Shared posts

18 Oct 11:23

عکس‌های زیبا و بامزه از پرندگانی که برای گرم ماندن در فصل زمستان، همدیگر را در آغوش گرفته‌اند

by علیرضا مجیدی
Mohsen.weather

الوان

پرندگان جانداران خونگرمی هستند، اما در فصل‌های سرد، آنها گاهی برای گرم ماندن، مجبور به همکاری با هم می‌شوند.

برای این کار آنها روی شاخه درخت‌ها به هم می‌چسبند و سعی می‌کنند با حرارت بدن‌هایشان، یکدیگر را گرم نگه دارند و از اتلاف دمای درونی‌شان جلوگیری کنند.

جالب است که پرندگانی رهبر و قوی، در مرکز قرار می‌گیرند و پرندگان نابالغ یا آنهایی که ضعیف‌تر هستند در محیط.

8-20-2015 5-56-44 PM 8-20-2015 5-56-28 PM 8-20-2015 5-56-17 PM 8-20-2015 5-56-07 PM 8-20-2015 5-55-56 PM 8-20-2015 5-55-45 PM 8-20-2015 5-55-31 PM 8-20-2015 5-55-20 PM 8-20-2015 5-55-09 PM 8-20-2015 5-54-56 PM 8-20-2015 5-54-46 PM 8-20-2015 5-54-36 PM 8-20-2015 5-54-27 PM 8-20-2015 5-54-17 PM 8-20-2015 5-54-04 PM 8-20-2015 5-53-50 PM 8-20-2015 5-53-38 PM 8-20-2015 5-53-27 PM



لطفا «یک پزشک» را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:
- اکانت جدید اینستاگرام یک پزشک
- گوگل پلاس
- توییتر
- فیس‌بوک

نوشته عکس‌های زیبا و بامزه از پرندگانی که برای گرم ماندن در فصل زمستان، همدیگر را در آغوش گرفته‌اند اولین بار در یک پزشک پدیدار شد.

16 Sep 14:09

به پسرک – طناب ها

by سیب به دست
Mohsen.weather

دایره ی دوستات رو به آدمها محدود نکن. تو می تونی تقریبا با همه ی موجودات زنده ی دنیا دوست باشی؛ گلها، علف ها، ماهی ها، پرنده ها، و بله حتی گربه ها. حیوونها گاهی حتی از آدمها هم دوستهای بهتری هستن.

 اگه بخوام باهات رو راست باشم باید بگم که زندگی یک جورایی سخته. یعنی به شکل گریز ناپذیری سخته و این ربطی به جایی که هستی و جوری که زندگی می کنی نداره. من بهش میگم اصل بقای سختی. یعنی سختی از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه ولی نابود نمیشه. برای همین هم توی یک زندگی خیلی خوب و عادی، جایی که هیچ کی به هیچ کی به خاطر عقایدش شلیک نمی کنه و همه چی ارومه؛ آدمهای زیادی مشت مشت قرص ضد افسردگی میخورن که بتونن خودشون رو هر روز صبح از توی رختخواب بکشن بیرون و نعششون رو ببرن سر کار. آدمهای پف کرده، آدمهای بد حال؛ آدمهای روی لبه. خیلی ها معتقدن که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخود فرنگی غیر ارگانیک و گلوتن ماها رو اینجوری کرده و قدیم ها مردم خوشبخت تر بودن. تو بشنو و باور نکن. حتی هزارها سال پیش شاهزاده ای هندی به نام سیزارتا – یا همون بودا- گفت که زندگی رنجه. رنج، یا به زبون بودا «دوکا». هایدگر بهش میگه » اضطراب وجودی». خلاصه ش اینه که وضعیت بودن در مجموع وضعیت اسفناکیه چون بودن ما توی این دنیا متزلزله؛ اگه بد بگذره که داره بد می گذره و اگر هم خوش که باید همه ش رو بگذاری و یک روز بری و این هم یک جور دیگه ای دردناکه. این ها رو نگفتم که نا امیدت کنم. چیزهای خوب و دلنشین هم توی دنیا کم نیست. می تونی ازشون توی راه کمک بگیری و هر وقت داشتی توی چاه غم فرو می رفتی مثل «رسن» بهشون چنگ بندازی و بیای بیرون. یکی از این طناب ها؛ موسیقیه. «آنجا که کلام باز می ماند، موسیقی آغاز می شود». اصل عبارت به آلمانی اینه

Wo die Sprache aufhört, beginnt die Musik

این جمله رو به واگنر منتسب کردن. من از واگنر بعید می دونم که چنین نظری داده باشه، اما واگنر آدم پر تناقض و دیوونه ای بود. شاید هم در دورانی که تحت تاثیر هاینه بوده این جمله رو گفته باشه. شایدم اصل جمله از هاینه باشه، یا حتی هگل. به هر حال، چه اهمیتی داره.  مهم اینه که موسیقی رو فراموش نکنی. اگه تونستی سازی بزن؛ اگه نتونستی بهش گوش کن. وقتهایی که شادی موسیقی گوش کن و وقتهایی که غمگین بودی بیشتر و اونجا که از هرحرکتی عاجز موندی؛ برقص. رقصیدن بهترین و مفید ترین کاریه که می تونی برای روحت بکنی. عموما موقع جشن و شادی می رقصن اما تو مثل زوربای یونانی برای رقصیدن منتظر بهانه نمون. هرجا ریتمی شنیدی که می شد باهاش برقصی، خودت رو تکون تکون بده، حتی اگه ریتم چکیدن قطره های آب از شیروونی باشه. رقص هم ارتعاش شدن با جریان هستیه. رقصیدن رو جدی بگیر ولی موقع رقص جدی نباش. بی مهار و بدون ترس از دیده شدن برقص، توی کوچه ی بن بست، توی آسانسور، توی جمعیت.  «برقص، برقص، وگرنه گم خواهی شد». از آدمهای جدی ای که نمی تونن برقصن فاصله بگیر. خواستی کسی رو بشناسی به رقص دعوتش کن. آدمهای سالم و خوشحال سبک و منعطفن و ادمهای خشن و جدی موقع رقصیدن مثل یک صندلی خشک قرچ قرچ می کنن. راستی اگه صدای خوبی داشتی موقع رقصیدن یک کم هم اواز بخون، اما اگه نداشتی هم مهم نیست، همیشه توی حموم و زیر دوش می تونی برای خودت بخونی.

 چیز دیگه ای که می تونی بخونی کتابه. خوندن بهت کمک می کنه زندگی های دیگه ای رو که هیچ وقت امکانش نیست رو تجربه کنی. فیلم هم همین کار رو توی یک ابعاد دیگه ای می کنه اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالاتر از فیلمه چون قوه ی تخیلت رو به کار می گیره؛ و روند ذهنی تر و عمیق تریه. مطمئن نیستم تا وقتی تو بزرگ میشی چیزی به شکل کتابهایی که ما می خوندیم وجود داره یا نه و می تونی لذت ورق زدن صفحه های کاهی کتابی رو تجربه کنی یا نه. به هرحال؛ خوندن که از بین نمیره، تا می تونی بخون. وسط کتابهات حتما چند صفحه هم در مورد ستاره ها و کهکشان ها بگذار چون کمکت می کنه که ابعاد چیزها رو بهتر درک کنی و یادت نره که توی کل هستی کجا وایسادی. برای همین قدیم ها بیشتر فیلسوف ها ستاره شناس هم بودن. شاید نخوای یا نتونی منجم بشی، ولی همیشه می تونی وقتهایی که غمگینی به اسمون نگاه کنی و ببینی که غم هات در برابر عظمت کهکشان چقدر کوچیکه.

طناب های دیگه ای هم هست؛ چیزهایی مثل کاشتن یک درخت؛ آشپزی با ادویه های جدید، سفر کردن، حرکت. ما برای نشستن خلق نشدیم. صندلی یکی از خطرناک ترین اختراعات بشریه. به جای نشستن قدم بزن؛ بدو؛ شنا کن، جفتک بنداز. اگر مجبور شدی بشینی؛ برای خودت همنشین هایی پیدا کن و از مصاحبتشون لذت ببر. پیدا کردن دوست خوب خیلی هم اسون نیست اما اگه دوست خوبی باشی؛ دیر یا زود چند تا ادم خوب دورت جمع خواهند شد. در ضمن، دایره ی دوستات رو به آدمها محدود نکن. تو می تونی تقریبا با همه ی موجودات زنده ی دنیا دوست باشی؛ گلها، علف ها، ماهی ها، پرنده ها، و بله حتی گربه ها. حیوونها گاهی حتی از آدمها هم دوستهای بهتری هستن.

