Shared posts

16 Jul 17:32

«چیزها آن‌گونه که هستند»؛ روزگاری که مجله‌ها بزرگ بودند

by عکسخانه
«چیزها آن‌گونه که هستند»؛ روزگاری که مجله‌ها بزرگ بودند
«چیزها آن‌گونه که هستند» کتاب پرفروش و برجسته‌ای از بنیاد جهانی عکس خبری (ورلدپرس‌فوتو) است که داستان فوتوژورنالیسم را برای بیش از ۵۰ سال و از سال ۱۹۵۵ روایت می‌کند. «چیزها آن‌گونه که هستند» نشان می‌دهد که چگونه فووژورنالیسم همراه با تغییرات فناوری، رسانه و مد در عکاسی توسعه پیدا کرده است. مقالات منتشر شده در این کتاب ارزشمند به صورت مرتب در «عکسخانه» منتشر خواهند شد.

کتاب «چیزها آن‌گونه که هستند» - ورلدپرس‌فوتو

ترجمه: شهاب شهسواری

۱۹۵۵ تا ۱۹۶۴

روزگاری که مجله‌ها بزرگ بودند

مجلاتِ اواخر دهه ۱۹۵۰ از هر نظر بزرگ بودند. صفحات بزرگ، عکس‌های بزرگ، جمعیت بزرگ مخاطبان، عکاسان بزرگ و مطالب بزرگ. گرچه در همین دوره بود که قدرت تلویزیون روز به روز، به خصوص در آمریکا، افزون می‌شد، مجلات که روزانه وارد خانه‌ میلیون‌ها نفر در سراسر جهان می‌شدند مهم‌ترین منبع اطلاعات تصویری در مورد اخبار روز بودند. درست در دوران بعد از جنگ جهانی دوم و در شرایط پسااستعماری، زمانی که دیوار برلین ساخته می‌شد و پاکستان از هند جدا می‌شد، خیلی چیزها برای عکاسان وجود داشت که بیابند و برای نخستین بار به صورت تصویری به مردم عرضه کنند. با روایت‌های پیچیده‌ای از فرهنگ‌ها و درگیری‌ها در شوروی، چین، آفریقای جنوبی، قبرس، ژاپن، الجزایر، کوبا و کنگو، دنیا روز به روز کوچک‌تر می‌شد.

ریاضت‌های پس از جنگ جهانی دوم در آمریکا و اروپا دائما جای خود را به کامیابی‌های اقتصادی می‌دادند. ستاره‌ها در خط مقدم فرهنگ‌های جدید مصرف قرار داشتند و عامل اصلی فروش غالب مجلات محسوب می‌شدند. ازدواج گریس کلی با شاهزاده راینر موناکو، ورود خانواده خوش‌چهره کندی به کاخ سفید روی جلد مجله‌ها رفت و ژانر پاپاراتزی در ایتالیا پایه‌گذاری شد.

عکاسی خبری کاریزمای ستاره‌هایی چون الویس پریسلی، پابلو پیکاسو و فیدل کاسترو را قوت بخشید. همان زمان که اتحاد جماهیر شوروی با فرستادن یوری گاگارین به فضا به عنوان اولین انسانی که در مدار زمین چرخید در نبرد فضا چیره می‌شد، تنش‌ها و اتحادهای دوران جنگ سرد دورنمای مطبوعات هر کشوری را تحت سلطه گرفته‌بودند.

اوخر نوامبر سال ۱۹۶۳ بود که تکیه‌گاه رسانه‌ها دچار تغییری اساسی و قطعی شد، زمانی که پوشش تصویری ترور جان اف‌کندی یک ملت را دور هم جمع کرد تا از تلویزیون ماجرا را دنبال کنند و عزاداری کنند.

<br><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br>
یکی از موتورسواران در مسابقات موتورسواری قهرمانی جهان موتور خود رو می‌راند - پیست ولک مولر - رندرز - دانمارک - عکس سال ورلدپرس سال ۱۹۵۵

یکی از موتورسواران در مسابقات موتورسواری قهرمانی جهان از روی موتور خود لیز می‌خورد.

 پیست ولک مولر - رندرز - دانمارک - موگنس فن هافن - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در ۱۹۵۵

یک دانشجوی راست‌گرای هیبیایی دبیر کل حرب سوسیالیست، اینجرو آسانوما را ترور در هنگام سخنرانی ترور می‌کند - سالن هیبیا هال - توکیو - ژاپن - ۱۲ اکتبر ۱۹۶۰
یک دانشجوی راست‌گرای هیبیایی دبیر کل حرب سوسیالیست،

اینجرو آسانوما را ترور در هنگام سخنرانی ترور می‌کند.

سالن هیبیا هال - توکیو - ژاپن -یاسوشی ناگائو - ماینیچی شیمبون - ۱۲ اکتبر ۱۹۶۰

اسیر آلمانی جنگ جهانی دوم که توسط اتحاد جماهیر شوروری آزاد شده‌است پس از مدت‌ها دخترش را می‌بیند - آلمان غربی - عکس سال ورلدپرس ۱۹۵۶
اسیر آلمانی جنگ جهانی دوم که توسط اتحاد جماهیر شوروری آزاد شده‌است پس از مدت‌ها دخترش را می‌بیند.

آلمان غربی - هلومت پیرات - کی‌ستون پرس - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در ۱۹۵۶

دوروتی کانتس، یکی از اولین دختران سیاه‌پوستی است که وارد دبیرستان هری هاردینگ می‌شود که تبعیض نژادی برای اولین بار در آن لغو شده‌است - شارلوت - کارولینای شمالی - ایالات متحده آمریکا - سپتامبر ۱۹۵۷ - عکس سال ورلدپرس ۱۹۵۷
دوروتی کانتس، یکی از اولین دختران سیاه‌پوستی است که وارد دبیرستان هری هاردینگ

می‌شود که تبعیض نژادی برای اولین بار در آن لغو شده‌است.

شارلوت - کارولینای شمالی - ایالات متحده آمریکا - سپتامبر ۱۹۵۷ - داگلاس مارتین - اسوشیتدپرس - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در ۱۹۵۷

لیگ قهرمانی ملی فوتبال بین پراگ و براتیسلاوا - پراگ - چکسلواکی - سپتامبر ۱۹۵۸ - عکس سال ورلدپرس ۱۹۵۸
لیگ قهرمانی ملی فوتبال بین پراگ و براتیسلاوا - پراگ - چکسلواکی

سپتامبر ۱۹۵۸ - استانیسلاو تربا - وسرنی پراها - عکس سال ورلدپرس ۱۹۵۸

کشیش لوئیس پادیلو و یک سرباز در حین شورش توسط یک تک‌تیراندازه زخم مهلکی برداشتند - پایگاه دریایی پويترو کابلو - ونزوئلا - ۴ ژوئن ۱۹۶۲ - عکس سال ورلد پرس ۱۹۶۲
کشیش لوئیس پادیلو و یک سرباز در حین شورش توسط یک تک‌تیراندازه زخم مهلکی برداشتند.

پایگاه دریایی پويترو کابلو - ونزوئلا - ۴ ژوئن ۱۹۶۲ - هکتور راندون لوورا -روزنامه لا ریپوبلیکا - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در سال ۱۹۶۲

راهب بودایی تیچ گیانگ در اعتراض به اتهامات شکنجه مذهبی توسط دولت ویتنام جنوبی می‌خواهد خود را به آتش بکشد - سایگون - ویتنام جنوبی - ۱۱ ژوئن ۱۹۶۳ - عکس سال ورلد پرس ۱۹۶۳
راهب بودایی تیچ گیانگ در اعتراض به اتهامات شکنجه مذهبی
توسط دولت ویتنام جنوبی می‌خواهد خود را به آتش بکشد.

 سایگون - ویتنام جنوبی - ۱۱ ژوئن ۱۹۶۳ - مالکوم براون - اسوشیتدپرس - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در ۱۹۶۳

یک زن ترک برای شوهر مرده‌اش که بر اثر جنگ داخلی یونانی-ترکی درگذشته‌است عزاداری می‌کند - قازیورام - قبرس - آوریل ۱۹۶۴ - عکس سال ورلدپرس ۱۹۶۴
یک زن ترک برای شوهر مرده‌اش که بر اثر جنگ داخلی یونانی-ترکی درگذشته‌است عزاداری می‌کند.

قازیورام - قبرس - آوریل ۱۹۶۴ -دان مک کالین - آبزرور - کوئیک - لایف - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در ۱۹۶۴

13 Jul 10:40

حضور بازیگران "گذشته" در ایران

Stands With A Fist

من دوس دارم بازیگر پسربچه رو ببوسم و یه عکس باهاش داشته‌باشم
همچنین دوس دارم از طاهر رحیم امضا بگیرم، به واقع بازیگر دوست‌داشتنی منه

اصغر فرهادی پس از اکران موفقیت آمیز فیلم "گذشته" در فرانسه روز چهارشنبه به همراه خانواده خود به ایران می آید. ضمن اینکه بازیگران فیلم نیز یک هفته بعد به تهران سفر خواهند کرد. فرهادی پس از حضور موفقیت آمیزش در فرانسه و کارگردانی فیلم"گذشته"به همراه خانواده خود برای اقامت دائم به ...
13 Jul 05:26

Neue Sachlichkeit

by نعما م. روشن
1454_BHB_01037_Ind_Facade_p110_Typ_Cat

 Bernd and Hilla Becher, Industrail Facades, 1967, twelve black and white photographs, 173X191cm

 -

1516_BHB_01030_Coal_Bunkers_Liege_Flemalle_B_1985  Bernd and Hilla Becher, Coal Bunkers, 1967, black and

white photographs, 173X191cm

4573_BHB_01036_Ind_Facade_Hallen__Wellblech

 Bernd and Hilla Becher, Industrail Facades, 1967,black and white photographs, 173X191cm

bernd_hilla_becher_gas_tanks_1983_92

  Bernd and Hilla Becher, Gas Tanks, 1963, black and white photographs, 193X233cm

آثار زوج عکاس Bernd و Hilla Becher نمونه
...

