Shared posts

17 May 19:21

گریز از میانمایگی*

by i-write
جایی خوانده بودم سخت‌ترین رابطه‌ها آنهایی هستند که نه آنقدر بدند که بتوانی ترکشان کنی، نه آنقدر خوب که با دل قرص بمانی. داشتم فکر می‌کردم این انگار قابل تعمیم به چیزهای دیگر هم هست، این برزخِ متوسط بودن! برزخ ناکافی بودن، شکنجه‌گاه روح‌های زیاده خواه... *عنوان از قیصر امین‌پور با یادآوری پریای عزیز
06 Apr 05:08

سلول‌ها چرا پیر می‌شوند

by مرد روز

برای اولین بار حدود ۵۸ سال پیش استاد دانشگاه کالیفرنیا دکترهایفلیک این حقیقت علمی را کشف کرد که سلول های انسان فقط ۵۰ بار تکثیرو بازسازی می شوند.

یک کروموزم در چهار سمت خود چیزی شبیه نوک کبریت دارد که آن را تلومر می‌نامند. آنها سیستم تقسیم سلولی را نظارت می‌کنند ولی با هر تقسیم مجدد سلول، یک تکه از تولمور می‌سوزد و کوتاهتر می‌شود.

افراد بالای صد سال بخش بسیار نازکی از تلومر در بدن شان باقی می ماند. با خاموش شدن شعله کبریت، سلول هم خاموش می‌شود.

اما دانشمندان مدتها است ضمن آزمایش و بررسی موجودات دیگر نظیر کرم خاکی، حشرات، موش و اورانگوتان، متوجه شده اند که به شکل‌های مختلف می‌توانند مسیر پیر شدن سلول‌ها را دستکاری کنند.

بشر و سیستم مولکولی‌اش از این ماجرا دور نیست ولی چون هنوز تاثیرات دستکاری ژنتیک روی تولمرها یا سایر مکانیسم سلولی بشر مشخص نیست از عاقبت هر نوع دستکاری نگران هستند..

ما وقتی پیر می شویم فقط سلول های صورت مان نیست که دست از تقسیم و بازسازی می‌کشند. انواع مریضی‌ها و همه اعضای درونی بشر نیز از همین تولمورها و نوک کبریت‌ها دارند که کم کم کاهش می‌یابند.

تاثیرات ساده طبیعی نظیر گذر زمان، سرما و گرما و تحریک عصبها و غم و نگرانی نیز در سلامت بیشتر تولمورها نقش دارند. بعضی انسانها البته به طور ژنتیک از عمر بیشتری برای بقای تولمورهای شان برخوردارند.

مهمترین عامل موثر که زیست شناسان و دانشمندان ژنتیک در حال حاضر برروی آنها تاکید می‌کنند تغذیه سالم و تحرک بدنی است.

بررسی دلیل مرگ مسن ترین فرد جهان

Scientists Think We Can ‘Delay’ The Aging Process, But How Far Can We Actually Go?

https://www.sciencealert.com/scientists-think-we-can-delay-the-aging-process-but-only-up-to-a-point

https://www.sciencedirect.com/science/article/abs/pii/0014482761901926#!

The post سلول‌ها چرا پیر می‌شوند appeared first on مرد روز.

16 Mar 19:05

چه کنم؟ چه کنم؟

by پروازِ خیال ...

 

تصمیم گرفته ام

هر چه تو را

به یاد من بیندازد

دور بریزم

فقط یکی بگوید

با چای اول صبح

با سیگار آخر شب

با خلوت بعد از ظهر خیابان

با خانه های پلاک چهل و چهار

با نیمه ی تابستان

با آخر بهار

با اولین برف

با درخت غرق شکوفه

با باران

با باران

با باران

چه کنم؟

 

| مریم نوابی نژاد |

01 Mar 07:27

شبت خوب جانِ من

by پروازِ خیال ...

 

مى‌گفتى: "شبت خوب جانِ من"

بیشتر از خوب بودنِ شب،

اندیشه‌ى اینکه جانِ تو هستم

در من ریشه مى‌کرد و سبز می‌شد

 

| ازدمیر آصف |

25 Feb 09:54

باشد که داشته باشید...

by زوربای بازرگانی

 از آن آغوش‌ها که قفل و کلید، که دیوار و دریل...

06 Feb 06:13

وزن زمین

by پروازِ خیال ...

 

دلتنگی

یعنی

جاذبه برعکس شود...

وزن زمین

روی دلت سنگینی کند!

 

| فرشید ذوالفقاری |

24 Jan 17:03

Penpal

by Mr Bahrami

اگر از احوال ما بخواهید، نفسی می‌آید و می‌رود؛ لیک مصداق آن قول معروف شده، کاین آمدن و رفتن از بهر چه بود و چه خواهد بود، هیچ نمی‌دانم.

13 Jan 13:01

دلم به وسعت دریا

by پروازِ خیال ...

 

دلم به وسعت دریا...ولی چه چاره اگر باز

غمی سماجت یک رودخانه داشته باشد؟

 

غمی شرور و دلی مضطرب، چگونه عقابی

کنار فاخته ای آشیانه داشته باشد؟

 

| مهدی فرجی |

27 Dec 15:31

دو دِل

by i-write
پیش خودم گفته بودم نام سرخپوستی‌ام را باید می‌گذاشتند‌《همیشه در تردید》یا 《زنی با دو قلب》. من گیجش کرده بودم، نمی‌توانست بفهمد که دو دل در سینه‌ام می‌تپد. یکی آن‌که می‌خواست جواب بله بگوید، لباس سفید تور دار تنش کند، لب‌هایش را روی لبانش بگذارد، دست‌هایش را در دستانش بگیرد و با او برقصد، انگشتری در انگشت چهارم دست چپش کند و در لحظات خلوت روز دست چپش را بیاورد بالا و با دقت نگاه کند و به این پیمان همیشگی فکر کند.
25 Dec 06:57

هنگام وصال

by پروازِ خیال ...

 

هر کسی از یار چیزی خواست هنگام وصال

من به محضِ دیدن او خاطرش را خواستم

 

| محمد سهرابی |

18 Dec 10:19

تو را به مه...

by زوربای بازرگانی

دست کشید به خارهای کاکتوس. گفت می‌دانی که کاکتوس‌ها از زیادی آب حیف می‌شوند. هم و غمی برای حیف شدن یا نشدن کاکتوس‌ها نداشتم. و این عبارت "حیف شدن" چه چیزهای زشت‌تر و بدتری از کاکتوس را در من زنده می‌کرد. تعداد بی‌شماری آدم و زندگی که حیف شده‌اند یا می‌شوند و یا خواهند شد. در میان این همه حیف‌شدگی، مطمئنا حیف شدن کاکتوس‌ها کم‌ترین اهمیتی هم ندارد. اگر ظلم به همه عین عدالت باشد، پس کاکتوس‌ها را هم داخل همین همه می‌گذاریم و سهمی از این ظلم بی‌امان به آن‌ها می‌دهیم. کاغذ کنده شده و تک‌برگ را برداشت. نتوانست بخواند. گفت یک زمانی آن‌قدر خوش‌خط بودی که علی هم با آن همه ظرافت و لطافت دست‌خطش، از دست‌خط تو تعریف کرده بود. کجاست علی حالا؟ چه می‌کند علی؟ آن دختربچه‌ی بانمک موفرفری‌اش حالا لابد قد کشیده است. آخرین بارهایی که نمی‌توانی زمان دقیقشان را به یاد بیاوری، دردناکی‌ای در حد مرگ دارند. چون آن‌قدر قبل اتفاق افتاده‌اند، که تنها تصویر تیره و تار و طبیعتا غیر شفافی از آن در ذهنت مانده است. گفت جدی حالا چی نوشته‌ای؟ نوشتن درباره‌ی یک پدیده‌ی طبیعی بدون آوردن نام ان پدیده اما آن‌قدر ملموس و معلوم که هر کسی بتواند بفهمد درباره‌ی چه چیز است. تیله‌بازی کودکانه. لذتِ بُرد؟ رنج انتقال. جوری آه می‌کشید که انگار از میان خطوط شکسپیر پریده بیرون. آه و حسرت و حیرت. هوس دانستن و غریبه با کشف. گفت ببین چندتایی موی سفید پیدا کردم لای موهام. چیزی نیست عزیزم. موها سفید می‌شوند، دندان‌ها زرد، تن‌ها ناتوان، دست‌ها چین و چروک. لبخندها رنگ می‌بازد، رویاها دفن می‌شود و کسی برای امید و آرزو که در مجلس عروسی مرده‌اند، مرثیه‌ای نمی‌گیرد و نمی‌خواند. شتابان در حال رفتن به آنجا هستیم. تا آنجایی هم که می‌دانم قدرت مافوق بشری نداشته‌ای هیچ‌وقت. به قعر که سیاهی بر سیاهی می‌رویاند، به عمق که ماتم بر ماتم می‌افزاید. تو اما دل‌بسته‌ی زندگی کماکان، چنان که چهارده ساله‌ای به شهوت و شهود. و هیچ چیز که نمی‌تواند از این کلمه بیرون برود یا خارج شود یا در ورای آن قرار بگیرد. ما همیشه داخل زندگی هستیم. حتی در مرگ. حتی در روایت مرگ. هوس‌های نفسانی برای ماندگاری. جاری بودن و شدن در زندگی دیگران. تقلاهایی که قدمتش به آشیل می‌رسد. گفتم دفتر بیاور برایم. گفت می‌خواهی چه‌کار؟ اگر می‌دانستم، می‌گفتم. اما داشتم کم‌کمک یاد می‌گرفتم که درباره‌ی چیزهایی که باید، کم و درباره‌ی چیزهایی که نباید، زیاد می‌دانستم. زیادش هم ره به بیهودگی می‌برد و نه به کارآمدی. کاش می‌دانستم. این یکی را حداقل. نامم را می‌فروختم و جواب این سوال را می‌خریدم. تا زمانی که به زبان نیامده، راحت است. اما از جایی که کسی به خود اجازه می‌دهد و این حرف را می‌زند، می‌شود کابوست. مانع خواب حتی. تو را با خود به دورهای دیر می‌برد. رفتم بالکن اما. مه بود و مه. کسی اگر می‌آمد یا می‌رفت نمی‌توانستی بفهمی. من اما نه رفتم و نه آمدم. نشستم و فکر کردم. به خارها. دست‌خط‌ها. آه‌ها. بوکشان واقعه‌ها. و این که چه روایت غریبی باید داشته باشد، غریبی که در مه می‌رود، در مه قدم برمی‌دارد، در مه دور می‌شود، در مه غرق می‌شود، در مه محو، در مه گم می‌شود. تا آنجا که از مه می‌شود. نامحسوس و ناملموس و نامعلوم... 