توی زندگی چاه غم زیاده ولی طناب هم هست؛ سر رسن رو ول نکن. اما مراقب باش که به طناب های پوسیده مثل الکل، دود، پول و حتی موفقیت، آویزون نشی چون از توی چاه بیرونت نمیاره و بدتر ولت می کنه ته چاه. بگرد و طنابهای خودت رو پیدا کن و اگه نتونستی پیداش کنی؛ ببافش. آدمهای انگشت شماری طناب بافی رو بلدن. دانشمند ها، کاشفها، مربی های فوتبال، کمدین ها، و هنرمندها همه طناب باف هستن و طنابهایی رو بافتن که آدمهای دیگه هم  می تونن سرش رو بگیرن و باهاش از توی چاه بیرون بیان. اگه ما امروز از سیاه سرفه نمی میریم برای اینه که طنابی رو گرفتیم که لویی پاستور سالها پیش بافته، سمفونی شماره پنج طنابیه که بتهوون با نتها به هم پیوند زده، صد سال تنهایی طنابیه که مارکز با کلمه و خیال به هم بافته. بیشتر طنابها رو یک روزی کسی که شاید ته چاه زندونی بوده بافته، مولانا در دفتر پنجم میگه آه کردم؛ چون رسن شد آه من؛ گشت آویزان رسن در چاه من؛ آن رسن بگرفتم و بیرون شدم؛ چاق و زفت و فربه و گلگون شدم.  کسی چه می دونه؛ شاید یک روز تو هم طناب خودت رو بافتی.


دسته‌بندی شده در: لولیتا

15 Jun 08:30

Retro

by هدا رستمی
Mohsen.weather

زیرخاکی های آیندگان

در ادامه عشق من به ظروف رنگی آشپزخونه، دیشب رفتم تو یه مغازه کوچیک که فقط چای و لیوان و قوری و مشتقات چای داشت. اون همه بیشتر به شکل رترو و دیزاین های فیلم های دهه ۷۰ میلادی!

آشپزخونه باید ظرف ها یک شکل نداشته باشه! باید به نظرم پشت هر ظرفی یه داستان داشته باشه! حیف فعلا آشپزخونه ثابتی در زندگیم ندارم فقط !

29 May 11:56

آقا میرحسین

by amirhosein
Mohsen.weather

مردی از جنس صداقت

می‌گویند روز پدر است . به گمانم در سراسر این ملک یک‌نفر اگر لایق تبریک جمعی بابت چنین روزی باشد تویی... تو که پدر ما شدی در تاریک‌ترین روزهایمان، تو که کنج عافیت را رها کردی تا جلوی فاجعه‌ای را بگیری که حالا یک ملت با گوشت و پوست خود در حال تجربهء آن است. تو پدر ما شدی آقا میرحسین و بعد از سال‌ها مشعل‌دار امیدمان. با تو ما به راست‌گویی، به وفای عهد، به سربلندی باز امیدوار شدیم... با تو برای اولین بار این سی و چند سال به جای حرف و دروغ، عمل صالح و ایمان حقیقی را تجربه کردیم. با تو ما برای اولین بار این سی و چند سال مجاب شدیم که امید و ایمان خوب است حتی که اگر مومن نباشیم به آنچه که تو مومنی.
آقا میرحسین! گاهی از حصر حرف می‌زنند با فعل مجهول. انگار که نه حصر کننده‌ای هست و نه اختیاری در ید حصر شونده و فقط منجی از غیب باید بیاید و این بساط ننگین حصر را برهم زند. خنده‌ام می‌گیرد آقا، تو در این حصر کذایی، آزادتر از زندان‌بانان خودی که آنان به حصر تو مجبورند و برابر مقاومتت مغلوب. یک کلمه کوتاه آمده بودی خورشید در دست راستت بود و ماه در دست چپت و تو همچنان عهد نشکستی و آسودگی به بهای فروش عزت نخریدی.
آقا میرحسین! آنکه در حصر است زندان‌بان توست که ازهر سو می‌رود به اسم تو بر می‌خورد و از رسمت در هراس است. چگونه می‌شود معلم آزادگی یک ملت بود و در حصر ماند؟ چطور ممکن است ندید که پایداریت در سیاه‌ترین روزها چگونه ذره ذره آجرهای دیوار حصر را بر می‌دارد و آمر و عامل حصر هر دو، پای در گل مانده ناگزیر می‌شوند از گشایش، از تسلیم؟
پنج سال از آن خرداد غریب گذشت آقا و همچنان نامت سایه‌افکن بر هر واقعه و حادثهء جاری این مملکت است. اسمت بانی شعلهء امید است در دل ملتی که به منش تو دل بستند و رسمت نگهبان نیکویی‌هاست در زمانهء کمرنگ شدن فضایل
سخن کوتاه آقا... در میان این ملت اگر یک‌نفر زیبنده باشد برای تبریک روز پدر آن تویی، تو که حسرت گذشتهء مایی و برکت آیندهء ما... از تو حرف می‌زنم آقا میرحسین
29 May 11:48

یک روز، دو اپیزود

by nikolaa
Mohsen.weather

از محبت خارها گل میشود
خوش اخلاقی گمشده ی امروز ایرانی

*آخرین نفری بودم که سوار تاکسی شدم. در را بستم، تا خواستم سلام کنم راننده گفت "مسافرین عزیز سلام و صبح به خیر. به ماشین من خوش اومدین" بعد از اینکه استارت زد از توی آینه دو تا دختری که کنار من نشسته بودند را نگاه کرد و گفت " شما خانم های محترم رو که میشناسم." بعد خطاب به من و زنی که جلو نشسته بود گفت" اما شما خانم های محترم. توی ماشین من از سال سی و هفت تا نود و سه گلچین آهنگ هست. اگر سلیقه هاتون رو بفرمایید آهنگی که مناسب همگی باشه رو می ذارم. اگر هم نظری ندارید می تونید با گفتن مقصد (دانشگاه، مهمونی، خرید و ...) یا گفتن ملیت (آذری، گیلکی و ...) من رو توی انتخاب آهنگ کمک کنید. قبل از اینکه خانم صندلی جلو حرفی بزند یا من بتوانم خنده ام را جمع و جور کنم دوتا دختر کناری ام آهنگ درخواستی شان را اعلام کردند و ما هم موافقت کردیم و آقای راننده که پسر جوانی هم بود همان آهنگ را گذاشت. کم پیش می آید از این راننده ها گیر آدم بیفتد. آنقدر کم که پیش خودمان می گوییم "یارو دیوونه است!" . دخترها تا مقصد با آهنگ همخوانی کردند. آقای راننده سر هر چهار راه برای ماشین های کناری دست تکان داد و سلام علیک کرد. حتی وقتی یک ماشین به طرز وحشتناکی جلویش پیچید، به جای اینکه خواهر و مادر طرف را بیاورد جلوی چشمش با لبخند گفت "چه کار می کنی مهربان؟" و بعد رفت! من تا آخر راه داشتم خنده ام را قورت می دادم. آخرش هم از اینکه سوار ماشینش شده ایم تشکر کرد و کلی آرزوی روز خوش و سلامتی و اینها! بعد از پیاده شدن، دختر ها بهم گفتند که این آقاهه همینطوری است و آنها همیشه کلی منتظر می مانند که سوار ماشین او بشوند و تا آخر روز شارژ باشند. راست می گفتند. آدم ها، حتی از نوع غریبه، گاهی چقدر راحت می توانند بقیه را شارژ کنند...

*توی مترو بودیم. انقدر سرمان از سمت فروشنده لباس های زیر گیاهی به سمت رژ مدادی و آدامس های استوایی چرخیده بود گردن درد گرفته بودیم که یکدفعه یک صدای مردانه پیچید توی واگن. همه فکر کردند یک دستفروش مرد است که طبق معمول بقیه مردها یا نقشه تهران می فروشد یا باتری یا کفی کفش. اما این یکی فرق داشت. پسر جوانی بود که انگار استثنایی ذهنی بود.از همین هایی که قیافه شان یک مدل خاصی است. هیچ چیز برای فروش نداشت. ناله از بیماری و زندان و بی کسی هم نمی کرد. پول گزاف برای ناهارش هم نمی خواست. آمده بود و می گفت که اگر ته کیف هایتان پنجاه تومنی یا صد تومنی دارید بدهید به من. اما یک جور بامزه ای می گفت که مردم خنده شان می گرفت. قیافه اش هم بامزه بود. بعد همینطور که رسید ته واگن یک پسر جوان استثنایی دیگر را دید که کنار مادرش نشسته بود. از همان هایی که شبیه خودش بودند. بعد کلی ذوق کرد و رفت با پسره دست داد و احوال پرسی و این ها. دو تایی داشتند می خندیدند .انگار که صد سال بود همدیگر را می شناختند.یکدفعه همان پسر اولیه رو کرد به جمعیت و گفت " یکی بگه امروز چند شنبه است" و وقتی فهمید سه شنبه است گفت" اصلا به افتخار این دوست جدیدی که پیدا کردم، امروز نه، فردا هم نه، دو روز دیگه هم نه، چهار روز دیگه همه دعوتید خونه من. غذا هم کباب و جوجه است. ماست و سالاد هم میدیم." مردم می خندیدند. پسر استثنایی دومیه می خندید. خودش هم می خندید. هر چند توی دست هایش فقط یک دویست تومانی و دو تا صدی پاره بود...