12 Jul 20:08

Green Feet

12 Jul 15:50

در جستجوي الهيات در بينوايان تام هوپر

by واقف

LeMiz (1).jpg

بي‌نوايانِ تام هوپر برداشتي سينمايي است از تئاتر موزيكالي با همين نام كه در سال 1983 در برادوي بر اساس رمانِ بي‌نوايانِ ويكتور هوگو روي صحنه رفته است. بي‌نوايان به عنوان يك شاهكار ادبي بارها در قالب‌هاي مختلفي مانند تئاتر، فيلم سينمايي، سريال، نمايشنامه‌ي راديويي و حتي كميك‌بوك مورد اقتباس قرار گرفته است و برخي هم تلاش كرده‌اند دنباله‌هايي بر اين شاهكار ادبي بنويسند. بي‌نوايانِ هوپر گرچه مبتني بر داستاني بود كه بارها به زبان‌هاي مختلف بيان شده بود، توانست با بهره‌گيري از ستاره‌هايش و نيز جذابيتِ اجراي موزيكال به موفقيت‌هاي متعددي دست يابد. علاوه بر فروش خوب فيلم، نظر اكثر منتقدان هم نسبت به آن مثبت بود و توانست جوايز متعددي را كسب كند. بي‌نوايان پس از ده سال نخستين فيلم موزيكالي بود كه نامزد بهترين فيلمِ اسكار بود و توانست سه اسكار را نيز از آن خود كند.   بي‌نوايان گرچه داستانِ سر راستي دارد، كه احتمالا همه‌ي خوانندگان اين مطلب آن را مي‌دانند، با موضوعاتِ مختلفي درگير است. در واقع بي‌نوايان مانيفست هوگو است در مورد تمام چيزهاي مهم، از تاريخ و انقلاب گرفته تا حقوق زندانيان و نحوه بازپروي آن‌ها تا عشق و مذهب و اخلاق و قانون و اقتصاد است. در واقع بي‌نوايان با كلِ‌ آن چه ما به عنوان زندگي مي‌شناسيم درگير است. البته بي‌نوايانِ تام هوپر گرچه بر اساس موزيكال بي‌نوايان است، هم با نمايش موزيكال و هم با رمانِ هوگو تفاوت‌هايي دارد. در اين نوشته سعي مي‌كنم به برخي مفاهيمِ بي‌نوايان، آنگونه كه در فيلم بازنمايي شده است بپردازم.   بي‌نوايان فيلمي درباره‌ي اخلاق و انتخاب‌هاي اخلاقي است. درباره‌ي اين كه در شرايطي كه مي‌توان عملِ غير اخلاقي را با انواع استدلال‌هاي مصلحت و منفعت توجيه كرد، بايد چه كرد؟ بايد تن به مصلحت داد يا اين كه به وظيفه‌ي اخلاقي، با همه‌ي عواقبش تن داد؟ الگوي هوگو، يا لااقل الگويي كه تام هوپر از اخلاق عرضه مي‌كند الگوي اخلاق وظيفه‌گراست.

 LeMiz (2).jpg

در موزيكالِ بي‌نوايان هم ژان والژان و هم بازرس ژاور هر دو موجوداتي اخلاقي هستند. هر دو تنها به وظيفه‌ي خود عمل مي‌كنند. آن جا كه والژان مي‌شنود كسي ديگر را به جاي او بازداشت كرده‌اند ابتدا همان توجيهاتِ هميشگي به سراغش مي‌آيند كه او مدير يك كارخانه است و مسئوليت تعداد زيادي آدم بر دوش اوست. اگر او خود را معرفي كند زندگي اين افراد دچار بحران مي‌شود و در صورتي كه خودش را معرفي نكند و آن كه به جاي او گرفته‌اند محكوم شود، آن وقت والژان ملعون خواهد بود. والژان علي‌رغم محاسبه‌ي هزينه و منافع معرفي نكردن خودش تصميم به نجات مرد مي‌گيرد و خود را معرفي مي‌كند.   در بينوايان نه تنها اين عمل والژان عملي اخلاقي و مبتني بر وظيفه‌ است كه اصرار ژاور بر دستگيري والژان هم عملي اخلاقي و مبتني بر وظيفه است. والژان چند بار كه ژاور با او روبرو مي‌شود، حتي زماني كه قدرت گرفتن جانِ ژاور را هم دارد نه تنها بر اين موضوع تاكيد مي‌كند كه ژاور تنها وظيفه‌اش را انجام داده و از او كينه‌اي به دل ندارد كه از او مهلت مي‌خواهد تا وظيفه‌ي ضروري‌تر ديگري كه همان موقع بر دوشش بوده را انجام دهد و خود را به او تحويل دهد. با اين همه قانون و وظيفه‌ي قانوني اولويت نمي‌شناسد و ژاور تنها بار آخر است كه بي‌جنگ و مقاومت از سر راه والژان كنار مي‌رود.   LeMiz (3).jpg

ژاور همين عدم انجام وظيفه‌ را، زماني كه پاگذاشتن روي وظيفه وظيفه‌اش بوده را تاب نمي‌آورد. ژاور مي‌داند كه وقتي والژان او را نكشت، او را مديونِ خود كرد. مي‌داند كه من بعد توان ايستادن در برابر والژان را، و بالطبع انجامِ وظيفه‌ي دستگيري او را ندارد. به همين دليل است كه مي‌گويد او با زنده نگه‌داشتنم من را كشت. همين طوري است كه دنيا، كه در ذهنِ ژاورِ در زندان به دنيا آمده و رشد يافته هميشه مبتني بر نظم و قانون است به ناگهان برايش تنگ مي‌شود و دست به خودكشي مي‌زند. او نمي‌خواهد كه مديونِ يك دزد باشد. والژان براي او يادآور آن فراز سخنان عيسي است كه مي‌گويد: “همه شما شنيده‌ايد كه مي‌گويند چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان، اما اكنون من به شما مي‌گويم از كسي كه به شما بدي كرده است انتقام‌جويي نكنيد. اگر كسي بر گونه‌ي راست شما سيلي زدگونه‌ي چپ را جلو بياوريد”. اصرار او براي اجراي قانون نه براي دستيابي به منفعت و يا انتقام و تسويه‌حسابِ شخصي است كه از باوري قطعي به وظيفه و قانون نشأت مي‌گيرد، كه هيچ كس نبايد از قانون و مجازات فرار كند. باوري كه با چشم‌پوشي والژان از انتقام‌گيري شك به جانش مي‌افتد و ويران مي‌شود. او نه مي‌تواند بگويد كه والژان خير است و نه مي‌تواند بگويد كه شر است. نه باور مي‌كند كه در بهشت جا دارد و نه باور مي‌كند كه در جهنم خواهد بود. ژاور خدا را تنها به عنوان برپا دارنده عدل مي‌شناسد و شناختي از خداي بخشنده ندارد و در مواجهه با اين چهره‌ي رحيم خدا اصول زندگي خود را از دست‌ رفته مي‌يابد و خود را مي‌كشد.   LeMiz (4).jpg

ژاور گرچه خود همواره به وظيفه خود عمل مي‌كند در مورد ديگران بيش از هر چيز به ذات‌‌گرا است. او باور نمي‌كند كه انساني كه مجرم بوده به سوي خير تحول يابد. او معتقد است مجرم نه به دليل نياز و فشار اقتصادي دست به جرم مي‌زند،‌ بلكه دليل او براي اين كار ذاتش است. براي همين زماني كه آن “جنتلمن” با فانتين درگير مي‌شود بي‌شك فانتين را مجرم مي‌داند و رفتار جنتلمن را به صرف جنتلمن بودنش صحيح مي‌داند. در واقع براي او مهم نيست كه رفتار چيست، مهم اين است كه چه كسي آن را مرتكب مي‌شود. اين خصلت است كه باعث مي‌شود همه‌ي خوبي‌هاي والژان را به خاطر ذاتِ پليدِ تغييرناپذيري كه براي او قائل است ناديده بگيرد و او را همچنان مجرم بداند.   والژان در نظر ژاور تنها يك مجرم نيست بلكه كسي است كه از “رحمتِ خدا خارج شده است”. براي همين است كه او از خدا مي‌خواهد كه در پيدا كردن والژان به او كمك كند تا بتواند نظم و هارموني را به جهان اخلاق بازگرداند. ژاور نمادِ نگاهي محافظه‌كارانه و حتي كنستانتيني است كه معتقد است خدا و دولت، بخصوص در وجه نظم و قانونِ دولت، همواره هم‌سو هستند، او حتي به اين الهيات كاپيتاليستي معتقد است كه “كارِ صادقانه” روشِ جلب رضايتِ الهي است.

