کانادا صندوق رای ندارد. وزیر امور خارجه کانادا در بیانیهای گفته که دولت ایران برای معرفی نماینده حافظ منافع و همچنین دایرکردن صندوق رای در این کشور هیچ اقدامی نکرده است. بعد از بیشتر از شش ماه که از بستن سفارت ایران در کانادا با دلایل موهوم دولت کانادا میگذرد، ایران در کاناداکماکان کنسولگری هم ندارد. باور اینکه ایران اقدامی نکرده است برای من سخت است. در این سالها دولت کانادا نشان داده که معتقد است، ملیت ایرانی ما خطرناک است و ما کانادایی-ایرانیها از طرف حکومتمان در خطریم. همه این کارها را میکند که مارا حمایت کند. دولت کانادا ولی ما شدهست. صلاح ما این است که در انتخابات شرکت نکنیم که بعد هم “هِرت” نشویم. همزمان با همه حرصی که شما میخورید من دوبرابر دارم حرص میخورم، از دست دولت پدرسالار کانادا که در مورد امورمربوط به ایران مشاورانی در حد هخا دارد.
بند بالا خیلی مهم است ولی فدای سرتان، الان دارم میگردم ببینم نزدیکترین شهر آمریکا برای رای دادن کجاست، تا اینجا دوست خبرنگارم گفته واشنگن و نیویورک و هنوز جای دیگری را پیدا نکردیم.اگر این دوتا نزدیکترین باشند رای من برای رسیدن به صندوق ده +ده ساعت رانندگی لازم دارد و حداقل یک روز مرخصی و سیصد دلار هزینه. دفعه قبل که خاله رورو وار با مهسا تا اتاوا (هشت-نه ساعت رانندگی) رفتم و موسوی رای دادم هنوز در راه برگشت بودیم که موفقیت احمدی نژاد اعلام شد یا اگر درست یادم نمانده باشد یک عددی در حدود بیست میلیون اعلام شد که معلوم بود موسوی به گردش نخواهد رسید. اختلاف ساعت هشت و نیم ساعت ما را منظور کنید که ساعت هفت شب که من و مهسا در فرعی جاده گم شده بودیم ساعت ایران سه و نیم صبح بود. همانجا بود که کسی گفت رای خارج از کشوریها را نمیشمرند. یک دلایلی هم بود که اعلام کردند که اگر اختلاف دونفر اول انقدر میلیون است رای در بهترین حالت حداکثر پانصدهزار نفر مشارکت کننده خارج از کشور تغییری ایجاد نمیکند. درهرحال به ماگفتند رای سبز شما را نشمردند گلابیا.
همین جمعه مهراد میگفت ما چون ایران زندگی نمیکنیم نباید رای بدهیم. ساکنین ایران مشکلات و صلاح خودشون را میدانند و ما از دور رای با شناخت درست نمیدهیم، ما نمیتونیم برای جایی تصمیم بگیریم که با گوشت و پوست درش زندگی نمیکنیم. بیراه نمیگفت ولی من باهاش مخالفت کردم. من در انتخابات شورای شهر و شهردار تهران شرکت نمیکنم که بخاطرش نیاز به درک صحیح و عمیق از شرایط داخل ایران داشته باشم. رییس قوه مجریه کشوری که من تابعیتش را دارم هرجای دنیا که باشم میتونه رو زندگی من تاثیر بگذاره. از تاثیر منظورم صرفا مشکلات دارویی خانوادهم در طولانی مدت بخاطر تحریم یا فشار اقتصادی روی دوستانم در ایران نیست. تاثیر رییس جمهور ایران روی زندگی من مستقیم است. تغییراتی که خاتمی در قانون ایرانیان خارج از کشور ایجاد کرد باعث شد کلی آدم که سالها بود پناهنده بودند به ایران برگردند. از عزت ملی پایمال شده که بگذریم، کلی قانون خانواده و سیاست خارجی ایران است که مستقیم روی زندگی ما کسانی که خارج از ایران زندگی میکنیم هم تاثیر خواهد گذاشت. رییس جمهورایران، رییس جمهور من است برای همین رای میدهم، طبعا به بهترین انتخابی که دارم. جدول کشیدم، مناظره نگاه کردم وسعی کردم فکر کنم برای من کدام انتخاب بهتر است.
همه حرفهای بالا را گفتم ولی کمی قیرو قیفم برای رای دادن ناقص است. هفته پیش فهمیدم که پاسپورت کانادایی من که فکر میکردم دوسال از اعتبارش مانده یکماه دیگر باطل میشود و دادمش برای تمدید. اگر سروقت برسد، چون پول ندارم سیصد دلار بدهم هواپیما سوار بشوم بروم نیویورک باید اتوبوس شب رو سوار بشوم و صبح برسم منهتن. خدایا این سقف شیکی را از من نگیر که بروم منهتن رای بدهم. چند سال دیگه که من کاندید ریاست جمهوری شدم مدیونید اگر عکس احد در نیویورک را با عینک آفتابی و سجل ایرانی برای تبلیغ همخوان نکنید. بروم در صندوق مستقر در سازمان ملل (جای احمدی نژاد را هم خالی خواهم کرد) به روحانی (که خدا میداند فردا صبح که بیدار شوم دیرهنگام رد صلاحیت نشده باشد وگرنه به عارف – بقول بهناز میم ما ازاون رای بدههاش هستیم هرچی رد میکنند باز رای میدیم) رای بدهم. تا پنج شنبه صبح وقت دارم که پاسپورتم برسد. بجه تا پنج شنبه عصر وقت دارد تب نکند. ضمنا امیدوارم که تا پنج شنبه صبح حداقل دوتا نامزد هم مانده باشند که مدل سال پنجاه هشت رایگیری بصورت جلیلی آری/نه نشود. اگر همه این شرایط مهیا شد به رییس خواهم گفت من یک تک پا میروم رای بدهم و برگردم. میروم رای میدهم و یک لویی ویتون هم میخرم و با اتوبوس شب رو برمیگردم.
اصلا قصد قهرمان شدن ندارم. خیلی آرزو داشتم بجای هارپر یک آدم معقول نخست وزیر بود و یک صندوق رای در تورنتو شهری که بیش از صد هزار نفر ایرانی دارد مستقر بود و باعزت و بدون قرص ماشین میرفتم و رای میدادم. ولی حالا که ابروبادوفلک درکارند که من رای ندهم، طبعا همه سعیم را برای رای دادن خواهم کرد. شاید بخاطر همان رای “موچ”م بود که همه چهارسال گذشته با اعتماد به نفس اعتراض کردم. میدانستم اگر این همه آدم مثل من مرخصی گرفتهاند، حامله و بچهدار و کارمند و دانشجو رفته بودیم تا اتاوا و انقدر زیاد بودیم که صف ایستادیم تا رای ذخیره بدهیم، پس بیشمار بودیم. شما که باید تا مدرسه سرخیابان بروید کاش بروید. حرف هشت سال است.