Fariba.dindar
Shared posts
process video
i might share my work process for more elaborate paintings later on in a series of step-by-step photographs, but for now, here is a quick video of me drawing a little horse. music: alexei rybnikov, "vertolet" (1978)
یادآوری ـــ بُریدهای از یک شعرِ یانیس ریتسوس
...
عکسهای قدیمیِ بهار در جیبمان مانده
هر چه بیشتر میگذرد کمرنگتر میشوند ــ غریبهتر میشوند
شاید این باغِ ما بوده است ــ چه باغی؟
ــ دهانی که میگوید دوستت میدارم چه شکل است؟
دستهایی که پتو را میکشند تا روی شانهات چه شکلاند؟
...
یادمان نمیآید
تنها
صدای روشنی را در شب به یاد میآوریم
صدای آرامی میگوید آزادی
میگوید صلح
...
ترجمهی محسن آزرم
تحــــــــــــــــریم
boycott
size: 50*70
design by: ali romani
تحــــــــــــــریم
اندازه: 70*50
طـــراحی: علی رومانی
وبلاگ نویسی
اینجا نرسیده به پل
همیشه سردیها و فاصلهها اینطوری خودشان را میاندازند بین دو نفر. به همین سادگی؛ به همین مسخرهگی! وقتی که یکی حالش بد است و نمیتواند درست حرف بزند؛ وقتی یکی میترسد و دست و پا میزند برای نگه داشتن ِ آن یکی و حالیش نیست که فقط دارد کار را بدتر میکند؛ وقتی یکی خسته میشود از آن همه تلاش ِ آن دیگری؛ و دیگری از تلاش ِ بی پاسخ ِ خودش...
«آنیتا یارمحمدی- نشر ققنوس»
قدیمی ها
آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که گذر زمان قدرتمندترین موجود دنیاست. موجودی که آرام و بی صدا می آید، همه چیز را تغییر می دهد و آرام و بی صدا می رود. آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که مادر بزرگ ها و پدر برزگ ها هم روزی جوان بودند. روزی آنها را هم به اسم کوچکشان صدا می کردند. آنها هم لباس های شیکِ مد روز می پوشیدند، قبل از هر عکسی سر و وضعشان را مرتب و رنگ و رویشان را بیشتر می کردند و با چشمانی جوان و امیدوار زل می زدند به دوربین.
آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که پدر و مادرهایمان قبل از تولد ما هم زندگی خودشان را داشتند. ۲۰ و چند ساله بودند و چهره شان پر بود از جوانی. مهمانی های بدون ونگ بچه می گرفتند، توی عکس ها دیوانه بازی در می آوردند، چند نفری دور میز گرد می نشستند و غذای سرد می خوردند، کارت ها را پخش می کردند، پول ها را می چیدند جلویشان و خوش بودند.
آلبوم های قدیمی یادمان می اندازند که گذشت زمان چطور زندگی را دستخوش تغییر می کند. بچه ها را بزرگ می کند و بزرگ ها را پیر و پوست های شفاف و صاف را پر از خط های عمیق. گذشت زمان یک عده را از زمین کم می کند و جایشان را در خانه ها خالی. آلبوم های قدیمی نشان می دهند که گذشت زمان چطور خانه های پوشیده از فرش را تبدیل به آپارتمان هایی با کف پارکت و سرامیک کرد و مهمانی های فامیلی پرجمعیت را تبدیل به جمع های کوچک چند نفره. نشان می دهند که چقدر تغییر کردیم. شغلمان، همکارهایمان، ظاهرمان، مانتوهای اپول گنده و شلوارهای پیلی دار و کاکول های پوش داده مان.
عکس های قدیمی خوب می دانند که ما همیشه کچل یا فربه نبودیم، همیشه زیر چشم هایمان از شدت لاغری گود نرفته بود، همیشه برای خواندن چیزی دور و برمان را در جستجوی عینک نمی گشتیم و همیشه بی پول و ورشکسته نبودیم. عکس های قدیمی خوب می دانند که ما هم زمانی زیبا بودیم، زمانی قلب مردان زیادی برایمان می تپید، زمانی اسممان را می گذاشتند ورزشکار، زمانی توی خانه های درندشتمان مراسم عروسی برگزار می شد و زمانی فریاد می زدیم خدایا مردیم از خوشی.
آلبوم ها و عکس های قدیمی بیش از هر چیز یادمان می اندازند که عمر خیلی کوتاه است و از یک جایی به بعد سال ها دیگر ۳۶۵ روز نیستند. تند تند رد می شوند و پیرمان می کنند. چیزهای زیادی هست که این عکس های قدیمی می دانند.