LeMiz (5).jpg

مجرمان زاده مي‌شوند يا ساخته مي‌شوند؟ آيا جامعه بايد از آنان حفاظت شود يا بايد تلاش كند آنان را از نو تبديل به شهرونداني مولد كند؟ هدف از زندان و مجازات چيست و چگونه مجازاتي موثر خواهد بود؟ ارزش نسبي بازپروري و دور كردن مجرمان از جامعه چيست؟ آيا زندان مجرمان را به سمت جرم‌هاي بزرگ‌تر سوق مي‌دهد؟ اين‌ها و سوالات مشابه در فرانسه قرن نوزدهم به اندازه امروز سوالات گيج كننده‌اي بودند. محافظه‌كاران بر انتخاب‌هاي فردي و مسئوليت اخلاقي تكيه مي‌كردند و ليبرال‌ها بر اين كه جرايم با محروميت‌هاي اجتماعي مرتبط‌اند تاكيد مي‌كردند. در بينوايان فقر، جرم، آموزش و بازپروري در قلب مسائل مربوط به عدالت اجتماعي جا دارند. چرخه‌ي فقر و جنايت تنها از طريق آموزش، بازپروري و كارآموزي محكومان است كه مي‌تواند شكسته شود. هوگو معتقد است كه گرچه جامعه نهادي شكست خورده‌ است، افراد مي‌توانند دست به انتخاب بزنند، انتخاب‌هايي اخلاقي يا غير اخلاقي. در داستانِ بي‌نوايان تقريبا همه جا مقصر جامعه است و نه فرد.   بي‌نوايانِ هوپر در حالي كه هيچ نفرتي عليه ضد قهرماني چون بازرس ژاور توليد نمي‌كند، نوعي انزجار از جامعه را در تماشاگر مي‌پرورد. در آغاز زماني كه ژان والژان از زندان آزاد مي‌شود، قانون او را مجبور مي‌كند كه برگه عبوري را به همه نشان دهد كه در آن اعلام شده است كه او فردي خطرناك است. مردم نه تنها به او اعتماد نمي‌كنند و نزديك نمي‌شوند و نيازهاي حياتي نظير غذا را از او دريغ مي‌كنند كه حتي بر عليه او دست به خشونت نيز مي‌زنند و چه از طرف كودكان و چه از طرف بزرگ‌سالان او را مورد خشونت فيزيكي قرار مي‌دهند. و در نهايت يك فرد، يك كشيش است كه او را از چنگال جامعه نجات مي‌دهد. او به والژان غذا و سرپناه مي‌دهد و با نجات او از دست مامورانِ پليس نه تنها تن او كه روحش را نيز نجات مي‌دهد. او مي‌گويد كه با نقره‌ها روح والژان را براي خدا خريده است. او هويتِ خود را به دور انداخته و با هويتي جديد، “با ترس و لرز براي دستيابي به رستگاري خود تلاش مي‌كند[1]”. او به والژان رحم مي‌كند و از بازگشتش جلوگيري مي‌كند. مي‌شود اين نگرش الهياتيِ نامه به روميان را در سرتاسر فيلم مشاهده كرد كه مي‌گويد: “همه ما مرتكب گناه شده‌ايم و از شكوه الهي دور شده‌ايم. ولي خدا بسيار بهتر از لياقت‌مان با ما رفتار كرده است و به خاطر مسيح، او آزادانه ما را مي‌پذيرد و از گناهانمان رها مي‌كند”. اين نگرش الهي چيزي است كه والژان را متحول مي‌كند. اين نگرشي كه براي اولين بار اويي را كه به خاطر يك قرص نان به زندان رفته بود با چيزي به نام رحمت و بخشايش مواجه مي‌كند و او بعدتر خود از اين رحمت مي‌آموزد كه به دنبال انتقام نباشد و بر ديگران رحم آورد.   دو پرده بعدتر زماني كه والژان شهردار و مدير كارخانه است باز همين رفتار شرورانه‌ي اجتماع را مي‌بينيم. همكاران فانتين شروع به حسادت به او مي‌كنند و در اولين فرصتي كه به دست مي‌آورند كاري مي‌كنند كه او از كارخانه اخراج شود. شمايل فانتين در اين صحنه به يادآور مريم مجدليه است. مريمي كه عيسايي در دفاع از خود ندارد و مجبور است خود در دفاع از خودش مانند عيسي در دفاع از مجدليه بگويد كه: “آيا كسي از شما هست كه در پيشگاه خداوند سوگند بخورد كه چيزي براي ترسيدن و مخفي كردن ندارد؟” با اين همه مسيحي در كار نيست و فانتين از كار اخراج مي‌شود. بعد تر جامعه او را مجبور به فروش مو و دندان و نهايتا تنش مي‌كند. و اين بار وقتي كه در حالِ بيماري نزديك است توسط ژاور، به عنوان نماينده‌ي قانون و اجتماع به زندان فرستاده شود اين مسيح اوست كه به نجاتش مي‌آيد و او را براي درمان مي‌برد و در نهايت متعهد مي‌شود كه از فرزند او مراقبت كند.   بعدتر از آن در زماني كه دانشجويان پس از مرگ ژنرال لامارك دست به شورش انقلابي مي‌زنند باز هم چهره‌ي كريه اجتماع نمايان مي‌شود. پس از آن كه دانشجويان با اتكا به حمايت مردم انقلاب را علني مي‌كنند و مراسم تشييع لامارك را به هم مي‌زنند و بخش‌هايي از شهر را به كنترل خود در مي‌آورند، با جدي شدنِ تهديدِ برخورد نظامي با مخالفان توسط پليس، از شب تا سحر مردم تمام سنگرها را ترك مي‌كنند و تنها گروه اندكي از دانشجويانِ انقلابي در سنگرهايشان مي‌مانند و همه، جز ماريوس، توسط نيروهاي پليس كشته مي‌شوند. حتي زماني كه انقلابيون از شكستشان مطمئن هستند و سعي در فرار مي‌كنند مردم درب خانه‌هايشان را به روي آن‌ها باز نمي‌كنند و كسي به آن‌ها پناه نمي‌دهد. شكست انقلاب به دليل عدم همراهي مردم در رهايي از بردگي است. مردماني كه آن قدر انگيزه ندارند كه زنجير از دست‌هايشان باز كنند و خود را رها كنند.

LeMiz (6).jpg

در فيلم و رمانِ‌ بي‌نوايان اين نگاه منفي به اجتماع وجود دارد كه نشان از دغدغه‌هاي فردگرايانه و ليبرالي هوگو و هوپر است. بي‌نوايان نمايشگر اين موضع است كه در بسياري موارد، اين جامعه است كه افراد را به سمت جرم سوق مي‌دهد. بي‌نوايان از اولين نوشته‌هايي است كه ارتباط ميان فقر و جرم را بيان مي‌كند و از طرف ديگر تفاوت جرايم از سر ناچاري با جرايم از سر حرص، نظير جرايم خانواده تنارديه، را نشان مي‌دهد. بينوايان زنگ خطري است براي اين كه اگر فقر گسترش يابد ميزان جرايم نيز افزايش خواهد يافت و حتي كساني كه نمي‌خواهند مجبور مي‌شوند مرتكب جرم شوند و اين اتفاق در نهايت منجر به فروپاشي بنيان‌هاي اخلاقي جامعه خواهد شد. بي‌نوايان نشان مي‌دهد كه رافت، آموزش‌، بازپروزي و تلاش‌هاي فردي مي‌تواند راه خروجي از فروپاشي اجتماعي باشد.   در بي‌نوايان هويت مجرم به طور كامل از او گرفته مي‌شود و با يك شماره و برچسب آدم خطرناك جايگزين مي‌شود. ژاور حتي باور ندارد كه مجرم داراي هويتي است، او از صدا كردنِ والژان به اسم هم ابا دارد و چه زماني كه در زندان است و چه وقتي بيرون از زندان به هويت او پي مي‌برد با شماره‌ي زنداني او را خطاب مي‌كند. در واقع ژاور هيچ هويتي براي مجرم قائل نيست و زنداني براي او شماره‌اي است كه بايد دوران محكوميت خود را بگذراند و نه چيزي بيشتر. از طرف ديگر والژان تمام تلاش خود را مي‌كند تا به عنوان يك فرد شناخته شود. او هر بار در براير ژاور كه شماره‌اش را مي‌گويد نامش را تكرار مي‌كند. او حاضر نيست به يك شماره، به يك برده تقليل يابد.   بي‌نوايان حكايت فرار از بردگي است، حكايت فرار از بي‌نوايي. انقلابيوني نظير ماريوس و انژولراس در تلاشند تا با راه حلي خشونت آميز، با انقلابي خشونت‌آميز، خودشان، مردم و فقرا را از بردگي و فقر نجات دهند و عدالت را برقرار سازند. مبارزه آن‌ها را مي‌توان مبارزه با فقر و بي‌عدالتي دانست. در ترانه‌اي كه گاوروش (كه البته معلوم نيست چرا در دلِ پاريس قرن نوزدهم لهجه غليظ بريتيش دارد) مي‌خواند و خوب هم مي‌خواند وضعيت آن روز فرانسه و شورش ماهِ ژوئن به خوبي توصيف شده است كه: “ما سال‌ها پيش شاهي را كشتيم، امروز شاهِ ديگري داريم كه از قبلي بهتر نيست. امروز مردمي كه سال‌ها قبل براي آزادي مي‌جنگيدند براي به دست آوردن نان مي‌جنگند”. در اين سال‌ها مردم نه تنها آزادي‌شان را از دست داده‌اند كه دچار فقر فراگير هم شده‌اند.   در طرف ديگر اما رابطه ژان والژان با بي‌نوايان رابطه‌اي شخصي است. ژالوان اهل جدل‌هاي انتزاعي در مورد فساد سيستم سياسي نيست، براي او تنها فانتين وجود دارد. فانتين تجسم بي‌نوايان است، داستانِ او تجسد تراژدي، استثمار و قرباني بودن است. مهم‌ترين انگيزه والژان در داستان تعهد او به فانتين و مشخصا تعهدش به مراقبت از دختر او، كوزت، است. اين رويكردِ انضمامي در برابر رويكرد انتزاعي انقلابيون قرار مي‌گيرد. براي ژان ‌والژان بي‌نوايان نه مفهوم مجرد مردم‌‌ است و نه مفهوم مجرد فقرا كه فردِ‌ مشخصِ داراي نامي است. براي والژان بي‌نوايان فانتين است.   تعهد والژان به فانتين به دليل مواجهه او با نقش خودش در سرنوشت تراژيك فانتين است. والژان هم شهردار است و هم مالك كارخانه. او خود سياست‌مدار و سرمايه‌دار است و در راس نظامي قرار دارد كه فانتين را قرباني مي‌كند و او را به شمايلِ بي‌نوايان در طول تاريخ بدل مي‌سازد. او در مقام سياست‌مدار- سرمايه‌دار، خود مسئولِ سرنوشت فانتين است. به همين دليل است كه بايد مسئوليتِ اقداماتش را قبول كند و در چرخشي هر چه دارد را صرفِ كوزت به عنوانِ بازمانده‌ي فانتين كند.

LeMiz (7).jpg

در خاتمه فيلم مي‌بينيم كه فانتين چون فرشته‌اي، چون قديسي، به شفاعتِ والژان مي‌آيد و نامِ او را بركت مي‌بخشد. او از گناهانِ ژان والژان به خاطر مسئوليت پذيري‌اش در مراقبت از كوزت مي‌گذرد و عبورش را به دنيايي ديگر تسهيل مي‌كند. او والژان را با اين جمله كه “دوست داشتن كسي روي خداوند را ديدن است” به آغوش همان اسقفي كه بار اول او را نجات داده بود مي‌سپارد. در پرده‌ي پاياني گرچه والژان به قلمرويي آن‌جهاني وارد مي‌شود صحنه همان جايي است كه بار اول انقلاب اولين گلوله‌هاي انقلاب در تشييع جنازه‌ي ژنرال لامارك شليك شد. انگار كه آن بهشت كه قرار است ژان‌والژان را در آغوش بگيرد بهشتِ سلطنتِ مسيح بر زمين است. در اين صحنه شهداي انقلاب در ميدان جمع‌اند و ترانه‌‌اي مي‌خوانند از اميد كه روزگارِ بهتري خواهد آمد. كه خورشيد دوباره طلوع خواهد كرد؛ دوباره در بهشتِ خداوند آزادي خواهد بود؛ شمشيرها كنار گذاشته‌ خواهد شد؛ زنجيرها شكسته مي‌شوند و مردم اجرشان را خواهند گرفت. پرده‌ي آخر فيلم گرچه بسيار تاثير‌گذار ساخته و اجرا شده است يك چيز كم دارد و آن هم حضور بازرس ژاور است.  

[1] از نامه‌ي پولس قديس‌ به فيليپيان كه به آن‌ها مي‌گويد:”با ترس و لرز براي دستيابي به رستگاري خود بكوشيد”

پ.ن: اين نوشته پيش از اين در شماره 21 ماهنامه‌ي تجربه منتشر شده است.