16 Dec 06:50

برای شاد بودن

by پروازِ خیال ...

 

بار اندوه را به تنهایی می توان کشید،

اما برای شاد بودن

به دو نفر نیاز است.

 

| آلبرت هوبارد |

16 Dec 06:50

مواظب خودت باش

by پروازِ خیال ...

 

عادت دارد موقع خداحافظی بگوید « مواظب خودت باش ».

من هیچوقت نفهمیدم بعد از شنیدن این جمله چطور باید از خودم مواظبت کنم!

مثلا خودم را محکم بغل کنم، موقع رد شدن از خیابان دست خودم را بگیرم، هوای خودم را داشته باشم

یا برای زودتر رسیدن به مقصد میانبر نزنم و دور شمسی قمری بزنم، مسیر ده دقیقه ایی را نیم ساعته گز کنم، راهم را دورتر کنم یا سر هر کوچه خیابان شیر و خط بیندازم که وارد شوم یا نه، خطرناک است، از کوچه بعدی بروم یا اصلا از کوچه های تنگ و خلوت رد نشوم.

توی هر رستورانی غذا نخورم.

توی تخم چشم راننده تاکسی زل بزنم، خوب بررسی کنم اگر نگاهش مهربان و برادرانه نبود اصلا سوار نشوم

و تمام وقتم را برای این جمله هدر کنم که سفارش کرده مواظب خودم باشم.

با همه ی این راه کارهای عجیب و غریب

اعتراف می کنم

بهترین پایان برای وقت های خداحافظی

همین توصیه ی شیرین قند توی دل آب کن است

« مواظب خودت باش »

بی توجهی آدم را می کشد،

اینکه برای کسی مهم نباشی و فرقی نداشته باشد کجا می روی و چکار می کنی.

مادربزرگ اواخر عمرش این جمله را زیاد تکرار می کرد:

«...دیگر به درد نمی خورم، همان بهتر که بمیرم.»

این را از ته دل نمی گفت.

خوشش می آمد لب به دندان بگزیم و اخم کنیم و دور از جانی بگوییم

که « باز از این حرفها زدی؟...»

می خواست مطمئن شود هنوز برایمان مهم است.

دلش توجه می خواست.

مثل همه ی آدم ها،

پیر و جوان هم ندارد،

شنیدن جمله ی مواظب خودت باش همیشه شیرین است.

 

| مریم سمیع زادگان |

07 Dec 11:35

آنچه که نیست

by پروازِ خیال ...

 

چرا آنچه که هست

مرا به یاد آنچه که نیست

می‌اندازد؟

 

| بیژن الهی |

04 Dec 09:54

او می‌دانست پیرمرد با جاری شدن اشک‌هایش به چه م...

by i-write
او می‌دانست پیرمرد با جاری شدن اشک‌هایش به چه می‌اندیشد و خود ریو هم به همان فکر می‌کرد؛ این‌که دنیای بی‌عشق، دنیایی مُرده است و همیشه زمانی می‌رسد که انسان از زندانش، کارش و وظیفه‌اش بیزار می‌شود و تنها چیزی که می‌خواهد یک چهره‌ی محبوب و قلبی گرم و آکنده از عشق است. طاعون-کامو
09 Oct 11:12

Find what you love and let it kill you*

by ...

با هم زندگی کردن یکی از آسان‌ترین و سخت‌ترین کارهای دنیاست. وقتی بهش فکر می‌کنی که خب من فلانی را دوست دارم. فلانی من را دوست دارد. ما خسته شدیم از بس خانه‌ی هم بودیم و هی باید همیشه فکر کنیم صبح چی ببریم که قراره شب را خونه‌ی هم بخوابیم. اصلن خانه‌ی کی بخوابیم امشب؟، خیلی تصمیم آسانی به‌نظر می‌رسد و هست.
یک جایی آدم خسته می‌شود از آواره بودن. از این همه فضایی که امروز و فردا و شاید پس‌فردا چی بپوشم، توی مغز اشغال می‌کند. که همه را با خود ببرد. تقریبن این‌طوری می‌شود که آدم تصمیم می‌گیرد با هم زندگی کند. بله من صبح‌ها دوست دارم اولین چیزی که می‌بینم صورت خوابالوی تو باشد هم هست. بله رومانتیش هم هست اما زندگی روزمره هم هست و مهم است. 
با هم زندگی کردن خیلی محاسن زیادی دارد. اما آدم به با هم زندگی کردن، فقط در ظاهر فکر می‌کند وقتی هنوز تجربه‌ش نکرده.
آگوست امسال می‌شود دو سال که ما با هم زندگی می‌کنیم و آخر هفته گذشته من بالاخره وسایل مهمم را با وسایل مهم قلی «قاتی کردم» و همه را توی یک کمد جدیدی گذاشتیم که با هم خالی کرده بودیم. 
همه‌ی آدم‌ها کیف، کمد، کشوی یا گاوصندوق «مدارک مهم» دارند و آدم دلش می‌خواهد خیلی جای خوبی باشد. خودش بهش هر موقع خواست دسترسی داشته باشد و بداند دقیقن آن تو چی هست. جایش امن باشد. من هم همین‌طورم. رولی هم همین‌طور است.
بعد هم مسئله وسایل را قاتی کردن است. من حتی اوایل که قاشق چنگال‌ها و کابل‌هامان را با هم قاتی می‌کردیم سختم بود. فکر می‌کردم حالا چطوری من کابل‌های خودم را پیدا کنم. چطوری اون چاقو خوبه‌ی مورد علاقه‌م را سریع وردارم حالا که با همه چی «قاتی‌شده‌است».
برای من اوایل حتی سخت بود شریک شدن اتاق خواب. شریک شدن کمد لباس و حوله. چون من حوله‌ها را فلان‌جور تا می‌کنم و او نه. من ملافه‌ها را با فلان شوینده هفته به هفته می‌شورم. یک چیزهای خیلی کوچکی هست. باید بهتان بگویم که همه‌شان سخت است. این‌که پرده خریدن تا قبلش این است که می‌روی بیرون یک پرده می‌خری می‌آیی خانه، اما بعدش، باید با هم وقت پیدا کنید و نظرتان در مورد پرده هم لزومن مثل هم نیست. بعد از با هم زندگی کردم، پرده خریدن هم کار سختی می‌شود. 
شریک شدن کلن خیلی کار سختی‌ست. تمرین احتیاج دارد. آدم باید مدام با هم تصمیم بگیرد. یکی از مهم‌ترین چیزهایی که آدم از دست می‌دهد این است که همیشه تا گذاشتن یگ قرار دو تلفن فاصله دارد.
خوبی تجربه‌ای که من کردم این بود که کسی هولم نداد که سریع باشم. این شد که آخر هفته یک کمد را خالی کردیم و مدارک مهم را بعد از دو سال از توی سوراخ‌های خودمان درآوردیم و گذاشتیم توش. عصرش یک موزیک اپیکی توی سرم برای خودم پخش می‌کردم که بالاخره توانستم با هم همه چی را قاتی کنم. 
اگر یکی بهتان گفت با هم زندگی کردن و قاتی شدن و بودن آسان است، یا دروغ‌گوست یا بی‌تجربه. برای آن دسته آدم جالبا که خیلی آسان و طبیعی با هم زندگی را شروع کردند، گزینه‌ی خرشانس هم هست.
با هم زندگی کردن وقتی کسی را دوست داریم ناگزیر است. آدم یک جایی از نظر عاطفی، عملی بودن، عشقی و مالی ناچار می‌شود با هم زندگی کند. چه خوب که خودمان را هول ندهیم و هر سرعتی که داریم بهش وفادار بمانیم. اگرم بعضی‌ها سریع هستند خب آفرین! ولی زور نزنید. عرق نریزید. خودش می‌آید.
*Charles Bukowski




12 Jul 14:28

چرا دلداری به خود، آسان نیست

by ماهان طباطبایی

هر نوع خصلت و شخصیتی داشته باشیم به هر حال از مشاهده درد و رنج دیگران، ناراحت می شویم. ما می فهمیم که همدردی که از خود برای برای یک نفر بروز دادیم چقدر می تواند حس مطبوع و دلگرمی برایش ایجاد کند.

با وجود این درست وقتی که خودمان درون یک شکست داریم دست و پا می‌زنیم و مثلا اولین نقشه اقتصادی ما به از دست رفتن همه پول و وامی که گرفتیم منجر می‌شود ترجیح می‌دهیم نسبت به خود دلرحم نباشیم.

