Shared posts

04 Nov 21:30

بوی گند دوست داشتن های دست دوم!

by nikolaa
behnamfare861

همان دست هاي دست دوم...!

دیشب بعد از پنج-شش سال خیلی بی مقدمه و بدون اینکه بهش فکر کرده باشم، خوابش را دیدم. آن هم نه خواب خودش را، بلکه خواب صدایش را. راستی شما تا حالا خواب صدای کسی را دیده اید؟ مسخره است که یک نفر بعد از این همه سال بیاید توی خوابتان و حتی یک لحظه از جلوی چشمتان رد نشود، فقط صدایش را بگذارد و برود. آن هم مخفیانه. آن هم توی یک نوار کاست قدیمی. یک جای دور. وسط یک جنگل. زیر یک عالمه خاک!

بله. دیشب با این همه مصیبت توانستم صدایش را بشنوم. آن هم وقتی که بعد از مدت ها تازه داشتم به دوست داشتن آدم جدیدی فکر می کردم. با همین آدم جدید رفته بودیم وسط یک جنگل. خوش و خرم. گفته بودیم و خندیده بودیم و شیب تند سربالایی را هن هن کنان دویده بودیم و دست های همدیگر را محکم گرفته بودیم و هی به هم نگاه های معنادار کرده بودیم وبعد یکدفعه دلمان خواسته بود یک جا بنشینیم و مثل مرغ شروع کنیم به کندن زمین.

آدم جدید را از قبل می شناختم. حتی این را می دانستم که دختر دیگری را دوست دارد. اما میدانید؟ بعضی از ما دخترها یک جور مرض بی درمان داریم و آن هم این است که خوشمان می آید کسی به خاطر ما به یک نفر دیگر خیانت کند. حتی اگر خودمان نخواهیم با او بمانیم ولی دوست داریم که معشوقه قبلی اش را به خاطر ما بفرستد به درک و بعد عاشق ما بشود و ما احساس پیروزی کنیم و توی یک جایمان عروسی بگیریم! آدم جدید هم همین بود. دست های من را با همان دست هایی که شاید تا دیروز توی دست دختر دیگری بود، گرفته بود و من از این موضوع خوشحال بودم. بعد کمکم کرده بود که زمین را بکنم. نمی دانم. شاید می خواست یک به یک مساوی بشویم که گناه من کمتر از گناه او نباشد.

آنقدر کنده بودیم که رسیده بودیم به یک پاکت زرد. شبیه همان پاکت هایی که همیشه برای این و آن پست می کنم. توی پاکت یک نوار کاست بود. نوار کاستی که صدایش بدون ضبط هم پخش می شد و از لای درز پاکت بیرون می زد. صدای او بود. همان که قبل تر ها دوستش داشتم. برایم یک عالمه شعر خوانده بود. صدای خنده های ضبط شده من هم وسط شعر خواندنش می آمد. نوار کاست را گرفته بودم دستم. به روی خودم نمی آوردم که این صدای کسی است که دوستش داشتم و دوستم داشته و مخاطب تمام این «تو» های توی شعر منم. آدم جدید هنوز دستم را گرفته بود و نمی خواست به روی خودش بیاورد که با همین دست هایش چقدر تا حالا روسری دختری که دوستش داشته را صاف کرده. من داشتم به اوی قبلی خیانت می کردم. آدم جدید داشت به دختری که دوستش داشت خیانت می کرد. می خندیدیم و دست های همدیگر را محکم تر فشار می دادیم. با همان خنده های دست دوم. با همان دست های دست دوم! بوی گند همه خوابم را پر کرده بود....

11 May 14:55

insomnia

by zanetanhaye67
behnamfare861

insomnia...

حقیقت اینجا بود که من ازدواج رو چیز دیگه ای میدونستم.

تو براوردهای من، قرار نبود تا روز آخر باهم بودن و زندگی کردن، من کتکی بخورم. من سیلی بخورم، من به کنج دیوار پرتاب بشم... قرار نبود هرروز به فکر دروغ جدید برای توضیح کبودی های بدنم به بقیه باشم. قرار نبود مثل عکس های کودک آزاری هرروز جای جدیدی از تنم زخم باشه، قرار نبود برای جواب دادن به سوال های کسی تنبیه بشم و اون، بستن دهانم با دستش باشه... قرار نبود کسی جلوم بایسته و حرفهایی بزنه که تا اون لحظه نشنیدم و فکر نمیکردم هنوز کسی استفادشون کنه....

نمیدونم تصور من از جایگاهم اشتباهی و زیاده از حد بود؛ یا تصورم از جایگاهش...

نمیدونم این تصور وحشتناک گرندیوزیتی طرفم تا کجا میخاد تحمل من رو به اخر  برسونه و من رها کردن رو ترک کردن رو هم یاد بگیرم...

نمیدونم.

12 Feb 16:26

http://zendegiyebaliq.blogfa.com/post/230

by zendegiyebaliq

وقتی هنوز عطر تنِ عشق قبلی را خوب یادمان مانده، پس زمان خوبی برای شروع رابطه جدید نیست! زمان، دلبستگی های کهنه را به آرامی سر جای خود می نشاند...

زمان بدهیم به دلی که به تازگی از رابطه ای نزدیک و عشقی پر مِهر بیرون کشیده شده است...



12 Feb 11:28

از عجایب خلقت

by nikolaa

ما زن ها هر چقدر هم که دستمان توی جیب خودمان، پایمان توی کفش خودمان و سرمان به زندگی خودمان باشد ، باز نیاز داریم تنمان را بین بازوهای کسی جا بدهیم و احساس آرامش کنیم...

