Shared posts

10 Jul 17:46

On the Street…..Summer Backless, Florence

by The Sartorialist
Soudnm

ازینا میخوام، اونم تو تهران!‏

61913Backless0213web61913Backless0454web

09 Jul 11:53

The Underground New York Public Library

by oitzarisme
Soudnm

ب ب

TUNYPL1

“Tropic of Cancer,” by Henry Miller

 

The Underground New York Public Library is a photo series featuring the Reading-Riders of the NYC subways. The photos come together as a visual library. This library freely lends out a reminder that we’re capable of traveling to great depths within ourselves and as a whole.

Ourit Ben-Haim

 

 

TUNYPL2

“The Places That Scare You: A Guide to Fearlessness in Difficult Times,” by Pema Chodron

 

 

TUNYPL3

“What the Dog Saw: And Other Adventures,” by Malcolm Gladwell

 

 

TUNYPL4

“Bared to You,” by Sylvia Day

 

 

TUNYPL5

“The O. Henry Prize Stories 2007: The Best Stories of the Year,” Compiled by Charles D’Ambrosio, Ursula K. Le Guin, and Lily Tuck; Edited by Laura Furman.

 

 

TUNYPL6

“Notes from the Underground,” by Fyodor Dostoyevsky

 

 

TUNYPL7

“Politics,” by Aristotle

 

 

TUNYPL8

“Star Wars (The Old Republic): Revan,” by Drew Karpyshyn

 

 

TUNYPL9

“The Harvard Psychedelic Club: How Timothy Leary, Ram Dass, Huston Smith, and Andrew Weil Killed the Fifties and Ushered in a New Age for America,”
by Don Lattin

 

 

TUNYPL10

“The Catcher in the Rye,” by J. D. Salinger

 


More images on www.undergroundnewyorkpubliclibrary.com and on Facebook. Ourit Ben-Haim makes the pictures and the posts. “I’m fascinated by how we apply ourselves to stories and discourse. In so doing, we shape who we understand ourselves to be.”
More details about the project on the Commons Questions page. Found by Bogdan Cazacioc.


This project is an invitation to 8th edition of the Bookfest International Book Fair, which will take place between 29 May – 2 June at the Romexpo Complex, pavilions C1, C2, C3, C4, C5, where Oitzarisme we will be present with Love Issue.
Logo_Bookfest_2013

28 Jun 18:04

http://hushuhush.blogspot.com/2013/05/normal-0-false-false-false-en-us-x-none.html

by ...
Soudnm

=)))))
نیمه‌خواب، نیمه‌بیدار تصمیمم را گرفتم که خیلی خوشم می‌آید وقتی خوابم کونش را به کونم می‌چسباند و هیچ‌چیز بهتر از کونی که با عشق به کون آدم چسبانده شود، نیست و همین است که بهتر است باهم زندگی کنیم.



