Shared posts
Overcast
/?id=2453
هفت صبح جادهی چالوس، دختره از پژو دویست و شیش مشکی پیاده شد و بلافاصله سر پیچ توی شونهی جاده شروع کرد بیحجاب با حس کامل برای خودش رقصیدن. پسره هم پیاده شد یه سیگار گیروند و با یه شرمی که انگار حواسش هست این همه ماشین داره رد میشه ولی با یه کیف و لبخندی که انگار این آدم خوشگل شجاع با منه تند تند شروع کرد کام گرفتن. دختره یه حال بیخبریای داشت که آدمو میگرفت، موهای فر بلند، دامن بلند و یه پیرهن، میرقصید و قر میداد و میچرخید و سهم هر بینندهای از این سرخوشی از پیچ قبلی بود تا پیچ اینا. منم همینطور. رد شدم. انگار خارج. حسای مردم فرق کرده. کاش فرق کرده بمونه.
رادیوگراف
H.J Hickman, 1918, Radiographer
تکنسین رادیوگرافی، با پوششهای محافظ در برابر اشعه، سال ۱۹۱۸، فرانسه، عکس از H.J Hickman ( منبع عکس +)
-
بعد از کشف کاربردهای تصویربرداری اشعه ایکس از بدن انسان، مدتی طول کشید تا خطرات مواجهه بیش از حد در برابر آن، آشکار شود. حتی در
...
Owls
Stands With A Fistجغد و جوان ناکام، اگر
یکسال گذشت، فاتحه معالصلوات بلند
Strawberry Seller
Stands With A FistKurdish Strawberry Seller
...
یک جایی که حواسمان نبوده، یکی جای حاشیه و متن را عوض کرده؛ جای حاشیه و زندگی، حاشیه و کار، حاشیه و عشق، حاشیه و ادبیات، حاشیه و رفاقت و ...
Garðskagaviti, a Lighthouse in Iceland
اینجا نرسیده به پل
همیشه سردیها و فاصلهها اینطوری خودشان را میاندازند بین دو نفر. به همین سادگی؛ به همین مسخرهگی! وقتی که یکی حالش بد است و نمیتواند درست حرف بزند؛ وقتی یکی میترسد و دست و پا میزند برای نگه داشتن ِ آن یکی و حالیش نیست که فقط دارد کار را بدتر میکند؛ وقتی یکی خسته میشود از آن همه تلاش ِ آن دیگری؛ و دیگری از تلاش ِ بی پاسخ ِ خودش...
«آنیتا یارمحمدی- نشر ققنوس»
خوابِ گلابی
ـ ساعت چنده؟
+ بیداری، هنوز؟!
ـ خوابم نبُرد.
+ بذار چراغ رو روشن کنم.
ـ نمیخواد. ساعت چنده؟
+ ده دقیقه به سه.
ـ مهمونی تا الان طول کشید؟
+ نه! یک کم رفتم توو خیابونها چرخیدم.
ـ عاشقی؟
+ نه!
ـ توو یخچال کمپوت هست، آره؟
+ آره! بیارم برات؟
ـ خیلی کم. یک ذره. فقط ضعفم رو بگیره.
+ خودش کمئه کلاً!
ـ این که آناناسئه!
+ خب، چی باید باشه؟
ـ گلابی!
+ گلابی؟! این وقتِ شب کمپوت گلابی از کجا پیدا کنم؟
ـ بگرد. توو یخچال هست.
+ نه بابا جان. انبه هست، بیارم؟
ـ نه! گلابی هم داریم. تو بگرد...
+ باشه حالا. کجا راه افتادی، نصفه شبی؟
ـ صبح شده دیگه!
+ چشم. شما توو جات بمون. اگه بود، میارم.
ـ دیدی بود. دیدی؟!
+ آبش رو هم میخوری؟
ـ اگه خنکه، آره.
+ از توو یخچال دراومده. خنکئه دیگه!
ـ بیشتر بریز. از گلابیش هم بیشتر بریز. چیه اون دوتا تیکه؟!
+ چشم.
ـ دیگه چیزی نمونده تهش که! اون هم بریز.
+ گلابی دوست داریها ...!
ـ آره!
+ نوش جان ... آخآخ اشکال نداره. دستمال میآرم الان ... نه! نه! دستت رو نکِش، شیرهش تنت رو نوچ میکنه.
ـ سال هزار و سیصد و چهل ...
+ پونزده سالهت بوده.
