Shared posts

01 Jan 11:06

بوی خوش مرد

by Julian
انحنای گردنت،
بهترین بوئیدنی دنیاست
23 Dec 18:36

http://feedproxy.google.com/~r/Zarrafe/~3/sZOzbphpxUs/blog-post.html

by Zarrafe
 و سرانجام روزی میرسد که شهامت آن را بیابی که بایستی ، پشت سر را نگاه کنی، نفسی عمیق بکشی و بپذیری که سراسر ریده ای.
23 Aug 16:49

گیومه 193

by Erfan
31 Jul 13:21

Here comes the bride

by mmot


یه روز یه دسمال‌کاغذیه مچاله شده بوده تو خودش کنج اطاق داشته گریه میکرده، یه دسمال‌توالته هم داشته رد میشده بره توالت تو راه میبینتش بهش میگه، چته آقا دسمال‌کاغذی؟ چرا گریه میکنی؟ خیس میشی له میشی میمیریا! میچسبی به در و دیوار آش و لاش میشیا! چیت شدی ها؟

    دسمال‌کاغذیه هم دماغشو میکشه بالا و میگه هیچی بابا یه اندماغی چسبیده بهم چند روزه، عرصه رو بهم تنگ کرده، کنده هم نمیشه، امشبم عروسیمه آبروم میره، مادرخانومم جرم میده، خانوممم دق میکنه

    دسمال‌توالته هم یه دو دور دور خودش میزنه و میگه خاک بر سر سست عنصر دولّات کنن! اندماغ چسبیده بهت، سنده‌ی انسان که نچسبیده بهت، پوپوی آدمی که نمالیده بهت! اینا پروتئین های دفع شده ست، اسمشون بیخود به انی در رفته! خیلی هم مقویه، تو از الان بخوای خودتو ببازی، بهتره اصن ازدواج نکنی که یکی دیگه رو هم ببازی، پاشو خودتو صاف و صوف کن، این اندماغ رو هم برات میکنمش گل روی جیب کُتت، اصن به روت هم نیار! هان آهان، بفرما! اینم گلِ اندماغی، برای آقای دسمال‌دامادی!

    دسمال‌کاغذیه هم خوشحال میشه و میخنده و یه کارت عروسی هم به دسمال توالته میده و میره که خانومشو از آرایشگا ورداره

    دسمال توالته هم تشکر میکنه و میره به سمت توالت که از قضا، خانم و آقای صاحبخونه اسهال میگیرن اون روز و دسمال‌توالت رو تا آخرین چرخه‌ی وجودش به گه میکشونن.

    و اون شب، تا پایان عروسیِ آقای دسمال‌دامادی،
    صدای گریه‌ی لوله‌ی مقوایی، قطع نمیشه.
18 Jul 19:42

29

by yekionyeki

«یکی» گفت : میدونی که منتظرت میمونم.

«اون یکی» گفت : واسه همینه که دیگه قرار نیس برگردم.


29 Mar 17:33

مخترع معظم گاو

by Brainless Monkey
نه! استیوز جابز مخترع کامپیوتر نبود. مخترع لپتاپ هم نبود. مختری ام-پی-تری پلیر هم نبود. ایده تبلت هم مال اون نبود. حتی کارش هم ساختن دستگاه نبود، چون مهندس نبود.  حتی لیسانس هم نداشت. انیمیشن کامپیوتری هم اختراع نکرده بود. استیو جابز یه تاجر بود که خیلی خوب می دونست چطوری اجناس خیلی  بنجل رو خیلی گرون بفروشه. این دقیقاً مثل این میمونه که چون ماست ترش بقالی سر کوچه تون گرونه، خیال کنین آقا دریانی مخترع گاوه! حالا اگه سلیقه کجتون ماست ترش می پسنده خیالی نیست، ولی تو رو خدا از بالا رفتن از سرو کول جسد تاجری که تا تونسته چاپیدتون کوتاه بیاید. خیال نکنین اگه یه آی-پد به سفیدی پد بهداشتی بخرید و باهاش شعارهای باسمه ای و تکراری آقا مثل "دنبال علاقه تون برید" یا "متفاوت فکر کنید" رو سر در وبلاگتون بنویسید اتفاق خاصی براتون می افته. مثلا یهویی میلیونر می شید. مگر اینکه بخواهید به وصیتش عمل کنید و همه پولتون رو بدون تحقیق صرف خریدن گیزمو و گجت های بدساخت گرونی بکنید که براتون کارآیی ندارن. اینطوریه که تاجرهای کودن و حریص رو ملیونر می کنید و خودتون به قول استیو جابز گرسنه و احمق باقی می مونید. 
29 Mar 17:24

