Shared posts

23 Jun 19:10

le passé est souvent douloureux vraiment; mais allez-y

by خانم كنار كارما
Ramak

اکرم؟ دریاب.‏




 1- از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان، آن لحظه که سمیر جعبه عطرها را برداشت و به سمت در خروجی بیمارستان رفت، داشتم خدا را از ته دل صدا مي‌زدم كه برنگردد يا برگردد و تصوير فيد شود، تمام شود. حتي همانجا هم که آمد توي اتاق و جعبه را كنار پنجره گذاشت، هم باز به خودم امیدواری می‌دادم كه الان تمام مي‌شود و تيتراژ مي‌آيد و بلند مي‌شويم می‌رویم اين دوی نصفه‌شب را خوشحال کنار جدول سیمانی‌های وزراء سر می‌کنیم. بعد ديده‌ايد وقت‌هایی که دقيقا اوضاع مي‌خواهد مطابق ميل شما پيش نرود؟ يعني عينا از همان چيزهايي كه مي‌ترسيد مو به مو اتفاق مي‌افتد؟ زد و سمير عطر را برداشت و به خودش زد و اشك چكيد و انگشت، انگشت را فشار داد و هعيييي.

2- خانم كنار كارما اصولا بدبين نيست به قرآن اما خيلي هم تمايلات نيمه‌ی پر ليوان‌گرايانه ندارد يعني اگر به چهارميخ هم کشیده شود، باور نمي‌كند در فيلمي كه همه‌چيز اينقدر مطابق منطق و كول و روشنفكر و احمدوار پيش مي‌رود، يك‌هو كسي در كما رفلکس نشان دهد و البته كه اين مشكل شخصي خود خانم كنار كارماست و الله الله که اگر خواسته باشد فيلم نقد كند.
(دراینجا نگارنده دارد خودش را برای سوءقصد به جانش آماده می‌کند)

3- كماكان از سه شب پيش تا الان که یکی از مشكلات آقاي پاريس با "گذشته" نشان ندادن حتي يك نما از شهر مورد علاقه‌اش است و معتقد است پلان‌هاي کنار خط آهن "شهر زيبا" خیلی بهتر بوده، این جواب را می‌دهم که یادش باشد اگر فیلم در پاریس نبود، آن‌وقت دیگر آن علی مصفای نازنین را نداشت که فرانسه را اینقدر با لهجه ایرانی بامزه و تپل حرف بزند. یادم باشد هروقت مصفا را دیدم ازش بخواهم یک pourquoi بگوید.

4- سه روز است فارسی و فرانسه را به گند کشیده است. کلا "تپل" حرف می‌زند! وودی آلن‌اش قلنبه شده.



پ.ن.: پیش‌کسوتان از اتاق فرمان هی توی گوش ما می‌گویند که "فشار نداد، فشار نداد". چشم آقا فشار نداد؛ این گردن بنده از مو باریک‌تر. ولی الان آیا مشکل جوانان ما فشار دادن است؟!
23 Jun 16:11

کاخ گلستان در لیست میراث جهانی

by Sara n
Ramak

به خاطر دو خط اول.‏

دو ساعت پیش "کاخ گلستان" در لیست میراث جهانی یونسکو ثبت شد. روستای میمند پرونده اش موقتن برگردانده شد (referral یعنی قبول داریم که ارزش ثبت جهانی دارد اما پرونده اش را باید تکمیل کنید، به طور تلویحی می گویند فلان موارد را که کامل کردید سال بعد ثبتش می کنیم). پنج روز پیش هم بم  بعد از ده سال از لیست آثار میراث جهانی در خطر بیرون آمد (این را هم بگذارید توی لیست اتفاقات خوب هفته ی آخر خرداد).

