با یاد استاد زندهنام دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تمام مقاله را به دوست عزیزم وحید جان ملک سعیدی پیشکش میکنم…
|
در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ خورشیدی، تبریز دخترکی را به چشم دید از جنس ستارگان آسمان ادب و همانند نامش رخشنده. البته – بعدها- به پروین شهره گشت و قدوم مبارکش نقطهی عطفی بود بر تارک شعر و ادب ایران- خاصه عهد مشروطه- که آمدنش و شاعر شدنش تاثیری ژرف نه بر زنان که مردان شاعر پس از خود نیز داشته است.
رخشنده اعتصامی متولد تبریز است از مادری آذربایجانی به نام اختر فتوحی تبریزی (درگذشت ۱۳۵۲) فرزند میرزا عبدالحسین ملقب به مُقدّم العِداله و پدری صاحب نام و صاحب سبک به نام یوسف اعتصامالملک آشتیانی فرزند میرزا ابراهیم آشتیانی. زندهنام اعتصامالملک خود مردی فاضل و نویسندهای چیرهدست بود. براستی شاید بتوان وی را در زمرهی پیشقدمان راستین تجدد ادبی ایران نامید. آثار او- خصوصاً آنچه تحت عنوان ترجمههای اعتصامالملک از نویسندگان غرب- به دستمان رسیده نشان از ذهن پویا، روح آزادی خواه و بینش عمیق او از شعر و نوشته جات غربی دارد. اعتصامالملک که در سال ۱۳۱۸، کتاب تربیت نسوان را که ترجمهای است از «تحریرالمراة» قاسم امین مصری منتشر کرد شخصاً به اهمیت پرورش بانوان پی برده بود. پر واضح است مترجم کتابی که در آن از اهم تربیت و نیاز آموزش بانوان سخن به میان آمده، هیچگاه نمیتوانسته دخترک خود را چون مردمان بیخبر و بعضاً متعصب عصر خود به مطبخ فرستد و یا وی را مجاب به خانهنشینی کند که صرفاً گلدوزی و قلاببافی و خیاطی بیاموزد تا به وقت مقرر، در منزل شوهر خود مضاف بر تمام اینها بچه داری کرده و عمر خویش را به آشپزی و خانه داری گذراند. اعتصامالملک مینوشت و روح نوشتن را در پروین دمیده بود. جلسات گوناگون ادبی و محافلی از این دست، فرصتی بود مغتنم تا پدر، دختر خردسال خود را به این سوی و آن سوی کشاند و شهر الفبای شعر را از کودکی در وجودش به ودیعه گذارد.
زوال قاجار و زمزمهی مشروطه، پیامدش بیشک بر شعر و نثر آن روزگاران نیز سایه افکند. اعتصامالملک که از مشروطهخواهان بود، مدیریت روزنامهی وزین «بهار» را به عهده گرفت که نقش زیادی در تحول شعر و نثر فارسی بعد از خود داشت. اساساً اگر مراحل آشنایی ایرانیان با شعر فرنگی را مرهون و مدیون ترجمه و نشر اشعار فرنگی در مجلات ادبی روزگاران متمادی از سالهای آغازین مشروطه تا دورههای معاصر بدانیم، باید و شاید مجلات را به چند دورهی مهم تاریخی طبقهبندی کنیم تا که با اهمیت کار هرکدام بیشتر آشنا شویم. مجلات دورهی اول که تاریخ شکلگیریشان شاید از عصر استقرار مشروطیت باشد تا آغاز سلطنت رضاشاه شامل مجموعهای نفیس از ژورنالهای ادبیاند که هرکدام در ترجمه و نشر آثار غربیان بسیار کوشا بودند. مجلاتی نظیر: بهارِ اعتصام الملک، دانشکده (بهار)، وفا (نظام وفا)، دبستان (سید حسن مشکان)، قدس (حسین قدس)، نوبهار هفتگی (به مدیریت بهار)، خورشید ایران و فرهنگ رشت و علم و هنر و معارف و مجلة الادب و اقبال…
مجلهی بهار که اعتصامالملک آشتیانی جلد اول آن را از ۱۰ ربیع الثانی ۱۳۲۸ ه ق تا ۲۵ ذیالقعده ۱۳۲۹ ه ق منتشر و آن را در تهران، مرداد ۱۳۲۱، مجددا چاپ کرد (چاپ دوم)، فی المثل در شمارهی شعبان- رمضان همین سال «قطرات سه گانه» اثر تریلو ترجمه شده، که منشا الهام یکی از شاهکارهای پروین اعتصامی است[۱]. شعر «نغمهی پیراهن» که در آن زنی با سوزن و نخ مجادله میکند (و ظاهراً منشا شعر معروف پروین، «با دوک خویش پیرزنی وقت کار گفت» میتواند باشد) نیز در همین مجله ترجمه گردیده اما نوشته نشده است که شعر از