22 Jan 10:35

یک چیزهایی هست که از چیزهای دیگری سخت تر است...

by alakipalaki8
ترجیح میدهم از عشق یک نفر بمیرم تا اینکه زنش شوم و بعد از چهار روز آن تندیس زرینی که از او توی کله ی وامانده ام ساخته بودم ذره ذره نابود شود و چه بسا به جایش یک غول بی شاخ و دم سبز شود! ترجیح میدهم شاهد انقراض نسل بشر لعنتی باشم تا شاهد عقدهای به ظاهر شیرین! عقدهای مزخرفی که بین دو حیوان دوپا بسته می شود و دست و پاهایشان را بهم گره کور می زند تا از آن پس هر جهنمی که خواستند بروند، یا باهم میروند یا قیدش را می زنند، ترجیح می دهم یک بادکنک تنهای بدون نخ باشم و همینطور برای خودم توی هوا این طرف و آن طرف بروم تا یک اسب احمق که به اسم نجابت افسارش را می سپارد به یک خودخواه بی شعور و احساس که به اسم شوهر بودن عاقل محسوب می شود و تو را خیلی حساب کند از نظرش الاغی هستی که عرضه تصمیم گیری ندارد و حتما باید یک "شوهر" برایش تصمیم بگیرد. یک گوریل بدقواره که عرضه خاراندن دماغش را هم ندارد اما تو هر غلطی که بخواهی بکنی باید از او اجازه بگیری چون تو "زن" هستی و نمی فهمی، تو حق تکان خوردن نداری چون باید تمام توجه ات به او باشد تا مبادا یکهو جایی اش کمبودی چیزی احساس کند و "مجبور" شود برود از یک "زن" دیگر برای پر کردن خلا اش "استفاده" کند... چه می گویم؟ برای که می گویم؟ اینهمه زر زر زر، مگر فایده ای هم دارد؟
30 Sep 21:01

خدا خوب میدانسته!

by nafisebano
کتاب "جنین شناسی لانگمن" فصل " دستگاه قلبی- عروقی" خود را با این جمله آغاز میکند:

" در اواسط هفته ی سوم ، هنگامی که رویان دیگر نمیتواند نیاز های تغذیه ای خود را صرفا از طریق دیفوزیون (انتشار) تامین کند ، دستگاه قلبی عروقی پدیدار میشود."

حقیقت این است که علم ِ پزشکی هیچ وقت عقل درست و حسابی نداشته! پُر واضح است که اگر عقل درست و حسابی که هیچ ، عقل متوسطی هم میداشت ، دلیل پدید آمدن "قلب" یک رویان سه هفته ای را تامین نیاز های تغذیه ای نمیدانست!

یکی باید برود به این آقای " توماس دبلیو سادلر" گوشزد شود که رویان "قلب دار " میشود چون سه هفته بی احساس بودن خیلی زیاد است! چون خدا میدانسته که همان جسم ِ چند میلیمتری هم آن ته ِ ته ِ دلش میخواهد یک چیزی باشد که وقتی صدای مهربان ِ مامانش را شنید شروع کند به تالاپ تالاپ زدن! که وقتی قربان صدقه های بابایش را شنید عین ماهی در فراق ِ آب ، شروع کند به ویل ویل کردن!!

یکی برود به این مولف محترم بگوید که این رویان سه هفته ای باید "قلب دار" شود چون قرار است در آینده با همین قلب دوستی که ماشین کنترلی اش را شکسته ببخشد، معلمی را که مهربان است و لبخندهای پهن میزند و وقتی او تمرین حل میکند می آید بالای سرش و هی کمکش میکند ، دوست بدارد. از خواهر یا برادرش انتقام ِ سختی بگیرد و بعد پشیمان شود و از شب تا صبح این پهلو آن پهلو گردد و بعد برود منت کشی!

قرار است همین قلب ، از دیدن کسی تند تند بزند، از شادی اش قنج برود و از غمش مثل کاغذ باطله مچاله شود! قرار است با همین قلب عاشق شود ، شکست بخورد ، بغض کند ، تا ته ِ خیابان های پاییز برود و آخرش با صدای قمیشی گریه کند...

باید یکی پیدا شود که به دانشمندان پزشکی حالی کند مهمترین وظیفه ی قلب "اکسیژن رسانی به بافت ها" نیست، مهمترین وظیفه اش "تپیدن" است! تپیدن برای نگاه ِ کسی ، تپیدن برای صدای کسی ، تپیدن برای راه رفتن کسی ، حتی تپیدن برای نفس کشیدن کسی!


+ شعر ِ نفیس ِ پست:

هر نتی که از عشق بگوید

زیباست

حالا سمفونی پنجم بتهوون باشد

یا زنگ تلفنی که در انتظار ِ

صدای ِ توست!

"گروس عبدالملکیان"


30 Sep 20:55

دل به دنیا در نبندد هوشیار!

by gisella
behnamfare861

In ideye man ham bud...

اصلا میدانید چیست؟من اگر در آینده دکتر نشدم،داروساز نشدم،تصویر گر و گرافیست نشدم،کارگردان تئاتر نشدم،معمار هم حتی نشدم،شک نداشته باشید که عطار میشوم!

یکی از بزرگترین و دست نیافتنی ترین آرزوهای من این است که محل کارم وسط یک عالم علف معطر و بدقواره بنشینم و هرکس که می آید،ژست خانم دکتر ها را به خودم بگیرم و بگویم "تو لب هایت متورم شده؟بیا این مازو ها را پودر کن بمال به لبانت!شما زن زائو دارید؟توی غذایش از این جوزهندی بریزید!"

