شاید هم روزی از دندهای برخاسته باشیم که به دلمان بیندازد سعادت، عوض هما، زیر سایهٔ همین گنجشکهای صبحگاهی است.
Shared posts
شاید هم روزی از دندهای برخاسته باشیم که به د...
یادداشتهای روزانۀ نیما: «وطنناشناس» ــ آبان 1334
باید دلمان برای سادههایی که خیال میکنند زرنگ...
باید دلمان برای سادههایی که خیال میکنند زرنگی میکنند بسوزد و از زرنگهایی که خودشان را ساده نشان میدهند بترسیم.
بیانیه
نپذیرفتنِ جایزهی کتابِ سالِ جمهوری اسلامی ایران
ترجمهی من از جستاری در خصوصِ فاهمهی بشریِ جان لاک را یکی از برندگانِ جایزهی کتابِ سالِ جمهوری اسلامی ایران در بخشِ فلسفه و روانشناسی اعلام کردهاند. در مراسمِ اهدای جایزه شرکت نکردم، و جایزه را نمیپذیرم. چند هفته پیش از طرفِ مسؤولانِ جایزه به من گفته بودند مراسمی با حضورِ رئیسجمهور و وزیرِ فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار خواهد شد.
برخی از برندگانِ سالهای گذشتهی جایزه دوست یا استادِ من بودهاند و هستند، و اینکه جایزه را پذیرفتهاند به هیچ روی از قدرشان نمیکاهد: اصولاً پذیرفتنِ جایزه یا صله را فینفسه بد نمیدانم—خواه از حکومتِ پهلوی باشد یا از صداوسیما، یا حتی از ایراناینترنشنال و وزارتِ خارجهی امریکا. به تصمیمِ شخصیِ خودم این جایزهی خاص را نمیپذیرم تا به شکلی رساتر از قبل اعتراض کنم به روالِ بسیار شایع و کاملاً غیرعقلانی و احتمالاً غیرقانونیِ سانسور، سانسوری که یکی از متولیانِ اصلیاش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است.
اینکه ترجمهی کتابِ لاک به هیچ شکلی مشمولِ سانسورِ مستقیمِ حکومتی نشده است مرا از دیدنِ سیطرهی مهیبِ سانسور در امرِ نشر بازنمیدارد، علیالخصوص که در یکونیم سالِ اخیر خودم در مؤسسهی انتشاراتیِ غیرحکومتیای کار میکنم. و آنچه اینجا در نظر دارم سانسورِ آثارِ ادبی و تاریخی نیست (گرچه با سانسورِ اینها نیز اصولاً و بهشدّت مخالفام)، بلکه سانسور در آثارِ فلسفی را در نظر دارم. مسؤولانِ ممیّزی، گماشتهی وزارتِ فرهنگ و ارشاد اسلامی، متنکّراً و بی آنکه ملزم به اقامهی هیچ دلیلِ عقلپسند یا قانونیای باشند، دستورِ حذفِ عبارات و جملات را صادر میکنند. و گاه دستور میدهند به چیزی که شاید بدتر از حذف باشد: انتشار را منوط میکنند به اینکه مترجم یا ناشر در زیرنویس بگوید که مؤلف دارد اشتباه میکند یا اصلاً در گمراهیِ آشکار است. کتابخوانانِ ایرانی مواردی نیز سراغ دارند که مترجم یا ناشر در ابتدای ترجمهی کتابی در یادداشتی توضیح داده است که آنچه در کتاب آمده غلط و حاکی از ناآگاهیِ نویسنده است! قاعدتاً روشن است که بعضی از مضحکترین مواردْ محصولِ خودسانسوری است—ولی این نیز قاعدتاً روشن است که این خودسانسوریها بسی کمرنگتر و کمشمارتر میبودند اگر که مترجمان یا ناشران مسبوق نبودند به خاطراتِ اولشخص یا گزارشهایی معتبر از سانسورهای بسیار نامعقولِ دولتی. و خودسانسوری عمیقتر هم میرود: بسا که مترجمِ بالقوّهای اصلاً سراغِ اثری نرود، بسا که مؤلفِ مستعدی اصلاً ایدهاش را ننویسد از بیمِ ممیّزی.