کیست[۲]. «بهارِ» اعتصام الملک نه تنها زندگی بخش شعر دورهی خویش بود، بل تاثیری شگرف بر پروین شاعر نیز داشت. بطبع، ترجمههای شعرای فرنگ روح تازهای به ادبیات ما دمید و باعث پدید آمدن شاهکارهای بسیاری در این دوره و پس از آن گردید. پروین که نخستین شعرهایش به همت پدر در همین مجله منتشر میگشت، دیری نپایید که نه به جهت نام و منزلت پدر که به لطف طبع وقاد و استعداد بینظیر شعری خویش شهرهی خاص و عام شد. میرزادهی عشقی، شاعر پیشاهنگ عصر، تقریظی در باب شمارهی ۱۲ مجلهی بهار نوشته و تاکید کرده که: «مجلهی بهار به قدری معروف است که محتاج تقریظ نیست… مشترکین قرن بیستم را به قرائت آن اکیدا توصیه مینماییم خاصه ادبیات پروین که از همه جهت شایستهی تحسین است»[3]. در این تاریخ پروین دختری ۱۶ ساله بوده.[۴]
پروین اما از هشت سالگی شعر گفتن را آغازید و از محضر پدر استاد خود بهرهها برد تا آنجا که ادبیات فارسی وعرب را نزد وی فرا گرفت و در سایهی اساتیدی نظیر علی اکبر دهخدا و مرحوم بهار به تقویت و پرورش معلومات و روحیات شعری خویش مبادرت ورزید. مدرسهی آمریکایی (ایران کلیسا به سرپرستی میس شولر) گزینهی بعدی پروین جهت افزایش معلومات و فراگیری علوم پایه بود و تا زمان فارغالتحصیلیاش مستمر به درس و مطالعه سرگرم شد. سرانجام در تیرماه سال ۱۳۰۳ خورشیدی برابر با ۱۹۲۴ میلادی دورهی مدرسهی دخترانه آمریکایی را به پایان رسانید و از تحصیل فارغ گشت. در جشن فارغالتحصیلیاش خطابهای با عنوان «زن و تاریخ» را قرائت نمود و راسخ و شکیبا از ستمی که در طی قرون و اعصار، در شرق و غرب به زنان رفته شکوهها کرد و تصریح نمود که:
«سرانجام زن پس از قرنها درماندگی، حق فکری و ادبی خود را به دست آورد و به مرکز حقیقی خود نزدیک شد… در این عصر، مفهوم عالی «زن» و «مادر» معلوم شد و معنی روحبخش این دو کلمه که موسس بقا و ارتقاء انسان است، پدیدار گشت. اینکه بیان کردیم راجع به اروپا بود. آنجا که مدنیت و صنعت، رایت فیروزی افراشته و اصلاح حقیقی بر اساس فهم و درک تکیه کرده… آنجا که دختران و پسران، بیتفاوت جنسیت، از تربیتهای بدنی و عقلی و ادبی بهرهمند میشوند… آری آنچه گفتیم در این مملکتهای خوشبخت وقوع یافت. عالم نسوان نیز در اثر همت و اقدام، به مدارج ترقی صعود نمود. اما در مشرق که مطلع شرایع و مصدر مدنیت علام بود… کار بر این نهج نمیگذشت. اخیراٌ کاروان نیکبختی از این منزل کوچ کرد و معمار تمدن از عمارت این مرز و بوم، روی برتافت…. درطی این ایام، روزگار زنان مشرق زمین، همهجا تاریک و اندوه خیز، همهجا آکنده به رنج و مشقت، همهجا پر از اسارت و مذلت بود… مدتهاست که آسایی از خواب گران یأس و حرمان برخاسته میخواهد، آب رفته را به جوی بازآرد. اگرچه برای معالجهی این مرض اجتماعی بسیار سخنها گفته و کتابها نوشتهاند، اما داروی بیماری مزمن شرق، منحصر به تربیت و تعلیم است. تربیت و تعلیم حقیقی که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گستردهی معرفت مستفید نماید.
ایران، وطن عزیز ما که مفاخر و مآثر عظیمهی آن زینتافزای تاریخ جهان است، ایران که تمدن قدیمیاش اروپای امروز را رهین منت و مدیون نعمت خویش دارد، ایران با عظمت و قوتی که قرنها بر اقطار و ابحار عالم حکمروا بود، از مصائب و شداید شرق، سهم وافر برده، اکنون به دنبال گمشدهی خود میدود و به دیدار شاهد نیکبختی میشتابد… امیدواریم به همت دانشمندان و متفکرین، روح فضیلت در ملت ایجاد شود و با تربیت نسوان اصلاحات مهمهی اجتماعی در ایران فراهم گردد. در این صورت، بنای تربیت حقیقی استوار خواهد شد و فرشتهی اقبال در فضای مملکت سیروس و داریوش، بالگشایی خواهد کرد.»