دختربچه هایی بیایند که ندانند باید چقدر فلفل و زردچوبه بخرند!تازه عروس هایی بیایند که بلد نباشند ادویه ی آش رشته چیست!پیرزن هایی بیایند که یادشان نباشد دکتر طب سنتی امروز توی تلویزیون،برای کمر درد دم کرده ی چه گیاهی را تجویز کرده!بعد من همزمان،هم به مشتری ها کمک کنم و هم به سوال های دخنر 15 ساله ای جواب بدهم که معلوم است به من و شغلم غبطه میخورد!

هر هفته هم بروم کوه نوردی و از کوه بادام کوهی جمع کنم برای تکمیل کردن اجناس مغازه ام.برای اینکه یک عطر دیگر به فضای خوشبو ترین شغل دنیا اضافه کنم و همه را سرشوق بیاورم.عطاری از قنادی هم خوشمزه تر است.همه ی عطار های دنیا مهربانند،سرحالند و انگار همه چیز را بلدند!من بالاخره یک روز عطار میشوم!حالا ببینید!:دی

+سعدی!

14 Aug 04:38

و اون... خودشه.

by daneshjooye86

نوشته بودم "خوشبختی سهم من نشد؛ واسه تو اما آرزوش می کنم". که "خیالت راحت، من خوش نیستم... نه دلم آرومه و نه کامم شیرین". نوشته بودم براش. اما send رو نزدم.

عددا رو نشونده بودم کنارِ هم و شمارشو ساخته بودم تا شفاهی بگم که من نتونستم سر قرارمون بمونم که "گذشته رو فراموش کنیم". مستی امون نداده بود به لمس لکه ی سبز.

پا کوبونده بودم رو ترمز و درُ باز کرده بودم تا برم وسط خیابون و دستشو بگیرم و بگم "چه خوب شد دیدمت! میدونی چندماهه ”دیگه صُبا کنارِ تو چِش وا نمیکنم، دیگه اعتمادی به این عشقا نمیکنم! کَسیَم نمیخوام که بِهِم توجهی کنه، همه که مث تو منُ اشباع نمیکن” شده defultِ این ماشین؟؟ حالا بیا بشین کنارم تا خودتم ببینی اشکامو موقه خوندنش". بُهتِ دیدن ناغافلش درست تو لحظه ای که تموم فکر و خیالمُ پر کرده بود، سُستم کرد. اونقدر که تا به خودم اومدم، دیگه نبود.

بعدِ هرکدوم ازین لحظه ها، آوارِ حسرت و پشیمونی بود که خراب می شد رو سرم...

اما حالا که نه نوشته هامُ میفرستم واسشُ نه شماره ای رو میگیرم که تهش صدای اون باشه، "فقط" واسه خاطرِ عزیزِ خودشه... که "دیگه" اذیت نشه کسی که راضی به اذیت من نشد... کسی که از گُل نازک تر بِهِم نگفت و از عشق خالص تر بِهِم نداد...

کاش بدونه هرجا و با هرآدم نادرستی که باشم، "عشق" یه معنی داره واسم. و اون، خودشه.

31 Jul 19:48

از این نقطه‌های بی‌رحمِ لعنتی...

by laleyevajgoon
behnamfare861

Man ham ziad daram azinha...

یک نقطه‌ای هم هست تویِ زندگی‌ام؛ یک نقطه‌ی ناگهانیِ بی‌رحمانه‌ای که اسمش را گذاشته‌ام "چال کردنِ جنازه‌ی آدم‌ها و رفتن برایِ همیشه"! این نقطه را دوست ندارم، انتخابِ من نیست، شبیهِ یک‌جور آوار است، شبیهِ سیل، زلزله! نه اشتباه کردم، اتفاقن خیلی هم آرام اتفاق می‌افتد! مثلِ این‌که خواب باشی و زلزله بیاید و آوار بریزد رویِ سرت و تمام! اصلن نفهمی که چه شد!