خجالتی

by اسپایدرمرد

من اگر آدم باشم، آدم خجالتی‌ای هستم. از روز اول اینطور نبودم. من یکی از شب‌های کودکی‌ام خجالتی شدم. شبِ روزی که مادرم مهمانی داشت که آن مهمان پسری داشت که آن پسر پدر نداشت. صبحش مادرم گفت: امشب سمت بابا نرو، صدایش نکن.. و من گفتم چرا باید با بابا قهر باشم؟ گفت: قهر نباش، ولی میلاد بابا ندارد، شاید دلش بابا بخواهد… و من شبش خجالتی شدم. فلسفه عجیبی در من شکل گرفت. از اینکه از داشته‌هایم خجالت بکشم! یادم هست که یکی همبازیانم یک پایش کوتاه‌تر بود و پلاتین در پایش گذاشته بودند، یک‌ بار که عجله داشتم برای خرید بستنی یا پفک مسیر خانه تا بقالی را می‌دویدم، دیدم که جلویم دارد راه می‌رود… من ایستادم اما شوق پفک یا بستنی نمی‌گذاشت ندوم، و از طرفی  خجالت می‌کشیدم از اینکه از کنارش با سرعت بدوم و بروم، که مبادا دلش دو پای هم اندازه بخواهد. و اخر در مسیر مخالف دویدم و از آن یکی سر کوچه به بقالی رفتم… روزی که درس پوریای ولی را می‌خواندیم که با آن پهلوان هندی می‌خواست کشتی بگیرد، با او همذات پنداری فراوانی کردم. همه فکر می‌کنند از مرام و منش پهلوانی پوریا بود که خود را مغلوب آن یکی پهلوان هندی کرد، اما من می‌دانم که بخاطر این بود که از زوردارتر بودن خودش خجالت کشید آن لحظه..الان هم همین خجالت در من مانده، وقتی از پلکانی بالا می‌روم اگر پیرمردی لرزان لرزان و  آرام آرام بالا برود، قدم‌هایم را با او تنظیم می‌کنم چون از جوانی‌ام خجالت می‌کشم!

بارها سعی کرده‌ام این خجالت را کنار بگذارم ولی انگار اعتیادی دارم به این خجالت که بر اثر ترک کردنش، خماری‌اش، حس شقاوت و کبر است، وقتی سوار ماشین هستم به آدم‌های کنار خیابان ( مگر خوشگل‌هایشان!) نگاه نمی‌کنم تا از پیاده بودن آنان خجالت نکشم! الان هم می‌خواهم یک بار دیگر امتحان کنم ببینم می‌شود از خوشی‌های کوچک زندگی گفت بدون آنکه ناخوشی ناخوش‌تر شود؟ می‌شود راحت از آرامش گفت، بدون ترس از اینکه رنجیده‌ای بشنود؟ این بار می‌خواهم از داشته‌هایم لذت ببرم، شاید همین یک بار باشد، پس امتحان می‌کنم..