 

22 Apr 14:06

A Collection of Spring Flower Photos to Brighten your Weekend

by Darlene Hildebrandt
Mohsen.weather

در طبیعت
nice

If you live in the northern part of the world hopefully you will start to see some signs of spring soon. I know where I live we still have some of the yucky cold white stuff but I got flowers for my birthday and they brightened my week, so I was inspired to do a collection of them to brighten yours!

Even if you’re in the southern half of the world you can still enjoy pretty flowers and know they’ll be back soon. Can’t you just smell them?

Enjoy!

By Republic of Korea

By Tim Hamilton

By Mike Mozart

By Davide Simonetti

By Ross Manges Photography

By slack12

By ZakVTA

By Jeff Kubina

By Maurice Perry

By Mike Keeling

By Xavier

By Agustin Rafael Reyes

By Steve Wall

By Gwen Harlow

By nutmeg66

By Chris Gin

By Brian Carson

By MARCOS VASCONCELOS

By casch52

By Jose Maria Cuellar

By David A. LaSpina

By LadyDragonflyCC – >;<

By Ferruccio Zanone

By Daniel Kulinski

By mendhak

By ruben alexander

By aussiegall

By George Thomas

By Rachel

By J Labrador

By Jim Nix

By kataaca

By Cath in Dorset

By Steve Corey

By Lisa Plymell

By keeva999

 

The post A Collection of Spring Flower Photos to Brighten your Weekend by Darlene Hildebrandt appeared first on Digital Photography School.

20 Apr 11:38

ادبیات تطبیقی ما و اقبال لاهوری

by Pouria Alami
Mohsen.weather

هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است

هزار تیکِ نا زَده در جی‌میل‌تاک است
هزار تیکِ نا زَده در فیس‌باک است
هزار تیکِ نا زَده  استندبای و دست‌به‌نقد و آماده‌ی تاک است
هزار تیکِ نا زَده
راستش خیلی غمناک است

از: ما

هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است

از: اقبال لاهوری


20 Apr 11:35

برویم سیدمهدی آش بخوریم - 3

by Pouria Alami
Mohsen.weather

تاس اگر خوش نشیند عمه حریف هم نراد بود
سه و یک خونه افشارو ببند!!!

...هیچ‌وقت دلم جفت شش نخواسته اول بازی. با یک و دو، با دو و سه، با چهار و سه، با پنج و چهار، با شش و سه راحت‌ترم. جفت اول بازی فقط کورکور. باقی‌ش انگار دل تخته و تاس هم برایت سوخته. مثل چمدان سوغاتی تو. دوماه دوماه می‌روی، بعد با یک چمدان سوغاتی برمی‌گردی. شبیه دوتا جفت‌شش پشت هم، اولی خوشحالت می‌کند، دومی حالت را می‌گیرد. من به همین دو و یک دلم خوش است. مهره‌ها را باید دانه دانه، خانه خانه، برد جلو، روی هم جمع کرد و بعد ریز ریز جمع‌شان کرد. همین تاس‌های ریز یعنی بازی. جفت‌شش‌بازها هنوز توی منچ گیر کرده‌اند. هیچ وقت دلم بردن لاتاری نخواسته، شطرنج و آن همه سبک‌سنگین کردنم هم بهم نمی‌چسبد. زندگی همین بازی با تاس‌ریزه‌هاست، با همین تاس‌ریزه‌ها بازی کردن، همین تاس
20 Apr 11:23

مرده‌خورها

by Pouria Alami
Mohsen.weather

بیاد خونه های حوض دار

حالا دیگر خانه‌ی مادربزرگ حوض ندارد. درخت انار هم ندارد که ساقه‌هاش سنگین شود سر خم کند تا روی حوض که وقتی می‌خواهی از زیرش رد شوی و بروی توی سرسرا انارهای تازه به بلوغ‌رسیده‌اش، با آن پوست ‌سفید ترک‌خورده و آن دانه‌های سرخ با موهای سرت و پوست صورتت بازی کند. نه درخت انار هم ندارد. آن تخت چوبی کنار حیاط را هم ندارد. چون حیاط ندارد. حتا آن سوسک‌ها را که نمی‌گذاشت شب در حیاط بخوابی و باید تا صبح از ترس‌شان به تاریکی زل می‌زدی هم ندارد. آن موزاییک‌های راه راه را که جاده ماشین‌بازی کودکی‌ات بود ندارد. انجیرهای مربای انجیر را هم ندارد. انجیرهای پرشهوت آفتاب ظهر را. پله‌های سنگی انتهای راهرو را هم ندارد. اتاق جلویی و اتاق پشتی را هم ندارد. پشت بام که ندارد یعنی لانه‌ی کفترها را ندارد. لانه‌ی کفترها را ندارد؟ پس سبد و ترکه و قرقره‌ی نخ به امان خدا رهاشده‌ی گوشه‌ی اتاقک خرپشته را هم ندارد؟ پس نان تافتون آب خورده در نعلبکی ندارد؟ کاسه‌ی آب ندارد؟ تله ندارد؟ کفتر غریب ندارد؟ حیاطش دیگر کبوتر نمی‌نشیند که صبر کنی در سایه یا پشت حصیر و پرده‌ی سرسرا تا عدل وقتی ترس حیوان ریخت و دم به تله داد نخ را بکشی و ترکه بیفتد و تله کار کند؟ نه. حیاط ندارد. بام ندارد. تله هم ندارد. قفس کبوترها، آن کنج پشت بام، چه شد پس؟ از کی خالی ماند؟ همیشه در هر خاندانی چند کاسب هستند، چند جاهل، که دست به دست هم می‌دهند تا خاطرات تو را بکوبند، برج بسازند. تا کودکی تو را مثل ارث برادرشان بالا بکشند، و برای مرگ مادربزرگ لحظه‌شماری کنند و ساعت را زنگ بگذارند که وقت سور کافور را از دست ندهند، مرده‌خورها.
23 Feb 13:33

Breathtaking Supercell Storm Photos Captured in US by Storm Chaser

by Lina
Mohsen.weather

گردباد
تورنادو

These aren’t invading alien ships or volcanic explosions – they’re supercell thunderstorms forming in the U.S.A’s tornado alley. These shots of hail-producing, tornado-generating, thundering super storms were taken this summer by Slovenian storm chaser Marko Korosec.

Storm chasers like Korosec often gather in the central U.S., where the moist warm air from the Gulf of Mexico meets with the cold, dry air from the Rockies and creates the perfect conditions for tornadoes and super-storms. Many storm chasers have specially-equipped vehicles with sensors that help them track the developing storms and, should the need arise, avoid their wrath. These storms bring high winds, dangerous hail and frequent lightning strikes, and they often form tornadoes. Their unique shape forms owing to cyclone-like storms, called mesocyclones, spinning in their centers.

Korosec shot the storms during a 26-day expedition in the U.S. over the summer. He encountered them in the states of Texas, Kansas and Colorado. He spent at least an hour near each storm, and made sure never to get closer than a kilometer to the storms. “I usually observe storms in as safe a position as possible, to avoid any dangerous conditions which could cause us damage or to the vehicle. Storm chasing usually means a lot of moving around, remaining in one position for some time and then moving when storm gets closer,” the storm chaser told Daily Mail.

Source: weather-photos.net

Photos by: Marko Korosec

Breathtaking Supercell Storm Photos Captured in US by Storm Chaser originally appeared on Bored Panda on September 13, 2013.