پروین اعتصامی در همین جلسه، شعر «نهال آرزو» را که برای جشن فارغالتحصیلی کلاس خود سروده بود، خواند. شعری در آن فریاد برآورده: «از چه نسوان از حقوق خویشتن بیبهرهاند»:
ای نهـــــــــال آرزو، خـــــوش زی کـــــه بار آوردهای
غنچــــــه بیباد صبا، گــــــل بیبهــــــــار آوردهای
باغبــــــانان تــــــو را امسال، سال خــــــرمی ست
زین همــــایون میوه، کز هــــــــر شاخسار آوردهای
شـــاخ و برگت نیکنـــامی، بیخ و بارت سعی و علم
این هنـــــــرها، جملـــــــه از آمــــــــــوزگار آوردهای
خــــرم آن کـــــو وقت حاصل ارمغانی از تـــــو بــرد
برگ دولت، زاد هستی تــــــــوش کــــــــار آوردهای
***
همتیای خواهـــران، تا فــــرصت کوشـیـدن است
غنچهای زین شاخه، ما را زیب دست و دامن است
پستی نسوان ایــــران، جمـــــله از بیدانشی ست
مــــــرد یا زن، بــرتـــــــری و رتبت از دانستن است
زین چـراغ معرفت کامــــروز اندر دست مـــــــاست
شاهـــــراه سعی اقلیـــــم سعادت، روشن است
بـــــه کـه هـــــــر دختــــــــر بداند قدر علم آموختن
تا نگوید کس پســر هوشیار و دختـــــر کودن است
***
زن ز تحصیل هنـــــــــر شد شهره در هـر کشوری
بــــرنکرد از ما کسی زین خوابِ بیـــــــداری سری
از چــــه نسوان از حقوق خویشتن بی بهـــــــرهاند
نام این قـــوم از چـــه، دور افتاده از هــــر دفتـــری
دامـــن مــــــادر، نخست آموزگـــــار کــــودک است
طفـــــل دانشور، کجــــــا پـــرورده نادان مــــــادری[۵]
با چنین درمــــــاندگی، از مـــــاه و پروین بگـــذریم
گــــر که مــــا را باشد از فضل و ادب بال و پــــری[۶]
|
ناگفته نماند که سرودن شعر «نهال آرزو» در آن سالها، آنچنان با جوّ حاکم بر جامعهی ایران ناسازگار بوده که «اعتصامالملک»، در سال ۱۳۱۴ از آوردن این شعر در چاپ اول دیوان «پروین» خودداری کرد.
از دیگر اتفاقات قابل تعمق و تامل زندگی پروین، ازدواج وی است در ۱۹ تیرماه ۱۳۱۳ با پسرعموی پدرش «سرگرد فضلالله همایون فال» که رئیس شهربانی کرمانشاه بود و یکی از مردان قدر قدرت آن دیار. و این درست زمانی است که پروین شاعر، ۲۸ سال سن داشت و آرزوهای بسیاری در سر. این ازدواج اما کوتاه مدتی دوام یافت و شاعر جوان عطای زندگی با سرگردی ارتشی را به لقایش بخشید و پس از چندی زندگی زناشویی، به خانهی پدری در تهران رجعت کرد و سپس با گذشتن از کابین خود، در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۱۴ رسما از شوهرش طلاق گرفت. پروین در خلال یکی از نامههایی که به دوست نزدیکش «سرور مهکامه محصص لاهیجانی» (نامهی ۳۱) در ۲۳ مرداد ۱۳۱۴ یعنی تنها ۱۲ روز پس از متارکه نگاریده، از گرفتاریهای غیر مترقبهی پس از ازدواج سخن رانده و دلیل طلاق را افیونی بودن شوهر دانسته است:
«… باری عزیزم، یک ماه پس از عزیمت بنده به کرمانشاه معلوم شد که شخصی که با او میبایست تمام عمر زندگی کنم مبتلا به افیون بوده است و چون از طفولیت در اطراف بوده، هیچیک از افراد خانوادهی ما از ابتلای او به تریاک اطلاعی نداشته… و چون میدانم که گرفتار به این بدبختی را دیگر راه نجاتی نیست، پس از این پیشآمد، دلتنگ و منفجر شدم و مصمم شدم که خود را به هر زحمت و قیمتی که باشد از این دام بلا مستخلص گردانم…»[7]
در ادامهی نامه میخوانیم که پروین درست یک ماه پس از ازدواج به بهانهی دیدار اخوی خود از خانهی شوهر بیرون میآید و موضوع را با پدر و مادر به شور میگذارد و مینویسد که:
«… به این جهت یک ماه بعد از ازدواج در تحت عنوان دیدن اخوی [منظور ابوالقاسم اعتصامی کارمند وزارت امور خارجه، باید بگویم که پروین تک دختر خانواده بود و چهار برادر داشت] که تازه از روسیه آمده بودند به تهران آمدم و مسأله را به حضرت خداوندگاری آقا و حضرت علیه خانم جان گفتم و تقاضا کردم که مرا از این زندگانی که آن را ابدأ دوست نمیدارم، خلاصی بخشند… اجمالأ عرض میکنم که مدت چند ماه، بنده در تهران ماندم و پس از زحمات زیاد بالاخره موفق شدیم که این کار را به قیمت زیادی خاتمه دهیم. چون میدانم که سرکار علیه همیشه نسبت به زندگی من علاقهمند میباشید، به این جهت باعث تصدیع میشوم و مثل کسی که با خواهر مهربانی حرف بزند، این حرفها را به سرکار مینویسم…»[8]
ابوالفتح اعتصامی برادر دیگر پروین ماجرای ازدواج و طلاقش را این گونه شرح میدهد:
«پروین در ۱۹ تیر ۱۳۱۳ با پسر عموی خود ازدواج و چهار ماه پس از عقد مزاوجت به کرمانشاه به خانهی شوهر رفت. این ازدواج متناسب نبود، لذا بعد از دو ماه و نیم اقامت در خانهی شوی به منزل پدر برگشت و در ۱۱ مرداد ۱۳۱۴ با گذشتن از کابین، تفریق نمود. این پیشامد را با متانت و خونسردی شگفتآوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن ماجرا سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود.»[9]
هنجارشکن آزادهای که ننگ زندگی با شوهر افیونی خود را نپذیرفت و با طلاقش و صدالبته طلاق فوری و زودهنگامش به عنوان نمایندهی راستین زنی با کمالات و دخترخانوادهای سرشناس، خود را از سایر دختران هم عصر متمایز ساخت. البته هنجارشکنی پروین اگرچه رهایی بخش زندگی وی شد ولی تا سالها شایعاتی را برایش به همراه آورد.
