارهایی به‌دست می‌آوریم.

۴- باهمه این‌ها وقتی چنین کارهایی را با امور روزانه‌مان ترکیب می‌کنیم، برای مثال تلاش برای یادگیری برنامه‌ای یا زندگی سالم را نه‌تنها برای خودمان بلکه برای دیگران‌هم بخواهیم، قدرت حرکت کردن و ساختن پایه‌های خارج شدن‌از حبابمان را بدست می‌آوریم.

دراین راه، مهم این نیست که ما ازچه‌راه‌ها و چه‌مهارت‌هایی استفاده می‌کنیم، مهم این‌است که از نگاه‌کردن به‌هدفی کوچک دست برداشته‌ایم و هدفی بزرگتررا دنبال می‌کنیم. همین هدف بزرگ باعث می‌شود مهارت‌ها و درس‌هایی جدیدی را بیاموزیم.

و اما چگونه از حبابمان خارج شویم؟

cgrumslk1sqf9tt2vqar

اول ازهمه باید ببینیم چه زمانی در حبابمان گیر کرده‌ایم؛ هروقت که شما عصبانی، خشمگین، مایوس، بی‌حوصله شوید، احساس ناراحتی کنید و آرزو کنید که مردم تغییر کنند، درحباب گیر کرده‌اید. به‌طور کلی هرگاه احساس کنیم که درمرکز جهانیم و بقیه چیزهای خارج، اتفاقات و چیزهای کوچک‌اند، مادر حباب زندگی‌مان گیر افتاده‌ایم.

بااین توضیحات، وقتی احساس کردید که درحباب گیرافتاده‌اید، ذهن و قلبتان را بازکنید و به‌آن‌ها اجازه فکرکردن دهید. بیایید تصویری بزرگتررا ببینیم، چیزی‌را احساس کنیم که بقیه هم می‌توانند احساس کنند. به‌جای قضاوت، سعی در فهمیدن کنیم. ببینیم که‌چطور چیزهای کوچک موجب وابستگی و ترس ما می‌شوند و ازهمه مهم‌تر بیاموزیم که وقتی کسی مارا آزار می‌دهد، مقصرما نیستیم، بلکه اوست که دررنج است.

سومین گام، آرزوست. بیایید برای همه آرزوهایی نیک کنیم. همانطور که چیزهای خوب‌را برای خودمان می‌خواهیم، برای دیگران هم بخواهیم و اگر ناراحتی کسی‌را دیدیم سعی در کمک کردن و خاتمه‌دادنش کنیم.

ببینیم که‌چطور می‌توانیم به‌دیگران کمک کنیم و از رنج‌هایشان کم کنیم. بعضی‌چیزها واقعا ساده و فقط باگوش کردن به دیگران حل می‌شوند. کافی‌ست که گاهی سری بزنیم و دستی‌دراز کنیم. بیاموزیم که ما قادر به‌حل مشکلات همه نیستیم و همه‌هم این‌انتظار را از ما ندارند، اما همیشه درکنارشان باشیم تا بدانند که ما برای کمک به‌آنها حاضریم و باهمه این‌ها اگردیدیم که می‌توانیم برای کسی زندگی بهتری بسازیم، این‌کاررا دریغ نکنیم. انجام دادن کاری برای خنداندن دیگران، بخشی کوچک از دنیای دیگران بودن و حتی یک لیوان چای می‌توانند فضایی از خوبی بسازند.

بااین کارها می‌آموزیم که بزرگتر از خودمان باشیم، می‌آموزیم که زندگی ما شاید یک هدیه برایمان باشد و باید نهایت استفاده از آن‌را ببریم و درنهایت می‌فهمیم که هدفی بزرگتر از بهتر کردن زندگی دیگران، حتی شده ذره‌ای،  وجود ندارد.

عکس‌های هفته

8ea53c52e8629b85c9e62694f8f9bff6

مکان کار، تحصیل و زندگی ما همه تاثیراتی بزرگ براحساسات و عواطف ما دارند و هرچقدر که شادتر و سرزنده‌تر باشند، به‌همان اندازه احساسی خوب‌را منتقل می‌کنند. بیایید باهم به تماشای محل کار یک طراح کفش بپردازیم که محیط کارش را باگل‌پر نموده و بدون‌شک مکانی خارق‌العاده‌را خلق کرده کرده‌است.

8f94be3f68faab2d80b5b2b5bf16185f

095e048f23786e63771d68edcb7051ef

3f28b23237193b1d3cbdd2d16b234811

این هفته اینستایی‌هایمان کمی متفاوت‌اند. به‌عبارتی مربوط به‌فرد و عکس‌های شگفت‌انگیز نیستند، بلکه به‌دو برند اشاره دارند که به‌خوبی از شبکه‌های اجتماعی استفاده می‌کنند. اولین اکانت مربوط به Thisisground می‌شود. برندی خارجی که برروی ساخت کیف‌ تمرکز دارد. اما نکته اصلی، خلاقیت سازندگان این کیف‌هاست که نه‌تنها از شبکه‌های اجتماعی به نحواحسنی استفاده می‌کنند، بلکه هم کارهایشان هم تصاویری که‌از کارهایشان منتشر می‌کنند، خلاقانه، زیبا و امروزی پسند هستند.

i1

اکانت ایرانی‌مان اما کمی متفاوت است. انتشارات الگوی فردا، آمده و کاری زیبا انجام داده، به‌این صورت که باساخت تصاویر گرافیکی و فوق‌العاده زیبا، فالوورهایش‌را به کتاب‌خوانی تشویق کرده و می‌توان گفت به‌طور غیرمستقیم، انتشاراتش‌را تبلیغ می‌کند،کاری‌که نه‌تنها هوشمندانه‌ست بلکه هدف آن که ترویج کتاب‌خوانی‌ست هم بسیار زیباست.

i2

اپلیکیشن‌های هفته

a3

یکی از مشکلات و شاید برتری‌های کاربران ios نرم‌افزار آیتیونز است. به‌هرحال، به‌شخص زیاد ازآن خوشم نمی‌آید و رابطه خوبی برای کارکردن باآن ندارم. به‌هرحال، هرمشکلی راه‌حلی دارد و آن نرم‌افزار iTools است. نرم‌افزاری پرتابل که‌نه‌تنها بسیاری ازکارهای آیتیونزرا انجام می‌دهد بلکه بسیارسریع است و برای کارهای کوچک، دروقت شما به‌شدت صرفه‌جویی می‌کند. کارهایی مثل ریختن موزیک که دنگ و فنگ زیادی در آیتیونز دارند.