جامعه، مشوق دلسوزی و دلرحمی افراد به خودشان نیست. همه ترجیح می دهند با سرزنش و خودتحقیری، از یک اشتباه یا شکست عبور کنیم.

ما یاد گرفتیم که برای موفقیت، هم باید اعتماد به نفس داشته باشیم و هم از انگیزه قوی برخوردار باشیم. برای همین وقتی شکست را تجربه می کنیم بلافاصه برای اینکه احساس اعتماد به خود یا تصور کامل و بی نقصی که از خود ساخته ایم در هم نریزد سریع دنبال توبیخ و تنبیه خود می گردیم.

نمی خواهیم قبول کنیم همه ما انسانها ضعیف و شکننده و خطاپذیر هستیم. نمی خواهیم بپذیریم که اکثریت بشر رنج شکست و از دست دادن پول یا عشق یا آرزویش را تجربه می کند.

دلسوزی به خود، قرار نیست ما را بی مسولیت تشخیص دهد یا اینکه شکست یا اشتباه را نادیده بگیرد. همدردی و مهربانی به خویشتن در دوران سخت و مستاصل زندگی، روبرو شدن با واقعیت است. ما انسانیم و جایزالخطا.

مهربانی به خودمان در لحظات سخت زندگی، خودپسندی نیست. فرار از مسولیت نیست. ترحمِ  تحقیرآمیز نیست. وقتی که اشتباهات سهمگین می کنیم، عشق مان را از دست می‌دهیم یا ورشکست می شویم ما آدم ذلیل و بیچاره ایی نیستیم. ما فقط باید عوارض شکست مان را تحمل کنیم.

به جای اینکه به خودمان نفرت بورزیم یا احساس شرم کنیم و یا خودمان را پنهان سازیم، دست یاری و محبت به سمت خودمان دراز کنیم. ما هیچ عمل غیرطبیعی یا متفاوت با سایر انسانها انجام نداده ایم.

 

 

Definition of Self-Compassion

The post چرا دلداری به خود، آسان نیست appeared first on مرد روز.

07 Jul 08:32

حلقه ازدواج مردانهِ با استخوان دایناسور و شهاب سنگ

by مرد روز

برای مردان انتخاب حلقه ایی که قرار است بعد از ازدواج برای همیشه در انگشت شان باشد مشکل است چون در درجه اول، حوصله رفتن به مغازه های مختلف را ندارند… اگر هم برای خرید انگشتر بروند با بی میلی تمام، سریع یکی انتخاب می کنند که حتما خوش شان نخواهد آمد.

برای همین یک شرکت طراح و تولید انگشتر مردانه که با مشکل انتخاب حلقه توسط مردان کاملا آشنا است راه حل متفاوتی را عرضه کرده است. کمپانی حلقه مردانه به جای طلا یا نقره از ترکیبات هیجان انگیزتر و مردانه تری نظیر بریده های سنگ های آسمانی، شاخ گوزن، استخوان دایناسور، چوب بشکه ویسکی و  فلز تنگستن برای ساختن حلقه ها استفاده می کنند.

شرکت فوق فروشگاهی ندارد و همه حلقه ها را در گالری اینترنتی خود عرضه می کنند. آنها حتی فرصت انتخاب ترکیباتی که منجر به  ساخته شدن حلقه می شوند را نیز فراهم کرده اند. مردان می توانند خودشان طرح و کیفیت و مواد ساخته شده انگشتر ازدواج شان را  تعیین کنند.

قیمت حلقه ها با همه خاص بودن مواد و فلزاتی که استفاده می کنند به خاطر کاهش هزینه های اصلی، ارزانتر از انگشترهای طلا هستند.

https://bigthink.com/sex-relationships/manly-bands-meteorite-rings

The post حلقه ازدواج مردانهِ با استخوان دایناسور و شهاب سنگ appeared first on مرد روز.

25 Nov 08:41

محمد حسین جعفری نژاد

by آرش پیرزاده

بخونید و  از این همه زیبایی  این نوشته کیف کنید ....


دختر خیلی ساده زیبا بود. لطیف مثل ابریشم، آرام عین نسیم، بی آرایش، بی آلایش تو بگو برگ گل سرخ. مادر اما دو قدم آن طرف تر از زیبایی، تکیه زده بود به تخت وقار، به شکوه، به مادرانگیِ تام و تمام. دو تایی آمده بودند برای رزرو بلیت پروازدخترک به خیلی دور...

نیم ساعتی نشستند، بلیت را برای سه روز بعد گرفتند، دختر لبخندی زد، مادر دمغ شد! بلند شدند، تشکر کردند، هنگام رفتن نگاهم افتاد به آن چند بند انگشت از آبشار قهوه ای موهای بافته ی دختر که از شال سیاه روی سرش بیرون افتاده بود.

فکری ام حکمن این روزهای آخر، توی خانه، توی اتاق دخترک، هر شب وقت خواب دو تایی می نشینند پای تخت. دختر آبشار قهوه ای را رها می کند روی شانه هاش. مادر زیر لب شعر می خواند، آبشار را با دستاش تقسیم می کند، سه تایی، مساوی، می بافدشان به هم. رج می زندشان. یکی رو، یکی زیر، یکی اشک، یکی لبخند. حرف هایش را، نصیحت هایش را، تنهایی هایش را، دلشوره هایش را، حرف می کند، کلمه می کند، می چیند روی خطوط صاف گیسوان دردانه اش، می سپارد به آبشار... دست آخر عوض نقطه، ته خط، انتهای همان آبشار زیبای قهوه ای، گل می زند، سرخ آبی، پارچه ای...

فکری ام نکند موهای بافته ی دخترک که بیرون افتاده اند از شال سیاه، آبشار نباشد، دنباله ی بادبادک آرزوهای مادر باشد بیرون مانده از ابر سیاه ِ زشتِ تنهایی!


                                                      محمد  حسین جعفری نژاد 


اون موقع ها که ساختمون نوساز بود ... همسایمون بود ... 







14 Sep 18:05

پس بریم گم شیم!‏

by Mr Bahrami

دوست خوب سخت پیدا میشه، راحت گم میشه. دوست بد بالعکس!


05 Sep 12:46

دلتنگی واگیر ندارد!

by yasmina_777@yahoo.com (مهدیه لطیفی)

دلتنگی اگر واگیر داشت
آنقدر می بوسیدمت...
تا تو هم...

05 Sep 12:45

تبصره

by Julian

شما لزوما دوست ِ صمیمی ِ صمیمی‌ترین دوست ِ خود، نیستید

05 Sep 12:43

ر ج ع ت

by باهار نارنج

برگرد به شیراز قرن هشتم
می خواهم حافظت شوم
تو یک شعر بلندی خانم
در کوتاهی جملات معاصر من حیف می شوی
05 Sep 12:14

طعم گيلاس

by Nasrin Mohebbian
farzaneh Jafari

شاید هم مزه هندوانه یا انجیر ....

 



{پيرمرد آذري }من رفته بودم واسه خودکشي،
ولي توت چيدم و به خونه برگشتم!
يه توت من رو نجات داد...

ولي خداييش از هر چيزي که ميگذري،
از مزه ي گيلاس نگذر!!!

23 May 11:30

از دلایل اصلی طلاق

by مرد روز

wedding-cake-knife-back-turned-830x524

ازدواج یک نوع مبادله رفتاری، احساسی و اقتصادی بین دو انسان است. اگر در موسسه ازدواج هر کدام از این بده بستانها درست و منتعادل صورت نپذیرد خطر  طلاق بسیار واقعی است. آمارجهانی حکایت از این دارد که بین 30 الی 50 درصد ازدواج ها به طلاق ختم می شود.

خیانت بزرگترین دلیل طلاق در ازدواج اول و در بین زوج های جوان است. مشکل اقتصادی در زندگی زوج ها و تفاوت شان در نحوه خرج کردن یا پس انداز، از فراگیرترین دلایل طلاق هستند.

دور بودن زوج ها از همدیگر بویژه اگر زمان دوری بین شان بیش تر از دو سال طول بکشد نیز جزو دلایل اصلی طلاق می باشد.

گفتگو و عادت به آن، هم باعث افزایش صمیمت می شود و هم از سوتعبیرها و حدس و گمان های غیرواقعی جلوگیری می کند. برای همین، صحبت نکردن زوج ها با هم، یکی دیگر از دلایل اصلی طلاق می باشد.

سردی رابطه جنسی ضربه اصلی را به صمیمت و رفاقت زوج ها می زند.  رطرف نشدن نیاز جنسی در درون رابطه زناشویی، به تنهای می تواند ازدواج را به بن بست بکشاند.

dep7XIZ (1)

http://www.divorce.usu.edu/files/uploads/lesson3.pdf

10 Shocking Reasons Why Divorce Is SO Common These Days

   10 Surprising Reasons Women Turn to Divorce

23 Feb 09:59

کاریکاتوریستی با تخیل عجیب

by مرد روز
08 Feb 07:52

اندیشه‌ات

by hamedhakemi
اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد..

"مولانا"

08 Feb 07:50

زندگی خوب با روابط خوب ساخته می‌شود. کیفیت این روابط است که تعیین‌کننده میزان سلامت روح و روان است.

by hamedhakemi

تعداد دوستان یا داشتن یا نداشتن رابطه متعهدانه نیست که باعث شادی و سلامت می‌شود، بلکه کیفیت این روابط است که تعیین‌کننده میزان سلامت روح و روان است.

