illustrated by : Tiffany Calder Kingston
جنگ بر سر استعدادها!
In the current climate with high unemployment in many countries, it may no longer be appropriate to talk about a “war” for talent (Farndale et al., 2010).
در جامعه ای زندگی می کنم که همه ی پسرهایش ادعا دارند که در این سی سال زندگی س ک س نداشته اند،اما هفته ی دوم رفت و آمد با تو به این نتیجه می رسند که دیگر وقتش است س ک س را با تو تجربه کنند.
در جامعه ای زندگی می کنم که از هر دخترش می پرسی که دوست پسرت خوبه؟ جوابش این است: آرهههه. خیلی خوبه . تو این یک ماه که دوست شدیم نگفته بیا سکس داشته باشیم!
در جامعه ای زندگی می کنم که پسرهایش از ادا و اصول دخترها می نالند که به طبیعی ترین نیاز آنها پاسخ نمی دهند!!!!!
تمام این ها به کنار قضیه این است که در همین جامعه اگر یکی از همین مردها روزی،روزگاری بفهمد تو یک روز دست در دست مرد دیگری راه رفته بودی تو یک ف ا ح ش ه هستی و بس!
خبرگزاری مهر:
بیش از 70 میلیون نفر جهت دریافت یارانه ثبت نام کردند!
نتیجه اش را در دلم می گویم که باز آقاهه نیاید فیلترم کند!
یازدهمین جشنواره مطبوعات کودک و نوجوان
زمان برگزاری نمایشگاه:
یکم تا چهارم اردیبهشت.ساعت 9 تا 12 - 14 تا 18
مکان: ساری.بلوار امیر مازندرانی.خ رودکی. بوستان سنگ. اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
Fariba.dindarمن يك انسانم. با تمام ناكاملي هاي انسان بودن.
قبل از تو روز مادر، سختي ِ يافتن ِ هديه اي بود لايق و پسند مادر بزرگت.
بعد از تو اين روز، آزارم مي دهد. نمي دانم بعدها مرا چگونه قضاوت خواهي كرد. فقط يادت باشد، من يك انسانم. با تمام ناكاملي هاي انسان بودن.
گوش دادن به صدای گنجشک ها در اولین لحظاتِ روشنیِ روز، تضمین یک روزِ آبی با اشعه های طلایی خورشید است.
اُه، لابد فکر میکنی هیچ کس مشکلاتی مثل تو نداره. دقیقا به همین دلیل کار گروهی خیلی خوبه. تو میفهمی که تنها نیستی. آدمهای زیادی هستند که احساساتی مشابه تو دارند. شماها در احساسات هم شریک میشید. با این کار به درمان یک نفر دیگه کمک میکنی. شاید شنیدن حرفهای بقیه کمک بکنه تا زخمهای درونت ذوب بشه و از بین بره.
احساسات آدمها تا وقتی که به شکل یک رفتار مثل فریاد زدن یا گریه کردن یا حتی صدمه زدن به خودشون درنیامده چیزی ازش معلوم نیست، کسی چیزی در موردش نمیدونه. من میخوام کمکت کنم تا بتونی احساساتت رو بشناسی.
