parisa.hashemy
Shared posts
تیمارستانها: مکانهایی پر از کابوس و درمانهای غیرعقلانی
تاسیس تیمارستان در ایران سابقه چندان طولانی ندارد و احتمالا در دوره سلطنت ناصرالدینشاه محلی به نام دارالمجانین شکل گرفته است که نقش اصلی آن دور کردن و جدا کردن بیماران از جامعه و افراد عادی بود. بیماران اغلب مورد بیمهری و بدرفتاری قرار میگرفتند و اغلب در برخورد با آنها از کتک و شلاق استفاده میشد. در واقع تاسیس تیمارستانهای روانی به شکل امروزی در ایران به حدود ۸۰ سال قبل برمیگردد.
در حال حاضر سیاستمدارن و دولتمردان سراسر جهان بیش از گذشته به سلامتی روحی و روانی افراد اهمیت میدهند و سیستم سلامت روانی از لحاظ علمی و امکانات بسیار پیشرفت کرده است اما کماکان در بسیاری از کشورها بخش درمان بیماران روانی تحت پوشش بیمه نیست و فرایند درمان نیاز به اصلاحات دارد. عکسهایی که در این مقاله میبینید در فاصله نه حتی دور، حدود ۱۰۰ تا ۳۰۰ سال پیش ازآسایشگاههای روانی و از روند درمان بیماران گرفته شده است.
زیادهروی و مشکلات کاری، ضربه مغزی به دلیل افتادن از اسب، اختلالات ارثی، خشونت با همسر، داشتن همسر خیالی، تشنج و حمله عصبی، تنبلی مفرط، خواندن رمان، تعصب بیش از حد مذهبی، بیش فعالی، فرزندان بیمار از ازدواجهای فامیلی، ترک خانه، افسردگی اجتماعی، عادتهای خطرناک، مصرف بیش از حد مواد مخدر و مشروبات، خودپرستی، آزار خانواده و کودک آزاری، خنگی و عقب ماندگی ذهنی تنها برخی از دلایلی است که بین سالهای ۱۸۶۴ تا ۱۸۸۹ موجب بستری شدن افراد در تیمارستانها شده است.
احتیاط: اگر روح لطیفی دارید، ممکن است دیدن این عکسها برایتان آزاردهنده باشد.
۱-بستن بیمار با ژاکتهای مخصوص
۲-هواخوری
۳-در قرن بیستم در درمان بیماریهای مغزی از رادیوم استفاده میشد که به جای بهبود بیمار، آسیبها را دو چندان میکرد.
۴- استفاده از دستگاه برق که بعدها ثابت شد که نه تنها آثار پیش بینی نشده زیادی روی مغز و اعصاب دارد بلکه برای بیماران مضر است.
۵- اثر هنری هراسناک یک بیمار در بیمارستان روانی ایتالیا
۶- در سالهای ۱۸۰۰ میلادی پزشکان به دلایل ناواضحی تمایل زیادی به نگهداری قسمتی از مغز بیماران در موم داشتند
۷- این ماسک را در قرن ۱۷ به بیماران با رفتارهای خشونتآمیز میپوشاندند تا از گار گرفتن مردم بپرهیزند.
۸- یکی از اعتقادات این بود که اختلالات روانی میتواند توسط بخار دور شود. عکس زیر گروهی از بیماران را در سونا نشان میدهد.
۹- ابزارهای جراحی مغز
۱۰- این عکس در سال ۱۹۶۱ گرفته شده است که مجازات بیرحمانه یک کودک را در تیمارستانی در اسپانیا نشان میدهد.
۱۱- در بسیاری از بیمارستانهای روانی از ماساژ خواب برای آرام کردن بیماران استفاده میشد.
۱۲- روش معروف نگهداری بیمار در صندلی کنترل
۱۳- این نقاشی انتزاعی یک شاهکار هنری است اگر توسط یک بیمار اسکیزوفرنی کشیده نشده باشد.
۱۴- هرگز پشت درب سلول شماره ۵ راه نروید.
من که تصور میکنم که اگر فرد عاقلی به طور تصادفی در یکی از این بیمارستانها تحت درمان قرار میگرفت، قطعا دیوانه میشد. حتی نگاه کردن به عکسها میتواند دیوانه کننده باشد.
منبع(+)
لطفا «یک پزشک» را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
- اکانت جدید اینستاگرام یک پزشک
- گوگل پلاس
- توییتر
- فیسبوک
در فید یک پزشک میتوانید آگهی متنی یا بنری با اندازه 468 در 60 سفارش بدهید. تماس بگیرید!
نوشته تیمارستانها: مکانهایی پر از کابوس و درمانهای غیرعقلانی اولین بار در یک پزشک پدیدار شد.
مصاحبهای بیسرانجام و توخالی
این روزها همه از فیلم «مصاحبه» میگویند و مینویسند. تا تنور داغ است، ما هم چیزی نوشتیم که نوشته باشیم.
در زمانهایی نهچندان دور، در شهری معمولی، خانوادهی فقیری زندگی میکردند.
پدر و مادر فقیر خانواده بهسختی بچههای خود را بزرگ میکردند. آنها پول کافی برای تعمیرگاه را نداشتند و رانندهی خانواده همیشه با مشکلات ماشینشان دستبهگریبان بود. یخچالها عمدتاً خالی بودند و آشپز خانواده نمیدانست چه بپزد. کلفتها و نوکرها هم به خاطر خرابی جاروبرقی مجبور بودند به روشهای قدیمی نظافت کنند…
وقتی از یک کودک مرفه بخواهند در انشای خود یک خانوادهی فقیر را توصیف کند، چیزی شبیه جملات بالا را روی کاغذش خواهد نوشت.
وقتی هم یک آمریکایی بخواهد در فیلم خود تصویری از یک رژیم سرکوبگر بسازد، چیزی شبیه فیلم «مصاحبه» را خواهد ساخت.
معلوم است که فیلمساز آمریکایی تصورش را هم نمیتواند بکند که آنجا چه جور جایی است. مرغ خیالش را پرواز میدهد و تا آنجا میرساند که دیکتاتور را در برنامهی زندهی تلویزیونی ضایع کند و برای نشان دادن عمق سرکوبگری رژیم، دکمهی قرمزی را نشان میدهد که با فشردنش برنامه قطع میشود.
برنامهی زندهی تلویزیونی کجا بود عمو جان؟ دیکتاتور مینشیند که تو سؤال کنی و او جواب بدهد؟
ایراد از فیلمساز نیست. لمس نکرده و نمیداند. تصورش را هم نمیتواند بکند. سایهی سنگین شنود را آنچنان که باید در حوالی خود ندیده است. خوشخدمتی و خیانت اطرافیان را نچشیده و ذهنیتی از آن ندارد.
بچهپولدار ابتدای این نوشته، خانوادهی فقیر را خانوادهای میبیند با پدر فقیر و مادر فقیر و بچههای فقیر و رانندهی فقیر و آشپز فقیر و کلفتها و نوکرها و ندیمههایی از دم فقیر.
از یک کار طنز انتظار نداریم به واقعیت وفادار بماند و خود را در چارچوبهایش اسیر کند. ولی این اندازه توقع داریم که بستری از واقعیت موجود به دست بدهد و بعد هرچه میخواهد اغراق کند. کیم جونگ اون بذلهگو و مؤدب و چابک و دوستدار بسکتبال را کجای دلمان بگذاریم آخر؟
چطور ممکن است مردم ایدئولوژیزدهی سرزمینی چنان بسته را تنها با یک نمایش تلویزیونی از خواب غفلت بیرون آورد؟ اگر به همین راحتیها بود که عالی میشد. شوخی نیست. این مردم به محض بیدار شدن از خواب، باید فوراً به روی هموطنانشان (شما بخوانید بستگانشان، خانوادهشان)، تیراندازی کنند.
فقط امیدوارم فعالان مدنی مغربزمین، از انتشار بالونی فیلم «مصاحبه» در کرهی شمالی صرفنظر کنند، که چیزی فراتر از یک فیلم هجو وقتپرکن باحال نبود. هوشمندی و نکتهسنجی دیکتاتور بود که این بار نیز همچون همیشه، با هک سونیپیکچرز ماجرا را بر سر زبانها انداخت و دنیا را واداشت تا فیلم را ببیند؛ وگرنه معلوم نبود فیلمسازان بدون این تبلیغات ناخواسته بتوانند بر پردهی نقرهای تأثیرگذار باشند.
پیشتر هم گفتهام (و هنوز هم بر این باورم) که کتاب میرا را بخوانید تا وقتی خبری دربارهی کشوری همچون کرهی شمالی شنیدید، بدانید که با چه نوعی از کشورداری طرفید.