به خودم می‌آیم و می‌بینم یک آدمی را برایِ همیشه چال کرده‌ام و بی آن‌که پشتِ سرم را نگاه کنم دارم دور و دورتر می‌شوم. آن آدم قطعن یک آدم‌ِ معمولی نبوده است برایم؛ یک آدمِ مهمی بوده است که با او دوستی و سَر و سِر و رازهایِ نهان داشته‌ام، یک آدمی بوده است که یک زمانی با او در اوج بوده‌ام، همراه بوده‌ام، همراز و هم‌حرف و هم‌دل بوده‌ام! دوست بوده‌ام، رفاقتِ نابی داشته‌ام یا فکر می‌کرده‌ام که داشته‌ام! یک آدمی بوده است که قطعن برایِ ماندنش، برایِ بودنش، برایِ حفظِ رابطه‌مان هر کاری کرده بوده‌ام! او آن‌قدر ارزش داشته است که بی‌خود و بی‌جهت کنارش نگذارم. شاید یک دروغِ بزرگ، یک خیانت، یک سرخوردگی، یک بی‌توجهیِ طولانی‌مدت، یک بی‌اعتمادی و پنهان‌کاری، یک نوع فریبِ موذیانه، یک چیزی از جنسِ فرو ریختنِ همه‌ی پل‌ها مرا به آن نقطه‌ی ناگزیرِ بی‌رحمانه رسانده است که او را برایِ همیشه چال می‌کنم و می‌روم پیِ کارم. من معمولن به این نقطه که می‌رسم شیون نمی‌کنم، فریاد نمی‌زنم، گریه و زاری راه نمی‌اندازم، انکار نمی‌کنم، حرف نمی‌زنم حتا! من این نقطه را در سکوتِ محض، در لام تا کام حرف نزدن، در خفقانِ مطلق از سر می‌گذرانم. من آدمِ آن سویِ خط را مرده فرض می‌کنم. آدم که با مرده حرف نمی‌زند! آدم که با مرده اختلاط نمی‌کند! از مرده توضیح نمی‌خواهد که! من آن آدم را چال می‌کنم، دیگر بودنش را به رسمیت نمی‌شناسم! رابطه‌ای که خراب شد، دوستی که به آدم دروغ گفت، آدم را ساده فرض کرد، به آدم بی‌توجهی کرد، با این دوست نباید حرف زد! گذشته را نباید هم زد! بویِ گندش همه جا را برمی‌دارد! من وقتی به این نقطه‌ی ناگزیرِ بی‌رحم می‌رسم، با آن آدم جدل نمی‌کنم حتا، پیغام پسغام نمی‌فرستم، اطلاعیه صادر نمی‌کنم که هی فلانی من رفته‌ام ها، من تو را برایِ همیشه کنار گذاشته‌ام! من در سکوتِ محض و مطلق مراسم خاکسپاری را بجا می‌آورم و برای همیشه می‌روم، پشتِ سرم را هم نگاه نمی‌کنم! حالا این آدم باورش نمی‌شود که من رفته‌ام! ممکن است دلش برایم تنگ شود، ممکن است دلش بخواهد در عوالم دوستی کمی هم با هم اختلاط کنیم، درد دل کنیم، ممکن است تماس بگیرد! من چکار می‌کنم؟ جوابش را نمی‌دهم؟ با او دعوا می‌کنم، از او گله می‌کنم؟ نه جانِ من! با آدمی که مرده است، دعوا نمی‌کنند که! گله نمی‌کنند از او... جوابش را می‌دهم. سلام، خوبی؟ سلام، تو خوبی؟ همین‌قدر سرد. می‌گذارم حرف‌هایش را بزند و خوب می‌شنوم. ولی خودم حرفی ندارم که با او بزنم. می‌گوید بی‌معرفت! می‌شنوم. می‌گوید سراغ نمی‌گیری! می‌شنوم. همه‌ی این‌ها را می‌شنوم و یقین دارم که می‌داند همه چیز برایِ همیشه تمام شده است! هیچ چیز مثلِ گذشته نمی‌شود! و هرگز قرار نیست بار بعدی من سراغِ او را بگیرم.

تعدادِ آدم‌هایی که با آن‌ها به این نقطه‌ی ناگزیر رسیده‌ام به شماره‌ی انگشتانِ یک دست هم نمی‌رسد. ولی همین‌ها گاهی مرا پرت می‌کنند به روزهایِ خوبِ گذشته. مثلِ همین ام‌شب؛ که دارم غذایی را درست می‌کنم که دستورِ پختش را از دوستی گرفته‌ام که حالا برایِ همیشه چال شده است! عطرِ این غذا هنوز هم مرا به یادِ او می‌اندازد؛ به یادِ همدلی‌هایمان. اشک‌ها و لبخندهایمان...

30 Jul 23:24

وقتى با قلب‌ت فکر کنى فرشته‌اى

by MerryMiriam@ymail.com (Merry Miriam)
behnamfare861

صالح علاء يك فرشته ي سيبيلوست!

*سال ۸۰ یک مصاحبه‌اى داشتید که تیتر ش این بود: «من مهربون‌ترین آدم دنیا م.» گرچه من همه مهربان‌هاى دنیا را ندیده‌ام اما فکر مى‌کنم شما مهربان‌ترین آدمى باشید که در تمام عمرم دیدم. چه شد که اینقدر مهربان شدید؟

من از ۳ سالگى بیمارى‌اى داشتم که دائم خانواده‌ام نگران بودند زنده مى‌مانم یا نه. از همان موقع فکر مى‌کردم ما آمده‌ایم اینجا، توى این دنیا، که چه کار کنیم؟ مأموریت‌مان چه است؟ به روح تختى قسم، دارم دل‌م را بیان مى‌کنم.

من فکر کردم ما به این جهان آمده‌ایم که فرشته بشویم و برویم. یعنى وقتى پرهایمان درآمد و در اوج فرشتگى رسیدیم، برویم. من از بچگى فرصت داشتم خیلى رنج بکشم و معتقدم کسانى که رنج مى‌کشند، به خداوند نزدیک‌ترند، در رنج است که انسان به کمال مى‌رسد. شاید هم این یک عقیده‌ی جهان سومى باشد ولى فکر مى ‌نم در رنج است که آدمى پروار مى‌شود و به شناخت مى‌رسد.

به هر حال به این نتیجه رسیده‌ام که مأموریت‌مان این است فرشته بشویم و برویم، واقعاً هیچ کار دیگرى دراین دنیا نداریم. نمى‌دانم شما خودتان فرشته شده‌اید یا نه؟ فرشته شدن کار پر زحمتى است، مثل مدیر کلى یا رئیس اداره که پرونده‌اى را امضا کنى نیست. مدیر کلى مثل نوکرى است. نوکرها فقط روزها در خدمت اربابند اما کلفت‌ها شبانه‌روز در خدمت ارباب‌شان هستند. بنابر این فرشتگى مثل کلفتى است، تعطیلى ندارد، شب و روز، با هر نفسى که مى‌کشى باید فرشته باشى.