دانلود نرم itools برای سیستم عامل : ویندوز (لینک دانلود)

a1

بیایید یادی کنیم از کنسول‌های قدیمی ومزه بازی Contra را باری دیگر بچشیم. بازی‌ای که‌خاطرات زیادی باآن داریم و خوشبختانه می‌توان برای هرسه سیستم‌عامل پرطرفدار، دانلودش کرد.

دانلود بازی contra برای سیستم عامل‌ های : ios (لینک دانلود) – اندروید (لینک دانلود) – ویندوزفون (لینک دانلود)

a2

احتمالا به‌تازگی تصاویر زیادی‌را دیده‌اید که ازترکیب چندعکس و یا برش یک‌عکس و انداختنش برروی تصویری دیگر بوجود آمده‌اند و باخودتان گفته‌اید که حتما با فتوشاپ ساخته شده‌اند. اما عجله نکنید، نیازی به فتوشاپ نیست، اپ‌هایی مثل Union عرضه شده‌اند که وظیفه‌شان خلق تصاویری شگفت‌انگیز و بی‌نظیرست. Union نیازی به تعریف خاصی ندارد چراکه واقعا قدرتمند است و کمترکسی را می‌توان یافت که از پرداختن پول برایش پشیمان شده‌باشد.

دانلود اپلیکیشن union برای سیستم عامل : ios (لینک دانلود)

پادکست هفته

esl

English as a Second Language را می‌توان جزو بزرگترین نام‌ها در زمینه آموزش زبان دانست. منبعی عظیم از پادکست‌هایی با زمینه‌های متفاوت که هرکدامشان، طوری ساخته شده‌اند که گویی شما دارید با فرد مقابلتان صحبت می‌کنید. پیشنهاد می‌کنم این پادکست‌هارا دانلود کرده، درگوشی‌تان بریزید و درجاهایی مثل اتوبوس و مترو به آن‌ها گوش کنید.

ایده هفته

coca-cola-small-world

ایده این هفته چیز جدیدی نیست اما بسیار کاربردی است.کارهایتان را بفروشید اما رایگان! این‌روزها افراد خلاق برای تبلیغ کارشان، کارهایشان‌را به‌صورت رایگان، حال بین دوستان و یا بین غریبه‌ها پخش می‌کنند. این‌کار فواید زیادی دارد اما مهم‌ترین آن تبلیغ برند شماست چراکه اگر کارتان خوب باشد و دیگران بدون ترس از هزینه‌ آن، بتوانند امتحانش کنند، محصول شما به‌سادگی تبلیغ شده و چون دیگران هزینه‌ای برایش پرداخت نکرده‌اند، احساس خوبی پیدا می‌کنند و بارهاز محصول‌تان نام می‌برند.

cara62

درسفری که به تله‌کابین سرعین داشتم، پس‌از پارک کردن اتوموبیل، جوانی به سمت‌مان آمد و کلوچه به‌دست ازما خواست که امتحانش کنیم، ابتدای کار فکر کردیم حتما پولی است و امتناع کردیم اما وقتی گفت، امتحانش کنید، مجانی است، یکی برداشتیم و کلوچه‌ها چنان خوشمزه بودند که بدون توجه به تله‌کابین، به‌مغازه کلوچه فروشی رفتیم. خلاصه کلامم این‌است که شاید صاحب این مغازه فکر می‌کرد این همه کلوچه مجانی دادن جز ضرر فایده‌ای نداشته‌باشد اما چنین فکری نکرد و اجازه داد که دیگران محصولش‌را تست کنند و دروغ چرا، مغازه جای سوزن انداختن نداشت. به‌نظرم گاهی باید دست از فکر کردن به سرنوشت و آینده برداریم و کار درست‌را انجام دهیم.