✠
پینوشت: همانطور که ملاحظه میفرمایید، نظری دربارهی شوخیهای جنسی و مزههای فیلم ندادهام. آدم که لزوماً نباید دربارهی همهچیز نظر بدهد.
تقویم رنگی رنگی : ایده های اجرایی برای ۲۲ دی
اینجا قراره مناسبت های تقویم رنگی رنگی رو یک روز جلوتر بهتون یادآوری کنیم تا بتونید خودتون رو براش آماده کنید، و برای اجرای ایده هایی که اینجا بهتون پیشنهاد میدیم برنامه ریزی کنید. شما هم میتونید پیشنهادات خودتون رو که مربوط به مناسبت فردا هستند، در قسمت نظرات این صفحه به نمایش بذارین. مناسبت فردا: روز دمنوش گیاهی !
لینک دانلود اپلیکیشن تقویم رنگی رنگی ( نسخه رایگان)
توضیحات بیشتر در مورد اپلیکیشن تقویم رنگی رنگی
The post تقویم رنگی رنگی : ایده های اجرایی برای ۲۲ دی appeared first on رنگی رنگی.
آزادی بیان برای «شارلی» یا آزادی صدا برای «ماه بانو»
مدرسه فمینیستی: در این چند روز، «من شارلی هستم» که در اعتراض به ترور روزنامه نگاران نشریه «شارلی ابدو» به نمادی از پاسداشت آزادی بیان برای مردم فرانسه تبدیل شده، به میان بخشی از روزنامه نگاران که در ایران زندگی می کنند نیز تسری یافته است. خیلی هم عالی است که مردم برای پاسداشت آزادی بیان از هر حادثه ای ـ چه جهانی و چه محلی ـ بهره ببرند. ولیکن ما در ایران آنقدر قربانی نبود آزادی بیان داریم که می توانیم آنها را حتی به کشورهای دیگر صادر کنیم به جای آن که قربانی وارداتی را محور اعتراض مان قرار دهیم.
«مهدیه گلرو» یکی از همین قربانیان روشن فقدان آزادی بیان است. در حالی که مردم فرانسه در اعتراض به قتل روزنامه نگاران توسط چند تروریست مسلح، به شکلی انبوه در اینجا و آنجای کشورشان تجمع می کنند و دولت هم کاری به آنها ندارد، اما مهدیه گلرو به جرم تجمع برای اعتراض به تروریست های اسیدپاش، اکنون دو ماه و نیم است که در زندان بسر می برد و هیچ کس خبر ندارد که بر او به راستی چه می گذرد و تا کی قرار است در بازداشت بماند. مهدیه گلرو را در زندان نگه داشتند تا بگویند که آزادی بیان خواب و خیالی بیش نیست، چون حتی اگر علیه تروریست هایی که «اسید» به دست دارند و زندگی زنان را نابود می کنند، اعتراض کنی، باز هم آزادی بیان نداری. پس من به عنوان یک شهروند ایرانی هرچند به استقبال فرانسویان می روم اما به جای این که بگویم «من شالی هستم» ترجیح می دهم اعلام کنم: «من مهدیه گلرو هستم»
«آتنا فرقدانی» را همین چند روز اخیر به اتهام خاطراتی که از دوران بازداشت اش بیان کرده، دوباره به دادگاه فراخوانده اند تا به او حالی کنند که «آزادی بیان» خوابی بیش نیست که در سر جوان تو لانه کرده، خواب دیدی خیر باشد! «حکیمه شکری» را سالهاست در زندان نگه داشته اند و حالا که امید به آزادی اش می رفت تازه او را به زندان قرچک منتقل کرده اند. «بهاره هدایت» را سالهاست در گوشه تنگ زندان انداخته اند. 5 سال گذشته است، پنج سال از بهترین سال های عمر زنی جوان به خاطر آنچه بیان می کرد، تا بفهمانند به او و به ما که «آزادی بیان» در اینجا ممنوع است. پس ترجیح می دهم به جای «من شالی هستم»، بگویم: «من بهاره هدایت هستم!»
«زهرا رهنورد» سالهاست در حبس خانگی به سر می برد. او نه تنها قربانی فقدان آزادی بیان است که حتی قربانی فقدان آزادی «دفاع» در دادگاه هم است چون حتی برایش محاکمه ای برگزار نمی شود تا در دادگاه علنی و عادلانه بتواند دفاعیات اش را بیان کند. پس ترجیح می دهم اعلام کنم: «من زهرا رهنورد هستم»
...
از همه این قربانیانی که به خاطر فقدان آزادی بیان و فقدان آزادی دفاع از خود، دربند هستند می گذرم و اعلام می کنم ایهاالناس، در ایران نه تنها آزادی بیان بلکه «آزادی صدا» هم قربانی می گیرد آن هم وقتی آن صدا اسم اش «گروه ماه بانو» باشد و زنان در این گروه بنوازند و بخوانند. در اینجا «بیان» که آزادی ندارد هیچ، «صدا» هم وقتی از نوع زنانه باشد نه تنها آزادی ندارد و در حبس است که به یمن خیلی چیزها حتی کنترل اش هم از راه دور ممکن شده و می تواند ممنوع الخروج شود تا نه تنها در ایران بلکه در ممالک اجنبی هم صدایش خاموش گردد. آزادی «صدا» آن هم صدای «ماه بانو» که حامل موسیقی «فاخر» است و به اصطلاح «مبتذل» هم نیست تا بتوان به بهانه ابتذال، خواهان حذف شان شد. پس همینجا ترجیح می دهم که به جای گفتن «من شارلی هستم»، اعلام کنم: «من، ماه بانو هستم!».
سخنی زیبا از آندره ژید
کارهایی
هست که دیگران هم می توانند انجام دهند،
آن
را انجام نده.
حرفهایی
هست که دیگران هم می توانند بزنند،
آن
را بیان نکن.
و
چیزهایی هست که دیگران هم می توانند بنویسند،
آن را ننویس!
کاری
را بکن که فقط تو می توانی انجامش بدهی.
"آندره ژید"
بچه که از خواب پا میشه جیش داره
خواهرک خونده بود که در این هفته ی که من توشم، جنین درون همون کیسه ای که خودش توشه و از آبش هم می خوره، ادرار می کند. بعد می گفت: حالم بد شده. می دونم همه بچه ها این کار رو کردند ها! می دونم خودم هم حتی کردم ها! اما دونستنش الان حالم رو یه جوری کرد. تو رو خدا آیدا وقتی بب ت دنیا اومد زودی بشوریمش. خیلی کثیفه!
شوهرش هم اذیتش می کرد و می گفت: بچه تا دنیا بیاد می گه خاله ام کجاست؟ من باید خاله رو ببوسم! و با اون سر و وضع جیشی میاد می بوستت!
خلاصه خواهرک کلی از دونستن این اطلاعات در رنج و عذاب بود. آخرش شوهرش بهش گفت: اصلن تقصیر خودته که انقدر داری تو کار مردم فضولی می کنی و ته و توی راز و رمزشون رو درمیاری! میذاشتی بچه به حال خودش باشه!
پ.ن: نبودم چون بلاگفا اذیت می کرد و برام باز نمی شد. دارم میرم آزمایش خون، برگشتم حتمن نظرات قبلی رو تایید می کنم.
طراحی مفهومی ; بطری آب
همانطور که می دانید طراحی کانسپت و یا مفهومی به نمونه ی اولیه یک ایده و یا اختراع گفته می شود که به تولید انبوه نرسیده است و شاید هیچوقت هم نرسد . برای مثال شرکت های ماشین سازی بزرگ هرسال یک مدل مفهومی برای نمایش عموم عرضه می کنند که معمولا از نظر طراحی فوق العاده جذاب و فرازمانی می باشند و هیچ وقت هم به تولید انبوه نمیرسند و فقط در کلکسیون شخصی آن شرکت قرار می گیرند .
بعضی از طراحی های مفهومی در نگاه اول بیاستفاده به نظر میآیند ولی زمانی به اهمیت آنها پی میبریم که برای مدتی در زندگی مان از آنها استفاده کنیم . خیلی از اختراعات به وجود میآیند تا نیاز شما به خودشان را هم به وجود آورند نه اینکه یکی از نیازهای شما را برآورده کنند برای مثال هیچ کس فکرش را نمی کرد که تبلت ها بتوانند در میان مردم جایگاه ثابتی کسب کنند ولی اپل با طراحی آیپد نیاز جدیدی برای انسانها تعریف کرد که فقط با محصول خودشان برآورده می شد و این یعنی راز موفقیت یک کمپانی .