  1. supercell-thunderstorm-booker-texas-mike-olbinski-thumb45 Mind-Blowing Supercell Thunderstorm Filmed Near Booker, Texas
  2. John-Fish-Birds-Thumb 40 Breathtaking Bird Photos By John & Fish
  3. sony-world-photography-awards-2013-thumb45 33 Breathtaking Photos from 2013 Sony World Photography Awards
  4. funny-google-street-view-photos-thumb45 36 Strange and Funny Google Street View Photos
19 Sep 12:40

عَمّه سیبیلو ….!!

by مسعود مشهدی

امروز همسرم رفته بود نسترن رو برای کلاس اول ثبت نام کنه …. من هم بعدا به اون ملحق شدم و گویا کلاس اولی ها باید به چند اتاق مختلف میرفتند برای تست شنوایی و دید چشم و غیره…!

ورود به این اتاق ها برای والدین ممنوع بود و گویا اداره چند خانم جوان (مکتبی) رو برای انجام این تست ها به مدرسه فرستاده بود….! خلاصه نسترن به اتاق تست هوش رسید و رفت داخل…بعد از دوسه دقیقه اومد بیرون و دیدم لبخندی به لب داره….ازش پرسیدم چرا میخندی دخترم…؟ گفت: بابا جون اون خانومه سیبیل داشت…!! گفتم چی پرسید ازت…؟ گفت :من همش حواسَم به سیبیلش بود….خیلی بانمک بود…!

خانم سیبیلو برگه تست هوش دخترم رو تیک زده بود که ( آمادگی رفتن به کلاس اول رو نداره…!!)

قصد جسارت به خانمهای سیبیلو رو ندارم اما فکر میکنم برای کودکی که تازه میخواد وارد دبستان بشه این رویه درست نیست که اون رو تنهایی هُل بدَن داخل اتاقی که یک خانم سیاهپوش مَقنعه به سر سیبیلو اونجا نشسته…! روح و جسم دختر من و البته دخترهای کوچک دیگه بسیار لطیف و ذهن اونها پر از این نوع سوالها که مثلا چرا اون خانم سیبیل داره و اکبر اقا قصاب محل هم سیبیل داره….!

و در اخر هم اینکه حالا دختر من سیبیل اون خانم رو با نمک میدونست….! دوتا طفل معصوم دیگه ممکنه با دیدن اون خانم از ترس قالب تهی کنند و تصویری ناخوشایند از مدرسه در ذهن اونها نقش ببنده…از ما گفتن بود….!


19 Sep 12:33

و ما چه غمگین بودیم که دست هایمان اینقدر کوچک است…!

by مسعود مشهدی

بعد از چندین سال تصمیم گرفتیم با عیال بریم سینما….شاید بعد از ده سال….شایدم پونزده سال….! یادم نمیاد…! خلاصه گفتیم سینمای دیاموند بریم….بلیط گرفتیم برای (برفهای روی کاج) و رفتیم تو ….چقدر عوض شده بود این سینما…! خلاصه فیلم شروع شده بود و اقایی با چراغ قوه مارو راهنمایی کرد رفتیم نشستیم و فیلم رو دیدیم که هیچ چیزی نداشت الا بازی خوب مهناز افشار رو….! هیچ چیز سینما به من نچسبید الا گرمای دست همسرم که توی دستم بود…!

دلم تنگِ سینمای اون روزاست…راه که میرفتی زیر پات خِرچ خِرچ پوستای تخمه بود که نَرم میشُدَن و ناله میکردن ….! بوی خیارشور و کالباس مارتا دولا …/ بوی سیگار زر بابا…/ بوی جوراب و عرق تن ادما…/بوی عطرهای ارزان و صدای تریک تریک شکستن تخمه….! اصن سینما بدون تخمه که سینما نیست که….بدون ساندویچ کالباس….بدون پروفکان فیلم های اینده….!

آخ که چقدر ذوق داشت فیلم های امیر ارسلان نامدار یا فیلم های بیک ایمانوردی و بهروز و فردین و ناصر….! روی صندلی که مینشستی صدای فروشنده دوره گردی که جعبه چوبی به گردنش بود و تخمه و تنقلات میفروخت میومد ….! و ما ساندویچ هایی که مادر با گوشت کوبیده درست کرده بود و لایش سبزی و پیاز هم گذاشته بود میخوردیم و با یه قُلُپ اب میدادیمش پایین تا خرج بابا زیاد نشه و بازم بیارمون سینما….! بعد از ساندویچ هم نوبت تخمه های خربزه ای بود که مادر تَف داده بود و نفری یک مُشت بهمون میداد و ما چه غمگین بودیم که دست هایمان اینقدر کوچک است و دست های بابا بزرگ…!!

پرده سینما که باز میشد سرود ملی بود و عکس شاه که همه بلند میشدیم و بعد هم پُروفِکان فیلم های اینده که چفدر زیبا بود و بعد هم فیلم اصلی …..گنج قارون / قیصر / داش آکل / طوقی / حسن کچل….! و گاهی چقدر میخندیدیم و گاهی چقدر میترسیدیم و گاهی چقدر دعا میکردیم که قهرمان فیلم کشته نشود و گاهی هم اینقدر هیجانزده میشدیم که لگد به صندلی جلویی میزذیم و وقت خوردن ساندویچ انگشتمان را گاز میگرفتیم و اخ هم نمیگفتیم….و گاهی هم انقدر ذوق میکردیم که قهرمان فیلم با هر مشت یکنفر را ناک اوت میکند که کودکانه میخندیدیم و ای وَل میگفتیم( باریکِلا….باریکِلا )….!

انهایی که سینمای اون سالها رو ندیدند نمیتوانند درک کنند و انهایی که دیدند آه میکشند برای ان روزها که همه چی طعم خوبی داشت حتی زندگی….نمیخواهم گریه کنم به یاد آن روزها….نمیخواهم….! نگاهم نکن….نگاهم نکن…..!!


19 Sep 11:04

چند گویی که باده غم ببرد؟

by واقف

484px-The_confession.jpg

فوكو راست مي‌گويد كه روانكاوي امتداد منطقي سنت اعتراف است. كاركرد اصلي اعتراف نه دستيابي به آمرزش، كه رهايي از عذاب وجدان است. روانكاو جايي پشتِ سر شما مي‌نشيند و شما را كه پشت به او دراز كشيده‌ايد تماشا مي‌كند. شما مانندِ انسان‌هاي در بسترِ مرگ اعتراف مي‌كنيد و او مي‌شنود. نه تنها چون كشيشي كه شما را مي‌شنود و شما هم او را مي‌شنويد، بلكه چون خدايي كه به قول دريدا خيره به درونِ شما مي‌نگرد و شما نمي‌بينيدش و تنها او را حس مي‌كنيد. مي‌دانيد كه جايي پشت سر شما هست ولي نمي‌بينيدش و برايش اعتراف مي‌كنيد، نه در دلتان كه با صداي بلندي كه هم خودتان مي‌شنويد و هم او. در اين به زبان آوردن، گفتن، آن گونه كه خود بشنويدش، رازي است. حتي شايد در نوشتن و بازخواني‌اش. همين اعتراف، همين پذيرفتنِ خطا گام مهمي است در آن چه “درمان” ناميده مي‌شود و من ترجيح مي‌دهم به جاي آن بگويم فرايند رهايي از كابوس، رهايي از ترس، درد، هر چه.

اين روزها با هر كي حرف مي‌زني يك “تراپيست” دارد كه “خيلي خوب” است و “حرف‌هايش را مي‌شنود” و راهنمايي‌هاي خوبي در راستاي بهبود زندگي مي‌كند. بعيد مي‌دانم اين همه آدمِ تراپيست لازم دورم باشند. بيشتر به نظرم مي‌رسد اين طوري جايِ خالي اعتراف و پذيرفتن را با اين موج تراپيست رفتن پر مي‌كنيم. يادم هست كه تا همين چند وقت پيش كه گودر بود و خوب بود اين كار را وبلاگ‌هايمان مي‌كردند. همان جا اعتراف مي‌كرديم و مي‌خوانديم و آمرزيده مي‌شديم.


پ.ن: بر همگان واضح و مبرهن است كه نگارنده گرچه همچنان به روان‌كاوي، روان‌درماني، مفهوم درمانِ رواني و الخ بي‌اعتماد است نه قصد و نه صلاحيت رد اين‌ها را ندارد و اصولا نه فقط از اين پست كه به طور كلي در زندگي هدفِ خاصي را دنبال نمي‌كند.

19 Sep 11:01

بیانیه شماره ۱۷ میرحسین

by ویرایشگر کلمه 5

بیانیه شماره ۱۷ میرحسین: آزادی زندانیان سیاسی و احیاء حیثیت و آبروی آنها. بنده یقین دارم که این اقدام نه به ضعف که به درایت نظام تعبیر خواهد گشت و نیز آگاهیم که جریان های سیاسی منحطی با این راه حل مخالف هستند.