ابوالفتح اعتصامی درجوابیهی مقالهی «پرویز نقیبی» در مجلهی «روشنفکر» دربارهی شوهر «پروین»، جواب داده است که او را «نباید عامی و بیسواد خواند. از افسران شهربانی و هنگام وصلت با «پروین»، رئیس شهربانی کرمانشاه بود… اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاد «پروین» مغایرت داشت. «پروین» از خانهای که هرگز مشروب و تریاک بدان راه نیافته بود، پس از ازدواج، ناگهان به خانهای وارد شد که یکدم از مشروب و دود و دم تریاک خالی نبود… او هرگز خشونتی نسبت به «پروین» روا نداشت. دعوی اینکه «پروین» در خانه ی او حق نداشت شعر بخواند و مانند یک بندی اسیر میبایست در مطبخ به سر برد، ادعایی است باطل و مضحک…»[10]
با نگاهی دقیق به نوشتهی پروین و برادرش در خصوص شوهر پروین دو اختلاف به چشم میآید، نخست اینکه پروین نگاشته است: «یک ماه بعد از ازدواج» خانه ی شوهر را ترک کردم ولی برادر از اقامت دو ماه و نیمه ی خواهر در خانهی شوهر یاد کرده. «پروین» تنها به افیونی بودن شوهر اشاره کرده و برادر، خانه ی شوهر «پروین» را خانهای وصف میکند که «دمی از مشروب و دود و دم خالی» نبوده است.
از این نیز اگر بگذریم باید به شایعهی مهمی اشاره کنم که پس از مرگ پروین زبان به زبان گشت و گویا سخن از ماجرای عشقیای بوده که پروین را گرفتار و مجاب به طلاق از شوهر خود کرده. «پرویز نقیبی» در مقالهی خود به این موضوع پرداخت و ابوالفتح اعتصامی به وی این گونه جواب داده که:
«… در بحث از «پروین»، به میان کشیدن پای عشق (آن هم به مفهوم مبتذل کنونی آن) بیانصافی صرف و دلیل روشن بر کمال بیاطلاعی از زندگی و افکار و اندیشههای «پروین» است. راجع به آخرین روزهای «پروین» و درگذشت او و دعوی «خواندن اشعار عاشقانه و بردن نامهای ناشناس در مواقع بیخودی» از حیث بیاساس بودن واقعأ حیرتآور است… اساسأ در مدت بیماری [پروین] جز مادر و من و «طبیب» کسی بر بالین «پروین» نبود که چیزی شنیده باشد و اکنون در مقام نقل قول برآید.»[11]
مهکامه محصص نیز در پاسخ خبرنگار مجله «تلاش» که از وی پرسیده «آیا شما معتقدید که قلب «پروین» هرگز به خاطر کسی نتپیده؟» گفته است: «… من با اطمینان خاطر و اعتماد کامل میگویم که در زندگی «پروین» ماجرای عشقی وجود نداشته است…»[12]
هرچند پروین یادگاری بود ذی قیمت که در عصر معاصر بر ادبیات فارسی آفتابیدن گرفت، اما بیشک رندانگیاش را باید در حافظ جستوجو کرد و شناخت و تأثیر پروین از او را مدعی این سخن دانست گویی که تاثیرش از حافظ کمتر از تأثیرپذیری پروین از سعدی بوده. پروین آزاده که تاب تحمل هیچ تعلقی را نداشت؛ رندانه حتی از دریافت مدال درجه ۳ لیاقت که وزارت فرهنگ وقت در سال ۱۳۱۵ به وی اهدا کرده بود سرباز زد و هرگز آن نشان را استعمال نکرد. ابوالفتح اعتصامی سی سال بعد با عنوان این مطلب که: «پروین با این پیام که شایستهتر از من بسیارند، نشان را پس فرستاد!»، پیش گام جریان خاصی با محوریت نام و شهرت پروین شد به گونهای که این اظهارات صریح وی از زبان پروین موجب شادمانی یا انتقاد طیفها و گروههای خاص فکری-سیاسی گردید. مخالفان رضا شاه به نوعی با درج و نقل این قبیل سخنان، پروین را شاعر سیاسی قلمداد کردند و هریک جهت استفاده ابزاری به شرح و بسط اشعار او اقدام ورزیدند. به عنوان نمونه بخشی از مقالهی جناب دکتر جلال متینی آورده خواهد شد که در آنجا پژوهشگر گرانمایه از جامعهی سوسیالیست ایرانی در اروپا نام برده که در سال ۱۳۵۰ نوشتهاند:
آقای ابوالفتح اعتصامی (برادرش) در بارهی او میگوید: «در ۱۳۰۴، پیشنهاد ورود به دربار را رد کرد. در ۱۳۱۵ وزارت فرهنگ پس از انتشار اولین طبع دیوان «پروین» و غوغایی که این دیوان برپا کرد، یک نشان درجهی سه علمی برای او فرستاد. این نشان هرگز مورد توجه شاعر قرار نگرفت و یکبار هم آن را بر سینهی پر معرفت خود نیاویخت.
