پارسال که رستوران داشتیم با دختر خانمی آشنا شدم که نمایش نامه نویسی دانشگاه تهران درس میخوند ولی با یک خانواده ی وحشتناک از نظر شعور اجتماعی و عاطفی و هر چیز زیر صفر .
هر قدر از مشکلات این دختر بگم کم گفتم .
شب هایی که من شیفت بودم تا یه مقدار زیادی از مسیرش رو با هم میرفتیم و می رسوندمش ولی بقیه ش رو باید خودش می رفت،گاهی تا ساعت نزدیک دوی صبح منتظر می نشستم تا خبر بده که سالم رسیده .
واقعا دلم نمیخواست پیشمون کار کنه ، چون دختر فهمیده و باسوادی بود و اون محیط و کارگری در آشپزخونه ای که بقیه پرسنلش آقا بودند در شان و منزلت این خانم نبود ولی چه کنم که اصرار به این کار داشت و درضمن حداقل مطمئن بودم که تو محیط سالمی کار میکنه .
انقدر تو محیط خونه فشار روش بود و از برادرهاش که بلحاظ سنی ازش کوچکتر بودند ولی از نظر جثه درشت بودند و از نظر اخلاقی نافرم ، کتک خورد که از خونه زد بیرون و هم خونه ی دوتا دختر دیگه شد .
متاسفانه چون برای گذران زندگی پول نداشت مجبور شده بود از دانشگاه مرخصی بگیره و بیاد کار کنه تا یکمی پس انداز کنه .
فقط دو ترم مونده بود که درسش تموم بشه و من فرم های دانشگاهش رو دیده بودم که اسمش تو جدولی بود که نشون میداد استاد تایید کرده ، بدون گذروندن امتحان درسشون پاس بشه .(ببینید چقدر دانشجوی ساعی و خوبی بود)
همه ی دغدغه ی من شده بود اینکه چطور مریم یکمی زندگیش رو به راه بشه تا بتونه هم کار کنه هم کلاساش رو بگذرونه و این دو ترم تموم بشه .
چند ماه بعد از اینکه با هم بودیم بهم گفت که میخواد بره تو یه تالار کار کنه که فقط شب ها مراسم دارن و بتونه صبح ها بره کلاس . خوشحال شدم و باهاش تسویه کردیم .
بعد هم که افتادیم تو مشکلات خودمون و تعطیلی رستوران و این مسائل و بجز اینکه گاهی تلفنی یه خبر از هم می گرفتیم ارتباط دیگه ای نداشتیم .
یکی دوبار هم نمایشِ خوب که اجرا بود و می خواستیم با مهردخت بریم دعوتش کردم که هر بار بنا به مشکلی نتونست بیاد .
فکر میکنم یه پنج -شش ماهی کاملا ازش بی خبر بودم .
پری شب همینطور که دراز کشیده بودم داشتم منوی تلگرامم رو بالا پایین میکردم تا ببینم میتونم کسی رو برای خرید بلیط های جشنواره ی امسال پیدا کنم .
رفتم رو اسم مریم و عکسای پروفایلش رو نگاه کردم یکعالمه ذوق کردم وقتی عکس با یونیفورم جشن فارغ التحصیلیش رو دیدم و تو دلم خدا خدا کردم که عکس واقعی باشه .
همون موقع تلفنم زنگ خورد و مشغول صحبت شدم و مریم از یادم رفت .
دیروز تازه رسیده بودم خونه که تلفنم زنگ خورد .
درکمال ناباوری اسم مریم رو دیدم . همونجا نشستم رو لبه ی مبل و با شوق و ذوق فراوون احوالشو پرسیدم .
بهش گفتم چرا انقدر سورپرایز شدم و پریشب داشتم عکساشو می دیدم .
گفت که عکسا واقعی هستند و یکعالمه خوشحال تر شدم .
بعد آروم آروم و با خجالت تعریف کرد که دو هفته با اصرار و حتی گریه ی پدرش برگشته خونه ولی دوباره برادرها خواستن ازش پول بگیرن و چون نداده کتکش زدن و گفتن برمی گردیم خونه نبینیمت .
مریمم هم ، نه بخاطر حرف اونا بلکه بخاطر غرو پایمال شده ش وسایلش رو جمع کرده و میون التماس های پدرش برگشته پیش هم خونه هاش .
گفت : مهربانو جون دیروز یه نفر برام خبرآورده که تو این یکماه ، پدرم چشمش رو عمل کرده و پول نداشته و پای پیاده رفته پیش یکی از برادرهام ازش کمک مالی خواسته اونم بیرونش کرده
حالا چشمش بخاطر سرما و آلودگی عفونت کرده .
اینا رو گفت و ساکت شد . گفتم : مریم دلت میسوزه برای پدرت ؟ گفت : آره
گفتم : میدونی عامل همه ی مشکلاتت همون پدره ؟
گفت : آره میدونم همون پدر ، با گنده کردن پسرا و تن لش بار آوردنشون باعث تحقیر و بدبختی من شده .