12 Jul 14:05

اورست

by info@kadr.ir
Stands With A Fist

فیلم کوتاهایی که از کادر.آی‌آر شر می‌کنم می‌بینید؟
مهم نیست ولی این یکی رو حتما ببینید، تایم‌لپس عالی از یه کمپ نزدیک قله اورست
اینم سایتشه
http://www.eliasaikaly.com/

الیا سایکالی در جریان صعود به اورست این فیلم زیبا را در یکی از ایستگاه های نزدیک به قله با استفاده از یک دوربین 5D ساخته است.
12 Jul 13:36

SuperBob

by info@kadr.ir
SuperBob ساخته جان دریور یک فیلم کمدی است که زندگی سوپر قهرمان ها را هجو کرده. کارگردان در این فیلم زندگی روزمره باب کنر آخرین سوپر قهرمان باقیمانده از نسل سوپر من، بتمن و... را به تصویر کشیده. این فیلم در سال 2010 برنده جایزه تماشاگران جشنواره فیلم کوتاه ویرجین شده است.
12 Jul 11:02

After Earthquake

Stands With A Fist

زلزله ورزقان

رفقا به هر طریقی که می‌تونید، اگر دوست داشتید، عکس‌های دوست من، سجاد خانی رو تو شبکه‌های اجتماعی مختلف به اشتراک بگذارید. باشد که ایشون بیشتر مورد عنایت و توجه قرار بگیرند. ممنون

12 Jul 01:23

از مجموعه پراکنده‌های گــپ

by omid-bagheri

 

همکاری داریم به نام آقای لسانی. بسیار خوش‌سیماست و تمام اندام بدن‌اش به یک اندازه چاق و به قول خانوم‌های اداره: "با مزه"! چند وقتی‌ست به شدت افسرده است. با این‌که محبت اغراق‌شده‌اش در گفتار و کردار نسبت به زن‌اش و کائنات زبان‌زد خاص و عام است، زن‌ش رفته دادگاه، درخواست طلاق داده. تمام خانوم‌های اداره عاشق‌اش هستند و از وقتی افسرده شده همگی بسیج شده‌اند تا زیر زبان‌اش را بکشند و ببینند این زوج به چشم آن‌ها رویایی، یک‌هو چه مرگ‌شان شده. دیروز شنیدم که یکی از خانوم‌ها به دیگری می‌گفت: «زنیکه خوشی زده زیر دل‌ش» لسانی به چشم آن‌ها یک مرد رویایی است. با آن‌ها خرید می‌رفت و به‌تر از آن‌ها برای‌شان تخفیف می‌گرفت. خوش سلیقه هم هست. جزء معدود مردهایی است که صورتی و گل‌بهی و بنفش و یاسی را همه را یک رنگ نمی‌داند. ناگفته نماند که اهل غیبت و حرف این را پیش آن بردن هم هست. تا پیش از افسرگی‌اش، هم‌صحبتی‌اش برای خانوم‌های اداره بسیار دل‌چسب بود.

 

امروز سرمان خیلی شلوغ بود. از صبح سرم را بالا نیاورده‌بودم. ساعت ده و نیم یازده که آبدارچی اداره چای آورد، هر دو لیوان چای را روی میز من گذاشت. تا سرم را از روی پرونده‌ی زیر دستم بلند کنم و مثلاً بپرسم: «چرا»، رفته‌بود. یک نگاه به ماگ قرمز لسانی و قلب‌های سفید رویش کردم و یک نگاه به لسانی. داشت آرام آرام گریه می‌کرد. دستمال کاغذی مچاله توو دستش بود و نوک بینیِ تازه عمل کرده‌اش هم‌رنگ ماگ‌اش شده بود. معلوم بود خیلی وقت بوده که داشته گریه می‌کرده. تا متوجه نگاهم شد، یک نگاه به من کرد و یک نگاه به درِ بسته‌ی اتاق. گفت: «پوری می‌گه باید عمل کنم. اگه عمل کنم دیگه طلاق نمی‌خواد» گفتم: «بر فرض که بشه! عمل کرده‌ی تو به چه درد اون می‌خوره؟» گفت: «چه می‌دونم والا! می‌گه این‌جوری راحت‌ترم» گفتم: «خودت چی؟» گفت: «بدم نمی‌آد. حداقل این‌جوری تکلیف خودم با خودم معلوم می‌شه»

 

 

مجموعه پراکنده‌های گپ (2) را می‌توانید از این‌جا دانـــاـود کنید.

 


11 Jul 14:15

وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ

by pedram
Stands With A Fist

طور سینین رو هم اگه فیلمشو بازسازی کنن تو تلویزیون نشونمون بدن ممنون می‌شیم


امروز که رفته بودیم شهروند میدان آرژانتین، سپیده ماست «انجیر و زیتون» کاله را دید و مثل همیشه که دنبال تازه‌ها و هیجان‌انگیزهاست، با اشتیاق خریدش. حالا که دارم این‌ها را می‌نویسم، چند دقیقه‌ای است که ماست عجیب و متفاوت انجیر و زیتون کاله را خورده‌ام و به این فکر می‌کنم که این ماست احتمالن اولین خوراکی قرآنی شرکت‌های لبنی هم هست.

11 Jul 09:35

هنر بد

by نعما م. روشن
Stands With A Fist

موزه آثار هنری «بد» در ماساچوست

تاریخچه موزه نیز جالب است. آن طور که در صفحه ویکی‌پدیا این موزه آمده است، تاکنون چند بار به موزه دستبرد نیز زده شده است که در یک مورد، برای یافتن اثر سرقت شده، ۶ دلار جایزه تعیین شد!

رئیس‌جمهور منتخب لطفا پیگیری کنید نداریم از اینا

Lucyflowers

موزه‌ای در شهر ماساچوست وجود دارد که هنر بد (Bad Art) را جمع‌آوری می‌کند و در معرض نمایش قرار می‌دهد. بد البته به آن معنا که اثر هنری، معیارهای یک اثر خوب را ندارد. نام این موزه، موزه هنرهای بد است ( Museum of Bad Art یا MOBA)

ایده ایجاد این موزه از آنجا آغاز شد که موسس آن، در میان
...

11 Jul 09:28

Heads

11 Jul 09:27

Skógarfoss Dancing

by mute@rigent.com (Rigent Design and Development)

Skógarfoss Dancing - Canon 5d w/35mm

11 Jul 06:55

شعار امشب:‌ "ایران دوستت داریم"

by آق بهمن
Stands With A Fist

به نظر من بهترین شعار این بوده :
دیکتاتور،دیکتاتور، تشکر،تشکر

این که می‌گویم نه از سر مخالفت با حضور خیابانی و آوردن سیاست به خیابان است و نه از سر مخالفت با رادیکال شدن فضا یا مطالبات. این را به عنوان یک فوتبال‌دوست ایرانی می‌گویم. اگر من ایران بودم و امروز ایران می‌رفت جام جهانی، می‌ریختم توی خیابان ولی شعار سیاسی نمی‌دادم. تا می‌شد شعار ملی می‌دادم و ای ایران می‌خواندم.

تیم ملی به معنای واقعی کلمه مال همه است و "ما"، در گل و گشادترین معنای آن یعنی همه کسانی که از پیروزی روحانی خوشحالند شامل آنهایی که بهش رای داده‌اند و بخشی از آنهایی که کلا رای نداده‌اند، بیشتر از نصف مردم نیستیم. آن نصف دیگر (همه آن نصف که باتوم به دست نیستند) درست به اندازه ما حق دارند که شادی کنند، و سیاسی کردن این جشن و شعار سیاسی دادن حال آنها را می‌گیرد.

ضمن این‌که من فکر می‌کنم این بهترین فرصت است برای یک جور شادی و آشتی واقعا ملی. بالاخره این پنجاه درصد، شهروند این مملکت هستند و اگر می‌خواهیم فاصله انتخاب‌ها و ایده‌ال‌هایمان با هم این قدر زیاد نباشد، باید سعی کنیم به هم نزدیک‌تر شویم. می‌دانم که جشن گرفتن مشترک، قدمی در جهت نزدیک‌ کردن ایده‌ها نیست، ولی دست‌کم فضا را برای گفتگو و شناخت در فرداها فراهم‌تر می‌کند.

اگر این حرف آخر را هم قبول ندارید، به نظرم در هر صورت واقعا حق آن‌هاست که با خیال راحت و بدون آن‌که یاد باخت چند روز پیششان بیفتند برای تیم ملی‌‌شان شادی کنند. بخصوص که ما این بار فرصت داشتیم که شادی‌مان را در خیابان و عملا بدون مزاحمت جشن بگیریم.
11 Jul 06:25

بهم ریختن صبحانه

by info@kadr.ir
این فیلم کاری است از استودیو Burton Stroube و با استفاده از دوربین Phantom Gold فیلمبرداری شده. نکته جالب اینجاست که افکت های تصویری موجود در آن تنها با استفاده از تکنیک فیلمبرداری 1000 فریم در ثانیه ایجاد شده و هیچ نرم افزار انیمیشنی در ایجاد آنها بکار نرفته است.
11 Jul 06:20

درون

by info@kadr.ir
Stands With A Fist

آخ آخ، چه ترسناکه، اختلال چندشخصیتی

درون ساخته تروور ساندس داستان بیمار روانی ای است که از اختلال چند شخصیتی رنج می برد. این فیلم از سوی منتقدان ستایش شده و در سایت IMDb امتیاز 7.1 را کسب کرده.
11 Jul 05:12

"بازیچۀ لعبت خیالت زین چشم خیال‏‌تاز گشتم"

by efaazaat

باز بازی می‌کند با من گل خوش‌رنگ و بو

می‌دواند خاطرم را زین سر و زان سمت و سو

می‌زند پس گاهگاهی این دل شوریده را

می‌کشاند پشت سر او، می‌نشاند پیش رو

                        

***


باز بازی می‌کند با من مَهِ بی‌چشم و رو

خنده‌های شیطنت‌بار از لبِ بی‌گفتگو

می‌برد دل را میان موج‌های گیسویش

می‌کُند جانم شکار چشم‌های جنگجو

10 Jul 06:13

We keep it simple.



We keep it simple.

