Shared posts

11 Dec 10:54

گل پامچال

by noreply@blogger.com (Reza)
   

Ma grandmere  me chantait cette chanson
quand j avais mal pour me calmer .


28 Oct 19:43

process video

by noreply@blogger.com (yelena bryksenkova)

i might share my work process for more elaborate paintings later on in a series of step-by-step photographs, but for now, here is a quick video of me drawing a little horse. music: alexei rybnikov, "vertolet" (1978)
08 Jul 15:32

یادآوری ـــ بُریده‌ای از یک شعرِ یانیس ریتسوس

by مُحسنِ آزرم

 

 


...

عکس‌های قدیمیِ بهار در جیب‌مان مانده         

هر چه بیش‌تر می‌گذرد کم‌رنگ‌تر می‌شوند ــ غریبه‌تر می‌شوند   

شاید این باغِ ما بوده است ــ چه باغی؟

ــ دهانی که می‌گوید دوستت می‌دارم چه شکل است؟

دست‌هایی که پتو را می‌کشند تا روی شانه‌ات چه شکل‌اند؟

...

یادمان نمی‌آید

 

تنها

صدای روشنی را در شب به یاد می‌آوریم

صدای آرامی می‌گوید آزادی

می‌گوید صلح

...

ترجمه‌ی محسن آزرم

07 Jul 17:00

تحــــــــــــــــریم

by mooriyanehayechoobi





boycott
size: 50*70
design by: ali romani

تحــــــــــــــریم
اندازه: 70*50
طـــراحی: علی رومانی

03 Jul 07:36

وبلاگ نویسی

by Sara n
این پست آیدا. من همیشه فکر می کردم وبلاگ نویس های خوبی که کامنت دونی شون رو نبستند یا دلیلش اینه که فحش نمی خورند (مثلن آیدا) یا فحش پروف شدند (مثل خرس). خودم روی توی هیچ کدوم از این طبقه بندی ها نمی دونستم بنابراین از مدتها پیش کامنتدونی رو بستم - یا نزدیک ترین چیز به بستن، چون بلد نیستم طوری ببندمش که همه ی کامنتهای قبلی حذف نشه- این هفت خوانی که داره باعث می شه هر از چند ماهی یک یا دو کامنت بگیرم که معمولن هم نفرت نمی تونه از این هفت خوان بگذره.
 این پست آیدا چشمم رو باز کرد و فهمیدم آدمهایی مثل آیدا هم  که نوشته هاشون قاعدتن نباید باعث عصبانیت کسی بشه فحش می خورند. همیشه فکر می کردم  خیلی کار سختیه که این قدر خوب بنویسی  و کسی رو هم نرنجونی (مثل آیدا یا لنگدراز) اما ظاهرن  آدم هایی هستند که  از همین ها هم می رنجند. می دونم نوشته هایی مثل نوشته های خرس (یا خودم- بدون اینکه ادعا کنم من به خوبی خرس می نویسم) چون opinionated هستند هر کاریشون کنی یک عده ای را می رنجانند که برای ت فحش می نویسند.

اما از طبقه بندی ها که بگذریم، چرا آخه؟ خب نخونید اگر چیزی آزارتون می ده. چی باعث می شه که ایمیل تون رو باز کنید یا کلیک کنید روی صفحه ی کامنت و فحش بدید؟ بازم از این مثال تکراری خودم می گم که وبلاگ کسی رو رفتن مثل اینه که بری مهمانی خونه ی کسی و با نفرت بد و بیراه بگی بهش. خب نرو اگر دوستش نداری. آیا چیزی لذت بخش تر از این هست که یکی زندگی ش رو برای شما به این زیبایی روایت کنه؟ 
03 Jul 07:35

اینجا نرسیده به پل


همیشه سردی‌ها و فاصله‌ها این‌طوری خودشان را می‌اندازند بین دو نفر. به همین سادگی؛ به همین مسخره‌گی! وقتی که یکی حالش بد است و نمی‌تواند درست حرف بزند؛ وقتی یکی می‌ترسد و دست و پا می‌زند برای نگه داشتن ِ آن یکی و حالی‌ش نیست که فقط دارد کار را بدتر می‌کند؛ وقتی یکی خسته می‌شود از آن همه تلاش ِ آن دیگری؛ و دیگری از تلاش ِ بی پاسخ ِ خودش...