باید اعتراف کنم که حالا دیگر خبرهایی این چنین در مورد افغانستان برای م به مراتب مهم تر از ایران است. باید اعتراف کنم که ترجیح می دادم امروز صبح با خبر ثبت بخش تاریخی هرات یا بلخ در لیست میراث جهانی بیدار می شدم تا کاخ گلستان. ترجیح می دادم بوداهای بامیان از لیست آثار در خطر بیرون بیایند تا بم. این طوری نیست که افغانستان را بیش تر از ایران دوست داشته باشم، حالا دیگر همه ی آسیای میانه خانه م است، مرزهای این اطراف روز به روز برای م کمرنگ تر می شوند. صرفن فکر می کنم ایران و ازبکستان (و حتی تاجیکستان و ترکمنستان) می توانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند و فعلن فکر کردن و کار کردن برای افغانستان از همه مهم تر است.
22 Jun 10:27

Page 743.

by خانوم زیگزاگ

عشق یعنی فقط روزایی که از بوسیدنت مطمئن باشم، رژ لبِ بدون سرب ِ بی‌ضرر و زیان استعمال کنم.

20 Jun 17:02

سوال سر صبحی...

by محمد طه
Ramak

:)))

حوالی صبح زود..

تازه از خواب بیدار شدم...

محمدطه( با چهره ای کاملا متفکر ): مامان چند سالته؟!!!!!!!!!یول

من( در حالی که سعی کردم آب دهنم رو  به راحتی غورت بدمتعجب) : 27 سالم پسرم..شما

چند سالته؟

محمدطه( کاملا ریلکس و بی تفاوتعینک): 200 تومن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همیییییییین

20 Jun 10:11

من و این همه خوشبختی؟ غم عشق بیفزا!

by efaazaat
Ramak

:)))

دارم فکر می‌کنم که باید معشوقی دست و پا کنم وگرنه از این همه خوشی می‌ترکم.

20 Jun 10:01

461

by eyroozegar
Ramak

:)

19 Jun 05:20

انتخابآتیه

by siavashekhoshdel

نمی دانم باید از کجا شروع کنم. پس از انتخاب آقای روحانی به ریاست جمهوری، افکار و خیالات زیادی به ذهنم رسید و می رسد که باید جایی بنویسمشان.

مشکل اساسی این است که نمی توانم نظم درستی به این افکار بدهم. به این نتیجه رسیدم که همین طور بی نظم هر مورد را بنویسم.

 

1) اواخر دی ماه گذشته، دوست بزرگواری در مدرسۀ عزیز و گرامی صالح به من پیشنهاد داد که همراه بچّه ها به اردوی یزد بروم.

این که می گویم عزیز و گرامی، از دو جنبه است. نخست آن که این مدرسه به من اعتمادکرد و فرصت آموزگاری رسمی را در اختیارم گذاشت. جنبۀ دوم نگاه مدرسه به فرهنگ و ساختن دانش آموزانی شایسته و محترم است.

کافی است بدانید در این مدرسه در سال اوّل دبیرستان یک زنگ به گلستان سعدی اختصاص داشت؛ هر چند تعطیلی پنج شنبه ها، امکان و فرصت برگزاری این کلاس را گرفت.

کافی است بدانید در این مدرسه، کلاس سوم و پیش انسانی برای دو نفر و سه نفر تشکیل شده است.

 

با بچّه ها به یزد رفتم. چند شبانه روز در کنار بچّه ها بودن و داشتن مسئولیّت مستقیم هشت نفرشان، تجربه ای ناب بود. بچّه ها را بیشتر شناختم. روحیه و دغدغه و نیازهایشان را بهتر فهمیدم.

بچّه ها هم با من بیشتر آشنا شدند. من که در قامت دبیری خشک و خشن در درس عربی، بی رحمانه از آن ها کار می کشیدم و چوب حراج به محبوبیت زده بودم، با آن ها هم سفره شدم. مهمانم کردند. موسیقی گذاشتند و نظرم را پرسیدند. در استخر آبشان دادم و آن ها چند نفری تلافی کردند.

