بالاتر از بام های کبوتر نشین تا آخرین دکمه های تو باز می شوم آستین می گشایی گره - جایی به رگ های گردن ام - تا عمیق ترین خواب بستر تو پایین می افتم غلت می زنم این بالش باد کرده اندام تو نیست؟ کو لب هات؟ از گوشه های برای شنیدن حرف نمی زنند ِ لب های تو تمرد می کنم دود همیشه به سیگار دلالت نمی کند دوایر معیوب ذکر می گویند چنان زار... محمل... به دنبال لیلی... که از گریه ام زار... در گل... ز بامی که بر خاست... مشکل... از شیشه ای که افتاده روی سینه ام بپرس چند خلسه از نفس های حرام طلب دارم نمی دهدم این شراب؟ مجنون! لیلی! ناقه! ابل! خررررررر! پا به روی پلک های بی تو خواب ام نمی برد بگذار اوهام را بدر تن ممکن شو
همین هواهای خوب مرا نابود کرد در چنین هوایی بود که از کارم استعفا دادم، در چنین هوایی به سیگار عادت کردم در چنین هوایی عاشق شدم بردن نان و نمک به خانه را، در چنین هوایی فراموش کردم مرض شعر گفتن ِ من همیشه در همین هواها عود کرد همین هواهای خوب نابودم کردند.