من هیچ کسم، تو کی هستی؟
يادداشت لحظه هاي كاغذي برای کتاب رقص روی لبه
اثر موفق اثری است که بعد از تمامشدن در ذهن مخاطبش ادامه پیدا کند و او را با دنیای داستانیای که آفریده درگیر کند. رقص روی لبه از این دست کتابهاست، خواننده با داستان درگیر میشود، انگار دغدغههای میراکل تبدیل به دغدغههای او هم میشود
Fariba.dindarمن سعی میکنم دختر ِ خوشبخت ِ تو باشم و به این تنهایی ِ مسری پایان دهم
نشستهایم روی صندلیهای ته ِ اتوبوس. نور از لا ب لای ِ درختهای تازه جوانه زده و شیشههای شکستهی خانهی متروک و از میان ِ دستهای ِ مردی که روی پشت بام ِ خانهشان آنتن را تکان میدهد، میگذرد. من در میانِ سایه روشنها کنار مادر نشستهام و اتوبوس از تمامِ ماشینهای گرانقیمت ِ بلندبالا، جلو میزند. به مادر نگاه میکنم که چطور از سرعت ِ اتوبوس ترسیده و فکر میکنم چرا او خوشحال نیست؟ چرا برای قاب ِ عکسهای جدید خوشحال نیست؟ چرا برای بلند شدن ِ موهای ِ من خوشحال نیست؟ چرا برای تن ِ سالمـمان و سقف ِ بالای ِ سرـمان و ظرف ِ پایه بلند ِ کریستالی خوشحال نیست؟ و چرا موهای من برای خوشحالی ِ مادر سریعتر رشد نمیکنند؟ دستهایم یخ میکند. مثل ِ حالا. مثل ِ همیشه. مثل ِ روزی که در تراموا غش کردم. مثل ِ روزی که فهمیدم دلـم برای انگشتهای کشیدهی مردی تنگ شده. مثل ِ روز ِ پیش از عید که پدر با اتوبوس تصادف کرد. و از دستهای مادر میآویزم. " پس چرا سردی؟" و بغض گلویم را فشار میدهد. وقت ِ رفتم گفتمـت چرا منت ِ شوهرت را میکشی؟ ما که خودمان پا داریم. من بدخلقـم اما تنهایت نمیگذارم. چرا تنهایی ِ تو این همه مسریـست؟ و چرا هیچوقت هیچکدام از هدیههای روز ِ مادر ِ خواهرانم را دوست نداشتی؟ و چرا تصویر ِ ذهنی ِ من از تو چشمهای خیسـت است و صدایی که از تو در گوش ِ من ضبط شده، صدای فین فین کردن ِ بعد از گریه است؟ چرا تنهایی ِ تو اینهمه مسری است و چرا ما هیچکس را نداریم؟ و چرا دیگر خودمان را هم نداریم؟ راست میگویی من باید به فکر باشم. به فکر ِ تنهایی ِ مسری ِ تو و چشمهای پر حرفـت و به قول ِ خاله دست برای دیگران تکان بدهم و بگذارم موهایم بلند شوند و باز فر بخورند و بیایم بنشینم رو ب روی ِ تو و آینه و کمی آرایش کنم و تو فکر کنی که عجب قشنگتر شده ام از وقتی موهایم مثل ِ دیوانهها کوتاه نیست. دستهایت را محکمتر میفشارم و چشمهام را به بهانهی نور ِ مستقیم ِ خورشید ِ در حال ِ غروب ِ پنج و سی و هشت دقیقهی عصر میبندم. من دلتنگـم و از تقلای ِ این روزها خسته و زخم ِ چرکینِ غرورم وسعتی به پهنای تنهاییت پیدا کرده. بیا پیاده شویم مادر. هرچند که اینجا هم ایستگاه ِ ما نیست. من سعی میکنم دختر ِ خوشبخت ِ تو باشم و به این تنهایی ِ مسری پایان دهم ...
+ اسپند ماه ِ خوشی نیست ..
وقتی تمام روزهای هفته، برنامه ی کارهای نکرده و نیمه تمامت توی دفترچه ی "باید بکنم"ها بدون تغییر تکرار می شود، هفته ی بعد هیچ وقت سر نمی رسد.