«آنیتا یارمحمدی- نشر ققنوس»

03 Jul 07:31

قدیمی ها

by analiakbari

آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که گذر زمان قدرتمندترین موجود دنیاست. موجودی که آرام و بی صدا می آید، همه چیز را تغییر می دهد و آرام و بی صدا می رود. آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که مادر بزرگ ها و پدر برزگ ها هم روزی جوان بودند. روزی آنها را هم به اسم کوچکشان صدا می کردند. آنها هم لباس های شیکِ مد روز می پوشیدند، قبل از هر عکسی سر و وضعشان را مرتب و رنگ و رویشان را بیشتر می کردند و با چشمانی جوان و امیدوار زل می زدند به دوربین.

آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که پدر و مادرهایمان قبل از تولد ما هم زندگی خودشان را داشتند. ۲۰ و چند ساله بودند و چهره شان پر بود از جوانی. مهمانی های بدون ونگ بچه می گرفتند، توی عکس ها دیوانه بازی در می آوردند، چند نفری دور میز گرد می نشستند و غذای سرد می خوردند، کارت ها را پخش می کردند، پول ها را می چیدند جلویشان و خوش بودند.

آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که گذشت زمان چطور زندگی را دستخوش تغییر می کند. بچه ها را بزرگ می کند و بزرگ ها را پیر و پوست های شفاف و صاف را پر از خط های عمیق. گذشت زمان یک عده را از زمین کم می کند و جایشان را در خانه ها خالی. آلبوم های قدیمی نشان می دهند که گذشت زمان چطور خانه های پوشیده از فرش را تبدیل به آپارتمان هایی با کف پارکت و سرامیک کرد و مهمانی های فامیلی پرجمعیت را تبدیل به جمع های کوچک چند نفره. نشان می دهند که چقدر تغییر کردیم. شغلمان، همکارهایمان، ظاهرمان، مانتوهای اپول گنده و شلوارهای پیلی دار و کاکول های پوش داده مان.

عکس های قدیمی خوب می دانند که ما همیشه کچل یا فربه نبودیم، همیشه زیر چشم هایمان از شدت لاغری گود نرفته بود، همیشه برای خواندن چیزی دور و برمان را در جستجوی عینک نمی گشتیم و همیشه بی پول و ورشکسته نبودیم. عکس های قدیمی خوب می دانند که ما هم زمانی زیبا بودیم، زمانی قلب مردان زیادی برایمان می تپید، زمانی اسممان را می گذاشتند ورزشکار، زمانی توی خانه های درندشتمان مراسم عروسی برگزار می شد و زمانی فریاد می زدیم خدایا مردیم از خوشی.

آلبوم ها و عکس های قدیمی بیش از هر چیز یادمان می اندازند که عمر خیلی کوتاه است و از یک جایی به بعد سال ها دیگر ۳۶۵ روز نیستند. تند تند رد می شوند و پیرمان می کنند. چیزهای زیادی هست که این عکس های قدیمی می دانند.

03 Jul 07:26

هرکس که دید روی تو بوسید چشم من

by bisarotah

هی شعر می خوانم

هی پوزخند می زنم

اینها که تو را ندیده اند،

از کدام "تو" حرف می زنند؟!


"محدثه هدایتی"


02 Jul 11:47

کتاب همه چیز/خوس کایر

by 777dokhtaredarya

توماس عاشق کلمه ها بود، مخصوصاً وقتی معنی شان را نمی دانست. 






02 Jul 11:10

همه‌اش را به دریا سپرده …



همه‌اش را به دریا سپرده …

29 Jun 13:47

همه‌ی اسب‌های زیبا

by bookacupofhot
اما آن چشم‌ها در زمانی کوتاه‌تر از یک تپش قلب دنیا را دگرگون کرده بودند....//

همه‌ی اسب‌های زیبا  نوشته:کورمک مک‌کارتی  ترجمه: کاوه میرعباسی

29 Jun 13:23

http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/06/blog-post_4385.html

by Ayda
اگه بخوایم چیزی رو ببینیم، از ندیدنش اجتناب می‌کنیم.