مصیبت‌های دلنشین
حالا که ازش زمان گذشته و تصمیمم را گرفتم، زبانم باز شده که بنویسم. اصل ماجرا این است که گفت بیا با هم زندگی کنیم. من یک طوری می‌دانستم یواش‌یواش خواهد گفت که بیا با هم زندگی کنیم. چون طبق روند او، الان وقتش است و حتی دیر است. من اما ترسو و سگ لرزو شدم وقتی واقعن بهش فکر کردم.
شده بود که تنگ در آغوشیان که بودیم، گفته بودم کاش با هم زندگی کنیم، شده بود که باید می‌رفت خانه و من دلم نمی‌خواست برود خانه. شده بود که آن روزی که توی کمدش برایم یک طبقه‌هایی را خالی کرده بود که بند و بساطم ولو نباشد، ذوق‌زده شده بودم. شده بود که لباس‌هاش را که سر از سبد لباس‌های من درآورده بود، شسته بودم و پهن کرده بودم خوش‌خوشان. شده بود که ندانم لباس‌های شنام، کجاست و داد بزند که او برده خانه فلان روز که رفتیم شنا و من دلم غنج رفته که چه مواظبم است.
پارسال حتی یادم هست که یک فازی بود که به با هم زندگی کردنمان فکر کردم. خوشم می‌آمد از فکرش اما در حد پیشنهاد دادنش نبودم. برایم بیشتر یک ناله‌ی عاشقانه‌ی خوشایندی بود که وای کاش من هر صبح بغل تو بیدار شوم. در حد یک تصویر.
بعد آمد و گفت بیا با هم زندگی کنیم. نه که بیا تو خانه‌ی من زندگی کن یا من بیایم خانه‌ی تو زندگی کنم. رسمن بیا لونه‌ی عشقمونو بسازیم.
من دلم ضعف رفت. نگفتم نه. یعنی فکر نکنم داشت از من می‌پرسید یا هرچی. بیشتر داشت می‌گفت به نظرش خیلی طبیعی‌ست که بعدن چه‌کار کنیم. مثل همین اخلاقش که موقع ناهار دارد فکر می‌کند شام چی بخوریم. که همه چیز یک روند خیلی منطقی توی ذهنش دارد و وقایع متوالی‌ست.
من تنها که شدم فکری شدم. هی فکر کردم. هی جویدمش توی مغزم. الان که گذشته می‌دانم بیشتر این احساسم از این‌جا آمد که فکر کردم خانواده‌م کنارم نیست وقتی دارم چنین تصمیم کبری‌ای می‌گیرم. من اولین بارم است که می‌خواهم با مردم زندگی کنم. نمی‌دانم. بچه که نیستم. کم که ندیدم. الان عملن داریم با هم زندگی می‌کنیم. نمی‌دانم چرا انقدر باید درباره‌ش فکر می‌کردم. یک دوستی دارم که سلطان پنیک کردن در این لحظات است. بهش ایمیل زدم که ترسیدم. ترس نبود. نمی‌دانم چی بود. یک دلهره‌ی ناشناخته‌ای بود که حالا چی می‌شود. که وای حالا من باید با یک مرد زندگی کنم. احساس می‌کردم کسی کنارم نبوده که مرا برای چنین موقعیتی آماده کند که وقتی خیلی مردی را دوست دارم، بعد یک جاییش بالاخره می‌رسد به این‌جا که با هم زندگی می‌کنیم. تئوری بلد بودم. در عمل به این‌جاها تا حالا نرسیده بودم. دلداری‌م داد. خوب بود. خیلی خوب بود.
خلاصه بعد از خیلی فکری شدن، قدم زدن‌های طولانی و در اوج بحران، اعتراف به نگرانی‌م به خودش، بالاخره با ماجرا صلح کردم. باهاش که حرف زدم، ‌(که به تجربه بهم ثابت شده که اولین کاری که باید بکنم این است که باهاش راجع‌به نگرانی‌هام حرف بزنم و نمی‌دانم چرا نمی‌کنم و همیشه می‌گذارم آخرین آپشن باشد) گفت همان‌قدر که تو داری قدم بزرگی برمی‌داری، من هم همین‌طورم. گفت همان‌قدری که تو داری آماده می‌شوی که با من زندگی کنی، من هم همین‌طور. گفتم من هرگز با مردی زندگی نکردم. گفت که او هم تجربه خیلی جدی ندارد. این‌جا و آن‌جا چیزهایی کوتاهی که پیش آمده، بوده و خوبیش این است که انقدر آدم صاف و روشنی‌ست که می‌دانم برای دلخوشی من نمی‌گوید.
خلاصه پریشب که توی خواب، کونش را چسباند به کونم و این اوج عشق خوابی‌مان است که یک تماسی با هم داریم ولی هم را خفه نمی‌کنیم، نیمه‌خواب، نیمه‌بیدار تصمیمم را گرفتم که خیلی خوشم می‌آید وقتی خوابم کونش را به کونم می‌چسباند و هیچ‌چیز بهتر از کونی که با عشق به کون آدم چسبانده شود، نیست و همین است که بهتر است باهم زندگی کنیم.
این شد که گفتم بیایم شما را در جریان بگذارم که با این فرمونی که من دادم، فعلن صبح به صبح توی وبسایت‌ها دنبال خانه می‌گردیم موقع صبحانه و با هم هی تصور می‌کنیم کجا دوست داریم زندگی کنیم و هی خیال‌بافی می‌کنیم و خوشمان می‌آید و هی من نق می‌زنم که توی شهر باشیم و او که توی جنگل باشیم و این‌طوری‌هاست.
28 Jun 17:42

پلیکان

by limani
Soudnm

می‏خوام

Picture 003..


28 Jun 17:40

مفید در برابر باد شمالی

Soudnm

اها، دنبال همین می گشتم، "ما همیشه عشق بزرگ زندگی یکدیگر بودیم،‌ اما نه وقتی که با هم بودیم، فقط وقتی که سعی می‌کردیم دوباره با هم باشیم ."‏

"ما همیشه عشق بزرگ زندگی یکدیگر بودیم،‌ اما نه وقتی که با هم بودیم، فقط وقتی که سعی می‌کردیم دوباره با هم باشیم (دوباره با هم آشتی کنیم)"

چند سال بود که کتابی را یک نفس نخوانده بودم، یک نفس یعنی یک و نیم روزه. "مفید در برابر باد شمالی" خوب بود،‌ در چند فرازش عالی بود، شاید چون بی‌نهایت ملموس بود، بازی‌های کلامی ما را داشت و برای این دوره و این نسل نوشته شده بود. ممنون از عطا.