البته که میتوان بحث کرد در تأثیرِ مخرّبِ سانسور بر تضاربِ آراء و بر گسترشِ فرهنگ و تفکر؛ اما در اینجا موضوعِ اصلیِ اعتراضِ من نقضِ حقوقِ شهروندیِ مترجمان و مؤلفان و ناشران است. من شخصاً مترجمِ پرکاری نبودهام و بهعلاوه، غیر از کتابی کوچک، آنچه در فلسفه ترجمه کردهام از آثارِ کلاسیک بوده است و گویا برخی ممیّزانِ وزارتِ فرهنگ و ارشاد اسلامی هنوز شرم/واهمه دارند که در موردِ آثارِ کلاسیکِ قرنهای گذشته، یا در بحثهای خالصِ فلسفهی زبان، امرونهی کنند، و گمان میکنم به این سبب باشد که صابونِ شوخِ سانسورِ مستقیمِ دولتی هنوز در فلسفه به تنام نخورده است. اما بسیاری کسان دیدهام که غمگین و افسرده شدهاند از شدّتِ سانسورِ نامعقول در موردِ آثاری امروزی که در فلسفه ترجمه کردهاند، و بعضاً بالکل از خیرِ انتشار گذشتهاند (و بطریقِ اولیٰ امکانِ دیدهشدن و برندهشدن در جایزهای را از دست دادهاند که از بیتالمال تأمین میشود). وقت و انرژی صرف کردهاند، و نتیجهی کارشان مخدوش یا حتی معدوم شده است. روانشان آسیب دیده، معاششان مختل شده.
من معتقدم که اصولاً انتشارِ کتاب و مجله نباید نیاز به مجوّزِ حکومت داشته باشد—الزام به عرضهی پیشازانتشارِ اثر به دولت را ناعادلانه و نامعقول مییابم، حتی اگر فرض کنیم که قانونِ روشن و صریحی در موردش وجود داشته باشد که به طرزی دمکراتیک تصویب شده باشد. از مخالفتِ اصولی در موردِ نیاز به مجوّزِ رسمیِ انتشار که بگذریم، بهنظر میرسد که بر رفتارِ ممیّزانِ وزارتِ فرهنگ و ارشاد اسلامی هیچ ضابطهی مدوّنی حاکم نیست. ممیّزِ محترم برنمیتابد که در ترجمهای اینطور آمده باشد [نقل به مضمون] که هرچه علمِ تجربی جلوتر بیاید خرافه عقبتر میرود، و حتی خواستهاش تأمین نمیشود وقتی که، در متنِ بهاصطلاح اصلاحشده، مترجم در ابتدای پاراگراف تصریح کند که آنچه در پی میآید شرحی است از آراءِ فلان فیلسوفِ قرنِ نوزدهم. ممیّزِ محترم دستور میدهد که جملهها حذف شوند یا دستور میدهد که زیرنویسی برائتجویانه اضافه بشود. (اگر عملاً در کارِ نشر نبوده باشید شاید باور نکنید که مثالْ ساختگی نیست.) و گویا وزارتِ فرهنگ و ارشاد اسلامی در سالهای اخیر به این هم رضایت نمیدهد که ناشر به خواننده اطلاع بدهد که چیزی حذف شده است: حذفیات باید بیسروصدا باشند و نهایتاً به نامِ ناشر یا مترجم تمام شوند… . اصلِ ایدهی سانسور را معقول نمییابم، و نحوهی اجرایش را نیز ظلمی مضاعف میبینم—رفتارِ ممیّز را نمیشود پیشبینی کرد تا آسیب و زیان را کمینه کرد. اینها تازه در موردِ متونِ فلسفی است؛ در ادبیات و بعضی حوزههای دیگر وضعیت اسفناکتر از این است—اما من صاحبِ شترانِ خودم هستم.