The Grandmaster, Directed by Wong Kar Wai
29 Jun 13:18

http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/06/blog-post_5003.html

by Ayda
«دشواری» انتخاب کردن ما را از «لزوم» انتخاب‌کردن خلاص نمی‌کند. تشخیص قضیه‌ی دولبه محملی برای مبهم‌گویی، بلاتکلیفی یا انفعال نیست. باید جنبه‌های له و علیه را سبک‌سنگین کنیم و تصمیم بگیریم چه کنیم. اگر تصمیم نگیریم، دیگران تصمیم خواهند گرفت، و کسانی که تصمیم خواهند گرفت چه‌بسا بر اساس «ایسم»های خطرناکی دست به عمل خواهند زد. به طور کلی، تصمیم‌گیری و بخصوص تصمیم‌گیری دشوار، به نظر آیزایا برلین جزءِ لاینفک آن چیزی است که معنایش انسان بودن است.

ذهن روسی در نظام شوروی --- آیزایا برلین
15 Jun 04:20

کانون اصلاح و تربیت (6)

by almatavakoll


از همان روز اولی که رفتیم "کانون" پسرها برای ما اسم انتخاب کردند و چون من چادر سر می کردم اسمم شد خانم دی جی.

فامیلی دوستم هم گرگانی بود و اسمش را گذاشتند مازندرانی.

ما می رفتیم . می رسیدیم به ساختمان پسرهای نابالغ ،بخش قرنطینه  را رد می کردیم و می رسیدیم به بچه ها.

کیف هایمان را می گذاشتیم روی میز و می رفتیم دنبال کار:"خب،حالا امروز چی بکشیم؟"

توی یکی از همین رفت و آمدها بود که حسین آمد که :"خانم  دی جی؟خانم مازندرانی؟"

-بله؟

*مرسی که به ما اعتماد دارید و کیفاتون رو ول می کنید و با ماها عین دزد رفتار نمی کنید.

ما نابود  بودیم. واقعیتش این است که هربار کیف هایمان را می سپردیم به خدا و هر عصر توی خیابان زیر و رویشان می کردیم مبادا که چیزی کم شده باشد.


15 Jun 04:04

دريچه‌های رو به رو: بازگشت عامليت مردم

امروز شاهد ۴ حادثه‌ی به ظاهر کوچک اما عميقاً مهم بودم که به گمان من، نشانه‌ی تغيير عميق و شگفتی است که نه نظام، نه حتی نامزدهای مطلوب اصلاح‌طلبان حتی فکرش را هم نکرده بودند. ابتدا اين بند از بیانيه‌ی ميرحسين موسوی را با هم بخوانيم:

«امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمی‌گیرد و تنها زمانی در ما تحکیم می‌شود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانه‌هایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی،‌ اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.»

امروز صبح، حميد دباشی در صفحه‌ی فيس‌بوک‌اش نوشته بود که: «کاروانی را می‌بینم که ملت ماست و امروز به دو دسته تقسیم شده و به نظر می‌رسد که بر سر یک دوراهی رسیده. سر پیچ بعدی این دودسته دوباره به هم خواهد رسید و مخلص شما آنجا منتظر شماست» و اشاره‌ی او به کسانی بود که انتخابات را تحريم کرده‌اند و کسانی که می‌خواستند رأی بدهد. می‌خواهم بگويم که آن «پيچ بعدی» خیلی زودتر پيش چشم‌مان نمايان شده است. به شرح زير.