در اینجا ما با یک طراحی مفهومی از بطری آب مواجه هستیم که به حالت یک کتاب و اندازه ای برابر با کاغذ A4 , A5 طراحی شده است . مطمئنا شما هم بارها با قرار دادن بطری آب در کیف و یا کوله ی خودتان به مشکل برخورده اید , هم در کیف به راحتی جا نمی شود و هم ظاهر بدی به آن می دهد . حال با این طراحی بطری آب شما به صورت یک دفتر یا کتاب در کیف تان جا می شود و می توانید برای یک مدت طولانی از این بطری به راحتی استفاده کنید .
این طرح مفهومی توسط slimline design طراحی و ثبت شده است .
لطفا «یک پزشک» را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
- اکانت جدید اینستاگرام یک پزشک
- گوگل پلاس
- توییتر
- فیسبوک
در فید یک پزشک میتوانید آگهی متنی یا بنری با اندازه 468 در 60 سفارش بدهید. تماس بگیرید!
نوشته طراحی مفهومی ; بطری آب اولین بار در یک پزشک پدیدار شد.
بیستم دی ماه: سالگرد قتل امیرکبیر
دکتر اعلمالدوله ثقفی در مقالات گوناگون خود چنین مینویسد:
باغشاه که در طرف شمال غربی قریۀ فین واقعست محل سکنای عزهالدوله و امیر است. سوارها پنج نفر بودند و هر پنج نفر سر و صورت خود را پیچیده، یعنی چپیه و عگال داشته، جز چشمها چیز دیگری از آنها نمایان نبود. حمام در زاویۀ جنوب شرقی باغ که در اطراف آن به کلی خلوت است واقع است.
در صفۀ بزرگ سربینۀ آن، رخت حمام امیر را یک نفر خواجه مشغول ترتیبدادن است. اما علیاکبربیک چون چشمش به سوارها افتاد که به جانب او آمدهاند ایستاد و چنانکه گفتیم آن اسبسوارها پنج نفر بودند؛ تمام روبسته. سواری که جلوتر از همه میآمد غران کشیده، گفت: علیاکبر تو اینجا چه میکنی؟ علیاکبر به یک چاپار دولتی که صدای سوار به گوشش آشنا آمد و شناخته بود کیست گفت: از شیراز مراجعت کرده، اینجا منتظر جواب کاغذهای مهدعلیا هستم که دریافت نموده، به طهران حرکت بکنم.
آن سوار گفت: امیر کجاست؟ گفت: حمام. گفت: کدام حمام؟ گفت: همین حمام. سوار گفت: باهم برویم آنجا. چون به جلوی در حمام رسیدند آن سوار و یک نفر دیگر از همراهان او پیاده شده و دست علی اکبربیک را که مبادا رفته به عزهالدوله خبر بدهد گرفته و او را از خود جدا نکرده، سهنفری از پلهها پایین آمده، وارد سربینه شدند.
مأمور مربوط، نظری به اطراف و به صفهها انداخته، آهسته به خواجه گفت: اگر نفست بیرون بیاید کشته خواهی شد و آن شخصی را که با خود آورده بود با کارد برهنه به آن خواجه گماشته و به علیاکبربیک گفت: تو هم همین جا نشسته، تکان نخور و و خود مجدداً از پلهها بالا آمد و دو نفر از سوارها را پیاده کرده، گفت: بیایید اینجا، آن در روبرو طرف باغ را بسته و از این سنگها برده، پشت آن را سنگچین کنید و بعد هم بیرون ایستاده، احدی را راه ندهید.
مجدداً وارد سربینه شده، خواجه را بیحرکت و زهره ترک و علیاکبربیک را مبهوت و هراسان و گماشتۀ خود را در حال حاضرباش دیده، چهرۀ خود را کاملاً مکشوف ساخته، وارد گرمخانه شده، تعظیم نمود. امیر گفت: کجا بودید؟ گفت: از طهران میآیم. گفت: البته حامل فرمایشی برای من هستید. گفت: بلی و دست در جیب کرد، کاغذی را بیرون آورده، در برابر نظر امیر که در صحن حمام نشسته و دلاک پشت او را کیسه میکشید گسترده و گفت: این است دستخط آفتاب نقط.
امیر خواند:
«چاکر آستان ملایک، پاسبان فدوی خاص دولت ابدمدت، حاجی علیخان، پیشخدمت خاصۀ فراشباشی دربار سپهراقتدار، مأموریت دارد که به فین کاشان رفته، میرزا تقیخان فراهانی را راحت نماید و در انجام این مأموریت بینالاقران مفتخر به و مراحم خاص مستظهر بوده باشد.»
امیر گفت که آیا میگذارید که من از حمام بیرون بیایم، آن وقت مأموریت خود را انجام دهید؟ گفت: خیر. گفت: میگذارید وصیت خود را بنویسم. گفت: خیر. گفت: میگذارید یک دو کلمه به عزهالدوله پیغام داده، خداحافظی کنم. گفت: خیر. گفت: پس هرچه باید بکنی، بکن. اما همینقدر بدان که این مرد نادان، مملکت ایران را از دست خواهد داد. حاجی علی گفت: صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
امیر گفت: بسیار خوب، اما لااقل خواهید گذاشت که این مأموریت شما به طرزی که من میگویم انجام بگیرد. گفت: بلی مختارید. امیر به دلاک گفت: نشتر فصادی همراه دارد؟ گفت: بلی. گفت: برو بیاور. دلاک به سربینه آمد و از توی لباسهای خود نشتر پیدا کرده، آورد و رگهای هر دو بازوی امیر را گشود. امیر در کنار حمام، پشت به در ورودی نشسته، کفهای دو دست را به روی زمین گذارده، خون از دو ستون بازوان او فوران و جریان داشت.
دلاک در یک گوشه حمام حیران ایستاده و نمیدانست جلو خون را چه وقت باید بگیرد. حاجی علیخان به او گفت: معطل نشو، کارش را تمام کن. میرغضف با چکمه لگد به میان دو کتف امیر نواخت. امیر در غلطیده به روی زمین افتاد. میرغضب دستمال ابریشمی را لوله کرده، به حلق امیر چپاند و گلوی او را فشرد تا جان داد. بعد قد بلند نموده، گفت: دیگر کاری نداریم.
حاجی علیخان بیرون آمد و با همراهان خود سوار اسبهای تندرو شده، به جانب طهران رهسپار شد.
این تفصیل را که با تمام جزئیات آن پس از کشتهشدن امیر عزهالدوله از علیاکبر و خواجه و دلاک شنیده و تحقیق نموده بود بارها برای من نقل کرده و دستخط را که عین آن نزد احتسابالملک نوادۀ حاجی علیخان بود رونویس کردهام.
خلیل ثقفی (مقالات گوناگون دکتر خلیل ثقفی اعلم الدوله، صفحه ۸۷-۳۸)
لطفا «یک پزشک» را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
- اکانت جدید اینستاگرام یک پزشک
- گوگل پلاس
- توییتر
- فیسبوک
در فید یک پزشک میتوانید آگهی متنی یا بنری با اندازه 468 در 60 سفارش بدهید. تماس بگیرید!
نوشته بیستم دی ماه: سالگرد قتل امیرکبیر اولین بار در یک پزشک پدیدار شد.
۲۰ دی – وبگردی رنگی
یه دنیای فانتزی داشته باش، کی به کیه؟
یه راه خیلی ساده برای زندگی در دنیایی که آرزوش رو داریم تصور کردن اونه و باید بدونیم که هیچ محدودیتی هم در این مورد نداریم. پس دست به کار شین و دنیای خودتون رو توی ذهنتون نقاشی کنید.
یکی دیگه از کسانی که بعد مرگ شناخته شدن
ازویاسوجیرو یه کارگردان ژاپنی هست که آثارش سبک خاص خودش رو دارن. اما سبک و آثارش بیشتر بعد مرگش شناخته شدن. یه متن کوتاه راجع به این کارگردان بخونیم.
شالگردن رنگی رنگی درست کنیم
اگه شما هم از کسایی هستین که بلد نیستین چطور باید با میل های بافتنی یه شالگردن بافت، این لینک برای شماست. چند رنگ کاموا پیدا کنین و شالگردن خاص خودتون رو درست کنید.
(سایت رو اینجا ببینید) ، (کامواهای رنگی رنگی رو هم اینجا ببینید.)
چرا آسمون آبیه؟
این سوال رو همه ما وقتی کوچیک بودیم از پدرو مادر هامون پرسیدیم. اما الان واقعا جوابش رو میدونیم؟ درست بودن اطلاعاتتون رو اینجا امتحان کنید.