دو نکتهی پایانی. اول اینکه اگر به این اعتراضِ من توجهی بشود میشود انتظار داشت که بعضی جرایدِ حکومتیْ صرفِ امکانِ بیانِ چنین اعتراضهایی را حاکی از وجودِ آزادیِ بیان قلمداد کنند! روشن است که چنان ردّیهای بیپایه است: بحثِ من سانسورِ کتابِ چاپی است، نه انتشارِ بیانیه در فضای مجازی—که این هم فضایی است که شاید دور نباشد که سراسر ”صیانت“ بشود. دودیگر اینکه اقبال به این ترجمهی اثرِ لاک تا حدِ زیادی مدیونِ زیباییِ کمنظیرِ ظاهریاش است—از حروفچینی و صفحهآرایی و طراحیِ قلم تا صحافی و طراحیِ جلد. ممنونام از نشرمرکز بابتِ انواعِ همراهی و پشتیبانیِ مالی و فنّی در این پروژهای که بیش از دو سال کارِ پیوسته صرفاش شد.
کاوه لاجوردی
بیستوچهارمِ اسفندِ هزاروچهارصد.
عاشیق
روی فرش نرم هریس از خواب بیدار میشوم. دست میاندازم از تاقچه تار عاشیق را بردارم و فقط هوا را چنگ میزنم. بلند میشوم از پنجره قدی به حیاط میروم. ظهر داغ و خلوت تابستان است و سایههای تاک، کاشیهای حیاط را یکی در میان تاریک و روشن کرده. گربهام گوشهای ولو شده خودش را لیس میزند. گوشهی حیاط روی تخت عاشیق نشسته و سازش را میزند. دراز میکشم کنارش و ابرهای آسمان را تماشا میکنم. چشم میبندم و خواب میبینم عاشیق شدهام و کنار سنگی بلند بر دامنهی کوه نشستهام. از اذان گذشته است و منتظرم خورشید طلوع کند. مشتی خاک برمیدارم و پخشش میکنم بر دره.
گاج یا شاید هم یک ناشر دیگر
توی مدرسه به شماها چی یاد میدن؟!
وقتی میبینید یکی خوابیده و مطمئن نیستید خواب است شایسته است بسیار آهسته پتویی رویش بیندازید و اگر چراغی روشن است و صدای تلویزیونی هست هردو را خاموش کنید، نه اینکه آنقدر بپرسید «خوابی؟ خوابی؟» تا مطمئن بشوید دیگر خواب نیست.
480
حقیقت
- ناخدا، چرا دیگر به دریا باز نگشتی؟
- دریا حقیقت بود و حقیقت سخت بود. بندر اما خلافش بود، آرامش بود. عاقبت هر جویندهای بازگشت است.
To say good-bye is to deny separation; it is to...
To say good-bye is to deny separation; it is to say Today we play at going our own ways, but we'll see each other tomorrow. Men invented farewells because they somehow knew themselves to be immortal, even while seeing themselves as contingent and ephemeral.
Jorge Luis Borges
خداحافظی کردن تکذیب جدایی است، میگوییم: امروز هر کس به راه خود میرود ولی فردا همدیگر را خواهیم دید. انسان خداحافظی را اختراع کرد چون خود را جاودان میدانست، حتی با وجود اینکه خود را تصادفی و ناپایدار میدید.
خورخه لوئیس بورخس
برای من آدمبزرگ کسی بود که میتوانست صبح زود ...
برای من آدمبزرگ کسی بود که میتوانست صبح زود بدون زنگ ساعت بیدار شود، آجیل و تنقلات وسوسهاش نمیکرد و میتوانست بادکنک را بدون ترس از ترکیدنش خیلی باد کند. من هیچ رشد نکردهام.
