Shared posts

09 Aug 17:37

Submitted by Hannah Gee

by the-obscure-object


Submitted by Hannah Gee

09 Aug 17:20

http://nikat.blogspot.com/2013/08/blog-post.html

by niki
از آن دسته بچه های سه سال و چهار ماهه ای که یک دفعه با شوق می گویند : 
مامان دوست داری برات قهوه درست کنم ؟
..
09 Aug 15:30

It is easier to me to confess in English!

by absence
چند روزی است که استرس تقریبا فلجم کرده است. مقدارش کم و زیاد می شود. اما در کل همیشه هست. بی اشتها شده ام، خوابم به هم ریخته است، از کار و زندگی افتاده ام. و میل جنسی ام چسبیده به سقف. از وقتی با س به هم زده ام با یکی دو نفر خوابیده ام و با چند نفری هم برنامه داشته ام بخوابم. در این چند روز یک خانم زیبا و یک آقای پرفکت را دیده ام. پسره نشد. نگاهمان به همه اشیا و دنیا کاملا متفاوت بود. چند روزی طول کشید تا این را بفهمم. یک شب که از چتی مغزم چسبیده بود به سقف معنایی را که او از کنش و واکنش هایش قصد می کرد کشف کردم و البته چیز دیگری را هم کشف کردم، اینکه دریافت او از کنش ها و واکنش های من با آنچه که در پس ذهن من بود تفاوت داشت.
دختره هم دختری شاد و برین بود و دوست داشت که با یک زن «زنانه ی قد بلند خوش استایل» رابطه داشته باشد. من که خب متوسطم و خوش استایل هم نیستم و به نظرش زنانه هم نبودم. جمله ای که بعد از آن جمله‌ی «زنانه و کذا» گفت این بود که دوست دارم طرفم "کرکتر" داشته باشد و نه "تایپ". حوصله نداشتم که باهاش درباره تناقض جمله هاش حرف بزنم. جدا از خانواده اش زندگی می کند ولی خرج زندگیش کلا با پدرش است. می گفت چرا چنین حالی به پدرت داده ای که ازش پولی نمی گیری؟ یک جمله کوتاه آمدم که «وقتی اون بهت حال میده تو هم باید بهش حال هم بدی». اما حتی گوش نکرد و حرف خودش را ادامه داد. 

قبل از اینکه دختره را ببینم جلوی تئاتر شهر منتظرش ماندم. نیم ساعتی شد تقریبا. نزدیکم یک دختر با یک اکیپ پسر آمده بودند تئاتر ببینند. از طرز برخورد دختره با اطرافیانش و رفتارهایش خوشم آمد. فوق العاده یله بود و توی جمع دوستانش تقریبا از هر چیزی یک مایه‌ی هجو در می آورد. غش غش می خندید و حرکاتش از یک "به تخمم"ی در پس ذهنش خبر می داد که همان چیزی است که من در آدم ها به دنبالش می گردم. رفتم و بهش گفتم که می خواهم باهاش حرف بزنم. کمی قدم زدیم و من گفتم که همجنسگرا هستم و ازش خوشم آمده و در جا پیش خودم گفتم فاک یو این چه طرز حرف زدن است؟ گفت که توی این رابطه نمی رود و توضیح داد که یکی از دوستانش هم مدت هاست که دارد بهش پیشنهاد می دهد و او قبول نمی کند. نمی دانم چرا این را گفت. یاد این زن های سنتی افتادم که برای خواستگارشان از خواستگارهای دیگرشان حرف می زنند. 

اینجا آمدم چون حرف دیگری برای گفتن داشتم. اما الان یادم نمی آید. پس فعلا به مساله خطیر خشتک می گذرانیم تا یادم بیاید. مدتی است به دو تا از بهترین رفیق هایم تمایل جنسی دارم. اما می ترسم که باهاشان بخوابم و رفاقتمان از بین برود. خیلی مسخره است. اینکه پیش خودت می ترسی اگر با کسی خوابیدی بعدش رابطه را بگایی و برینی به همه شیرینی رفاقتتان - شیرین مزه دلخواهم نیست و دارم فکر می کنم باید به جایش کلمه ترش یا شور را استفاده می کردند. ترش لواشکی و شور خیارشوری مزه های بهتری هستند اما مفهوم  ان هم پشتشان نیست- یعنی به عقاید خودت و ثبات خودت در عقایدت اعتماد نداری؛ این تلخ است برای اینکه از تمام مزه ها در این نوشته یادی شود. 