ضمناً براى فرشته بودن نباید چیزى بگیرى، باید دائم بپردازى. باید از خودت بکنى، ایثار کنى. براى همین است که ما مى‌گوییم اینها که شهیدند، فرشته‌اند. این قضیه راست است، یک شعار سیا.سى یا اجتماعى نیست که بگویى تا اگر دوباره چنین موقعیتى پیش آمد، بقیه هم بروند بجنگند. من آنقدر شهید مى‌شناسم که اصلاً طعم بستنى آناناس گلاسه را نچشیده‌اند، هیچ‌وقت نمى‌دانند کیک پنیر چه مزه‌اى است، هیچ‌وقت تیهوبریان نخورده‌اند. آنها مردمى بودند که توى روستا یا شهر، آب خورده‌اند، نان خشک خورده‌اند، نفس کشیده‌اند و بعد غیرت داشته‌اند و رفته‌اند جنگ. آنها نرفته‌اند دنبال دستمزد، نرفته‌اند بابت شهید شدن یا فرشته شدن‌شان دستمزد بگیرند. چون گران‌ترین چیز آدم، جان‌ش است. یک بار به آقاى کیمیایى گفتم: کسى که حاضر است جان‌ش را به خاطر حرف‌ش بدهد، یقیناً آن آدم فرشته است دیگر.

فکر نمى‌کنم کسى دوست نداشته باشد فرشته شود اما مشکل این است که ما معیارها را یا نمى‌دانیم یا گاهى گم مى‌کنیم. خدا را شکر، فرشته شدن دیپلم و فوق لیسانس و دکترى نمى‌خواهد. یعنى مثلاً نمى‌خواهد یک سلسله کتاب بخوانى و فرشته بشوى. وقتى با قلب‌ت فکر کنى فرشته‌اى، کسى که گریه مى‌کند فرشته است. اگر یک سیب اینجا باشد و من نصف‌ش را به تو بدهم فرشته نیستم. ولى اگر آن نصف‌ه که سرخ‌تر است را به تو بدهم، فرشته‌ام.

فرشته بودن را نمى‌شود تعریف کرد، کتاب‌ش را خواند یا دکترى فرشته بودن گرفت. فرشته‌ها فقط رنج مى‌کشند، گریه مى‌کنند و ایثار مى‌کنند. فرشته بودن اصلاً کارى ندارد، ما این قضیه را سخت مى‌گیریم. گاهى حتى ما فرشته‌ایم و خودمان نمى‌فهمیم. یک بال‌هاى ریز ریز روى شانه‌هایمان درمى‌آید و ما پرمى‌کشیم ولى نمى‌فهمیم. وقتى خیلى حال‌مان خوب است، باید بدانیم ما فرشته‌ایم. ضمناً برخلاف اینکه مى‌گویند فرشته‌ها دیده نمى‌شوند باید بگویم فرشته‌ها جسمیت دارند و جاى پاهاشان کاملاً معلوم است. کافى است پا بگذاریم جاى پاى آنها، آن وقت مى‌رویم به سمت فرشته‌ها. در «فیه ما فیه» مولوى مى‌گوید: «خیال باغ تو را به باغ مى‌برد، خیال دکان به دکان.»

این را هم اضافه کنم: هر موقع نهار و شام مى‌خورى، وقتى دارى لبه‌ی سفره‌ات را تا مى‌زنى که جمع کنى، اگر زیر ش یک عده آدم گرسنه را دیدى، بدان که تو فرشته‌اى...

ماموریت داریم که فرشته بشویم - محمد صالح علاء

30 Jul 23:19

111

by incute
behnamfare861

اون لعنتي...


خب .. آدم پیش هر کسی احساس مخصوص به خود اون آدم رو داره . پیش یکی امنیت .. پیش اون یکی بهش خوش میگذره . پیش یکی دیگه میتونه کل شهر رو پیاده بره . پیش یکی میتونه تا خود صبح غر بزنه . کنار اون یکی میتونه مطمئن باشه هیچ وقت تنها نمیمونه . آدم کنار یکی حتی میتونه خوشبخت باشه . ولی لعنتی .. همیشه کسی رو انتخاب میکنیم واسه موندن که پیشش نه امنیت داریم ... نه خوش میگذره .. نه میشه باهاش وقت گذروند .. نه بهش مطمئنیم .. نه حتی پیشش خوشبختیم . اون آدم فقط یه چیز داره . یه چیزی که هیچ جا کنار هیچ کس دیگه نمیشه پیداش کرد . ما فقط اونجا خوشحالیم . در عین حال که هیچ وقت اون امنیت خاص خوشبختی رو نداریم ..


+ ۱۱۱ ...

26 Jul 09:49

واقعا کی؟؟

by misspayiz
مثلا من کِی و کجا، حتی تو رویاهام میدیدم که از همسرم بخوام اسم و عکسهای دوست دختر سابقشو از زندگیمون حدف کنه... و اینو با لبخند بخوام؛ و اون با لبخند نصفشو انجام بده و نصفه شو نخواد که انجام بده...

و مثلا کی میتونه باور کنه بعد از اونهمه صخبت و خواهش و تشر و...، بعد از قولی که واسه جواب سربالا دادن و رد کردنش داده بود بهم، جواب پی ام هاش رو بده...

کی؟؟ نه میخام بدونم واقعا کی؟؟!!!

26 Jul 09:49

قوی معمولی

by misspayiz
behnamfare861

Ghavi budan...

وابسته بودن، تو هر شرایطی؛ با هر ضمانتی؛ به هر کاراکترِ حتی ثابتی تو زندگی ت، یه قماره... یه قمار که دو سر داره؛ یا میشی "بانوی شکسته"، یا... "هیچی نمیشی"!

وابستگی از ضعف میاد.کسی که قدرتمنده، وابسته نمیشه... و هیچکس قدرتمندِ مطلق نیست...