تور مجازی (رایگان) موزه واتیکان
تایتانیک در تخت
یکی از آن چهار هزار و سیصد و شصت و نه نفر
جهش مستقیم روی کلهی فرمانده
نازکیِ طبع
خواب بودیم و ماه از غرّه به سلخ رفت، بارها
گفت که یک سالی هست که درگیرِ این موضوع است که دارد به چهلسالگی میرسد. گفت که سنِّ مهمی است و معنایی نمادین دارد، و نمیداند که در این دو-سه ماهِ باقیمانده چطور برای این اتفاق آماده شود.
گفتم که تصور میکنم آن چهلسالگیای که معنای نمادین داشته قرار نبوده خیلی دقیق محاسبه شود. گفت که دوست دارد دقیق محاسبه کند. گفتم ”نکن برادر، نکن. چه کاری است این آغشتنِ حالوهوای عرفانی به محاسباتِ عددی؟“ گفت که مصرّ است.
گفتم ”پس شرمنده. آن چهلسالگیای که تو در نظر داری، احتمالاً بر پایهی سالِ قمری محاسبه میشده. الآن چند ماهی هست که از چهلسالگیات گذشته.“
بازگشت غافلگیرکننده بیدود
یعقوب آزاده دل، مدیر واحد حمل و نقل پاک شهرداری تهران از بازگشت دوچرخههای اشتراکی بیدود خبر داد. به گفته این مدیر حمل و نقل شهرداری دوچرخههای نارنجی بیدود از امروز، دهم دی ماه فعالیت خود را از سر میگیرد. حضور دوباره دوچرخههای بیدود با شرایطی متفاوت خواهد بود.
در سراسر دنیا مسئله هوای پاک با استفاده از دوچرخهها مطرح است و بسیاری از کشورها همچون هلند فرهنگ دوچرخهسواری را تقویت کردهاند. در ایران هم دوچرخههای بیدود وظیفه ساخت این فرهنگ را برعهده دارند. از همین رو دوچرخههای بیدود کار خود را تعطیل نکرده و برای ماندگاری رکاب میزنند.
به گزارش شنبهپرس، حسین قاسمی، نائبرئیس هیئت مدیره بیدود نه تنها شایعه پایان فعالیت بیدود در شهر تهران را رد کرد. بلکه در خصوص فعالیت دوباره آن گفت: «بعد از اتفاقات پیش آمده و جمعآوری دوچرخهها، تصمیم گرفتیم بعضی از اقدامات زیرساختیمان را به سرانجام برسانیم. یکی از این اقدامات، پیگیری از شهرداری تهران بود. در این مدت تقربیا هر روز با شهرداری تهران بر سر میز مذاکره رفتیم. با توجه به تغییراتی که در قسمت معاون حمل و نقل تهران اتفاق افتاده است و با نگاه ویژهایی که شهردار تهران و آقای حجت به طرح حملونقل پاک دارند تا چند روز آینده با قدرت بیشتری به سطح شهر بازخواهیم گشت.»
یوسف حجت رییس سازمان ترافیک شهرداری تهران و سرپرست معاونت حمل و نقل نیز گفت:« توافق اولیه با شرکت بیدود انجام گرفته ولی هنوز نهایی نشد، ممکن است بزودی با شرکتهای مشابه هم طی فراخوانی جهت توسعه فرهنگ دوچرخهسواری توافق کنیم.»
وی در ادامه افزود:« ودیعه دوچرخههای اشتراکی در دور جدید فعالیت شرکت بیدود، حذف و حق عضویت یکساله دریافت میشود که مبلغ آن حدود ۵۰ هزار تومان خواهد بود.
شارژ روزانه هم به ازای نیم ساعت مسافت ۱۵۰۰ تومان است و همه این موارد جهت تشویق بیشتر شهروندان برای استفاده از دوچرخه در نظر گرفته شده است. »
به گفته یکی از مدیران حمل و نقل شهرداری تهران گفت: همانطور که شهروندان از رفتن بیدود غافلگیر شدند برای بازگشت آن نیز غافلگیر خواهند شد.
نوشته بازگشت غافلگیرکننده بیدود اولین بار در شنبهپرس. پدیدار شد.