ـ عمهت دو سالش بود.
+ خب؟
ـ طفلک مریض شدهبود، بیمارستان خوابونده بودیمش.
+ عجب!؟
ـ یک روز من و آقا جون یک پاکت گلابی خریدهبودیم و رفتهبودیم ببینیمش.
+ برای بچهی دو ساله یک پاکت گلابی خریدهبودید؟
ـ یکی از این لَلههای بیمارستان من رو کشید کنار، گفت: «دکترها نفهمیدهن این بچه چهشئه، میخوان فردا به شما بگن مُرده، بعد کالبد شکافیش کنند، بفهمن»
+ همین عمهم رو؟
ـ من تا به آقاجونم گفتم، همونجا بچه رو زد زیر بغلش و از بیمارستان اومدیم بیرون.
+ که اینطور!
ـ آره!
+ بابا جان کسی دنبالت نکرده که! آرومتر بخور!
ـ بچه رو آوردیم خونه و یکی دو روز همون گلابیها رو دادیم خورد. همون شد که خوب شد.
+ به سلامتی! کمکت کنم بخوابی؟
ـ آره! دستت درد نکنه.
+ آب نمیخوای؟
ـ نه مزهی دهنم میره.
+ حالا فردا صبح که رفتم بیرون، اگه خودِ گلابی رو جایی دیدم برات میخرم.
ـ ...
+ بابا؟! بابا خوابی؟!
گفتمان رم استفاده کرده باشیم
«بالاخره اینم یه تجربه س» و «تا اشتباه نکنی یاد نمیگیری» پر میکنه.
http://eifa.blogfa.com/post-298.aspx
Stands With A Fistخواهرا وضعیت «یا الله» است :دی
فردای جهان پر از امید است بگو
ضرب المثل امروز دروغ محض است
پایان شب سیه سپید است بگو
پایان به ثبات مان بده یا الله
با مرگ حیات مان بده یا الله
از دست خودت که بر سر ماست خودت
امروز نجات مان بده یا الله
گفتند و ندیدند که تحقیر شدم
با فهم غلط همیشه تفسیر شدم
با خوردن حق دیگران چاق شدند
با خود خوریم همیشه من سیر شدم
از خدمت خود به مرده ها خوشحال است
از لطف خدا بنده خدا خو شحال است
همسایه ما که مرده شور خوبی است
از مردن هر شاه و گدا خوشحال است
سخت است ولی شاه و گدا را هم نیز
زشت است ولی اهل دعا را هم نیز
حاجی دهن نفس خودش را بله
حالا دهن خلق خدا را هم نیز
قلبِ باز
Stands With A Fistآخ آخه،چقدر خوب،چقدر خوب...
ـ آخ آخ وقتی میگیره امون نمیده!
+ بیام کمک؟
ـ نه! خودم پا میشم.
+ طناب رو بگیر.
ـ نمیخواد.
+ دکتر گفته برای خوابیدن و بلند شدن باید بگیریش.
ـ باشه.
+ چیزی شده؟ جاییت درد میکنه؟
ـ نه!
+ پس چرا قیافهت رو اینجوری میکنی؟
ـ یک لیوان آب بده.
+ بفرمایید.
ـ نه! بذار برم دستشویی بعداً میخورم.
+ هر جور راحتی.
ـ دواهام رو گرفتی؟
+ هنوز خارجیش رو پیدا نکردهم.
ـ نسخهم رو تایید کردی؟
+ بله.
ـ مهر زد؟
+ بله! مهر زد.
ـ پس چرا نگرفتی؟
+ چند جا رفتم، خارجیش رو نداشتن. میگی ایرانیش کلیهت رو خراب میکنه.
ـ خراب کنه دیگه!
+ برم ایرانیش رو بگیرم؟
ـ نه.
+ مگه نمیخواستی بری دستشویی؟
ـ جوراب واریسهام رو بده.
+ میپوشونم. پا شو ... طناب رو بگیر.
ـ باشه ... اون آب رو بده بخورم. لب و دهنم خشک شده.
+ داروهای صبحت هم مونده. اونها رو هم باید بخوری.
ـ ناشتا؟
+ صبحانهت حاضره.
ـ چی هست؟
+ تخم مرغ. با مارگارین نیمرو کردهم.
ـ نمیخورم.
+ باید بخوری.
ـ دهنم چوب شده.
+ کمکم میخوری، راه میافتی. نخوری که نمی شه.
ـ حالا بذار برم دستشویی!