دیشب سهیل آمد دنبالم رفتیم دور زدیم. آمد صرفا که حال من را خوب کند. برایم کلی حرف زد و کلی بهتر شدم. حالا دوباره بدترم اما باز از این چند روزه بهترم. وقتی برگشتم با وحیده مناظره سال 88  احمدی نژاد را با موسوی نگاه کردیم. یک سری فکت هایی در قبال سوال هایی که ازش می شد می آورد که پاره می شدیم از خنده و من تند تند برای سهیل اسمس می کردم و همزمان احساس گناه می کردم که چیزی که 4 سال پیش برایمان درد بود حالا شده مایه‌ی خنده. نمی دانم وحیده هم این احساس را داشت یا نه. درباره اش حرف نزدم باهاش. 

چیزی که سال هاست درباره خودم می دانم این است که من آدم رابطه نیستم و نباید چون سرخوردگی جنسی دارم مثل عزب ها بیفتم و به هر دری بزنم که یکی را پیدا کنم. یک دوره ای چند سال پیش با هر کسی که به دستم رسید خوابیدم. آن موقع هم می دانستم که آدم رابطه نیستم. اما از اینکه یک آدمی نیست که بنشینم و باهاش یک سیگار بکشم و درباره مسائلم حرف بزنم خسته شده بودم. برای همین با س ارتباط برقرار کردم. بچه خوبی  است. اما فهممان از همدیگر فهمی بود که آدم ها از راه دور از هم دارند. برای همین وقتی زندگی مان قاطی تر شد دیگر نه او آن آدم آنارشیستی بود که من تو ذهنم ساخته بودم و نه من آن "خانم"ی بودم که او انتظار داشت. در این مدت هیچ وقت بهش وفادار نبودم. اما حرفی هم درباره اش با هم نزدیم. چند بار تلویحا گفته بودم که من ممکن است با هر کسی که خوشم بیاید بخوابم و گفته بودم که خیانت برایم بی معناست  او هم واکنش خاصی نشان نداده بود. نمی دانم از جاکشی کداممان بود که این مساله را هیچ وقت برای هم باز نکردیم و درباره اش حرف نزدیم. احساس گناهی هم از بابتش ندارم. اما از اینکه این حرف ها را اینجا و این جوری می زنم حس بدی دارم. س اینجا را می خواند و من نمی دانم وقتی اعتراف کسی را که عاشقش بوده ای بخوانی و بفهمی که او بارها با کسانی خوابیده است و تو نمی دانستی، چه حسی بهت می دهد. البته در رابطه ام با او سر مسائل مهم تری این احساس را دارم که پدرسوختگی کرده ام و درباره شان باهاش حرف هم زده ام. مشکل این بود که او به اندازه من پدرسوخته نبود. آدم ها باید سطح پدرسوختگی هم ترازی داشته باشند تا بتوانند با هم سر کنند. 

حالا زندگی ام این شده که صبح ها بروم سر کار و بنشینم متون بی ربط ترجمه کنم برای اینکه باید پول دربیاورم و پیش دندان پزشک و روان پزشک بروم و حالم که بهتر شد بتوانم ایده هایم را دنبال کنم. این ها جمله هایی است که ابوذر هر روز به خوردم می دهد. امروز می خواستم به ابوذر بگویم که تو یکی از "رفیق" های من هستی. اما ایت ایز هارد تو می تو کانفس این پرژن. و آنقدر هم انگلیسی ام خوب نیست که بتوانم حس جمله هایم را به انگلیسی دربیاورم. پس تصمیم گرفتم چیزی نگویم. 
برگردیم سر مساله اصلی یعنی اینکه با اینکه می دانم آدم رابطه نیستم ولی بعد از یک مدتی که بدون رابطه سر می کنم به صورت ناخودآگاه می روم دنبال رابطه. امروز در طول زمانی که با این دختره حرف می زدم همه اش به این فکر می کردم که دنبال هیکل و استایل است و با اینکه سنش زیاد است مسئولیت زندگی اش روی دوش خودش نیست و درقبال فمینیست ها هم که موضع جمهوری اسلامی را دارد. این ها مسائلی نیست که وقتی می خواهی صرفا یک شب با کسی بمانی بهشان فکر کنی. 
آخرش هم یادم نیامد چه می خواستم بگویم.

04 Aug 13:04

Photo



04 Aug 13:00

One Scene per Episode » TOW the Ick Factor (S1E22) The...

*Kiana*

وای این تیکه‌ش عالیه :))))))))))))

















One Scene per Episode » TOW the Ick Factor (S1E22)

The hills were alive at the sound… OF music.

