Shared posts

16 Feb 21:15

فرصتی برای دانستن

by niloofar_h_b@yahoo.com (نیلوفر )

نمی دانم آنها که ساکن ایرانند اصلا دسترسی به سایت زیر دارند یا نه :

https://www.coursera.org/

این یک وب سایت بی نظیر است که از بسیاری از معتبرترین دانشگاههای جهان به صورت کاملا مجانی واحدهای درسی ارائه می‌شود. تقریبا انگار دیگر دلیلی برای نداستن دانشی وجود نداشته باشد! وقتی در کلاسی ‍ثبت نام می کنید تنها کاری که باید بکنید این است که ویدئو های هر هفته را ببینید تکالیف را انجام دهید و بفرستید  و کوییزها را هم حل کنید. معمولا در  انتهای واحد درسی (که بسته به نوع درس بین دو تا پنج ماه طول می کشد) اگر همه این کارها را کرده باشید یک پول کمی (در حد ۴۰ یا ۵۰ دلار)‌می پردازید و مدرک آن کلاس را می گیرید . ولی شما می توانید پول ندهید اصلا هیچ کدام از تکالیف را هم انجام ندهید خب طبیعی است که مدرکی برایتان نمی فرستند ولی شما می توانید ویدئوها را ببینید و حتی با استاد و هم کلاسیها و دانشجوهای حل تمرین چت کنید .... بهترین جا برای یادگیری است .... برای آدمهایی که درگیر کارهای روزانه اند ...دنبال مدرک نیستند و دوست دارند یاد بگیرند... 

کلاسهایی که ارائه می شود بسیار متنوع است ... در بیشتر زمینه ها شما کلاس خیلی تخصصی نمی توانید توش پیدا کنید (‌به جز برنامه نویسی کامپیوتر که واقعا کلاسهای خوبی دارد)‌ ولی کلاسهای دیگر گرچه خیلی تخصصی نیست ولی بی نظیر است برای آنهایی که دلشان می خواهد از موضوعی سر در بیاورند... من تا به حال کلاسهای زیادی را اینحا گذرانده ام ... تاریخ هنر- اصول نوشتن- اصول تفکر- پایه های نورولوژی - غذای سالم- نانو تکنولوژی-قانون اساسی آمریکا- اصول و ‍پایه های حقوق و دوست داشتنی ترینشان : اخلاقیات در زندگی روزمره . 

این درسها همه در بهترین دانشگاههای دنیا و توسط بهترین اساتید تدریس می شود. کلاسهای بالا که من برداشته ام در دانشگاههای ییل - استنفورد- میشیگان- لندن - ادینتبرگ و شیکاگو بوده است . 

شاید بهتر از خود کلاسها و منابعی که معرفی می کنند برای خواندن آشنا شدن با آدمهایی مثل خودم بوده در فورومهای کلاس... آنهایی که از نقاط مختلف دنیا یک کلاس آنلاین مجانی برداشته اند مثل خودم فقط و فقط به این دلیل که دوست دارند در این باره بیشتر بدانند. 

درباره آخرین کلاسهایی که برداشته ام (اخلاقیات در زندگی روزمره )‌و (‌قانون اساسی آمریکا)‌ - هر دو از دانشگاه ییل -در روزهای بعد بیشتر خواهم نوشت ... فکر می کنم نکات بسیار زیاد و آموزنده ای از هر دو کلاس یاد گرفته ام که شاید بازگو کردنشان دیگران را هم به این نکات علاقه مند  کند ... 

ولی به همه توصیه می کنم سری به این وب سایت بزنند.... در دنیای این روزهای اطلاعات دیگر بهانه ای برای ندانستن و فکر نکردن وجود ندارد ... مطئن باشید کلاسهایی پیدا می کنید که خیلی خیلی جذاب تر از همه سریالهای ترکی خواهد بود ... 

 

22 Feb 09:11

خاطره هایت چند؟

by analiakbari

گفت خانه را خودمان ساختیم. «خودمان» یعنی خودش و شوهرش. آن وقت ها خودش زنی بوده سی ساله. با موهای بلند و همیشه پوش داده قهوه ای و دندان های خرگوشی و چشم های نافذ میشی و دو چال کوچک روی گونه که موقع خندیدن عمقش زیاد می شده و شناگرهای ناشی جانشان را در عمق آن چاله های عمیق از دست می داده اند. شوهرش هم مردی بوده چهل ساله، قوی و عضلانی. با سبیل پرپشت مرتب مشکی و گونه های استخوانی شبیه جنگجویان مغول و بازوهایی محکم و استوار که بچه های فامیل، هر سال فروردین بعد از به جا آوردن آداب عید دیدنی،  با لباس های اتوکشیده ازش آویزان می شدند و تاب می خوردند و «هی هی هاهایشان» بلند می شده.

گفت آن وقت ها که این محل اینجوری نبود. «اینجوری» یعنی اینقدر شلوغ و آباد. پر از مراکز خرید پرنور و بستنی فروشی های جورواجور و ترافیک ماشین هایی که جایی برای رفتن ندارند و فقط با نگاهشان طعم سرنشینان ماشین های مجاور را می چشند و آدم هایی که با شکم های خالی و زیر چشم های گود رفته به رستوران های سنتی و ایتالیایی می روند و با شکمی بر آمده از دیزی و سبزی خوردن و شیشلیک و جوجه بی استخوان و پنه اسفناج و مستاچیولی بیرون بر می گردند.