«زمان پروین، زمان دلهره و بهت است. عصریست که خودکامگی، دروغ زنی، هوچیگری و جهل جای همه چیز را در ایران گرفتهاست…»
«با مسخرهبازی مجلس موسسان همه چیز تغییر شکل و ماهیت میدهد… دیکتاتوری با تمام مظاهرش برسرمردم بینوا و بهت زده، سایهای هولناک افکنده است. دستگاه پلیسی، جایگاه رفیع مشروطه را غصب کرده… صاحبان عقیدهی برابری و برادری را در سردابها جای میدهند، محاکمات دستوری و شرم آور یکی جانشین دیگری میشود… در همه جا سنگها را بسته و سگها را گشوده اند… پروین در این زمان و مکان دست به سلاح صوفیان میزند… و اما سلاح صوفی که با پر عشق به خدا رسیدن است، برّایی خود ر ادر عصر پروین از دست داده. بشر زمان او روی دروازهی جنگ دوم جهانی و مصیبت اتم هیروشیماست… و از پروین متصوف شاعرٍ «ای رنجبر» روز را در ایران بیرون میآورد… دیو استبداد با همان سیاه دلی و تباه خواهی بر سرزمین ایرانشهر فرمانرواست. اهورامزدا به طلسم خواب آور اهریمن گرفتار است…»
«پروین ما مبتلای درد اسلاف خود است. در قفس تنگ روز و روزگار… با دندان و ناخن میلههای قفس را سوهان میزند.»
«پروین انسانی رحیم و طاغیست. در مقابل مقرراتی که به اسم دین و قانون بر آدم تحمیل شده است، طغیان میکند…». «زور و ظلمی که هوای تنفس را سنگین و مسموم ساخته است، از لابه لای گفتارش بیرون میریزد.»
حشمت موید در مقالهی «جایگاه پروین اعتصامی در شعر فارسی» خود نیز آورده:
«چنان که میدانیم، وی دعوت دربار را برای معلمی ملکهی پهلوی نپذیرفت و این صداقت بسیار کمیاب اخلاقی را داشت که هرگز فریفته ی جاذبه ی مقامهای پُرسود ومجللی که به آسانی بدان دسترسی داشت، نگشت». «وی نه تنها دعوت دربار را برای معلمی ملکهی دربار پهلوی نپذیرفت و همچنین از قبول نشان درجهی سوم افتخار وزارت معارف امتناع ورزید که این هردو را ممکن است ناشی از مخالفت وی با رژیم حکومت زور شمرد». «وی از نابسامانیهای سیاسی و مصائب اجتماعی ایران دقیقاً آگاه بوده و با شهامتی بیش از هر شاعر دیگر زمان خود از فساد دستگاه زورمندان و جور و آز پادشاه انتقاد کردهاست…»
حشمت موید البته ضمن بیان این مطالب تصریح میکند که:
«… نباید همهی اشعاری را که پروین در شکایت از بیداد پادشاهان گفته است معطوف به رضا شاه دانست. از جمله همین شعر «اشک یتیم» در صفر ۱۳۴۰ هجری قمری برابر با اکتبر ۱۹۲۱میلادی. یعنی فقط چند ماهی پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹/ فوریه ۱۹۲۱ و پنج سال پیش از جلوس رضا شاه بر تخت سلطنت، سروده شده است».[13]
عدم پذیرش مدال درجه ۳ لیاقت در سال ۱۳۱۵ و پیشتر از آن نپذیرفتن پیشنهاد ورود به دربار در سال ۱۳۰۴ [اگر البته اصل ماجرا آن گونه باشد که ابوالفتح اعتصامی نقل کرده و پس از او نیز دیگران به کرات از رد پیشنهاد دربار خبر میدهند] و هم چنین اظهار نظرهای مختلفی که ناخودآگاه مخاطب را به سمت و سویی میکشاند تا پروین را مبارزی سیاسی قلمداد کند، همه و همه ما را بدان جایی رهنمون است که پروین را مخالف و دشمن سرسخت دستگاه پهلوی بدانیم، حال اگر لختی به شرایط بیندیشیم و فرضا بپذیریم که دربار مایل بوده تا پروینی که در آن اوان (۱۳۰۴) تازه هیجده- نوزده سالی بیش نداشته تنها با در دست داشتن دیپلم دبیرستان برای معلمی و ندیمگی ملکه و ولیعهد ایران راهی دربار شود؛ لفظ «ورود به دربار» برای بیان مقصود گویا نیست چه که بهتر بود گفته میشد که به وی پیشنهادی دادند و او نپذیرفت.