به اتاقشان رفتم و گفتم یکی باید ادایم را دربیاورد. گفتند فلانی بلد است. طفره رفت و گفتم از نمره ات کم می کنم. ادایم را به نیکی و تمامی درآورد و همه با هم خندیدیم. این عادت خود من هم هست؛ اصلاً یکی از وظایف دانش آموز و دانشجو این است که معلّمش را مثل کف دست محاکات کند.

 

در اتوبوس، کنار راننده می نشستم و وظیفه داشتم آهنگ را برای بچّه ها عوض کنم.

چه قدر آهنگ ها و ترانه های مزخرفی گوش می دهند این نیمه نسل بعد از ما دهۀ شصتی ها. جالب این که این قدر آهنگ ها بی هویت و پرشمار هست، همه شان بلد نیستند یک آهنگ را با هم بخوانند. آن هم در اردو؛

ما در نوجوانی مان، فرصت ده دقیقه ای زنگ تفریح را از دست نمی دادیم و همه با هم می خواندیم و همه  بلد بودیم؛ ولو تبلیغ تلویزیون:

« سر میز صبحانه / مربّاهای مهرام / وقت ناهار که می شه / سس سالاد مهرام /

در هر وقت و هر زمان / ترشی سرکه خیارشور / آبلیموهای مهرام ............»

«عالی قاپو داره اصفهون / پل خواجو داره اصفهون / چاهار باغ و چهل ستون / سی و سه پل و نقش جهون / اصفهونی می شنوی / نصف جهونی می شنوی / صنایعش معتبره / نمونه ش ظریف مصوّره / موکت ظریف مصوّر / حاصل فنّ و هنر»

 

تنها یکی دو آهنگ بود که از دید من ارزش شنیدن داشت؛ یکی آهنگی بود که من خودم دوست داشتم.

ترانه ای از روزبه بمانی با صدای احسان خواجه امیری، آهنگ علیرضا افکاری و تنظیم سیروان خسروی:

«اگه این زندگی باشه، من از مردن هراسم نیست ، یه حسّی دارم این روزها ، شاید مردم حواسم نیست»

بچّه ها این ترانه را دوست داشتند. چرا بچّه ها باید با این ترانۀ ناامید ارتباط برقرار کنند؟

و امّا ترانۀ دیگری که من در سفر یزد با آن آشنا شدم؛ ترانۀ «رؤیایی دارم» از یغما گلرویی، با صدای ابی و شادمهر عقیلی و آهنگ شادمهر عقیلی:

رؤیایی دارم رویای آزادی           رؤیای یک رقص بی وقفه از شادی

رؤیایی دارم از جنس بیداری              رؤیای تسکین این درد تکراری

درد جهانی که از عشق تهی می شه    درد درختی که می خشکه از ریشه

درد زنایی که محکوم آزارن                 یا کودکایی که تو چرخۀ کارن

 

تعبیر این رویا درمون دردامه                 درمون این دردا تعبیر رؤیامه

رؤیای من اینه دنیای بی کینه               دنیای بی کینه رؤیای من اینه

رؤیایی دارم رویای رنگارنگ                رؤیای دنیایی سبز و بدون جنگ

رؤیایی دارم که غیر ممکن نیست              دنیایی که پاکه از تابلوهای ایست

دنیایی که بمب و موشک نمی سازه     موشک روی خواب کودک نمی ندازه


دنیایی که تو اون زندونا تعطیلن                    آدم ها به جرم پرسش نمیمیرن

 

ترانه ای است شعاری؛ رؤیا باید شعاری باشد خب!

بچّه ها همه با هم این ترانه را زمزمه می کردند.

بچّه ها وقتی همراهی من را دیدند، پرسیدند آقا شادمهر دوست دارید؟ گفتم آن زمان که ایران بود خیلی دوستش داشتم و داشتیم. مگر می شود کاست «دهاتی» و «مسافر» را فراموش کرد؛ نخستین کاست های پاپ جوان پسند در حال و هوای پس از روی کار آمدن دولت اصلاحات. 