گفت آن وقت ها یک طرف خانه خرابه بود و طرف دیگرش هم خرابه. خرابه سمت چپی پاتوق شغال های خسته و آش و لاش و ارواح خبیث بود و خرابه سمت راستی کاروانسرای آفتابه دزدهای ناکام و مفنگی های در طلب جنس. ولی زن و مرد عزمشان را جزم کرده بودند تا وسط خرابه های بی نام و نشان، در قطعه زمینی که به بهایی مفت خریده بودند، خانه ای بسازند که دیدنش همه را حیران کند. «همه» یعنی از خاله خانباجی های عشق معاشرت گرفته تا رهگذرهایی که احتمالاً در اثر ربوده شدن، لخت و پاپتی راهشان به آنجا می افتاد.

خانه شبیه به قلعه ای بود با دیوارهای بلند سنگی. دیوارهایی که حیاط دنج را از محله ای دهشتناک جدا می کرد. حیاطی با درخت های میوه و پیچک های سبز و استخری کم عمق که تنها قادر به خیس کردن تن های گرمازده در تابستان های داغ بود. گفت اولین مهمانی مصادف شد با سالگرد ازدواجشان. چندمین سالگرد را یادش نیامد. خانه پر شده بود از مردهایی با سبیل های پرپشت که دوست را رفیق می نامیدند و مردم را توده،  و زن هایی با پیراهن های گلدار تا روی زانو که حالشان بد بود از هرچه خلق و توده، و می خواستند از چیزهای ساده حرف بزنند و قهقهه های زنانه شان خانه را پر کند. که پر می کرد و مردهایی که کار اصلاح جهان را به پایان رسانده بودند را هم به سمت خود می کشاند. آن روز خانه پر شده بود از آدم هایی که کباب های داغ را از سیخ بیرون می کشیدند، لای نان سنگک می گذاشتند، رویش آب نارنج می چکاندند و در دهان می گذاشتند. آدم هایی شاد که زیبایی آن خانه با سقف بلند و پنجره های بزرگ و راه پله های چوبی را چند برابر کرده بودند.

گفت حالا که دارد خانه قدیمی را می فروشد انگار روحش را به حراج گذاشته. روحش، خاطراتش، جوانی اش را. گفت حالا دیگر مرد مرده، خرابه های دو طرف تبدیل به مجتمع های مسکونی شده و خبری از هیچ کدام از آن آدم های شاد نیست. گفت دیگر نه زانویی برای بالا و پایین رفتن از این پله ها دارد و نه جانی برای تمیز کردن حیاط و خانه. گفت طاقت دیدن خشک شدن درخت خرمالو و اقاقیا را ندارد. گفت باید خانه را بفروشد و دلش را خوش کند به خاطرات سال هایی که گذشت.

با نوک انگشت خیسی پشت شیشه های عینکش را پاک کرد و گفت خانه را می فروشد. پرسیدم چند؟ ساکت شد. حتماً داشت در سکوت قیمت خاطراتش را حساب می کرد.

20 Feb 08:58

Bright

Bright
19 Feb 14:06

از محافظه‌کاری‌ها

by خانم كنار كارما

یک. میم به‌زودی عروس می‌شود. میم صمیمی‌ترین دوست دختر فعلی من است. صمیمی‌ترین دوست‌ دختر یعنی کسی که مثلا من کلید خانه‌اش را دارم یا او تاپ قرمزم را پوشیده و با آن خوابیده؛ کسی که من در یخچال‌اش را که باز می‌کنم اجازه نمی‌گیرم (من از مادرم هم برای باز کردن در یخچال و کابینت اجازه می‌گیرم) یا او با خیال راحت این حق را دارد که در نبود من فلان سی‌دی را بردارد و گوش بدهد و بعدا برگرداند. میم به‌زودی با دوست‌پسرش٬ ب که دوسال از او بزرگ‌تر است و قبلا همکار بودیم٬ ازدواج می‌کند. من و ب خاطرات خوبی از هم نداریم.

دو. صمیمی‌ترین دوست دختر قبلی من الهام بود. صبح تا شب. گرمابه و گلستان. از سوم دبستان تا سال دوم دانشگاه. سال دوم دانشگاه با احسان آشنا شد. احسان درصدر خوش‌تیپ‌های دانشگاه بود. الهام در آسمان‌ها بود. من خیلی خوشحال بودم ولی در زمین بودم. نامزد شدند. زد و یک‌‌شب زمستانی خیلی عجیب‌و‌غریب در خانه‌‌ی دوستی فهمیدم که احسان بدجوری گرفتار است؛ اعتیاد شدید. شدید یعنی خیلی وضع‌خراب وگرنه که ماها هم که دور هم جمع می‌شدیم مریم باکره نبودیم. الهام شدت‌اش را نمی‌دانست. یک‌ماه قبل از ازدواج‌ا‌ش از من پرسید که نظرم راجع به احسان چیست. خب من آن‌موقع‌ها نمی‌دانستم که وقتی کسی نظر آدم را می‌خواهد٬ یعنی نظر آدم را نمی‌خواهد بلکه تایید نظر خودش را می‌خواهد. نظرم را گفتم. از فردای آن روز من «آدم بده»‌ی قصه شدم. دوستی‌مان کم‌رنگ شد. آن‌قدر که به مراسم ازدواج هم دعوت نشدم. دوسال بعد الهام از احسان جدا شد. علت جدایی هم که واضح است. الهام معذرت خواست. برگشت. من هم برگشتم. هنوز دوستیم. دوست گرمابه و گلستان اما نه. دوستِ صحبت از آلودگی هوا٬ رنگ‌مو٬ نرخ تورم. یک‌چیزی بین‌مان دیگر نیست.