مامان سلام...خوبی . تعجب نکن که آخرش را علامت سوال نگذاشتم. یک "خوبی" از نوع خبری بود. مگر می شود مامان ها بد باشند؟ مامان ها به خودی خود، همین که مامانند یعنی خوبند. اگرچه این خوب با آن خوب فرق دارد.مثلا اینکه همین الان- درست همین لحظه ای که دارم این متن را می نویسم- تو زانویت را خم کرده ای تا شاید درد لعنتی اش کمتر شود و یک ذره خوابت ببرد، یا اینکه حالت از دیدن قوطی های قرص معده و کبد و کلیه و روده بهم می خورد دیگر، اینها هیچ کدام دلیل نمی شود که خوب نباشی. تو خوبی و این را فقط من می فهمم. منی که چندین روز است دارم فکر می کنم چه چیزی خوشحالت می کند؟ لباس؟ وسایل خانه؟ لوازم آرایش؟ کتاب؟ یا مثلا به جای همه اینها بیایم آدم باشم و طوری رفتار کنم که خوب بودنت را خودت هم حس کنی. یک جور که حس مهم بودن مثل بچه های وروجک از سر و کولت برود بالا. یک جور که هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت بغض نکنی و چشم هایت شبیه آن روزی که از پیش دکتر آمدی نشود. همان روزی که دکتره گفته بود یک توده یا زایده یا یک جور موجود مزخرف دیگر دارد توی زانویت جولان می دهد و تو خودت را باخته بودی و به محض رسیدن به خانه رفته بودی توی پناهگاهت و بعد مرا صدا کرده بودی به آشپزخانه و با بغض سنگینی گفته بودی " بیا برنج آبکش کردنو یاد بگیر. یه روز لازمت میشه" . من بغضم ترکیده بود از اینکه فکر کرده بودی اگر نباشی ما تنها مشکلمان آبکش کردن برنج است! اصلا می دانی مامان ؟ اگر یک روز، حتی یک روز، نباشی آن برنج ها تک تکشان سنگ های بی قواره ای می شوند توی دل هایمان. شاید چیزی شبیه همان سنگ قلمبه توی کیسه صفرایت.تو آشپز نیستی ، تو نظافتکار نیستی، تو ماشین ظرفشویی نیستی مامان! تو مامانی و این کافی است برای اینکه من یک ربع زودتر به خانه آمدن را به بستنی خوردن با همکلاسی هایم یا چرخیدن توی خیابان انقلاب و یا هر کار دیگری ترجیح بدهم. تو مامانی و همین کافی است برای اینکه تو را با لاغر شدن های بیش از حدت، با درد هایت، با همه توده ها و سنگ های توی بدنت، با قند و فشار خون بالایت دوست داشته باشم. تو خوبی و این را فقط من می فهمم...
+ یکی از دوستامون داره اولین روزهای بدون مادر رو سپری میکنه. براش آرزوی صبر کنین.خیلی سخته واقعا...
شیرکو بی کس
ترجمه ی منصور پیروتی
بچه که بودم
دست چپ ام دوست داشت
مثل دست ِ شیک پسر همسایه مان
ساعتی داشته باشد.
بهانه که می گرفتم
مادرم به ناچار گازی می گرفت
از مچ دست ام
در جای دندان ها
ساعتی برایم می کشید
آخ... که چقدر خوشحال ام می کرد!
*چاپ شده در ماهنامه ی عروسک سخنگو، شماره ی 270- 269
ترجمه ی منصور پیروتی
سیل
با ماهیگیر
گفت:
دلایلم بسیار است
برای عصیان
اما مهم ترین شان
آزادی ماهی است و
طرح مخالفت با دام!
*چاپ شده در ماهنامه ی عروسک سخنگو، شماره ی 270- 269
من در یک درخت، یک زن می بینم و در یک زن، رودخانه و در چشمان اش همه تاریخ ام را. زن سمبل بزرگی است که اگر از شعر حذف شود، آثار ما برهوت و کویر می باشد.
*چاپ شده در ماهنامه ی عروسک سخنگو، شماره ی 270- 269
Fariba.dindarیکی از قشنگ ترین لحظه ها :0)
"اتاق تجربه" یک فرصت استثنایی برای کسانی ست که به نوشتن و نویسندگی در زمینه ی ادبیات کودک و نوجوان علاقه دارند؛کسانی که همیشه آرزو کرده اند یک راهنمای خوب داشته باشند یا در خیالاتشان خود را یک نویسنده با کتابی پرفروش تصور کرده اند.
