پ.ن.: پیشکسوتان از اتاق فرمان هی توی گوش ما میگویند که "فشار نداد، فشار نداد". چشم آقا فشار نداد؛ این گردن بنده از مو باریکتر. ولی الان آیا مشکل جوانان ما فشار دادن است؟!
Shared posts
le passé est souvent douloureux vraiment; mais allez-y
Ramakاکرم؟ دریاب.
پ.ن.: پیشکسوتان از اتاق فرمان هی توی گوش ما میگویند که "فشار نداد، فشار نداد". چشم آقا فشار نداد؛ این گردن بنده از مو باریکتر. ولی الان آیا مشکل جوانان ما فشار دادن است؟!
کاخ گلستان در لیست میراث جهانی
Ramakبه خاطر دو خط اول.
Page 743.
عشق یعنی فقط روزایی که از بوسیدنت مطمئن باشم، رژ لبِ بدون سرب ِ بیضرر و زیان استعمال کنم.
سوال سر صبحی...
Ramak:)))
حوالی صبح زود..
تازه از خواب بیدار شدم...
محمدطه( با چهره ای کاملا متفکر ): مامان چند سالته؟!!!!!!!!!
من( در حالی که سعی کردم آب دهنم رو به راحتی غورت بدم) : 27 سالم پسرم..شما
چند سالته؟
محمدطه( کاملا ریلکس و بی تفاوت): 200 تومن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
همیییییییین
من و این همه خوشبختی؟ غم عشق بیفزا!
Ramak:)))
انتخابآتیه
نمی دانم باید از کجا شروع کنم. پس از انتخاب آقای روحانی به ریاست جمهوری، افکار و خیالات زیادی به ذهنم رسید و می رسد که باید جایی بنویسمشان.
مشکل اساسی این است که نمی توانم نظم درستی به این افکار بدهم. به این نتیجه رسیدم که همین طور بی نظم هر مورد را بنویسم.
1) اواخر دی ماه گذشته، دوست بزرگواری در مدرسۀ عزیز و گرامی صالح به من پیشنهاد داد که همراه بچّه ها به اردوی یزد بروم.
این که می گویم عزیز و گرامی، از دو جنبه است. نخست آن که این مدرسه به من اعتمادکرد و فرصت آموزگاری رسمی را در اختیارم گذاشت. جنبۀ دوم نگاه مدرسه به فرهنگ و ساختن دانش آموزانی شایسته و محترم است.
کافی است بدانید در این مدرسه در سال اوّل دبیرستان یک زنگ به گلستان سعدی اختصاص داشت؛ هر چند تعطیلی پنج شنبه ها، امکان و فرصت برگزاری این کلاس را گرفت.
کافی است بدانید در این مدرسه، کلاس سوم و پیش انسانی برای دو نفر و سه نفر تشکیل شده است.
با بچّه ها به یزد رفتم. چند شبانه روز در کنار بچّه ها بودن و داشتن مسئولیّت مستقیم هشت نفرشان، تجربه ای ناب بود. بچّه ها را بیشتر شناختم. روحیه و دغدغه و نیازهایشان را بهتر فهمیدم.
بچّه ها هم با من بیشتر آشنا شدند. من که در قامت دبیری خشک و خشن در درس عربی، بی رحمانه از آن ها کار می کشیدم و چوب حراج به محبوبیت زده بودم، با آن ها هم سفره شدم. مهمانم کردند. موسیقی گذاشتند و نظرم را پرسیدند. در استخر آبشان دادم و آن ها چند نفری تلافی کردند.
به اتاقشان رفتم و گفتم یکی باید ادایم را دربیاورد. گفتند فلانی بلد است. طفره رفت و گفتم از نمره ات کم می کنم. ادایم را به نیکی و تمامی درآورد و همه با هم خندیدیم. این عادت خود من هم هست؛ اصلاً یکی از وظایف دانش آموز و دانشجو این است که معلّمش را مثل کف دست محاکات کند.
در اتوبوس، کنار راننده می نشستم و وظیفه داشتم آهنگ را برای بچّه ها عوض کنم.
چه قدر آهنگ ها و ترانه های مزخرفی گوش می دهند این نیمه نسل بعد از ما دهۀ شصتی ها. جالب این که این قدر آهنگ ها بی هویت و پرشمار هست، همه شان بلد نیستند یک آهنگ را با هم بخوانند. آن هم در اردو؛
ما در نوجوانی مان، فرصت ده دقیقه ای زنگ تفریح را از دست نمی دادیم و همه با هم می خواندیم و همه بلد بودیم؛ ولو تبلیغ تلویزیون:
« سر میز صبحانه / مربّاهای مهرام / وقت ناهار که می شه / سس سالاد مهرام /
در هر وقت و هر زمان / ترشی سرکه خیارشور / آبلیموهای مهرام ............»