از این تحقیق ما سه درس مهم در خصوص روابط گرفتیم:

یک: روابط اجتماعی بسیار برای ما مفیدند و تنهایی آدم را می‌کشد. این طور به نظر می‌رسد که افرادی که بیشتر از بقیه به افراد فامیل، دوستان و اعضای جامعه متصل‌اند، نه تنها از نظر روحی شادترند، بلکه از نظر فیزیکی هم سالم‌تر می‌مانند. آنها بیشتر از افراد تنها زنده می‌مانند. ما فهمیدیم که تنهایی مثل سمی است که افراد را در طول زمان مسموم می‌کند. افرادی که تنهاترند و می‌خواهند رابطه‌هایشان را با بقیه محدود کنند، کمتر شادند و سلامت‌شان در میانسالی افت پیدا می‌کند. مغز آنها زودتر شروع به نسیان می‌کند و زندگی آنها کوتاه‌تر از افرادی است که تنها نیستند. خبر ناراحت‌کننده این است که در طول تاریخ، از هر پنج آمریکایی، اغلب بیشتر از یکی‌شان احساس تنها بودن کرده است. و ما می‌دانیم که افراد می‌توانند در میان جمع یا حتی وقتی ازدواج هم کرده‌اند تنها باشند.

درس دومی که گرفتیم این بود که تعداد دوستان یا داشتن یا نداشتن رابطه متعهدانه نیست که باعث شادی و سلامت می‌شود، بلکه کیفیت این روابط است که تعیین‌کننده میزان سلامت روح و روان است. زندگی در میان کشمکش بسیار برای سلامت ما مضر است. ازدواج‌های پر کشمکش و دعوا که در آن دو طرف عشق زیادی هم به هم ندارند، بسیار برای سلامت مضر است؛ حتی مضرتر از طلاق.

وقتی ما زندگی این مردان را تا بعد از هشتاد سالگی‌شان مطالعه کردیم به عقب برگشتیم و فکر کردیم آیا با دانسته‌های زمان میان‌سالی‌شان می‌توانیم حدس بزنیم که کدام یک پیری شادتر و سالم‌تری خواهند داشت و کدام یک نه.

ما تمام اطلاعات مربوط به این افراد تا پنجاه سالگی را یک جا جمع کردیم. میزان کلسترول آنها در میانسالی نبود که شادی و سلامت‌شان در هشتاد سالگی را پیش‌گویی می‌کرد، بلکه میزان رضایت‌شان از رابطه‌هایشان بود. افرادی که تا پنجاه سالگی از رابطه‌هایشان رضایت بیشتری داشتند، تبدیل به سالخوردگان شادتر و سالم‌تری شده بودند. زنان و مردان هشتاد ساله شاد در تحقیق ما حتی در روزهایی که درد فیزیکی داشتند بازهم می‌گفتند که اوضاع روحی‌شان خوب است. اما برای آنهایی که از رابطه‌هایشان رضایتی نداشتند درد فیزیکی به معنای درد روحی شدید هم بود.

یک رابطه سالم بیش از هر چیزی باعث سلامت و شادی ما می‌شود، اما پس چرا این قدر سخت می‌گیریم و نمی‌توانیم زندگی را راحت‌تر پیش ببریم؟

اما درس سوم و مهمی که ما از این تحقیق آموختیم این بود که رابطه خوب تنها از بدن ما محافظت نمی‌کند. افرادی که در هشتاد سالگی رابطه‌های محکم و قوی عاطفی داشتند، از مغز سالم‌تری برخوردار بودند. حافظه‌شان دیرتر از بقیه دچار اضمحلال می‌شد و هوش‌شان مدت بیشتری جوان می‌ماند.

حالا ما یک دستاورد روشن داریم که یک رابطه سالم بیش از هر چیزی باعث سلامت و شادی ما می‌شود، اما پس چرا این قدر سخت می‌گیریم و نمی‌توانیم زندگی را راحت‌تر پیش ببریم؟ خب، برای این که ما انسانیم. همه ما به دنبال راه‌حل‌های سریع برای حل مشکلات‌مان هستیم. چیزی که ما بتوانیم آن را به دست بیاوریم، زندگی‌مان را با آن خوب کنیم و آن را به همان شکل نگاه داشته باشیم. روابط انسانی ساده نیستند، پیچیدگی‌های خاصی دارند و روابط ما با دوستان و اعضای خانواده‌مان راحت نیست. رابطه‌ها درخشان نیست، در طول حیات ما ادامه دارند و هرگز تمام نمی‌شوند. در طول این هفتاد و پنج سال تحقیق ما، افرادی از بقیه خوشحال‌تر و راضی‌تر بودند که به طور دائم در جایگزین کردن روابط‌‌شان با بقیه تلاش کرده‌بودند. مانند جوان‌های امروزی، بسیاری از این مردان وقتی جوان بودند، واقعاً باور داشتند که شهرت و ثروت بیشترین دستاورد آنها در زندگی خواهد بود و باید به دنبال آنها بروند تا زندگی خوبی داشته باشند. اما بارها و بارها در طول این ۷۵ سال، تحقیق ما نشان داد که افرادی از بقیه شادتر و سالم‌تر بودند که روابط بهتری با خانواده، دوستان و جامعه اطراف‌شان داشتند و بر این روابط اجتماعی تکیه داده بودند.

اما تکیه کردن بر روابط یعنی چه و چطور می‌توان به آن دست ‌یافت؟ باید بگویم که راه‌های بیشماری برای آن وجود دارد: از وقتی که در صفحه‌های الکترونیکی مثل کامپیوتر و موبایل و تبلت کم کنید و بر روابط انسانی بیفزاید. سعی کنید در هر مرحله از رابطه کار تازه‌ای با هم انجام دهید تا آن را تازه نگاه داشته باشید: با هم راه بروید یا با هم شام بخورید. به سراغ آن فامیل دوری بروید که سال‌هاست از او بی‌خبرید.

مارک تواین، نویسنده شهیر آمریکایی، می‌گوید که در زندگی زمانی برای دلخوری، غمگین کردن همدیگر، معذرت‌خواهی، و دل‌آزاری نیست. زندگی فقط زمان کوتاهی برای دوست داشتن است.

زندگی خوب با روابط خوب ساخته می‌شود.

20 Jan 12:32

شمنیسم

by hamedhakemi
farzaneh Jafari

اینکه بعضی از واقعیت ها را - در عین اینکه واقعیت آنها را نمی توانیم انکار کنیم - به علت اینکه نمی توانیم آنها را تبیین کنیم،از واقعیت بودن بیندازیم به نظر من عقلانیت غیر جامع و ناقص است

شمنیسم

شمن در اصل در ادیان آفریقایی که معمولا ادیان مرده هستند و دیگر وجود ندارند،به کار می رود.ولی کسانی که در تاریخ ادیان کار می کنند می گویند اساسا شمنیسم در همه ادیان کم یا بیش وجود دارد.بعضی از شمن ها اصلا کارشان خدمت است.یعنی یوگای خدمت و عمل دارند،منتها از راه توسل به عوامل ماوراءالطبیعی.مثلا شمن ها باران زایی می کنند.همین الآن در آفریقا شمن ها باران زایی می کنند وکارهایی می کنند که ما با طرق عادی نمی توانیم انجام دهیم.مثلا هم اکنون شمن هایی در آفریقا هستند که گیاهی را که مثلا به طور معمول دو ماهه به حد کمال می رسد با صرف نگاه کردن به آن در عرض 5 روز به کمال می رسانند.این مطلب آن قدر جدی است که اکنون در محافل آکادمیک مورد بحث است.شما حتما فیلسوف علم معروف معاصر آقای فایرابِند را می شناسید که مهمترین کتابش بر ضد روش است.دو کتاب بعدا نوشت یکی به نام علم در جامعه آزاد و دیگری به نام وداع با عقل.این مطلب آن قدر به جد گرفته شده است که ایشان در کتاب هایش از کار شمن ها به عنوان بدیل علوم تجربی مدرن یاد می کند.

یکی از اصول جدی تفکر آقای فایرابند این است که می گوید علوم تجربی مدرن به دلیل واقع بینی بیشتر،عینیت گرایی بیشتر و بیشتر متدولوژیک بودنشان نیست که اکنون 400 سال و اندی است که جهان را تسخیر کرده اند.او می گوید نباید فکر کنیم که این علم به این دلیل است که 400 سال است همه شؤون زندگی ما را دربر گرفته که کفایتی دارد که سایر سنتها نداشتند.او می گوید رشد علوم تجربی به این جهت است که دولت ها به متصدیان علوم تجربی بودجه می دهند!آنگاه مثال می زند و می گوید:امروزه اگر یک فیزیکدان در هر جای دنیا به دولت یا سازمان برنامه و بودجه و...رجوع کند و بگوید من طرحی در ذهنم دارم،حتی اگر احتمال موفقیت این طرح 10 درصد هم باشد،معمولا در عرف جوامع امروز بودجه در اختیار او می گذارند و می گویند برو آزمایشگاه و لابراتوار به پا کن؛و محقق و زیر دست بگیر و آزمایش هایت را انجام بده و اتفاقا ممکن است بعد از چند سال صدها میلیون تومان هم خرج کند اما بگوید طرح من به نتیجه نرسید.
فایرابند می گوید این کار قبحی ندارد و به راحتی به آن بودجه می دهند اما اگر یک شمن برود امریکا در سازمان بودجه و بگوید به من بودجه بدهید،می خواهم ده نفر شمن زیر دست خودم بپرورم.اگر از او بپرسیم که شما چه کار می کنید،او بگوید:مگر در حال حاضر یکی از بزرگترین مشکلات شما کمبود آب نیست؟من شمن باران زا هستم و اگر شما به من بودجه دهید من طی بیست سال آینده،بیست نفر مثل خودم پرورش می دهم.در اینجا فایرابند می گوید:کدام دولت است که یک دینار به این شمن بودجه دهد؟!بعد می گوید:اگر شما بیایید به شمن ها،به جادوگران،به کسانی که تسخیر ارواح می کنند،به کسانی که احضار جن می کنند و...نیز بودجه دهید هیچ بعید نیست که بزودی اصلا بساط علومی که به نام علوم تجربی مدرن معروفند،به دلیل کارایی بیشتر آن علوم غریبه بر چیده شود.