03 Aug 22:54

"How long do you think that’s gonna last?" "Well I don’t know,...

















"How long do you think that’s gonna last?"

"Well I don’t know, he got over the ‘we were on a break’ thing really quickly."

03 Aug 22:47

"I thought you guys were doing it, I didn’t know you were in...

















"I thought you guys were doing it, I didn’t know you were in love!

31 Jul 14:49

http://30salegiii.blogspot.com/2013/07/blog-post_30.html

by ......
 من هنوز گیر این هستم که چی "واقعی" است و چه چیزی را خیال می کنم که "واقعی" است.  با همه تلاشی که "م" کرد تا بتونم تعریفی از چیزی که به نظرم واقعی میاد داشته باشم، هنوز بی تعریفم و در عین بی تعریف بودن، وحشت می کنم از این فاصله ای که بین واقعی های من و واقعی های دنیای واقعی وجود داره. 
31 Jul 14:48

Photo

*Kiana*

عالی عالی :)))))))))) اینجاش عالیه :)))))))))





31 Jul 14:47

http://30salegiii.blogspot.com/2013/07/blog-post_3442.html

by ......
*Kiana*

دو سال اند counting

دلم براش تنگ شده بود. براي همين كارهاي روزمره اش. براي نگاه كردنش وقتي كه مي خندد. چطور ماه به ماه دوري اش را طاقت مي اوردم؟
31 Jul 14:46

http://30salegiii.blogspot.com/2013/07/blog-post_5466.html

by ......
طاقت رنج کشیدن آدم‌ها را ندارم. می‌دونم که من نمی‌تونم همه آدم‌های دنیا را خوشبخت کنم. همه آدمها که نه٬ حتی گاهی توان خوشحال کردن  آدم‌های زندگی‌خودم را هم ندارم. این علمم به واقعیتی که وجود داره و توان محدود من اما٬ چیزی از اون رنج کم نمی‌کنه. آدم‌ها رنج می‌کشن. رنج‌های واقعی و من فقط نظاره‌گرم.  
31 Jul 14:46

http://30salegiii.blogspot.com/2013/07/blog-post_4824.html

by ......
*Kiana*

من برعکس ولی. قرارم به رنج بردنه همیشه انگار

من آدم صفر و یکی هستم. یا باید راضی باشم و  ته دلم قرص، یا یک قیچی می گیرم دستم و شروع می کنم به کندن هرچی که آزارم می ده. گاهی اوقات هیچ نخ باریکی هم برایم باقی نمانده و الان که دارم به گذشته نگاه می کنم نمی دونم کارم را چطور ارزیابی کنم اما این را می دونم که اگه ته دلم قرص نباشه؛ اگه قرار به رنج بردنم باشه، بلد نیستم که بسوزم و بسازم و تحمل کنم. دمم را می گذارم روی کولم و  فرار می کنم.
نه که سختی کشیدن را طاقت نیارم، سختی کشیدن با رنج بردن فرق داره. من وقتی رنج می برم که ته دلم بلرزه، که زیر پاهام محکم نباشه. رنج که ببرم نه صبوری بلدم نه حتی عقلی توی کله ام می مونه، فقط می رم و می دونم که هرچی توی این دنیا کم باشه، جاده فراوانه.
فرقی نمی کنه که این موقعیت یک رابطه عاشقانه باشه، کارم باشه، یا یک رفاقت چند ساله، اصلا هرباری که همه چی را گذاشتم  و رفتم ماجرا همین بوده.


31 Jul 01:20

زِرزِرای الکی

by pedram


بعد از یک دوره‌ی طولانی ردیف کردن فحش و نفرین برای یار بی‌وفا و معشوق از دست رفته در ترانه‌ها، حالا رسیده‌ایم به عصر بزرگ‌منشی و بزرگواری؛ به «چه خوشحالم که خوشبختی»، «خوشبختیت آرزومه»، «همین خوبه» و «خدا رو شکر خوشبخته» ...
همه‌شان هم حرف مفت، چرند و پرند و بی‌ربط به جامعه‌ای که توی‌اش هستیم. ملت توی خیابان اسید می‌پاشند روی هم، همدیگر را به بهانه‌ی دوست داشتن کاردآجین می‌کنند، آدم اجیر می‌کنند که شوهر/زن/ نامزد/ خواستگار جدید طرف را ناکار کنند، روزگار همدیگر را سیاه می‌کنند، بعد هم لابد در خلوت می‌نشینند و این‌ها را زیر لب زمزمه می‌کنند.