یکی شان گفت شادمهر برای حضرت زهرا هم انگار چیزی خوانده بود. گفتم بله؛ ترانۀ گل یاس!


روزی که آقای روحانی انتخاب شد، این آهنگ «رؤیایی دارم» را بارها گذاشتم و بیش از هر چیزی به یاد شاگردانم بودم که برایم مثل برادر و خواهر عزیز اند؛ در رأی دادنم هم حجّتی بزرگ تر از این نداشتم.

امیدوارم آقای روحانی و دولتش به پشتوانۀ حمایت مردم در مسیری گام بردارند که رؤیاهای ساده و بحقّ جوانان و نوجوانان کشورمان محقّق شود.

 

2) آقای روحانی وعده داده است که اجرای فصل سوم قانون اساسی یعنی حقوق ملّت را پیگیری خواهدکرد. امیدوارم در این گام استوار و جدّی باشد.

حصر و حبس هایی که با اصول 32 ، 33 ، 36 ، 37 و 168 قانون اساسی در تضادّ است، باید خاتمه یابد.

این حقّی است که گذشتن از آن تفریط است؛ نه اعمال آن افراط.

مسائل سال 88 را یا باید بزرگوارانه و دوستانه فراموش کرد، یا باید از سر نو با معیار قرار دادن اصول یادشده آن را حلّ و فصل کرد.

 

3) دموکراسی، حاکم شدن نظر اکثریت است. امّا نباید به معنای سلب حقوق اقلیت انگاشته شود. اشتباهی که سیّد محمّد خاتمی بعدها به آن اعتراف کرد.

کشور را باید با هم بسازیم. نه این که اگر اصلاح طلب بر سر کار آمد بخواهد همه را اصلاح طلب کند یا هماهنگ با اصلاحات؛ قس علی هذا.

 

4) خاتمی دانش آموختۀ فلسفه بود و وزیر فرهنگ و ارشاد و رئیس کتابخانۀ ملّی. در زمان او اهالی فرهنگ قدر دیدند و به این حوزه توجّه خاص شد. روحانی به قول خودش حقوق خوانده است. امیدوارم حاکمیت قانون و حرکت در مرز و چارچوب قانون، یکی از ثمرات انتخاب او باشد. تا چه زاید زمان! 


شاید ادامه داشته باشد ...

19 Jun 05:17

مي‌شد در او گم شد.

by Had Sa
خنده‌اش جزيره‌اي بود كه كسي از آن باز نمي‌گشت.
18 Jun 15:51

فلونی یادت باشه...

by Frida
Ramak

اینو راست می گه واقعا

گوش می کنم و تماشای اش می کنم و چشم های ام پر از اشک می شود که حالا لااقل لااقل  وقتی رییس جمهور ایران حرف می زند مدام خون خون ام را نمی خورد بابت کلمه های چندش آور و ادا و اصول مضحک و آن خنده های جهنمی اش...

16 Jun 11:28

http://13591388.blogspot.com/2013/06/normal-0-false-false-false-en-us-x-none.html

