از من خواسته شده بود راجع به مسئله اعتماد به نفس براتون یک مقدار توضیح بدهم و این نوشته را آغاز کردم که در مورد اعتماد به نفس توضیحاتی بدهم اما این بحث و بحثهای مشابه نیازمند یک پیشگفتار بزرگ هستند. این است که تصمیم گرفتم آن پیشگفتار مهم را ابتدا مطرح کنم، و آن نیز اصل خفه شو و گوش کن است.
این اصل برای من کاملاً من در آوردی است، و عنصری است از عناصر آنچه من آنرا «اخلاق علمی – شیوه رفتار مناسب برای آدمهای علاقه به فهم بیشتر» میخوانم، از قواعدی است که من در زندگی به آن پی برده و سعی میکنم رعایت کنم. معنای اصل خفه شو و گوش کن برای من مرتبط با دو متن تاریخی است، یکی از حافظ است که میگوید:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی
و دیگری سخن عیسی مسیح در انجیل است که میگوید :
آنچه مقدس است را به سگان مده. نیز گوهرهایتان را در مقابل خوکان میانداز، تا مبادا آنها را زیر پایشان خرد کنند و بعد تو را تکه تکه کنند. «Mathew 7:6″.
احتمالاً از خودتون میپرسید این دو نقل قول چه ارتباطی میتوانند با اصل خفه شو و گوش کن داشته باشند؟ اجازه بدهید توضیح بدهم…
آدمها به ضرورت طبیعتشان دیدگاه ها و مواضع مختلفی را در طول حیاتشان اتخاذ میکنند، این مواضع از نظر قوّت دارای مقادیر مختلفی هستند مثلاً ما قویاً معتقدیم خورشید وجود دارد، ولی ممکن است بطور ظنی معتقد باشیم آدمهای فضایی هم وجود دارند، قوت باور ما به خورشید با قوت باور ما به آدمهای فضایی به یک اندازه نیستند.
مواضع مختلفی که آدمها اتخاذ میکنند خود به خود سبب اختلاف نظر نیز میگردد، مثلاً اگر ما معتقد باشیم آدمهای فضایی موجود دارند خود به خود با گروهی از آدمها که معتقدند آدم فضایی وجود ندارد (حالا با قوَتی مختلف) در تخالف نظر هستیم. و با آدمهای مختلفی از گروه های مخالف رو در رو میشویم و ممکن است گاهی با آنها بحث کنیم.
آدمها از نظر میزان سطح دانش، اخلاق و تخصص با یکدیگر بسیار متفاوت هستند و از آنجا که نسبت افراد متخصص و کاردان در یک موضوع نسبت به دیگر جمعیت همیشه بسیار نسبت کوچکی است بیشتر آدمها راجع به یک موضوع مشخص نادان هستند.
مسئله رو از وجود آدمهای فضایی تغییر بدهیم به اسلام. ما بعنوان مخالفان اسلام با افراد بسیار متعدد و متفاوتی از باورمندان به اسلام اختلاف نظر داریم. همانطور که گفته شد نیز تعداد افرادی که متخصص در زمینه ای هستند بسیار محدود است، در نتیجه میتوان حدس زد که بیشتر مسلمانان نیز در مورد اسلام کاملاً نادان هستند. که این البته خیلی چیز خنده داری است چون اگر مسلمان بودن به معنی قبول داشتن اسلام باشه چطور میشه کسی خودش را مسلمان خطاب کند و چیز زیادی نیز در مورد اسلام نداند؟ یعنی به چیزی باور داشته باشد که آنرا نمیشناسد… بگذریم…
حالا وقتی ما با این جمعیت انبوه نادان روبرو میشویم معمولاً حرفهای ابلهانه و تکراری و بسیار سطحی مختلفی از آنها میشنویم که اینجانب شخصاً بسیاری از آنها را ثبت و بررسی و نقد کرده ام. کاری که بسیاری از اندیشمندان نکرده اند چون آنها بجای بررسی باور عوام، نظر متخصصین مخالف را بررسی و نقد میکردند نه نظر عوام را. این است که دانش و فلسفه چیزی انحصاری و تنها در نزد علما بوده است، حال آنکه این قرن و وضعیتی که اکنون ما در آن زندگی میکنیم وضع را متفاوت کرده است و اکنون میسر است که یک صاحب نظر مستقیماً با عوام گفتگو کند.