۱. دست‌کم دو مورد را ديده‌ام که کسانی که خود انتخابات را تحريم کرده بودند، حاضر شدند به نيابت از کسانی که دسترسی به صندوق رأی ندارند (عمدتاً خارج از کشور) بروند و به جای آن‌ها با شناسنامه‌ی خودشان رأی بدهند. اين اتفاق بسیار مهمی است. تحريم‌کنندگان و رأی‌دهندگان در يک نقطه به هم رسيده‌اند: ما هم با هم هستيم. هر دو گروه دست‌های‌شان را به سوی همديگر دراز کرده‌اند بدون این‌که کوشش در متقاعد کردن هم داشته باشند. اين روزها شاهد اين استراتژی دوستان حامی حسن روحانی بودم که درست مانند ۴ سال پيش و ۸ سال پيش تمام همت‌شان را گذاشته بودند برای اين‌که تحريم‌گران را متقاعد به رأی دادن کنند (که به گمان من روشی از اساس خطاست چون آزادی و حق انتخاب افراد را ناديده می‌گيرد و صورتی است از استبداد خيرخواهانه). اما امروز بدون چنين مداخله‌ای کسانی حاضر شدند از اين مرز مصنوعی عبور کنند. اين اتفاق يعنی بازگشت عاملیت به شهروندان. يعنی به دست گرفتن سرنوشت خويش بدون اعتنا به اين‌که مسیر قدرت سخت از چه راهی می‌گذرد. يعنی ما، مردم، برای يافتن همديگر نه نيازی به نامزدهای رياست جمهوری داریم نه حتی نياز به توصيه و ارشاد ميرحسين موسوی. اين کشف مهم، هر اندازه هم کوچک و در حاشيه باشد، در حقیقت متن کنش سياسی و عمل آگاهانه و مستقل شهروندان ماست.

۲. امروز بسياری از زنان ايرانی در خارج از کشور بدون حجاب اجباری رأی داده‌اند. اين تصميم‌ها هر اندازه هم کوچک و در حاشيه باشد معنای صریح‌اش اين است که حتی در اين مقطع حساس تن به بازی تعريف‌شده‌ی قدرت سخت نداده‌اند. هيچ حرجی بر کسانی نيست که به هر دليلی تصميم گرفتند حجاب بر سر کنند و رأی بدهند (چه آن‌ها که حجاب باور و اعتقاد دینی‌شان است چه آن‌ها که آن‌ را باوری دينی نمی‌دانند). مهم اين است که زنان ما به آرامی و آهستگی هم که شده، نشان می‌دهند که هر وقت فرصت پیدا کنند، ايستادگی خواهند کرد.

۳. بعضی از فعالان سوری امروز به حمايت از رأی‌دهندگان ايرانی که خواهان آزادی هستند برخاستند. سوريه امروز در آتش و خون می‌سوزد ولی کسانی در آن‌جا هستند که می‌فهمند شهروندان ايرانی وقتی سرنوشت خودشان را به دست می‌گيرند يا صدای آزادی‌خواهی‌ را بلند می‌کنند حاصل‌اش هم به سود ايران است هم به سود سوريه هم به سود جهان.



۴. حادثه‌ی چهارم ظاهری طنز و شايد حتی هجوآميز داشته باشد ولی حاوی نکته‌ی مهمی است. در هفته‌های گذشته این مغالطه به دفعات دهان به دهان گردیده و برای آن تبليغ شده است که هر کس در انتخابات شرکت می‌کند، يعنی «ساز و کار انتخابات» جمهوری اسلامی را پذیرفته است. يعنی اگر چهار سال پیش در برابر سرقت رأی‌تان اعتراض کرديد، امروز با رأی دادن ثابت می‌کنيد که حرف‌تان بيجا بوده است. عده‌ای حتی حاضر نشدند وقت‌شان را صرف استدلال کردن برای نشان دادن اين مغالطه‌ی تباه و باطل کنند. حرکت‌شان بسيار ساده، صريح و رندانه بود. خودتان ببينيد و به هوش و رندی رأی‌دهنده‌ی ايرانی آفرین بفرستيد.



امروز ما نشان داديم که حتی وقتی قرار باشد سبز ما را بنفش کنند، باز هم سبز می‌مانيم. باز هم همديگر را پيدا می‌کنيم. باز هم خانه‌های خود را قبله می‌کنيم و دست به سوی هم دراز می‌کنيم حتی اگر ميان ما شکاف افتاده باشد. این بلوغ سياسی چيزی است که به مخيله‌ی هاشمی، خاتمی و حسن روحانی هم خطور نکرده بود و بعيد است به اين آسانی خطور کند. امروز ما نشان داديم که قلب سياست ما هستيم. آيا قدرت‌مندان، حتی کسانی که امروز به آن‌ها رأی داديم، چشم و گوش‌شان را باز می‌کنند تا منطق زندان خودخواسته و خودپرورده را در هم شکنند؟ آيا خواهند فهميد راه رهايی، شکستن ديوار زندان است نه فراخ‌تر کردن آن؟