سپس همین باران زایی را مثال می زند و می گوید:این مطلب را شوخی نگیرید!ما که به رأی العین می بینیم که در آفریقا،وقتی قبیله ای باران بر آنها نمی بارد،این شمن می آید و یک سلسله حرکات و سکنات و پرتاب شدن ها انجام می دهد و بعد هنوز چند دقیقه ای نگذشته که می بینیم از افق رعد و برق و باران شروع شد.بعد مثالی میزند و می گوید:چین در بیست سال اخیر به طب سوزنی بودجه داد،و اکنون شما می بینید که طب سوزنی در دنیا دارد چه می کند.طب سوزنی همان طب سوزنی است و هیچ فرقی نکرده اما تا 25 سال پیش به طب سوزنی بودجه نمی دادند.ولی اکنون که بودجه می دهند به خوبی می بینید که چه می کند.خودتان می بینید که امروزه طب سوزنی پزشکی شیمیایی شما را پیش برده است.
در واقع دو تن از فیلسوفان علم بزرگ روزگار ما هستند که با راسیونالیزم و علم پرستی/علم زدگی مخالفت می کنند.یکی همین آقای فایرابند است و دیگری آقای تامس کون.بعد آقای فایرابند می گوید:من  فقط و فقط زمانی کارایی و کفایت بیشتر علوم تجربی مدرن را قبول می کنم که شما به اندازه بودجه ای که به علم غربی می دهید به سنت های دیگر هم بدهید.آنگاه8-7 مورد از این سنتها را نام می برد؛علوم فراروان شناختی،شمنیزم،تسخیر ارواح، و احضار جن از جمله این سنت ها هستند.

سوال:به نظر می رسد ادعایی که فایرابند می کند مبنی بر اینکه ما با توجه بی جهت،به یک سنت پر و بال داده ایم و سنت های دیگر را تضعیف کرده ایم،قدری محل مناقشه است.واقع امر این است که در کنار آن سنتهایی که قبلا پر و بال داشته اند،سنت نوپایی به نام علم گرایی با متدولوژی جدید و بدون حمایت،به تدریج رشد کرده است.اما بعد که کارایی خودش را نشان داد،به همان نسبت توانست امکانات و بودجه جلب کند و امروزه مسلط شده است.
پاسخ:اتفاقا خود فایرابند هم متوجه  این مطلب است فقط می گوید من قبول می کنم که علم یکباره در فاصله اندکی توفیق هایی پیدا کرد و این توفیق ها چشم ها راخیره کرد.او اتفاقا تاریخ و مدت این پیشرفت را دقیقا مشخص می کند و آن را 150 سال می داند و می گوید مردم در این 150 سال به صورت ملموس پیشرفت های حیرت انگیزی در علم دیدند.اما این مسئله باعث شد که یکباره مغالطه ای مرتکب شوند و آن اینکه بگویند:اگر چیزی در 150 سال این قدر رشد می کند پس در 1500 سال چقدر رشد خواهد کرد؟!ایشان می گفت:حال که علم تجربی استقرار پیدا کرده است می بینیم که نخیر،اتفاقا رشدش بسیار هم بطیء شده و آن رشدی که ما تصور می کردیم نکرده است.از آن طرف یک سلسله سنتهای دیگر را می بینیم که این سنتها اتفاقا کارایی های بسیار جدی ای دارند و لااقل باید امکاناتی به آنها داده شود.

مثال ساده هم بزنم که مدتی قبل در مجلات خواندم.این آقای کارلوس کاستاندا که آمد و رفت و دو سه سال پیش مرحوم شد،بالاخره ادعاهایی کرد.آیا واقعا سزاوار نیست که حتی برای تکذیب ادعاهایش،بودجه ای به موسسه ای بدهند و بگویند بروید ببینید واقعا ادعاهای ایشون درست است یا نه؟اگر این کار صورت بگیرد و معلوم شود که درست است سود دارد،اگر هم معلوم شود که نادرست است باز هم سود دارد.اما گویی مجامع آکادمیک مدرن با نوعی بی اعتنایی عجیب از کنار پدیده دون خُووان،دون خنارو و کاستاندا گذشتند.از این لحاظ است که بنده بارها در بعضی از بحث ها گفته ام که عقلانیت مدرن عقلانیت جامع نیست.اینکه بعضی از واقعیت ها را -  در عین اینکه واقعیت آنها را نمی توانیم انکار کنیم - به علت اینکه نمی توانیم آنها را تبیین کنیم،از واقعیت بودن بیندازیم به نظر من عقلانیت غیر جامع و ناقص است.عقلانیت جامع اقتضا می کند که چون این پدیده نیز پدیده ای واقعی است بر روی آن کار کنیم،حال اگر در اثر کارهایمان به این نتیجه رسیدیم که این پدیده نامطلوب است خب به نامطلوب بودن آن پی برده ایم،و اگر به این نتیجه رسیدیم که مطلوب است به مطلوب بودن آن پی برده ایم.
ایمان و تعقل،صفحات 643 تا 652 با تلخیص

20 Jan 12:17

تاريخ اخلاق جنسي - ويل دورانت روابط پيش از ازدواج – روسپيگري – عفت – بكارت – دو نوع قاعده – حجب – نس

by hamedhakemi

تاريخ اخلاق جنسي - ويل دورانت
روابط پيش از ازدواج – روسپيگري – عفت – بكارت – دو نوع قاعده – حجب – نسبي بودن اخلاق – نقش زيستشناختي حجب – زنا – طلاق – سقط جنين – بچه‌كشي – كودكي – فرد

سروسامان بخشيدن به روابط جنسي هميشه مهمترين وظيفة اخلاق به شمار مي‌رفته است، زيرا غريزة توليدمثل، نه تنها در حين ازدواج، بلكه قبل و بعد از آن نيز مشكلاتي فراهم مي‌آورد، و در نتيجة شدت و حدت همين غريزه، و نافرمان بودن آن نسبت به قانون، و انحرافاتي كه از جادة طبيعي پيدا مي‌كند، بي‌نظمي و اغتشاش در سازمانهاي اجتماعي توليد مي‌شد. نخستين مشكلي كه پيش مي‌آيد راجع به روابط بين زن و مرد پيش از ازدواج است، و اينكه آيا اين روابط بايد مقيد به قيودي باشد يا نه؟ حيات جنسي، حتي در ميان حيوانات نيز، آزاد و نامحدود نيست، و اينكه حيوان ماده، جز در مواقع معين، نر را به خود نمي‌پذيرد معلوم مي‌دارد كه حيات جنسي در عالم حيوانات بسيار محدودتر از انسان است كه شهوت فراوان دارد. چنانكه بومارشه مي‌گويد: اختلاف انسان با حيوان در آن است كه بدون گرسنگي غذا مي‌خورد، بدون تشنگي مي‌آشامد، و در تمام فصول سال به اعمال جنسي مي‌پردازد. در عين حال، در ميان ملل اوليه، مانند حيوانات، اين قيد موجود است كه در ايام حيض با زنان نزديكي نمي‌كنند، و چون از اين بگذريم بايد گفت كه روابط جنسي در ميان ملل اوليه تا حدود زيادي آزاد است و تابع هيچ قيد و بندي نيست. در ميان هنديشمردگان (نام قبیله‌ای در آمریکای شمالی که فرهنگ جدیدی ایجاد کردند طوریکه این سبک زندگی به همین نام (هندیشمردگان) در نقاطی از کشورهای دیگر (به طور مثال چین) رواج دارد. هندیشمردگان از قوانین طبیعی تبعیت می‌کنند و قوانین این قبیله با قوانین اجتماعی اکثر کشورها متفاوت و حتی عجیب است. هندیشمردگان اومها تحت ادارة یک «شورای هفت نفری» اداره می‌شدند. این شورا در هر موضوعی آن اندازه بحث می‌کرد تا اتفاق آرا حاصل شود؛) امريكاي شمالي، دختران و پسران جوان آزادانه با يكديگر مي‌آميزند، و اين عمل به هيچ‌وجه مانع ازدواج آنان نمي‌شود؛ نيز در قبيلة پاپوا، در گينة جديد، حيات جنسي در سن كم شروع مي‌شود، و قاعده‌اي كه تا پيش از زناشويي مورد عمل است كمونيسم جنسي است. اين آزادي پيش از ازدواج، در قبيلة سويوت سيبري و قبيلة ايگوروت فيليپين و ميان اهالي بيرماني شمالي و در نزد كافرها و بوشمنهاي افريقا و قبايل نيجريه و اوگاندا و گرجستان و جزاير ماري، آندامان، تاهيتي، پولينزي، آسام و غير آنها نيز وجود دارد.