فید یک پزشک محل مناسبی برای تبلیغات شما: محل تبلیغات متنی و بنری شما

برای سفارش تبلیغ تماس بگیرید

15 Aug 16:08

pretty much :c

15 Aug 16:08

Chemistry pickup line

15 Aug 16:06

That border

15 Aug 15:57

Why men and women think differently

15 Aug 15:50

دزد کوچک

2 ساعت،53 دقیقه


ماهرخ غلامحسین‌پور وقتی از در مغازه سی‌اند اِی می‌خواستم خارج بشوم دزدگیر مغازه شروع کرد به کار کردن. بییییییییییییییییب....  لحظه اول مات و مبهوت ماندم. اولین چیزی که به سرعت برق از ذهنم گذشت این بود که «لابد سوء تفاهمی پیش آمده». چشمم خورد به آدم‌هایی که توی فضای باز روبروی مغازه، روی مبل‌ها و نیمکت‌های کافه «ترزا» لم داده بودند و خیلی شیک و مجلسی فنجان اسپرسو به دست، ترایفل یا کابلرشان را کوفت می‌کردند.   تقریبا همه خودشان را زده بودند به آن راه و داشتند کوچه علی چپ را گز می‌کردند، که مثلا ما که به تونگاه نمی‌کنیم!   ولی من خوب می‌دانستم شیش دانگ حواسشان متوجه من است. و دارند زیرجُلکی مرا می‌پایند. با پوست کلفتی ته دلم گفتم خیالی نیست. به هر حال همه‌شان تا چند دقیقه دیگر خیط می‌شوند. می‌روم توی مغازه و سکیوریتی محترم با عذرخواهی و لبخند ملیح تا دم در مغازه همراهی‌ام می‌کند و همه آن‌ها می‌بینیند که خبری نبوده.  برگشتم به سمت نگبان مغازه. وسط تخم چشم‌هایم زل زد و گفت: «ببخشید مادام؛ ناچارم وسایلتونو بگردم». من هم با اطمینان خاطر و اعتماد به نفس اضافه چشمکی حواله نگهبان محترم کردم و گفتم: بله. کاملا درک می‌کنم. بفرمایید. مشکلی نیست. و کیفم را هل دادم سمت نگهبان به اشاره نگهبان بساط کالسکه و کیف و بچه را کشاندم حاشیه مغازه. نگهبان شروع کرد به جستجو. اول از همه یک جفت چکمه دست دوز گلدوزی شده فرد اعلای سالماندر از سبد زیر کالسکه کشید بیرون. بعدش یک دستکش چرم ماهوتی و یک بسته گیر سر نگین کاری شده، یک شال گردن ابریشمی با طرح گربه‌های رنگی رنگی و... لیست وسایل چپانده شده ته کالسکه نمی‌خواست تمام بشود. خیس عرق شدم. انگار که یک مارمولک خیس و لزج از مهره بالایی گردنم دوید سمت دنبالچه.  مرد نگهبان ابرو پاچه بزی که حالا تریپ پلیس بازی حسابی برده بودش توی حس ، انگشت شصتش را زیر دماغم تکان می‌داد و به زبان چکی چیزهایی بلغور می‌کرد. من گرخیده بودم و او هم عصبانیتش فروکش نمی‌کرد. زبانم بند آمده بود و خشم او باعث شده بود دو کلمه انگلیسی مادرمرده‌ای هم که اول سین جیم کردنش بلغور می‌کرد را به کلی فراموش کند. فقط کلمه پلیس بود که مدام به گوشم می‌رسید. مدارک شناسایی؟  همه را ردیف کردم روی میز فروشنده. از کارت اقامت تا کارت بیمه و گواهینامه رانندگی و او شروع کرد به یاداشت کردن شماره‌های ریز نوشته شده روی کارت اقامتم.  می‌خواستم بگویم من این کار را نکرده‌ام. من یک نویسنده و خبرنگارم. من کلی عزت و احترام دارم. درست است که نیم ساعت روبروی این چکمه رویایی ایستادم و پاییدمش و سبک و سنگین کردم که بخرمش و در ‌‌نهایت دیدم این ماه نمی‌توانم.  رایان، پسر سه ساله‌ام بی‌خیال آن همه هیاهو و آبروریزی داشت شیشه شیرش را می‌مکید. انگار نه انگار که آن همه حیدرنعمتی درست بغل گوشش راه افتاده و مادرش دارد پس می‌افتد.  سعی کردم به سختی بگویم بی‌تقصیرم. فشار ماجرا می‌خواست از پشت پلک چشم‌هایم ببارد. اما فکر کردم الان وقتش نیست. هی ماهرخ. الان وقتش نیست. زبان چکی نمی دانستم. دایره لغات انگلیسی ام محدود بود. کلمه ی سوء تفاهم چه می شد؟   «ببین آقا. جدا از شما معذرت می‌خوام. اما خیال می‌کنم اینجا یه سوء تفاهمی پیش اومده. تلمبار شدن اینا ته سبدم کالسکه‌ام ربطی به من نداره. منم نمی دونم چه جوری این جوری شده. من به هیچ کدومشون دست نزدم. قسم می‌خورم»  نیم ساعتی به توضیح و تشریح ماجرا گذشت تا یکباره به یاد فیلم ضبط شده دوربین مدار بسته مغازه افتادم. به محض اینکه راه گریز به خاطرم آمد زدم زیر دست نگهبان بی‌ادب و گفتم مایلم مدیر فروشگاه را ببینم.  زمان زیادی برد تا مرد کوچکم را ببینم لابلای تصاویر مات و خط خطی فیلم ضبط شده و درست وقتی که من توی اتاق پرو در حال امتحان کردن یک لباس بودم، دارد با سلیقه‌ای استثنایی و منحصر به فرد، تک به تک چیزهای رنگارنگ و شادی را که مادرش دوست داشته و جلوشان توقف کرده را جمع می‌کند ومی چپاند توی سبد ته کالسکه و بعدش بی‌خیال و بی‌تفاوت می‌نشیند سرجای همیشگی و با اطمینان خاطر کمربندش را هم سفت می‌کند و شیشه شیر به دست منتظر نتیجه می‌ماند.  حالا به دستش یک خروس قندی روسی می‌دهند. خروسکی با دم و بال‌های قرمز و نارنجی و ما را با لبخند تا دم در مغازه بدرقه می‌کنند. چه حیف که همه آن‌ها که زمان وقوع اتفاق آنجا نشسته بودند حالا رفته‌اند پی کارشان. لابد با این خاطره و تصویر که امروز یک زن شرقی را حین کش رفتن لباس‌های سی‌اند اِی گرفتند.  بعد از این اتفاق هر بار که خرید می‌روم به طور ناخودآگاه سبد زیر کالسکه را دید می‌زنم.  و من فکر می‌کنم به اینکه مهاجرت درست مانند یک تولد دوباره است. باید از نو زبان آدم‌های دور و برت را یاد بگیری. عین یک کودک نوپا حتی حرف زدنت را. و مثل کودکی که ته یک بن بست گم شده، راه گریزت را.  رایان خروس قندی‌اش را لیس می‌زند. مارمولک شرمی که توی کمرم راه می‌رفته، راهش را کشیده رفته و من یک روز دیگر از مادرانگی‌هایم را پشت سرم جا گذاشته‌ام.



15 Aug 15:43

The answer to everything is......