30 Jul 23:24

http://limani.wordpress.com/2013/07/28/3355/

by limani

با ساز تو رقصیده‌ام. به سازِ تو رقصیده‌ام. با سازِ تو خوانده‌ام. با ساز تو خوابیده‌ام. به ساز تو خوابیده‌ام. این روزها دخترم آرزو می‌کند روزی با سازش بخوانم؛ برقصم…خنده‌دار نیست؟

 

 


30 Jul 23:19

مثل ندارد ، باغ امیدش

by عریان

گفته بودم چه دستهایت را دوست دارم؟ همه دست ها حرف نمی زنند. دست های تو اما چرا. برای همین پایم را که می انداختم روی پایت که لمسش کنی دوست داشتم تماس دست تو و پوست پایم را تماشا کنم. برای همین دستت را که می گذاشتی روی دستم… دستم را که می گذاشتم روی دستت… چلیک چلیک عکس می گرفتم… که بعدها بخوانمشان و یادم بماند که روزی چه می گفتند. حافظه ام را که می دانی… داغون… دقت کرده بودی؟ با تو توانسته بودم قهر کنم با دستهایت نه… انقدر که دست هایت حرف های نگفته تو را می زدند… بلند بلند
2013-07-16 11.28.15-1
بعد؟ هیچی… آن روز که می دویدیم… که گفتم برو جلو… که عکست را از پشت سر گرفتم… یکهو دانستم که دلم را سپرده ام به دست های آفتاب سوخته ات. بعد؟ هیچی… دلم ریخت… انگار دانسته بودم که در یکی از همین دویدن ها همانطور دل در دست می روی… همان روز که بهت گفتم بابا لنگ دراز… همان روز حساب کرده بودم درازی پای تو و سرعت پاهای خودم را…
باری… دستهایت را می گفتم… گرم می کنند دل آدم را… آفتاب مرداد اما؟ می سوزاند…


30 Jul 23:18

" هفتِ پنج "

by sara
ناگهان لحظه می‌ایستد مرا می‌شناسد نگاهم می‌کند من آن لحظه را که او عقلش را از دست داد به خاطر می‌آورم ۷ مرداد ۹۲ سارا محمدی اردهالی...
30 Jul 23:18

And I have a tender spot in my heart for cripples and bastards and broken things

by سارا
یک‌جایی اوایل سریال گیم آو ترونز، پادشاه به ملکه می‌گه که دلت می‌خواد یه حقیقت ترسناک رو بدونی؟ من حتی درست و حسابی یادم نمی‌آد که اون چه شکلی بود. فقط می‌دونم اون تنها کسی بود که تو زندگیم می‌خواستم و حالا حتی این هفت پادشاهی هم جای خالیش رو پر نمی‌کنه

خواستم بگم از ما که هفت تا پادشاهیم نداریم دیگه چه انتظاری می‌ره
30 Jul 23:15

http://darkoobkhanoom.blogfa.com/post-252.aspx

by darkoobkhanoom
دعای مورد علاقه ام..

کاش هر شب قدر بود و می خواندمش.

30 Jul 23:15

Stan Raucher: Metro

by Aline
Metro Line 1 near People's Square, Shanghai - 2009

Stan Raucher's bio states that he was born and raised in Minnesota during the age of black and white television, Life magazine photo documentaries, and the publication of The Family of Man. Although he did not begin to do photography seriously until 2003, these early influences are reflected in his work. Those influences have done well by Stan, as his work is being launded and exhibited widely, with three recent shows: the 2013 Newspace Juried Exhibition, Portland, OR. Sarah Stolfa, juror, The Decisive Moment, Black Box Gallery, Portland, OR. Christopher Rauschenberg, juror, and 2013 B+W Exhibition, Center for Fine Art Photography, Fort Collins, CO. Elizabeth Corden and Jan Potts, jurors.

I am featuring his project, Metro, that begin in 2007 in Paris and continued on to New York and Shanghai.  Since the initial work, his project has been captured in over a dozen cities on four continents.  His images reflect split second tableaus  and small moments of ordinary gestures that become part of the opera of daily life.