«عالی قاپو داره اصفهون / پل خواجو داره اصفهون / چاهار باغ و چهل ستون / سی و سه پل و نقش جهون / اصفهونی می شنوی / نصف جهونی می شنوی / صنایعش معتبره / نمونه ش ظریف مصوّره / موکت ظریف مصوّر / حاصل فنّ و هنر»
تنها یکی دو آهنگ بود که از دید من ارزش شنیدن داشت؛ یکی آهنگی بود که من خودم دوست داشتم.
ترانه ای از روزبه بمانی با صدای احسان خواجه امیری، آهنگ علیرضا افکاری و تنظیم سیروان خسروی:
«اگه این زندگی باشه، من از مردن هراسم نیست ، یه حسّی دارم این روزها ، شاید مردم حواسم نیست»
بچّه ها این ترانه را دوست داشتند. چرا بچّه ها باید با این ترانۀ ناامید ارتباط برقرار کنند؟
و امّا ترانۀ دیگری که من در سفر یزد با آن آشنا شدم؛ ترانۀ «رؤیایی دارم» از یغما گلرویی، با صدای ابی و شادمهر عقیلی و آهنگ شادمهر عقیلی:
رؤیایی دارم رویای آزادی رؤیای یک رقص بی وقفه از شادی
رؤیایی دارم از جنس بیداری رؤیای تسکین این درد تکراری
درد جهانی که از عشق تهی می شه درد درختی که می خشکه از ریشه
درد زنایی که محکوم آزارن یا کودکایی که تو چرخۀ کارن
تعبیر این رویا درمون دردامه درمون این دردا تعبیر رؤیامه
رؤیای من اینه دنیای بی کینه دنیای بی کینه رؤیای من اینه
رؤیایی دارم رویای رنگارنگ رؤیای دنیایی سبز و بدون جنگ
رؤیایی دارم که غیر ممکن نیست دنیایی که پاکه از تابلوهای ایست
دنیایی که بمب و موشک نمی سازه موشک روی خواب کودک نمی ندازه
دنیایی که تو اون زندونا تعطیلن آدم ها به جرم پرسش نمیمیرن
ترانه ای است شعاری؛ رؤیا باید شعاری باشد خب!
بچّه ها همه با هم این ترانه را زمزمه می کردند.
بچّه ها وقتی همراهی من را دیدند، پرسیدند آقا شادمهر دوست دارید؟ گفتم آن زمان که ایران بود خیلی دوستش داشتم و داشتیم. مگر می شود کاست «دهاتی» و «مسافر» را فراموش کرد؛ نخستین کاست های پاپ جوان پسند در حال و هوای پس از روی کار آمدن دولت اصلاحات.
یکی شان گفت شادمهر برای حضرت زهرا هم انگار چیزی خوانده بود. گفتم بله؛ ترانۀ گل یاس!
روزی که آقای روحانی انتخاب شد، این آهنگ «رؤیایی دارم» را بارها گذاشتم و بیش از هر چیزی به یاد شاگردانم بودم که برایم مثل برادر و خواهر عزیز اند؛ در رأی دادنم هم حجّتی بزرگ تر از این نداشتم.
امیدوارم آقای روحانی و دولتش به پشتوانۀ حمایت مردم در مسیری گام بردارند که رؤیاهای ساده و بحقّ جوانان و نوجوانان کشورمان محقّق شود.
2) آقای روحانی وعده داده است که اجرای فصل سوم قانون اساسی یعنی حقوق ملّت را پیگیری خواهدکرد. امیدوارم در این گام استوار و جدّی باشد.
حصر و حبس هایی که با اصول 32 ، 33 ، 36 ، 37 و 168 قانون اساسی در تضادّ است، باید خاتمه یابد.
این حقّی است که گذشتن از آن تفریط است؛ نه اعمال آن افراط.
مسائل سال 88 را یا باید بزرگوارانه و دوستانه فراموش کرد، یا باید از سر نو با معیار قرار دادن اصول یادشده آن را حلّ و فصل کرد.
3) دموکراسی، حاکم شدن نظر اکثریت است. امّا نباید به معنای سلب حقوق اقلیت انگاشته شود. اشتباهی که سیّد محمّد خاتمی بعدها به آن اعتراف کرد.
کشور را باید با هم بسازیم. نه این که اگر اصلاح طلب بر سر کار آمد بخواهد همه را اصلاح طلب کند یا هماهنگ با اصلاحات؛ قس علی هذا.