15 Aug 15:42

Get it

15 Aug 15:40

Why people want jedi powers

15 Aug 15:36

That about sums it up

15 Aug 15:35

پارکینسون؛ راز خودکشی رابین ویلیامز بود

راز خودکشی رابین ویلیامز برنده جایزه اسکار، از زبان همسرش فاش شد. به گفته همسر وی، او از بیماری پارکینسون رنج می‌برده، اما قصد نداشته این مساله را فاش کند. ویلیلامز در مراحل نخستین بیماری قرار داشته و افسرده بوده است. رابین ویلیامز کمدین معروف آمریکایی به گفته همسرش به بیماری پارکینسون مبتلا بوده است. سوزان اشنایدر، همسر او می‌گوید: «ویلیامز در مراحل اولیه بیماری قرار داشت و از افسردگی و اضطراب ناشی از این بیماری رنج می‌برد. او البته مدت‌ها بود اعتیادش را ترک کرده بود و با افسردگی مبارزه می‌کرد. با این‌که ویلیامز جایزه اسکار هم برده بود، اما هنوز آمادگی نداشت بیماری‌اش را با مردم درمیان بگذارد.» بیماری پارکینسون نوعی اختلال دستگاه عصبی است که به طور معمول در افراد مسن شیوع دارد. این بیماری در واقع غیر قابل درمان است. در شخص مبتلا به بیماری پارکینسون، سلول‌های عصبی به مرور زمان می‌میرند و درنتیجه بیمار، کنترل اندام‌هایش را از دست می‌دهد. ارتعاش و لرزش دست و پا، کندی حرکات، سختی و خشک شدن بدن و نداشتن تعادل از مشخصات این بیماری است. ویلیامز به کمدینی معروف بود که به تمام دوران تعلق دارد. اجراهای تک پرسوناژی او سرشار از بداهه‌سازی، ایده‌های خلاق و ناگهانی خاص خودش بود. او که پدر سه فرزند بود، برای مدتی طولانی از افسردگی شدید رنج می‌برد. ویلیامز پیش از این به مواد مخدر و الکل اعتیاد داشت و درباره این مساله صحبت کرده بود. سوزان اشنایدر، همسر سوم او مرگ این ستاره هالیوود را غم‌انگیز توصیف می‌کند. او می‌گوید: «او می‌خواست به مردم کمک کند و همیشه قصد داشت با اجراهایش لبخند را روی لبان مردم بیاورد. ویلیامز بخش عمده عمرش را صرف کمک به دیگران کرده بود. او همیشه از ما می‌خواست که شاد باشیم و از هیچ چیزی ترس نداشته باشیم. علاوه بر سه فرزندش، او میراث بزرگتری برای ما به جا گذاشت؛ "شادی".» اشنایدر اظهار امیدواری کرده است در پی مرگ غم‌انگیز رابین ویلیامز، دیگران بتوانند این قدرت را به دست بیاورند و به دنبال کمک و حمایت مورد نیازشان بروند تا بتوانند بر بیماری‌شان غلبه کنند. رابین ویلیامز دوشنبه گذشته، ۱۲ اوت در سن ۶۳ سالگی در میان ناباوری علاقمندانش به زندگی‌ خود پایان داد. به گفته پلیس این کمدین محبوب در خانه‌اش در کالیفرنیا خودرا حلق‌آویزکرده بود. مرگ این ستاره معروف هالیوودی بازتاب گسترده‌ای در شبکه‌های اجتماعی داشت.
15 Aug 15:34

نوزادی که در توالت بیمارستان به دنیا آمد

دستورالعمل "رشد جمعیت" در حالی وارد فاز اجرایی شد که کمبود امکانات پزشکی و پزشک در برخی استان‌ها بیداد می‌کند.‌ چندی پیش زنی بعد از این‌که بیمارستان از پذیرش او سرباز زد، کودکش را در توالت بیمارستان به دنیا آورد. زن جوانی از اهالی منطقه‌ی سرکوه هومیان در۵۰ کیلومتری شهرستان کوهدشت به دلیل امتناع مسئولان بیمارستان از پذیرش او برای زایمان، فرزند خود را در توالت بیمارستان به دنیا آورد. به گزارش "خبر آنلاین" بیمارستان این زن جوان را که نامش پروانه است، به دلیل نبود پزشک پذیرش نکرده و گفته تا خرم‌آباد بروند. اما پروانه که از درد زایمان به خود می‌پیچیده به تنهایی به توالت بیمارستان که حتا چراغ هم نداشته می‌رود و کودکش را زیر نور موبایل به کمک جاری‌اش به دنیا می‌آورد. نوزاد بعد تولد به کاسه‌ی توالت فرو می‌افتد و با زحمت او را از کاسه بیرون می‌آوردند؛ نوزاد دختری که سالم است و اسم شیدا را برای او انتخاب کردند. این زن جوان به "خبرآنلاین" گفت که بعد زایمان بیمارستان حتا به او سرم هم تزریق نکرده است. بعد از اصرارهای فراوان او و همراهش بالاخره پرستاری حاضر می‌شود به او سرم تزریق کند. تشویق به فرزندآوری و کاستی‌های نظام بهداشت و درمان این آخرین نمونه از وضعیت نابسامان نظام بهداشت و درمان در ایران در شرایطی است که به دستور آیت‌الله خامنه‌ای و همراهی همه‌ی نهادهای دولتی و اجرایی فرمان فرزندآوری بیشتر در کشور کلید خورده است. افزایش جمعیت و تشویق شهروندان به فرزندآوری بیشتر در حالی وارد فاز اجرایی شد که برخی مسئولان کشور نیز خود به کاستی‌های چشمگیر بخش درمانی به ویژه در برخی استان‌ها و شهرستان‌های کشور اعتراف می‌کنند. در آخرین اظهارنظر رضا چمن، رئیس دانشگاه علوم پزشکی استان کهکلویه و بویراحمد گفت که مشکلات جدی بهداشت و درمان این استان در سفر اخیر حسن روحانی به این استان به مقامات ابلاغ شد. این مقام مسئول فرسوده بودن ساختمان‌های بیمارستان‌ها، کمبود پزشک و متخصص و کمبود اعضای هیات علمی دانشگاهی در رشته‌های پزشکی را مهم‌ترین مشکلات درمانی و بهداشتی در این استان دانست. رضا چمن می‌گوید وزیر بهداشت و درمان قول پیگیری این مطالبات را به مقامات اجرایی استان داده است. حسن قاضی‌زاده هاشمی، وزیر بهداشت و درمان در بهمن ماه گذشته اعلام کرد که دولت قادر به پرداخت دستمزد دست‌کم نیمی از کارکنان در بخش بهداشت و درمان نیست. او تاکید کرد که هرسال نیز بر این ناتوانی دولت افزوده خواهد شد. وزیر بهداشت گفت که حقوق دست‌کم ۲۰۰ هزار نفر از پرسنل بخش بهداشت و درمان از طریق درآمدهای اختصاصی که باید صرف ساخت‌وساز بیمارستان‌ها، بهینه‌سازی و تامین تجهییزات پزشکی شود، پرداخت می‌شود. به این ترتیب دیگر پول چندانی برای توسعه و تجهییز بیمارستان‌ها و ارتقای کیفیت درمان باقی نمانده است.
15 Aug 15:29

میلاد فدایی اصل، جرم: خبرنگاری (16)