آی آدم‌ها! من از زندگی و خانواده و همسری که دارم خوشبختم و از این خوشبختی خوشحال :)


دسته‌بندی شده در: روزمرگی
29 Mar 17:07

771

by PaRaDa
انسان توی یه زیرزمینه، آقای اوبرازیت. تنها نورش مشعلیه که با تیکه های پارچه و کمی روغن درست کرده. انسان میدونه که این شعله همیشه روشن نمیمونه. انسان مومن جلو میره و فکر میکنه که ته تونل دری وجود داره که پشتش نوره. انسان خدانشناس میدونه که دری وجود نداره، میدونه تنها نوری که هست همون نوریه که خودش با دستای خودش درست کرده، میدونه که پایان تونل پایان خودشه...پس طبیعیه که وقتی به دیوار میخوره دردش بیشتره...وقتی بچه اش رو از دست میده، همه چیز براش تهی تره...براش سخت تره که نیک عمل کنه...

مهمان ناخوانده/ اریک امانوئل اشمیت؛ تینوش نظم جو با همکاری مهشاد مخبری
29 Mar 17:03

772

by PaRaDa
.لطمه ی روحی، تاوانی است که هر شخص باید بابت استقلال خود بپردازد


از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم / هاروکی موراکامی / مجتبی ویسی
29 Mar 17:03

773

by PaRaDa
 ...فایده ای نداره که آدم محترم باشه. احترام یک چیز بی معنیه که فقط آدمو ضعیف و بی دفاع میکنه

خدای کشتار / یاسمینا رضا / مائده طهماسبی
29 Mar 17:02

776

by PaRaDa
دقت کرده­ای ارباب! هر چیز خوبی که در این دنیا هست اختراع شیطان است؟ زنان زیبا, بهار, خوک شیری کباب کرده ,شراب و همه این چیزها را شیطان درست کرده است. و اما خدا، کشیش و نماز و روزه و جوشانده بابونه و زن­های زشت را آفریده است....!اَه!


زوربای یونانی / نیکوس کازانتزاکیس / تیمور صفری


29 Mar 17:02

778

by PaRaDa

در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز می‌کنیم، تجربه و عقلمان به ما می‌گویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه او زنده‌ایم‌‌ همان اندازه بی‌اعتنا می‌شویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم. روزی نامش را می‌شنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمی‌شویم، خطش را می‌خوانیم و دیگر نمی‌لرزیم، در خیابان راه‌مان را کج نمی‌کنیم تا او را ببینیم، به او بر می‌خوریم و دست و پا گم نمی‌کنیم، به او دست می‌یابیم و از خود بی‌خود نمی‌شویم. آنگاه این آگاهی بی‌تردیدِ آینده، برغم این حس بی‌اساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه می‌اندازد

خوشی‌ها و روز‌ها / مارسل پروست / مهدی سحابی
29 Mar 16:47

780

by PaRaDa
خوبی مردن این است که می‌توانی حال دیگران را بدجوری بگیری. بشاشی به اعصاب‌شان. وقتی برای رفتن به مهمانی بعدازظهر جمعه لباس‌های شیک و پیک پشت سر ماشین جلویی توی اتوبان، وسط ترافیک گیر افتاده‌اند، عکس را می‌بینند و جوان ناکام با چشم‌های وق‌زده و موهای بلند توی عکس گه می‌زند به شب شان.


من منچستریونایتد را دوست دارم / مهدی یزدانی خرم




25 Mar 22:15

اين روزها كه مي‌گذرد...

by noreply@blogger.com (یه نقطه‌ای)
روزگار عني‌ايست نازنين!
25 Mar 22:13

یک جایی هست در زندگی‌امان که می‌فهمیم چقدر اشتب...

by noreply@blogger.com (یه نقطه‌ای)
یک جایی هست در زندگی‌امان که می‌فهمیم چقدر اشتباه کرده‌ایم. از آن به بعد، اشتباهمان ما را می‌کند.
18 Mar 21:30

Hmm.. How about that?

Submitted by: ohbrother
Posted at: 2013-03-17 15:02:51
See full post and comment: http://9gag.com/gag/6832007

18 Mar 21:30

Fallen comrade

Submitted by: dennisvrodlund
Posted at: 2013-03-17 16:46:12
See full post and comment: http://9gag.com/gag/6832856