“هرگز آن روزِ خوبي را كه من و مريلين در نيويورك قدم ميزديم را فراموش نخواهم كرد. او نيويورك را به اين خاطر دوست داشت كه آن جا كسي مانند هاليوود مزاحمش نميشد، ميتوانست لباسهاي معمولياش را بپوشد و هيچ كس متوجه او نباشد. او عاشق اين كار بود. همين طور كه پايين برادوي راه ميرفتيم، رو به من كرد و گفت:’ميخواي ببيني كه من تبديل به او ميشم’ نميدانستم منظورش چيست ولي فقط گفتم ‘بله’- و سپس آن را ديدم. نميدانم چگونه چيزي را كه ديدم توضيح دهم، چون تشخيصش بسيار مشكل بود، او چيزي را درون خود روشن كرده بود كه تقريبا به جادو شباهت داشت. و ناگهان ماشينها سرعتشان را كم ميكردند و مردم سرشان را ميچرخاندند و سر جايشان ميايستادند تا به او خيره شوند. آنها فهميده بودند كه او مريلين مونرو بود، انگار كه ماسكي را از روي صورت خود برداشته باشد، ولو اين كه ثانيهاي پيشتر هيچ كس متوجه او نبود. هرگز پيش از آن چيزي شبيه اين نديده بودم”.
ايمي گرين، همسر ميلتون گرين، عكاس شخصي مريلين مونرو