2 ساعت،14 دقیقه


نام: میلاد فدایی اصل سوابق حرفه ای: همکاری با خبرگزاری ایلنا اتهام : تبلیغ علیه نظام میلاد فدایی اصل، اولش دانشجوی رشته مهندسی معدن بود و در محدوده دانشگاه فعالیت می‌کرد ولی به دلیل بازداشت در سال 88 و  91 و عدم امکان حضور در دانشگاه  مجبور به انصراف از تحصیل شد. او می‌گوید: از نوجوانی به فعالیت‌های مدنی و رسانه‌ای علاقه‌مند بودم که این علاقه برایم خیلی آب خورد. از سال 88 با هزینه‌های مختلف همراه شد به‌طوری‌که به اتهام تبلیغ علیه نظام مدت 6 ماه را دربند 209 و بند 350 سپری کرده و در خرداد 89 آزاد شدم».  میلاد اولش در شهرداری تهران کار می‌کرد  و از سال 90 و پس از اخراج از شهرداری تهران، به خبرگزاری ایلنا پیوست  و در سرویس سیاسی، حوزه پارلمانی  مشغول به کار شد. پس‌ از آن مدتی را در سرویس کارگری خبرگزاری ایلنا فعالیت کرد و در نهایت در تابستان 91 مسئولیت دبیری سرویس سیاسی این خبرگزاری را بر عهده گرفت.  در بهمن همان سال، مجدد به اتهام تبلیغ علیه نظام، توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد که این بار را به مدت 32 روز دربند 240 و 209 زندان اوین گذراند که 26 روز از این مدت در سلول انفرادی سپری شد. در نهایت، 10 اسفند 91 با سپردن وثیقه 100 میلیون تومانی و بدون برگزاری دادگاه از زندان اوین آزاد شد. میلاد در مورد شرایط زندان می‌گوید: « زندان انفرادی، مصداق بارز آزار و اذیت است، مخصوصا برای کسانی که طی روز، با انسان‌های زیادی برخورد دارند و در کل زندگی‌شان نیز روابط قابل‌توجهی دارند. در شرایط انفرادی و ایزوله بودن، تمام دنیا در میان دیوارهای کوچک و عبور نگهبانانی که تنها سایه‌شان پیداست خلاصه می‌شود. رویای زندانی، محدود به دیدن خانواده و یا شنیدن صدایشان می‌شود و سطح آرزوها، به پایین‌ترین سطح ممکن تنزل می‌کند. بااینکه تجربه انفرادی را داشتم، اما شرایط در بازداشت سال 91 بی‌نهایت متفاوت بود. مهم‌ترین تفاوت نسبت به قبل، مسئله صبا، همسرم بود که او هم در خبرگزاری ایلنا و به‌عنوان همکار با من فعالیت داشت. بی‌اندازه نگران بودم که او هم، بازداشت‌شده یا نه. وقتی در اولین جلسه بازجویی که خوشبختانه و برخلاف سال 88 بسیار محترمانه بود، بازجو خبرداد که همسرم بازداشت نشده، نفس راحتی کشیدم. مسئله بعدی این بود که چرا؟  واقعاً چرا من به‌عنوان یک خبرنگار رسمی باید بازداشت شوم؟ این پرسش در تمام 32 روز بازداشت به‌ویژه در روزهای انفرادی در ذهنم می‌چرخید ولی پاسخ قانع‌کننده‌ای دریافت نمی‌کردم و این فشارهای ذهنی‌ام را بیشتر می‌کرد. عمده فضای بازجویی در ارتباط با خبرگزاری و روابطم با دوستان و همکاران بود. می‌توانم یقینا بگویم که بازجو به دنبال کشف جرم با اتهام واضحی نبود و تنها به دنبال رفع ابهامات کلی نسبت به من بود. این مسئله هم خوب بود هم نگران‌کننده چراکه نمی‌شد افق روشنی از آینده این بازداشت متصور باشم. بعد از آزادی هم با توجه به هزینه‌های پرداخت‌شده و شرایط غیرقابل اتکا، مجبور به خداحافظی از دنیای رسانه شده و در کارگاه پدری، مشغول به فعالیت درزمینهٔ صنعت شدم». -------------------------------------------------------- در طول چهار سال گذشته، روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان از مهم ترین قربانیان آزادی بیان در ایران بوده اند. احکام قضایی ناعادلانه و غیرشفاف علیه آنها صادر شده و حکومت سعی کرده امکان و امنیت کاری آنها را به حداقل برساند. ایران وایر در مجموعه ای مفصل می کوشد با روایت سرنوشت اهل رسانه که در طول چهار سال گذشته گرفتار آزارهای قضایی و امنیتی حکومت ایران شده اند، پرونده ای برای ثبت در حافظه تاریخی رسانه ها و سیاست فراهم آورد. این پرونده در دو بخش انگلیسی و فارسی منتشر می شود. ما در حال تکمیل کردن اطلاعات افراد هستیم. اطلاعاتی که در هر بخش منتشر می شود، اطلاعات نهایی و تایید شده ایران وایر محسوب می شوند ولی به منزله همه اطلاعات موجود نیستند. ممکن است شما به عنوان مخاطب و یا یکی از قربانیان سال های اخیر، اطلاعات بیشتری داشته باشید، می توانید در این مسیر ما را برای کامل کردن این مجموعه یاری کنید. در این زمینه اگر پیشنهادی برای بهتر شدن روند انتشار و یا افزایش دقت و جامعیت اطلاعات مربوط به هر یک از افرادی که از این پس در این مجموعه نامشان اعلام می شود، دارید، می توانید با این پست الکترونیک در تماس باشید:  info@iranwire.com برنامه انتشار این مجموعه به صورت روزانه خواهد بود و ممکن است در هفته های آینده هر روز، دو روزنامه نگار یا وبلاگ نویس را معرفی کنیم. این مجموعه در نهایت در قالب مالتی مدیا نیز ارایه می شود و فایل پی دی اف آن به زبان های فارسی و انگیسی نیز در دسترس همه قرار گرفت ایران وایر امیدوار است انتشار این مجموعه یک گام مقدماتی در مسیر تدوین و ثبت اسناد حقوق بشری مربوط به ایران باشد. امری که امروزه فعالان مدنی، سیاسی و حقوق بشری بیش از هر زمان دیگر به آن نیازمند هستند و باید در مسیرش بکوشند.