سه. یک‌ماه قبل میم نظرم را راجع به ب پرسید. درلحظه جواب دادم که «هی ایز گریت». میم خوشحال شد. ب هم که این را از من شنیده خوشحال است. من نمی‌دانم خوشحالم یا نه. میم می‌خواهد که من حتما در مراسم باشم. من ازدواج به سبک آن‌ها را فقط توی فیلم‌ها دیده‌ام. گفتم بروند بپرسند که مشکلی نباشد که مسلمان به مراسم خطبه کلیسا بیاید. میم گفت که ب گفته این حرف‌ها مال سال 1940 است و واضح است که هیچ مشکلی نیست. امروز طرح لباس‌اش را برایم ایمیل کرد. لباس مطابق سلیقه من نیست. عروسی من هم البته نیست. پس سلیقه‌ی ‌من مهم نیست. میم زیر ایمیل اضافه کرده که نظر من خیلی مهم است. به گرمابه‌ها و گلستان‌ها فکر می‌کنم٬ به کلیدهای خانه‌ها٬ به یخچال‌ها و تاپ‌های قرمز و زیر نوشته‌ام اضافه می‌کنم که «دتز گریت».

ما تاییدکنندگان همیشه‌ی تاریخ از روز اول محافظه‌کار مادرزاد نبودیم؛ برداشتند دست انداختند گردن‌مان و گفتند نظرت را بگو. فکر کردیم خب جواب سوال را بدهیم. گفتیم و از بهشت رانده شدیم. بعدترها که بزرگ شدیم٬ سرفرصت وقتی آتش‌ها خوابید و دودها پاک شد٬ تازه دوزاری‌مان افتاد که چرا محافظه‌کاران همیشه محبوب‌تراند٬ چرا اینقدر لایک می‌گیرند و روی دوش‌ها حمل می‌شوند. خام بودیم٬ جوانی کردیم٬ بیایید شطرنجی‌مان کنید.
18 Feb 08:01

http://leilaye-leili.blogspot.com/2013/10/blog-post_25.html

by Leilaye Leili
تمدن واژه ي عجيبيه ... وقتي سر ميز مي نشينيم و راجع به حساسترين ظرافتهاي ذهن حرف مي زنيم در حالي كه خرچنگي را قطعه قطعه مي کنيم و مي خوريم كه چند دقيقه قبل زنده زنده در اب جوش انداخته شده است ... با پنجه هاي بسته.
20 Jan 15:19

تصویر دوریان گری

by آیدا-پیاده

نیم ساعت پیش رسیدم خانه. ساعت ده و پانزده دقیقه است. لباس خواب تنش کردم، مسواک زد و برایش یک داستان سرپایی گفتم.لحاف را کشیدم تا زیر چانه چالدارش و بوسیدمش و گفتم «خواب خوب ببینی». دست انداخت دور گردنم و گفت: آیدا، قول می‌دی هیچوقت پیر نشی؟ گفتم «قول می‌دم. من هیچوقت پیر نمی‌شم. » مرا بوسید. بوسیدمش. گفتم شب بخیر. خوابید.

فکر کنم پدرم هم روزی به من قول داده بود که پیر نشود ولی آنروز صدایش پیر پیر بود.

 

12 Jan 17:03

689

by Sormeh R

یکی از هزاران دل‌نگرانی این روزهای ملکه مادر این است که مبادا من تحت تاثیر جو به فکر داشتن حیوان خانگی بیفتم. به جز دغدغه‌های سنگین بهداشتی (هر حیوان برای مامان مجموعه  بیماری‌هایی است که به انسان منتقل می‌کند) نگران است سرگرمی‌ای! شبیه این فکر بچه را تا مدت‌ها از سرم بیندازد. (خیال می‌کنی چند سالت است؟ تا ابد که نمی‌توانی بچه‌دار شوی!)