The post ۲۰ دی – وبگردی رنگی appeared first on رنگی رنگی.
http://pink-apple.blogfa.com/post/112
یک ایل آدم را تصور کنید که پشت خطی فرضی ، در دشتی پر از برف کنار هم ایستادند و تا جایی که چشم کار میکند برف است و برف است و برف و این آدمکان اولین جنبندگانی هستند که به این دشت راه پیدا کردند . یعنی برف هنوز بکر است .برف ِ بکر که میدانید یعنی چه ؟ خب الحمدالله... در این دشت هر لحظه امکان دارد گلوله ای از جایی نامعلوم شلیک شود که جواز دویدن این آدمکان ِ پشت خط است .با شلیک گلوله ، این ها شبیه اسب می دوند و به ساعت نکشیده ، بکارت دشت را به گند میکشانند
حالا با دیدن کارنامه بکر ِ نازنینم ، همین تصویر در ذهنم جان میگیرد ؛ که قرار است تا چند روز دیگر همه چیز به گند کشانیده شود
الگانس جوجه تیغی
این اسم با نمک، عنوان کتابی ست که دارم می خوانم و بسیار دوستش دارم. هدیه کریسمسی بود که از یک دوست عزیز دریافت کردم و هر قدر در خواندنش جلو می روم بیشتر برایم لذت بخش می شود. نمی دانم به فارسی ترجمه شده است یا نه اما در هر صورت خواندنش را توصیه می کنم. حالا به زبان اصلی اش یا انگلیسی یا ... تا جایی که می دانم و روی جلد کتاب نوشته شده است پس از انتشارش در سال 2007 و فروش بالا، به 39 زبان ترجمه شده است.
در کتاب به نکات خیلی جالبی اشاره می شود و بعضی نکته ها را هم میشود در میان خطوط دریافت که در یکی دو پست مجزا بهشان خواهم پرداخت.
یکی از آنها اینست: آنچه که بهش مدتها شک داشتم برایم یقین شد و اینکه مردمان در هر کجای دنیا که باشند مرغ همسایه برایشان غاز است! اصلا انگار آدمی – خیلی ها – بلد نباشد از آنچه که خود دارد لذت ببرد و ارزشش را درک کند. در فصول اولیه این کتاب یکی از راویان که یک دختر جوان 12 ساله است و فرزند یک وزیر و در نتیجه بسیار ثروتمند و متعلق به طبقه بورژوای پاریس، محتوای صبحانه هر کس را تحلیل می کند و اینکه از رفتار هر کس در زمان صبحانه می شود خیلی چیزها در مورد شخصیتش درک کرد. اینجاست که به پیش پا افتادگی قهوه، و ارزش و "کلاس" چای اشاره می کند.
وقتی این بخش کتاب را می خواندم ناخودآگاه یاد بی شمار ایرانی هایی افتادم که با ماگ قهوه شان چنان ژست و ادایی می گیرند انگار که خفن ترین واقعیت این دنیا باشد. حال آنکه نه فقط برای یک بورژوای جوان پاریسی، دیده ام که در کل اروپا چای بدلیل مراسم خاص تهیه و رسم سرو کردنش همیشه نشانه اشرافیت و ظرافت و پالودگی ست. چرا ماها بلد نیستیم از چای مان همین لذت را ببریم و زیبایی و ظرافتش را بچشیم؟ یا شاید در اینکار مغایرتی با لذت بردن از یک فنجان قهوه خوب می بینیم؟! (همینجا یک نکته را هم روشن کنم که خوبست مد نظر داشته باشیم، که این فیگور و خفن تصور کردن خود نه با یک فنجان قهوه خوب، که با یک ماگ بزرگ حاوی یک آب قهوه ای رنگ اتفاقا خیلی هم خفن نیست!)
نمی دانم منظورم را دارم خوب توضیح می دهم یا نه، که لذت بردن از یک چیز ساده مثل یک فنجان قهوه یک چیز است، ژست آمدن باهاش چیز دیگر و باور کنید فرق ایندوتا از خلال کلام و نوشته هر کس لاجرم بیرون می آید. هیچ حاشا هم نکنیم ... کاریش نمی شود کرد. وقتی کسی با این چیزها قصد فیگور گرفتن دارد به شکل ضایعی گل درشت و عیان است و من متاسف می شوم چرا آنچه را که از فرهنگ و عادات خوب داریم، برایش ارزش قائل نمی شویم.
چند روز پیش رفته بودم چای بخرم، چای در ایتالیا یا کیسه ای ست، بخوانید آشغال، یا بصورت باز در مغازه هایی که محصولات بیولوژیک می فروشند و در نتیجه مشتری خاص دارند. مشتری خاص هم یعنی کسانی که به سلامت خود اهمیت می دهند. فروشنده داشت برایم توضیح می داد که در مصرف چای دقت کنم مبادا دچار بی خوابی شوم ... که ناگهان از خنده منفجر شدم و گفتم خانم هیچ نگران نباشید! من ایرانی هستم و مصرف روزانه چای ام لیتری ست و خوابم هم به خوبی و سنگینی سر جایش. اینجا بود که خانم فروشنده و بقیه مشتری ها با تحسین و لبخند به به و چه چه کردند و می گفتند "آها! پس همینه اینقدر رو فرم و سر حال هستید، خوش به حالتان!" و از شما چه پنهان ... بنده هم از موقعیت استفاده کرده و به شدت پز آدم سالم و پالوده را آمدم!
کمی به این جزییات توجه کنیم، توصیه های دکتر آز را توجه کنیم، کمی بیشتر مطالعه کنیم ... خواهیم دید همین چای سیاه خودمان چه خواصی دارد و چقدر هم تهیه و صرف کردنش خوب است و مراحل تهیه اش عادت قشنگ و آرامش بخشی ست. همیشه هم مرغ همسایه غاز نیست، مخصوصا که پای یک لیوان تیره در میان باشد که محتویاتش دیده نمی شود و وقتی محتویات همین لیوان گنده و بی ظرافت یک مایع بی مزه و قهوه ای رنگ باشد که قرار است قهوه باشد!
از همه زن ها عذر میخواهم!
یک جور بدی شدم.دهنم که خشک بود خشک تر شد.خنده روی لبم ماسید وقتی معلم پسرم گفت:پسرتان در تمام نوشته ها و حرفهایش حس تحقیر آمیزی نسبت به زن ها دارد.یکبار هم حرف تحقیر آمیزی در مورد شما گفت و م ن گفتم حرفت خیلی بد است و مادر احترام دارد.
یاد تمام حرف های شوهرم افتادم:
این زن های مغز فندقی!
زن نمیتواند رانندگی کند!
این مامان بی عقلت!
شما زن ها نمی فهمید!
زن ها عقل ندارند!
عقل مامانت در همین حد است!
قیافه ام چطوری شده بود نمیدانم.به معلمش گفتم که متاسفانه به هیچ طریقی نتوانسته ام شوهرم را قانع کنم که اعتقادات پوسیده ای که از پدر و خواهرهایش به ارث برده به مغز پسرم وارد نکند.گفتم تنها راه جدا کردن این پدر و پسر است .از کلاس بیرون آمدم و روی حیاط چند تا نفس عمیق کشیدم.
با هماهنگی معلم موضوع را به پسرم گفتم و گلگی کردم.به او گفتم من قوی هستم.میتوانم هر کاری بکنم.هرزنی آنقدر قویست که به تنهایی میتواند پدر و مادر باشد اما هیچ مردی هرگز نمیتواند مادر شود.گفتم اگر اینطور باشد همسرش حتما در آینده رهایش میکند.طفلکم پرسید شما چرا بابا را ول نمیکنی؟
نگاهش کردم.پرسیدم تو مشکلی نداری با پدرت بمانی؟گفت من هم می آیم.گفتم اما قانون گفته تو مال پدرت هستی.میمانی؟و او بغلم کرد.برایش گفتم ن بهخانداه احترام میگذارم.گفتم من فوق العاده قوی هستم و برای باقی ماندنمان در کنار هم صبر میکنم.
شب به شوهرم گفتم که معلمش چه گفته.گفتم که تو مقصری و گفتم هرگز نمیتوانم او را ببخشم.خدا هم بابت مسموم کردن ذهن یک کودک پاک او را نخواهد بخشید.رفت توی فکر.
من هنوز قوی هستم.
ویژگیهای یک مهمان دوست داشتنی
یک مثَل اسپانیایی برای مهمان کنگر خورده و لنگر انداخته هست که میگوید: مهمون مثل ماهیه، روز اول و دوم خوبه، روز سوم دیگه بو میگیره. حالا اگر قرار است به یک سفر بروید و بیشتر از دو روز خانه کسی بمانید این مطلب را بخوانید و موارد گفته شده را رعایت کنید تا موی دماغ میزبانتان نشوید و اوقات خوبی برای همه بسازید.
- تاریخ رسیدن و بازگشتتان را مشخص کنید. مدت اقامت را بیانتها تصور نکنید.