دکتر جلال متینی در مقالهی «چند کلمه دربارهی پروین اعتصامی» که در سال ۱۳۸۶ نگاشته، اصل موضوع را به کل مورد تردید قرار داده و نوشته:
«… از سوی دیگر اگر چنان دعوتی نیز از وی شده باشد و با توصیفی که از رضا شاه و قدرت و استبدادش میکنند، آیا به سادگی میتوان پذیرفت که «پروین اعتصامی» به آزادی، شانههای خود را بالا انداخته باشد که: «نه، به چنان درباری قدم نمیگذارم». آیا ممکن است دربار آن چنانی، این نافرمانی را اهانت تلقی نکرده و به روی خود نیاورده باشد؟»
دکتر متینی در ادامه این مقاله ارزشمند از وینست شیآن[۱۴] آمریکایی نام برده که گویا متولد ۱۸۹۹ بوده و تا ۱۹۶۹ نیز عمر کرده. کوتاه سخن آنکه ایشان به تاریخ ۲۵ آوریل ۱۹۲۶ راهی ایران شده تا در مراسم تاجگذاری رضا شاه حضور یابد، اما شرف حضور نیافت زیرا که ده روز دیرتر به ایران رسید. وی به مدت دو ماه در کشورمان اقامت گزید و با تنی چند از سرشناسان دیدار و معاشرت نمود که حاصل این مشاهدات و خاطرات دوماهه درکتاب The New Persia آمده است. این نویسندهی آمریکایی در ماه می۱۹۲۶ از طریق زنی به نام «شهربانو» که گویا فارغ التحصیل مدرسهی آمریکایی بوده، با پروین دیدار داشته است. «شیآن» در بخشی از گزارش دیدار خود با پروین نوشته:
«نظر من برای اولین بار به خاطر استنکاف او از تدریس زبان و ادبیات به ملکه، به «پروین» جلب شد. دلیری و سرسختی چنین طرز برخوردی، دل مرا از تحسین نسبت به او آکنده کرد. مخالفت با دستور صریح رضاشاه، علیرغم آشنایی با زودخشمی و خشونت او، شگفتی و تحسین مرا برانگیخت. پروین خانم در مورد تصمیمش در واردشدن به دربار از پشتیبانی کامل خانوادهاش برخوردار بود و از آن گذشته عقاید و سنن اشرافی رایج، بر این تصمیم صحه میگذاشت. «رضا»، که عادت به تحمل مخالفت حتی از جانب اشرافیترین افراد مملکت را هم ندارد، مجبور شد که تسلیم این دخترک جدی و عینکی بشود. مجبور کردن «پروین» به قبول فرامین شاهانه، برای شاه خطرناک بود و «پروین» خانم آنقدر تیزهوش بود که این را بداند.
نقشه ی رضا این بود که «پروین» را به نوعی شاعر دربار، معلم ملکه و شاید حتی معلم ولیعهد، تبدیل کند. برای برانگیختن او به قبول این منصب، اعلیحضرت به او پیغام میدهد که او این اجازه را خواهد داشت که گهگاه برای شاهنشاه هم بعد از شام، تاریخ قرائت کند. آپارتمانی در قصر سلطنتی، حقوقی فراوان و شانس اینکه بر ملکه ی جوان و خانوادهی سلطنتی اعمال نفوذ کند، مزایایی بود که این پیشنهاد برای او دربرداشت. «پروین» سه بار، هر بار با قاطعیتی بیشتر، این پیشنهاد را رد کرد. او با سرسختی آرام و محکمی به من گفت: من هرگز نمیتوانم که به آن کاخ وارد شوم.»[15]
اما دلیل پرداختن حقیر به این موضوع و پافشاریام بر ارائهی تصویری گویا- که ممکن است بعض دوستان را خسته و بیحوصله کرده باشد و بعض دیگر را مأیوس از ارائهی فرعیاتی که شاید هیچ ضرورتی به بیان و تفصیل ندارند- تنها تلاشی کوچک در جهت فهم واقع بینانهتر از شخصیت، زندگی و روحیات یک شاعر است. شاعری که البته زن است! و گرچه چندین و چند سال از وفاتش میگذرد کماکان زنده است و دیوان شعرش یکی از پر تیراژترین دیوانها. شاعری که نه شعر نو سرود و نه بنیان گذار سبک خاص شعریای بود. نه مانیفستی نوشت و نه انتظار داشت بزرگداشتی برایش بگیرنند و حتی از این فراتر همایشها و جشنوارههایی را به یادش و به نامش در فرداهای پس از مرگش برگزار کنند. ساده زیست و ساده شعر سرود تا به ماندگاری رسید و به قول سایهی شعر فارسی- هوشنگ ابتهاج:
«اعجوبهای بود اصلا ولی حیف اولا بیموقع مرد و ثانیا مرگش مصادف شد با غوغای شعر نو که بیچاره پروین اصلا درک نشد تو اون غوغا. اما با این حال هنوز هم دیوان پروین یکی از پرتیراژترین کتابهای شهره. خیلی شاعر قویای بود. قطعه هاش جزو بهترین قطعههای زبان فارسیه… اون مثنوی «مادر موسی» شاهکاره. انگار مولاناست که با زبان سعدی و حافظ داره شعر میگه. اوج زبان واقعا. یا اون قطعهی «مست و هوشیار» شاهکاره. ..حتی شعرهای نرمتر و سبکتر پروین هم خیلی جالبه:
ای گربه ترا چه شد که ناگاه رفتی و نیامدی دگر بار»[16]