می‌گویم دیشب خواب‌تان را دیدم. خواب دیدم تو و بابا یک توله‌سگ سفید بامزه گرفته‌اید. فکر خوبی است ها. مطمئنم خوش‌تان می‌آید. می‌گوید فکر سگ را از سرت بیرون کن. تو الان کم‌کم باید فکر "نی‌نی" باشی. می‌خندم که ممنون که کارکرد نی‌نی مفروض را تا حد حیوان خانگی تقلیل دادی. اما من درباره خودم حرف نمی‌زنم. نی‌نی من چه دخلی به تو و بابا دارد؟

خوب می‌دانم چه دخلی دارد. همان دخلی که ازدواجم داشت. همان دخلی که سال‌هاست درس‌خواندن و نخواندنم داشته. فکر می‌کنم این جهان‌بینی پروژه‌ای هیچ‌وقت دست از سر بخش اعظم این نسل بر نمی‌دارد؛ اینکه زندگی‌شان مجموع برنامه‌هایی است که باید به سرانجام از پیش مشخص برسد. درس بخوانند که کار کنند. کار کنند که پول داشته باشند. پول داشته باشند که ازدواج کنند و طبعا ازدواج کنند که بچه‌دار شوند. بعد هم پروژه‌های متوالی مربوط: مدرسه رفتن بچه‌ها. کنکور دادن‌شان. فارغ التحصیلی. ازدواج؛ و حالا نوه، جوری متمرکز و پرانگیزه که انگار هدف از ابتدا اصلا همین نوه بوده است. هیچ استاپی نیست. هیچ دوره‌ای نیست که زندگی هدف متعالی بعدی را دنبال نکند. که برای یک لحظه از معنای دهن‌پرکن خالی باشد. هیچ‌وقت نمی‌شود از جستن دست‌آویز بعدی منصرف‌شان کرد. هیچ راهی ندارد که قانع‌شان کنی عزیزترین من، زندگی همین است. به دنیا بیایی. بگذرانی. بمیری. تو نمیر البته. تو خش برندار. تو خش برداری تعادل دنیا بهم می‌خورد. بگذار من به جایت بمیرم. تو فقط از این به بعد تا ابد به جای برنامه‌ریزی "بگذران". قول می‌دهم آسمان به زمین نیاید. قول می‌دهم حتی خوب بگذرد. خوش بگذرد. 

02 Dec 08:59

Love it ♥ | via Tumblr

Love it ♥ | via Tumblr
18 Nov 07:30

نمی‌ترسین پریا که یه وقت برین به گا؟

by تراموا
mim

نشده که . . .

بعضی وقت‌ها آدم شب که سرش رو می‌ذاره رو بالش، یه لحظه به خودش می‌گه «یعنی می‌شه صبح که پا شدم ببینم اینا همه‌ش یه خوابه؟ نمی‌دونم، یا مثلا یه مشت تصویر؟ می‌شه فردا همه چیز فرق داشته باشه؟ اصلا زندگی اینی نباشه که تا حالا دیدم و شناختم؟» صبح ولی باز هیچ‌چی هیچ فرقی نکرده. زندگی، آدم‌ها، خودت، هیچ‌کدوم هیچ فرقی نکردید. دوباره باید از جات بلند بشی و بری سراغ همون بازی تکراری بی‌هیجان، مثل همیشه. شده تا حالا فردا که از خواب پا می‌شی همه چی فرق داشته باشه؟


دسته‌بندی شده در: هیچی
03 Sep 11:22

Cute kitty with a stick

Cute kitty with a stick
03 Sep 11:20

Untitled

Untitled
03 Sep 06:56

روی ابرها، همه چیز را به همه چیز تبدیل کنید!

by علیرضا مجیدی

برنامه‌های مبدل فایل‌ها به هم، برنامه‌های ضروری برای هر کاربری هستند، شما احتمالا همیشه چند برنامه مبدل در کامپیوتر خود دارید که با آن ویدئوها را به فرمت‌های مختلف تبدیل می‌کنید، صفحات گسترده و پرزنتیشن‌ها را تبدیل می‌کنید و فرمت‌های مختلف کتاب‌های الکترونیک را به هم تبدیل می‌کنید و با وسیله موبایلی که دارید، سازگار می‌کنید.

پیدا کردن، دانلود و نصب این همه برنامه چیز ساده‌ای نیست، بسیار پیش می‌آید که ما یک برنامه مبدل خوب پیدا نکنیم، یا مثلا به صورت ناگهانی نیازی تبدیل یک فایل را از فرمتی به فرمت دیگر داشته باشیم، اما اصلا بخت با ما یار نباشد.

چاره کار استفاده از مبدل‌های آنلاین است، یک از این سرویس‌ها که به تازگی کار خود را شروع کرده است، CloudConvert است، CloudConvert از فرمت‌ها بسیار متنوعی پشتیبانی می‌کند و می‌تواند آنها را به هم تبدیل کند:

- فرمت‌های مختلف فایل‌های فشرده
- فرمت‌های صوتی
- فرمت‌های cad
- اسناد متنی
- فرمت‌های مختلف ای‌بوک
- فرمت‌های عکس
- فرمت‌های پرزنشین
- فرمت‌های ویدئویی
و فرمت‌های صفحات گسترده

08-29-2013 07-20-38 PM

شما حتی بدون ثبت نام هم می‌توانید کار با CloudConvert را آزمایش کنید، مشخص است که گردانندگان سایت مجبورند به خاطر محدودیت امکانات سرور و پردازشی، محدودیت‌هایی برای هر کاربر قائل بشوند، شما اگر ثبت‌نام کنید، می‌توانید روزانه تا ۲۵ فایل را تبدیل کنید.

شیوه کار با CloudConvert بسیار ساده است، فایل خود را از سیستم آپلود کنید یا از دراپ‌باکس و گوگل داریو خود وارد CloudConvert کنید و بعد فرمت خروجی را انتخاب کنید.