- در همان زمانی که از قبل اطلاع دادهاید به خانه میزبان بروید. میزبان شما هر که باشد، برنامه خودش را دارد و فقط پدر و مادرها از زودتر رسیدن فرزندانششان خوشحال میشوند. این کار شما ممکن است خواهرتان را هم معذب کند.
- اگر به هر دلیلی دیر خواهید رسید، تماس بگیرید و توضیح دهید. میزبانتان را در بدو ورود نگران نکنید.
- هدیهای برای میزبانتان ببرید. اگر روی هدیهای که میدهید فکر کرده باشید و یا برای فرزندان یا حیوان خانگیش هم هدیه برده باشید، که چه بهتر.
- اقامتتان را خیلی طولانی نکنید. میزبانتان ممکن است مثل شما در تعطیلات نباشد. اگر از تاریخ دقیق رفتنتان مطمئن نیستید، به محض اطلاع میزبانتان را آگاه کنید. میزبان نباید مجبور باشد از شما برنامه رفتنتان را بپرسد.
- انعطاف پذیر باشید و خودتان را با برنامه روزانه خانه میزبان وفق دهید. محلی که برای ماندن شما انتخاب شده است برای مدت کوتاهی در اختیار شماست، اما محل دائمی زندگی میزبان است. اگر در خانه حساسیتی روی ساعت غذا خوردن یا خواب وجود دارد، خودتان را با آن برنامهها هماهنگ کنید.
- فضایی که در اختیارتان است را مرتب نگه دارید. خودتان را بیش از وقتی در خانه هستید بیارایید و تمیز باشید. بهداشت همه چیز است!
- اگر نیمه شب یا صبح خیلی زود بیدار شدید، مراقب باشید مزاحم کسی نشوید.
- مبتلا به هر بیماری واگیردار پوستی یا ویروسی هستید، بیش از زمان عادی آن را کنترل کنید. انتقال بیماری هدیهای نیست که میزبان بابت آن از شما تشکر کند.
- ساعاتی را بیرون از خانه میزبان بگذرانید تا میزبان هم بتواند زمانی را بدون حضور شما صرف خودش کنند.
- همیشه موقع سرو غذا آماده کمک باشید. ممکن است میزبان کاری به شما ندهد، شما میتوانید در خرید، چیدن ظروف یا تهیه سالاد بدون ایجاد مزاحمتی برای دیگران به میزبان کمک کنید.
- قدرشناس باشید. در مقابل غذاها و فرهنگ محلی، مناظر و سایر جاذبههای شهر یا کشور میزبانتان واکنش مثبتی از خود نشان دهید.
- زیاد از اینترنت و تلفن استفاده نکنید. اگر لازم است در خانه میزبانتان از تلفن یا اینترنت استفاده کنید، حتما پیش از استفاده از میزبان اجازه بگیرید و اگر برای این سرویسها هزینهای پرداخت میکنند، در این هزینه شریک شوید.
- موقع رفتن به میزبانتان هدیه تشکر بدهید. یک هدیه نه چندان گران قیمت به عنوان یادگاری و به نشانه قدردانی شما از مهمان نوازی میزبان، کافی است.
- اگر مجبورید صبح خیلی زود بروید، شب قبل خداحافظی کنید. اگر صبح خیلی زود یا نیمه شب عازم هستید از قبل تاکسی رزرو کنید. انتظار نداشته باشید میزبانتان شما را به فرودگاه یا ایستگاه اتوبوس برساند، مگر اینکه خودشان پیشنهاد دهند.
- وقتی به خانهتان برگشتید، یک کارت پستال یا کارت پستال الکترونیکی، برای میزبانتان بفرستید و دوباره از او تشکر کنید که امکان یک اقامت و تفریح خوب را برای شما فراهم کرد.
The post ویژگیهای یک مهمان دوست داشتنی appeared first on رنگی رنگی.
تراژدیِ یک یقهسفید آمریکایی
علی تدین:
هنگامی که مردمان یقهسفید شاغل میشوند، نه فقط زمان و انرژی خود را میفروشند، بلکه شخصیت خود را نیز میفروشند. آنان، هفتگی یا ماهانه، لبخند و ژستهای مهرآمیز خود را میفروشند و سرکوب سریع بیزاری و خشم خود را تمرین میکنند؛ زیرا این ویژگیهای شخصی، در تجارت به کار میآید و برای توزیع کالا و خدمات لازم میشود.
از کتاب یقهسفید، طبقات متوسط آمریکایی نوشتهٔ سی. رایت میلز
سی. رایت میلز دو سال پس از نخستین اجرای مرگ فروشنده، در کتابش از طبقهٔ نوظهور یقهسفید میگوید. میلز ادعا میکند در سرمایهداری پیشرفته، روحیهٔ فروشندگی (salesmanship mentality) بر شهرها سیطره مییابد. مردمانی که بر خلاف یقهآبیها کار یدی نمیکنند، اما به عنوان مدیر، فروشنده، حسابدار، وکیل و … در خدمت شرکتهای بزرگ قرار میگیرند. حتی روحیات و زندگی شخصی این افراد نیز به نوعی معنای تجاری و حرفهای مییابد و مستقل از شغل آنان نیست. آنان خنده و صمیمیت خود را نیز در جریان کار خود میفروشند.
مرگ فروشندهٔ آرتور میلر که نخستین بار در ۱۹۴۹ به روی صحنه رفت تصویری از همین طبقهٔ نوظهور است. طبقهای که بر خلاف پرولتاریای سنتی از زور بازوی خود نان نمیخورد، اما به نحو دیگری «کار» خود را میفروشد. «روحیهٔ کارمندی» او حتی در تفریحات او، مجزا از محیط کارش، جلوهگر است. شخصیت اصلی نمایش -ویلی لومان- چنانکه میلر در عنوان نمایشنامه تأکید کرده، تنها «یک فروشنده» است (ترجمهٔ دقیق عنوان «مرگ یک فروشنده» است). او تنها یکی از افراد طبقهٔ خود است.
مرگ فروشنده نخستین بار توسط الیا کازان در ۱۹۴۹ در برادوی اجرا شد. عکس از بریژیت لاکومب از مجلهٔ نیویورک
ویلی لومان مفلوک است اما معصوم نیست. هرزگی او آیندهٔ پسر بزرگش –بیف- را به باد داده است. اکنون هم قادر نیست برای فرزندانش کاری کند و همیشه از اینکه همسرش –لیندا- را در رنج و عسرت نگه داشته، احساس عذاب وجدان دارد. لیندا همسر وفادار ویلی همیشه سعی میکند او را حمایت کند و در دعوای بین پدر و پسر جانب پدر را میگیرد. بیفِ سی و چهار ساله بیکار است آیندهٔ خوبی در انتظارش نیست و هپ، برادر کوچکتر، یاد گرفته که شاد باشد و به خودش و بقیه دروغ بگوید (او به دروغ به پدر و مادرش گفته که آپارتمانی اجاره کرده و بعضی شبها آنجا میخوابد، اما در واقع آپارتمانی در کار نیست، وضع مالی و شغلی فلاکت باری دارد، نام واقعیاش هرولد است و لقبش هَپ، خلاصهٔ هَپی Happy).
تمام دعواها و رنجهای خانواده بر سر دروغ است، اما این دروغ نیز شخصی نیست و برآمده از موقعیت طبقاتی خانواده است. یقهسفیدها کارگران یدی نیستند و زور بازوی خود را نمیفروشند، بنابراین هیچگاه خود را کارگر و فرودست تلقی نمیکنند و بر عکس شأن خود را بسیار بالاتر میدانند. بیف، دون شأن خود میداند که در تگزاس برای زمینداران «عملگی» کند. دیگر اعضای خانواده میخواهند این دروغ را به او (و به خودشان) بپذیرانند که او روزگاری «فروشندهٔ یک فروشگاه بزرگ لوازم ورزشی بوده»، در حالی که او تنها دربان فروشگاه بوده است. ویلی، همیشه مدعی است که آشنایان زیادی دارد و همه او را به عنوان یک فروشندهٔ باتجربه ارج مینهند؛ اما در واقع روزگار او گذشته است و آشنایان اندکی که دور و بر او ماندهاند، تنها از سر ترحم به او مینگرند. اوضاع اقتصادی خانواده نابسامان است و آیندهای در پیش رو نیست، اما همه (به جز بیف) میخواهند با دروغهایی که دیگر پذیرفتنشان ناممکن است ادامه دهند؛ دروغهایی که چون دربارهٔ آیندهٔ دوری بود پذیرفتنی بود اما حالا آن «آینده» تبدیل به «حال» شده است و واقعیتِ «حال» خود را تحمیل میکند.