این یادداشت، یک یادداشت تبلیغاتی نیست و با اطلاع رسانی این دوره ی آموزشی، نه پولی در جیب من می رود، نه سودی نصیبم می شود. خیلی وقت ها، خیلی ها به من ایمیل زده اند که دلشان می خواهد نویسنده باشند، دلشان می خواهد بنویسند، خوب هم بنویسند. "اتاق تجربه" فرصتی را فراهم می کند که در قدم اول با ادبیات کودک و نوجوان آشنا شوید و سپس یاد می دهد تا به خودتان و توانایی هایتان ایمان و اعتماد داشته باشید. بارها نوشته ام که نوشتن داستان و نویسنده شدن کار آسانی نیست. نویسندگی نه تنها آسان نیست که یکی از سخت ترین حرفه هایی ست که به سال ها تجربه، مطالعه، تفکر و تامل نیاز دارد. علاوه بر این ها، ادبیات کودک و نوجوان یکی از سخت ترین و عمیق ترین شاخه های ادبیات است که ممکن است خیلی ها آن را دست کم بگیرند یا فکر کنند برای مخاطبین کودک و نوجوان نوشتن خیلی هم آسان است.
"فریدون عموزاده خلیلی" یکی از نویسندگان و روزنامه نگاران بزرگ ایران است که با هدف کشف استعدادهای جوان و پشتیبانی از آن ها، و با همکاری مشترک نشر چکه و مجله ی هفتگی چلچراغ، این دوره های آموزشی را برپا می کند. هزینه ی کلاس ها از دوره ی اول _که حدود سه سال پیش برگزار شد_ تغییری نکرده و صد و بیست هزار تومان می باشد. در صورت تایید شدن کتاب ( رمان کودک یا نوجوان) این مبلغ همراه با حق التالیف کتاب، به نویسنده برگردانده می شود.
درست است که لازمه ی حضور در این کلاس ها آشنایی با ادبیات کودک و نوجوان و توانایی در نوشتن است، اما کسانی که به اندازه ی کافی در این زمینه آشنایی و مهارت ندارند، نگران نباشند. با پشتکار و تلاش، زیر نظر یک استاد خوب، می توانند یاد بگیرند.
به جرات می توانم بنویسم که دوره ی "اتاق تجربه" یکی از بهترین تجربه های نویسندگان جوانی ست که در این کلاس ها حضور داشته اند و هر کدام از کتاب هایی که در دوره ی اول از نویسندگان جوان به چاپ رسید، حداقل برنده ی یک جایزه ادبی در سطح کشور شده اند. ( عنوان کتاب ها و نویسنده ها، همراه با جایزه ادبی شان در پوستر هم ذکر شده است.)
علاقه مندان برای حضور در این دوره می توانند در روزهای شنبه تا چهارشنبه از ساعت 9:30 تا 16:30 به دفتر مجله ی چلچراغ مراجعه کنند یا با شماره ی 88841321 تماس بگیرند.
نشانی دفتر مجله برای ثبت نام : تهران، خیابان کریم خان زند، خیابان خردمند جنوبی، کوچه ملکیان، پلاک4، طبقه ی زیر همکف، دفتر چلچراغ
این کلاس ها در ده جلسه ی 2-3ساعته در روزهای چهارشنبه برگزار خواهد شد.