CloudConvert در کوتاه‌زمانی فایل‌ها را به هم تبدیل می‌کند و لینک دانلود به شما می‌دهد و حتی می‌تواند فایل نهایی را وارد دراپ باکس شما کند و یا به شما ایمیل کند.

تنوع فرمت‌هایی که CloudConvert پشتیبانی می‌کند بسیار زیاد و به ۱۴۰ فرمت می‌رسد.

08-29-2013 07-22-04 PM

یک چیز جالب این است که به کاربر امکانات بسیار زیادی داده می‌شود، مثلا اگر بخواهد یک ای بوک تبدیل کند، از او پرسیده می‌شود که می‌خواهد ای بوک تبدیل شده را در آی‌پد مطالعه کنید یا احیانا سونی ریدر یا کیندل.

در مورد فایل‌های ویدئویی هم وضعیت مشابه است، کاربر می‌تواند کیفیت ویدئو را مشخص کند و حتی ویدئو را برش بدهد. تصور کنید که شما لینک مستقیم یک فایل ویدئویی ۷۰۰ مگابایتی را داشته باشید و مثلا بخواهید به خاطر محدودیت پهنای باند اینترنتی خودتان، فقط صدای آن را بشنوید، در این صورت CloudConvert به کارتان می‌آید.

یا اینکه باز هم خیال کنید که می‌خواهید یک فیلم چند صدمگابایتی را دانلود کنید ولی نمی‌دانید که فیلم عملا آن طور که از آن تعریف شده، خوب هست یا نه. در این صورت می‌توانید ۱۵ دقیقه اول آن را با کیفیت پایین دانلود کنید و اگر خوشتان آمد، فایل اصلی را دانلود کنید.

این سایت را در مرورگر خود، بوک‌مارک کنید، به احتمال زیاد اگر امروز با آن کاری نداشته باشید، در آینده نزدیک به کارتان خواهد آمد!


27 Aug 05:08

بو1 / بو2 / بو3

by سراب ساز سودا ستیز
mim

تو را هم مطمئن دوست دارم . . .

فیلم را کوتاه دوست دارم، بوسه را طولانی دوست دارم. ویسکی را سرد دوست دارم، بوسه را گرم دوست دارم. آلو را خشک دوست دارم، بوسه را خیس دوست دارم. حساب را پاک دوست دارم، بوسه را کثیف دوست دارم. اسب را اهلی دوست دارم، بوسه را وحشی دوست دارم. آرایش را ساده دوست دارم، بوسه را پیچیده دوست دارم. خطوط جاده‌ را منقطع دوست دارم، بوسه را ممتد دوست دارم. انتظار را ایستاده دوست دارم، بوسه را خوابیده دوست دارم. چای را معمولی دوست دارم، بوسه را ویژه دوست دارم. مو را بسته دوست دارم، بوسه را باز دوست دارم. سفر را با برنامه دوست دارم، بوسه را بی‌برنامه دوست دارم. گام را سریع دوست دارم، بوسه را آرام دوست دارم. چیپس را شور دوست دارم، بوسه را شیرین دوست دارم. نگاه را بی‌زبان دوست دارم، بوسه را با زبان دوست دارم. مهمانی را با خبر دوست دارم، بوسه را بی‌خبر دوست دارم. شمع را روشن دوست دارم، بوسه را تاریک دوست دارم. موسیقی را انگلیسی دوست دارم، بوسه را فرانسوی دوست دارم. مرگ را آنی دوست دارم، بوسه را تدریجی دوست دارم… تو را مردد دوست دارم، بوسه را مطمئن دوست دارم.


21 Aug 01:56

Photo

by obliteratedheart


03 Aug 05:15

به خواهرم


همه این سال‌ها
من با چشم‌های تو گریه کردم
و تو با لب‌های من اعتراف کردی
ما هر دو نام یکدیگر را با دستانی که مال ما نبود
می‌نوشتیم
و بعد از آن باورمان شد
که باید تا مدت‌ها
فقط خواب همدیگر را ببینیم.

02 Aug 17:02

یک توصیه

by Soshyans
وقتی حالتون خارج از وصف خرابه، حتمن ناخنهایتان را از ته بگیرید؛ چرا که ممکن است هنگام چنگ کشیدن به در و دیوار از زور غم و درد، به اموال عمومی نیز خسارت وارد آورید.

02 Aug 05:45

سير تكاملي و تداخلي و خُلْق تنگ كني روزگار قانونمند !!!