اصلا آدما 2 دسته ن: 1.ضعیف ها: که مدام وابسته میشن. به همه چی وابسته میشن، به همه کس وابسته میشن. کلا با وابستگی هاشون زنده ن اینا. وابستگی هاشن به دینشون، به اعتقاداتشون، ثروتشون، ظاهرشون، جایگاهشون والی آخر.

و 2. قوی ها: که طیف وسیعی دارند گرچه در اقلیتند!

از قوی معمولی تا قویِ عالی.

قوی مطلق؟؟ نداریم!

به جرات میتونم بگم که "مطلق" نداریم. همه ی اونها که فکر میکنند قوی مطلق اند هم، یک روزی، یک جایی، یک وقتی، یک لحظه ای، برای یک کسی، یک چیزی، یک نگاهی، یک صدایی، یک هوایی ضعیف بوده اند. این را "من" می دانم. من که همه ی قوی های عالیِ عالَم را دیده یا شنیده ام.

قوی های عالی که در همان اقلیت هم زیاد نیستند، قوی اند. چون عقل را دارند هنوز و میدانند که وابسته نباید شد. و "سِنس" میکنند که "همان یکبارِ" کذایی، کفایت. اقلا برای مدت ها کفایت می کند. می دانند "تا سه نشه بازی نشه"، شعار "بازی"کننده ها و "بازی"دهنده هاست. به "همان یکبار"شان وابسته میشوند. و گرچه آن یکبار، دیگر نباشد و رفه باشد تمام شده باشد، با یاد آن وابستگی سر میکنند، می جنگند، می بُرَند و می بَرَند تا... تا دیگر چیزی نماند. اگر به این رسیدند،این بار، جورِ دیگری، وقت دیگری، "اگر" لازم شد، "اگر"، "اگر"، "اگر" لازم شد، باز وابسته و دلبسته میشوند

حکایت این ها، خیلی است. زیاد است و سنگین. آنقدرها هست که اگر بگویم و تام نگویم، مدیونشان می مانم. آزرده میکنم شان و آزرده می شوم از قصورم. قصه ی همین خودِ اینهاست که "سرِ دراز دارد". بعدها گفتنش را دوست دارم...

قوی های معمولی اما، معمولی اند دیگر! اینها یک روزهایی یا شاید همین الان می انگارند "قویِ عالی" بوده اند و هستند. اما مثلِ من، فکر که بکند، حتما یادشان می آید کجاها نقطه ی سقوطشان شده. اینها گاهی با تلنگری، یادشان می آید طعمِ "قویِ عالی" بودن را. گاهی دلتنگش می شوند. گاهی غصه اش را می خورند. اما... کوچکند اینها هنوز. همه ی ترس ها و خوف ها و امیدهای واهی و آرزوهای زرق و برق دارِ عالَم را مدام توی کله شان رفرش می کنند و همش به این نتیجه می رسند که جز وابستگی راهی نیست. جز ضعف راهی نیست. و مثلا هی اشک می ریزند و حتی با آگاهی، باز وابسته میشوند...

فرق اینها با ضعیف ها، توی همین "آگاهی" است. توی همین که چشم باز نمی کنند و ببینند وابسته شده اند و تمام! از همان اول چشمشان باز است. با چشک باز و هوشیار پا روی آتش میگذارند... از همان اول دوست ندارند وابسته شوند، اما "فکر میکنند" مجبورند! میفهمید؟ "فکر می کنند مجبورند".

هنوز نهمیده اند "آدم" حتی اگر بمیرد هم مجبور نمیشود. یعنی میخواهم بدانید که اینها، گناه دارند. هم گناه تظاهر که "خودشان را قوی نشان داده اند" و هم گناه طفلکی بودن که "توانشان کم است و دنیایشان کوچک"... فکر میکردند که اگر سرِ همان "اولین بارِ" وابستگی بمانند و حتی "بمیرند" به خاطرش، بد است. فکر می کردند که" "نباید که مُرد"! اینها خودشان را گوول زده اند. هم خودشان میدانند و هم شما. اما... باز خودشان را قویِ عالی جلوه میدهند...

3. قویِ ضعیف: اینها را دروغ چرا؟ دوست نمیتوانم بدارم. توضیحی هم ندارند!

پ ن: خیلی درهم شد. خیلی دردم آمده بود. خیلی سنگین بودم. ببخشید که خسته شدید این قویِ معمولی را...

01 Jul 13:21

دهم تیر برابر است با اول جولای!

by بازیگوش

در نگاه اول برای یک وبلاگ نویس أصیل, دهم تیر یعنی بدبختی ُ آوارگی ُ یک جورایی کور ُ کچل شدن!

به آقای همسر میگم: چند روز مونده تا اول جولای؟ با تعجب به صورت مغموم من نگاه میکنه که خب چرا؟ و من با بیچارگی ِ هر چه تمام تر از خاموش شدن reader برایش میگویم! آه ُ فغان ُ...با تعجب نگاهم میکنه...حق داره...

طبق معمول هیچ کسی جز خودمون متوجه عمق فاجعه نیست...فقط باید یک بچه وبلاگستانی باشی تا دهم تیر,برایت بشود عزای عمومی!

واقعن قصد ُ منظور مدیران ِ کم شعور گوگل از این حرکت ِ مزخرف چی میتونه باشه؟

 

_______________________________________________________________________________________

بازیگوش نوشت: ولی خب از اونجایی که هر مشکلی راه حلی داره, این مشکل هم حل شدنیه...فقط میمونه اون عادت ِ کذایی ِ ما که بعد از مدتی اون هم درست میشه!