در این هواها
حداقلّی از شرمساری، حداقلّی از عقلِ سلیم
هواپیمای مسافربری را زدهایم و بیش از صدوپنجاه نفر غیرنظامی را به طرفةالعینی کشتهایم. صِرفِ همین عمل باید شرمسارمان کند—باید سرمان پایین باشد، عذرخواه باشیم، دلجویی کنیم، غرامت بپردازیم؛ باید توضیح بدهیم، استعفا کنیم، محاکمه بشویم. گردنمان هم باید باریکتر از مو باشد.
سه روز انکار کردهایم، و نادانِ مستقلنمایی را فرستادهایم جلوی دوربین تا توجیه کند که ناممکن است که سقوطِ هواپیما نتیجهی شلیکِ موشک بوده باشد. سرانجام مجاب شدهایم توضیح بدهیم، و مسؤولِ ارشدِ پدافندِ هوایی هنوز شاغل است.
برخی کسان گاهی این نظر را عملاً تأیید میکنند که ناکارآمدی و بیتدبیری میتواند ته نداشته باشد. کاش به همین اندازهی فعلی بسنده کنند و شواهدِ تازهای برای این امرِ ناخوشایند تولید نکنند. شهروندان خشمگین و سوگوارند؛ وضعِ بد را بدتر نکنیم: فضای سوگواری را امنیتی نکنیم. شرمساری به کنار؛ به این فکر باشیم که تداومِ بیتدبیری میتواند حکومت را از هم بپاشد.
جلوههای ویژه
پس از سلیمانی
الف: حضور مردم در تشییع جنازه سلیمانی نشانهٔ محبوبیت او بود. مسئله پدیداری است. او در نگاه مردم، نه نمایندهٔ مجلس بود، نه رئیس جمهور، نه شهردار تهران، نه رئیس سپاه، نه رئیس قوهٔ قضائیه و … او یکی از «حاکمان» نبود؛ او «سرباز» بود در نگاه مردم. به این دلیل حتی کسانی که با حاکمیت همراه نیستند، او را ستودند و در تشییع او حاضر شدند. نمیتوان محبوبیت سلیمانی را «مشروعیت» حاکمیت دانست.
ب: به گمانِ من مشروعیت نظام پس از ۸۸ تَرَک برداشت و ترمیم نشد. نهِ به آیت الله مصباح و یزدی در انتخابات ۹۴ نمایشی از این تَرَک بود. اعتراضهای آبان ۹۸ و سرکوب آن این تَرَک را عمیقتر کرد. نمایش عریان فساد و تبعیض که پس از ۸۴ آغاز شد، این تَرَک را بیشتر و بیشتر کرد. ناتوانی دولت روحانی در تحقق وعدههایش آن کورسوی امید به بهبودی را خاموش کرد. یکهتازی ناپاسخگوی نهادهای انتصابی و تأثیرشان بر نهادهای انتخابی و نمایش این دوگانگی ضربهای بر جمهوریت بود. همهٔ اینها به شکاف میان حاکمیت و مردم میانجامید و روز به روز بیشتر میشد. نمیتوان حضور پررنگ مردم را ترمیم این تَرَک دانست؛ اما فرصتی است برای پوشاندن آن.
ج: براندازی متکی به بیگانه نمیتواند پیروز باشد. اگرچه این سالها بسیاری از رسانهها را دست گرفتند و جارچیان بسیاری داشتند و هیاهو میکردند، اما نتوانستند موازنهٔ اجتماعی در خیابان را تغییر دهند. البته میتوان اذعان داشت که احتمالاً در بر بسیاری از اذهان تأثیر داشتهاند. فراخوانهای آنان به میدانهای میلیونی و … شکست خورد. یکی از مهمترین دلایل شکست آنان، همراهی آنان با بیگانه است. بسیاری از رسانههای آنان از دولت آمریکا و سعودی تأمین مالی میشوند. با پمپئو عکس میگیرند و از تحریمهایی که مردم را رنج میدهند، حمایت میکنند. به گمانم تشییع سلیمانی، بیش از آنکه معنایش حمایت از سیاستهای جمهوری اسلامی باشد، نهِ مهمی به بیگانه و براندازانِ متکی به بیگانه بود.