by خانم كنار كارما
Ramak

کاش هیچ وقت، هیچ کس مرا بغل نکند...‏



پسربچه‌ای که تمام غروب توی خیابان‌ها هوار کشیده و بوق زده، که رفته سر کوچه‌ی اختر گل گذاشته، که تمام مسیر برگشت من از فرودگاه تا خانه را از شیطنت‌های فیس‌بوک و دفترکارش گفته، حالا در این سه‌وچهل دقیقه نیمه‌شب بیست و پنجم خرداد، استکان عرق‌اش را برداشته و در یک سکوت عجیب مطبوع توی تراس است. اینطوری است. الکل که گرم‌اش می‌کند، از جلد کودکانه‌ی همیشگی به قامت مردی ساکت در می‌آید که عادت دارد دردهایش را تک‌ و‌ تنها حمل کند. به پهلو می‌‌چرخم و پرهیب مردی را تماشا می‌کنم که مدت‌ها پیش در همین سکوت مطلق، استکان عرق و خاطرات تلخ‌اش از من را برداشت و به غار کهف‌اش رفت. بیرون که آمد، همه دیدند ریش‌هایش یک در میان سفید شده بود و کمتر می‌خندید.
دلم می‌خواهد بروم و از پشت بغل‌اش کنم. نمی‌روم. نیمه‌شب یک روز پرهیجان خردادی است و کسی که اینطور نیمه‌شب روی صندلی تراس می‌نشیند، لابد فقط دلش سکوت و الکل و تنهایی می‌خواهد.
15 Jun 11:17

مامان و مورچه

by parzhin1359
Ramak

نکتۀ اول هم بامزه است. (مورچه برادرزادۀ نویسنده است) اما به خاطر نکتۀ چهارم شیر شد.‏

1.

مامان یک کارت را بر می داشت و از مورچه می خواست که اسم شکلی را که روی کارت است بگوید.طفلک مورچه هم همه را می گفت و درست هم می گفت غیر از یکی از کارتها.مامان می گفت:

- بگو قلم

و مورچه لبهایش را قفل می کرد.مامان دوباره می گفت:

-قلم.بگو قلم.قلم.بگو قلم

و لبهای مورچه کماکان بسته بود و فقط مامان را خیره نگاه می کرد تا اینکه مامان خسته شد و داخل آشپزخانه آمدو گفت:

- نمی دونم چرا این بچه یاد نمیگره بگه قلم

گفتم:

-مامان جان من با این سنم به زور می تونم بگم قلم.چه انتظاری داری از بچه

بعد هم ازداخل آشپزخانه مورچه را صدا زدم و گفتم:

- مورچه جان!بگو مداد

مورچه با اینکه حسابی سرگرم عروسکهایش بود سرش را بلند کرد و رو به مامان وانگارکه بخواهد دست از سرش برای قلم گفتن بردارد، بلافاصله گفت:

-مداد(با تکیه بر "د"دوم)

2.

یکشنبه شب عروسی دوستم است و امشب کارت عروسی اش را دم در آورد.بعد از رفتنش کارت را خواندم نوشته بود:

- ساعت 8 شب تا خاموشی ستاره ها

اس.ام .اس زدم که:

- خاک برسرت. ستاره که خاموش نمیشه.ستاره از خودش نور داره و هیچوقت خاموش نمیشه اون سیاره است که نور نداره و نورش رو از ستاره می گیره.

اس.ام.اس فرستاد که:

.....................این دوست ما بی ادب است نمی نویسم که چه جوابی داد.

3.

خدا را شکرکه این کورش جان کبیر _که اینقدر با اعتماد به نفس مملکتش را دعا کرده است_ وقتی زانو زد و خواست مردم سرزمینش را دعا کند فقط از اهورا مزدا طلب کرد که این مردم را از جنگ و دروغ و خشکسالی نجات دهد.مثلا" اگر کورش جان جوگیر می شد و از ایزد یکتا می خواست که ما را از شر دزد و داروغه و دین  نجات دهد چه بر سرمان می آمد؟.بس که مستجاب الدعا بوده اند جد بزرگوارمان.

4.

توضیح در مورد اینکه چرا من وبلاگ می نویسم:

حس من وقتی که اینجا می نویسم شبیه حس یک زندانی است که در زندان به سرمی برد و دوست دارد بنویسید بدون هیچ دلیل خاصی.

راستش حتی یک تصوراتی هم از سلولم دارم.