تو این مدت پست های ِ مختلفی از بچه ها خوندم ُ دیدم که سایت های ِ فید خوان رو معرفی کرده بودند...اما خب بعضی هاشون سخت بودن ُ بعضی هم غریب! این وسط اما یکی از اون ها بود که خیلی به گوگل ریدر ِ خودمون شباهت داشت...خیلــــــی زیاد...

اینم اضافه کنم که انگیزۀ نوشتن این پست رو دوسی ف@طمه در من برانگیخت! گفتم یه نفر رو هم نجات بدم خودش کُلی ِ:دی شاید هم خیلی از دوستان زودتر از من دست به کار شده باشند... وگرنه که ما رو چه به پُست آموزشی!!! وا... خب با این سوادمون!زبان

ادامه جات رو دریابید!

 

+دیشب به آقای همسر میگم برای فقدان ریدر چاره اندیشیدیم بیا و ببین! میگه اوه همون بهتر داره خاموش میشه, خفه مون کرد با این بوی ِ گندش :-|| توجه کردین که؟ گوگل...ر ی د ر :دی ی ی

***

به ادامه جات اضافه شد!

ریدر نوشت: خب اول از همه بگم که اگر تا حالا از ریدر و وبلاگ های ِ لینک شده تو ریدرتون بک آپ نگرفتین سریع اقدام کنید که تا فردا پس فردا بدبخت میشید ُ همۀ لینکاتون از دست میره!

برای این کار وارد ریدر میشید! بعد گوشۀ بالای سمت راست یک عدد چرخ دنده میبینید! روی اون کلیک میکنید و گزینۀ reader settings رو انتخاب میکنید! بعد در صفحۀ جدیدی که باز شده گزینۀ import/export رو کلیک میکنید! و بعد روی ِ گزینۀ مهم و کلیدی ِ Download your data through Takeout کلیک میکنید!

بعد از اینجای ِ کار یه کم شاید اذیت بشید! که خود من هم چندین بار تلاش کردم تا بلاخره تونستم این فایل رو دانلود کنم! فایلی که حاوی ِ همۀ لینک های شماست!دارُ ندارتون که سال ها بود در گوگل ریدر جا خوش کرده بودن...

من یک بار بدون فیـــ ـل شکن هم تونستم این فایل رو دانلود کنم اما اگر نشد با فیلـــ  شکن امتحان کنید و صبوری کنید! حتمن و حتمن دانلود میشه!

حالا بزارید بگم بعد از اینکه گزینۀ دانلود یور دیتا رو دیدید چی کار باید بکنید!

روی گزینه که کلیک کردید, صفحۀ جدیدی باز میشه پائین سمت چپ اش رو که نگاه کنید توی ِ یک کادر قرمز نوشته: CREATE ARCHIVE!

روی ِ این گزینه که کلیک کنید وارد صفحۀ جدیدی میشید که فایل آرشیو شما رو ایجاد کرده!

 

از اینجا به بعد هم باید روی ِ گزینۀ دانلود کلیک کنید ُ تمام! تا اینجا رو یادتون باشه که بعد برمیگردیم و باهاش کار داریم!

خب اون سایتی که بهتون گفتم از همۀ سایتایی که دیدم ُ بچه ها معرفی کردن راحت تر ُ شبیه تر به ریدر خودمون هست اسمش هست: the Old reader !

وارد این سایت که میشید حتی لازم نیست ثبت نام کنید ُ اکانت بگیرید!!! بلکه خیلی راحت و خوشکل با اکانت جیمیل تون وارد ریدر جدید میشوید ! از اونجا به بعدش هم خودتون وارد صفحه میشید میفهمید که عـــــــــه! چقدر شبیه ریدر ِ خدا بیامرز خودمان هست ُ خیلی از تنظیمات ُ استایل ُ چیدمانش هم همین طور! خلاصه که غریبی نمیکنیم خیالتون راحت:دی!

خب اون فایل زیپ یادتون هست؟ الان کارش داریم!

فایل زیپ رو که باز میکنیم, گزینۀ "subscriptions.xml" رو انتخاب میکنیم ُمیکِشیمش بیرون!

از اون ور تو صفحۀthe old reader مون, گوشۀ سمت راست بالا, گزینۀ import رو انتخاب میکنیم و بعد آدرس همون فایلی که بهتون گفتم یعنی "subscriptions.xml" رو وارد میکنیم و از اینجا به بعدش وصف شدنی نیست...:دی

منتظر میشید تا فایلتون ساخته بشه و یکی یکی وبلاگ های ِنازنین جلوتون قطار میشوند ُ شما از نتیجۀ کار و اینکه باز هم میتونید ریدر رو داشته باشید و از بروز شدن ها مطلع بشید و احساس بدبختی و بیچارگی نکنید, ذوق مرگ شوید حتی!

 

 

نتیجۀ کار میشه داشتن یک ریدر جدید...شیک تر حتی! سوز به دل مسؤولین بی لیاقت گوگل ریدر حتی!

فقط اینکه برایِ قرار دادنش در وبلاگ هم کُد داره یا نه رو نمیدونم...کسی کشف کرد به ما هم بگه! که البته زیاد هم مهم نیست و مهم اینه که میتونیم مثل قدیما از به روز شدن ها مطلع بشیم بدون اینکه دوره بیفتیم توی ِ وبلاگستان و هر روز در ِ وبلاگ ها که یکی دو تا هم نیستن و خدا زیادشون کنه ماشالااااااا , از به روز شده ها مطلع بشیم و همین غنیمتی بس بزرگ است!

