یکی از مشخصات آدمهای خر زودباوری است، طوری که انگار مغز این آدمها برای باور کردن چیزهای عجیب و بی ربط به وجود آمده و از اجنه، فال قهوه، بشقاب پرنده، تا ائمه ی اطهار و معجزات انبیا و خدا را بدون هیچ استدلالی می پذیرد و به آن ایمان می آورد. ایمان نقطه ی مقابل علم و در واقع باور داشتن به چیزی است که با علم و منطق قابل توجیه نیست. البته آدمهای خر هم می توانند ساعتها در مورد درستی طالع بینی چینی استدلال کنند اما بین استدلال آنها و یک دانشمند یک فرق اساسی وجود دارد:
یک دانشمند، چیزی را باور ندارد، مگر ابتدا درستی اش نقد و اثبات شده باشد اما یک احمق، اول به چیزی ایمان می آورد و بعد برای توجیه آن دنبال دلیل و استدلال می گردد. مثلا شخصی که در یک خانواده ی مسلمان به دنیا آمده ناگزیر آموزه های شیعیان، چاه جمکران و آقا امام زمان را هم می پذیرد. این شخص دربرابر پرسش های یک مسلمان سنی ممکن است استدلال هایی هم بیاورد اما واقعیت این است که این استدلال ها در جهت «توجیه» چیزی است که او اصلا انتخاب نکرده؛ بلکه به دلیل قرار گرفتن در یک محیط شیعه مذهب » قورت داده» کما اینکه یک مسلمان سنی به امام زمان اعتقادی ندارد. همین آدم اگر در خانواده ای مسیحی به دنیا آمده بود با همان شدت و باور روح القدس را توجیه می کرد و اگر در یک خانواده ی کمونیست بزرگ شده بود به همان شدت به «عدم وجود خدا» باور داشت. بنا براین تفاوت یک احمق با آنکه فکرش را به کار می گیرد در نتیجه ی تفکر (وجود یا عدم وجود خداوند، امام زمان، اسب شاخدار، و…) نیست، بلکه در روشی است که به آن نتیجه رسیده اند.
همین جابه جایی زمانی ظریف بین اول ایمان آوردن و دوم دنبال دلیل گشتن تفاوت بین خرها و نا خرهاست. آدمهای خر در اعتقاداتشان محکم ترند و معمولا از آنجا که باور به آن چیز (امام باقر، خواص کلم پلو در درمان سرطان پیشرفته، احظار روح،…) در نتیجه ی تحقیق و مشاهده حاصل نشده با ارایه ی سند و برهان هم از بین نخواهد رفت. از همه مهم تر اینکه از آنجا که آن باور قورت داده شده به سختی از شخصیت جدا می شود. در حالیکه مثلا یک دانشمند به فرضیه ی نسبیت احساس تعلقی ندارد و اگر همین امروز فرضیه ی کامل تری از محک عقل بیرون آمد آن را خواهد پذیرفت. مشکل اصلی اینجاست که تنها گروه اندکی از ما واقعا چیزها را با عقل محک می زنیم. مشاهدات علمی نشان می دهد که آدمها در مجموع تفکر عمیق را دوست ندارند و از فکر کردن به سرعت خسته می شوند. به نظر می رسد که برخلاف چیزی که به نظر می آید که انسان موجودی است صاحب عقل، سازوکارهای عقلی در آدمها به شدت ضعیف و جای آن را باور کردن می گیرد؛ اما چرا؟
پاسخ این سوال به زمانهای دور و وقتی که بشر روی زمین حیاتش را آغاز کرد بر می گردد: زمانی که زندگی روی کره ی زمین پر مخاطره تر بود و خطرات جدی تر فیزیکی بقای انسان را تهدید می کرد. یک انسان اولیه را در نظر بگیرید که برای اولین بار در مسیری ناشناخته توی جنگل راه می رود و صدای خش خشی را از دور می شنود. مغز این بشر اولیه می توانسته دو جور استدلال کند:
اول- صدای خش خش متعلق به یک جانور درنده است، بهتر است فرار کنم
دوم- صدای خش خش می تواند از باد یا یک حیوان بی آزار باشد؛ باید قبل از هرگونه تصمیم گیری تحقیق کنم و با مشاهده به ماهیت اصلی صدا پی ببرم.
ناگفته پیداست که انسانی که صاحب فکر دوم ( استدلال، مشاهده) است در چرخه ی طبیعی حذف می شود، چون به هرحال همیشه احتمال آنکه پشت بوته ها پلنگ گرسنه ای کمین کرده باشد، هست. در حالیکه موجود اول که بدون آنکه فکر کند فرار کرده چیزی را از دست نمی دهد. در واقع طبعات خطای تفکر وقتی به چیزی که نیست، باور داشته باشیم بسیار کمتر از باور نداشتن است. یادمان باشد که هدف اصلی و اولیه ی مغز حفظ بقاست، برای همین هم به گونه ای برنامه ریزی شده که اصولا چیزها را باور کند (حتی اگر پشت بوته پلنک نباشد) تا بایستد و آن ها را به چالش بکشد و احیانا توسط پلنگ بلعیده شود. از طرف دیگر انتخاب طبیعی هم به کمک آنهایی می آید که نحوه ی تفکر اول (عدم تفکر) را انتخاب می کنند چون دومی ها در مسیر فکر کردن بلعیده می شوند و در طول زمان گروه باور کننده به هرچیز (خر) در اکثریت قرار گرفته و در نتیجه این » ژن باور کننده » را تکثیر و به نسل های بعد منتقل کرده اند.
حالا با گذشت قرن ها؛ دیگر نه در خیابان های نیویورک پلنگ به کسی حمله می کند و نه طبعات ایستادن و فکر کردن مرگ است -البته هنوز هم این نحوه ی نگرش به دنیا خطراتی دارد- با اینهمه دیروز من از یک دوست فرانسوی که مدرک فوق لیسانس بازرگانی دارد پیامی دریافت می کنم. این دوست به تازگی کارش را از دست داده و از نظر مالی در شرایط بدی است. توی پیام عکس یک فیل با گل های صورتی که ظاهرا یکی از خدایان هندی است فرستاده شده که زیرش نوشته » اگر این را برای هفده نفر بفرستی شوکت و موفقیت و پول از در و دیوار برایت سرازیر خواهد شد.» وقتی می پرسم واقعا به این چرت و پرت ها اعتقاد داری؟ شانه هایش را بالا می اندازد» از به اشتراک گذاشتنش که ضرری نمی کنم».
در نوشته ی بعدی از نقش فشار، نا امنی و استرس در افزایش باورهای غیر علمی؛ خرافات و ترویج خریت بیشتر خواهم گفت .
* این سری نوشته ها اقتباسی است آزاد از کتاب
» مغز باور کننده » حاصل تحقیقات سی ساله ی دکتر مایکل شرمر در زمینه ی نورولوژی ، مغز و سیستم های اعتقادی. خواندن اصل کتاب را به پیروان علم و اندیشه توصیه می کنم.
دستهبندی شده در: لولیتا