د: جمهوری اسلامی باز باید بر معاهدهٔ صلح منطقهای تأکید کند و در این راه تلاش کند. راهی جز این نداریم. آمریکا نمیخواهد و نمیتواند آرامش را به غرب آسیا بیاورد و خود باعث بسیاری از ناآرامیهاست. اشتباه جمهوری اسلامی در این سالها تقابل با عربستان و همپیمانانش بود. این تقابل -اگرچه بسیاری از آن از سوی سعودی بود- عربستان را به سوی اسرائیل کشاند. امروز غرب آسیا دو تکه و چند تکه است و این تقابل پررنگتر از همیشه است. باید راهی جست برای صلح فراگیر منطقهای؛ صلحی بدون نیاز به غرب.
هـ: جمهوری اسلامی نیاز دارد به ترمیم مشروعیت خود. این مشروعیت تَرَکخورده بازسازی نمیشود مگر با تغییر بسیاری از سیاستهایش. در جمهوری اسلامی کسانی هستند که میخواهند به سمت «حکومت اسلامی» آن هم با تفسیری اقتدارگرایانه بروند و «جمهوری» را نفی میکنند. زیربنای این تفکر، باور «امام-امت» است. مردم سرزمین را به «خودی» و «غیرخودی» تقسیم میشود. این تقسیم با غایت حاکمیت ناسازگار است. حاکمیت باید همهٔ مردم سرزمین را با هر باوری، مساوی ببیند و در تأمین حقوق اولیه انسانی آنها کوشا باشد. جمهوری اسلامی برای ترمیم مشروعیت، باید آزادیهای مدنی را به رسمیت بشناسد، از تحمیل سبک زندگی خاص بر مردم دست بردارد، آزادی را به رسانهها برگرداند، نظامیان را به پادگان برگرداند و حاکمیت دوگانه را رها کند و به سمت آراء مردم برود و ….
و: براندازی در حال حاضر نه ممکن است و نه مطلوب. از آن جهت ممکن نیست که نه موازنهٔ اجتماعی در خیابان به سود آنان است و حکومت امکان سرکوب دارد. پهلوی وقتی شکست خورد که اولاً موازنهٔ اجتماعی در خیابان را از دست داد. جمعیتی که به استقبال آیت الله خمینی در بهشت زهرا رفت، حدود سه میلیون نفر رود. در عاشورای ۵۷ راهپیمایی میلیونی انجام شد. همان زمان دستبالا در حمایت از بختیار حدود صد هزار نفر شرکت کردند. تجمع حامیان سلطنت در امجدیه حتی نیمی از زمین را پر نکرد. در ماههای پایانی موازنهٔ اجتماعی در خیابان را از دست داده بودند. موازنهٔ اجتماعی در خیابان به هیچ وجه به سود براندازان نیست. ۱۸ ماه پیش حدود ۱۶ میلیون نفر به ابراهیم رئیسی رأی دادند. همین چند روزدر تشییع سلیمانی چند میلیون نفر شرکت کردند. براندازی کنونی متکی به بیگانه است. بیگانهای که در ذهن ایرانیان کودتایی علیه دولت قانونی انجام داده است، هواپیمای مسافربری را ساقط کرده است و یکی از سربازان میهن را ترور کرده است و مردم را با تحریم رنج داده است. کسانی که براندازی کنونی را بانگ میزنند، علناً دینستیزند. تفکیک میان دین و سیاست نکتهای است؛ اما دینستیزی چیز دیگر.
نامطلوبی براندازی در حال حاضر بدینخاطر است که بسیار محتمل است به درگیریهای تجزیهطلبانه و جنگ داخلی بیانجامد. سرنوشتی که در لیبی میبینیم. تکیه آنان به بیگانه، باعث وامداری آنان به بیگانه میشود و وامداری به بیگانه مخالف استقلال است. معترضان امروز عراق، شعارشان استقلال است و دولت عراق به آسانی نمیتواند از شر سربازان آمریکایی و تأثیر آمریکا بر سیاستش راحت شود.