این موفقیت رو به خودم ُ خودتون و خودشون و همۀ بچه بلاگستانی ها تبریک عرض مینمایم!

***

اضافه نوشت: دوستان نازنینم چند نکته رو با توجه به کامنتاتون اضافه میکنم:

1:برای دانلود فایل زیپ حاوی لینکای ِ ریدرتون گفتم باید از فیلتر شکن استفاده کنید! چون آی پی ایرانی ببینه دانلود نمیکنه و ارور میده نامرد:-|

2: اینکه ما میخواهیم این فایل رو دانلود کنیم یک دلیش اینه که لینک هامون نپره اما داشتن این فایل کمک میکنه که تو هر فید خوان دیگری بخوایم وبلاگ ها رو دنبال کنیم راحت باشیم و فقط با انتخاب گزینۀ import لینک ها رو یک جا, وارد کنیم!

3: دوستانی که تعداد لینک هاشون کم هست و میتوانند دونه دونه لینک ها رو وارد فیدخوان جدید مثل old reader بکنند دیگه لازم نیست این فایل زیپ رو دانلود کنند و حرص بخورند:دی! بی خیال شوید و اعصابتان رو آروم نگه دارید!

4: فید خوان های زیادی هستند که تو وبلاگ ها معرفی شدند و اینکه من old reader رو اینجا خصوصن نام بردم دلیل بر برتری ِ قطعی این سایت نیست! فقط چون دیدم این شبیه تر از بقیه به ریدر هست به نظرم بهتر اومد... خصوصن که با اکانت جی میلتون راحت میتونید واردش بشید و نیازی به ثبت نام جدید نیست! وگرنه فید خوان های دیگری مثل feedly و netvibes و ... هستند که شما میتونید با import کردن فایل زیپ تون اونجا رو به عنوان ریدر خودتون انتخاب کنید!

من امروز فیدلی رو هم امتحان کردم ناکام از دنیا نرم:دی

5: گفتم که تو old reader من هنوز گزینه ای رو ندیدم که بشه مثل گوگل ریدر خودمون کد بلاگ چرخون ازش بگیریم برای نمایش لینک ها در وبلاگ! در این زمینه اطلاعی ندارم! آقا أصلن من یکی هستم مثل خودتون که ریدر قبلی رو هم دوستان برام درست کردند و الان شاخ شدم برای خودم:دی دوستان وارد تر باید بروند و کند ُ کاو کنند :دی!

با تشکر فراوان از دقت نظرتون رفقا!

01 Jul 13:20

فیش ِ خوشمزه!

by بازیگوش

ماهی ها را میخوابانم توی ِ آبلیمو و نمک و زعفران!

برنج ِ آبکش شده را هم با مقداری زعفران دم کرده و گلاب ُ شکر حل شده میگزارم دم بکشد...

ماهیتابه و روغنش که خوب داغ شد, ماهی ها را در آرد ذرت میغلتانم و میخوابانم در روغن ُ سرخ میکنم...خیلی زود برشته و خوش رنگ میشوند...

گوجه های ِ برش خورده هم سرخ میشوند و در کنار ترشی ُ ماست ِ بادمجون روی ِ میز نهار چیده میشوند!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بوی ِ خوش زعفران و گلاب در همۀ خانه پیچیده...

_______________________________________________________________________________

بازیگوش نوشت: به همۀ کسانی که به بهانۀ بوی ِ ماهی خود و بدنشان را از خوردن این غذای ِ خوشمزه و مفید محروم کرده اند, پیشنهاد میکنم این بار امتحان کنند ُ از بوی ِ خوش ماهی لذت ببرند!!

من حتی این بار پیاز هم استفاده نکردم...قبلن موقع سرخ کردن پیاز خلال شده را در کنار ماهی میریختم تا بوی ِ ماهی گرفته شود! این بار اما هیچ نیازی نبود...

راستی نهارمان ماهی شوریده بود با شیرین پلو! که البته شیرین پلویش هم با شهد خرما و این ها نبود چون من أصلن شیرینی زیاد را نمیپسندم!

پیشنهاد میشود با شربت آبلیمو...نووش جان!

 

+ادامه جات توضیحی هم هست...

++ باز نشر در لینک زن.

در راستای پست قبل نوشت: فقط خواستم این نکته رو هم اضافه کنم که فید خوان های ِ خوب ُ حرفه ای تر زیاد هست...اما کار کردن با بعضی ها راحت تر است!برای ِ همین old reader رو به دوستان معرفی کردم!

سایت هایی هم هستند مثل فیدلی که تا فردا صبح یا همین امشب وقت دارید با آن شدن با اکانت جیمل تون به طور اتومات تمام لینکای ِ ریدرتون رو به اونجا منتقل کنید!من از فیدلی هم خوشم اومد گفتم به شما رفقا هم بگم! چون نیازی به بک آپ گرفتن هم نداره , گفتم به دوستانی که هنوز نتوانستند فایل زیپ رو دانلود کنند سری به این سایت بزنند! البته فقط تا قبل از خاموش شدن ریدر مهلت دارند!

.. باز هم میگم: اول با اکانت جیمل تون آن بشید و بعد وارد فیدلی و امثال آن!

 

بعد روی ِ اون کادر آبی کلیک کنید و بعد هم accept و تمام!

+++من پست قبل رو فقط برای این نوشتم که چیزی که خودم بلدم و میدونم مبتلا به ِ خیلی از دوستان هست رو براتون گفته باشم! وگرنه که من سواد نت ایم زیر صفره :دی

بعد به ذهنم رسید حالا اینهمه خودمون رو به در ُ دیوار زدیم بزنه و فردا ریدر نمیره! هان؟نیشخند