هرکس که دید روی تو بوسید چشم من
هی شعر می خوانم
هی پوزخند می زنم
اینها که تو را ندیده اند،
از کدام "تو" حرف می زنند؟!
"محدثه هدایتی"
کتاب همه چیز/خوس کایر
توماس عاشق کلمه ها بود، مخصوصاً وقتی معنی شان را نمی دانست.
همهاش را به دریا سپرده …
همهاش را به دریا سپرده …
همهی اسبهای زیبا
همهی اسبهای زیبا نوشته:کورمک مککارتی ترجمه: کاوه میرعباسی
http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/06/blog-post_4385.html
http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/06/blog-post_5003.html
کانون اصلاح و تربیت (6)
از همان روز اولی که رفتیم "کانون" پسرها برای ما اسم انتخاب کردند و چون من چادر سر می کردم اسمم شد خانم دی جی.
فامیلی دوستم هم گرگانی بود و اسمش را گذاشتند مازندرانی.
ما می رفتیم . می رسیدیم به ساختمان پسرهای نابالغ ،بخش قرنطینه را رد می کردیم و می رسیدیم به بچه ها.
کیف هایمان را می گذاشتیم روی میز و می رفتیم دنبال کار:"خب،حالا امروز چی بکشیم؟"
توی یکی از همین رفت و آمدها بود که حسین آمد که :"خانم دی جی؟خانم مازندرانی؟"
-بله؟
*مرسی که به ما اعتماد دارید و کیفاتون رو ول می کنید و با ماها عین دزد رفتار نمی کنید.
ما نابود بودیم. واقعیتش این است که هربار کیف هایمان را می سپردیم به خدا و هر عصر توی خیابان زیر و رویشان می کردیم مبادا که چیزی کم شده باشد.
دريچههای رو به رو: بازگشت عامليت مردم
«امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمیگیرد و تنها زمانی در ما تحکیم میشود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانههایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.»
امروز صبح، حميد دباشی در صفحهی فيسبوکاش نوشته بود که: «کاروانی را میبینم که ملت ماست و امروز به دو دسته تقسیم شده و به نظر میرسد که بر سر یک دوراهی رسیده. سر پیچ بعدی این دودسته دوباره به هم خواهد رسید و مخلص شما آنجا منتظر شماست» و اشارهی او به کسانی بود که انتخابات را تحريم کردهاند و کسانی که میخواستند رأی بدهد. میخواهم بگويم که آن «پيچ بعدی» خیلی زودتر پيش چشممان نمايان شده است. به شرح زير.
۱. دستکم دو مورد را ديدهام که کسانی که خود انتخابات را تحريم کرده بودند، حاضر شدند به نيابت از کسانی که دسترسی به صندوق رأی ندارند (عمدتاً خارج از کشور) بروند و به جای آنها با شناسنامهی خودشان رأی بدهند. اين اتفاق بسیار مهمی است. تحريمکنندگان و رأیدهندگان در يک نقطه به هم رسيدهاند: ما هم با هم هستيم. هر دو گروه دستهایشان را به سوی همديگر دراز کردهاند بدون اینکه کوشش در متقاعد کردن هم داشته باشند. اين روزها شاهد اين استراتژی دوستان حامی حسن روحانی بودم که درست مانند ۴ سال پيش و ۸ سال پيش تمام همتشان را گذاشته بودند برای اينکه تحريمگران را متقاعد به رأی دادن کنند (که به گمان من روشی از اساس خطاست چون آزادی و حق انتخاب افراد را ناديده میگيرد و صورتی است از استبداد خيرخواهانه). اما امروز بدون چنين مداخلهای کسانی حاضر شدند از اين مرز مصنوعی عبور کنند. اين اتفاق يعنی بازگشت عاملیت به شهروندان. يعنی به دست گرفتن سرنوشت خويش بدون اعتنا به اينکه مسیر قدرت سخت از چه راهی میگذرد. يعنی ما، مردم، برای يافتن همديگر نه نيازی به نامزدهای رياست جمهوری داریم نه حتی نياز به توصيه و ارشاد ميرحسين موسوی. اين کشف مهم، هر اندازه هم کوچک و در حاشيه باشد، در حقیقت متن کنش سياسی و عمل آگاهانه و مستقل شهروندان ماست.
۲. امروز بسياری از زنان ايرانی در خارج از کشور بدون حجاب اجباری رأی دادهاند. اين تصميمها هر اندازه هم کوچک و در حاشيه باشد معنای صریحاش اين است که حتی در اين مقطع حساس تن به بازی تعريفشدهی قدرت سخت ندادهاند. هيچ حرجی بر کسانی نيست که به هر دليلی تصميم گرفتند حجاب بر سر کنند و رأی بدهند (چه آنها که حجاب باور و اعتقاد دینیشان است چه آنها که آن را باوری دينی نمیدانند). مهم اين است که زنان ما به آرامی و آهستگی هم که شده، نشان میدهند که هر وقت فرصت پیدا کنند، ايستادگی خواهند کرد.