روش برخورد ما با این انبوه نادان بسیار مشخص است، خزعبلاتی میشنویم که آنها را هزاران بار شنیده ایم و سپس پاسخ میدهیم، مثلاً اگر اسلام دین خوبی نیست پس چرا اسلام میگه باید به پدر و مادر احترام گذاشت، یا چمیدونم تعداد حروف سوره گاو تقسیم بر 16 میشود فلان قدر که این خیلی خوب است، و از این جور مزخرفات. و ما هم پاسخهای بلند و دقیقی را سعی میکنیم برای این جور سخنان تهیه و ارائه کنیم.
به عبارت دیگر یک نوع جدل و مباحثه در دستور کار است… تا اینجای قضیه رو در نظر داشته باشید….
حالا یک وقتی هست که شما با یک شخصی که واقعاً عالم است و عمری را در مطالعه چیزی گذرانده یا دستکم معروف به عالم بودن است روبرو میشوید. مثلاً فرض کنید من آرش بیخدا بگونه ای جادویی با آیت الله مصباح یزدی روبرو بشوم و با وی دیدار کنم. سوالی که اینجا مطرح است و مرتبط است با اصل «خفه شو و گوش کن» این است که رفتار متناسب در چنین شرایطی چیست؟
آیا آیت الله مصباح یزدی هم مانند آن انبوه نادان است و من باید با وی جدل کنم؟ و به وی اثبات کنم که آقا بیا این دین منحوست را کنار بگذار؟
البته که نه! او نه با سخنان من و یا دیگران دیدگاهش تغییر پیدا خواهد کرد، نه من حرف جدیدی برای گفتن به او دارم، همانطور که من تا حدود زیادی با استدلالها و استدلالنماهای مدافعان اسلام آشنا هستم او نیز به همان اندازه بلکه احتمالاً بیشتر (چون کار 24 ساعته او است) با ادله مخالفین آشنایی دارد. اینجاست که اصل خفه شو و گوش کن اهمیت پیدا میکند، من در چنین شرایطی زیاد اصولاً علاقه ندارم حرف بزنم بلکه بیشتر دوست دارم بشنوم، بیشتر دوست دارم اجازه بدهم آن فرد متخصص آنچه فکر میکند جواهرات فکری اش است (به تعبیر عیسی مسیح) در مقابل من قرار بدهد، بدون اینکه نگران این باشد که من جواهراتش را لگد مال خواهم کرد.
این کار میشود یک استفاده بهینه از وقت، یاد گرفتن از همه کس بخصوص از مخالفین. نکته ای که میخواهم به آن اشاره کنم این است که اگر طالب آموختن هستید، باید به کسانی که چیزی برای آموختن به شما دارند، دلیلی برای به اشتراک گذاشتن آن جواهرات بدهید. آن جواهرات ممکن است واقعاً جواهرات نباشند، اما اگر فرصت کافی به آن شخص ندهید و شروع کنید به چون و چرای بیهوده کردن، خود را از احتمال دریافت جواهرات تا حدود زیادی محروم میکنید.
مثال دیگری برایتان بزنم، همانطور که میبینید عزیزان کمونیست نسبتاً زیادی می آیند و به تیکه هایی که اینجانب به کمونیسم می اندازم پاسخ میدهند، ولی برخورد من با آنها بسیار سطحی است چون من واقعاً نمیتوانم در درون خودم آنها را جدی بگیرم. ولی از میان تمام کمونیست های عالم یکی دو نفر هستند که من برایشان از نظر فکری احترام قائلم، یعنی معتقدم آنها منصف هستند و واقع گرایانه به مسائل پاسخ میدهند، گفتگوی من با این افراد بسیار متفاوت است از انبوه نادان، آنجا من بیشتر گوش میکنم تا اینکه حرف بزنم، پرسشهای کوتاهی را مطرح میکنم و پاسخهای بلندی را میشنوم.