پی نوشت:

- رها جان ممکنه آدرس جدیدت رو برام بذاری.اینجا همه چی بر باد رفته



14 Jun 16:18

Man starts over again everyday, in spite of all he knows

by .
Ramak

توضیحی ندارم!‏

سال 2008، گرماگرمِ انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا، ژوزه ساراماگو توی وب‌لاگش درباره‌ی مک‌کین نوشت که راهب، به لباس، راهب نمی‌شود، اما یونیفرم همیشه ژنرال می‌سازد. (نقل به مضمون، البته.)



دارم یک چیزِ بی‌ربط به انتخابات می‌‌نویسم و این یادم آمد. 

12 Jun 15:56

http://standing-in-rainbow.blogfa.com/post-631.aspx

by standing-in-rainbow
Ramak

به خاطر «پی نوشت». به حرفش شک دارم.‏

با هم آفیسی ام که آمریکایی است داشتیم درباره حوادث ترکیه صحبت می کردیم. زنش ترک است و جدیدا فیس بوکش پر شده از عکس تجمعاتی که خودش و زنش رفته اند برای حمایت مردم ترکیه. ازش پرسیدم تو که درگیر ماجرا هستی الان خواسته دقیق مردم ترکیه از دولت چیه برای اینکه تجمع رو تموم کنند؟ گفت اینکه تجمعات صلح آمیز مجاز باشه، اردوغان بهشون نگه اوباش و اینکه رفتارش رو عوض کنه.* بهش گفتم این خواسته سوم عملا عملی نیست. آدم باید خواسته های مرحله ای کوچک، مشخص و عملی داشته باشه. شما می خوهید اسلام گرایی انجام نشود باید بگویید فلان چیز و فلان چیز نه. 

راستش این موضوع من رو یاد قضیه وال استریت می اندازه. این همه آدم با نیت تغییر جمع شدند و خواسته اصلیشان این بود که سیستم سرمایه داری جمع بشود و فعالیت شرکت های بزرگ چند ملیتی محدود شود. این خواسته های کلی به نظر من مثل اینه که بگی من می خوام خوشبخت شم. دست طرفت رو باز می ذاری که هم بفرستتت دنبال نخود سیاه، همین که از اول با ظاهر حق به جانب پس بکشد. می شود گفت من می خوام 5% مالیات کمتر بدم. یا اینکه دولت این خدمات (لیست دقیق) رو به جامعه اصافه کنه. آدم باید مرحله به مرحله سنگر دشمن رو فتح کنه.

حالا قضیه رای دادن بعضی از دوستان هم همین شده. شما می توانید بگویید من دلم نمی خواهد رای بدهم. اصلا خسته شده ام و دلم شکسته است. ولی اینکه آدم بگوید من انقلاب نمی خواهم، حمله کشور خارجی را هم نمی خواهم (تا اینجایش خدا رو شکر)، ولی تا وقتی که همه انتخاب ها وابسته به نظام هستند رای نمی دهم یک شرط غیر ممکن است. به خصوص در شرایطی که بیشتر فعالین سیاسی در حبس هستند. در ضمن رای دهندگان دارند در دو دسته متفاوت می جنگند: یک دسته می خواهند شرایطشان بهتر شود و یک دسته هم می خواهند که از این بدتر نشود. یک عده از مخالفین رای دادن هم می گویند جنبش خودجوش از داخل مردم که کل ساختار نظام را عوض کند (اگر عوض نکند وابسته به نظام است). منظورتان همان انقلاب هست دیگر؟ راستی با کدام رهبر؟


پی نوشت: یکی می گفت این خارج نشینان حرف نزنند لطفا. نمی خواهم از این بگویم که ما چقدر همه جوره به سرنوشت ایران وصلیم. فقط می خواهم بادتان بیاورم یک علت اینکه سفارت کانادا در ایران بسته شده یا اخیرا فعالیت های ضد ایران کانادا شدت گرفته، فعالیت گروه های ایرانی سیاسی اینجاست (به علاوه سرکار خانم نازنین افشین جم که یک مدل بودند و همسر وزیر دفاع شدند). گروه هایی که اگر اجازه ندهید با شما ارتباط برقرار کنند، بر اساس درک ناقص و قطع شده از ایران می توانند به شما ضربه بزنند. در حالی که می توانند کمک باشند

*ته دلش حس تفنگ بازی بچگی داره انگار. فکر می کنه داره واقعا مبارزه می کنه

10 Jun 06:36

من جامه کَنَم

by unsterblich
Ramak

:|

دیدی دست آدم روئه برای بعضیا؟
دوره زمونه ایه که آدمیزاد قهر کردنشم دست خودش نیست.