15 Aug 15:25

Everyone evolving

15 Aug 15:24

روغن پالم ، آب معدنی های آلوده و هواپیماهای الکی

by مرد مرده



1. روغن پالم موجود در برخی مواد لبنی موجب بروز بیماری های قلبی و عروقی می شود .

2 . در کشورهای دیگر، آب معدنی را در داخل شیشه پُر می‌کنند، نه در بطری‌ها زیرا اشکال این بطری‌ها این است که در دمای بالا، مواد پلیمری آن آزاد می‌شود که بسیار خطرناک است.

3. ناتو در افغانستان از ایران آب معدنی خریداری کرده است و پس از انجام آزمایش‌ها بر روی این بطری‌ها عنوان کرده است که آب معدنی‌های تولید ایران سرطان زا هستند.

4. سقوط هواپیمایی دیگر .

5 . انرژی بی فایده ی هسته ای .

6 . تحریم های کمر شکن و عدم نظارت دقیق بر چگونگی عرضه و تولید مواد غذایی .

7. استفاده از مواد مضر برای سلامتی در بسیاری از مواد غذایی تولید داخلی .

8. به نقل از " فود پرس " ؛ چند کانتینر روغن آفتابگردان مانده هم وارد زنجیره صنایع غذایی کشور شده است. این روغن ها به علت ماندن زیر آفتاب خاصیت ترانس بالا پیدا کرده اند و به شدت برای سلامت مضر هستند. « ترانس این روغن های آفتابگردان به دلیل اینکه ۸-۷ سال زیر آفتاب مانده بود، مانند روغن های پالم بسیار بالا رفته بود. این بدان معنی است که این روغن ها به هیچ عنوان قابلیت استفاده خوراکی ندارند و برای سلامت بدن مضر هستند. باید جلوی استفاده از آنها در صنایع غذایی گرفته شود.»

9. ظاهرن هر قدمی که در این مملکت تحریم زده برای سلامتی خودمان بر می داریم قدمی در جهت تخریب سلامتی مان است .

10 . اکثر مطالبی که در بالا خواندید صرفن نقل قول های کلمه به کلمه از منابع معتبر بود . می خواستم یادداشتی به طنز برای این ماجراها بنویسم ولی کلیت ماجرا چنان تلخ و آزاردهنده است که واقعن نمی توانم باهاش شوخی کنم . عصبانی تر از این هستم که با سلامتی ام شوخی کنم .

11 . من صبح ها یک لیتر شیر و عصر ها وقت ورزش یک و نیم لیتر آب معدنی می خوردم . حالا مجبور شده ام هر دو را از برنامه ی غذایی ام حذف کنم .

12 . ما در مملکتی زندگی می کنیم که معمولن کسی صدایش در نمی آید شک نکنید اضطرار وضعیت در حدی بوده که وزیر بهداشت تشخیص داده برای حفظ سلامتی مردم باید در مورد خطر روغن پالم موجود در مواد لبنی هشدار بدهد .

13 . چرا وزیر بهداشت اسامی شرکت های متخلف را اعلام نمی کند تا مردم تکلیف خودشان را بدانند و محصولات لبنی را به کل از سبد غذایی خود حذف نکنند ؟

چند کانتینر روغن آفتابگردان مانده هم وارد زنجیره صنایع غذایی کشور شده است. این روغن ها به علت این ماندن زیر آفتاب خاصیت ترانس بالا پیدا کرده اند و به شدت برای سلامت مضر هستند. - See more at: http://www.foodpress.ir/Post.aspx?Id=e08aa9a5e4764bfe91134734ba52d3ed&Title=%20%20%D8%A8%D8%B9%D8%AF%20%D8%A7%D8%B2%20%C2%AB%D9%BE%D8%A7%D9%84%D9%85%C2%BB%E2%80%8C%20%D8%AD%D8%A7%D9%84%D8%A7%20%D9%86%D9%88%D8%A8%D8%AA%20%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%86%20%C2%AB%D8%A2%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%A8%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%C2%BB%20%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF#sthash.LNLuheSq.dpuf
چند کانتینر روغن آفتابگردان مانده هم وارد زنجیره صنایع غذایی کشور شده است. این روغن ها به علت این ماندن زیر آفتاب خاصیت ترانس بالا پیدا کرده اند و به شدت برای سلامت مضر هستند. - See more at: http://www.foodpress.ir/Post.aspx?Id=e08aa9a5e4764bfe91134734ba52d3ed&Title=%20%20%D8%A8%D8%B9%D8%AF%20%D8%A7%D8%B2%20%C2%AB%D9%BE%D8%A7%D9%84%D9%85%C2%BB%E2%80%8C%20%D8%AD%D8%A7%D9%84%D8%A7%20%D9%86%D9%88%D8%A8%D8%AA%20%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%86%20%C2%AB%D8%A2%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%A8%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%C2%BB%20%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF#sthash.LNLuheSq.dpuf
15 Aug 15:21

مریم میرزاخانی، برنده عالی ترین جایزه ریاضی جهان کیست

by Azadeh

کانون زنان ایرانی :خبردریافت عالی ترین جایزه ریاضی توسط مریم میرزاخانی، زن ایرانی در میان ایرانیان بازتاب زیادی داشت و اغلب اقشار و گروهها و رسانه های ایرانی با شادی زیاد آن به آن توجه کردند.

مریم میرزاخانی (زاده ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۶، تهران) ریاضیدان ایرانیو استاد دانشگاه استنفورد است. میرزاخانی در ٣١ سالگی و در دانشگاه استنفورد به عالی‌ترین جایگاه دانشگاهی و مقام استادی رسید.او در سال ۲۰۱۴، برنده مدال فیلدز شد. میرزاخانی نخستین زن و نخستین ایرانی برنده جایزه فیلدز است که بزرگترین افتخاری شناخته می‌شود که یک ریاضیدان می‌تواند کسب کند.

به نوشته ی ویکی پدیا :زمینهٔ تحقیقاتی او مشتمل بر نظریه تایشمولر، هندسه هذلولوی، نظریه ارگودیک و هندسه هم‌تافته است. در برخی رسانه‌های غربی از وی بعنوان آمریکایی ایرانی‌الاصل یاد می‌کنند و این درحالی است که وی تنها مقیم ایالات متحده است و شهروندی و تابعیت آن کشور را ندارد.

