parisa.hashemy
Shared posts
بوی خوش مرد
بهترین بوئیدنی دنیاست
آقا جان؛ یواش تر بزن!
آقا جان؛ دروغ چرا؛ ما در تعطیلی به سر می بردیم و همه چی آرومه و من چقدر خوشحالم بود. سال میلادی هم که برای خودش به ارامی از سیزده به چهارده می رفت و چندان هم به ما ربطی نداشت، همان طور که سال هجری شمسی -و ایضا تازگی ها بیشتر چیزها – ندارد. القصه، در همین تعطیلات و بی ربطی ها خوش بودیم که ناگهان باز نام درخشان ایران در تارک دنیای رسانه بر فرق سرمان درخشید و این بار بهانه نام دختری ایرانی بود به نام ساناز نظامی.
از شما چه پنهان، در ابتدا بسی خشنود شدیم که نام یک هم وطن که این بار دست بر قضا تروریست هم نبود و شبیه به ادمیزاد به نظر می رسید در رسانه های ینگه دنیا می درخشید. پیش خودمان اندیشیدیم که لابد این دخترک برنده ی جایزه ی ادبی یا علمی شده است و خوش خوشانمان شد. بعد دیدیم که ای دل غافل، آنچه اسم این دختر را بر سر زبان ها انداخته کشته شدن این تازه عروس در اثر مرگ مغزی به دست شوهرش – مردی ایرانی – بوده است و تا این لحظه متهم اصلی ماجرا شوهر مقتوله است که با ضربات شدید موجب مرگ مغزی این دختر 27 ساله شده. ما هم باد وبرودمان خوابید و اندکی به فکر فرو رفتیم. البته تا روشن شدن کل قضایا به دست پلیس ما هم جز صبر کردن کاری نمی توانیم بکنیم اما خواندن نظرات خوانندگان بود که واکنش را برانگیخت. مخصوصا اینکه بعضی ها نوشته بودند که » لابد ساناز کاری کرده که شوهرش این طور واکنش نشان داده.» و در واقع اعتقاد داشتند که ممکن است تقصیر از مقتول باشد!
آیا واقعا هیچ چیزی – تاکید می کنم، هیچ چیزی- به اندازه ی جان یک انسان ارزش دارد؟ یعنی هیچ اتفاقی می تواند توجیه کنند ه ی کشتن یک انسان باشد؟ در کشورهای پیش رفته تر؛ سالهاست که پاسخ چنین سوالاتی روشن است و حتی در سیستم جزایی مجازات اعدام وجود ندارد. به نظرمی رسد که حداقل در ظاهر همه چیز به سمت عدم خشونت پیش می رود. متاسفانه ما در کشورهای شرقی سالیان سال از این قافله عقبیم. راستی چرا باید عشق ما، نفرت ما، عقاید ما به این حد وخیم باشد؟ مردم همه جای دنیا برای خودشان اعقتاداتی دارند اما فقط در شرق است که مردم برای عقایدشان نارنجک به خودشان می بندند و خودشان (و بقیه را) تکه تکه می کنند. این فقط در شرق است که عشق ها انقدر قلمبه می شود که بعد از به پایان رسیدنش روی صورت معشوق اسید می پاشند؛ این فقط در شرق است که نفرت ها انقدر بزرگ است که به کتک کاری خانگی ای ختم می شود که در آن طرف مرگ مغزی می شود.
چرا ما اینقدرشدید و وخیم هستیم که حتی اگر بخواهیم زن مان را بزنیم باید به جای کبود کردنش جدا طرف را روانه ی قبرستان کنیم؟ حالا خداییش راه نداشت با چکش توی جمجمه ی طرف نکوبیم؟ چرا احساسات ما انقدر قلمبه است؟ آیا این وضعیت روانی مردم شرقی است یا جبر جغرافیایی؟ این پسرک که سالها در امریکا زندگی می کرده چرا باید این جور رفتار کند؟ آیا این فقط یک هم زمانی ساده بوده و ربطی به رفتار و تربیت ما ندارد؟ آیا همه چیز ارام است و ما چقدر خوشحالیم و من داستان را درست نفهمیدم؟
من نمی دونم. راستش را بخواهید تصویر این دخترک که مثل گلی پرپر شده در عنفوان جوانی رو به روی من نشسته حالم را بد کرده. یک نفر بالاخره باید یک روزی جواب این سوالها را بدهد.
دستهبندی شده در: لولیتا
Facebook User
سی وهشت
من در آزادی صفر سهیم شدم .