10 Jun 06:31

انتخابات

by سرو
Ramak

خوب و ساده گفته. در کنار اینکه اگر یک صدم احتمال داشته باشه که رای ها واقعا موثر باشه یه چیزی هست به اسم وجدان که اگر نه این دنیا، اون دنیا یقۀ آدم رو می گیره. حالا من برای خودمون سه تا چرا رفتم بالا منبر نمی دونم.‏

می خواستم یک مطلب مفصل بنویسم ولی چون مفصل بود مرتب به تعویق می انداختمش برای یک "فرصت" مناسب با تمرکز بالا. ولی خوب طبعا هیچ وقت آن فرصت مناسب نخواهد رسید بنابراین مختصر و مفید نظرم را می نویسم.

باید رای داد علی رغم وقایع 88. چون 84 رای ندادیم و خوب نتیجه را هم دیدیم. مملکت رو به قهقهرا رفت. 88 هم که ابتدا یک تسویه حساب شخصی بود و آمر فکرش را هم نمی کرد که طرفش انقدر محبوبیت و مقبولیت بین مردم داشته باشد و در نهایت ختم بشود به رویارویی با مردم و خوب البته چون در عین حال از مردم هم به نوعی کینه داشت در کنار کینه اش از میر، در آن نماز جمعه ی تاریخی رسما جنگ علیه مردم را آغاز کرد.

الان هم باید بپذیریم که علی رغم مخالف بودن با نفس این رژیم، نباید فعلا فکر تغییرش را در کوتاه مدت داشته باشیم. چون تغییر در کوتاه مدت یعنی کاری شبیه انقلاب که معتقدم استراتژی بسیار اشتباهی است و باید با اصلاحات و به مرور تغییر کرد/داد.

و حالا هم برای جلوگیری از تکرار 84 باید رای داد و اگر رای هایمان هم خوانده نشوند -اتفاقی که در 88 افتاد- می توانیم اعتراض کنیم. اگر در 88 هم مثل 84 رای نمی دادیم، هیچ کدام از آن وقایع هم اتفاق نمی افتاد احتمالا و اگر از دید مثبت بخواهیم نگاه کنیم، بعد از آن اتفاقات، آگاهی عمومی بالا رفت و خیلی ها هم که تا پیش از این نظام را "مقدس" می پنداشتند، چهره ی واقعی اش را دیدند که خوب از نظر من یک پیشرفت محسوب می شود.

خلاصه این که باید رای داد به دو دلیل:

یکم: بلای 84 به سرمان نیاید.

دوم: اگر  نخوانند، بتوانیم ادعا کنیم که انتخاب ما نادیده گرفته شده است.

09 Jun 18:37

وقتی آیدا نکته بین می شود

by 1002shab
Ramak

براش کامنت گذاشتم که:‏
من هرچی بو کردم همین صداها رو می‌داد


متنی رو که ترجمه می کنم یه دیالوگ این جوری داشت:

Fee, fi, fo, fum

می خواهد نحوه بو کشیدن یه غول رو نشون بده، منم برای این که خیلی از گرته برداری استفاده نکنم و بتونم یه معادل فارسی براش پیدا کنم، هی شروع کردم به بو کشیدن تا ببینم صداش چی میشه.

الان هم دلم درد می کنه هم حالت تهوع گرفتم. تازه، ول کن جریان هم نیستم.