نبايد انتظار داشت كه در چنين اوضاع و احوالي آثار عميق روسپيگري دراجتماعات اوليه ديده شود. روسپيگري، گرچه از «حرفه‌هاي كهن» است، نسبتاً تازه پيدا شده و تاريخ ظهور آن از زمان پيدايش مدنيت و مالكيت خصوصي و از بين رفتن آزادي عمل جنسي پيش از زناشويي دورتر نمي‌رود؛ آري، گاه گاهي، در اينجا و آنجا، دختراني به نظر مي‌رسيدند كه خود را مي‌فروختند تا جهيزي فراهم كنند، يا پولي براي پيشكش كردن به معابد به دست آورند، ولي اين كار هنگامي صورت مي‌گرفت كه دستورات اخلاقي اين عمل را همچون فداكاري اجباري براي مساعدت كردن به والدين يا سير كردن خدايان گرسنه تلقي كرده باشد.
مفهوم عفت نيز از آن چيزهاست كه تازه پيدا شده است. آنچه دختر بكر در زمانهاي اوليه از آن نگراني داشت از كف دادن بكارت نبود، بلكه از آن مي‌ترسيد كه مبادا شايع شود فلان دختر نازاست. غالباً چون زني پيش از ازدواج فرزندي مي‌آورد، اين عمل بيشتر به شوهر رفتن وي كمك مي‌كرد؛ چه آنگاه معلوم مي‌شد كه اين زن عقيم نيست و فرزنداني خواهد آورد كه وسيلة جلب مال و ثروت براي پدرشان خواهند بود. حتي اجتماعات اوليه، پيش از ظهور مالكيت خصوصي، به دختر بكر با نظر تحقير مي‌نگريستند و اين را دليل عدم توجه مردان مي‌دانستند؛ در قبيلة كامچادال، اگر داماد عروس خود را بكر مي‌يافت برآشفته مي‌شد و «مادر عروس را از اينكه دختر خود را بكر به تصرف وي داده به باد دشنام مي‌گرفت»؛ در بسياري از موارد، بكر بودن مانع ازدواج مي‌شد، چه بار سنگيني بر دوش شوهر مي‌گذاشت؛ يعني بايد برخلاف تحريمي كه وجود دارد خون يكي از افراد قبيلة خود را بريزد، به همين جهت غالباً دختران، قبل از رفتن به خانة شوهر، خود را به فردي بيگانه از قبيله تسليم مي‌كردند تا اين مانع ازدواج را از پيش پايشان بردارد. در تبت، مادران با كمال جديت دنبال كسي مي‌گردند كه مهر بكارت از دخترانشان بردارد، و در مالابار، خود دختران از رهگذران خواهش مي‌كنند كه كسي اين جوانمردي را در حق آنان انجام دهد، «چه تا چنين نشود، قادر به رفتن به خانة شوهر نخواهند بود.» در بعضي از قبايل، عروس ناچار است پيش از رفتن به حجلة زفاف، خود را به مهماناني كه در عروسي حاضر شده‌اند تسليم كند؛ در بعضي ديگر، داماد شخصي را اجير مي‌كند كه بكارت عروس او را بردارد. در فيليپين مأمور خاصي براي اين كار وجود دارد كه حقوق خوبي مي‌گيرد و كارش آن است كه به نيابت از داماد با عروس بخوابد و بكارت او را زايل كند.

آيا چه شده است كه بكارت، كه روزي قبح و گناهي محسوب مي‌شد، امروز جزو فضايل به شمار مي‌رود؟ بدون شك، هنگامي كه مالكيت خصوصي در جريان زندگي فرمانفرما گرديد، در امر بكارت هم اين تحول به وقوع پيوست. هنگامي كه مرد مالك زن شد مي‌خواست كه اين مالكيت براي مدت پيش از ازدواج هم امتداد پيدا كند؛ به همين جهت، لازم شد كه زن در دوران پيش از ازدواج هم عفت را براي شوهر و مالك آيندة خود نگاه دارد. هنگامي كه خريداري زن معمول گرديد، قيمت زن بكر از زن ديگري كه ضعف اراده نشان داده و بكارتش را از كف داده بود بيشتر شد، و اين خود نيز، به رزش و اخلاقي بودن عفت و بكارت كمك كرد؛ بكارت در اين هنگام نشانة امانت و وفاداري زن نسبت به شوهر شد، چه مردان به چنين امانتي محتاج بودند تا ترس و نگراني آنان، از اينكه اموالشان به بچه‌هاي نامشروع برسد، مرتفع گردد.

ولي مردان هرگز در صدد آن نيفتاده‌اند كه چنين قيودي را خود نيز مراعات كنند؛ در تمام تاريخ، حتي يك نمونه نمي‌توان يافت كه اجتماعي از مرد خواسته باشد كه تا هنگام ازدواج عفت خود را حفظ كند. در هيچ يك از زبانهاي عالم نمي‌توان لغتي يافت كه معني آن «مردبكر» باشد. هالة بكارت هميشه بر گرد سر و صورت دختران ديده شده، و از بسياري جهات، سبب خرد كردن و از پا در آوردن آنان شده است. در طايفة طوارق، كيفر دختر يا خواهري كه پا از جادة عفاف بيرون نهاده مرگ بوده است، سياهان نوبه و حبشه و سومالي در آلات تناسلي دختران حلقه‌هايي مي‌گذاشتند، و به اين ترتيب، براي جلوگيري از عمل جماع، آنها را قفل مي‌كردند، و چنين چيزي تا امروز در بيرماني و سرانديب وجود دارد. در بعضي از جاها، دختران را در واقع حبس مي‌كردند تا از گول خوردن و گول زدن مردان، پيش از عروسي، در امان بمانند. در بريتانياي جديد، والدين ثروتمند، در مدت پنج سال بحراني جواني، دختران خود را در كلبه‌هايي زنداني مي‌كنند و پيرزنان پاكدامني را به زندانباني مي‌گمارند؛ دختران حق خروج از اين كلبه‌ها را ندارند و تنها اقارب نزديك مي‌توانند آنان را ببينند. بعضي از قبايل جزيرة بورنئو نيز عمل مشابهي دارند. ميان اين كارها و چادري كه مسلمان و هندوان به سر زنان خود مي‌كنند بيش از يك گام فاصله نيست؛ اين حقيقت يك بار ديگر ما را متوجه مي‌سازد كه فاصلة ميان «مدنيت» و «وحشيت» بسيار كم است.

حجب نيز، مانند توجه به بكارت، هنگامي پيدا شد كه پدر بر خانواده مسلط گرديد؛ هنوز قبايل فراواني هستند كه از برهنه بودن تمام بدن خود هيچ خجالت نمي‌كشند؛ حتي بعضي از پوشيدن لباس عار دارند. هنگامي كه ليوينگستن از مهمانداران سياه افريقايي خود درخواست كرد كه، چون زنش قرار است بيايد، لباس بپوشد، همه به خنده افتادند؛ هنگامي كه ملكة قبيلة بالوندا از ليوينگستن پذيرايي مي‌كرد از فرق سر تا نوك انگشتان پا برهنه بود. از طرف ديگر، در ميان عدة كمي از قبايل، چنين رسم است كه عمل جنسي را بدون شرم در مقابل يكديگر انجام مي‌دهند. نخستين مرتبه كه زن حجب را احساس كرد آن وقت بود كه فهميد، در هنگام حيض، نزديك شدن او با مرد ممنوع است؛ همچنين، هنگامي كه ترتيب خريداري زن براي زناشويي رايج شد و بكر بودن دختر سبب استفادة پدر گرديد، در نتيجة دور ماندن زن از مرد و مجبور بودن به حفظ بكارت، اين حس در وي ايجاد گرديد كه بايد عفت خود را حفظ كند. اين نكته را بايد افزود كه، در دستگاه ازدواج به وسيلة خريداري همسر، زن خود را اخلاقاً موظف مي‌داند كه از هر رابطة جنسي كه از آن به شوهر وي نفعي نمي‌رسد خودداري كند، و از همينجا احساس حجب و حيا در وي پيدا مي‌شود. اگر لباس تا اين زمان به علت زينت و حفظ بدن ايجاد نشده باشد، روي همين احساس، وارد ميدان زندگي مي‌گردد. در نزد بسياري از قبايل، زن هنگامي لباس مي‌پوشد كه شوهر كرده باشد، اين در واقع علامت مالكيت شوهر نسبت به وي مي‌باشد و مانعي است كه ديگران را از وي دور مي‌سازد. مرد اوليه با اين عقيدة مؤلف كتاب جزيره پنگوئنها موافق نيست كه مي‌گويد: لباس سبب زياد شدن فسق و هرزگي مي‌شود. به هر صورت بايد دانست كه عفت با لباس پوشيدن هيچ رابطه‌اي ندارد؛ سياحان افريقايي مي‌گويند كه در آنجا اخلاق با مقدار لباس نسبت معكوس دارد. واضح است كه آنچه مردم از انجام دادن آن شرم دارند بسته به محرمات اجتماعي و عادات و آدابي است كه در قبيله رواج دارد. تا گذشتة بسيار نزديك، زن چيني از نشان دادن پا، و زن عرب از ظاهر ساختن چهره، و زن قبيلة طوارق از آشكار كردن دهان خود خجلت‌زده مي‌شدند، در صورتي كه زنان مصر قديم و زنان هندوستاني قرن نوزدهم و زنان جزيرة بالي در قرن بيستم، تا پيش از آمدن سياحان شهوتپرست، از بيرون انداختن پستانهاي خود هيچ‌گونه شرم و خجالتي احساس نمي‌كردند.