شما هم اگر دوست دارید در این آزادی سهیم بشید .به امید روزی که به قول آیدای عزیز هیچ کودکی ،کودکانه با چاقو بازی نکنه .
فقط یک زن...
با تمام زنان میخوابی
اما فقط یک زن،
خواب را از چشمانت میگیرد...
به تمام زنان زنگ میزنی
اما فقط صدای یک زن
در گوشات زنگ میخورد
به تمام زنان دوستت دارم میگویی
اما فقط برای یک زن
لبهایت میلَرزد
با تمام زنان سیگار میکشی
اما فقط یک زن
در جعبهی سیگارت صدایت میکند
برای تمام زنان شعر میگویی
اما فقط یک زن
در شعرهایت راه میرَود
فقط یک زن
زنی که تو را هرگز نمیشناسد...!
از: صدف درخشان
برگرفته از وبلاگ:
هرگز رهایم مکن (کازوئو ایشی گورو)
سلام به همگی
امروز می ریم سراغ معرفی کتابی جالب و تامل برانگیز و امیدوارم خلاصه کتاب ، داستان کلی کتاب رو لو نداده باشه .
خلاصه کتاب :
داستان از زبان کات مطرح می شه که درباره زندگی خودش ، "روت" و "تومی" هست که با هم در هلیشم به عنوان اهدا کننده بزرگ شده اند مدرسه ای در انگلستان که دانش آموزانش بهترین آموزش ها را می بینند و باید بچه ها سعی کنند بهترین کارهای هنری را انجام بدهند ،اما در ادامه کتاب می فهمیم که علاوه بر هلیشم ، مکان های دیگه ای درسرتاسر دنیا برای پرورش اهدا کننده ها هست که شرایط هولناکی دارند و ...
توجه :
کتاب به طرز خاصی نوشته شده و تا زمانی که تموم نشده ممکنه ازتوضیحاتی که داده سر درنیارین و به احتمال زیاد در اوایل کتاب گیج خواهید شد اما بعد از خوندن نصف کتاب کم کم ماجراهای کتاب دستتون می یاد و دلیل خیلی از خاطرات را خواهید فهمید ، من خودم بعد از پایان کتاب دوباره برگشتم و بعضی از قسمتهای کتاب رو دوباره خوندم و برام جالب بود .
When you see something at the store and u feel u absolutely need it
مظلوم مضاعف
تو خیلی مظلومی، تولدت را جز در تقویم نشانی نیست، کودکی ات پناه کودکی برادرت بود، امامتت بین دو امام بزرگ و پرحادثه کمرنگ ماند، همسر معشوق زمینی آدمی ست،تو به دست همسرت مسموم شدی .چه جگر گوشه ای بود این همسر که تو دردانه تکه های جگرت را بالا آوردی و خورشید خجالت نکشید از طلوع فردایش...
برخلاف روز شهادتت که همیشه در سایه ی رفتن پیامبر ماند، وصیتت را کسی محترم نشمرد که زمانه بد سیاه بود و مدفن ات را کنار پدربزرگ تاب نمی آوردند.تن عزیزت مانده بود بی پناه و چقدر زیاد بودند که خوش داشتند بر سر همین پیکر جنگ دربگیرد. جنگ؟ تو که زهر صلح نوشیده بودی و جنگ؟ نه.جنگ نشد.تو بودی و بقیع بود و برادرت.
آخ حسن جان، بمیرم برایت که بعد از مرگ هم مظلومی؛ توئی که باید آنجا، آن بالا کنار پیامبری که خرمای صدقه را از دهان تو بیرون کشید میخوابیدی، زیر آفتاب بقیع چه میکنی؟تو که زیر عبای وحدت جا داشتی چرا قبرت حتی سایبان ندارد؟ بمیرم حسن جان... بمیرم...
پ.ن: خیلی ها فکر میکنند من اسم تو را دوست ندارم. درست فکر میکنند، من اسم تو را بر دیگری دوست ندارم.
***
بیشتر بدانیم:
- صلی الله علیه و آله : ṣall Allāhu ʿalay-hi wa-sallam - S.A.W., SAAW, or SAAS
or pbuh (which stands for peace be upon him in English)
- علیه السلام :alayhi s-salām - A.S
آتش زیر خاکستر
پریشانتر از آن بود که حتی متوجه زهرا خانم شود.وقتی همسایه دیوار به دیوار و قدیمی آنها تصمیم گرفت، صنم را به خانهاشان ببرد و به برادرهایش خبر دهد، دیگر همسایهها هم از خانههایشان بیرون آمده بودند و دور صنم جمع شده بودند.همه آنها میدانست که پدر و مادر صنم چند سالی است که فوت کردهاند و او با دو برادرش زندگی میکند.