او طی تحصیل در دبیرستان فرزانگان تهران در سال‌های ۱۹۹۴ (هنگ‌کنگ) و ۱۹۹۵ (کانادا) برنده مدال طلا در المپیاد جهانی ریاضی و در این سال به عنوان نخستین دانش‌آموز ایرانی حایز نمرهٔ کامل شد. وی نخستین دختری بود که به تیم المپیاد ریاضی ایران راه یافت. همچنین نخستین دختری بود که در المپیاد ریاضی ایران، طلا گرفت. نخستین کسی که دو سال مدال طلا گرفت و نخستین فردی که در آزمون المپیاد ریاضی نمرهٔ کامل گرفت. سپس کارشناسی خود را در رشته ریاضی از دانشگاه شریف گرفت و در سال ۱۹۹۹ برای ادامه تحصیل دکترا به دانشگاه هاروارد رفت.

از مریم میرزاخانی به عنوان یکی از ده ذهنِ جوان برگزیدهٔ سال ۲۰۰۵ از سوی نشریه پاپیولار ساینس در آمریکا و ذهن برتر در رشتهٔ ریاضیات تجلیل شد. میرزاخانی برنده جوایزی چونجایزه ستراز انجمن ریاضی آمریکا در سال ۲۰۱۳، جایزه کلی و مدال فیلدز در سال ۲۰۱۴ است. وی از یازدهم شهریور ماه ۱۳۸۷ (اول سپتامبر ۲۰۰۸) در دانشگاه استنفورد استاد دانشگاه و پژوهشگر رشتهٔ ریاضیات است.پیش از این، او استاد دانشگاه پرینستون بود.

از آرزوی نویسندگی تا ریاضیات

وی گفته بود که در کودکی آرزو داشت نویسنده شود. او گفت: "وقتی که بچه بودم رویایم این بود که نویسنده شوم. هیجان‌انگیزترین لحظاتم را به خواندن رمان می‌گذراندم، در واقع هر چیزی را به دستم می‌رسید می‌خواندم." همسر وی جان وندراک، پژوهشگر علوم کامپیوتر نظری مرکز تحقیقات آی‌بی‌ام و اهل جمهوری چک است و از او دارای یک فرزند به نام آناهیتا می‌باشد.

وی در باره زیبایی ریاضیات گفته است :بدون علاقه داشتن به ریاضی ممکن است آن را سرد و بیهوده بیابید. اما زیبایی ریاضیات خود را تنها به شاگردان صبور نشان می‌دهد. پُرارزش‌ترین بخش [مطالعه ریاضی] لحظه‌ای است که می‌گویی آها! ذوق کشف و لذت فهمیدن چیزی جدید. احساس ایستادن بالای یک بلندی و رسیدن به دیدی شفاف و واضح.

سال‌های تهران

پیتر کوی، دبیر بخش اقتصادی وب‌سایت Bloomberg Businessweek، در یادداشتی که راجع به اعلام نام میرزاخانی در ردیف برندگان مدال فیلدز ۲۰۱۴ نوشته، عنوان می‌کند که کار میرزاخانی در کسوت یک ریاضیدان برجسته به‌قدری پیشرفته است که حتی ارائه توضیحی سردستی از آن هم گیج‌کننده خواهد بود.

پایان جنگ ایران و عراق، مصادف با ورود میرزاخانی به دوره متوسّطه در مدرسه فرزانگان تهران بود. عاملی که وی آن را فرصتی منحصربفرد می‌داند. «اگر ده سال زودتر به دنیا می‌آمدم، چه بسا فرصت‌هایی که داشتم را هم پیدا نمی‌کردم».

هفته اول دبیرستان، فرصت آشنایی با رؤیا بهشتی بود؛ همکلاسی که تا همین امروز هم که بر کرسی ریاضیات دانشگاه واشنگتن در سن‌لویی تکیه زده، از دوستان نزدیک میرزاحانی است. «اینکه رفیقی داشته باشی که با تو هم‌علاقه باشد و کمک‌ات کند تا پرانگیزه بمانی، فوق‌العاده ارزشمند است».

مدرسه میرزاخانی، دبیرستان دخترانه فرزانگان تهران، فاقد کلاس‌های حل مسئله‌ای بود که همزمان در دبیرستان پسرانه فرزانگان برگزار می‌شد. به همین واسطه هم میرزاخانی و بهشتی، از مدیریت مدرسه درخواست کردند تا نسبت به برگزاری کلاس‌های مشابهی اقدام شود.

کتابفروشی‌های خیابان انقلاب، از آن پس مسیر مشترک این دو یار دبیرستانی شد. «یادم می‌آید که چقدر پیاده‌روی در این خیابان شلوغ و رفتن به کتابفروشی‌ها برایمان جذابیت داشت. مثل امروز نبود که معمولاً در یک کتابفروشی سراغ کتاب خاصی را می‌گیرند؛ به همین خاطر کلّی کتاب تصادفی می‌خریدیم… حالا عجیب به نظر می‌آید. اما کتاب‌ها خیلی ارزان بود، و به همین خاطر هم راحت می‌خریدیمشان». از زندگینامه ماری کوری و هلن کلر گرفته تا «شور زندگی» ِ ایروینگ استون، که رمانی است راجع به زندگی ونسان ون‌گوگ، نقاش هلندی.

سال اول متوسطه، سال چندان نویدبخشی برای میرزاخانی نبود و به همین واسطه هم معلم ریاضیات وی استعداد چندانی را در او تشخیص نداد. هرچند که میرزاخانی هم‌اینک معتقد است این نسبت، برعکس است: «خیلی مهم است که بقیه در تو چه ببینند. من علاقه‌ام را به ریاضی از دست دادم». اما معلم ریاضیات سال دوم متوسطه، اعتماد ازدست‌رفته مریم را به وی بازگرداند. تا جایی‌که به‌گفته بهشتی، «از سال دوم، او دیگر یک ستاره شد»؛ ستاره‌ای که در مقایسه با آن‌چه که بعدها به دست آورد، البته هنوز چندان فروغی نداشت. میرزاخانی و بهشتی چندین و چند روز را صرف تلاش برای حل سؤالات المپیاد ملی ریاضیات آن سال کردند، و در نهایت از شش سؤال، عملاً موفق به حل سه‌تای آن شدند؛ هرچند که فرصت قانونی یک المپیادی برای کلنجار رفتن با چنین سؤالاتی، حداکثر سه ساعت بود. اما برای میرزاخانی، همین کلنجار رفتنی که سال‌ها بعد بعضاً تا بالغ بر ده سال هم ادامه می‌یافت، عاملی شد تا رفته‌رفته ریاضیات را به منزله علاقه اصلی‌اش بنگرد.