از اينكه اخلاق با زمان و مكان تغيير مي‌پذيرد، نبايد نتيجه گرفت كه اخلاق فايده‌اي ندارد، و اگر بخواهيم بسرعت سنن اخلاقي اجتماع خود را تخطئه كنيم و دور بريزيم، بايد نخست دليل قاطعي اقامه كنيم بر اينكه نسبت به تاريخ و حقايق آن دانش كافي داريم، و بايد بدانيم كه اطلاع مختصر به علم مردمشناسي انسان را به خطر مي‌اندازد. آري، اساساً اين نكته صحيح است كه به گفتة مسخره‌آميز آناتول فرانس «اخلاق مجموعه‌اي از هوا و هوسهاي اجتماع است؛» و چنانكه آناخارسيس يوناني گفته: چون تمام عادات و تقاليدي را كه جماعتي مقدس مي‌دانند گرد آوريم و از ميان آنها آنچه را جماعتهاي ديگر غيراخلاقي مي‌دانند حذف كنيم، چيزي باقي نمي‌ماند. با وجود اين، هيچ معلوم نيست كه اخلاق بيفايده و بيهوده باشد، بلكه از اين ميان معلوم مي‌شود كه نظم اجتماع به بسياري از وسايل حفظ مي‌شود كه اخلاق هم يكي از آنهاست؛ اگر صحنة زندگي را به ميدان بازي تشبيه كنيم، همان‌گونه كه حريفان بازي، ناچار، بايد قواعد بازي را بدانند تا بازي جريان پيدا كند، افراد مردم هم بايد بدانند كه در اوضاع و احوال جاري زندگي چگونه با همكاران خود رفتار كنند. به همين جهت بايد گفت كه اتحاد كلمة افراد يك اجتماع، در قبول دستورات اخلاقي خاص براي معاشرت و معاملة با يكديگر، از لحاظ اهميت، دست كمي از محتويات و مضامين اين دستورات ندارد. هنگامي كه در آغاز جواني، پيش خود، به نسبي بودن تقاليد و اخلاق متوجه مي‌شويم و بي‌پروا بر آنها مي‌تازيم و سر از اطاعت آنها مي‌پيچيم، در واقع، ناپختگي خود را نشان داده‌ايم؛ چون ده سال ديگر از عمرمان مي‌گذرد، نيك متوجه مي‌شويم كه در قوانين اخلاقي مورد قبول اجتماع، كه نتيجة آزمايش نسلهاي متوالي است، آن اندازه حكمت و فرزانگي نهفته است كه استاد دانشگاهي نمي‌تواند آنها را در كلاس به دانشجويان تعليم كند. دير يا زود متوجه مي‌شويم – و از اين توجه خود به شگفتي مي‌افتيم – كه حتي آنچه را هم نمي‌توانيم بفهميم حق است. نظامات و قراردادها و سنن و قوانيني كه در يكديگر آميخته و بنيان اجتماع را تشكيل مي‌دهد ساخته و پرداختة صدها نسل و بيليونها فكر است، و هرگز يك فرد نبايد متوقع باشد كه، در حيات كوتاه خود، حقايق آنها را دريابد، تا چه رسد به اينكه كسي اين توقع را براي بيست سال ابتداي عمر خود داشته باشد. بنابراين، حق داريم، در پايان اين مقال، چنين نتيجه بگيريم كه: اخلاق، با آنكه نسبي است، ضرورت دارد و هرگز از آن بي‌نياز نخواهيم بود.

عادات و سنن اساسي قديمي اجتماع نمايندة انتخابي طبيعي است كه انسان، در طي قرون متوالي، پس از گذشتن از اشتباهات بيشمار كرده، و به همين جهت بايد گفت حجب و احترام بكارت، با وجود آنكه از امور نسبي هستند و با وضع ازدواج از راه خريداري زن ارتباط دارند و سبب بيماريهاي عصبي مي‌شوند، پاره‌اي فوايد اجتماعي دارند و براي مساعدت در بقاي جنس يكي از عوامل به شمار مي‌روند؛ حجب، براي دختر، همچون وسيلة دفاعي است كه به او اجازه مي‌دهد تا از ميان خواستگاران خود شايسته‌ترين آنان را برگزيند، يا خواستگار خود را ناچار سازد كه پيش از دست يافتن بر وي به تهذيب خود بپردازد. موانعي كه حجب و عفت زنان در برابر شهوت مردان ايجاد كرده، خود، عاملي است كه عاطفة عشق شاعرانه را پديد آورده و ارزش زن را در چشم مرد بالا برده است. پيروي از سيستمي كه به بكارت اهميت مي‌دهد آن آساني و راحتي را كه در اجراي آرزوهاي جنسي پيش از ازدواج داشته، و همچنين مادر شدن پيش از موقع را از ميان برده و شكافي را كه ميان پختگي اقتصادي و پختگي جنسي وجود دارد – و با پيشرفت تمدن به شكل سريعي وسيع مي‌شود – كم كرده است. همين طرز تصور دربارة بكارت، بدون شك، سبب مي‌شود كه فرد از لحاظ جسمي و عقلي نيرومندتر شود و دوران جواني و تربيت و كارآموزي طولاني‌تر گردد و، در نتيجه، سطح تربيتي و فرهنگي بشر بالاتر رود.

با پيشرفت مالكيت خصوصي، زنا، كه سابق بر آن از گناهان صغيره به شمار مي‌رفت، در زمرة گناهان كبيره قرار گرفت؛ نصف ملتهاي اوليه‌اي كه مي‌شناسيم به زنا اهميت چندان نمي‌دهند. هنگامي كه مرد به مالكيت خصوصي رسيد، نه تنها از زن وفاداري كامل مي‌خواست، بلكه، بزودي، به اين نكته متوجه شد كه زن نيز ملك اوست؛ حتي وقتي هم زن خود را، از راه مهمان‌نوازي، به همخوابگي مهمان وامي‌داشت اين عمل را از آن رو مي‌كرد كه زن را، از لحاظ جسد و روح، ملك خود مي‌دانست؛ زنده‌سوزي مرحلة نهايي اين طرز تفكر بود؛ زن را مجبور ساختند با ساير اشياي مرد، پس از مردن وي، در قبر برود و با او دفن شود. در رژيم پدرشاهي، مجازات زنا با مجازات دزدي يكسان بود – گويي زنا نيز تجاوزي نسبت به مالكيت محسوب مي‌شد – و اين مجازات كه در قبايل اوليه چيز قابل ذكري نبود، تا پاره كردن شكم زن زناكار، در ميان بعضي از هنديشمردگان كاليفرنيا، درجات مختلف پيدا مي‌كرد. در نتيجة آنكه، طي قرون متوالي، زنان بر اثر اقدام به زنا مجازاتهاي سخت چشيده‌اند، اينك حس وفاداري زن نسبت به شوهر حالت استقراري پيدا كرده و جزو ضمير اخلاقي وي گرديده است. كساني كه به جنگ با قبايل هنديشمردگان امريكا رفته بودند، از شدت وفاداري زنان نسبت به شوهران خود، دچار شگفتي شده‌اند؛ بسياري از سياحان آرزو كرده‌اند روزي بيايد كه زنان اروپا و امريكا، از لحاظ وفاداري و عفت، به پاي زنان قبايل زولو و پاپوا برسند.
در ميان مردم پاپوا وفاداري براي زن كار آساني است، چه، در نزد آنان، مانند اغلب ملتهاي اوليه، براي طلاق دادن اشكال فراوان وجود ندارد. در ميان هنديشمردگان امريكا بندرت اتفاق مي‌افتد كه همسري ميان دو نفر بيش از چند سال دوام كند، و چنانكه سكولكرافت مي‌نويسد: «اغلب مردان تا به سن پيري برسند زنان متعدد مي‌گيرند و حتي فرزندان خود را نمي‌شناسند. آنان «اروپاييان را، كه در تمام زندگي به يك زن قناعت دارند، مسخره مي‌كنند، و به نظر ايشان روح بزرگ مرد و زن را آفريده است تا خوشبخت باشند، به همين جهت، هرگز شايسته نيست كه زن و شوهري، اگر با يكديگر سازگار نباشند، تمام عمر را با هم به سر برند.» مردان قبيلة چروكي، هر سال، سه يا چهار بار تجديد فراش مي‌كنند، و مردم جزاير ساموآ كه محافظه‌كارترند سه سال با همسر خود به سر مي‌برند. هنگامي كه كشاورزي رواج يافت و تثبيت زندگي بيشتر شد، دورة زناشويي طولاني‌تر گشت. در رژيم پدرشاهي، طلاق دادن زن با اصول اقتصادي سازگار نمي‌شد، چه، در اين صورت، مرد كنيزي را كه براي آقاي خود سودآور بود از چنگ مي‌داد. هنگامي كه خانواده واحد بهره‌خيز اجتماع گرديد و افراد آن، به معاونت يكديگر، به استثمار زمين پرداختند، طبعاً هرچه تعداد افراد خانواده بيشتر بود ثروت آن نيز فراوانتر مي‌شد؛ به همين جهت، كم‌كم متوجه شدند كه نفع در آن است كه رابطة زن و شوهر آن‌قدر ادامه يابد تا كوچكترين پسران بزرگ شود؛ ولي چون زن و شوهر به چنين سني مي‌رسيدند، ديگر حال آن كه به فكر عشق تازه‌اي بيفتند نداشتند و، در نتيجة يك عمر كار كردن و زحمت كشيدن با يكديگر، زندگي آن دو متصل و غيرقابل انفكاك مي‌شد. آنگاه كه انسان به زندگي صنعتي در شهرها معتاد، و در نتيجه، از عدة افراد خانواده و اهميت آن كاسته شد، دوباره طلاق فزوني يافت و به حدي رسيد كه اكنون وجود دارد.