19 Sep 10:58

خاطره پورنجاتی از برنامه هویت و دکتر زرین کوب

by کلمه

احمد پورنجاتی در صفحه شخصی فیس بوک خود از چگونگی پخش سریال هویت از سیمای جمهوری نوشته است.

وی در این خصوص نوشته است: سال ۷۴ ، من معاون سیما بودم . آقای علی لاریجانی با من تماس گرفت که : برنامه ای در چند بخش در باره ی برخی عناصرفرهنگی مساله دار ضدانقلاب تهیه شده ،خوب است که در شبکه یک پخش شود . گفتم : بفرستید ببینم . همان برنامه ی مشهور ” هویت ” بود . از رنگ و بوی کار متوجه شدم آشپزخانه اش کجا بوده . البته ” قاطی پاتی ” بود : از برخی چهره های خارج نشین مخالف نظام تا مرحوم مهندس سحابی و دکتر زرین کوب .

به لاریجانی گفتم : موافق این کار نیستم . بیش از آن که یک کار رسانه ای باشد ، نوعی تبلیغات سیاه و شبه اطلاعاتی و یک طرفه است . ….. از من که نا امید شد ، به معاون سیاسی سازمان سپرد که در باکس های مربوط به آن حوزه پخش کنند . پخش شد .

روزی در دیداری خصوصی نظرم را به مقام مسؤولی گفتم. به ویژه در مورد دکتر زرین کوب که چه جفایی شده در حق آن فرزانه ! قرار شد برای دلجویی و جبران ، من به نمایندگی از سوی آن مقام ، از دکتر زرین کوب دعوت کنم که به عنوان میهمان از سوی مقام رهبری به سفر حج دعوت شوند . با ایشان تماس گرفتم :

۱-” سلام ، استاد ! مزاحم شدم که اگر افتخار بدهید و مقتضی باشد ، امسال در سفر حج ، به عنوان میهمان مقام رهبری در خدمت حضرت عالی باشیم . ”

۲-” بسیار سپاسگزارم از ایشان و شما . متاسفانه وضع مزاج من برای سفر مساعد نیست …..

18 Sep 17:07

امید به پایان حصر و حبس و تنگ نظری ها با درخت اعتدال

by کلمه

غلامعلی رجایی

درخبرها آمده بود:
مرضیه افخم سخنگوی وزارت خارجه پیش ازظهرسه‌شنبه درنشست هفتگی خود با خبرنگاران رسانه‌های داخلی و خارجی، درباره نامه اوباما به روحانی گفت:

“این نامه رد و بدل شده و مربوط به تبریک انتخاب آقای روحانی به سمت ریاست جمهوری ایران است.”
وی هم چنین درادامه اظهار داشت : ساز و کار تبادل این نامه از طریق کانال‌های دیپلماتیک جاری انجام شده است.

ازاین اظهارات برمی آید روحانی در اقدامی متقابل به نامه تبریک اوباما پاسخ داده است. اینکه چرا محتوای این نامه ها به اطلاع مردم نمی رسد بی اطلاعم، اما اتخاذ این روش را چه در الآن و چه درگذشته از سوی هرکس که باشد صد درصد اشتباه می دانم. متاسفانه باید اقرار کرد اتخاذ چنین روشهایی نتیجه نگاه غلط واشتباه مسولان نظام به مردم و نامحرم دانستن آنهاست.

اشتباه نشود من معتقد نیستم در عالم پیچیده سیاست هر نامه ورفت وآمدی باید به اطلاع مردم برسد این امر یک امر بدیهی است.

سخنگوی وزارت خارجه درمصاحبه اش از” کانال های دیپلماتیک جاری” نام برده است! این چه طرز اطلاع رسانی به مردم است؟

کانالهای دیپلماتیک جاری یعنی چه؟

چه اشکالی دارد مردم که به تعبیر امام ،ولی نعمت و صاحبان اصلی این انقلاب و همه مسوولان نظام از رهبری تا غیر رهبری هستند بدانند چه کشور یا کشورهایی واسطه تبادل این پیامها ونامه ها از سوی دوکشور به همدیگر بوده وهستند؟

با انتقال این اطلاعات اندک وکمتر از اندک! به مردم به کجای سیاست خارجی ما لطمه می خورد؟چرا متن اینگونه پیام یا لااقل بخشهایی ازآنها نباید منتشر شود؟

دردو سه هفته اخیرکه سلطان عمان درسفرکوتاهی به ایران آمد همه دانستند وی دراین سفر- که سفر سومش در این سی وچند سال به ایران بود – حاوی پیامی ازسوی امریکایی ها درباره حمله آنها به سوریه است.

چه مانعی داشت در باره محتوای این سفرسلطان عمان به ایران که خود مردم حدسهای درستی در باره آن زدند و رادیوهای بیگانه هم به محتوای این سفر پرداختند، رادیو تلویزیون ودستگاه سیاست خارجی ما هم دراین زمینه به مردم اطلاع رسانی می کردند؟

حقیقت این است که ما درابتدای پیروزی انقلاب وسالهای بعد ازآن با بعضی افراط وتفریطها درعرصه سیاست مواجه بوده ایم. نمونه ها فراوانند.به چند نمونه اشاره می کنم :

یکی ازاشتباهات شهید عزیز و قدر ناشناخته ،رجایی در دوران کوتاه کمتر از یک ماهه ریاست جمهوری اش این بود که وقتی فرانسوا میتران رییس جمهور فرانسه که درجنگ انواع واقسام حمایتها را از رژیم متجاوز بعث عراق می نمود مسئولیت وی را با صدور پیامی به وی تبریک گفت، شهید رجایی درمشی یک انقلابی با پیامی تند و لحنی افشاگرانه،به این پیام پاسخ داد و آن را بهترین دلیل نفاق میتران بدلیل حمایتهایش ازصدام درجنگ اوعلیه ایران دانست.امام پس ازشنیدن این پیام ازخود عکس العمل نشان داد و این رفتارشهید رجایی رابرنتافت و درپیامی به وی تذکرداد این درست نبود که به پیام تبریک رییس جمهورفرانسه با این لحن وتعابیرتند پاسخ داده شود.

نمونه دیگر، وقتی ضیا ءالحق رییس جمهور وقت پاکستان بنا بود در سفری به ایران بیاید و روزنامه جمهوری اسلامی در یادداشتی از او بنام ضیاءالباطل! نام برد وسیاستهای خصمانه وی راعلیه جمهوری اسلامی ایران به بحث گذاشت که با واکنش معترضانه وزیر وقت خارجه – دکتر ولایتی-روبرو و در نتیجه شکایت وی به امام منجر شد امام این رفتاردوگانه را نپذیرفت وفرمود :اینکه نمی شود یک بخش ازحکومت کسی را با احترام به ایران دعوت کند وبخش دیگری از نظام اورا ضیاء الباطل بنامد وبه او بد و بیراه بگوید.

نمونه دیگر شعارهای مرگی است که هنوزمتاسفانه داده می شود.این که نمی شود برعلیه کشوری شعار های تند ومرگ زا! سر بدهیم واین شعارها را هم از تلویزیون پخش کنیم ولی درعین حال سفیرآن کشور را به سخنرانی رهبری یا رییس جمهور یا به مراسم مهمی مانند مراسم تحلیف رییس جمهور دعوت کنیم !

نمونه های این افراط وتفریط ها بیشمارند:

بخاطر دارم باروی کار آمدن جناب آقای خاتمی، وقتی قرار بود وی به امریکا و در سازمان ملل برود ، درکشور بحث عمده این بود که آیا اگراین سید فرزانه ملت ایران دراجلاس سران کشورها با کلینتون رییس جمهور وقت امریکا مواجه بشود چکار باید بکند؟! آیا اگردیداری تصادفی یاغیر تصلدفی در یکی از راهروهای سازمان ملل بین او و رییس جمهور امریکا اتفاق افتاد وکلینتون دست خود را به سوی خاتمی دراز نمود، آیا آقای خاتمی باید احترام او را پاسخ وبا او دست بدهد یانه اساسا باید کاری بکند که با او رو در رو نشود.

یادم می آید درمسابقه تیمهای ملی فوتبال ایران وامریکا که تلویزیون ایران آن را مستقیما پخش می نمود تا عابد زاده کاپیتان تیم ملی فوتبال کشورمان به رسم همه دیدارها درحضورداورمسابقه باکاپیتان تیم ملی امریکا دست داد وبه او دسته گلی تقدیم نمود ،سیمای ایران این صحنه زیبا را سانسور کرد که من همان موقع درنقدی تند به این روش اعتراض و نوشتم برای چه اینکارها را می کنید؟ نکند فکرمی کنید ملت ایران با دیدن این صحنه دلش به سوی امریکا متمایل و صد درصد امریکایی می شود!