09 Jul 19:07

از پوستر فیلم "دهلیز" رونمایی شد

در حالیکه کمتر از یک ماه تا آغاز اکران عمومی این فیلم باقی مانده دست اندرکاران فیلم مواد تبلیغاتی "دهلیز" را آماده کرده اند. آنونس اول فیلم توسط مهراب مشهدبان و مرتضی موحدی با صدای شاهرخ فروتنیان ساخته شده است. آنونس فیلم بزودی در سینماهای ایران پخش خواهد شد. پوستر «دهلیز» نیز توسط ...
08 Jul 04:19

رفت و گذشت، خاطره شد؟

by Sir Hermes
برایش نوشته بودم که دندانِ‌ معاشرت در فضای یک فیدخوان را کشیده‌ام دیگر. خیلی هم دوزاری‌ام درست جا نمی‌افتد که چرا مثلن فیدلی به آن تروتمیزی را آدم کنار بگذارد برود سراغ اولد-ریدر (اولدر؟) چون دارد فضای گودر را شبیه‌سازی می‌کند. انگار که معشوق‌ت را کنار گذاشته باشی یا کنارت گذاشته باشد (چه فرقی می‌کند آآی دکتر) بعد باقی زندگانی‌ات را هی بروی بگردی دنبال ویژگی‌های آن آدم قبلی، در آدم‌های جدید. محتوم به شکست است دیگر. ترجیح می‌دهم من‌باب معاشرت به همین فیسبوک کفایت کنم. با فیدخوان هم فیدم را بخوانم. کشک‌م را بسابم. نان‌وماست‌م را بخورم. خلاصه که بگذرید آقا. بروید جلو. خانم هایده هم در همین باب گفته‌اند زندگی هنوز خوشگلیاشو داره. خانم هایده را که دیگر قبول دارید. ندارید؟ 
07 Jul 19:07

Before sleep

07 Jul 19:06

Emmanuel Malin

by Cgunit
Stands With A Fist

اینا رو حتما ببینید، باید به فیلترشکن وصل باشید

07 Jul 10:12

Classic Cars at the Country Fair

by mute@rigent.com (Rigent Design and Development)
Stands With A Fist

عشقم به ماشین رو نمی‌تونم هیچ‌وقت کتمان کنم، هر چند شاید فرصت بروز هرگز رخ نده و من هم مثل همه آدم‌های متوسط ماشین متوسط سوار شم...

06 Jul 10:25

Happy Tears, Man! Happy Tears!

06 Jul 10:21

از پنجره به پسرش نگاه میکند و لبخند می زند

by giso shirazi
Stands With A Fist

کیس، ۱ در ۱۰۰۰ شاید هم کمتر

پسر جوان فرزند طلاق بود
دوران کودکی را در بین دعواهای پدر و مادر و طلاق و طلاق کشی گذرانده بود و دوران نوجوانی را درخانه مادر بزرگی وسواسی و پرخاشگر و سختگیر
مادر شغلی در شهرستان پیدا کرده بود تا بتواند خرج خودش و پسرک را بدهد
پسر بزرگ شد و دانشگاه قبول شد و مادر خانه ای در تهران خرید و پسر ازخانه مادربزرگ به خانه خودشان رفت و همچنان مادر رفت و آمد می کرد
به تدریج خلق و خوی پسر تغییر کرد ،کم حرف تر با طغیان های خشم و افسردگی نشانه هایی از اعتیاد هم دیده می شد تا جایی که در شرف اخراج از دانشگاه 
مادر تمام تماشش را می کرد اما پسر به شدت از در دشمنی با مادر در آمده بود و او را حتی به خانه راه نمی داد
اوضاع پسر بدتر شد،  چند بار دست به خودکشی یا تهدید به آن زد و سرانجام  با اصرار و التماسهای مادر قبول کرد که به سراغ روانپزشک بروند
دکتری مشهور فارغ التحصیل از اکسفورد
دکتر به مادر گفت که اوضاع پسر خیلی خراب است 12 قرص برایش نوشت  و برگشت انگلیس
پسر با قرص ها دست ازخودکشی برداشت اما هراز گاهی هوس کشتن مادر را میکرد و بقیه روز خواب بود و اگر بیدار بود با انواع درد های بدنی سر و کار داشت و کلا توان خروج ازخانه را نداشت
قرصها که تمام شد
دکتر بعدی که او هم خیلی معروف بود نسخه را دید و گفت اصلا نمی شود به نسخه کسی که این قرصها را می خورد دست زد؛ همین را ادامه دهید. حتی کمی هم تعجب کرد که چرا پسر هنوز سرپاست
اوضاع پسر همچنان بدتر و دشمنی اش با مادر تحت تاثیر دوست دختری روانی و معتاد بیشتر شده بود
دکتر سوم که از دو تای بقیه معروف تر بود گفت که به پسر باید شوک الکتریکی بدهند
مادر اما ول کن معامله نبود دست از درمان او بر نمی داشت
آنقدر روی پسر کارکرد تا تمامی واحدهای افتاده را پاس کند و پایان نامه بنویسد و این کار یکی دو سالی طول کشید اما وضعیت روانی پسر تغییری نمی کرد
روز دفاع را به یاد دارم که پسر وسط میدان ولی عصر ازاتوبوس بیرون پریده بود و داد می زد و گریه میکردو فحش می داد که نمی خواهددفاع کند و مادرکه کیف و کتابها را از وسط خیابان جمع میکرد
سرانجام درس پسر تمام شد
مادر پسر را  باوجود مخالفتش و تهدید به خودکشی اش با خود به شهرستان برد
دکترهای شهرستان همه به مادرگفتند که این تا آخر عمر همینطور می ماند و باید بپذیرد که یک پسر مجنون همیشه همراهش هست
مادر اما قبول نکرد و ادامه داد
الان سه سال از آن روزی که مادر در خانه من نشسته بود و پسر زنگ زد که خودکشی کرده چون نمی خواهد به شهرستان برود می گذرد
مادر سعی میکرد تلفنی به همسایه شان خبربدهد  تا او به نجات پسر برود و دستهای من آنقدر می لرزید که نمی توانستم چایی برایش بریزم
پسر الان در همان شهرستان فوق لیسانس می خواند واین ترم معدلش 20 شد، در یک جامع کاربردی تدریس می کند و دانشجویان(بخصوص دخترها) شیفته اش هستند
قرصها را یکی یکی کم کرد و الان  مدتهاست که حتی استامینوفن هم نمی خورد و عصرها دوچرخه سواری می کند
 درحیاط خانه دلپذیرشان روی صندلی های راحتی زیر درخت نشسته ایم و چایی می خوریم و پسر با  من درباره سریالهای جدید و نمایشگاه های هنری صحبت می کند
و من از پنجره به نیمرخ زیبا و خسته  مادرش نگاه می کنم که  در آشپزخانه بساط شام را به راه می اندازد 




06 Jul 10:00

هوره آواز باستانی سرزمین آفتاب

by وحید طارمی
Stands With A Fist

مخاطب خاص جان هر کدومو خواستی بگو بگیرم برات فقط قبلش بگو گویش «کلهری» کردی چیه؟

Capture-2

هوره (Hoorah) آواز‌ی باستانی، ساده و غیر ریتمیک است که عموماً بدون همراهی ساز در مناطق کردنشینِ زاگرس و به ویژه در سه استان کرمانشاه، ایلام و لرستان که در آن‌ها گویشِ کلهری کردی رایج است؛ خوانده می‌شود. این ابتدایی‌ترین و پر قدمت‌ترین آوازی است که در حوزه‌ی جغرافیایی ایران به گوش می‌رسد و در عصر حاضر پیوند تنگاتنگی با فرهنگِ شبانی دارد اگر چه از آن به عنوان یک آواز در حال انقراض یاد می‌شود. هوره با بداهه‌پردازی‌های آوازخوان و تحریر‌ها و تزئیناتی که به نظر برگرفته از صدای طبیعت و شبیه به صدای هق هق، گریه و ناله از گلو است شناخته می‌شود.

بشنوید: هوره / سلیمان نوروزی

بشنوید: هوره / احمد و اسرین سفری

پیشینه‌ی هوره

آن‌چه که مشخص است به دلیل اختلاف نظر در منشا شکل‌گیری زبانِ کردی که برخی آن را از نیای زبان‌های مادی و عده‌ای نشات گرفته از زبان‌های پارسی باستان و اوستایی می‌دانند؛ هوره را باید متعلق به بازه‌‌ای زمانی میان چهار تا هفت هزار سال قبل دانست. البته این جدا از نظراتی است که هوره را به دلیل شکل ابتدایی آواز در آن به اولین الحان بشری نسبت می‌دهند که البته پذیرش آن به دلیل جای گرفتن هوره در دسته‌ی آواز‌های گلو که از بدوی‌ترین شکل‌های آوازخوانی بشر بوده است، چندان دور از ذهن نیست.

واژه‌ی هوره

لغت «هور» در زبان اوستایی به معنی آفتاب است. «اهوره» نیز به عنوان ریشه‌ی لغت «هوره» در اوستا به عنوان صفتی به معنی سروری و بزرگی برای اهورامزدا به کار رفته است. هم‌چنین «اهوره» را نام یکی از خدایان نخستین آریایی‌ها می‌دانند که احتمال می‌دهند با خدای دیگری به نام «مزدا» ترکیب شده است و از پیوند آن‌ها خدای واحدی به نام «اهورامزدا» شکل گرفته باشد.  امروزه در مناطق کردنشین، هوره به صورت عام، معادل همان آواز گرفته می‌شود و به آوازه‌خوان ‌نیز «هوره‌چَر» گفته می‌شود.

کارکرد هوره

مانند پیشینه‌ی هوره، کارکردِ هوره‌ باستان نیز با نظرات متفاوت، مبهم و گهگاه دور از یکدیگر همراه شده است. عده‌ای از پژوهش‌گران موسیقی بومی محلی ایران، هوره را آوازی آئینی، نیایشی و مذهبی مختصِ زرتشتیان دانسته‌اند که پیروان این آئین با بهره‌گیری از آن به عنوانِ یک فن آوازی به ستایش اهورامزدا می‌پرداختند. هوشنگ جاوید، پژوهش‌گر موسیقی مقامی و محلی ایران اما هوره را یکی از ارکانِ آوازی میترائیسم در غرب فلات ایران می‌داند که تاریخ آن به دوره‌ی پیش زرتشتی می‌رسد: «مردم این منطقه همزمان با برآمدن آفتاب به شیوه‌ای آهنگین شروع به نیایش خورشید می‌کرده‌اند که مربوط به دوره کیشی و ماقبل زرتشت است.»

 گاهی نیز از هوره به عنوان آوازی یاد می‌شود که با آن «گات‌ها»، سروده‌های منظوم زرتشت، خوانده می‌شده است. یکی از دلایلی که برای ارتباط گات‌ها خوانی و هوره ذکر می‌شود ده هجایی بودن اشعار خوانده شده در هر دوی این‌ها است؛ اما هوره‌ و گات‌ها خوانی‌ای که امروز به گوش می‌رسد در فاصله‌ای بسیار دور از هم قرار دارند.