این خودفریبی مشخصهٔ یقهسفیدها است: وضع آنان اگر نه بدتر، بهتر از کارگران یدی نیست. آنان قسمی از پرولتاریا هستند، اما گمان میکنند که نیستند. شانس تحرک طبقاتی برای یقهسفیدها به همان اندازه کم و استثنایی است که برای کارگران کارخانهها (ویلی همواره تصور میکند فرصتی برای سفر به آلاسکا و پولدار شدن داشته، که از دست داده است، این تصور بارها به شکل خیال برادرِ درگذشتهاش به سراغش میآید). شاید ویلی زور بازوی خود را نفروخته است، اما عمرش را فروخته است. ویلی در سراسر عمر مجبور بوده در سفر باشد، شهر به شهر برای کار، برای فروش؛ در دیالوگی رئیس شرکت به او میگوید: «ویلی تو آدمِ جادهای». او واسطهٔ تجاری و فروشندهٔ کالاها بوده، ولی از همه مهمتر، عمر کالاشدهٔ خود را فروخته است؛ بنابراین صفت فروشنده معنایی دوگانه برای ویلی دارد: او فروشندهٔ عمر خود هم بوده است. حالا ویلی میخواهد جان خود را نیز بفروشد تا با پول بیمهٔ عمر، خانوادهاش وضع بهتری بیابند. این آخرین اقدام ویلی، آخرین فروش ویلی است.
برهانی مرند پس از ۸ سال مجدداً مرگ فروشنده را در تهران به روی صحنه برده است. عکس از مسعود میرمیری وبسایت تئاتر
در سالهای پس از جنگ، ظهور طبقهٔ یقهسفید در آمریکا، از سوی راستگرایان نشانی از تضعیف طبقهٔ پرولتاریا و عدم تحقق نظریهٔ مارکسیستی تلقی میشد. تعابیری همچون انقلاب «مدیران» و ظهور طبقهٔ «کارمندان» به عنوان بدیلی برای پرولتاریا و ناقض نظریهٔ مارکسیستی مطرح میشدند. مرگ فروشنده تأملی در وضع این طبقهٔ نوظهور است. طبقهای که شرایط عینی متمایزی با طبقهٔ کارگر ندارد، اما دچار خودفریبی است. ویلی عمر خود را فروخته اما هنوز گمان میکند که رابطهاش با هاوارد، رئیس شرکت، رابطهای انسانی است. وقتی هاوارد فریاد میزند که «ویلی قبول کن تجارت، تجارته» میخواهد به ویلی یادآوری کند که تنها فروشندهٔ نیروی کارش بوده است، نه چیزی بیشتر. ویلی دیگر به درد هاوارد نمیخورد، به درد تجارت نمیخورد. نیروی کاری است که مصرف شده و به پایان رسیده است.
اما دربارهٔ اجرا: برداشت برهانی مرند از مرگ فروشنده، اشارات اقتصادی-سیاسی نمایشنامهٔ میلر را مؤکداً آشکار میکند (بر خلاف برخی اجراها و تفاسیر که وجوه روانشناختی و عاطفی نمایشنامه را پررنگتر میکنند). علیرغم اینکه نمایشنامه تا حدود زیادی خلاصه شده، وجوه اصلیِ کار، در اجرا حفظ شده است. انتخاب این اثر برای اجرا، انتخاب هوشمندانهای بوده است چرا که بحث از یقهسفیدها به اوضاع اقتصادی امروز ایران کاملاً مربوط است (برهانی مرند چند سال پیش نیز این کار را به روی صحنه برده بود).
کارِ برهانی مرند، اجرایی شستهرفته از یک اثر مهم است (همچون اجرای او از مرغابی وحشی ایبسن که چند سال پیش دیدم). لحظههای کمیک سیاه و تکاندهندهای که در نمایشنامه هست، خوب از کار درآمده و بازیگران مجموعاً از پس کار برآمدهاند. شاید استفاده از موسیقی و نور میتوانست دقیقتر باشد اما لطمهای به کار نزده است. ضمن اینکه طراحی صحنهٔ مختصر و موجز زمینهای شده است تا دیالوگها و بازیگران، نسبت به فضای صحنه برتری داشته باشند و بیشتر جلوه کنند.
کشورهای غیراسلامی "عدالت اسلامی" را بیشتر رعایت میکنند
The Book Thief
فیلمی تکان دهنده که روایتش لحظه ای بیننده را از جو متشنج اروپای جنگ جهانی دوم در آسایش نمی گذارد. برای نسل کنونی ساکن اروپا سخت است تصور زندگی در یک دیکتاتوری مشابه آنچه در فیلم ها و کتاب ها نوشته و روایت می شوند. کسانی مثل من اما، با این دیوانگی، حماقت، خشونت، بیرحمی، مطلق گرایی ... آشنا هستند و روی پوست خود زندگی اش کرده اند.
همیشه و همیشه سئوال این است: چطور تمام این وقایع امکان وقوع یافتند؟ سئوالی که خیلی ها در اروپا و امریکا جوابی برایش ندارند، ما خاور میانه ای ها چرا! خوب می شناسیم آن متقاعد بودن صد در صد از درستی فکر و عقیده را که باعث می شود هر مخالفی را زد و کشت و له و خفه کرد.
تاریخ همیشه و همیشه تکرار می شود و بیهوده است امیدوار باشیم که از تاریخ می شود آموخت. همانطور که اُریانا فالّاچی در مصاحبه با خود ذکر می کند پلیدی مانند خون در رگ های بشر جاری است و فرقی نمی کند ویت کنگ باشد یا ویتنامی شمالی، خمر سرخ باشد یا القاعده، زندانبان ابوغریب باشد یا نیروی مقاومت عراقی ... وحشیگری و نسل کشی، تکه تکه کردن نوزاد یا کوباندنش به دیوار، زنده زنده سوزاندن آدمیان، به صلیب کشیدنشان، سر بریدن و مثله کردنشان و ... انگار با بشر به دنیا آمده و همراه با او بقا می یابد.
این میان کسانی هم می آیند و می روند که می نویسند، می خوانند و به خاطر می سپارند. نجات دادن حتی یک کتاب از آتش حتی به قیمت سوزاندن دست و بدن، کودکی که در یک زیرزمین نمور و تاریک خواندن و نوشتن را یاد می گیرد و از خانه یکی از فرماندهان ارتش ضد کتاب، از کتابخانه اش کتاب می دزدد – امانت می گیرد – همان چیزی ست که شاید برای ادامه زندگی گاهی به آن نیاز داریم. همان کورسوی امیدی که به ما خاطر نشان کند شاید هنوز به انسانیت این جانور دو پا امیدی هست.