+لینک مرتبط: فریدون عموزاده خلیلی
طولانی تر
طولانی تر
طولانی تر
illustrated by : Kinga Rofusz
اگر فکر می کنید پول گرفته ام که این ها را تبلیغ کنم یا مثلا کسی قول داده ماچم کند(!) سخت در اشتباهید. فقط رنگی رنگی جان ازم خواست که بگویم اگر قرار باشد برای مادرم از بین جینگیل جات فروشگاهش چیزی بخرم چه چیزهایی را ست می کنم؟ از یک طرف چون مامان جان بر خلاف آبی مطلق بودن خودم، یک بانوی چند رنگی است و ترکیب های رنگی مثل طوسی-صورتی، آبی-نارنجی و سبز-قرمز را بیشتر دوست دارد، از طرف دیگر چون بالاخره هر چه باشد این بنده حقیر یک دانشجو بیش تر نیستم و تازه باید برای نمایشگاه کتاب هم پول نگه دارم، از آن یکی طرف چون این روز فقط روز مادر نیست و روز زن است و اگر من شوهر داشتم(!) دلم می خواست همچین چیزهایی را بهم بدهد، این ست دورنگ را انتخاب کردم.فقط یک پیشنهاد است. وگرنه می دانم که همگی خوش سلیقه تر از من هستید... : ایناهاش
+ چند نفری اعتراض کردند که چرا دارم تبلیغ می کنم؟ خواستم بگویم تبلیغ کردن برای دختری که مبتکر و خلاق است (منظورم نگار یعقوبی مدیر سایت رنگی رنگی است) نه تنهای ایرادی ندارد بلکه خیلی هم خوشحال کننده است. وقتی برای بافتنی ها و دوختنی ها و خوردنی هایی که بقیه دوست هایم می سازند و میفروشند با اشتیاق تبلیغ می کنم، چرا برای ایده هایی که این دوست جدیدم می سازد تبلیغ نکنم؟ دوست داشتید این مصاحبه را هم با نگار یعقوبی - دختر رنگی - بخوانید و باز هم اگر دوست داشتید بهش افتخار کنید لطفا...
چرا؟ خودم هم نمی دانم چرا این طور بی مقدمه و ناغافل، در اولین ساعات شروع یک روز کاری شلوغ، یادم افتاده بود که باید هر چه زودتر یکی از پروژه های پژوهشی شخصی ام را شروع کنم. مطالعه درباره هم.جن.س.بازی کودکان و نوجوانان. راستش تا پیش از این حتی از فکر کردن درباره این موضوع وحشت داشتم. اسمش وحشت هم نباشد، یک حسی شبیه گریختن است. حسی درونی که ترجیح می دهی به چیزهای بهتری فکر کنی تا به موضوعی مثل هم.جن.س.بازی در میان کودکان و نوجوانان. اما این یکی از واقعیت هایی ست که در میان ما، کودکان و نوجوانان و حتی پیشینه ی خود ما جریان داشته و دارد. اسم دیگری هم ندارد. نمی شود چون کودک یا نوجوانان اند نام دیگر یا عنوان دیگری به آن اختصاص داد.
مهرماهی که گذشت به دیدن یکی از معلم هایم در یکی از دبیرستان های نمونه دولتی دخترانه رفته بودم. از همه جا حرف می زدیم تا این که رسیده بودیم به این که اخیرا این ناهنجاری در محیط های دبیرستان خیلی شایع شده است. خب درست است که آن لحظه فشارم افتاده بود پایین و دست هایم یخ کرده بود. درست است که تا چند ساعت بعد، حالم بد بود از شنیدن آن واقعیت های تلخ جامعه و جهان امروز. اما تصمیم خودم را گرفته ام تا درباره این موضوع بیشتر بدانم. ریشه ها و علت هایش. زمینه های گسترش و پرورش این موضوع و راه درمانش. اصلا به این موضوع باید به عنوان یک "بیماری" و "ناهنجاری" نگاه کرد، یا "یک پدیده ی غیرمرسوم در میان طبیعت انسان ها"؟
آن وقت ها که دبیرستانی بودم نمی دانستم خیلی از رفتارهای دخترهای دبیرستانی ریشه در این ناهنجاری دارد. وقتی زنگ تفریح از یک توالت سه نفر بیرون زده بود و من وحشت کرده بودم، یا دخترهایی که بو.س.یدن از ل.ب.های همدیگر را نشانه ی صمیمت می دانستند فهمیده بودم که یک جای صمیمت و دوستی مشکل دارد و باور صحنه هایی که در اتوبوس دانشگاه دیده بودم هنوز هم برایم سخت است.
