دوستی از سفر نیویورک برگشته است. در فیسبوک مینویسد «برعکسِ دخترهای تورنتویی که معمولا بو می دن و از مد هم چیزی سرشون نمی شه، دخترهای نیویورکی رو فوق العاده خوش پوش و معطر یافتم:-)»٭. نوشته را نزدیک ۵۰ نفر لایک زدهاند (به نسبت ۸ پسر به ۲ دختر). سعی میکنم اتفاق را بفهمم.
آشنای ناآشنا – این نوشته با تصویری که از دوستم دارم نمیخواند. نمیتوانم تصور کنم که چند هفته پیش که دوستم را دیدم٬ این جمله را گفته باشد. تردید میکنم که گویندهی این جمله را هنوز بشناسم. وضعیت دشوار این است که از گوینده جمله هر روز چیزی در فیسبوک دیدهام. لایکی که زدهاست٬ مطلبی که نوشتهاست٬ فیلمی که دیدهاست. تردید میکنم که «آشنایی در فیسبوک» چقدر به «آشنایی» از جنسی که در بیرون میشناسم وفادار ماندهاست. میشود در فیسبوک با کسی آشنا بود و او را نشناخت؟
برای لایک – نوشته جمع میبندد. تند است. برای دوستم مینویسم «آدم بو می ده. آهن که نیست، گوشته. آهن هم بو می ده.» دوستم جواب میدهد «آرش، آدم اهن نیست. تمدن درست کرده که بره خودش رو بشوره و بو نده». جواب تندتر است. فکر میکنم ۵۰ لایکی که زیر جمله خورده، در تندی جمله بیتاثیر نبودهاست. سادهانگاریاست اگر فرض کنم که بین نوشتهشدن مطلب توسط دوستم و گذاشتهشدن لایکها زیرش، خط واضحی وجود دارد٬ قبول نمیکنم که اول دوستم مطلب را نوشتهاست و بعد کسانی زیر آن لایک زدهاند. مطلب قبل از منتشرشدن در فیسبوک لایک خوردهاست. لایکزنندهها، قبل از انتشار مطلب٬ در ذهن دوستم بودهاند. هلاش دادهاند. وقتی نوشته «بو میدهند» ترغیباش کردهاند که اضافه کند «از مد هم چیزی سرشون نمی شه». شوقی که هر لایک همراه میآورد در ذهن دوستم در حین نوشتهشدن جملات تجربهشده است. لایکزنندهها در ذهن رفیقم برایش دست زدهاند و تشویقاش کردهاند که گزندهتر بنویسد.
سادهانگاری است که فرض کنم که ارتباط آدم-فیسبوک یک ارتباط یکطرفه است. که آدم در فیسبوک وقت میگذراند و حظ میبرد و فیسبوک در آدم نفوذ نمیکند. که پیام و مجرا از هم جدا هستند. من در فیسبوک زندگی میکنم و فیسبوک من را هر روز فیسبوکیتر میکند. هر روز که میگذرد بیشتر یاد میگیرم که چطور بنویسم که بیشتر لایک بگیرم. که چطور از چند میلیون فارسینویس دیگر در فیسبوک پیشی بگیرم و بیشتر دیدهبشوم.
حرف نمیزنیم – کسی زیر نظر من مینویسد «دوباره این خیرخواهان دخترباز پیدا شدند!» و میرود. نوشته را لایک زدهاست. فکر میکنم لابد با دوستم موافق است و لابد «خیرخواه دخترباز» من هستم. لابد دوستم دارد حرفی میزند که با ظاهری که من میبینم متفاوت است. حتما «بو دادن» و «از مد چیزی نفهمیدن» استعاره هستند. لابد چیزی پشت این حرف است که من نمیبینم و نظرنویس و دوستم میبینند. هیچکدام اما به من توضیحی نمیدهند. اگر دوستم کنار دستم نشستهبود و این جمله را میگفت شاید از قیافهی من میفهمید که دارم بد میفهمماش و توضیحی میداد. زیر مطلب مینویسم «حرف بزنیم» و دوستم لایک میزند٬ اما حرف نمیزند. کسی با کسی حرف نمیزند. خیلی ها موافقاند. بعضی هم استدلال میکنند که «دخترهای تورنتویی بو نمیدهند». کسی نمیپرسد از کی بو و تمدن مترادف شدهاند؟ ضدعرق و دوشگرفتن چند سال قدمت دارند؟ برمبنای کدام خطکش، بوی بدن از ورساچی بدتر است؟
در فیسبوک حرف نمیزنیم. بعضی با هم موافقند٬ یا رفیق هماند٬ که برای هم لایک میزنند. همیشه هم کسی هست که مخالف است و چیزی میگوید و میرود. خیلی کار بکند، میرود در فیسبوک٬ یا وبلاگاش٬ مینویسد «فلانی فلان».
٭ نقل با اجازهی نویسنده.