مفید در برابر باد شمالی
Daniel Glattauer
شهلا پیام
ققنوس ۱۳۹۱

پ ن:‌ اگر یک وقت عطانامی خواست فیلم یا کتابی را به‌تان معرفی کند به محض این که اسم آن را گفت یک متکا بردارید و اگر زورتان رسید بخوابانیدش زمین، بیفتید روی صورتش و بنشینید. بعد از او خواهش کنید که دیگر یک کلمه هم حرف نزند. وقتی با اشاره‌ی دست قبول کرد از روی صورتش بلند شوید و ترجیحن آن اطراف نمانید. استعداد باورنکردنی‌ای در به ها دادن کل داستان با گفتن یکی دو جمله‌ی کلیدی دارد.

پ پ ن: کار جالبی که در ترجمه‌ی نه چندان درخشان کتاب دیده می‌شود استفاده‌ی رسمی از چای و قهوه به جای مشروب است. سانسورچی‌ها با همین هم راضی شده‌اند، مثلن یک بنده‌ی خدایی در داستان قهوه‌ی اعلا می‌خورد و لایعقل می‌شود. به عنوان یک اثر چاپ سال‌های آخر دولت سیاه احمدی نژاد متد جالبی بوده برای مجوز گرفتن.

28 Jun 17:32

amazing

Soudnm

اتاق زیرشیروونی با همچین تراسی قبل از مرگ نصیب کن!‏

amazing
28 Jun 17:25

We send our thoughts to the youth in Brazil.

Soudnm

می بینم که اشک‏آور خورمون در اقصانقاط یونیورس خوبه!‏



We send our thoughts to the youth in Brazil.

27 Jun 16:12

(5) couple | Tumblr

Soudnm

امتحان شده و جواب میده.:))‏

(5) couple | Tumblr
25 Jun 19:39

4gifs: Making chains



4gifs:

Making chains

25 May 18:45

Django Unchained

by واقف

Django-Unchained-010 (1).jpg

جانگوي زنجير گسسته، فيلمي ناراحت است. ناراحت به اين معنا كه تو را تكان مي‌دهد و نمي‌گذارد سرت را در لاك خودت فرو كني و پنج دقيقه براي خودت باشي. صحنه‌هاي خشونت‌بار را، بار مسئوليتي كه بر دوش داري را به تو يادآوري مي‌كند. تارانتينو خشونتِ وحشي و عرياني را كه روزگاري انسان‌ها بر هم روا داشته‌اند را در برابر تو مي‌گذارد و تو را مسئول مي‌داند. جنگ بردگان با هم يكي از همين صحنه‌هاست. آن جا كه دو برده، براي لذت بردن اربابانشان به جنگِ تا سر حد مرگ با يكديگر تن مي‌دهند و بي‌آنكه بخواهند،‌ مجبورند كه با يكديگر بجنگند. تارانتينو البته خودِ دعوا را نشان نمي‌دهد، خشونت مواجِ در فضا را نمايش مي‌دهد. شما صداهاي دعوا و آثارش را مي‌بينيد ولي زد و خورد را نمي‌بينيد. به اين صورت او راحتي شما را با ناراحتي جايگزين مي‌كند و سعي مي‌كند روي روحتان خراش بي‌اندازد.

Django-Unchained-010.jpg

اگر لينكلنِ اسپيلبرگ روايت لغو برده‌داري و دادنِ آزادي به سياهان از طرف چند سفيد پوست شجاع بود. در آن فيلم سياهان نقشي نداشتند، صرفا گاهي در تصوير ديده مي‌شدند. اما جانگوي زنجير گسسته داستان مبارزه براي گرفتنِ آن از سفيدپوستان است. جانگو گرچه يك بار توسط دكتر شولتس آزاد شده است اما به آزادي نرسيده است. او هنوز برده است. هنوز نيازمند بودن در سايه‌ي حمايت يك سفيد است. شولتس با همه‌ي بي‌اعتقادي‌اش به برده‌داري هنوز خود را در نقشِ پدرسالاري مي‌بيند كه آزادي جانگو را به او اعطا كرده و اكنون مسئوليت دارد تا مراقب او باشد. جانگو در كنار او راه و روش يك جايزه بگير بودن را ياد مي‌گيرد، با اين حال آزاد نيست. او در كنار او يك سفيد است. مانند او اسب مي‌تازد، نه چون آزاد است كه چون در حمايت اوست. جانگو زماني واقعا آزاد است كه خود را با آن چه آموخته از بردگي و فرستاده شدن به معدن آزاد مي‌كند. او سفيد پوست‌ها را فريب مي‌دهد، مي‌كشد و رها براي نجاتِ همسرش و گرفتن انتقامِ آن چه به او رفته است به مزرعه كندي بر مي‌گردد. بر مي‌گردد و نه تنها سفيدها را، كه ديگري خود را، استفِن، آن ناخودآگاهِ بيماري كه سياهان را برده‌ مي‌خواهد و برده نگه مي‌دارد از ميان بر مي‌دارد. استفن ناخودآگاهِ شوخي است، خودش را به بامزه‌بازي و پيري و عليلي زده تا بتواند در ميانِ سفيدها قرار بگيرد و محبوب آنان باشد، با اين همه در برابر سياهان اين اوست كه مرتكب خشونت مي‌شود و بردگي‌شان را با درد تشديد مي‌كند. اما زماني كه در آخر در برابر جانگو قرار مي‌گيرد از نقش خود خارج مي‌شود، عصا را به كناري مي‌اندازد، راست مي‌ايستد و با جديتِ تمام سخن مي‌گويد. از همان وقت‌هايي كه ناخودآگاهِ خود ما هم بعد از اين كه مي‌بيند هيچ راهِ ديگري براي متوقف كردنمان ندارد شروع مي‌كند به جدي در برابرمان ايستادن.