حالا یک خواهش بزرگ دارم. آیا کسی هست که در این زمینه اطلاعاتی داشته باشد و بتواند راهنمایی ام کند؟ کتاب، مقاله، سایت... هر چیزی که دانش ام را در این زمینه گسترش بدهد. ایمیل هم این است:
Havijebanafsh@gmail.com
توضیح عنوان: روشن می گوید اسمش "جهت گیری جن.سی کودک و نوجوان" است. چون کودک که هم.جن.س.با.ز نمی شود.اما من دلم می خواهد فکر کنم اسمش، همان ترکیب همیشگی می شود. چون کودک امروز می فهمد چه کار می کند.
او
که نه تو می شناسی اش نه من
پا را گذاشت روی رکاب
و از خاطر ما رفت...
هنوز توی کوچه
برگ ها
زیر چرخ های ناپیدا
دو نیم می شوند
هنوز آب چاله ها
پاشیده می شود
روی خاطر ما
و ما و ابرها
که وارونه افتاده ایم توی آب
دو نیم می شویم
پاشیده می شویم
و چیزی به خاطر نمی آوریم...
*چاپ شده در ماهنامه ی عروسک سخنگو، شماره ی 270- 269
چند روز پیش یک ایمیل دریافت کردم با عنوان " آشنایی و ارادت".در ایمیل بعد از چند سطر توضیح و تفسیر برایم نوشته بود آدرسم را برای دریافت یک بسته ی پستی در اختیارشان بگذارم. خب این جور وقت ها، دادن نشانی پستی یک ریسک حساب می شود. اسمش ریسک هم نباشد، اشتیاق چندانی نداری برای آدرس دادن. در ایمیل نوشته بود که می خواهد یک بسته ی اموزش دستبند برایم بفرستد. معرفی "کیت ساخت دستبند" را که در وبلاگ نیکولا دیدم، اعتماد کردم تا نشانی پستی را برایش بفرستم. بسته چند روز بعد به دستم رسید. یک بسته ی ساده و کوچک ِ آموزش ساخت دستبند که مشابه ش را تا به حال ندیده بودم.
این بسته ی آموزشی خلاقیت نگار یعقوبی است. دختری 27ساله که به گفته ی خودش از 18 سالگی کار می کند و مدیر مارکتینگ شرکت notionplex است. این ها را خودش نمی گوید. دو روز بعد، خیلی اتفاقی مصاحبه اش را در روزنامه ی "کسب و کار" ( یکشنبه 24فروردین 93) خواندم و فکر کردم چه خوب است که یک آدم رنگی، با یک خلاقیت کوچک یا بزرگ پیدا شده که کار تازه ای در دنیای مجازی انجام بدهد. ( البته که خیلی زودتر از من نگار و سایت اش شناخته شده و در تلویزیون هم درباره ی همین جعبه ی شادی مصاحبه هایی با او انجام شده) ایده ی این که یک جعبه با محتویات مورد نیاز برای ساختن دستبندهای رنگی در اختیار مخاطبین یا بازدیدکنندگان قرار بدهی، شاید کوچک باشد، اما خیلی بزرگ است. من خودم تا به حال هیچ وقت دو هزار تومان یا پنج هزار تومان پول این دستبندهای بافته شده با نوارهای چرمی نداده ام. چون به نظرم یا قیمت شان زیاد بوده، یا جذابیتی برایم نداشته اند. اما ایده ی نگار برای ساخت این جعبه های شادی این است :" یک آدم رنگی رنگی در زندگی مدل خاص خودش رو داره: تقلید نمی کنه، بین خریدن و ساختن، ترجیح می ده بسازه." همین جمله کافی ست تا به جملات و حرفایی فکر کنم که در مصاحبه ی نویسنده ها و کتاب های روانشناسی خوانده بودم:" خود بودن!"