به آينده اميدوارم. امروز مردم ما نشان دادند که اگر بخواهند در تلخ‌ترين شرايطی که استبداد داخلی، استکبار خارجی و خودکامگی پنهان خيرخواهانه، فيلسوفانه و روشنفکرانه – حتی گاهی بدون آن‌که بخواهد – عامليت آن‌ها را حذف می‌کند، بايستند و بگويند که ما، سخن خودمان را خواهيم گفت هر چند شما زمين بازی را به سود خودتان تنظيم کنيد يا تن به بازی در ميدان زور بدهيد.
14 Jun 16:48

682

by noreply@blogger.com (Sormeh R)

آمده پای اسکایپ. مچ دستش را آورده جلوی دوربین و تکان می‌دهد که ببین. چشمم که به دستبند بنفش‌ش می‌افتد می‌زنم زیر خنده. یکی از کش‌های رنگارنگی است که زیر شال می‌بستم وقتی موهایم بلند بود. می‌گویم مامان. تو هم؟ می خندد که "چه کنیم دیگر. فقط قربان قدتان بروم. دل نبندید به این انتخابات‌ ها؟ ما که رای می‌دهیم، اما یادتان که نرفته چه شد چهار سال پیش؟ اصلا معلوم نیست این رای‌ها به جایی برسد. از همین الان آماده باشید برای هر اتفاقی. نمی‌خواهم مثل آن سال بنشینید غصه بخورید. بیا. بیا به این خواهرت هم بگو. می‌شناسی‌اش که. از همین الان حرف شنبه که می‌شود اخم‌هایش می‌رود درهم."

می‌خندم. دلم گرفته، اما به "مامان"ی که به خاطر بچه‌هایش دستبند بنفش بسته و می‌خواهد به کسی که نمی‌شناسد و فکر می‌کند انتخاب هم نمی‌شود رای دهد فقط می‌شود لبخند زد. دوستش دارم. 

14 Jun 07:47

چنین نوشت ریتسوس

by مُحسنِ آزرم

        

شبی عجیب بود؛ شاید هم اصلاً شب نبود؛                           

با همین دو چشم زل زده بودیم به آدم‌هایی که برای رسیدن به آینده قدم برمی‌داشتند.                                    

 ...

ترجمه‌ی محسن آزرم             

14 Jun 07:39

http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/06/blog-post_12.html

by Ayda
اگه کسی بخواد فاصله‌های دور رو ببینه، از یه کوه می‌ره بالا، تا دید خودش رو وسیع کنه.
...
مثل بالا رفتن از کوه، قدم به قدم، روز به روز.

The Grandmaster, Directed by Wong Kar Wai
14 Jun 07:30

http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/06/blog-post_5617.html

by Ayda
«وقتی همه خوابیم»

 یادمه سال هشتاد و هشت، وقایع عاشورا، وقتی خیابون‌ها به طرف شمال مسدود شد و مجبور شدیم فرار کنیم پایین، چندتا خیابون که از مرکز وقایع دور می‌شدیم شهر در امن و امان بود. نه التهابی، نه تحرکی، نه علامت سوالی، هیچی. انگار نه انگار که دو خیابون بالاتر مردم داشتن کتک می‌خوردن و کشته می‌شدن. 