الآن هم متاسفانه همین بحثها درباره سفر دکتر روحانی به امریکا مطرح است که آیا او با اوباما سلام وعلیکی خواهد کرد یا نه؟با اوباما مذاکره کوتاهی خواهد داشت یا نه؟

بنظرمن با روی کار آمدن دولت تدبیر وامید که قرار است بر مشی اعتدال ر فتار نماید،این بحثهای کم ارزش باید به کناری نهاده شود و به روابط سیاسی ومذاکره با کشورهایی که با ما بر سر مهر نبوده و نیستند، ازمنظرمتفاوتی نگریسته شود. درتاریخ اسلام هیچ گاه سراغ نداریم رسول خدا یا امیرالمومنین یا ائمه با مخالفان ودشمنان سیاسی خود با واسطه سخن گفته و یا با میانجی گری دیگران با آنها مذاکره کرده باشند.

تاریخ اسلام سرشار ازاینگونه موارد است.دو نمونه آن نامه های متعدد امیرالمومنین علی بن ابیطالب و فرزندش امام حسن علیهم االسلام به معاویه وملاقاتهای مکررسیدالشهدا در روزهای منتهی به عاشورا با ابن سعد درجهت جلوگیری از جنگ است .جالب اینکه امام خود درخواست کننده ملاقات با این سعد بود!

صبح دیروزآیت الله هاشمی در دیداری که با جوانان حزب اعتدال وتوسعه وامید و بعضی ازاعضای ستادهای روحانی در شهرستان ها داشت درباره مبحث اعتدال در قرآن به نکته جالبی اشاره کردند و با بیان دو آیه، اعتدال در قرآن را موضوعی مرتبط با همه حوزه های زندگی مسلمانها و نه تنها مرتبط با حوزه سیاست دانستند و با تمثیلی زیبا و قشنگ ازاعتدال به “درخت اعتدال” یاد و آرزو کردند کتابهایی درباره اعتدال در قرآن نوشته شود.

من بسیار امیدوارم که در این روزها و هفته ها ، سیاستهای افراطی و بی فایده و بلکه زینبار گذشته به کناری نهاده شود و با مراقبت وسعه صدر مسولین نظام درخت اعتدال ثمر دهد وهمه از میوه های شیرین آن بچشند.

ازدولت جدید که اخیرا دراقدامهایی ستودنی،معاونت بین المللی ریاست جمهوری را بدلیل موازی کاری این معاونت با وزارت خارجه تعطیل و دبیرخانه جنبشهای غیر متعهد در تهران را هم منحل نمود و اساتید به اجبار باز نشسته را به کار دعوت ودانشجویان ستاره دار را به ادامه تحصیل فرا خواند وبعضی دولتمردان آن دراقدامی نهادین با فعالیت درفیس بوک رای به عدم ادامه فیلترینگ این شبکه مفید اجتماعی دادند، انتظارمی رود دراقدامی هرچه سریعتربه اقدامات تنگ نظرانه واشتباه دولت شوم قبل – که متاسفانه وجاهت نظام را نشانه گرفته که نمونه زشت آن ادامه فیلترینگ سایت آقای سید محمد خاتمی است- عکس العمل نشان دهد و با جلب نظر رهبری و تعامل باقوه قضاییه دراقدامی ستودنی هم به ادامه سیاست اشتباه حصروحبس مسولان زحمت کش نظام در دوران امام پایان دهد وهم درجهت لغو مصوبه توقف فعالیت و تعطیلی بعضی احزاب نظیرمشارکت واعتماد ملی تلاش نماید .

18 Sep 11:40

پزشکان چطور می میرند سالها پیش، چارلی که یک جراح ارتوپد و استاد من بود متوجه شد که توده ای در شکم ش ...

پزشکان چطور می میرندسالها پیش، چارلی که یک جراح ارتوپد و استاد من بود متوجه شد که توده ای در شکم ش هست. با مراجعه به متخصصین خبره فهمید مبتلا به سرطان لوزالمعده است. متخصصین به او جراحی را پیشنهاد کردند که پیشتاز درمان است و شانس بقای ۵ ساله بیماران را از ۵ به ۱۵ درصد می رساند. چارلی علاقه ای نشان نداد. کارش را تعطیل کرد و به خانه رفت تا بقیه وقت ش را با خانواده بگذراند. چند ماه بعد چارلی فوت کرد. نه شیمی درمانی گرفت نه جراحی شد و نه خرج روی دست بیمه و دولت گذاشت.چیزی که کمتر درباره اش صحبت می شود ، مرگ پزشکان است. آنها هم می میرند ولی بسیار کمتر از بیماران شان، از خدمات پزشکی در انتهای عمر استفاده می کنند. آن هم در حالی که بیش از جمعیت عمومی از مزایایش با خبر هستند، معمولا به بهترین هایش دسترسی دارند و به گزینه هایشان آگاهی دارند. البته پزشکان از مردن خوش شان نمی آید ولی این قدر دانش دارند که مرزها و محدودیات پزشکی مدرن را درک بکنند. آنها می دانند که مهم ترین نگرانی افراد به وقت مرگ، در تنهایی و با درد مردن است. آنها می خواهند مطمئن باشند وقتی نوبت رفتن شد، کسی قهرمانانه وسط نمی پرد تا با احیای قلبی ریوی، دنده هایشان را بشکند (اگر احیا درست انجام بشود، بایستی دنده ها بشکنند).تقریبا همه کسانی که با طبابت ارتباط دارند، از «درمان بی فایده» خبر دارند. بیمارانی که تنها چند ماه از زندگی شان باقی مانده را احیا می کنند، جراحی می کنند، چند لوله در بدن شان می گذارند، و شیمی درمانی هر روزه می کنند. این کار را ما حتی با تروریست ها هم حاضر نیستیم انجام بدهیم. پزشکان وقتی این بیماران را می بینند، به همدیگر می گویند «قول بده اگر اینطوری شدم، خلاصم کنی» آنها جدی می گویند. خیلی هاشان گردن بندی با «احیا نکنید» حمل می کنند حتی روی قفسه سینه شان تتو می کنند. اعمال چنین درمان هایی، ناراحت کننده است ولی پزشکان می آموزند که احساسات شان را فرو بخورند. برای همین است که اعتیاد به الکل یا مواد مخدر از حرفه های دیگر بیشتر است.چطور به اینجا رسیدیم که پزشکان درمان هایی اعمال می کنند که خودشان حاضر به پذیرش ش نیستند؟ سه عامل بیماران پزشکان و سیستم.تصور بکنید بیماری را با افت هوشیاری می آورند و هیچ صبحتی از پیش  نشده که در این وضعیت، بیمار چه کارهایی دوست دارد برایش انجام بشود. پزشک به خانواده می گوید آیا می خواهید هر کاری لازم است انجام بدهیم برای زنده نگاه داشتن ش؟ خانواده در میانه بحران عاطفی و گیجی می گوید بله. پزشک هم بی توجه به بی فایده بودن بیشتر این کارها انجام ش می دهد. انتظار مردم عادی از طب مدرن نامعقول است. مثلا عامه مردم فکر می کنند احیا قلبی ریوی، روشی معجزه آسا است برای درمان بیمار سرطانی که حالا قلب ش از کار افتاده. در حالی که به جز بیماران کم سن و سال که احیا موفقیت آمیز است، احیای این بیماران بسیار نادر موفق است و عوارض بعدی ش هم بی نهایت ناخوشایند است. حتی وقتی به بستگان بیمار می گوییم هر کار معقولی لازم است انجام بشود، آنها درکی از اینکه چه کاری معقول است ندارند.اما تقصیر تنها به عهده بیماران نیست. پزشکان هم نقش تسهیل کننده دارند. تصور بکنید در اورژانس همان خانواده چطور می توانند به سرعت به پزشکی که برای زندگی یا مرگ عزیزان شان تصمیم می گیرد اطمینان بکنند. ممکن است فکر بکنند پزشک برای نفع شخصی یا کم هزینه کردن از جیب بیمارستان دارد سخن می گوید. شخصا وقتی کسی را با چنین موقعیت برای من می آوردند من تنها گزینه های معقول را برای خانواده توضیح می دادم. حتی وقتی خانواده اصرار به چیزهای دیگر داشتند، سعی می کردم توضیح بدهم و راضی شان بکنم. اگر قبول نمی کردند، مراقبت از بیمارشان را به پزشک دیگری می سپردم. آیا بایستی بیشتر مصر می بودم؟ شاید. یکی از بیماران ام، زنی بود از خانواده متنفذ سیاسی که وکیل بود. به دلیل بیماری دیابت و اشکال جریان خون در پایش، مدت ها تلاش می کردم بدون فرستادن ش به بیمارستان، درمان اش کنم. تا اینکه زخمی روی پا پیدا کرد. همه تلاش ام را کردم و به او توضیح دادم که راه چاره اش، جراحی روی عروق پا نیست چون عروق خراب هستند. او به پزشک دیگری مراجعه کرد و برای جراحی بستری شد. به دلیل اختلال عروقی که آن پزشکان به اندازه من با آن آشنا نبودند، زخمش خوب نشد و نهایتا مجبور به قطع پایش شدند و دو هفته بعد در بیمارستان فوت کرد.راحت است که هم پزشکان و هم بیماران را مقصر بدانیم ولی خیلی وقت ها یک سیستم معیوب است که همه را اسیر می کند. بعضی پزشکان واقعا برای افزایش سود خودشان این کارهای بی فایده را می کنند ولی بخش عمده تری، نگران هستند که مورد شکایت قرار نگیرند. یک مورد، جک بیمار ۷۸ ساله من بود که پانزده بار جراحی شده بود. او به من در مطب گفت که هرگز دوست ندارد توسط دستگاه زنده نگاه داشته بشود. اما یک روز یک خونریزی وسیع مغزی کرد و به اورژانس فرستاده شد. پزشکان که از خواسته او آگاهی نداشتند او را احیا کرده و به دستگاه وصل کردند. وقتی من وظیفه مراقبت از او را به عهده گرفتم، با مدارکی که قبلا در مطب پر کرده بود حاضر شدم و دستگاه را قطع کردم و در کنارش نشستم. او دو ساعت بعد فوت کرد. اما بسیاری از پزشکان جرات چنین کاری را ندارند. حتی یکی از پرستاران، گزارش کار من را به عنوان قتل به پلیس داده بود. اگر او را زنده نگاه می داشتم، احتمالا اندکی پول بیشتر برای چند هفته ای که زنده می بود کسب می کردم و نیم میلیون دلار هم هزینه روی دست دولت یم گذاشتم.پزشکان اما خودشان را بیش از حد درمان نمی کنند. خودشان می دانند که عوارض ش چیست. آنها می دانند که بعضی درمان ها علیرغم موفق بودن موقتی، در نهایت بی فایده است. خانه های مرگ، جایی ست که در اواخر عمر به جای افزایش تعداد روزهای زندگی به کیفیت زندگی توجه می شود. جالب است که تحقیقی نشان داده عمر سالمندان در این خانه ها از بیمارستان ها بیشتر است.  امروزه بیشتر و بیشتر می شنویم که کسی در خانه خودش مرد که خبر خوبی است. پسر عموی من یکی از اینها بود. وقتی که یک روز صبح دچار حمله تشنج شد به بیمارستان رفت و متوجه شد که سرطان ریه اش به مغزش دست اندازی کرده. می توانست جراحی بشودو شیمی بگیرد تا چند ماه بیشتر زنده بماند. ولی این کار را نکرد. تنها یک دارو گرفت که تورم مغزش را کم کرد و بعد هم به خانه من آمد. با هم به دیسنی لند رفتیم. من در خانه برایش غذا می پختم و برنامه های ورزشی تماشا می کردیم. در نهایت یک روز صبح از خواب بلند نشد و سه روز بعد فوت شد. او دکتر نبود ولی می دانست زندگی به کیفیت ش است نه کمیت ش.
30 Jun 08:42