۳. بعضی از فعالان سوری امروز به حمايت از رأیدهندگان ايرانی که خواهان آزادی هستند برخاستند. سوريه امروز در آتش و خون میسوزد ولی کسانی در آنجا هستند که میفهمند شهروندان ايرانی وقتی سرنوشت خودشان را به دست میگيرند يا صدای آزادیخواهی را بلند میکنند حاصلاش هم به سود ايران است هم به سود سوريه هم به سود جهان.
۴. حادثهی چهارم ظاهری طنز و شايد حتی هجوآميز داشته باشد ولی حاوی نکتهی مهمی است. در هفتههای گذشته این مغالطه به دفعات دهان به دهان گردیده و برای آن تبليغ شده است که هر کس در انتخابات شرکت میکند، يعنی «ساز و کار انتخابات» جمهوری اسلامی را پذیرفته است. يعنی اگر چهار سال پیش در برابر سرقت رأیتان اعتراض کرديد، امروز با رأی دادن ثابت میکنيد که حرفتان بيجا بوده است. عدهای حتی حاضر نشدند وقتشان را صرف استدلال کردن برای نشان دادن اين مغالطهی تباه و باطل کنند. حرکتشان بسيار ساده، صريح و رندانه بود. خودتان ببينيد و به هوش و رندی رأیدهندهی ايرانی آفرین بفرستيد.
امروز ما نشان داديم که حتی وقتی قرار باشد سبز ما را بنفش کنند، باز هم سبز میمانيم. باز هم همديگر را پيدا میکنيم. باز هم خانههای خود را قبله میکنيم و دست به سوی هم دراز میکنيم حتی اگر ميان ما شکاف افتاده باشد. این بلوغ سياسی چيزی است که به مخيلهی هاشمی، خاتمی و حسن روحانی هم خطور نکرده بود و بعيد است به اين آسانی خطور کند. امروز ما نشان داديم که قلب سياست ما هستيم. آيا قدرتمندان، حتی کسانی که امروز به آنها رأی داديم، چشم و گوششان را باز میکنند تا منطق زندان خودخواسته و خودپرورده را در هم شکنند؟ آيا خواهند فهميد راه رهايی، شکستن ديوار زندان است نه فراختر کردن آن؟
به آينده اميدوارم. امروز مردم ما نشان دادند که اگر بخواهند در تلخترين شرايطی که استبداد داخلی، استکبار خارجی و خودکامگی پنهان خيرخواهانه، فيلسوفانه و روشنفکرانه – حتی گاهی بدون آنکه بخواهد – عامليت آنها را حذف میکند، بايستند و بگويند که ما، سخن خودمان را خواهيم گفت هر چند شما زمين بازی را به سود خودتان تنظيم کنيد يا تن به بازی در ميدان زور بدهيد.
682
چنین نوشت ریتسوس
شبی عجیب بود؛ شاید هم اصلاً شب نبود؛
با همین دو چشم زل زده بودیم به آدمهایی که برای رسیدن به آینده قدم برمیداشتند.
...
ترجمهی محسن آزرم
http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/06/blog-post_12.html
http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/06/blog-post_5617.html
ادبیات تطبیقی ما و شیمبورسکا
به خندهدار بودن رای ندادن
ترجیح میدهم
از: ما
خندهدار بودن شعر گفتن را
به خندهدار بودن شعر نگفتن
ترجیح میدهم
از: شیمبورسکا
ترجمه: شهرام شیدایی
+ ادبیات تطبیقی
اگر چـه دلـها پـر خـون اسـت ...
رای خواهم داد، چون هنوز روزنه های امید درون من زنده است و من حق دارم که امیدوارم باشم.به روحانی رای خواهم داد و بهترین دلیل برای من حمایت خاتمی است ...
من چهار سال پیش را از خاطر نبرده ام، من امیدم را به خاطر سپرده ام، همین و بس ...
داستان یک دختر خوشبخت
نه صدای دزدگیر می دهد
نه توی دست هایش کیسه های میوه است
سبیل هایش؟
آنها هم کلفت و پهن و قابل تاب دادن نیستند
جیب هایش؟
خالی است،شته گذاشته اند
شعرهایش؟
کمی سهراب،کمی رستم،سه تا سیدعلی صالحی
خانه اش؟
اندازه ی دو دور چرخیدن
چیدمانش؟
چهارخانه
غذاهایش؟
نیم پز
نامه هایش؟
طولانی
بوسه هایش؟
بوسه هایش؟
.