معمای ابعاد گوناگون فرم‌های غیر طبیعی هندسی

میرزاخانی تلاش دارد تا معمای ابعاد گوناگون فرم‌های غیر طبیعی هندسی را حل کند. در صورتی که جهان از قاعده هندسه هذلولی تبعیت کند، ابتکار وی به تعریف شکل و حجم دقیق جهان کمک خواهد کرد. در واقع مشکل این است که برخی از این اشکال هذلولی هم‌چون doughnuts و یا amoebas دارای ظاهری بسیار نافرم هستند که محاسبه حجم آنها را به معمایی جدی برای ریاضیدانان مبدل کرده‌است؛ اما میرزاخانی با یافتن راهی جدید در واقع دست به یک ابتکار عمل بزرگ زد و با ترسیم یک سری ازحلقه‌ها بر روی سطح این گونه اشکال پیچیده به محاسبه حجم آنها پرداخت.

میرزاخانی در سال 2005 زمانی که با کمتر از 30 سال سن در دانشگاه پرینستون آمریکا تدریس می کرد از سوی نشریه علمی Popular Science به عنوان یکی از 10 مغز برتر امریکای شمالی معرفی شد. به نوشته‌ی یواس‌ای تودی این فهرست ۱۰ نفره شامل محققان و نخبگان جوانی است که در حوزه‌های ابتکاری مشغول به فعالیت هستند و با این حال معمولا از چشم عموم پنهان مانده‌اند.

دلیل انتخاب مریم میرزاخانی، فعالیت های وی در زمینه محاسبه حجم‌های فضایی منحنی هندسی بود.

این نخبه جوان ریاضی از بازماندگان سانحه غمبار سقوط اتوبوس حامل نخبگان ریاضی دانشگاه صنعتی شریف به دره در اسفندماه 76 است. در این حادثه اتوبوس حامل دانشجویان ریاضی شرکت‌کننده در بیست و دومین دوره مسابقات ریاضی دانشجویی که از اهواز راهی تهران بود (مسابقات ریاضی دانشجویی) به دره سقوط کرد و طی آن شش تن از دانشجوی نخبه ریاضی دانشگاه صنعتی شریف که اغلب از برگزیدگان المپیادهای ملی و بین‌المللی ریاضی بودند در اوج بالندگی و شکوفایی علمی ناباورانه، جان باختند.

بازتاب جایزه در میان ایرانیان

دریافت این جایزه در میان ایرانیان بازتاب زیادی داشت و اغلب اقشار و گروهها و رسانه های ایرانی با شادی زیاد به آن توجه کردند.حسن روحانی رییس جمهوری ایران نیز دریافت این جایزه را در پیامی به او تبریک گفت.

متن پیام حسن روحانی به این شرح است: بسم‌الله الرحمن الرحیم خانم پروفسور مریم میرزاخانی کسب برترین جایزه ریاضیات در جهان را به شما تبریک می‌گویم. امروز ایرانیان می‌توانند به خود ببالند که اولین زن برندهٔ جایزهٔ "فیلدز" هموطن آنان است؛ آری باید که شایستگان بر صدر نشینند و قدر ببینند. همهٔ ایرانیان در هر کجای جهان سرمایه‌های ملی این مرز و بوم هستند و من به نمایندگی از ملت ایران تلاش‌های علمی شما را ارج می‌نهم. امیدوارم زندگی‌تان همواره سرشار از شادکامی و موفقیت باشد.

محمدرضا عارف، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس بنیاد پیشبرد علم و فناوری ایران نیز در پیامی، کسب مدال فیلدز را به مریم میرزاخانی تبریک گفت.

رامین تکلو، استاد ریاضی دانشگاه ایلینوی شیکاگو گفت: "مریم میرزاخانی حتی بدون گرفتن فیلدز هم در میان معروف‌ترین ریاضیدانان جهان بوده است." بهرنگ نوحی، استاد دانشگاه کویین‌مری گفت: "به محض اینکه در هاروارد شروع کرد مشخص بود که کارش خوب است. مشخص بود که تز دکترایش یک تز انقلابی است.

همچنین «کانون شهروندی زنان» به تمامی زنان ایران به مناسبت دریافت جایزه نوبل ریاضی توسط «مریم میرزاخانی»تبریک گفت.

بخشی از نامه ی تبریک «کانون شهروندی زنان» به این شرح است: خبر دریافت جایزه «مدال فیلدز» که معتبرترین جایزه ریاضیات در سراسر دنیاست توسط یک زن ایرانی، غرور و شادمانی را برای جامعه زنان ایرانی به همراه آورد. «مریم میرزاخانی» ریاضی‌دان برجسته ایرانی و استاد دانشگاه استنفورد، موفق به دریافت این جایزه معتبر جهانی شد. بی شک این افتخار نه تنها متعلق به زنان ایرانی بلکه سربلندی برای تمامی زنان در هر کنار گوشه دنیاست. چرا که برای نخستین بار پس از حدود هشتاد سال که از تاریخ اهداء این جایزه می گذرد، زنی توانسته به این مقام شکوهمند دست یابد.

برخی از رسانه های ایرانی نیز به این موضوع توجه زیادی نشان دادند و نوشتند مریم میرزاخانی، ریاضی‌دان ایرانی و استاد دانشگاه استنفورد، برنده 'مدال فیلدز'، معتبرترین جایزه ریاضیات در جهان است اما فرزندش برای سفر به ایران نیاز به ویزا دارد. بر اساس قوانین جاری کشور آناهیتا دختر مریم میرزاخانی که پدرش ایرانی نیست نمی تواند پاسپورت ایرانی داشته باشد. همسر مریم میرزاخانی جان ورداک از پژوهشگران امریکایی است.

15 Aug 15:16

9 Amazing Natural Phenomenons