سرگرمی :: روحانی مچکریم ...

by aren
Mohsen.weather

روحانی متچکریم

به دنبال پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری و جشن‌های پیروزی مردم در خیابان‌های شهرهای ایران در روز شنبه 25 خرداد و بعد از آن پیروزی تیم ملی فوتبال ایران بر کره جنوبی و صعود به جام جهانی، کاهش قیمت دلار، طلا، خودرو و ... صفحات طنزی در واکنش به این اتفاقات در شبکه اجتماعی فیس‌بوک ایجاد شده است. به گزارش ایسنا به نقل از عصر ایران، صفحات "روحانی مچکریم" (روحانی متشکریم) و "شیخ خوش‌قدم" از جمله این صفحات هستند. در این دو صفحه، جمله‌هایی به طنز منتشر می‌شود و عبارت مشترک همه آنها این است: "روحانی مچکریم" و در بطن خود، این پیام را دارند که نباید انتظار داشت با آمدن روحانی همه چیز حتی مسائل بی‌ربط به دولت، یک‌شبه درست شود. در واقع، این اندیشه با جملات طنز و روزمره به طور غیرمستقیم بیان می‌شود. با توجه به جالب بودن این جملات، برخی از آنها را مرور می‌کنیم: * حتی شامی‌های مادر هم خوشمزه‌تر شده‌اند روحانی مچکریم * از وقتی روحانی رییس‌جمهور شده همه چی با نظم و ترتیب پیش میره مثلا شما ببین: آخرین روز هفته گذشته آخرین روز ماه بود، آخرین روز بهار هم بود و اولین روز هفته، اولین روز ماه بود، اولین روز تابستونم بود روحانی مچکریم * لب پنجره نشسته بودم یهویی دیدم یه هلیکوپتر اومد بالا ساختمونمون و یه مامور نیرو انتظامی با عملیات راپل اومد رو پشت بوم دیش ماهواره‌مونو تنظیم کرد و رفت روحانی مچکریم * الان پشه اومد بهم گفت: سلام، نیشت بزنم؟ گفتم: نه عزیزم مرسی ... گفت خواهش میکنم و رفت! پشه‌ها چه با ادب شدن! روحانی مچکریم * لباسام دیگه بوی سیگار نمی‌گیرند روحانی مچکریم * می‌گن تو دوره ریاست روحانی وقتی سر کلاس خوابت برده استاد میاد پتو میندازه روت روحانی مچکریم * عاقد: برای بار آخر میپرسم عروس خانوم بنده وکیلم؟ عروس: با اجازه بزرگ‌ترها و آقای روحانی بعله! داماد: روحانی مچکریم * ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺳﺮﻣﺮﺑﯽ ﮐﺮﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﯼ ﺗﻮ ﺳﺎﻟﻦ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﺯﺩﻩ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﮔﻔﺘﻪ: ﭼﻨﮓ ﭼﯿﻮﻧﮓ ﻫﻮ ﻓﻨﮓ ﭼﺎﻧﮓ ﻫﯿﻮ ﻓﺎﻧﮓ ﭼﻮ ﻓﻨﮓ ﭼﯿﺎﻧﮓ ﻫﻮﻧﮓ ﻓﻮ ﺟﯽ ﺳﯿﻮﻧﮓ ﻫﻮﻧﮓ ﺳﺎﻧﮓ ﺳﻮﻧﮓ ﻓﻨﮓ. ﻭ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮔﻔﺘﻪ: ﭼﺎﻧﮓ ﻓﻨﮓ ﺳﻮ ﻟﯽ ﺳﯿﻮﻧﮓ ﻭﻭ ﭼﻨﮓ ﭼﯿﻮﻧﮓ ﻫﯽ ﺳﺎﻧﮓ ﭼﻮﻧﮓ ﻓﻨﮓ ﻫﺎﻧﮓ ﺳﯿﻮﻧﮓ ﻫﻨﮓ ﻭﻭ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﻢ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯿﺶ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ: "ﺳﺎﻧﮓ ﭼﻮﻧﮓ ﻓﻨﮓ ﻫﺎﻧﮓ ﺳﯿﻮﻧﮓ ﻫﻨﮓ ﻭﻭ" ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ‌ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ. روحانی مچکریم * از وقتی روحانی رئیس‌جمهور شده: برادرم تونست امسال دیپلمش رو بگیره روحانی مچکریم * عَز وَختی روحانی رعیس جمهور شده: ضبطِ ماشینم فَقَد شاد میخونه روحانی مچکریم * از وقتی روحانی رییس‌جمهور شده: صفِ نونوایی سرِ کوچمون شلوغ‌تر شده، خدا بده برکت روحانی مچکریم * از وقتی روحانی رییس‌جمهور شده: شبا راحت‌تر میخوابم روحانی مچکریم * خدایی این یکی رو راست میگم از وقتی روحانی رییس‌جمهور شده عکس‌هام خوب لایک می‌خورن روحانی مچکریم * از وقتی روحانی اومده دیگه سیم هندزفریم گره نمیخوره!!! روحانی مچکریم * تازگیا وقتی ناخونامو می‌گیرم این گوشت بغل انگشتم رو نمی‌گیرم روحانی مچکریم * تیکه‌های آخر رانی آناناس راحت در میاد روحانی مچکریم * از وقتی روحانی رای آورده ویندوز لپ‌تاپم زودتر لود میشه! روحانی مچکریم * از وقتی روحانی رئیس‌جمهور شده دیگه این انگشت کوچیکه پام گیر نمی‌کنه به گوشه مبل ...! روحانی مچکریم * از وقتی روحانی رای آورده موقع سرماخوردگی بینیم کیپ نمیشه مچکریم روحانی * رفتم بنزین بزنم وقتی پول دادم به یارو 4900 برداشت بقیه رو پس داد. اشک تو چشام جمع شده بود. یه نگاه به آسمون کردم گفتم روحانی ... یارو برگشت گفت برو بابا گازوئیل زدی * دیگه وقتی برام خواستگار میاد سینی چایی تو دستم به حالت بندری نمیلرزه مچکرم روحانی * قدیمترها لحن مردها: گستاخی مکن زن!! طعام را بیاور اما اکنون: عسلم امشب ظرفا نوبت منه یا تو؟ روحانی، خانوما مچکرن * امروز صبح که از خواب بیدار شدم اولین سوالی که برام پیش اومد این بود که من کجام!؟ یه کم که دقت کردم فهمیدم مامانم اتاقمو تمیز کرده مچکریم روحانی * دیروز یه دختره رو دیدم تو مترو بدون شال یا روسری با تی‌شرت تا اومدم بگم مچکرم روحانی، دوستش بهش گفت سعید بریم * جدیدا وقتی اینترنت اکسپلورر اشتباهی باز میشه، دیگه تو شصت تا تب باز نمیشه زودم بسته میشه، تازه عذرخواهی هم میکنه روحانی مچکریم * امروز رفتم بانک یه پولی واریزکنم دیدم نه صفی نه نوبتی! یه دفه کارمند بانک گفت: آقا نیما وام نمیخوای؟ آمادس‌ ها! ضامن هم نمیخوایم!!! منم که از خدا خواسته گفتم باشه فرمشو بدید پر کنم ... گفت: فرمشو قبلا من واستون پر کردم فقط شما لطف کن یه امضا زیر این فرم بزن!! منم امضا رو زدم و در عین ناباوری بیست میلیون وام رو داد به من!! روحانی مچکریم * امروزصبح برای اولین بار زود بیدار شدم و رفتم نون خریدم ... بابام بهم خندید و روشو کرد اون طرفو گفت: مچکریم روحانی * از وقتی روحانی رییس جمهور شده گوشیم بیشتر شارژ نگه میداره. روحانی مچکریم * ﻣﻦ ﺍﻟﺎﻥ ﮔﺸﻨﻤﻪ، ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻭﺿﻌﺸﻪ؟ ﺩﮐﺘﺮ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻣﺎ؟! * یه عده ای اعتراض دارن: شبا که میخوابیم چرا روحانی چراغو برامون خاموش نمیکنه و اینا ... باید بگم که الان فصل امتحاناته و آقای روحانی درگیر پاس کردن واحد و نمره گرفتنه برای ما آدمای بی ملاحظه! روحانی مچکریم! * رفتم هندونه خریدم، بازش کردم دیدیم سفیده، روحانی از تو بعید بود ... این بود جواب اعتماد ما به شما؟ * هرجا سخن از تچکر (تشکر) است، نام روحانی می‌درخشد * امروز برای اولین بار دیدم یه نیسان راهنما زد و با احتیاط پیچید روحانی مچکریم * ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺳﻮﺍﻻﺕﮐﻨﮑﻮﺭ ﻫﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ! ﮐﻨﮑﻮﺭﯼ‌ﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ. ﻣﺜﻼ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﻫﻨﺮ: ﻫﻨﺮﭘﯿﺸﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺳﯿﻨﻤﺎ؟ 1) ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺩﺷﺖ 2) ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﮔﻠﺰﺍﺭ 3) ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﻋﻠﻔﺰﺍﺭ 4) ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﭼﻤﻨﺰﺍﺭ ﻫﻨﺮﭘﯿﺸﻪ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺳﯿﻨﻤﺎ؟ 1) ﺭﺿﺎ ﻣﺎﮐﺴﯿﻤﺎ 2) ﺭﺿﺎ ﻓﻮﻟﮑﺲ 3) ﺭﺿﺎ ﮊﯾﺎﻥ 4) ﺭﺿﺎ ﺧﺎﻭﺭ ﻫﻨﺮﭘﯿﺸﻪ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﻣﻤﻞ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ؟ 1) ﻧﻌﻤﺖ‌ﺍلله ﻣﯿﻨﻮ 2) ﻧﻌﻤﺖ‌ﺍلله ﮔﺮﺟﯽ 3) ﻧﻌﻤﺖ‌ﺍلله ﺳﺎﻗﻪ ﻃﻼﯾﯽ 4) ﻧﻌﻤﺖ‌ﺍلله ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻋﺴﻞ ﻫﻨﺮﭘﯿﺸﻪ ﺯﻥ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺳﯿﻨﻤﺎ؟ 1) ﻫﺪﯾﻪ ﺗﻬﺮﺍﻧﯽ 2) ﮐﺎﺩﻭﯼ ﺗﻬﺮﺍﻧﯽ 3) ﭼﺸﻢ‌ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺗﻬﺮﺍﻧﯽ 4) ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺗﻬﺮﺍﻧﯽ ﺑﺎﺯﯾﮕﺮ ﭼﺸﻢ‌ﺭﻭﺷﻦ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ؟ 1) ﻓﺎﺭﺳﺎ ﭘﯿﺮﺯﻭﻓﺮ 2) ﭘﺎﺭﺳﺎ ﭘﯿﺮﻭﺯﻓﺮ 3) ﻓﺎﺭﺳﺎ ﻓﯿﺮﻭﺯﭘﺮ 4) ﭘﺎﺭﺳﺎ ﭘﯿﺮﻭﺯﭘﺭ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺳوﺍﻻﺕ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﺑﺪﻧﯽ: ﻣﺮﺑﯽ ﻭ ﺑﺎﺯﯾﮑﻦ ﺳﺎﺑﻖ ﭘﺮﺳﭙﻮﻟﯿﺲ؟ 1) ﻋﻠﯽ ﭘﺮﻭﯾﻦ 2) ﻋﻠﯽ ﺷﻬﯿﻦ 3) ﻋﻠﯽ ﻣﻬﯿﻦ 4) ﻋﻠﯽ ﻧﮑﯿﺴﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺳﺎیل ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺗﻠﺴﮑﻮﭖ ﻭ ﻣﯿﮑﺮﻭﺳﮑﻮﭖ؟ 1) ﻋﺪﺳﯽ 2) ﮐﺎﭼﯽ 3) ﻓﺮﻧﯽ 4) ﺳﺮﺷﯿﺮ ﺑﺎ ﺩﻭﻍ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻣﺎﺩﻩ؟ 1) ﯾﺨﭽﺎﻝ 2) ﺑﺨﺎﺭﯼ 3) ﺁﺑﮕﺮﻣﮑﻦ 4) ﮔﺎﺯ مچکریم روحانی * ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺍﺭﻭﺧﻮﻧﻪ، ﺻﻨﺪﻭﻗﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﭼﺴﺐ ﺯﺧﻢ ﺑﻘﯿﻪ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎﺱ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ: ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ مچکریم * یکی از بچه‌های پیج پی‌ام داده ... شارژ 2 تومنی خریدم، 5 تومنی بود!!! روحانی مچکریم * امروز دی وی دی رایترم با زدن اولین کلید اومد بیرون ...! روحانی مچکریم * عکس میندازم چشام قرمز نمیفته روحانی مچکریم * به نظر من فیسبوک علاوه بر لایک یه گزینه برای تشکر از روحانی هم برای ایرانیا اضافه کنه! * ﺍﺯ ﺁﻗﺎﻱ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺩﺭ ﺍﺳﺮﻉ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﻣﻠﺖ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻨﻪ ﻛﻪ ﺍﻳﺸﻮﻥ ﺭﺋﻴﺲ‌ﺟﻤﻬﻮﺭﻩ ﻧﻪ ﻫﺮﻱ پاتر
با ۵۳ امتیاز و ۱ نظر فرستاده شده در بخش سرگرمی
لینک مستقیم