4) خاتمی دانش آموختۀ فلسفه بود و وزیر فرهنگ و ارشاد و رئیس کتابخانۀ ملّی. در زمان او اهالی فرهنگ قدر دیدند و به این حوزه توجّه خاص شد. روحانی به قول خودش حقوق خوانده است. امیدوارم حاکمیت قانون و حرکت در مرز و چارچوب قانون، یکی از ثمرات انتخاب او باشد. تا چه زاید زمان!
شاید ادامه داشته باشد ...
فلونی یادت باشه...
Ramakاینو راست می گه واقعا
گوش می کنم و تماشای اش می کنم و چشم های ام پر از اشک می شود که حالا لااقل لااقل وقتی رییس جمهور ایران حرف می زند مدام خون خون ام را نمی خورد بابت کلمه های چندش آور و ادا و اصول مضحک و آن خنده های جهنمی اش...
http://13591388.blogspot.com/2013/06/normal-0-false-false-false-en-us-x-none.html
Ramakکاش هیچ وقت، هیچ کس مرا بغل نکند...
مامان و مورچه
Ramakنکتۀ اول هم بامزه است. (مورچه برادرزادۀ نویسنده است) اما به خاطر نکتۀ چهارم شیر شد.
مامان یک کارت را بر می داشت و از مورچه می خواست که اسم شکلی را که روی کارت است بگوید.طفلک مورچه هم همه را می گفت و درست هم می گفت غیر از یکی از کارتها.مامان می گفت:
- بگو قلم
و مورچه لبهایش را قفل می کرد.مامان دوباره می گفت:
-قلم.بگو قلم.قلم.بگو قلم
و لبهای مورچه کماکان بسته بود و فقط مامان را خیره نگاه می کرد تا اینکه مامان خسته شد و داخل آشپزخانه آمدو گفت:
- نمی دونم چرا این بچه یاد نمیگره بگه قلم
گفتم:
-مامان جان من با این سنم به زور می تونم بگم قلم.چه انتظاری داری از بچه
بعد هم ازداخل آشپزخانه مورچه را صدا زدم و گفتم:
- مورچه جان!بگو مداد
مورچه با اینکه حسابی سرگرم عروسکهایش بود سرش را بلند کرد و رو به مامان وانگارکه بخواهد دست از سرش برای قلم گفتن بردارد، بلافاصله گفت:
-مداد(با تکیه بر "د"دوم)
2.
یکشنبه شب عروسی دوستم است و امشب کارت عروسی اش را دم در آورد.بعد از رفتنش کارت را خواندم نوشته بود:
- ساعت 8 شب تا خاموشی ستاره ها
اس.ام .اس زدم که:
- خاک برسرت. ستاره که خاموش نمیشه.ستاره از خودش نور داره و هیچوقت خاموش نمیشه اون سیاره است که نور نداره و نورش رو از ستاره می گیره.
اس.ام.اس فرستاد که:
.....................این دوست ما بی ادب است نمی نویسم که چه جوابی داد.
3.
خدا را شکرکه این کورش جان کبیر _که اینقدر با اعتماد به نفس مملکتش را دعا کرده است_ وقتی زانو زد و خواست مردم سرزمینش را دعا کند فقط از اهورا مزدا طلب کرد که این مردم را از جنگ و دروغ و خشکسالی نجات دهد.مثلا" اگر کورش جان جوگیر می شد و از ایزد یکتا می خواست که ما را از شر دزد و داروغه و دین نجات دهد چه بر سرمان می آمد؟.بس که مستجاب الدعا بوده اند جد بزرگوارمان.
4.
توضیح در مورد اینکه چرا من وبلاگ می نویسم:
حس من وقتی که اینجا می نویسم شبیه حس یک زندانی است که در زندان به سرمی برد و دوست دارد بنویسید بدون هیچ دلیل خاصی.
راستش حتی یک تصوراتی هم از سلولم دارم.
پی نوشت:
- رها جان ممکنه آدرس جدیدت رو برام بذاری.اینجا همه چی بر باد رفته
Man starts over again everyday, in spite of all he knows
Ramakتوضیحی ندارم!
http://standing-in-rainbow.blogfa.com/post-631.aspx
Ramakبه خاطر «پی نوشت». به حرفش شک دارم.