+ چشم. بذار این یکی جورابت رو هم بپوشونم.
ـ تخممرغ نسوزه!
+ زیرش رو خاموش کردهم.
ـ سرده؟
+ گرمش میکنم.
ـ توو ماکروفر؟
+ نه! توو همون ماهیتابه ... که یک وقت سرطانزا نشه.
ـ میسوزه!
+ دستت رو بگیرم بلند شی؟
ـ خودم پا میشم.
+ چی شد؟ قلبت درد گرفت؟
ـ نه! سرم گیج رفت.
+ ضعف کردی. برو دستشویی، بعدش صبحانه بخوری ردیف میشی.
ـ اول صبحونه بیار.
+ میآی آشپزخونه؟
ـ نه، بذار روو میز ناهارخوری. اون تلویزیون رو هم روشن کن.
+ چاییت رو هم الان بریزم؟
ـ تازه دمئه؟
+ بله ... این سوریه سامون بگیر نیستها ... بدجور ریخته به هم.
ـ خاموش کن اون بیصاحاب رو. دو تا بریز، یکیش رو شیرین کن.
+ پنیر هم میخوای؟
ـ نون چی داغ کردی؟
+ سنگک.
ـ خشکئه! پایین نمیره.
+ نرمهاش رو جدا کردهم.
ـ این قرصهای صبحم رو هم بذار روو میز.
+ چشم.
ـ امروز حموم هم میبری؟ مُردم از کثافت.
+ دیروز بردم.
ـ پریروز
+ پریروز.
ـ گرمئه. عرق میکنم، جای عملم میسوزه.
+ چشم. میبرم.
ـ دیروز، بانک رفتی؟
+ حالا بیا یک لقمه بخور.
ـ پایین نمیره.
+ آب پرتقال بیارم؟
ـ حالم از این آبمیوههای پاکتی به هم میخوره.
+ خودم کشیدهم. بیارم؟
ـ کمها ... خیلی کم. بانک نرفتی، نه؟!
+ کارهای بانکی رو توو خونه هم میشه انجام داد.
ـ فایده نداره. پولِ بی رسید بادِ هواست. چندبار گفتم برو اون پرینتر رو درست کن؟
+ اون موقع هم که میگفتی مهر نداره، به دلت نمیچسبه.
ـ باز بهتر از هیچی بود.
+ چشم. میرم بانک.
ـ حموم چی؟
+ چشم. میریم.
ـ ریشم هم میزنی؟ ببین! تیز شده.
+ چشم.
ـ خسته شدهم. دیگه نمیخورم.
+ این یک لقمه رو هم به خاطر من بخور.
ـ عذابم نده.
+ یک لقمهست دیگه! دارو میخوری، معدهت نباید از یک حدی خالیتر باشه.
ـ ای خدا! من رو بکش راحتم کن.
+ ای بابا ... حالا کجا میری؟
ـ من به این گلدونها آب ندم که یکی نیست توو این گرمای جهنم به این بد بختها یک لیوان آب بده.
+ صبح دادهم.
ـ وقتش صبح نیست که. وقتش الان ئه.
+ الان هم صبحئه دیگه!
ـ نچنچ! از بس عادت کردید به تنپروری، به هشت میگید صبح.
+ تلویزیون رو روشن کنم؟
ـ نه! میخوام بخوابم.
+ دستشویی نمیری؟
ـ نه. یک لیوان آب برای من بیار.
+ قرصهات رو گذاشتهم بالای سرت.
ـ اَه!
+ یک دوره داره دیگه باباجان. سخت نگیر.
ـ این قرصها من رو از بین بُرد. روزی بیستتا قرص میخورم.
+ این یکی رو هم بخور، تموم شه. دیگه تا ظهر هیچ قرصی نباید بخوری.
ـ ناهار چی میخوای درست کنی؟
+ جوجه با برنج میخوری؟
ـ بدم میآد از هر چی مرغئه!
+ ماهیچه بذارم؟ یا میخوای آبگوشتش کنم؟!
ـ آبگوشتِ بیدنبه و بینمک فایده نداره که!
+ ماهی میخوری؟ از همونها که دوست داشتی...
ـ دیگه هیچی دوست ندارم ... از سوپ دیشبت مونده؟
+ بله!
ـ همون رو میخورم.
+ اینجوری که نمیشه. باید تقویت بشی.
ـ امروز هم مرخصی گرفتی؟
+ بله!