تأملی دربارهٔ حضور سلیمانی و ایران در آنسوی مرزها
به گمان من مسئله حضور ایران در دیگر کشورها مسئلهٔ سادهٔ یکخطی نیست که با جملهٔ «ایران سیاستهای فرامرزی دارد و سیاستهای فرامرزی بد است» حل شود و بعد با آن قاسم سلیمانی را نفی کنیم. در یک حالت ساده و بیهیچ زمینهای بله دخالت و یافتن امنیت در سرزمینهای دیگر را میتوان نفی کرد و یا دستکم زیر سؤال برد. اما زمینه نباید حذف شود و مسئلهٔ پیچیده و حتی بسیار پیچیده به مسئلهٔ ساده و یکخطی تنزل یابد.
اگر همهٔ کشورهای همسایهٔ ما، همهٔ کشورهای خاورمیانه چیزی شبیه عمان -یا دستکم تصور ما از عمان- بودند، اگر اسرائیلی نبود که رؤیای نیل تا فرات را در سر دارد، اگر عربستانی نبود که با دلارهایش در پاکستان و افغانستان و … در پی نفوذ است، اگر ترکیهای نبود که در پی احیای عثمانی است، اگر آمریکایی نبود که هم به کشوری در شرق ما حملهٔ نظامی کرده است و هم به کشوری در غرب ما، اگر داعش نبود، اگر تفکر وهابیت نبود که شیعیان را کافر میدانند و خونشان را هدر، اگر تلاش سعودی و امارات و آمریکا و عربستان و روسیه و … برای نفوذ در عراق و افغانستان و سوریه و لبنان و … نبود. اگر همانها از تجزیهطلبان داخلی حمایت نمیکردند، اگر همه اینها ساکت بودند و سر جای خود مینشستند و رؤیای نفوذ منطقهای نداشتند، بله سیاست دخالت ایران و حضور قاسم سلیمانی را میشد در یک خط ساده محکوم کرد. اما مسئله ساده نیست؛ مسئله پیچده است؛ بلکه بسیار پیچیده است. اگر قاسم سلیمانی و سپاه ایران جلوی حملهٔ داعش به بغداد را نمیگرفت، الان وضعیت چه میشد؟ اگر سلیمانی و ایران و … با داعش در سوریه مقابله نمیکرد، وضعیت چگونه بود؟ اگر سیطره و سلطه و مالکیت آمریکا در خاورمیانه بیهیچ مزاحمی بود، وضعیت چگونه بود؟ رؤیای نیل تا فرات اسرائیل به کجا رسیده بود؟ من جواب را نمیدانم. واقعاً نمیدانم. اما تنها میدانم مسئله بسیار پیچیده است. بسیار پیچیده. با یک خط «به جای رسیدگی به محرومان داخلی، نباید در آن سوی مرزها میجنگید» نمیتوان مسئله را پاسخ داد. اگر ما آن سوی مرزها نبودیم، عراق دست که بود؟ یکی از دهها پیچیدگی این مسئله این است که «اگر ما نباشیم، سعودی خواهد بود» و «سعودی خیرخواه ما نیست». «اگر ما نباشیم، آمریکا خواهد بود» و «آمریکا خیرخواه ما نیست».