بشنوید: بخشی از یک گات‌ها خوانی

هوره‌ امروز پیوند عمیقی با بیانِ سوگ، ماتم‌سرایی، غم هجران و کوچ دارد اگر چه به اهتمام هوره‌سرایانی هم چون سید قلی کشاورز و علی نظر منوچهری، مضامین عاشقانه‌ای هم به آن راه پیدا کرده است. امروزه لالایی‌های کردی را نیز بخشی از میراث هوره‌ی باستان می‌دانند.

drf4-i

بشنوید: هوره / کیخسرو پورناظری /  آلبوم نیشتمان

61XUb-5cLFL._SL500_AA280_

بشنوید: هوره و تنبور /  طاهر یارویسی / آلبوم گوسان پارسی

هوره و تنبور

شکل‌گیری آئین یارسان (اهلِ حق) در جغرافیای کرد‌زبان‌ها، نقشِ جدی تنبور در مراسم‌ها و نیایش‌های این آئین و آثار منظومی که در کتب مقدس اهل حق دیده می‌شود؛ مجموعه عواملی بودند که هوره را تبدیل به یک متدِ آوازی مناسب برای اجرای نیایش‌های منظوم با همراهی تنبور می‌کرد. در حال حاضر پانزده مقام از مقامات آوازی تنبور را جزء هوره به حساب می‌آورند. مقام‌های جلوشاهی، ساروخانی، سحری، پاوه‌موری، گُل و دره، گُل و خاک، بالادسانی، غریبی، بان‌بنه‌ای،مجنونی، شاخوشینی، دووه بالا، باریه، هجرانی و طرز.

علی‌اکبر مرادی نوازنده‌ی برجسته‌ی تنبور و پژوهش‌گر موسیقی خانقاهی، تمامِ مقاماتِ مجلسی تنبور را برگرفته از هوره می‌داند. او در بخش‌هایی از یادداشتش بر آلبوم آموزشی مقامات مجلسی می‌نویسد: «بخش مهم و قابل توجهی از مقامات تنبور، مقامات مجلسی است. مقامات مجلسی آواز‌های کهن مردم کرد و در واقع همان آواز‌های هوره است. روایات موجود و گردش‌ خاص ملودی در این مقامات به آن‌ها شخصیت و حالتی حماسی، عارفانه، عاشقانه و بعضاً زمینی بخشیده است.»

بشنوید: سخنان علی اکبر مرادی درباره هوره و ارتباطش با تنبور

ALI AKBAR MORADI, Musique kurde d'Iran / Kurdish music from Iran

بشنوید: آواز سوز / علی‌اکبر مرادی / آلبوم Kurdish Music From Iran: Mystical Odes And Secular Music

مور و هوره

در بخش‌هایی از ایلام و لرستان که زبانِ لَکی (و به زعم برخی گویشِ لکی که ترکیبی از کردی و لری است) در آن‌ها رایج است؛ به آوازی به نام مور بر‌می‌خوریم که شباهت‌های فراوانی میان هوره و آن می‌توان یافت. همان گلوخوانی‌ها‌ی مقطٌع که غمگین‌تر از هوره است و معمولاً در غم از دست دادن عزیزی و یا در غم هجران سر داده می‌شود. با توجه به شباهت‌‌های فراوان مور با هوره، به طور قطع مور‌های لکی را باید بخشی از تحولاتِ میراثِ هوره به حساب آورد.

619HcOP79gL._SL500_AA280_

بشنوید: مور / عینعلی تیموری و براگجر طهماسبیان / آلبوم موسیقی حماسی ایران: کرمانشاهان

هوره و موسیقی معاصر

هوره در موسیقی معاصر ایران یک عنصر جدا افتاده است که کم‌تر هنرمندی به سراغ اجرا و بهره‌گیری از آن رفته است. جدا از مقامات آوازی تنبور و هوره‌های نهفته در آن‌ها که توسط موسیقی‌دانی هم‌چون علی اکبر مرادی ضبط گردیده؛ هوره در تاریخ نشر موسیقی ایران به جز چند استثنای محدود نمود چندانی نداشته است.

شهرام ناظری در سال ۱۳۷۹ در آلبوم آواز اساطیر به آهنگسازی و تنبورنوازی علی‌رضا فیض بشی‌پور گوشه‌هایی از فنون هوره را در شاهنامه خوانی کردی و مقامات مجلسی تنبور به اجرا گذاشت.

folderknx

بشنوید: بخش‌هایی از هورآوا / شهرام ناظری و علی رضا فیض بشی‌پور /  آلبوم آواز اساطیر

حمیدرضا اجاقی نوازنده‌ی سازهای کوبه‌ای در آلبومی به نام »هوره» نمونه‌های  ضبط شده‌ی هوره‌های اصیل را با ضربِ ساز‌های کوبه‌ای درآمیخت که نتیجه چندان شگفت انگیز نیست.

image

 بشنوید: بخش‌هایی از هوره / حمیدرضا اجاقی / آلبوم هوره

در موسیقی فیلم محمدرضا درویشی برای موسیقی متن فیلم «تخته سیاه» اثر سمیرا مخملباف و «آتش سبز» به کارگردانی محمد‌رضا اصلانی از هوره و مور استفاده کرد. یک بار هم حسین علیزاده در بخش‌‌هایی از فیلم«نیمه‌ی ماه» ساخته‌ی بهمن قبادی از هوره‌ای با صدای یک آواز خوان زن استفاده کرد.

Half Moon (Nive Mang) - Hossein Alizadeh

بشنوید: آواز درون / حسین علیزاده / آلبوم نیمه‌ی ماه

اما سعدلله نصیری جزء معدود هنرمندانی است که نگاهی نوآورانه، جدی و مکاشفه‌گر نسبت به هوره در آثار خود داشته است. او در سه آلبوم دیلان، دیوان و دیواخ به سراغ هوره و دیگر مقامات در حال انقراض جغرافیای کردستان رفته است. قطعه‌ی درخشانِ «دیواخ» با پیوند عناصرِ ریتیمکِ مخصوصِ رقص‌های کردی با سوگ و غمِ نهفته در هوره ؛ سور و سوگ و جنگ میان شادی و غم است.

P-MAH-6156

بشنوید: بخش‌هایی از دیواخ / سعدلله نصیری / آلبوم دیواخ

اما در مورد مورِ لرستان با چشم‌انداز امیدوار کننده‌‌تری به نسبت هوره روبرو هستیم. به یمنِ تلاش‌های بی‌وقفه‌ی ایرج رحمان‌پور در حوزه‌ی موسیقی، شعر و تاریخ لرستان، مور ارتباطی عمیق با موسیقی سرزنده و محکم او برقرار کرده است. رحمان‌پور با همکاری علی‌اکبر شکارچی در اثر بی‌بدیلش «بهار باد»، مور را نه به عنوان اثری تزئینی و باستانی بلکه در یک هم‌نشینی نو، همگن و جدی با اتمسفر آلبوم به کار برد که هنوز پس از گذشت سال‌ها یکی از بهترین آثار موسیقی محلی ایران به شمار می‌آید. مور بخش جداناپذیری از آثار موسیقایی رحمان پور است که با کارکردی نوین و خلاقانه در قطعات نوشته شده توسط او به کار می‌روند.

ali00001

بشنوید: بخش‌هایی از بهار باد / ایرج رحمان‌پور و علی‌اکبر شکارچی / آلبوم بهار باد

هوره و خانواده‌ی آواز‌های باستانی بشر

با نظری به آواز‌های منقرض نشده‌ی باستانی در میان قوم‌های مختلف جهان که به روشِ آواز اوورتون (Overtone Singing) و یا گلوخوانی (Throat Singing) و در جغرافیایی شِمِن باور اجرا می‌شوند؛ می‌توان میان آن‌ها و هوره به اشتراکات فراوانی دست یافت؛ که احتمال پیوندِ این آواز‌های باستانی بشر را به ریشه‌هایی یکسان شدت می‌بخشد. کاربرد‌های آئینی، خوانده شدن بدون همراهی ساز، ساختار غیر ریتمیک و تکرار موتیف‌هایی ثابت از حنجره، همه از جمله ویژگی‌های مشترکی با هوره هستند که می‌توان آن‌ها را در موسیقی آوازی سرخ‌پوستان بومیان آمریکا و کانادا، آوازِ جویک (Joik) که توسط اقوام سامی (sami) ساکن در اسکاندیناوی خوانده می‌شود و آواز گلوی اقوام تووا (Tuva) در جنوب سیبری ردیابی کرد.

Mari Boine 482

بشنوید: بخش‌هایی از Goaskin Viellja / موسیقی اقوام سامی / Mari Boine / اجرا در فستیوال Jazz Baltica

Sacred Spirit

بشنوید: بخش‌هایی از Shamanic Chant No.5 / گروه Sacred Spirit / موسیقی سرخ‌پوستان / آلبوم Chants And Dances Of The Native Americans

folder (2)

بشنوید: بخش هایی از Appeals / موسیقی بومی تووا / Nikolay Oorzhak / آلبوم Song of Spirit

06 Jul 09:58

گفتگویی با استاد محمدرضا اسحاقی؛ نسل امروز بنیه‌ی یادگیری این موسیقی را ندارد!

by درَاب
Stands With A Fist

خنیاگر اهل مازندران
شما بخون به ما هم بگو

mreshaghi1

در روزهای پایانی اردیبهشت ماه، هشتمین جشنواره‌ی موسیقی نواحی در تهران و کرمان برگزار شد. در شب ابتدایی این جشنواره در سالن سوره حوزه هنری، ۸ برنامه در نظر گرفته شده بود که از میان آنان تفاوت پیرمردی از خطه‌ی مازندران با دیگران کاملا مشهود بود. موسیقی اصیل همراه با صدایی گرم و احساسی عجیب. او محمدرضا اسحاقی آخرین خنیاگر موسیقی مازندران است، متولد سال ۱۳۲۶ و موسیقی را از کودکی با آوازهای مادرش آموخته است و سپس با تحقیق بر روی موسیقی محلی مازندران به درجه‌ای رسیده که رقیبی برای وی در منطقه وجود ندارد. از او کمتر اثر صوتی وجود دارد، در مجموعه آلبوم‌های گوسان پارسی چند قطعه و در مجموعه‌ی موسیقی حماسی ایران نیز قطعه‌ای از وی وجود دارد.

برنامه‌ی این جشنواره مانند همه‌ی برنامه‌های دولتی دیگر مغشوش، غیر دقیق و نامشخص بود، به طوری‌که حتی خود استاد اسحاقی هم در جریان نبود آیا اجرای دیگری دارد یا خیر. از بخت ما بود که در برنامه‌ی روز بعد آن، اجرایی برای استاد در نظر گرفته نشده بود! و ما ایشان را به مصاحبه‌ای دعوت کردیم تا بیشتر با وی آشنا شویم.