.
.
داغ
خیلی داغ
شماره صد و نود و سه : گناه نابخشودنی
غیبت به هنگامی که حضورت لازم است ، گناهی نابخشودنی محسوب می شود .
پل استر/سانست پارک/مترجم:مهسا ملک مرزبان/انتشارات افق
شماره پایانی:نقطه تمام
ما می خواستیم دنیا را عوض کنیم ، حالا می بینیم فقط خودمان عوض شده ایم.
هوشنگ گلشیری / آینه های در دار/نشر نیلوفر
عکس از:luigi ghirri
پ.ن:این آخرین پست وبلاگ نغمه ی غمگین است.
59. La Ballade of Lady and Bird
Lady: Yes Bird?
Bird: It’s cold
Lady: I know...
Lady: Bird… I can not see a thing
Bird: It’s all in your mind
Lady: I’m worried
Bird: No one will come to see us
Lady: May be they come but we just don’t see them…what do you see?
Bird: I see what’s outside
Lady: And what exactly is outside?
Bird: It’s grown-ups
Lady: Well, may be if we scream they can hear us
Bird: Yea, may be we should try to scream
Lady: Ok bird
Lady & Bird:
Heeeelp, Heeeelp
Can you hear us now?
Hello?
Help!
Hello it’s me
Hey
Can you see
Can you see me?
I’m here
Nana come and take us
Hello
Are you there?
Hello
Lady: I don’t think they can hear us
Bird: I can hear you lady…You want to come with me maybe?
Lady: Will you be nice to me Bird? You’re always nice to me because you’re my friend
Bird: I’ll try, but sometimes I make mistakes
Lady: Nana says that we all make mistakes
Bird: Maybe we should scream more
Lady: Yes, Bird let’s scream more
Lady & Bird:
Help! Help us! Come on! Help
Hello!
Help
Hello!
We are lost
Lady: I think they can not see us
Bird: Nobody likes us
Lady: But they all seem so big
Bird: Maybe we should just jump
Lady: What if we fall from the bridge and nobody can catch us
Bird: I don’t know. Let’s just see what happens
Lady: Okay
Bird: Come with me
Lady: Shall we do it together?
Bird: Yeah
Lady & Bird: 1, 2, 3…Aaaaaaaaah
Bird: Lady?
Lady: Yes Bird
Bird: It’s cold
Lady: I know
Lady: Bird…I can not see a thing
Bird: It’s all in your mind
+ La Ballade of Lady and Bird - Keren Ann
11. عروسک سخنگو
+ گنجینه ی ارزشمند ِ من!
24. خواب ها از کجا می آیند؟
-بله من خواب دیدم که توی دستم یک سوراخ بود.
-آیا خواب ها راست هستند؟
-نه، آنها عکس هایی هستند که ما میبینیم.
-خواب ها از کجا می آیند؟
-از خدا.
-وقتی که خواب میبینی چشم هایت باز هستند یا بسته؟
-بسته.
-من میتوانم خواب های تو را ببینم؟
-نه، خواب های من خیلی دور است.
-مادر تو چی؟
-بله، او می تواند ببیند، اما او چراغ را روشن می کند.
-آیا خواب در اتاق توست یا در درون تو؟
-نه، توی من نیست، وگرنه من می توانستم آن را ببینم.
"کودک پنج سال و شش ماهه"
26. شاعرانه های کودکان
تو باید برادر کوچکت را دوست داشته باشی وگرنه باد او را با خودش می برد.
"آلیس 4 ساله"
یکی از آشناهای ما عاشق شد و به خاطر همین خسته شد و چهار سال در رختخواب ماند. من فکر می کنم که عشق آدم را خسته می کند.
"جان 6 ساله"
فکر می کنم خدا خیلی "دوتا آدم" درست کرده است. این دوتا آدم ها یعنی عشق.
"اریک 7 ساله"
وقتی آدم عاشق می شود هی سُرفه می کند.
"پیتر 5 ساله"
من می دانم عشق یعنی چه. عشق چیزی است که در تلویزیون می فرشند.
"کلارا 4 ساله"
بعضی وقت ها که جنگ می شود عشق را جیره بندی می کنند.
"تسا 8 ساله"
باید مواظب عشق باشید، وگرنه خراب می شود.
"جمیز 5 ساله"
"رابین 5 ساله"
خدا عشق را برکت دهد - نانت نیومن
27.
بزرگی تنها به بلندا بود
و مهربانی به لبخند.
گرمارودی
31. هیچی...!