خوس کایر در سخنرانی اش هنگام دریافت جایزه آسترید لیندگرن گفته بود:" در سی سال گذشته بارها خوانده ام که "خود" بودن بزرگ ترین هدیه ای است که می توان به خود و جامعه داد. با این حال سوال این جاست که آیا این "خود" برای دیگران هم به اندازه کافی مهم است یا نه. من شدیدا به کافی بودن "خود" به عنوان پیشکشی به دنیا، شک دارم. و تمام تلاشم را می کنم تا به دیگران تا آن جا که می توانم همکاری کنم. در حقیقت، فرایندی را که در آن دیگران را با خود شریک می کنیم، یادگیری می نامند."
محتویات جعبه همراه با یک بروشور ساخت دستبند
خب، اگر قرار باشد صادقانه بنویسم، باید بگویم که در نظر اول، این ایده نه تنها برایم جالب نبود که مسخره هم بود. فکر کردم من که دستبند چرمی دوست ندارم، من که از این جور چیزها دست ام نمی اندازم و خوشم نمی آید و بعد از نگاه مختصری به محتویات جعبه و بروشور، آن را انداخته بودم روی میز. در واقع بیشتر از این که از ایده خوشم بیاید، از بسته بندی آن خوشم آمده بود. چند روز بعد وقتی خسته از کار و فعالیت های روزانه دراز کشیده بودم، فکر کرده بودم بد نیست دستبند بافتن را تجربه کنم؛ و نشسته بودم به ساختن دستبند برای خودم. کار لذت بخشی بود. انتخاب رنگ ها و بعد بافت نوارهای چرمی. (شبیه بافتن موهای خودم بود. اصلا بافتن یکی از لذت بخش ترین و ریزترین کارهای دنیاست.) وقتی اولین دستبندم را بافتم، فکر کردم این جعبه می تواند یک جعبه ی جالب و شادی بخش باشد. مخصوصا این که دوست کوچک با دیدن جعبه سفارش کرد یک روز می آید تا دستبندهای رنگی برای خودش ببافد و آقای برادر نوارهای چرمی سبز پررنگ و کم رنگ را برداشت:" این ها هم برای دستبند من!" خب تعجب نکنید، این دستبندهای چرمی، اسپرت هستند و هم دخترها می توانند استفاده کنند، هم پسرها! در واقع با "کیت ساخت دستبند" هم دستبند بافتن یاد می گیری هم "خود" بودن!
بد نیست مصاحبه ی نگار را بخوانید. می توانید با اهدافش از راه اندازی این سایت و محصولاتش آشنا شوید. سایت رنگی رنگی می تواند یک سایت خوب برای همه ی مخاطبان در هر گروه سنی و سطح تحصیلی باشد. به قول خودش یک محیط شاد مجازی برای دخترها. جایی که هم می توانی اطلاعات عمومی ت را بالا ببری هم یک گشت و گذار در یک محیط شاد مجازی را تجربه کنی.
نگار از من خواست تا از میان محصولاتشان، یک ست هدیه ی روز
مادر انتخاب کنم. فکر کردم در آخرین روز فروردین که همه به پیسی و بی پولی خورده
اند و در انتظار واریز شدن حقوق شان هستند، یک ست بیست و هشت هزار تومانی بد نباشد
برای خریدن و هدیه دادن. خوب است؟ بد است؟ مسخره است؟ بی مزه است؟ که چه شود آدم به
مامانش شمع بدهد؟ شما مجبور نیستید از این ست خوش تان بیاید. ( به من چه که خوش تان نمی آید. :دی) به هر حال این سلیقه
ی من است. یک هدیه ی جمع و جور که می تواند خوشحال کننده باشد یا بی مزه و یخ! اگر فکر می کنید خودتان خلاق تر و باسلیقه ترین می توانید، خودتان ست مورد علاقه تان را انتخاب کنید.
Fariba.dindarمن هم در بازی جدی تر از هر وقت دیگری می شوم!