به طور كلي، در طي دوره‌هاي تاريخ، هميشه مردان خواهان زيادي فرزند بوده و، به همين جهت، مادري را از امور مقدس به شمار آورده‌اند، در صورتي كه زنان، كه بار سنگين حمل و زادن را مي‌كشند، در ته‌دل با اين تكليف دشوار مخالف بوده و وسايل مختلف به كار برده‌اند تا هرچه بيشتر از سختيهاي مادر شدن بركنار بمانند. مردم اوليه معمولا به اين فكر نبودند كه تعداد ساكنان يك منطقه بيش از اندازه زياد نشود؛ هنگامي كه شرايط زندگي به حال عادي بود، فرزند زيادتر سبب رسيدن به سود بيشتري مي‌شد، و اگر مرد تأسف مي‌خورد از آن بود كه زنش، به جاي پسر، دختر برايش مي‌آورد. در مقابل، زن مي‌كوشيد كه سقط جنين بكند، يا از پيدا شدن فرزند جلوگيري به عمل آورد؛ آيا مي‌توان باور كرد كه اين عمل اخير، در زنان اوليه نيز، مانند زنان اين زمان، گاهگاه به وقوع مي‌پيوسته است؟ ماية كمال تعجب است كه عللي كه زن «وحشي» را براي جلوگيري از باردار شدن وادار مي‌كرد، همانهايي است كه زن «متمدن» امروز را به اين كار برمي‌انگيزد؛ اين علل و محركات عبارت است از: فرار از پرورش فرزند؛ حفظ نيرومندي جواني؛ فرار از ننگي كه با پيدا شدن فرزند نامشروع براي زن حاصل
مي‌شود؛ و گريختن از مرگ؛ و چيزهايي نظير اينها. ساده‌ترين وسيله‌اي كه زن براي جلوگيري از مادر شدن به كار مي‌برد اين بود كه مرد را، در دوران شير دادن به كودك، كه غالباً چندين سال طول مي‌كشيد، به خود راه نمي‌داد؛ گاه اتفاق مي‌افتاد – همان‌گونه كه در ميان بعضي از هنديشمردگان چين رايج است – كه زن، تا پيش از آنكه طفلش به ده سالگي برسد، از مادر شدن مجدد امتناع ورزد؛ در جزيرة بريتانياي جديد، زنان نمي‌گذاشتند كه زودتر از دو تا چهار سال پس از ازدواج بچه‌دار شوند؛ در قبيلة گوآيكوروس، در برزيل، به شكلي عجيب، تعداد افراد رو به نقصان است؛ اين از آن جهت است كه زنان تا پيش از سي سالگي حاضر به مادر شدن نيستند؛ در بين مردم پاپوا، سقط جنين بسيار شايع است و زنانشان مي‌گويند: «بچه‌داري بار سنگيني است، ما از بچه سير شده‌ايم، زيرا نيروي ما را از بين مي‌برد»؛ زنان قبايل مائوري يا گياهاني را استعمال مي‌كنند، يا در رحم خود تغييراتي مي‌دهند كه از شر بچه آوردن و زادن بياسايند.

اگر اقدام زن به سقط جنين به نتيجه نرسد، كشتن طفل نوزاد وسيله‌اي عالي براي آسايش او به شمار مي‌رود. بسياري از قبايل فطري كشتن طفل را، در صورتي كه ناقص يا بيمار يا از زنا به دنيا بيايد، يا هنگام ولادت مادرش را از دست بدهد، مجاز مي‌دانند. مثل اين است كه انسان هر دليلي را، براي آنكه تعداد مردم با وسايل تعدي آنان متناسب بماند، جايز مي‌داند. بعضي از قبايل اطفالي را كه به گمان ايشان در اوضاع و احوال نامسعود به دنيا آمده‌اند مي‌كشند: در قبيلة بوندئي بچه‌اي را كه با سر به دنيا بيايد خفه مي‌كنند؛ مردم قبايل كامچادال طفلي را كه هنگام طوفان متولد شود مي‌كشند؛ قبايل جزيرة ماداگاسكار كودكي را كه در ماههاي مارس يا آوريل يا روزهاي چهارشنبه و جمعه يا در هفتة آخر هر ماه به دنيا بيايد، يا در هواي آزاد مي‌گذارند تا بميرد، يا او را زنده زنده مي‌سوزانند، يا در آب خفه مي‌كنند. در پاره‌اي از قبايل، چون زن دوقلو بزايد، اين را برهان زناكاري او مي‌دانند، چه به نظر آنان ممكن نيست يك مرد، در آن واحد، پدر دو طفل باشد؛ به همين جهت يكي از آن كودكان، يا هر دو محكوم به مرگ هستند. كشتن كودك نوزاد از آن جهت در قبايل بدوي رواج داشته كه در مسافرتهاي طولاني آنان اسباب زحمت مي‌شده است: در قبيلة بانگرانگ، در استراليا، نصف اطفال را حين ولادت مي‌كشتند، و در قبيلة لنگوآ، در پاراگه، به هيچ خانواري اجازه نمي‌دادند كه، در مدت هفت سال، بيش از يك فرزند پيدا كنند، و آنچه را بيش از اين به دنيا مي‌آمد از بين مي‌بردند؛ مردم قبيلة آبيپون همان كار را مي‌كردند كه اكنون فرانسويان مي‌كنند، يعني هر خانواده بيش از يك پسر و يك دختر نگاه نمي‌داشت، و هرچه را بيش از اين پيدا مي‌شد فوراً به قتل مي‌رسانيدند؛ در بعضي از قبايل، چون خطر قحطي رو مي‌كرد يا تهديد مي‌نمود، نوزادان را از بين مي‌بردند، و در پاره‌اي از مواقع آنان را به مصرف خوراك مي‌رسانيدند. معمولاً دختر را بيشتر مي‌كشتند، و احياناً او را آن اندازه زجر مي‌دادند تا بميرد، به اين خيال كه روح وي،
چون دوباره به دنيا بيايد، در جسد پسري خواهد بود. عمل بچه‌كشي هيچ قبحي نداشته و اسباب پشيماني نمي‌شد، زيرا، چنانكه ظاهر است، مادران، در لحظاتي كه بلافاصله پشت سر زايمان است، هيچ‌گونه محبت غريزيي نسبت به كودكان خود ندارند.

اگر چند روز از تولد طفل مي‌گذشت و او را نمي‌كشتند، سادگي و ناتواني او عاطفة پدري و مادري را در والدين برمي‌انگيخت و ديگر از خطر كشته شدن رهايي پيدا مي‌كرد. بسياري از اوقات، كودك، در ميان مردم اوليه، آن اندازه از پدر و مادر خود محبت و مهرباني مي‌ديد كه در ميان مردمي كه در مدنيت پيشرفته‌ترند نظير آن ديده نمي‌شود. نظر به كمي شير و غذاهاي نرم و سبك ديگر، دورة شيرخوارگي با شير مادر از دو تا چهار سال ادامه پيدا مي‌كرد و حتي گاهي اين مدت به دوازده سال مي‌رسيد. يكي از سياحان از كودكي نام مي‌برد كه پيش از آنكه از شير گرفته شود معتاد به استعمال دخانيات بوده است. غالباً طفلي، كه با اطفال ديگر مشغول بازي بوده، دست از كار مي‌كشيده تا مادرش به او شير بدهد. زن سياهپوست در حين كار فرزند خود را بر پشت مي‌بندد و، چون بخواهد او را شير دهد، گاهي اتفاق مي‌افتد كه پستان را از روي شانه به دهان او مي‌گذارد. با آنكه پدران نسبت به فرزندان خود اهمال شديد داشتند، تربيت آنان نتيجة بد نمي‌داد، زيرا به اين ترتيب طفل ناچار مي‌شد كه، در سنين اولية عمر، نتيجة احمقي و وقاحت و ماجراجويي خود را بچشد؛ به همين جهت، هرچه تجربة او بيشتر مي‌شد، علمش به زندگي نيز فزونتر مي‌گشت. در اجتماعات فطري، دوستي پدر و مادر نسبت به فرزند، و همچنين دوستي فرزند نسبت به والدين، بسيار شديد است.

در اجتماعات اوليه، كودكان در معرض خطرها و بيماريهاي گوناگون قرار دارند و، به همين جهت، مرگ و مير در ميان آنها فراوان است. دورة جواني، در اين گونه اجتماعات، كوتاه بود، زيرا ازدواج بسيار زود انجام مي‌گرفت، و از همان وقت مشقتهاي زن و شوهري پيدا مي‌شده و هر فرد ناچار بوده است، هرچه زودتر، خود را براي كمك به اجتماع و دفاع از آن آماده كند. زنان را نگاهداري فرزند از پا در مي‌آورد، مردان را تهية احتياجات زندگاني اين فرزندان؛ هنگامي كه زن و مرد از تربيت آخرين كودك خود مي‌آسودند، همة نيروي خود را از دست داده بودند؛ به اين جهت، نه در ابتداي جواني و نه در آخر آن، هيچ وقت، فرصتي به دست نمي‌آمد كه فردي شخصيت خود را آشكار سازد. توجه فرد به خودش، مانند آزادي، تجمل و زينتي است كه از مختصات تمدن به شمار مي‌رود؛ در فجر تاريخ بود كه عده‌اي كافي، مرد و زن، از ترس گرسنگي و توالد و تناسل و كشتار رستند و توانستند ارزشهاي عالي فراغت و بيكاري، يعني فرهنگ و هنر، را براي جهان متمدن ابداع كنند.