پس بجاست با دیدی وسیعتر به شعرش و زندگیاش نظر فکنیم تا شاید درکی بهتر از او بدست گیریم. اما گذری زنیم به بحث اصلی، آنجا که ابوالفتح اعتصامی در طبع سوم دیوان پروین عبارت «پیشنهاد ورود به دربار به او شد و او نپذیرفت» را آورده و این عبارت کم یا بیش توسط دیگران نیز نقل ونوشته شده است و اگر با دقتی بیشتر به تحقیق پیرامون ماجرا پردازیم خواهیم یافت که این عبارت تقریبا ترجمهی لفظ به لفظ عبارتی از «شی آن» است در کتاب فوق الذکر خودش که در آن به انگلیسی چنین شرح واقعه کرده:
Parvin Khanum had been supported by her whole family in her resolution not to enter the palace.
I could never enter that palace.[17]
آیا ابوالفتح اعتصامی و دیگران تحت تأثیر مستقیم یا غیر مستقیم این جهانگرد کم و بیش عبارت وی را تکرار و تفصیل نکردهاند؟
دکتر متینی در مقالهی خود پرسشهایی را طرح میکند که نوشتهی بحث برانگیز «شی آن» به آنها دامن زده است. پرسش اول اینکه او چگونه پی برده بود که «پروین» در رد پیشنهاد رضاشاه، از پشتیبانی کامل خانوادهاش برخوردار بوده؟ چگونه ممکن است رضا شاه به یک دختر هیجده، نوزده ساله که تازه دورهی دبیرستان را تمام کرده، پیشنهاد کند «تدریس زبان و ادبیات فارسی» ملکه را به عهده بگیرد؟ آن هم در روزگاری که زنان ایران در حجاب بودند، چگونه شاه ایران به دختری نوجوان چنین پیغامهایی فرستاده؟[۱۸]
و چندین وچند پرسش بیپاسخ دیگر که تماما در رد نظر شی آن و امثال او [که با نوشتههای خود، پروین را شاعر سیاسی قلمداد کردهاند] طرح شده تا خواننده این سطور خود در صحت و سقم کل ماجرا قضاوت کند. اساسا واقعیت محض آن است که پروین نه فقط مبارزی سیاسی نبوده، بلکه در موضوع کسب «حقوق نسوان» نیز که بدان سخت علاقمند بوده است، به «مبارزه» اعتقادی نداشته. خطابهی «زن و تاریخ» و قصیدهی «گنج عفت» او، شاهد صادق این مدعاست. زیرا وی در آن خطابه و در آن شعر تنها از تیرهروزی و پریشانحالی و بیدانشی زنان شکوهها کرده، بیآنکه برای نجات زنان هموطنش راهی پیشنهاد کرده باشد. گویی او آرزومند بوده است که روزی دستی از غیب بیرون بیاید و تربیت و تعلیم حقیقی را، به تساوی، شامل حال زنان و مردان کند «تا نگوید کس، پسر، هشیار و دختر، کودن است». و اضافه کنم که اگر در پارهای دیگر از اشعارش شعارگونه و با ایهام و اشاره، گرچه انتقادی از نظام حاکمه کرده است اما شعرش فریاد آزادی نیست بلکه فقط رویایش را تصویر کرده:
شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی بقدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است[۱۹]
مقایسه شود با این شعر که پروین با نگاهی انتقادی و زبانی پر ایهام از شرایط جامعهاش با ما سخن میگوید:
گرگ، نزدیک چراگاه و شبان رفته به خواب
بره، دور از رمه و عزم چرائی دارد [۲۰]
|
سیاسی قلمداد نکردن پروین، شرط اول نقد هوشمندانهی اوست. حالیا نباید و نشاید که هرگز پروین را شاعری بیتعهد و بیتفاوت از جامعه به حساب آوریم و شعرش را اندوگرایانه و صرفا موعظه وار تلقی کنیم؛ زیرا که او در همان عمر کوتاه کم نصیبش، راه سعادت و ترقی جامعهمان را در علم اندوزی و آشنایی با مفاهیم عمیق علمی و نظری میدانست و شرط پیشرفت را در مشارکت و وحدت کل به شمار میآورد. و خود پیشگام دیگر زنان عصر حتی پس از فارغ التحصیلیاش هرگز علم اندوزی را رها نکرد بلکه مدام در کار علم بود و تحقیق و تفحص. لذا پس از طلاق، با آنکه بسیار آزردهخاطر و پریشاندل بود اما به سالهای ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۶ در زمان ریاست دکتر عیسی صدیق بر دانشسرای عالی، بدان جا رفت و این بار در نقش مدیر کتابخانهی آن دانشسرا و نه زن سرگردی افیونی مشغول به کار گشت و فعالیت اجتماعی خود را رسما آغاز نمود. اما از آنجا که این چرخ کج بنیاد روزگار میانهی خوبی با نیکان خود ندارد، پروین را در غم و اندوهی بس جانکاهتر از طلاقش قرار داد و پدر ادیب و مرد فرزانهای چون یوسف اعتصامالملک آشتیانی را در یکی از روزهای سال ۱۳۱۶ به خود بلعید و پروین را با دنیایی از رنج به کار خود رها کرد تا هرگز کسی دیگر لبخندی بر چهرهی افسرده و خستهاش نبیند.