 این روزها، به واسطه‌ی محل کارم که مرکز شهره، یه سری آدم رو می‌بینم که دارن فعالیت می‌کنن برای انتخابات، چهار تا پوستر و چهارتا تراکت. بوق و جیع و به زعم من سیرک مسخره‌ای که حتا یه ذره هم شبیه قبل نمی‌شه. امروز اما، تو محله‌ی خودمون، هیچ خبری نبود. همه‌چی آروم، امن و امان. از صبح تا حالا هر جا که کار داشتم، هیچی ندیدم. دقیقا هیچی. یعنی حتا موج رای می‌دهم رای نمی‌دهم‌ای هم در کار نبود. شهر، خمیازه‌کشان و بی‌تفاوت داشت به زندگی هرروزه‌ش ادامه می‌داد. یه ساعت پیش، توی بزرگ‌ترین و شلوغ‌ترین سوپر دروس، وقتی یه آقایی خیلی دایی‌جان‌ناپلئون‌وار داشت به رای ندادنش افتخار می‌کرد و من شروع کردم با صدای بلند باهاش وارد مکالمه شدن، تنها و تنها واکنشی که در اون همه آدم دیدم بی‌تفاوتی محض بود، و یه سری پوزخند که ای آقا، دلت خوشه‌ها. 

 دارم به این فکر می‌کنم که معضلات این جامعه، بیش از اون‌که حتا تاثیرگرفته از سران مملکت باشه، ناشی از بی‌تفاوتی و انفعال و بی‌سوادی مطلق جامعه است. به نظرم حتا لازم نیست از کسی خرده بگیریم. واقعا به طرز هولناکی شرایط جامعه‌مون محصول خود ماست. از ماست که برماست رو باید بزنیم سر در مملکت و بخوابیم.
13 Jun 12:42

ادبیات تطبیقی ما و شیمبورسکا

by Pouria Alami
خنده‌دار بودن رای دادن را
به خنده‌دار بودن رای ندادن
ترجیح می‌دهم

از: ما


خنده‌دار بودن شعر گفتن را
به خنده‌دار بودن شعر نگفتن
ترجیح می‌دهم

از: شیمبورسکا
ترجمه: شهرام شیدایی


+ ادبیات تطبیقی
12 Jun 17:25

اگر چـه دلـها پـر خـون اسـت ...

by jeeka

رای خواهم داد، چون هنوز روزنه های امید درون من زنده است و من حق دارم که امیدوارم باشم.به روحانی رای خواهم داد و بهترین دلیل برای من حمایت خاتمی است ...

من چهار سال پیش را از خاطر نبرده ام، من امیدم را به خاطر سپرده ام، همین و بس ...

 

12 Jun 08:16

داستان یک دختر خوشبخت

by almatavakoll




نه صدای دزدگیر می دهد

نه توی دست هایش  کیسه های میوه است

سبیل هایش؟

آنها هم کلفت و پهن و قابل تاب دادن نیستند

جیب هایش؟

خالی است،شته گذاشته اند

شعرهایش؟

کمی سهراب،کمی رستم،سه تا سیدعلی صالحی

خانه اش؟

اندازه ی دو دور چرخیدن

چیدمانش؟

چهارخانه

غذاهایش؟

نیم پز

نامه هایش؟

طولانی

بوسه هایش؟

بوسه هایش؟

.

 

.

.

داغ

خیلی داغ

 

11 Jun 17:27

شماره صد و نود و سه : گناه نابخشودنی

by bluemelody000

غیبت به هنگامی که حضورت لازم است ، گناهی نابخشودنی محسوب می شود .


پل استر/سانست پارک/مترجم:مهسا ملک مرزبان/انتشارات افق

11 Jun 17:27

شماره پایانی:نقطه تمام

by bluemelody000

ما می خواستیم دنیا را عوض کنیم ، حالا می بینیم فقط خودمان عوض شده ایم.

هوشنگ گلشیری / آینه های در دار/نشر نیلوفر

عکس از:luigi ghirri

پ.ن:این آخرین پست وبلاگ نغمه ی غمگین است.

11 Jun 17:18

59. La Ballade of Lady and Bird

by rachel-in-wonderblog
http://rachel-in-wonderblog.persiangig.com/picture/03.jpg
Bird: Lady?
Lady: Yes Bird?
Bird: It’s cold
Lady: I know...