گفتم : با این وجود میخوای کمکش کنی ؟
گفت : بله .
گفتم : چقدر؟؟
گفت : دویست تومن .
گفتم : عکس کارتت رو بفرست .
گفت: بخدا دو روزه دارم باخودم کلنجار میرم من که شش ماهه حال شما رو نپرسیدم ، حالا زنگ بزنم بگم پول میخوام ؟؟
گفتم : مریم جون موضوع اینجاست که حالا که ناراحت بودی و دستت خالی بوده یاد من افتادی نه کس دیگه ای .
این یعنی تو دلت جا دارم و با من راحت بودی و فکرت به من رسیده . جالبه انقدر انرژی زیادی فرستادی تو این دوروز که من رو کشوندی به عکسای پروفایلت
شاید چند سال قبل بود به این فکر می افتادم که " حالا که مشکل داری اومدی سراغ من " ولی الان اینطوری نیستم ..
خیلی زحمت کشیدم تا نگاهم رو تغییر بدم .
تو هم به این چیزا فکر نکن موضوع اینه که الان من رو شریک کار خوبت میکنی و مثل اون ها رفتار نکردی . همین میشه تفاوت تو با خانواده ت .
میدونم اجازه نمیدی ازت سوء استفاده کنن ولی کسی هم نیستی که بتونی به درماندگی پدرت بی تفاوت باشی .
مریم خوب به حرفام گوش داد .. آهی از سر آسودگی کشید و گفت : خودم رو آمده کرده بودم که بی معرفتیم رو به روم بیاری؟
گفتم : انگار عزمت رو جزم کردی که عصبانیم کنی ؟؟ دخترِ بد من کی از این اخلاقا داشتم و چی باعث شده تو همچین فکری درموردم بکنی ؟؟
گفت : نه بخدا شما ماااهی ولی خوب اگر اینطوری هم بود حق داشتید .
گفتم : مریم باور میکنی پری روز دستم خالی خااالی بود ؟؟
میدونستم یه پولی قراره بیاد تو حسابم ولی تا ساعتی که بیاد واقعا نداشتم .
اگر اون موقع ازم پول میخواستی شرمنده ت می شدم .
ممکن بود تو هم تو دلت بگی "چون این مدت خبری ازم نبوده مهربانو هم بهم کمکی نکرد درصورتیکه من واقعا نداشتم ."
بیا پس قول بده تو هم اگر اینطوری به مسائل نگاه می کردی ، نگاهت رو عوض کنی . باور کن حال هممون اینطوری بهتر میشه .
گفت : راست میگی ، قول میدم منم این فکرایی که باهاش عجین شدیم رو تغییر بدم .
من که نمیتونم براتون جبران کنم . خداااا...
تو حرفش پریدم و گفتم : بیخود شونه خالی نکن ، تو همینکه به من زنگ بزنی و بگی نمایشنامه م داره اجرا میره دعوتی و من بیام و کلی پُزت رو بدم که از طرف نویسنده ی کار دعوت شدم کافیه .
من به امید اون روزام .. و مطمئنم تو بهش میرسی .
************
راستی مریم گفت تو این چند ماه آخر تو یه فست فود که از برند های قدیمیه و البته عوامل اصلیش در خارج از ایران هستند استخدام شده ..
حقوق و مزایاش وزارت کاریه ، بعلاوه ی سرویس برگشت در شیفت شب . درضمن صندوق داره نه کارگر و حقوقشون در وقت مقرر پرداخت میشه .
چند مدل قرصی که دکتر برای آرامش اعصاب و کاهش اضطرابش داده بود رسیده به یکی .
*********
دوستان عزیزم بیاید عادت های بد قدیمیمون رو کنار بذاریم و از هر موضوعی منفی ترین حالتش رو در نظر نگیریم .
من موافق باج و سرویس اضافه دادن به کسی نیستم ولی وقتی میدونید یه عزیز قدیمی از سر استیصال بهتون رو آورده ، وقت تسویه حساب نیست ..
کمکش کنید و قضاوتش نکنید ..
اصلا" به خودتون اجازه ندید که درمورد نوع خرج کردنِ کمکتون نظر بدید و پیش خودتون فکرکنید اون موضوع اصلا ارزش این رو نداره که دوستتون بخاطرش رو انداخته ..
به این فکر کنید که اون موضوع هر چی که باشه برای دوستتون مهم بوده که بخاطرش اومده سراغ شما ..
به کارهاتون احساس خوب داشته باشید و بدونید که یه چیزی بوده که شما امروز انتخاب شدید تا یاری دهنده باشید . پس اگر براتون کمک مقدوره انجامش بدید .
با همه ی باند بازی هایی که همه جای این مملکت رواج داره ، و مقوله ی هنر هم آلوده به این ننگ هست ، من مطمئنم مریم یه روز نتیجه ی تلاشش رو میبینه و در جایگاهی که حقشه می ایسته
دوستتون دارم