فراموش نکنید گوش کردن خیلی مهمتر از حرف زدن است. کسی که زیاد گوش نمیکنه حرفهایش پرت و پلا میشوند.
به عبارت دیگر اصل خفه شو و گوش کن در واقع شعر حافظ را وارونه نگاه میکند، یعنی سعی میکند بگوید که «مدعی» به نظر نرسید تا اسرار عشق و مستی را بشنوید، و در درد خود پرستی نمیرید. یا به عبارت عیسی مسیح اینطور نگاه میکند که همچون خوکان که قدر جواهر را نمیفهمند و آنرا زیر پا له میکنند نباشید تا از جواهرات محروم نشوید.
من از این اصل خفه شو و گوش کن شخصاً خیلی خوشم میاد، یک خاطره کوتاه براتون بگم، من یک رفیقی داشتم که آدم بسیار خوش صحبتی بود و شنونده خوبی هم بود، و ما باهم مشروب میخوردیم آخره هفته ای چیزی…. از آنجا که گفتگویمان بسیار لذت بخش بود اینجانب در دل را باز کرده آنچه میخواستم راجع به اسلام و محمد و خدا و اینها به او میگفتم، و البته او اکنون خودش دستکم در مقام حجت البیخدایی و البیخدایان هست اگر آیت الله نشده باشه… یکبار دوست دیگری قرار بود در هم نشینی ما حاضر شود، و این دوست دیگر اهل عربستان سعودی بود که میومد در جمع صمیمی ما شرکت میکرد… آقا یارو عربه انواع و اقسام مزخرفات و یاوه ها و سفسطه ها و هر آنچه به ذهن شتر هم نمیرسد در مورد اسلام میگفت، و من هم سر تکان میدادم میگفتم نمیدانم شاید و غیره…
دفعه بعد که دوست خودم را دیدم میگفت آرش جلو این عبدالله چرا هیچی نمیگفتی من اینرو آوردم که بحث کنیم. من اونجا میخواستم این اصل خفه شو و گوش کن رو براش توضیح بدم و اینکه من وقتم رو از توی جوب نیاوردم که بیارم آنچه نتیجه عمر من است را مفت و مجانی بیاندازم جلوی کسی که نه گوش میکند نه اگر گوش میکند میفهمد نه اگر بفهمد تغییر میکند بجای پاسخ دادن یا بررسی اراجیفش از او پرسشهایی میکردم تا او را و جامعه او را بهتر بشناسم، از او میپرسیدم راجع به جامعه غربی چه فکر میکند و در اینجا (غرب) چه احساسی دارد و چرا تصمیم گرفته که اینجا باشد و اگر اسلام را دوست دارد چرا با ما مشروب میخورد و غیره…
گرفتید مطلب رو؟ اصل خفه شو و گوش کن فقط در مقابل بزرگان نیست که اهمیت پیدا میکند، از هر گدا گشنه و فقیر فکری نیز میتوان جواهراتی گرفت! درون بعضی از آدمها یک میلی هست به اینکه همیشه باید اثبات کنند درست میگویند و حق با آنهاست، این به نظر من یک ضعف بزرگ شخصیتیست.
در نتیجه اصل خفه شو و گوش کن را همچنین میتوان زمانی که گفتگو فایده ای ندارد و یا زمان کافی نیست و یا طرف مقابل علاقه ای به شنیدن سخنان شما نشان نمیدهد یا به هر حال حس یک گفتگوی خوب وجود ندارد نیز بسیار مفید است، در آنجا نیز باید خفه شد و گوش داد. که برابر است با همان پرتاب نکردن جواهرات به خوکان.
