The Old Reader

06 Jun 11:15

The Dark Prince

Submitted by: mavidser
Posted at: 2013-04-10 06:08:13
See full post and comment: http://9gag.com/gag/7055759

Faezehya, Redsib and one other like this

06 Jun 10:43

Angry Birds, North Korea version!

Submitted by: javiervb97
Posted at: 2013-04-11 03:21:43
See full post and comment: http://9gag.com/gag/7064093

Faezehya, Redsib and 2 others like this

06 Jun 09:49

Titanic

Hoda.sabeti, Redsib likes this

06 Jun 07:46

And this is how it's done

Submitted by: eragon1337
Posted at: 2013-04-12 13:06:36
See full post and comment: http://9gag.com/gag/7076319

Ardaviraf, Redsib and 3 others like this

06 Jun 07:28

Was a dog, now a lizard

Submitted by: postninegagcom
Posted at: 2013-04-13 15:43:39
See full post and comment: http://9gag.com/gag/7086504

Redsib likes this

05 Jun 07:35

473 - درس امروز

by یه آدم معمولی

haMed, Redsib likes this

05 Jun 07:13

آینده رو شاید نشه عوض کرد، ولی گذشته رو حتماْ م...

by taksi

آینده رو شاید نشه عوض کرد، ولی گذشته رو حتماْ میشه. اینو وقتی فهمیدم که پدربزرگم ماجرای تجاوزش به اون خرسه که نمیذاشت بخوابه رو برام تعریف کرد...

پ.ن: یه جایی نوشته بود اونایی که میگن گذشته رو نمیشه عوض کرد هنوز خاطره ننوشتن...

haMed, Mashinbaz and one other like this

05 Jun 07:05

http://pulp-fiction.blogspot.com/2013/03/blog-post_19.html

by عامه‌پسند

یادم میاد خیلی وقت پیش، یکی از بزرگ‌ترین جایزه‌های علمی ایران رو دادن به یه نوجوان ملایری؛ به خاطر اختراع محافظ قفس قناری. این‌طوری بود که چند تا کش به در قفس وصل کرده بود تا اگه کسی خواست دستش رو ببره توی قفس، قناریه نتونه فرار کنه.‏

سرخوردگی و یأسی که بعد از اعلام این جایزه توی مجامع علمی کشور به راه افتاد، قابل مقایسه با فضای بعد از کودتای بیست‌وهشت مرداد بود.‏

Redsib likes this

05 Jun 07:00

37

by yekionyeki

«یکی» گفت : خوش به حالت.

«اون یکی» گفت : بد به حالت،که میگی خوش به حال من.

haMed, Redsib likes this

01 Jun 10:46

من زخم های بی نظیری به تن دارم،تو عزیزترینشان بودی...

by summerrain

آدم ها زخم می زنند . اذیت می کنند و نگران دل ما نیستند که چه زود می شکند . اگر این آدم از عزیزترین هایت باشد که اوضاعت بدتر است که اصلا فقط از آدم های عزیز می شود اینگونه رنجید.

این جور وقت هاست که دوست داری هیچ کس را نبینی ، هیچ جا نباشی ، فاصله بگیری...گوشی ات را خاموش می کنی به غار تنهاییت پناه می بری تا در تنهایی زخم هایت را بلیسی. کتاب می خوانی،تنها...فیلم میبینی،تنها...می نویسی،تنها...

بعد که آن لبخند همیشگی روی لبهایت برگشت،احساس کردی دوباره می توانی به روی آدم هایت بخندی و دلتنگی توانست غلبه کند بر آزردگی...از غارت بیرون می آیی.

گاهی باید رفت از آدم ها تا بتوان دوباره برگشت به آنها.

A Aghajani, Redsib likes this

30 May 20:16