*سال ۸۰ یک مصاحبهاى داشتید که تیتر ش این بود: «من مهربونترین آدم دنیا م.» گرچه من همه مهربانهاى دنیا را ندیدهام اما فکر مىکنم شما مهربانترین آدمى باشید که در تمام عمرم دیدم. چه شد که اینقدر مهربان شدید؟
من از ۳ سالگى بیمارىاى داشتم که دائم خانوادهام نگران بودند زنده مىمانم یا نه. از همان موقع فکر مىکردم ما آمدهایم اینجا، توى این دنیا، که چه کار کنیم؟ مأموریتمان چه است؟ به روح تختى قسم، دارم دلم را بیان مىکنم.
من فکر کردم ما به این جهان آمدهایم که فرشته بشویم و برویم. یعنى وقتى پرهایمان درآمد و در اوج فرشتگى رسیدیم، برویم. من از بچگى فرصت داشتم خیلى رنج بکشم و معتقدم کسانى که رنج مىکشند، به خداوند نزدیکترند، در رنج است که انسان به کمال مىرسد. شاید هم این یک عقیدهی جهان سومى باشد ولى فکر مى نم در رنج است که آدمى پروار مىشود و به شناخت مىرسد.
به هر حال به این نتیجه رسیدهام که مأموریتمان این است فرشته بشویم و برویم، واقعاً هیچ کار دیگرى دراین دنیا نداریم. نمىدانم شما خودتان فرشته شدهاید یا نه؟ فرشته شدن کار پر زحمتى است، مثل مدیر کلى یا رئیس اداره که پروندهاى را امضا کنى نیست. مدیر کلى مثل نوکرى است. نوکرها فقط روزها در خدمت اربابند اما کلفتها شبانهروز در خدمت اربابشان هستند. بنابر این فرشتگى مثل کلفتى است، تعطیلى ندارد، شب و روز، با هر نفسى که مىکشى باید فرشته باشى.
ضمناً براى فرشته بودن نباید چیزى بگیرى، باید دائم بپردازى. باید از خودت بکنى، ایثار کنى. براى همین است که ما مىگوییم اینها که شهیدند، فرشتهاند. این قضیه راست است، یک شعار سیا.سى یا اجتماعى نیست که بگویى تا اگر دوباره چنین موقعیتى پیش آمد، بقیه هم بروند بجنگند. من آنقدر شهید مىشناسم که اصلاً طعم بستنى آناناس گلاسه را نچشیدهاند، هیچوقت نمىدانند کیک پنیر چه مزهاى است، هیچوقت تیهوبریان نخوردهاند. آنها مردمى بودند که توى روستا یا شهر، آب خوردهاند، نان خشک خوردهاند، نفس کشیدهاند و بعد غیرت داشتهاند و رفتهاند جنگ. آنها نرفتهاند دنبال دستمزد، نرفتهاند بابت شهید شدن یا فرشته شدنشان دستمزد بگیرند. چون گرانترین چیز آدم، جانش است. یک بار به آقاى کیمیایى گفتم: کسى که حاضر است جانش را به خاطر حرفش بدهد، یقیناً آن آدم فرشته است دیگر.
فکر نمىکنم کسى دوست نداشته باشد فرشته شود اما مشکل این است که ما معیارها را یا نمىدانیم یا گاهى گم مىکنیم. خدا را شکر، فرشته شدن دیپلم و فوق لیسانس و دکترى نمىخواهد. یعنى مثلاً نمىخواهد یک سلسله کتاب بخوانى و فرشته بشوى. وقتى با قلبت فکر کنى فرشتهاى، کسى که گریه مىکند فرشته است. اگر یک سیب اینجا باشد و من نصفش را به تو بدهم فرشته نیستم. ولى اگر آن نصفه که سرختر است را به تو بدهم، فرشتهام.
فرشته بودن را نمىشود تعریف کرد، کتابش را خواند یا دکترى فرشته بودن گرفت. فرشتهها فقط رنج مىکشند، گریه مىکنند و ایثار مىکنند. فرشته بودن اصلاً کارى ندارد، ما این قضیه را سخت مىگیریم. گاهى حتى ما فرشتهایم و خودمان نمىفهمیم. یک بالهاى ریز ریز روى شانههایمان درمىآید و ما پرمىکشیم ولى نمىفهمیم. وقتى خیلى حالمان خوب است، باید بدانیم ما فرشتهایم. ضمناً برخلاف اینکه مىگویند فرشتهها دیده نمىشوند باید بگویم فرشتهها جسمیت دارند و جاى پاهاشان کاملاً معلوم است. کافى است پا بگذاریم جاى پاى آنها، آن وقت مىرویم به سمت فرشتهها. در «فیه ما فیه» مولوى مىگوید: «خیال باغ تو را به باغ مىبرد، خیال دکان به دکان.»
این را هم اضافه کنم: هر موقع نهار و شام مىخورى، وقتى دارى لبهی سفرهات را تا مىزنى که جمع کنى، اگر زیر ش یک عده آدم گرسنه را دیدى، بدان که تو فرشتهاى...
ماموریت داریم که فرشته بشویم - محمد صالح علاء