حالا چرا این اصل مقدمه و پیشگفتاری است برای بحث اعتماد به نفس و سایر مباحث مشابه؟ احتمال داره الان به خودتون بگید اینجا منظور نویسنده این است که خفه شوید و به سخنان من گوش کنید، اما اینطور نیست
بخاطر اینکه از نظر من اینها جواهرات من هستند. اینها گوهرهایی هستند که من به سختی آنها را از ته دره ها در آورده ام، از طوفانهای شدید حفاظت کرده ام و به شدت به آنها علاقه دارم، این است که مایل نبوده ام آنها را چندان با دیگران قسمت کنم. چندین بار تاحالا پیش اومده که مخاطبین من آمده اند و گفته اند چرا راجع به مسائلی که آنها را میتوان بطور کلی «چگونه زیستن» نامید کمتر مینویسی.
همونطور که میدونید من ده ها نوشته کوتاه و بلند راجع به اسلام و زشتی های آن دارم، بیشتر به این دلیل که احساس میکردم جامعه به آنها نیازمند است و در این دوره از تاریخ جامعه ایرانی نیازمند چنین آموزه ها و اطلاعاتی است. تا بتواند خود را از این لجنزار نجات دهد. اما در این میان من سه چهار نوشته دیگر هم دارم مثل معنای زندگی، فیلم سکسی دیدن چه ضرری داره، و چیزهای دیگه… چیزی که برام جالبه اینه که آمار مشاهدات این چند نوشته از بقیه نوشته ها خیلی بالاتره… یعنی همونطور که برخی مخاطبین همواره خواسته اند که من بیشتر راجع به اینجور مسائل بنویسم، آمار نیز این تمایل را تایید میکند.
اینجاست که اصل خفه شو و گوش کن مطرح میشود، من در مقابل این جمعیت انبوه اینترنتی نیز مجبور بوده ام گاهی خفه شوم، یعنی دست به خود سانسوری زده ام، چون دشمنان و منتقدین زیادی در کمین نشسته اند تا جواهرات را خوک وار زیر پا له کنند. اما از طرف دیگر من کاملاً احساس میکنم که گوشهای شنوایی نیز وجود دارند، من گاهی پیامهای دردناکی دریافت میکنم که از من عاجزانه در مورد مسائلی اینچنین کمک میخواهند… من تخصصی توی روانشناسی ندارم ولی من با خودم و زندگی خودم خیلی حال میکنم، و فکر میکنم دلیل این حال کردنم نیز شیوه زندگی ام باشه و رفتارها و عادات خوبی که کسب کرده ام. اینه که تصمیم گرفتم برای آن گوشهای شنوا و ذهن های تشنه نیز بنویسم.
بخصوص این شیوه جدید فیلترینگ کامنت ها رو که گذاشتم واقعاً فکر میکنم کیفیت وبلاگ رو بالا برده، یعنی بجای اینکه هر پرت و پلا و حرف بی ربطی منتشر بشه و من بهش پاسخ بدم، یک فیلترینگ خوب روی نظرات قرار گرفته که برای یک وبلاگ خصوصی (نه یک فروم اینترنتی) کاملاً مناسبه…
اینه که اینجانب همچون واعظین به شما و به خودم توصیه میکنم این اصل خفه شو و گوش کن رو بهش توجه کنیم.
و منتظر جواهرات درخشان خصوصی اینجانب در آینده نزدیک باشید.
راجع به چند موضوع میخواهم بنویسم
1- آنچه «عدالت پنهان در طبیعت» میخوانم
2- اعتماد به نفس
3- چرا باید اخلاق مدار بود؟
4- بیخدایی و زیستن در کنار مذهبیون
اگر موضوع دیگری به ذهنتان میرسد که مایلید من در مورد آن بنویسم به مهر یادآوری کنید.
سپاس
آرش بیخدا