samuel-l-jackson-django-unchained-closeup-16x9.jpg

نوشتن از جانگو مانند نوشتن از ساير فيلم‌هاي تارانتينو كار خسته‌كننده‌اي است. تقريبا تمام صحنه‌ها مهم‌اند و مي‌توان درباره‌ي آن‌ها چيزهاي زيادي نوشت. درست است كه ما آمريكايي نيستيم و برده‌داري روي دوشمان سنگيني نمي‌كند، اما جانگو تلنگري به ما هم هست. كه حواسمان باشد چه كساني را از حقشان محروم كرده‌ايم، خودمان را چگونه برده‌ كرده‌ايم و يادمان بي‌افتد كه قرار است براي آزاد شدن، رهايي، زنجير گسستن تلاش كنيم و بجنگيم. ما هم بايد روزي پاسخ تبعيض‌‌هايي كه بر ديگرانمان روا داشتيم بدهيم. مثلا؟ افغان‌ها، اقليت‌هاي مذهبي، راهِ دور نرويم: زنان.

30 Apr 18:26

وصف العيش

by واقف
Soudnm

دقیقنگ

تقريبا همه با اين عبارت آشناييم كه مي‌گويند “وصف العيش نصف العيش”. معمولا هم منظورشان اين است كه اگر خوشي‌اي را كه دور از دسترس است، مثلا كيك بي‌بي‌ را، وصف كنيم نصف شيريني‌اش را حس مي‌كنيم. اما درستش تقريبا برعكس اين است. كه نصفِ خوشي در وصف‌كردنش، در تعريف كردنش است. يعني اگر بعد از آن خوشي براي كسي تعريفش نكنيم نصفِ خوشي‌اش را از دست داده‌ايم. يعني نصف مزه‌ي كيك بي‌بي‌ به تعريف كردنِ بعدش است. در مورد فيلمِ خوب و غذاي خوب و معاشرت خوب و هزار خوشي‌ ديگر همين صادق است. كه بايد بشود تعريفشان كرد، كه بايد كسي، كساني باشند كه برايشان تعريف كني. از سر همين است كه شايد اينستاگرام اين قدر رونق گرفت، كه تعريف و وصفِ آن چه مردم مي‌خورند يا مي‌بينند و خوش مي‌دارند با ديگران را تسهيل كرده است. حالا شما هم تعريف كنيد آقاجان، از تعريف دريغ نكنيد.

30 Apr 18:21

Nguan – Shibuya

by oitzarisme

Nguan1

 

Shibuya is a collection of candid portraits taken between 2008-2010 in the vicinity of one of Japan’s busiest transportation hubs. Made during an uncertain age — at the height of the global banking crisis — the project is about the people of Tokyo finding their way in the big city. It’s also a typology of glances — a staring contest that only comes to an end when someone blinks.

Nguan

 

 

Nguan2

 

 

Nguan3
 

 

Nguan4
 

 

Nguan5
 

 

Nguan6
 

 

Nguan7
 

 

Nguan8
 


More images on www.nguan.tv and Facebook Page. Nguan was born and raised in Singapore. His first book, Shibuya, was named in PDN Annual as one of the best photo books of 2010. His second book, How Loneliness Goes, is available now.

24 Apr 13:06

I'd a terrible broken heart

by .





24 Apr 13:01

On the Street….West 38th St., New York

by The Sartorialist

24 Apr 13:00

If You’re Thinking About…..Walking Shorts

by The Sartorialist
Soudnm

همشون به جز کفشای سبز

If You’re Thinking About…..Walking Shorts