by termehnevesht

قديما پذيرشش واسم سخت تر بود ، يا شايد اينقدر مثل روز روشن نشده بود . الان اما با يقين ميگم كه همه چيز تو اين زندگي دوره هاي بازگشت داره .. ميگم دوره ها ، چون بيش از يه بار ه .. اينكه داري ميري و تو عجيب ترين حالت و دورترين فاز فكري يهو يه ماجرا و روايتي جرقه ميخوره دوباره تو ذهنت و با ريزترين جزئياتش واست زنده ميشه ، ناشي از بد شانسي نيست در اصل … قانون اين روزگاره !
مثل هر شبي كه صبح ميشه و صبح دوباره ورق ميخوره به شب ! همينقد بديهي !
همه چيز برگشت داره .. دوره هاي برگشت عجيب و خُلْق تنگ كن .. كه خسته ت ميكنه
استثنا هم نداره اين بساط ..
بيماري ها هم ازين قاعده جدا نيستن قطعا .. با فاصله ي چند روز از زماني كه داري جشن ميگيري كه افسردگي رو كنار گذاشتي كم كم ، كه رو به جلويي ، كه ميدونم سخت بود اما ديدي ؟! ، كه بابا دمم گرم .. كه بابا آفرين ! يهو آوار ميشي .. بهانه ش هم ميتونه هر چيزي باشه .. يه عكس ، يه حضور ، يه ياد ، يه دلتنگي ، يه تاريخ …. هر چيزي كه دوره بازگشتش رو داره طي ميكنه …
زندگي همينقد قانونمنده در سرويس كردن روزگار و ايضا دهان ما ! همينقدر قانون مند ! !!
پ.ن : داغ بعضي بي انصافي ها تو رفاقت تا ابد رد ش ميمونه … اينقد كه دلت ميخواد بري خِر ش رو بگيري بگي لعنتي ، من ؟!!!


27 Jul 03:45

Photo



22 Jul 16:21

Photo



22 Jul 14:54

Cute Animals

mim

شبیه تربچه مه . . .

2433fdbbca1d4b2ca782475e5620e83e_large
20 Jul 06:16

حتا گالیور هم به کودکی ما رحم نکرد!

mim

واقعا چرا؟

1392/4/28




 

روح‌الله شهسوار
روح‌سوار

هیچی از احساس خیانت، اونهم خیانتی که در دوران کودکی بهت شده باشه و در روح و ذهنت نفوذ کرده باشه بدتر نیست. 
اون آدم کوچولوهه بود توی کارتون گالیور! اون طفلکی در نسخه‌ی اصلی داستان اصلن هم اونطوری نبوده که به ما نشون دادن. بلکه طفلکی عاشق اون دختره لوَنده «فلرتیشیا» بوده. ولی فلرتیشیا ناز و عشوه‌هاشُ برای گالیور میومده. اون غر و لند هایی که اون بنده‌خدا می‌کرده هیچ ربطی به بدبینی نداشته. بلکه از روی حسودی و واکنش به رابطه‌ی گالیور و فلرتیشیا بوده. اما صدا و سیما همه‌ی اینا رُ سانسور کرده بوده و بجاش یه شخصیت با یه ماجرای خیالی تحویل ما داده. 
 
حالا فکر کن اون شخصیت با تکیه‌کلام معروفش که می‌گفت «من می‌دونم... من می‌دونم» تبدیل به یک ضرب المثل و نماد فرهنگی برای دو سه نسل از ایرانیا شده. چه تحلیل‌هایی که با تکیه به این شخصیت نشده! چه آدم‌هایی که با اشاره به اون شخصیت مسخره نشدن! 
 
چرا ما هیچوقت نفهمیدیم که اون طفلکی هم عاشق بوده؟ چرا نفهمیدیم که فلرتیشیا هم خاطرخواه گالیور بوده؟ 
چه کسی پاسخگوی کودکیِ ما خواهد بود؟ آخه چرا؟


19 Jul 17:35

Стереотипы | VK

Стереотипы | VK
19 Jul 15:20

خطای دید

by zizigolu91
30 ثانیه به مرکز تصویر خیره بشید بعد به یه وسیله که دور و برتونه نگا کنین.



به دایـره میانی خیره شوید پس از چندین ثانیه خواهید دید که بتدریج سایه های اطراف ناپدید میگردند !



در محل تقاطع مربع های تصویر زیر تنها دایره های سفید وجود دارند
ولی بعضی از دایره ها را برای لحظه ای کوتاه سیاهرنگ می بینید



به پاهای این دو نفر توجه کنید. متوجه این نوع خطای دید می شوید!



به مرکز گل نگاه کنید و سرتونو عقب وجلو ببرید آیا احساس نمی کنید گل بزرگتر می شود؟







به دایره مشکی خیره شوید ؟؟؟ مستطیل در حال حرکت آبی می شود!!!



به تصویر زیر نگاه کنید





19 Jul 15:07

دیالوگ ششصد و دوازدهم

by Bardia.B

مایکل: نمی‌خواستم ناراحتت کنم.
هانا: تو نمی‌تونی ناراحتم کنی. تو اونقدر مهم نیستی که بتونی ناراحتم کنی.

خواننده (The Reader) – محصول 2008
کارگردان: استفن دالدری
دیالوگ گویان: رالف فینس (مایکل) / کیت وینسلت (هانا)

(انتخاب از: میم جان)

.

19 Jul 15:07

...

by 1neveshteh

حال آدم ها حال پست های ثبت موقتشونه. حال آدما حال پلی لیستشونه، حال آدما حال رو بالشی هاشونه، حال آدما حال نگاهشون تو آینه به خودشونه. حال آدما حال دفترچه ایه که همیشه قایمش میکنن. حال خاطره هاشونه...

