این طرف، عاجز و آواره فراوان دارد
آن طرف، قاتل و پتیاره فراوان دارد
شهر ما، گوشۀ میخانه ندارد، اما
شکـر لله که میـخواره فراوان دارد
مسجدش، بوی ریا دارد و مکتب، غم نان
ای خوش آن شهر که کاباره فراوان دارد
سالها رفت که ملّت سر کارند همه
باز گوینــد که بیـکاره فراوان دارد
یا رها کن برود، یا که رها باش برو
عشق این دور و زمان چاره فراوان دارد!
جگر چاک ندیدیم غم عشق ترا
در عوض، پیرهن پاره فراوان دارد
آنکه یک بار سر «خیر» بجنباند کو؟
لب این ماهوَشان «آره» فراوان دارد
توبه کردند لبانم ز نبوسـیدن تو
این گناهیاست که کفّاره فراوان دارد
مال مردم خوریِ شیخ بود محض ثواب
و روایـات درین بـاره فـراوان دارد
هر کجا مینگرم: تشنۀ خدمت کم نیست
مملکت، آدم اینکاره فراوان دارد!