...
در بندر آبی چشمانت
سنگها آواز شبانه میخوانند.
در کتابِ بسته چشمانت
چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟
ای کاش، ای کاش دریانوردی بودم
ای کاش قایقی داشتم
تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت
بادبان برافرازم.
نزارقبّانی
برگردان احمد پوری
...
در بندر آبی چشمانت
سنگها آواز شبانه میخوانند.
در کتابِ بسته چشمانت
چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟
ای کاش، ای کاش دریانوردی بودم
ای کاش قایقی داشتم
تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت
بادبان برافرازم.
نزارقبّانی
برگردان احمد پوری
Traditional roofing materials used in Scandinavia-turf.
The post Roofing in Norwegian appeared first on Chill Hour.
Shohre.vahedbaraye to ;)
Making different toys out of papier-mache, solidifying clay, fabric, etc. etc..
This is the final result
This planet is flickering lights when you blow on it. Work lasted for about a month.
Dragon
The post Little Prince appeared first on Chill Hour.
نمایش اقتباسی
کارگردان: همایون غنیزاده
نویسنده: ساموئل بکت
بازیگران: پیمان معادی، رضا بهبودی، علی سرابی، رامین سیاردشتی و باران معادی
تئاتر شهر، تالار اصلی
۱۸ بهمن تا ۲۹ اسفندماه ۱۳۹۲
ساعت ۲۰:۳۰
+ بلیت
Stage Play
Director: Homayoun Ghanizadeh
Writer: Samuel Beckett
Cast: Peyman Mo'adi, Reza Behboudi, Ali Sarabi, Ramin Sayyar Dashti & Baran Mo'adi
Main Hall, Theater-e Shahr
7 Feb. - 20 Mar. 2014
8 pm.
+ Ticket
Shohre.vahedPERFORMANCO HAL KON
Check out these beautiful amazing canvas prints which were made from dance moves and charcoal by inspiring and creative artist Heather Hansen! Heather Hansen, a contemporary performance artist and dancer in New Orleans, has come up with an elegant and creative way to capture her dancing motions on paper – she gets up-close and personal […]
The post Dance Moves Become Beautiful Charcoal Canvas Prints appeared first on Daily News Dig.
خندیدم
خیلی خندیدم
بیدلیل
خیلی بیدلیل
نباید گریهام میگرفت
بلند بلند خندیدم
جات خالی
آدم بیدلیلی شدم
هاها
خیلی بیدلیل
۱۶ دی ۹۲
سارا محمدی اردهالی
Shohre.vahedhoom
بیا امروز از چیزهای خوب حرف بزنیم. بیا ژاکت هایمان را بندازیم روی شانه، بنشینیم توی بالکن، مور مورمان شود و خم به ابرو نیاوریم. اصلاً بیا خودآزاری کنیم. همان بازی محبوبمان. همان بازی ای که بر اساس قوانینش باید از زجری که می کشیم لذت ببریم. بیا سرمای پاییز را بفرستیم لای استخوان هایمان ولی لبخند بزنیم. اصلاً قه قه بزنیم زیر خنده و فوت کنیم توی ماگ شکلات داغمان. بیا شیرینی بخوریم. بیا خامه های روی شیرینی را لیس بزنیم و چرت و پرت بگوییم. بگذار امروز نه خبری از حرف های کسل کننده کاری باشد و نه گله و شکایت از این و آن. بیا بی خیال دنیا شویم و فقط از چیزهایی حرف بزنیم که ما را به خنده می اندازد. بیا به همه چیز بخندیم. بیا خنده دار شویم. خنده دارتر از دلقک دماغ قرمز سیرک بزرگ خلیل عقاب. بیا آنقدر مسخره بازی در آوریم که از شدت خنده به نفس نفس بیفتیم و اشک از گوشه چشم هایمان پایین بریزد. بیا از خودمان بگوییم. از چند سال پیش. از وقتی بچه تر بودیم. وقتی عاشق این و آن می شدیم و دو شب و سه روز عاشق می ماندیم. بیا از حماقت هایمان بگوییم و خودمان را مسخره کنیم. می دانی که هیچ چیز خنده دارتر از این نیست که خودمان را سوژه کنیم. بیا از خاطراتمان بگوییم. از مسافرت پارسال زمستان. از کلبه جنگلی و آتش شومینه ای که دم به دقیقه خاموش می شد و جوراب های پشمی و سیب زمینی های کبابی. از صدای زوزه گرگ های نیمه شب. بیا به خودمان بخندیم که چطور میز و صندلی ها را پشت در گذاشته بودیم که مبادا گرگ ها داخل شوند. بیا از چهارشنبه بازار بگوییم. از بوی ماهی و سبزی های تازه توی سبد حصیری مان. از دوچرخه سواری توی جاده های آسفالت نشده. از زمین خوردن و گلی شدن و چرخ پنچر. از پیاده قدم زدن کنار دوچرخه بی سوارمان زیر درخت های خوش رنگ خیس. از غروب آفتاب و صورتی و نارنجی شدن آسمان. بیا از چیزهایی که دوست داریم حرف بزنیم. از لم دادن روی کاناپه و لیس زدن قاشق بستنی و تماشای یک فیلم ترسناک. از خزیدن و بیرون آمدن دختربچه ای با موهای بلند و سیاه از تلویزیون. بیا از آرزوهایمان بگوییم. از آنهایی که بهشان رسیدیم و خطشان زدیم و آن هایی که هنوز دست نیافتنی به نظر می رسند؛ مثل اسباب بازی های مناسبتی بالای کمد بچه ها. بیا تا شب توی بالکن بمانیم. تا وقتی که انگشت هایمان یخ کند و شروع کنیم به عطسه کردن و آب دماغمان سرازیر شود. بگذار امروز همه چیز خوب باشد. حتی بهتر از آنچه که واقعاً هست.