حالا قضیه رای دادن بعضی از دوستان هم همین شده. شما می توانید بگویید من دلم نمی خواهد رای بدهم. اصلا خسته شده ام و دلم شکسته است. ولی اینکه آدم بگوید من انقلاب نمی خواهم، حمله کشور خارجی را هم نمی خواهم (تا اینجایش خدا رو شکر)، ولی تا وقتی که همه انتخاب ها وابسته به نظام هستند رای نمی دهم یک شرط غیر ممکن است. به خصوص در شرایطی که بیشتر فعالین سیاسی در حبس هستند. در ضمن رای دهندگان دارند در دو دسته متفاوت می جنگند: یک دسته می خواهند شرایطشان بهتر شود و یک دسته هم می خواهند که از این بدتر نشود. یک عده از مخالفین رای دادن هم می گویند جنبش خودجوش از داخل مردم که کل ساختار نظام را عوض کند (اگر عوض نکند وابسته به نظام است). منظورتان همان انقلاب هست دیگر؟ راستی با کدام رهبر؟
پی نوشت: یکی می گفت این خارج نشینان حرف نزنند لطفا. نمی خواهم از این بگویم که ما چقدر همه جوره به سرنوشت ایران وصلیم. فقط می خواهم بادتان بیاورم یک علت اینکه سفارت کانادا در ایران بسته شده یا اخیرا فعالیت های ضد ایران کانادا شدت گرفته، فعالیت گروه های ایرانی سیاسی اینجاست (به علاوه سرکار خانم نازنین افشین جم که یک مدل بودند و همسر وزیر دفاع شدند). گروه هایی که اگر اجازه ندهید با شما ارتباط برقرار کنند، بر اساس درک ناقص و قطع شده از ایران می توانند به شما ضربه بزنند. در حالی که می توانند کمک باشند
*ته دلش حس تفنگ بازی بچگی داره انگار. فکر می کنه داره واقعا مبارزه می کنه
من جامه کَنَم
Ramak:|
دوره زمونه ایه که آدمیزاد قهر کردنشم دست خودش نیست.
انتخابات
Ramakخوب و ساده گفته. در کنار اینکه اگر یک صدم احتمال داشته باشه که رای ها واقعا موثر باشه یه چیزی هست به اسم وجدان که اگر نه این دنیا، اون دنیا یقۀ آدم رو می گیره. حالا من برای خودمون سه تا چرا رفتم بالا منبر نمی دونم.
می خواستم یک مطلب مفصل بنویسم ولی چون مفصل بود مرتب به تعویق می انداختمش برای یک "فرصت" مناسب با تمرکز بالا. ولی خوب طبعا هیچ وقت آن فرصت مناسب نخواهد رسید بنابراین مختصر و مفید نظرم را می نویسم.
باید رای داد علی رغم وقایع 88. چون 84 رای ندادیم و خوب نتیجه را هم دیدیم. مملکت رو به قهقهرا رفت. 88 هم که ابتدا یک تسویه حساب شخصی بود و آمر فکرش را هم نمی کرد که طرفش انقدر محبوبیت و مقبولیت بین مردم داشته باشد و در نهایت ختم بشود به رویارویی با مردم و خوب البته چون در عین حال از مردم هم به نوعی کینه داشت در کنار کینه اش از میر، در آن نماز جمعه ی تاریخی رسما جنگ علیه مردم را آغاز کرد.
الان هم باید بپذیریم که علی رغم مخالف بودن با نفس این رژیم، نباید فعلا فکر تغییرش را در کوتاه مدت داشته باشیم. چون تغییر در کوتاه مدت یعنی کاری شبیه انقلاب که معتقدم استراتژی بسیار اشتباهی است و باید با اصلاحات و به مرور تغییر کرد/داد.
و حالا هم برای جلوگیری از تکرار 84 باید رای داد و اگر رای هایمان هم خوانده نشوند -اتفاقی که در 88 افتاد- می توانیم اعتراض کنیم. اگر در 88 هم مثل 84 رای نمی دادیم، هیچ کدام از آن وقایع هم اتفاق نمی افتاد احتمالا و اگر از دید مثبت بخواهیم نگاه کنیم، بعد از آن اتفاقات، آگاهی عمومی بالا رفت و خیلی ها هم که تا پیش از این نظام را "مقدس" می پنداشتند، چهره ی واقعی اش را دیدند که خوب از نظر من یک پیشرفت محسوب می شود.
خلاصه این که باید رای داد به دو دلیل:
یکم: بلای 84 به سرمان نیاید.
دوم: اگر نخوانند، بتوانیم ادعا کنیم که انتخاب ما نادیده گرفته شده است.
وقتی آیدا نکته بین می شود
Ramakبراش کامنت گذاشتم که:
من هرچی بو کردم همین صداها رو میداد
متنی رو که ترجمه می کنم یه دیالوگ این جوری داشت:
Fee, fi, fo, fum
می خواهد نحوه بو کشیدن یه غول رو نشون بده، منم برای این که خیلی از گرته برداری استفاده نکنم و بتونم یه معادل فارسی براش پیدا کنم، هی شروع کردم به بو کشیدن تا ببینم صداش چی میشه.
الان هم دلم درد می کنه هم حالت تهوع گرفتم. تازه، ول کن جریان هم نیستم.