ـ اخراجت نکنن؟
+ میخوای یک بالش بذارم زیر پات راحتتر بخوابی؟
ـ بذار!
+ پات رو یک کم بلند کن.
ـ کِی میریم حموم؟
+ میریم. قبل از ظهر میریم.
ـ داروهام چی؟
+ میرم پیدا میکنم.
ـ بانک هم نرفتیها دیروز.
+ میرم. بانک هم میرم.
ـ آخ آخ وقتی میگیره امون نمیده!
+ طناب رو بگیر.
ابراهیم ذهبی پدر عکاسی خراسان درگذشت
Stands With A Fistمروج «عکاسی زیارتی» مشهد
...
گذشته
Stands With A Fistملالآورش رو نیستم ولی اینکه فرهادی باید جهان ذهنیش رو عوض کنه موافقم
«گذشته»، برای آنهایی که سینمای فرهادی را دنبال کردهاند، فیلم غافلگیرکنندهای نیست؛ یک فیلم معمولی، با چند سکانس درخشان و ریتمی که گاه ملال آور میشود. به گمانم اصغر فرهادی، بعد از این، باید در فکر ساختن و روایت جهان دیگری باشد.
جلیلی
آیا به نظر شما بدترین توهین اونی نیست که طرف تو روتون شما رو «خر» فرض کنه؟ قطعا از اینکه بهتون لفظا بگه خر بدتره، حالا درسته که خر حیوون خوبیه و بعضیا ممکنه اینجا وگان باشن و طرفدار حقوق حیوانات و اینا، ولی بهترین عبارت همینه، «خر فرض کردن».
صبح اومدم شرکت با کلی انرژی مثبت از عروسی شب قبلش، خوشاخلاق بودم خلاصه.
-مهندس فلان فایلهایی که روش کار کردید رو کامپیوترتون آدرسش کجاس؟
قبلش اینو بگم که شرکت ما همه به اینترنت دسترسی ندارند، اونم بر پایه اعتماد، اما اگه کسی بخواد میتونه با با وارد کردن تنظیمات شبکه وصل شه، ولی قرار به وصل نبودنه.
برگردیم به داستان، منم رفتم بالا سرش، که آدرس بدم. اولش که خیلی سراسیمه میانبر!های نشون دادن دستکتاپو زد (دکمه ویندوز+حرف دی کیبورد محض اطلاع)، ولی خب من دیدم که تو فیلان سایت دانلوده، بعد که اومد شبکه رو باز کنه، دوباره مرورگرش اومد بالا، بنده خدا خیلی هول شد، بنفش شد رسما، بعد هی میرفت تو دسکتاپ، هی باز اون میاومد.
اما نکته تلخ ماجرا اینجاست :
-من باید این کامپیوترو ریست کنم، هنگ کرده!
و دولا شد و دکمه ریست روی کیس رو زد!
خب آقا جان، مرد مومن، درسته که شرکت دائم داره رو این کار شما چشمشو میبنده، درسته که ما دائم کارمون حجم خریدنای گنده گنده ست برای اینکه بتونیم چار تا ایمیل زپرتی اداری بزنیم، اما تو هم آدم باش، بقیه رو خر فرض نکن، هر غلطی میکنی بکن، اما فک نکن بقیه نمیفهمن و تو خیلی زرنگی؛ بخدا روزمو خراب کردی.
حالا آقای جلیلی، جانباز غیور، درسته که به شما گفتن خاک تو سرت، اما «خر» که فرضت نکردن، برو با دمت گردو بشکن، برو خوشحال باش، بخدا.
پ.ن: این پست آموزش ترفندهای کامپیوتری نبود، اما شاید بعضا همچین حسی بهتون دست بده که مهم نیست.