Stan's photographs have been shown in eighteen solo exhibits and over sixty juried group exhibitions. He was featured in LensWork #97 with an interview on street photography and a portfolio from his Return to New York series. He was highlighted in Adore Noir magazine #10 with his Avoid Naples! series, and his photos have also been published in F-Stop MagazineCamera Arts magazine and Shots magazine. He received the Lucie Foundation E-pprentice Award in 2010, and he was a Critical Mass Competition finalist in 2012. He was a CDS/Honickman First Book Prize in Photography finalist in 2012 for his Metro series. Most recently, he received an Excellence Award in the 2013 Black & White Magazine Portfolio Contest. After36 years as a Professor of Chemistry at the University of Washington, Stan retired in 2011 and now devotes his time to photography, travel and outdoor activities.
 Linea 2 at Montesanto, Naples - 2011

Metro 
Using available light and a bit of serendipity, I endeavor to create compelling photographs that provide a glimpse into aspects of the human condition. Whenever I enter a metro station it feels as though I’m in a magnificent theater with a diverse cast of characters performing an unscripted play on an ever-changing stage. Even the most mundane activities may prove to be fascinating. The poetry of the street emerges when situations that are unexpected, mysterious, humorous or poignant unfold. An expressive gesture, a telling glance, a concealed mood or a hidden emotion may suddenly materialize and then vanish in a split-second. My candid photographs capture these fleeting moments as evocative, richly-layered images that invite the viewer to examine what has occurred and then to generate a unique personal narrative. At a time when fewer of the images that we see on a routine basis are honest representations of real life, street photography opens a window to the world that actually surrounds us here and now.

 Metro Line A near Les Halles, Paris - 2007
 The B Train at 42nd Street, Manhattan - 2009
 Tren Ligero near La Noria, Mexico City - 2010
  Washington Square MTA Station, Manhattan - 2009
 Metro Line A at Tepalcate, Mexico City - 2010
 Metro U3 Stephensplatz Station, Vienna - 2011
     Atlantic Avenue MTA Station, Brooklyn - 2009
 Blue Line near Karol Barg, Delhi - 2012
 Brighton Beach MTA Station, Brooklyn - 2009
 Metro 1 near Bajza Utca, Budapest - 2011
 Metro Line 2 near Portales, Mexico City
    Metro Line C near Strizkov, Prague - 2011
  Linha 2 at Klabin, São Paulo - 2012
 Metro Line 3 near Coyoacan, Mexico City - 2010
 Linea 1 near Museo, Naples - 2011
 Metro 1 near Swietokrzyska, Warsaw - 2011
 The C Train near Canal Street, Manhattan - 2009
Metro Line 2 near Lujiazui, Shanghai - 2009
30 Jul 23:08

قُدبازی

by noreply@blogger.com (علی بزرگیان)
سه‌بار بگو :«ای خیال برو.» اگر نرود، تو برو.
[نرفت. نرفتم.]

مقالات شمس، شمس‌الدّین محمّد تبریزی، ویرایشِ متن جعفر مدّرس صادقی، نشرِ مرکز، چاپ اوّل، ۱۳۷۳
17 Jul 14:31

Oscar Wilde

"The only way to get rid of a temptation is to yield to it."
17 Jul 14:31

Wolfgang Pauli

"This isn't right. This isn't even wrong."
17 Jul 14:30

atelier688: yurt.

by atelier688


atelier688:

yurt.

17 Jul 14:26

http://tighmahi.blogspot.com/2013/07/blog-post_17.html

by زن روزهاي ابري
این خیلی خوب است که اسم این جا « مخبر الدوله » ست . به نظر من مخبر الدوله اسم برازنده ای ست . خانه تان کجاست ؟ سر مخبر الدوله . دربست ؟ کجا ؟ مخبرالدوله .
17 Jul 14:26

الا به روزگاران؟

by M

الا به روزگاران؟

 "در روانپزشکی نظری، هر فقدانی که تجربه می‌کنیم، احساسات و خاطرات سرکوب شده و فراموش شده‌ی فقدان قبلی را به حرکت در می آورد.

اندوه فعلی ما جذب اندوه‌های انباشته شده‌ی فقدان‌های قبلی می‌شود. "

 

از کتاب: تنها عشق حقیقت داردوردآورد

 

 

17 Jul 14:24

Photo









16 Jul 21:29

don't you? | via Tumblr

*Kiana*

آخر غرور و تعصب. بابای لیزی به لیزی در مورد دارسی :ی

don't you? | via Tumblr
16 Jul 21:27

heart me

*Kiana*

جز اون کلاهش البته

heart me
16 Jul 21:26

Nostalgia ♡ | via Tumblr

*Kiana*

این وقت شب و مطالبات و از این حرفا

Nostalgia ♡ | via Tumblr
16 Jul 21:23

(2) Tumblr

*Kiana*

قشنگ همینطوری. همیشه آستینا همینطوری

(2) Tumblr