طنز داعشی درباره زنان
سيمين گلی مانی ش، طنز نویس با ذوق سایت خبری شفاف، متعلق به حامیان آقای قالیباف، مطلب طنزی نوشته است که از شدت بی انصافی خواننده را، بخصوص اگر زن هم باشد، در حیرتی توام با خشم فرو میبرد. به طور خلاصه ایشان نوشتهاند که 8 جلد از 32 جلد کتاب مفقود شده خشونت علیه زنان در گاری نمکی پیدا شده، گزیدهای از آنچه ایشان به عنوان محتوای این کتابها نوشتهاند را بخوانید: خشونت علیه زنان در ایران چیز تازهای نیست؛ با مشاهداتی که از نزدیک داشتم به موارد غیرقابل باوری رسیدم. برخی از زنان ایرانی مجبور بودند هر روز دو وعده غذای گرم تهیه کنند، آنها حتی در اقدامی بیرحمانه وقتی شوهرانشان از سر کار به منزل میآمدند بایستی چای داغ، آنهم در لیوان ریخته شده، جلوی شوهرانشان میگذاشتند. نقض حقوق بشر علیه زنان ایرانی به شدت ادامه دارد. در ایران تنها این زنان هستند که بایستی باردار شوند و آقایان اصلا در این 9 ماه وزن کودک را تحمل نمیکنند! این خیلی خشونت است! کلا نامردیه! زنان ایرانی از طبیعیترین حقوق خود محروم هستند؛ از آن جمله میتوان به عدم حق رفتن به سفر فضایی نام برد، بطوری که تاکنون هیچکدام از زنان ایرانی نتوانستهاند تاکنون به کره مریخ سفری داشته باشند؛ حتی زنان حق غواصی کردن بدون کپسول اکسیژن را هم ندارند که ظلم آشکار دیگری است در حق آنان! زنان ایرانی علاوه بر محرومیت از حقوق اجتماعی، از حقوق تاریخ، جغرافیا، علوم و فیزیک هم محروم هستند! فکر میکنین زنان ایرانی چرا اینقدر فقر آهن دارن؟! فکر میکنین چرا همهشون اینقدر بیرنگ و رو هستن؟! طبق خبرهایی که ما داریم وقتی ازدواج میکنن شوهراشون وقت و بی وقت، هر وقت نیاز داشته باشن، خونشون رو میمکند! کلا مردها تو ایران دوتا دندون جلوشون خیلی بزرگه! خودم دیدم! خیلی بزرگه! سئوال پایانی: به نظر شما چرا خانم ملاوردی اینقدر از گم شدن این 32جلد کتاب ناراحت بود؟! الف. بیبیسی و صدای آمریکا گناه دارن و بدون سوژه موندن! ب. احمد شهید میتونست با خوندنشون چند روزی سرگرم باشه! ج. با انتشار اونها و خوانده شدنشون توسط مردم میتونستیم سرانه مطالعه رو بالا ببریم! د. دکور محل کارشون با این 32تا کتاب خیلی باکلاس میشد! حالا مجبورن برن چند تا کتاب از بیرون بخرن؛ اونهم با این قیمت پایین نفت و اینهمه کسری بودجه! هر چه فکر کردم این سبک طنزنویسی را میتوان چه نامید عبارتی بهتر از طنز داعشی به فکرم نرسید. به نظر میرسد آقای ش اینقدر از یافتن این 8 جلد کتاب در گاری نمکی هیجان زده شدهاند که به بقیه محتویات گاری توجهی نکردهاند، اگر اندکی صبر به خرج میدادند و تکههای مچاله صفحه حوادث روزنامههای باطله همان گاری ـ و نه همه گاری نمکیهای کشور ـ را هم میخواندند شاید مطلب طنزشان خیلی پربارتر و مفرحتر میشد: مردی که همسرش را در حیاط خانه کشت. دفاعیات مردی که همسرش را به خاطر سوختن غذا کشت! اعترافات مردی که همسر و 2 دخترش را کشت. مردی همسرش را 50 روز بعد از عروسی کشت! رسیدگی به پرونده مردی که بعداز طلاق، همسرش را کشت. اعترافات تکان دهنده پدری که دخترش را کشت. مردي سه دخترش را با سلاح گرم كشت. مردی که با ۱۰۰ ضربه چاقو خواهرش را کشت، اعدام نمیشود. قتل خواهر 19 ساله به دلیل فساد اخلاقی. قتل دختر 19 ساله در یکی از شلوغترین خیابانهای گرگان. مرد معتادی دختر همسر موقتش را کشت. مردی که همسرش را بخاطر یک زن مطلقه کشت. برادر بیرحم، خواهرش را کشت. کتک زدن همسر در جلوی چشمان مردم. كتك خوردن زن از همسر به خاطر زیبایی بیش از حد! پروندهای درباره خشونت با زنان در خانواده كتك زدن فرزند معلول، مرد را به دادگاه کشاند.
Here we have the elusive Nokia in its natural habitat
نگاهی به کتابخوان کیندل
دوستانی که مرا در شبکههای اجتماعی دنبال میکنند، از میزان برخورد غربتیوار من با دستگاه کتابخوان الکترونیک آشنایی دارند و سوابق جالبی از آن را میدانند و میتوانند برایتان تعریف کنند. بیمناسبت نبود که اینجا را هم بینصیب نگذارم. نگاه مقدماتی مرا به دستگاه کتابخوان کیندل پیپروایت، محصول شرکت آمازون، بخوانید و اگر تجربهی کار با آن یا محصولات مشابهش را دارید، به نقد بنوازید.
از کجا بخریم؟
از ایران نخرید.
اگر در ایران زندگی میکنید، حتماً میدانید که دستگاه صد دلاری را بیش از یک میلیون تومان قیمت میگذارند و تازه این در صورتی است که موجودی داشته باشند. از همان گارانتیهای نیمبند و دستوپاشکستهی سایر گجتهایی مانند موبایلها و تبلتها هم خبری نیست. از آمازون هم که نمیتوانید بخرید. هر روز هم که آدم خارج نمیرود.
پیشنهاد میکنم مثل من با مسافرینی که قرار است به ایران بیایند دوست شوید.
کدام را بخریم؟
نمیدانم.
دستگاههای کتابخوان در دنیا محصول سه تولیدکنندهی عمده هستند. آمازون، سونی، و نوک! سونی را آزمودهام ولی خاطرهی خوشی ندارم و شرح سوزناک آن در این چند پاراگراف کوتاه نمیگنجد. عجالتاً عرض کنم که بسیار خوب و خوشدست و سبک و زیبا و راحت بود، فقط روشن نمیشد.
من با توجه به بودجهی خود، دستگاه کیندل پیپروایت وایفای را انتخاب کردم که مشخصات فنیاش را میتوانید در سایت آمازون ملاحظه بفرمایید.
اگر ساکن میهن عزیزمان هستید، به اتصال وایفای بسنده کرده و پول خود را برای دستگاههایی که امکان نصب سیمکارت دارند هدر ندهید. این امکانات به درد شما نخواهند خورد.
چه کارش کنیم؟
با آن کتاب بخوانید.
دستگاههای کتابخوان به خاطر برخورداری از فنآوری کاغذ الکترونیکی (E-Ink) ابزارهایی بسیار ایدهآل برای مطالعه هستند. چشمان شما در اثر نور پسزمینه آزار نمیبینند و خسته نمیشوند و میتوانید به همان میزان که به مطالعه از روی کاغذ عادت دارید، از استفادهی پیوستهی آن لذت ببرید. از سوی دیگر، باتری دستگاههای کتابخوان معمولاً ماهها دوام میآورند، به نحوی که در طول سال شاید تنها چند بار نیاز به شارژ آن پیدا کنید. این بدان معناست که در مسافرتهای شهری یا بین شهری هوایی و ریلی و جادهای، و در میهمانیهای کسلکننده، بههیچوجه لازم نیست نگران عمر باتری دستگاهتان باشید.
چه کارش نکنیم؟
بیشتر دستگاههای کتابخوان، به یک مرورگر کوچک برای گشتوگذار در اینترنت مجهزند. امّا صفحات سیاهوسفید آنها باعث میشود تجربهی وبگردی خوشایندی نداشته باشید.
دستگاه کتابخوان به درد بازی کردن، عکاسی، فیلم دیدن، تلفن صحبت کردن، حل جدول سودوکو، گوش دادن به موسیقی، تردد در شبکههای اجتماعی و کارهایی از این دست نمیخورد. با دستگاه کتابخوان فقط میشود مطالعه کرد.
تبلت بهتر است یا دستگاه کتابخوان؟
نفس مطرح کردن این پرسش مانند آن است که قابلیتهای یک دوچرخهی فوقالعاده را به خاطر این که از ماشین همسایه آهستهتر میرود زیر سؤال ببرید. کاربرد تبلتها با کتابخوانها فرق میکند.
واقعیت آن است که اگر آدم اهل مطالعهای نیستید، یک دستگاه کتابخوان به هیچ کارتان نمیآید. امّا اگر اهل مطالعه هستید و فکر میکنید لذت خواندن از روی کاغذ با هیچچیز دیگری قابل مقایسه نیست، پیشنهاد میکنم چند ساعتی یکی از این موجودات را در دست بگیرید و آزمایش کنید.
از کتابهای آمازون میتوانیم استفاده کنیم؟
بله. اگر در ایران زندگی میکنید، محل زندگی خود را کشوری غیر از ایران و آمریکا ثبت کنید. اگر مثل من از زبانهای زندهی دنیا فقط انگلیسی را میشناسید، یک کشور انگلیسیزبان بیابید و آدرسی معتبر در آنجا را وارد نمایید. من کانادا را پیدا کردم.
پس از ثبت نشانی، میتوانید از صدها کتاب رایگان شبکهی آمازون بهرهبرداری کنید یا با خرید گیفتکارتهای آمازون که در ایران به فروش میرسند، کتابهای پولی آن را نیز خریداری نمایید.
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که اگر دستگاه از طریق آمازون خریداری شده باشد، کتابخوان شما به صورت پیشفرض با نام خریدار ثبت شده و محل زندگی شما محل زندگی او خواهد بود و کتابهای او را میتوانید بخوانید. خریدار دستگاه من آقایی فرانسوی بود و آمازون هم مرا به دامنهی فرانسوی خود میبرد و کتابهای این زبان را نشانم میداد. نگران نباشید. به سادگی آب خوردن میتوانید دستگاه را از ثبت ایشان خارج کرده و با ایجاد یک حساب کاربری در آمازون، آن را به نام خود ثبت کنید.
بنا به دلایلی نامعلوم، در صورت عدم ثبت دستگاه، نمیتوانید از برنامهی ویکیپدیا و دیکشنری نصبشده روی دستگاه استفاده کنید. برای حل این مشکل یا باید دستگاه را جیلبریک کنید و چیزهایی را تغییر دهید، یا مثل کاربران خوب یک حساب کاربری ایجاد کنید و دستگاهتان را ثبت کنید و پیه پاییده شدن توسط آمازون را به تن خود بمالید.