حال آدما همیشه اون چیزیه که هیچ کس نمیبینه. حال آدما هیچ وقت اون چیزی نیست که دیگران میبینن، اون چیزی نیست که در جواب حالت چطوره میگن... حال آدما رو فقط خودشون میدونن.

19 Jul 06:09

Fofura

mim

خبـــــــــــــــــــــــــــــر دار!

Fofura
19 Jul 06:07

aww so cute

aww so cute
19 Jul 05:53

تحولی جدید در ژنتیک: کروموزم‌تراپی سندرم داون

by علیرضا مجیدی

دانشمندان علم ژنتیک به تازگی اعلام کرده‌اند که موفق شده‌اند، راهی برای غیرفعال کردن کروموزم اضافی عامل سندرم داون پیدا کنند.

«سندرم داون یا تریزومی ۲۱، یک بیماری ژنتیکی است که به دلیل حضور تمام یا بخشی از یک کروموزم اضافی در جفت کروموزوم ۲۱ به وجود می‌آید. این بیماری دارای علایم مختلف از جمله ناهنجاری‌های عمده و یا خفیف در ساختار یا عملکرد ارگان‌ها می‌باشد. از جمله علایم عمده و زودرسی که در تقریباً همه بیماران مشاهده می‌شود وجود مشکلات یادگیری و نیز محدودیت و تاخیر رشد و نمو است.

07-19-2013 05-10-16 AM

نام این سندرم از نام یک پزشک انگلیسی به نام جان لانگزدان داون (John Langsdon Down) گرفته شده‌ است که برای اولین بار این سندرم را در سال ۱۸۶۶ توصیف نمود. افراد مبتلا به سندرم داون توان ذهنی پایین‌تر از حد میانگین دارند و به طور معمول دچار ناتوانی ذهنی خفیف تا متوسط هستند. تعداد کمی از مبتلایان به سندرم داون دچار ناتوانی شدید ذهنی هستند.» (+)

در آمریکا، از هر ششصد مورد تولد، یک مبتلا به سندرم داون است و این موضوع علیرغم همه برنامه‌های غربالگری اتفاق می‌‌افتد، نگهداری از کودکان سندرم داون، هزینه زیادی دارد، و به علاوه باید بار عاطفی قضیه را هم در نظر گرفت. چیز مهم دیگر این است که تنها تظاهر سندرم داون، عقب‌ماندگی ذهنی نیست، بلکه در این افراد نقایص قلبی، لوسمی و اختلال عملکرد سیستم ایمنی هم دیده می‌شود.

در تحول تازه، دانشمندان دانشگاه ماساچوست موفق شده‌اند که با قرار دادن یک ژن در کروموزم ۲۱ اضافه، باعث شوند این ژن خاموش شود و به عبارتی عملکردی نداشته باشد!

این برای نخستین بار است که دانشمندان موفق شده‌اند کل یک کروموزم را خاموش کنند، موفقیت‌های قبلی آنها تنها در سطح یک یا چند ژن و دستکاری آنها بود.

البته این کار مهم، فعلا در ظروف آزمایشگاه و در سطح سلول‌ها صورت گرفته است و نه در بدن یک انسان مبتلا، اما شاید این تحول راهی برای کروموزوم‌تراپی در آینده باز کند.

07-19-2013 04-57-02 AM

اما بیایید قدری بیشتر در مورد کار این داشمندان که نتایج آن در مجله معتبر نیچر چاپ شده است، توضیح بدهم:

آدم‌های طبیعی ۲۳ جفت کروموزوم دارند که یک جفت آنها کروموزوم‌های جنسی است، در زنان هر دو کروموزوم جنسی X است و در مردان یکی X و دیگر Y.

در زنان به صورت طبیعی، یکی از کروموزوم‌های X غیرفعال می‌شود. داشمندان مکانیسم غیرفعال شدن این کروموزم را بررسی کرده بودند و متوجه شده بودند که ژن خاصی به نام XIST عامل این غیرفعال‌سازی است.

در تحول تازه آنها به این فکر افتادند که همین ژن را در کروموزم ۲۱ اضافه قرار بگیرند. برای آزمایش دانشمندان از سلول‌های بنیادی چندظرفیتی استفاده کردند و متوجه شدند که با این کار می‌توانند کروموزوم ۲۱ اضافه را خاموش کنند.

حالا این دانشمندان همین کار را در مورد موش‌های دارای تریزومی ۲۱ تکرار کنند تا بعد از یک سال نتایج را بررسی کنند.

به هر حال دانشمندان در ابتدای راهی طولانی هستند که در آینده شاید به کروموزوم‌تراپی اشخاص مبتلا به سندرم داون منجر شود.

ژن‌درمانی‌هایی که تا حالا دانشمندان موفق به آن شده‌ بودند، فقط معطوف به یک ژن واحد بود، کروموزوم‌تراپی واقعا پیچیده است.

07-19-2013 05-03-28 AM

فیلم روز هشتم، ساخته ژاک وون دورمل (۱۹۹۶)

آیا کروموزم‌تراپی تا یک دهه آینده ممکن می‌شود؟ در این صورت این درمان باید در چه سنی صورت بگیرد؟ آیا منجر به عوارض پیشبینی‌نشده دیگر نخواهد شد؟

امیدواریم که در آینده بشود با این روش ضریب هوشی اشخاص مبتلا به سندرم داون را آنقدر بالا برد که دست‌کم قادر به زندگی مستقل و کارهای ساده باشند. کسی چه می‌داند، شاید معجزه‌ای پیش بیاید و بشود با درمان یک جنین مبتلا در رحم مادر، یک فرزند سالم تحویل گرفت! و شاید ما با این کار حتی به کاهش عوارض یا درمان تریزومی‌ها ۱۸ و ۱۳ هم برسیم!