دوزندگی
در خنکای آفتاب کم رمق اما درخشندهی صبح
دختری باریک و بلند، با موهای کوتاه سیاه و لبهای سرخ
پا روی پا انداخته، در خیالم
سوزن نخ میکند؛
برای پیراهن تابستانهام
برای زخمهای شورم
28/خرداد /92
حافظه خود کلانتر جان است
Stands With A Fistهمین دیگه، نرید از ایران، شایدم باز خوشحالی شد و شما ظرف چرب زیر آب سرد و اینا
میشد این روزها آدم ایران باشد و لابلای لبخندها و فریادها، کمکم بیرون بریزد بغضهای فروخوردهی همهی این سالها را. اگر واقعا چندان هم شاد نیست، حس کند که انگار دارد سبکتر میشود. سعی کند فکرش را از همهی آن تصاویر منزجرکننده تخلیه کند. اما خب، وقتی همهی این فریادها را دو-بعدی میبینی، در یک صفحهی نمایش حداکثر با قطر سی و دو اینچ، ماجرا کمی فرق دارد. حس میکنی داری یک ظرف چرب و روغنی را زیر آب سرد میشویی، بدون اینکه حتی ذرهای مایع ظرفشویی استفاده کنی. آدم است دیگر…
دستهبندی شده در: هیچی
بدون شرح
به گزارش خبرنگار مهر، حسنعلی نوری مدیر کل دفتر انتخابات وزارت کشور، در جمع خبرنگاران در پاسخ به این سوال که روند اعلام نتایج انتخابات نسبت به دوره گذشته کند شده است گفت: «اکنون روند اعلام نتایج طبیعی است. من در مورد دوره گذشته اطلاعی ندارم.»
بیست و پنجم خرداد
و یک روز دربارهی ما خواهند گفت، که کم نبودند، رویایی داشتند و پای رویایشان ایستادند...
خردادها و تکرارها
Stands With A Fist«به نظرم ووداستاک بعیده دیگه تو آمریکا تکرار بشه ولی اینجا ممکنه تکرار بشه»
Twilight of the Gods
عکس از لیمیلر- خودکشی دختر خانواده Burgomaster- لایپزیک- ۱۹۴۴
آخرین اجرای فیلارمونیک برلین قبل از سقوط آلمان نازی، اپرای Götterdämmerung (شفق خدایان) بود که موضوع آن جنگی است پیشگویی شده بین موجودات و خدایان، که نتیجه آن سوختن دنیا، غرق شدنش و در نهایت تولد دنیای جدید است.
...
Untitled
Stands With A Fistاین عکس خیلی خوبه بخدا
Flying Puffin
Stands With A Fistاین پرنده «دودو» نبود که منقرض شدهبود؟
Life around Hagia Sophia
Stands With A Fistلایف اراند هیر رو نیستی ببینی! ایاصوفیه ای داریم
صبح
ده سالی میشود که شهرهایی که ساکنشان بودم را در نور صبح ندیدم. همیشه نزدیک ظهر بیدار میشوم و روزم قل میخورد تا خود بوق سگ. سالی ماهی یکبار که پیش میآید صبح زود بیدار شوم از قیافه شهرها تعجب میکنم. نور صبح و نور ظهر یا عصر با هم فرق دارند، هر کدام نمایی از شهر را روشن میکنند. سایههایشان یکشکل نیستند. اگر آن طرف کوچه صبح روشن میشود، همانجا عصر تاریک میماند. تعجبم از تفاوت رنگ و قیافهی شهر در صبح است، از آشنای ناآشنا بودندش. هر قدر هم بدانی نور صبح از شرق میآید و این میشود و آن، باز مغلوب تحیر میشوی که دانستن و دیدن چه متفاوتند و بیدیدن دانستن به هیچ کاری نمیآید انگار.
آن اوایلِ این سر اطلس آمدن، هر از گاهی که با چند مو سفید قدیمی صحبت میکردم، دیدی از ایران و آن چه میگذشت داشتم و در مقابل آنهایی که هر مرداد منتظرند نظام تا بهمن برود و هر بهمن منتظرند که تا مرداد بربیافتد با اعتماد به نفس حرفی برای زدن داشتم. از میان واقعه آمده بودم. این روزها هم همان بحثها کماکان برقرار است. چند هفته پیش سر همین مسایل امروز ایران وسط گلو پاره کردن و رهنمود صادر کردنهایم، دیدم دارد میشود شش سال که ایران را ندیدم. یادم افتاد من که ندیدم خرداد هشتاد و هشت چه گذشت، من که نبودم ببینم بر مردم چه گذشت. البته که خواندم و دانستم ولی ندیدم. از کجا بدانم چه میخواهند و به چه باید راضی بشوند یا نشوند. حالا که کار به نسخه پیچیدن میرسد میبینم دانستههایم کافی نیست، دیده میخواهم که ندارم. گوش به زمین چسباندن که هر چه از آن سوی اطلس بیاید را طوطیوار تکرار کنی هم دردی دوا نمیکند. احساس میکنم ایران را مدتهاست در نور صبح ندیدم و نمیدانم کجا روشن است و کجا سایه. دیگر نمیدانم.