نتیجه‌ی آن دیدار یک گفتگو شد که در زیر می‌آید و علاوه بر آن ویدئویی حدود بیست دقیقه از تک‌نوازی و تک‌خوانی استاد نیز ضبط شده تا دیگر علاقه‌مندان نیز با وی آشنا شوند، که آن ویدئو در مطلبی دیگر در سایت درّاب به دوست‌داران موسیقی نواحی ایران تقدیم خواهد شد.

mreshaghi2

-استاد از پیشینه خودتون شروع کنیم
محمدرضا اسحاقی هستم از روستای گرجی محله‌ی بهشهر. من موسیقی رو بیشتر پیش مادرم یاد گرفتم. گاه گاهی از مادرم سوال می‌کردم شما این همه شعر رو کجا یاد گرفتین؟ خب یک زمانی خود خوانینی که یک مقداری وضع‌شون خوب بود در خدمت‌شون یک سری هنرمندها رو هم داشتن. بعد از سلاطین، موسیقی به همین منوال دست خوانین می‌افته و بعد هم که مردمی می‌شه. قبلا توی دربار اجرا می‌شده مثل نادرشاه و بهرام که یک سری هنرمند آورده بودن از هندوستان… یا دربار خسرو پرویز و باربد و نکیسا و … و یا حتی در دربار هارون الرشید یک ابواسحاق بیرونی بوده که می‌گفتن نوازنده بود و… . خب من اولین بچه پدرم بودم و همیشه پیش‌ش بودم. هنرمندها رو که می‌آوردن من همون موقع بچه که بودم عشق می‌کردم. و بعدا من از مادرم این چیزها رو یاد گرفتم و رفتم دنبال‌شون.

-یعنی مادرتون خودش می‌خوند و ساز می‌زد یا …
بعله خودش می‌خوند اصلا. پدرم “لَلِوا”(۱) می‌زد و مادرم می‌خوند. این‌ها داستان عاشقی‌شون هم داستانی بود… پدرم به خاطر مادرم چهارده سال چوپانی کرده… و داستانی بوده اصلا. مادرم خیلی باهوش بود. ما رو می‌فرستاد پیش یک خاله شیرینی کلاس… مثلا پنج ریال به من پول می‌داد که به خاله شیرین بده یا این تنباکو و این‌ها رو ببر بده و یک سری اشعار ازش یاد بگیر. بعدا خب توی مدارس ما کلاس سرود و معلم سرود داشتیم که این‌ها استعدادیابی می‌کردن و می‌بردن توی یک اردوهایی و… ما هم انتخاب شدیم و چون توی کلاس چهارم خیلی ریزه میزه بودم اجبارا من رو پیش‌آهنگ کردن و من مثلا پنجاه بار اون سالها این آهنگ “سنگ تراشون” رو در مدرسه ایراندخت خواندم، الان بیژن مرتضوی می‌زنه که آهنگساز این منم. این رو پنجاه و هفت سال پیش ما خوندیم. خب امیری پازواری(۲) که کلا اشعار عرفانی داره، مثل مختومقلی در ترکمن‌صحرا، امیری هم در مازندران جایگاهی مثل اون داره. یواش یواش خودم دیدم که تحویلم می‌گیرن این ور و اون ور، خودم هم پشتش گذاشتم و یاد گرفتم و رفتم کار تحقیقی کردم. شصت و چهار یه جشنواره دعوت شدیم و اونجا احساس کردم من باید یه کاری برای این موسیقی بکنم. اون شب بچه‌های مازندران همه رفتن پیش عثمان محمدپرست، من نرفتم. گفتن آقای اسحاقی نیومدی جایت خالی! ما نزدیک بود سازهای خودمون رو از بالا بندازیم پایین و چرا شما نیومدین؟ گفتم شما چرا ساز خودتون رو می‌خواستین بندازین پایین؟ خودتون رو می‌نداختین پایین. ایشون خب زحمت کشیده ولی چرا شما مثل ایشون کار نکردید. همون موقع تصمیم قطعی گرفتم و به مرور بیش از هفتاد روایت و منظومه جمع‌آوری کردم و الحمدلله موفق هم شدم و به قول دوستان به عنوان آخرین راوی استان هستم فعلا. و الحمدلله الان موسیقی مازندران رو می‌شناسن همه‌جا.
الان هم[منظور استاد هشتیمن جشنواره موسیقی نواحی است] که آمدم به عنوان نماینده مازندران دیدم همه برنامه دارن به جز من. یک سری پیش دوستان گلایه کردم دیدم سریع زنگ زدن که آره امشب براش برنامه می‌ذاریم، گفتم موسیقی‌ای که پنج نفر بخوان واسطه بشن که شما برام برنامه بذارید رو اصلا نذار برای ما. به چی دعوت کردی ما رو؟

- ولی شما مطمئن باشید شنونده شما رو پیدا می‌کنه…
نه خب ما که شنونده داریم. اصلا من انقدر وقتم ضیقه که گاه گاهی به برنامه‌های شخصی‌م نمی‌رسم. من روزهای جمعه ده سری مهمان دارم. کلا این در بازه. صبح باز می‌شه تا دوازده شب که دیگه مهمان نمی‌آد و در رو می‌بندن بچه‌ها. واقعیته، از هرکی سوال کنید توی مازندران می‌دونه.
و موسیقی رو هم شنیدنی کردم. امروز داشتم با خودم فکر می‌کردم چی شد که موسیقی ما ماندنی شد؟ خب موسیقی سنتی ما با اون گوشه‌‌های زیبا و … ولی توی موسیقی مقامی، علتش همین داستان‌هاش بوده. وقتی موسیقی به صورت داستان باشه و ریشه در فرهنگ مردم داشته باشه شنیدنی می‌شه. و شنونده دوست داره ببینه بیت بعدی چیه و نتیجه داستان چه خواهد بود. و اینه که زیبا می‌شه و کار خود به خود ماندنی میشه. یک سری کارهای سمبلیک داریم مثلا توتون‌جاری‌های(۳) ما که بهترین تصنیف‌ها و بهترین اشعار سروده شده در موردش و مربوطه به زمان رضاشاه که مردم به بیگاری برده می‌شدن. و مثلا ما طبیب داریم که سرگذشت امام رضا رو گفته، داستان حضرت یوسف رو داریم که داستان قرآنیه، موسیقی آیینی ما که همین نوروز خوانی‌های ماست. و یک سری هم موسیقی از تعزیه وارد موسیقی ما شده و یک سری از موسیقی ما هم وارد تعزیه شده. بعد از انقلاب هم یک سری کار بچه‌ها کردن و روی دو سه تا روایت کار کردن. مثلا روایت مشتی، یا روایت حسین خان… روی این روایت‌های حماسی کار کردیم. یکی محمد جعفر بود که خودم کار کرده بودم روش، و یکی هم امیری. البته امیری رو که همه مازندران بلدن. یک قطعه هم داریم به نام “کتولی” که این آهنگ اصلا شناسنامه‌ی ماست و هرجا بری این “تبری” را می‌خوانند. تبری قسمت اول‌ش را درازی میگن. و قسمت کوتاهش رو میگن کتلی، کتل به معنی کوتاه.

-توی فارسی یعنی همون کتولی میشه؟
نه! این رو بعد از انقلاب آقای محسن‌پور رایج کردن. ما به گاو خانگی می‌گیم کتول، و به آدم‌های ساده هم می‌گیم کتول، مثلا کتول‌آدم. ما به اون می‌گیم تبری، ولی بعد از انقلاب به نام کتولی جا افتاد.

-بعد مقامات دوتار در مازندران چی؟ اون‌ها هم اسم دارن؟
نه دیگه. ببینید اونها برعکس کردستان که مقام دارن و ردیف دارن، ما نداریم. مثلا وقتی ما امروز می‌گیم “عباس مسکین”، آهنگش کاملا مشخصه. دیگه اون سرگذشت و داستانش مشخصه. هر داستانی برای خودش یکی دوتا، سه تا ملودی و مقام داره و مشخصه. یا مثلا اغانی حیدر و دوتا صنم هم روی همین آهنگ بوده و قدمت‌ش مال زمان صفویه. حیدربیک یکی از سرداران شاه عباس بوده، عاشق دختری می‌شده… حقانی هم که اشعارش مذهبیه… در دوتار نوازی ما اساتید قدیمی با نام خدا شروع میکردن و شروع به داستان سرایی می‌کردن؛ به نام هرایی. سه نوع هرایی داریم. یکی توی منطقه گرگان(استراباد قدیم) می‌خواندن. یکی هرایی میانه که دو نوعه که گردش ملودی‌های متفاوتی دارن و فرق میکنه.

-شما اثر ضبط شده هم دارید؟
کم. چون کارهای من معمولا داستانه و بلنده، هزینه‌زا هست و نمی‌شه کار کرد. یک سری کار کردیم و هنوز کار رو تموم نشده بود دیدیم که توی پیش‌آهنگ ایرانسل داره پخش می‌شه. خب ما که نداده بودیم، پس کی داده؟ سرقت ادبی بیداد می‌کنه و مرجعی هم نیست که بشه گلایه کرد بهش.

-شما فرمودید که هفتاد روایت را جمع کردید. این‌ها مربوط به چه سالهایی بود و از چه منابعی به دست آوردید؟
اونها که سینه به سینه نقل شدن. گفتم که مثلا از مادرم؛ مادرم خیلی وارد بود. من خودم هم تحقیق رو به نوع دیگری شروع کردم. البته با خودم که فکر می‌کنم چطوری به این قضیه رسیدم نمی‌دونم. من توی تعزیه خانه‌ها می‌رفتم. آخه معمولا تعزیه خانه‌ها گردش می‌کردن توی روستاها. من بچه که بودم تعزیه خوانی می‌کردم. یواش یواش رفتم داخل اینها و مثلا از شما سوال می‌کردم که خواننده‌های قدیم کی بودن و چی می‌خوندن. و می‌رفتم سراغشون و می‌گفتم مثلا آهنگ فلان رو شما چطور می‌خوندی و… . این جوری شروع کردم. و کاری که من کردم کار یه انجمن بود. همین کار رو الان هرکس بخواد تحقیقی بکنه حداقل صد نفر رو می‌فرسته برای تحقیق. البته توی کشور ما که نه! مثلا توی انگلستان. از قدیم اینجوری بوده.
به هرحال این‌ها علاقه هست و اهمیت دادنِ مردم و دوستان. اونجا خیلی اهمیت می‌دن، مجلس پیرمردهای ما معروفه. جوان‌ها خب بیشتر با موسیقی امروزی آشنا هستند. ولی جدیدا بهتر شده، می‌آن پیش ما و می‌خوان موسیقی یاد بگیرن و جای خوشحالیه.