از سوی دیگر این خبر، از نظر اخلاقی موارد جدیدی مطرح می‌کند، تکلیف سقط جنین‌هایی که در غرب تا حالا انجام می‌شده، چه می‌شود؟ آیا اصلا ما حق داریم به این درمان دست بزنیم؟! آن هم با توجه به تبلیغاتی که در غرب در این مورد مرسوم بوده است:

07-19-2013 05-21-07 AM

آیا ما باید اشخاص دارای تریزومی ۲۱ را بیمار بدانیم، یا متفاوت؟

قضیه در واقع پیچیده‌تر از آنی است که فکر می‌کنیم، به خصوص اگر تخیل کنیم و فکر کنیم در آینده مثلا بشود با ژن‌درمانی افراد عادی را هم با ژن‌درمانی به ضریب هوشی بالاتر رساند. اگر ضریب هوشی پایین اشخاص مبتلا به سندرم داوم مشکل‌زا است، چرا ضریب هوشی زیر بین ۹۰ تا ۱۰۰ که حااا نرمال محسوب می‌شود، در آینده کم‌هوش تلقی نشود و در صدد درمان آنها برنیاییم؟ این افزایش ضریب هوش، آیا جامعه را بارورتر می‌سازد یا ناسالم، آیا جلوی خلاقیت‌هایی ویژه‌ای با این کار به صورت متناقض گرفته نمی‌شود؟

البته در مورد سندرم داون شاید این دغدغه‌ها،‌غلوآمیز باشند، اما در ادامه کار انسان‌ها با پیشرفت‌های ژنتیک، حتما با این سؤالات روبرو خواهند شد.

07-19-2013 05-45-15 AM

Paula Sage که مبتلا به سندرم داون است، در سال ۲۰۰۳ به خاطر بازی در فیلم AfterLife برنده جایزه معتبر «بفتا» شد.

نکته: در ایران سقط‌درمانی تنها تا قبل از ۱۸ هفتگی حاملگی و آن هم با رعایت کلیه مراحل قانونی و تنها در صورتی که ادامه روند بتواند منجر به مرگ مادر و جنین بشود، مجاز است. بر این اساس سندرم داون از موارد مجاز ختم حاملگی نبوده است، اما اردیبهشت امسال، نایب‌رئیس انجمن ژنتیک پزشکی ایران در گفتگویی از «احتمال» اضافه شدن بیماری‌هایی مثل سندرم داون به این فهرست خبر داد. (+)

17 Jul 10:33

د باز کن اون وامونده رو

by giso shirazi
mim

شادی از درون آدم نشأت میگیره

شما چی فکر کردید بچه ها ؟
من تو یه بهشتی زندگی می کنم که توش پر از سفر و خوردنی و دوستای خوب و موفقیت و آدمهای مهربونه ؟
شما هم تو جهنم نشستید و هی می گید :خوش به حالت ؛خوش به حالت؟
البته عمرا اگه من بیام اینجا از درد و بدبختی و مشکلات و بیچارگی حرف بزنم
اینا جاش تو اتاق مشاوره است  برای یه غریبه  غر می زنی و اون هم  بابت شنیدن این زنجموره ها پول می گیره ...
دست بردارید از حسرت خوردن
این خوشی های کوچکی که من می نویسم  تو زندگی همه شما هم هست 
فقط کور هستید
17 Jul 05:59

86 سالگی چنین آرزومندم

by giso shirazi
mim

اینم آرزوست . . .

این پیرمرد صاحبخانه من اینقدر پر از شور زندگی است که حیرت زده ام می کند
هر ماجرایی برای او یک هیجان است و به سرعت خود را درگیر آن می کند
زمانی که کیف رهگذری را موتوری قاپ زد(تا سر کوچه دنبال موتوری دوید ها )
زمانی که نیروی انتظامی برای برداشتن ماهواره ها آمد(چنان داد و بیدادی تو کوچه راه انداخت که مامورها صورتش را ماچ کردند و رفتند)
حتی وقتی دختر همسایه را به دلیل شکایت شوهر صیغه ای گرفتند(سه نفر جور کرد رفتن سند گذاشتن و شهادت دادن که شوهره کلاهبردار بوده)
وقتی برای من نامه میآید و خانه نیستم(تمام روز با نامه کشیک میکشد تا آن به دست من برساند)
وقتی تعمیرکار خطوط تلفن مرا چک میکند(اینقدر چونه زد تا مرده اصلا بیخیال دستمزد شد و فرار کرد)
دیروز هم چنان صدایش پرهیجان از حیاط خلوت می ٱمد که فهمیدم خبری است
تا دیشب که سینی در دست برای همسایه ها شله زرد آورد
اینقدر ذوق زده و شادمان  بود که نزدیک بود همه را چپه کند