زندگی دو روایت دارد٬ اگر نه بیشتر. یکی آنی است که برای دیگران میگویی. آنی که امن است٬ مطابق عرف است٬ فراز و فرودش همان است که آن دیگری٬ آن شنونده را مقبول میافتد که این یک اوج است٬ آن یک حضیض. هر آغازی میشود صعود و هر پایانی هبوط. روایت دیگر٬ روایتی است که برای خود میگویی. خارج از اینکه چه قرار است فتح خیبر باشد و چه نباشد. آن شق القمر که از دید دیگری معراج توست را آسوده میگذاری در پستو و آن به خود آمدن روی دریاچه و زیر باران را میگذاری بین آنچه که از تو٬ هر چه هستی را ساخته. این یکی روایت سهلتری است٬ روایتی شایسته گفته شدن و شنیده شدن. روایتی که درش یک پیادهروی پاییزه میشود روز جاودانگیت.
قضیه این نیست که فلان بیماری دردناکات کاملاً درمان شده است، نه. بخشی از درمان و بهتر شدنِ حال آدمی، گاهی فقط از روی «عادت کردن» به درد است که احساس میشود. از التهاب اولیه گذشتهای، دردِ زانو مثلاً دیگر بیامان نیست و خوابت را تباه نمیکند و لنگ نمیزنی، اما درد هیچگاه معدوم نمیشود، فقط رنگ میبازد. به همان زخم میخ روی دیوار میماند. هنوز هست. این تویی که به آن عادت کردهای و نمیبینیاش، نمیفهمیاش.
اگر «فراموشی» بزرگترین موهبت انسانی در تحمل بار هستی ست، «عادی شدن درد» شاید دومی باشد در سختجانی. به مرض و جراحتی میماند که به جان رابطهها میافتد. به این که رابطهای زخمخورده را خیال میکنی مرهم گذاشتهای و از نارفیقیِ رفیقت گذشتهای. دروغ یا غلط نیست. کردهای این کار را و همین که مثلاً هنوز سر در یقهی هم فرو میبرید و پقی میزنید زیر خنده، رفاقتتان را نشان میدهد. اما این فقط نشانه است؛ نشانهای از اندکی رفاقت و نشانهای بزرگ از عادت. و لابد چه خوب که همه چیز چه زود عادی میشود!
عکس از: piet biniek
Shohre.vahedYADE KI MIOFTI?
در قلبت گنجشک مضطربیست, سکوت کردهای و او به در و دیوار میکوبد.
جهان سبک نمیشود.
یادت می آید،
چقدر میگفتم:
آرام باش ، همه چیز درست خواهد شد.
حالا ،درست همین حالا که
همه چیز درست شد است
فقط تو را کم دارد این بزم زندگی.
و من هنوز هم میگویم ،
تو
آرام باش ، همه چیز درست خواهد شد.
هر چه دورتر بروی
به دلتنگیام
نزدیکتری
شین – کاف
متوقف شدهام؛ دست از حرف زدن، تلاش کردن، فکر کردن، غصه خوردن برداشتهام و ایستادهام.
هر کسی یک جایی، یک زمانی، توی زندگیاش متوقف میشود. نه برای اینکه نفس تازه کند، فکر کند، برنامه ریزی کند تا دوباره راه بیفتد. نه برای اینکه خستگی از تنش برود یا انگیزههایش را یکی یکی از تو در توهای زندگی و ذهنش بیرون بکشد. برای اینکه هیچ کاری نکند. برای اینکه هیچی نشود. نه پس رود، نه پیش رود. برای اینکه سنگ کف رودخانه شود. بنشیند، بگذارد جریان از روی سرش رد شود، سنگریزهها آرام بغلتند و بروند، سنگ، سنگین و ساکت همان ته بماند. فقط نگاه کند.
Shohre.vahedin