-شما مرتب آموزش دارید؟
داریم، بله. ولی خب سخته برای نسل امروز. من در بنیه‌ی این نسل نمی‌بینم. چون که الان مشکل دارن و امکان نداره یک جوان بیاد و هفتاد و خورده‌ای روایت رو حفظ کنه. جدیدا پسر کوچک من -پونزده سالشه- خیلی علاقه نشون داده. ما یک سبک کمونچه‌نوازی داریم: یک‌سیم نوازی، که سبک استاد قدره. کمونچه پسرم سه سیم هست و خودم ساختم. ایشون خودش گرفته و از روی نوار کار می‌کنه و خیلی هم خوب می‌زنه. و جدیدا هم خیلی علاقمند شده و هی میاد پیش من و سوال می‌پرسه. خب من فکر می‌کنم این بتونه. البته جوان‌ها زیاد میان، مثلا از آمل هفته‌ای یک بار می‌تونه بیاد، ماهی دوبار می‌تونه بیاد، ولی خب راه دوره. ولی وقتی بیان من کوتاهی نمی‌کنم و در خدمت همه هستم. و من از هنرجوها هم چیزی نمی‌گیرم.

-استاد این روایت‌ها که جمع‌آوری کردید اگر ضبط نشه امکان از بین رفتنش هست؟ کسی نیومده و ثبت کنه این‌ها رو؟
جدیدا یک کاری شده. قبلا دوستان ده تا بیست تا جمع می‌شدن و چند تا کار رو ضبط می‌کردن برای خودشون نگه می‌داشتن. و این همین کاری بوده که قبلا می‌شده. و نشون میده قبلا هم این آثار رو مردم توی خونه‌هاشون پیدا می‌کردن و این جوری می‌شده.

- اینکه منسجم یک جا ضبط کنن چطور؟
یک سری کار کم شد. کل‌ش رو نه البته. ولی هنوز منتشر نشده.

- از طرف کجا؟
آقای کیوان پهلوان یک سری کار گردآوری و چاپ کرده. دیدم سی و هفت تا از منظومه‌ها داخل کتابش هست. ولی مردم راضی نبودن و دوست داشتن من بخونم و از زبان من و با صدای من بشنون. یک سری کار هم خودم شخصاً جمع و ضبط کردم. یک سری هم که قابل ضبط نیست. مثلا ما یک حامد داریم که این جزو شاخه نظامی حزب توده بود. خب ما نمی‌تونیم سرگذشت حامد رو ضبط کنیم و به مذاق این‌ها خوش نمیاد.

-مربوط به جریان سیاهکل می‌شه؟
نه پیش از سی و دو. مردم مازندران… و اصلا فکر می‌کنم همه جا همین طور هست؛ مردم قهرمان‌ها رو دوست دارن و براشون شعر می‌گن. هرجا بری این هست. مثلا حاجب سلطون هست که توی منطقه ما این‌ها رو زمان حکومت رضا شاه با توطئه انگلیسی‌ها کشتن. و خب می‌خوندن و الان هم به نام حاجب سلطون می‌خونن و معروفه. بعد از انقلاب هم دوستان به صورت حماسه همین رو کار کردن. تقریبا به یک صورت ریتمیک‌تر، اونی که ما خوندیم بکرتره.

-قبل از شما چه کسانی بودن که توی این حوزه کار می‌کردن؟
ببین یک زمانی موسیقی دست کولی‌های منطقه بود. ما هم که مذهبی بودیم و آخوندهای سنتی ما زیاد میونه‌ای با موسیقی نداشتن. الان هم مشکل ما همین دیدگاه سنتیه. این‌ها با موسیقی یک مقداری مشکل دارن. حالا یا درک نمی‌کنن یا خوب جا نیفتاده براشون قضیه. و اون وقت اگه ما ساز می‌زدیم به ما می‌گفتن شما کولی شدی. توی چهارمحال بختیاری هم همین قضیه هست. اونجا هم موسیقی دست توشمال‌ها بوده. این‌ها هم موسیقی ما رو حفظ می‌کردن و هم بهش ضربه می‌زدن. الان هم همینطوره. الان در منطقه ما کولی‌ها موسیقی افغانی رو با موسیقی مازندرانی قاطی می‌کنن. یک وقت می‌بینی که شعر مازندرانی هست و موسیقی افغانی. و نسل امروز هم نمی‌شناسه موسیقی خودش رو. و برای ما هم خیلی سخته، که خب تنها هستیم و باید جا بندازیم این قضیه رو. من هم سن‌م بالا رفته.
اونجا موسیقی این طوری نیست که بیای نیم ساعت اجرا کنی و بری. اونجا موسیقی تازه از دوازده شب به بعد درخواستی می‌شه، تا صبح. شش هفت ساعت موسیقی اجرا می‌شه. توی مراسم عروسی‌ها و … . و انرژی می‌خواد. تاحالا که کم نیاوردم ولی خب نمی‌شه دیگه…

- هم سن و سال شما الان کسی نیست که موسیقی مازندران رو بزنه؟
نه دیگه. من آخرین راوی هستم. هستن البته. للوا میزنن، ولی خب للوا ساز خنیاگری نیست. سازی که بشه باهاش نقالی کرد نیست.

- آموزش شما به چه صورتیه استاد؟
بستگی داره به شخص‌ش. معمولا آهنگ‌های ریتمیک رو بهتر یاد می‌گیرن و یاد دادن همراه با خوندنه و ساز تنها نیست. خب همه استعداد خوانندگی ندارن، کسی هست که علاقمند به ساز زدنه فقط، ولی اون‌ها هم زمزمه می‌کنن. گوشه‌ها رو یاد می‌گیرن و … . معمولا از آسون‌ترین مقام‌ها شروع می‌کنیم که آوازی نباشه و سخت نباشه.

mreshaghi3

- شما در زمینه ساختن ساز هم فعالیت می‌کنید؟
بعله. من الان پنجاه ساله ساز می‌سازم. و انگشت‌هام در نتیجه همین ساز ساختن کج شده، برای همین دیگه کمتر ساز می‌سازم. الان همه مازندران دوست دارن ساز من رو داشته باشن، خب بالاخره تجربه پنجاه ساله هست و … الان خیلی‌ها درست می‌کنن. طرف نجاره ساز درست می‌کنه. سبک نواختن هم فرق می‌کنه. الان تازه خیلی‌ها متوجه شدن سبک من فرق می‌کنه و دوست دارن سبک من رو یاد بگیرن. دوتار اصلا از شرق مازندران وارد مازندران شده، چون ما همسایه ترکمن‌ها هستیم. و تأثیر گرفته از اون‌ها هستیم و ریشه‌اش از اونجا است. الان یک ساز قدیمی هست در منطقه ما که صد، صد و خورده‌ای سال قدمت داره.

- غیر از دوتار ساز دیگری هم می‌زنید؟
کمانچه. ولی خب تخصص اصلی‌م دوتاره. یعنی هر چقدر هم کمانچه بزنم من رو به دوتار می‌شناسن.

- شما هم به این ساز می‌گید دوتار دیگه؟ یا تنبوره…؟
نه قضیه تنبوره توی گیلان اصلا فریب‌کاری بود. یک جوانی رفته بود یک سه‌تاری درست کرده بود. یه آقایی دیده بود این سه‌تار رو و گفته بود من می‌تونم درست کنم، و سنگین هم بود. و سوراخ هم نداشت که بدونه چندتا سوراخ می‌خواد بذاره. اون وقت این رو به عنوان تنبوره مطرح کرده بود که توی کوه‌های فلان پیدا کردیم و معلوم بود که صحت نداشته این قضیه و طرف می‌خواسته سه‌تار درست کنه و نتونسته.

-چیزی که ما خوندیم آخه این بود که نوشته بودن از روی یه سری کتب قدیمی بازسازی کرده بودن ولی خیلی وقت بود توی گیلان زده نمی‌شد…
ببینید گیلان موسیقی‌ش تقریبا از بین رفته. آقای مسعودی که خوندنش مشخص بود و آقای پوررضا که خب ریتمیک بودن و … یک سری بکر مونده بودن مثل طوالش، که آوازهایی دارن به اسم آوازهای باد. ولی مقامات نداشتن.

-ولی خب توی طالش نی‌شون خاصه…
بعله، اون رو می‌شه گفت. ولی تنبوره نه. کار یه جوانی بود که اومد چند دفعه و بعد از یک مدتی هم دیگه ندیدمش.

 

پی‌نوشت

۱- نی، نی‌لبک چوپانی.
۲- امیر شاعر سنتی و ناشناخته مازندران است. نام کامل او شیخ العجم امیر پازواری است و بیشتر به یک شخصیت افسانه‌ای که درد آشنای مردم این نواحی است شباهت دارد. شعرهای امیر در مازندران به امیری معروف است و امیر خوان‌ها نزد اهالی این استان و از جمله کجور و منطقه طرفداران زیادی دارند. امیری معمولا دو بیتی است و با آهنگی مخصوص به حزنی دلنشین خوانده می‌شود.
۳- محل توتون زار (مربوط به توتون زار). در اصطلاح موسیقی، نغمه‌ای آوازی مربوط به مناطق شرقی مازندران که از آلام و رنج‌های زنان توتون‌کار سخن می‌گوید.

06 Jul 09:52

فیلم سینمایی "قاعده تصادف"در شبکه نمایش خانگی

Stands With A Fist

سینما ندیدیدنش سی‌دیشو ببینید

فیلم سینمایی "قاعده تصادف" به کارگردانی بهنام بهزادی در شبکه نمایش خانگی کشور عرضه شد. این در حالی است که با دستور شورای بازبینی شبکه نمایش خانگی سازمان سینمایی مجوز “کارویژه” تصویری فیلم سینمایی "قاعده تصادف"صادر نشد. شورای بازبینی شبکه نمایش خانگی از صدور مجوز برای “کارویژه” ...
06 Jul 09:45

Beach Stack in Iceland

by mute@rigent.com (Rigent Design and Development)

Beach Stack in Iceland - Canon 5d w/35mm

06 Jul 09:06

بی معرفتا

by giso shirazi
مادر دوقلوها باید چند روزی بیمارستان بستری باشه
اونا هم اومدن خونه مادرک
و از خوشی دارن می میرن
اون وقت هر از گاهی وسط بازی اولی به دومی می گه :
لیلا توجاس؟
دومی می گه :
لیلا رف
بعد به بازی شون ادامه میدن
...
بعد از یه مدتی دومی به اولی می گه :
لیلا توجاس؟
اولی میگه:
رف
و دوباره به بازی شون ادامه می دن
.
.
.