مرحوم اعتصامالملک آشتیانی در دی ماه ۱۳۱۶ و وقتی ۶۳ سال داشت چشم بر گیتی بر بست و دختر را در آتش حسرتی جانسوز غوطه ور ساخت. سوگنامهی معروف پروین که در تعزیت پدر سروده شده، نشان از حال افسردهی اوست، گویی که روح بلندنظر پروین هرگز اجازهی شکایت از روزگار را به وی نداد اما این رویداد در انزوای او نقشی به سزا داشت. پس لازم است به احترام پروین و ادبیات فارسی که چنین نازنین مردی را از دست داد، دگر بار سوگنامهی پروین را بخوانیم تا شاید به درد غم تنهایی او بیشتر پی ببریم:
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من
از ندانستن من، دزد قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من
آنکه در زیر زمین، داد سر و سامانت
کاش میخورد غم بیسر و سامانی من
بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیرهتر از شب کردی
بیتو در ظلمتم،ای دیدهی نورانی من
بیتو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من
صفحهی روی ز انظار، نهان میدارم
تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من
دهر، بسیار چو من سربهگریبان دیده است
چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدر گهر پاک تو میدانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمهی دل میدادم
آب و رنگت چه شد، ای لالهی نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!
|
سرنوشت پروین اما این گونه رقم خورد تا زجر و رنج زندگی بلایای خودش را بر سرش هوار کند. ازدواج با مردی افیونی، رد مدال لیاقت دربار، سرودن اشعاری موشح علیه شخص رضاشاه و مرگ پدر، تمام و تمام انزوا و محدودیتش را دو چندان نمود تا آنکه غول زشت خوی زندگی سرانجام او را به زانو درآورد و تسلیم امیال خویش کرد. درست در سوم فروردین ۱۳۲۰ پروین بیهیچ سابقهی بیماریای مریض گشت و حصبه گرفت. پس از چندی حال وی رو به بهبودی نهاد تا آنکه به ناگه در شب ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ برابر با ۴ آوریل ۱۹۴۱ به هنگامی که ۳۵ ساله بود به اغما رفت و در آغوش مادرش جان داد. هرچند که انگار از قبل مرگ را پیش بینی کرده بود چه که پیشاپیش قطعهای برای سنگ مزارش سروده و تنها وصیتش نیز آرمیدن در جوار پدر بزرگوارش بود واقع در حرم حضرت معصومه.
هم اینک این قطعه بر سنگ مزارش حک شده است:
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بیدوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جانفرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و زهر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنتگاه
خاطری را سبب تسکین است
|
[1] ر.ک. شعر «گوهر اشک» با مطلع: آن نشنیدید که یک قطره اشک صبحدم از چشم یتیمی چکید…
[۲] نقل به مضمون از کتاب «با چراغ و آینه» نوشتهی دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی صص ۱۴۹-۱۵۰
[۳] روزنامهی قرن بیستم، شمارهی هشتم، دورهی دوم، سال دوم (دوشنبه ۲ رجب المرجب ۱۳۴۱/ فوریهی ۱۹۱۳، ص اول)
[۴] برگرفته از «کتاب با چراغ و آینه» ص ۴۵۹
[۵] مقایسه کنید با شعر دیگر پروین:
اگر افلاطن و سقراط بودهاند بزرگ
به گاهواره مادر بسی خفت سپس
در آن سرایی که زن نیست، انس و شفقت نیست
به هیچ مبحث و دیپاچهای قضا ننوشت
زن از نخست بوده رکن خانه هستی
|
|
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان
به مکتب حکمت حکیم شد لقمان
در آن وجود که دل مرد، مرده است روان
رای مرد کمال و برای زن نقصان
که ساخت خانه بیپای بست و بیبنیان
|
[۷] نامهی شمارهی ۳۱ پروین به «سرور مه کامه محصص لاهیجانی»، برگرفته از مقالهی دکتر جلال متینی
[۱۳] جایگاه پروین اعتصامی در شعر فارسی نوشتهی حشمت موید
[۱۶] برگرفته از کتاب پیر پرنیان اندیش، ج ۲/ ص ۸۷۹
[۱۷] برگرفته از مقالهی دکتر متینی