شاید این اشکال جدی باشد که ما خودمان در این وضعیت نقش داشتیم، سیاست ما باعث تشدید این بحران پیچیده شده است و هر کنش ما باعث واکنش دیگران شده و هر کنش آنها باعث واکنش ما. مخالف نیستم. اما همهٔ تقصیر ما نیستیم. در این خاورمیانه، اسرائیل هست. اسرائیل پش از انقلاب هم باعث درگیریهایی در خاورمیانه بود. عربستان هست که چه پیش از بنسلمان و چه پس از او، بارها خواستار حملهٔ نظامی به ایران بوده و آمریکا را تحریک میکرده است. نکرده؟ در این منطقه داعش بود که در رؤیاهایش تسخیر سرزمین پارس بود. نبود؟
حرف من این است، مسئله را ساده و یکخطی نبینید. مسئله بسیار پیچیده است. در مسائل بسیار پیچیده، احکام یک خطی اخلاقی، جایی ندارند و باید سراغ احکام پیچیده رفت. مثال سادهاش اعتراض موسی به خضر بود که چرا کشتی را سوراخ کردی. خضر مسئله را پیچیده میدید. موسی یک خطی. خضر میان این دو راه گیر کرده بود که اگر کشتی سوراخ نشود، پادشاهی ستمگر آن را غصب میکند که خسارتی جبرانناپذیر است و اگر کشتی سوراخ شود، خسارتی جبرانپذیر است؛ اما از غصب پادشاه نجات مییابد. موسی «پادشاه ستمگر» را حذف کرده بود و ماجرا را فقط «تجاوز به مال غیر» و تخریب مال دیگری میدید. حق با موسی است؛ تجاوز و تخریب مال دیگری نادرست است؛ اما حق با خضر است، گاهی تخریب مال دیگری، اگر پادشاه ستمگر غاصبی آن سوی آب باشد، به سود مالک کشتی است. آن سوی مرزها پادشاهان ستمگر غاصبی ایستادهاند.
سخن من این نیست که سیاست ایران در آن سوی مرزها درست است یا نادرست است. من نمیدانم. اما وقتی تحلیل میکنیم، باید پادشاهان ستمگر غاصب آن سوی آب را هم ببینیم و مسئله را سادهٔ یکخطی نکنیم و موسیوار بانگ اعتراض برنداریم که اگر هر چیز را ساده ببینم فراق میان ما و واقعیتِ گرگمنش خارجی است. «هذا فراق بینی و بینك». مسئله بسیار پیچیده است.
دیگه هیچوقت؟
حس میکنم یک رقابت پنهان بین مردهای مسن دربارهٔ...
سالها پیش، زیر بیستسالمان بود، شب احیا رفتیم ...
آقا زاده ها
آقا زاده ها
متاع عمده آنجا « نیل »است که در مدرس و بنگاله هم هست و کرورها فایده میدهد . لکن از بدبختی ایرانی، در دزفول بوضع نامرغوبی تربیت ( تولید ) میکنند و به قیمت نازلی می فروشند
شیخ محمد طاهر - عالم بزرگ آنجا - که مردم از خودش رضایت داشتند به ملاقاتش رفتم . پیر و شکسته و ضعیف البصر شده و مردم از دست پسرانش به تنگ آمده بودند
بد بخت ایران ! آقا زادگان یک ملا یا سید مقتدری ، آتش جان مردم میشوند و تا چند پشت از گریبان مردم دست بر نمیدارند . گویا علم و اقتدار راخداوند به ارث به ایشان میدهد
اغلب بلاد ایران به این درد بزرگ مبتلایند......
«از خاطرات حاج سیاح»
****نیل : ماده ای که برای رنگریزی پارچه استفاده میشده است
گاهی که روی این مبل دراز میکشم، یاد یکنفر عزی...
مثلِ راستگوییِ مرسو
آمده بود خانهمان برای ابرازِ همدلی در مرگِ مادر.
”چگونهای؟“
گفتم که گیج و متمرکز و ناآرام. گفت ”به اطلاعات برسانم که اولاش است. و خوب نخواهی شد—دستکم نه به این زودیها.“
ملحد و پوچانگار بود و هنوز، بعد از سیزده سال، یادآوریِ صراحتِ صمیمانهاش برایم مطبوع است. آمده بود بگوید کنارِ دوستاش هست؛ اما حرفی خلافِ اعتقادش نمیزد و سعی نمیکرد به آنچه بهنظرش واقعی نمینمود امیدوارش کند.