Lady: Bird… I can not see a thing
Bird: It’s all in your mind
Lady: I’m worried
Bird: No one will come to see us
Lady: May be they come but we just don’t see them…what do you see?
Bird: I see what’s outside
Lady: And what exactly is outside?
Bird: It’s grown-ups
Lady: Well, may be if we scream they can hear us
Bird: Yea, may be we should try to scream
Lady: Ok bird

Lady & Bird:
Heeeelp, Heeeelp
Can you hear us now?
Hello?
Help!
Hello it’s me
Hey
Can you see
Can you see me?
I’m here
Nana come and take us
Hello
Are you there?
Hello

Lady: I don’t think they can hear us
Bird: I can hear you lady…You want to come with me maybe?
Lady: Will you be nice to me Bird? You’re always nice to me because you’re my friend
Bird: I’ll try, but sometimes I make mistakes
Lady: Nana says that we all make mistakes
Bird: Maybe we should scream more
Lady: Yes, Bird let’s scream more

Lady & Bird:
Help! Help us! Come on! Help
Hello!
Help
Hello!
We are lost

Lady: I think they can not see us
Bird: Nobody likes us
Lady: But they all seem so big
Bird: Maybe we should just jump
Lady: What if we fall from the bridge and nobody can catch us
Bird: I don’t know. Let’s just see what happens
Lady: Okay
Bird: Come with me
Lady: Shall we do it together?
Bird: Yeah

Lady & Bird: 1, 2, 3…Aaaaaaaaah

Bird: Lady?
Lady: Yes Bird
Bird: It’s cold
Lady: I know

Lady: Bird…I can not see a thing
Bird: It’s all in your mind

+ La Ballade of Lady and Bird - Keren Ann

11 Jun 17:16

11. عروسک سخنگو

by living-on-the-moon


http://i-live-on-the-moon.persiangig.com/image/06.jpg


+
گنجینه ی ارزشمند ِ من!

11 Jun 17:16

24. خواب ها از کجا می آیند؟

by living-on-the-moon
-تو هیچ وقت خواب میبینی؟
-بله من خواب دیدم که توی دستم یک سوراخ بود.
-آیا خواب ها راست هستند؟
-نه، آنها عکس هایی هستند که ما میبینیم.
-خواب ها از کجا می آیند؟
-از خدا.
-وقتی که خواب میبینی چشم هایت باز هستند یا بسته؟
-بسته.
-من میتوانم خواب های تو را ببینم؟
-نه، خواب های من خیلی دور است.
-مادر تو چی؟
-بله، او می تواند ببیند، اما او چراغ را روشن می کند.
-آیا خواب در اتاق توست یا در درون تو؟
-نه، توی من نیست، وگرنه من می توانستم آن را ببینم.

"کودک پنج سال و شش ماهه"

11 Jun 17:15

26. شاعرانه های کودکان

by living-on-the-moon

تو باید برادر کوچکت را دوست داشته باشی وگرنه باد او را با خودش می برد.

"آلیس 4 ساله"

یکی از آشناهای ما عاشق شد و به خاطر همین خسته شد و چهار سال در رختخواب ماند. من فکر می کنم که عشق آدم را خسته می کند.

"جان 6 ساله"

فکر می کنم خدا خیلی "دوتا آدم" درست کرده است. این دوتا آدم ها یعنی عشق.

"اریک 7 ساله"

وقتی آدم عاشق می شود هی سُرفه می کند.

"پیتر 5 ساله"

من می دانم عشق یعنی چه. عشق چیزی است که در تلویزیون می فرشند.

"کلارا 4 ساله" 

بعضی وقت ها که جنگ می شود عشق را جیره بندی می کنند.

"تسا 8 ساله"

باید مواظب عشق باشید، وگرنه خراب می شود.

"جمیز 5 ساله"

من همیشه با چشم های باز دعا می کنم، تا بتوانم چیز های را که می گویم، بشنوم.

"رابین 5 ساله"

خدا عشق را برکت دهد - نانت نیومن

11 Jun 17:15

27.

by living-on-the-moon
در کودکی
بزرگی تنها به بلندا بود
و مهربانی به لبخند.

گرمارودی

11 Jun 17:14

31. هیچی...!

by living-on-the-moon
بعد از کُلی درس خوندن وقتی ازت سوال میشه که تو معتقد به معماری دیکانستراکشن هستی که توام با معماری بیونیک باشه یا به سبک مینیمالیسمی که در ادغام با مکتب باوهوس باشه پایبندی؟!؟ خیلی متفکرانه بگی: هیچی...!