با مشکل اصلی چه کنیم؟
دغدغهی اصلی هر فارسیزبان در مواجهه با دستگاههای الکترونیکی و سرویسهای جهانی، این است که چقدر با زبان فارسی سازگاری دارد.
با کیندل پیپروایت میتوانید فایلهای پیدیاف فارسی مرسوم را بهراحتی بخوانید. این دستگاه با پیدیافهای تایپشده هیچ مشکلی ندارد و امکانات نشانهگذاری روی متن آن بهخوبی کار میکنند.
خبر خوب آن که این دستگاه با پیدیافهای اسکنشده هم مشکل چندانی ندارد و سرعت پیمایش آنها کمتر از فایلهای استاندارد نیست. اگرچه کیفیت نمایش آن طبیعتاً پایینتر است. به مثال زیر توجه فرمایید.
متأسفانه تایپ فارسی یا حتّی عربی در کیندل پیپروایت امکانپذیر نیست. برنامهنویسان البته بیکار ننشستهاند و آنچه لازم بوده را تدارک دیدهاند، امّا برای نصب یکی از آن کیبوردهای فارسی، باید دستگاه را اصطلاحاً جیلبریک کنید. به مثالی از طراحی یک کیبورد عربی که مقدمهی طراحی کیبوردی فارسی شده، توجه فرمایید: +++
ظاهر بیرونی دستگاه چطور است؟
سبک است و به گفتهی سازنده، ۲۰۶ گرم وزن دارد. جهت مقایسه یادآور میشوم که وزن آیپدایر ۴۷۸ گرم است.
کیندل پیپروایت به نحوی طراحی شده که بتوانید با یک دست بهراحتی آن را نگه داشته و مطالعه نمایید.
کتابخوان آمازون خاموشی ندارد. وقتی از آن استفاده نمیکنید، به جای یک صفحهی سیاه (یا مثلاً سفید)، یکی از ده دوازده تصویر پیشفرض خود را نمایش میدهد و خاصیت جوهر الکترونیکی اینگونه است که این کار هیچ مصرف باتریای به دستگاه تحمیل نمیکند.
تنها دکمهی سختافزاری دستگاه همان است که با آن روشن و خاموش میشود. جای این دکمه در بدترین مکانی است که بتوانید تصورش را بکنید: پایین دستگاه. به این ترتیب نه دسترسی راحتی با انگشتان خود به آن دارید و نه میتوانید دستگاه را به صورت عمودی کنار کتابها و وسایل دیگرتان قرار دهید.
برای گرفتن عکس بالا، دستگاه را به آرامی و خیلی خیلی آهسته روی میز گذاشتم تا با فشرده شدن دکمهی یادشده روشن نشود و بتوانم از حالت خاموشش عکس بگیرم.
از ویژگیهای جالب کتابخوانهای کیندل نسل پیپروایت (کاغذسفید)، نور پسزمینهی آن است. چطور شد؟ مگر قرار نبود نور پس زمینهای در کار نباشد تا چشممان آسیب نبیند؟ نگران نباشید. شاید گاهی دلتان خواست در شب تاریک هم کتاب بخوانید. به هر حال این قابلیت اجباری نیست و همهی عکسهایی که در این نوشته ملاحظه میفرمایید، در حالتی گرفته شدهاند که نور پسزمینه کاملاً خاموش است.
تبلیغات آمازون
دوست خوبم احسان، پس از انتشار اولیهی این متن نکتهای را متذکر شد که ترجیح دادم به همین نوشته اضافهاش کنم. نسخههای تخفیفدار کیندل (شما بخوانید آفر دار)، نزدیک بیست دلار ارزانتر هستند و در مقابل، به جای نمایش عکسهای تصادفی در زمان خاموشی دستگاه، تبلیغات نشان میدهند. چنین هشداری را در سایت آمازون ندیدم و از قرار، هیچکس ندیده. چنانکه یکی از خریدارن برای رها شدن از این مشکل، به سایت آمازون رفته و آن بیست دلار تخفیفی را پرداخته و از شر این تبلیغات آزاردهنده خلاص شده است. برای اطلاعات بیشتر، این فیلم را در یوتیوب ببینید.
به هر حال دستگاهی که در اختیار من قرار گرفته یکی از اینها نیست و خوشبختانه هیچ آگهیای به من نشان داده نمیشود.
در پایان
آیا دوران خواندن از کتابهای متعارف کاغذی به سر آمده؟ شاید آری، شاید نه.
☑
پینوشت ۱: آن اشتباه املایی را به بزرگواری خود ببخشید. همیشه آن کلمه را اشتباه مینویسم و همیشه یادم نمیماند که درستش کنم. اگر نمیدانید کدام را میگویم، این پینوشت را ندید تصور کنید.
پینوشت ۲: عکسها از خودم هستند. در صورت تمایل به استفاده، تعارف نکنید. حتی بدون ذکر منبع مجاز است. اما اگر یادی هم از این حقیر کنید خوشحال خواهم شد.
از تجسس چه چیزی عایدمون میشه؟
سلام
تازگی ها به خاطر مشغله به ندرت تلویزیون می بینم. چند شب پیش موقع شام بی هوا کانال ها را عوض می کردیم که رسیدیم به کانال من.و.تو و خانم بابک داشت درباره دروغ صحبت می کرد. انتهای صحبتش بود و بعد از بینندگان خواست نظرشون را درباره دستگاهی بدهند که با اون می شد فرد مورد نظر که می تونه یکی از نزدیکان و اعضای خانواده باشه را ردیابی کرد تا بفهمند کجا میره و کی میره و ...
بعد خواست که بینندگان بگند با چنین وسایلی موافقند یا مخالف؟
خوب من جوابم را همین جا می دهم. "من مخالفم". چرا؟!
چون یکی از نیازهای ابتدایی هر انسانی امنیته. و یکی از مسائلی که ایجاد امنیت می کنه اعتماد کردن و اعتماد داشتنه.
فقط یک لحظه فکر کنید این تجسس ها، این دانستن ها، این آگاهی زورکی و پنهانی از همه زوایای زندگی نزدیکانتون چه فایده ای می تونه داشته باشه؟
مچ گیری چه سودی برای بهبود روابطتون یا حتی شرایط زندگیتون داره؟
اگه به فرض بفهمید پسرتون بعد از مدرسه به جای این که یک راست بیاد خونه رفته با دوستانش پارک و نیم ساعتی اون جا به کاری مشغول بودند که شما را در جریان نگذاشته، چه چیزی عایدتون میشه؟ آیا صرفا این دانستن باعث تغییر رفتار پسرتون میشه؟مثلا وقتی اومد بهش بگید آهان! ای دروغگو! من می دونم امروز بعد مدرسه رفته بودی پارک! به چه جراتی چنین کاری کردی؟! آیا این باعث میشه پسر خوب و سربه راه و درستکاری بشه؟ یا این که صرفا نسبت به شما احساس بدی پیدا می کنه و برای دفعات بعدی محتاط تر عمل می کنه؟
چه چیزی از این چک کردن ها، پیگیری های مداوم، کارآگاه بازی ها عاید ما میشه؟ یک کانون گرم خانوادگی؟ احساس نزدیکی؟ محبت و عشق؟ یا یک خانواده منسجم؟
اگه دوست دارید چیزی را در مورد اطرافیانتون تغییر بدهید باید به خاطر داشته باشید که اون نیرویی که باعث میشه فرد مقابل تمایل داشته باشه نظر شما را تامین کنه، زور یا قدرت شما نیست. اعتماد و عشق و محبتیه که شما بهش می دهید.
دروغگویی و پنهان کاری اگه هزار و یک دلیل داشته باشه، یکی از دلایل مهمش اینه که شاید شما یک جوری رفتار کردید که طرف مقابل بهتون اعتماد نداره که راستش را بهتون بگه! شاید در کنار شما حس امنیت نداره!
بد نیست گاهی به جای تجسس در حریم خصوصی نزدیکانمون، فکر کنیم من چه کردم و چگونه رفتار کردم که از من چیزی را پنهان می کنند یا بهم دروغ میگند؟
پیوست: دوست دارم کسانی که موافق چک کردن نزدیکانشون حالا به هر طریقی هستند، به این سوال پاسخ بدهند که آیا خودشون هم دوست دارند این جوری و بدون اطلاع چک بشند؟ حتی اگه انسان بسیار درستکاری هم باشند، آیا از زیر ذره بین کسی بودن احساس خوبی دارند؟ لازم نیست به کسی جواب بدهید، این پرسش را به خودتون پاسخ بدهید.