زهرا خانم صنم را به خانه خودش برد و پسرش را پی برادر بزرگتر صنم فرستاد .او هم آمد و متعجب از دیدن صنم که هنوز مبهوت گوشه اتاق زهرا خانم نشسته بود او را با کتک به خانه برد.بعد از آن روز مدتها خبری از صنم نبود.برادرها جواب همسایهها را نمیدادند.همین بی خبری باعث شد همسایه ها به پلیس زنگ بزنند، پلیس آمد و صنم را در یکی از اتاقهای خانهاشان پیدا کرد.اتاقی که بر در آن قفل زده شده بود.
صنم به دیوانهخانه برده شد و بعد از آن زمزمه بین همسایهها زیاد شد؛ میگفتند برادرهای صنم به او تجاوز کردهاند برای همین دختر جوان دیوانه شده است...حرف و حدیثها و بردن صنم به دیوانه خانه باعث شد تا برادرها خانه پدری را بفروشند و از محله قدیمی بروند.اما هنوز هم همسایههای قدیمی صنم و سرنوشت سیاه او را برای هم بازگو میکنند.
سرنوشت صنم قصه نیست؛ واقعیتی است که پنهان میماند و فقط گاهی سینه به سینه نقل میشود.تعرض به دختران جوان و حتی نوجوان از سوی افراد نزدیک خانواده و فامیل اتفاقی نیست که فقط در جامعه ما رخ دهد.حالا در عصر ارتباطات و رسانههای مجازی و ماهواره اخبار دنیا خیلی زود منتشر میشود.
همین یکی، دو سال قبل بود که خبر حبس و تجاوز پدر اتریشی به دخترش در دنیا منتشر شد و همه مردم را مبهوت کرد.دختر از پدرش چند فرزند هم به دنیا آورده بود.
اما در کشور ما که دین و اخلاق در آن حرف اول را میزند، دیدن و شنیدن چنین اخباری تاب و تحمل زیادی میخواهد برای همین بیشتر اوقات تعرض برادران و یا افراد فامیل به دخرتان جوان و یا نجوان مخفی میماند و فقط تبعات روحی و روانی آن برای زنان میماند که در بیشتر اوقات آنها را به افرادی روانی و دیوانه و در برخی از مواقع به زنانی بزهکار، معتاد و فاسد تبدیل میکند.
رسانهها در کشور ما معمولا در برابر چنین حوادثی سکوت میکنند و ترجیح میدهند که اخبار چنین اتفاقاتی را منتشر نکنند. تا جایی که نگارنده به یاد دارد، سال 70 بود که مجله آدینه در گزارشی تکان دهنده، مستنداتی درباره تجاوز پدران و برادران به دختران خانواده منتشر کرد و بعد از آن به اتهام تشویش اذهان عمومی متهم و تعطیل شد.
حالا بعد از گذشت سالها پوران درخشنده در فیلم هیس! دخترها فریاد نمیزنند به آسیبی جدی و سوژهای ملتهب نزدیک شده است و آن را دستمایه ساخت یک فیلم قرار داده است.داستان این فیلم درباره دختربچههایی است که مورد تجاوز بیگانگان قرار میگیرند و چون نمیتوانند این موضوع را با دیگران در میان بگذارند به افرادی آسیب دیده، رنجور و روانپرش و در نهایت به قاتل تبدیل میشوند.
تعدی به دختربچهها و دختران جوان از سوی مردان – چه بیگانه و چه فامیل- باز هم از آن آتشهای زیر خاکستر است که دارد پنهانی و موریانهوار به جامعه آسیب میزند.این آسیب در میان اقشار فقیر که بینش و سواد فرهنگی و تربیتی اندکی دارند بیشتر است.
رسانهها بخصوص رادیو و تلویزیون که فراگیری گسترده و وسیعی دارند، درباره تربیت و کنترل میل جنسی در مردان اصلا برنامهسازی نمیکنند و برای کودکان،نوجوانان و خانوادهها هم برنامههایی تولید و پخش نمیکنند که به آنها آموزش دهند،چگونه میتوانند از تعرض در امان بمانند.
بچهها از کودکی با ملاحظه موازین اخلاقی و شرعی باید با میل جنسی آشنا شوند و تفاوت بین زن و مرد را در این باره بدانند. آنها باید این آگاهی را به دست آورند که چه چیزهایی میتواند مردان را تحریک کند و آنها باید چه مواردی را رعایت کنند که برای این آتش خانمان سوز هیزم بیشتری فراهم نکنند.
تلویزیون باید مستقیم به خانوادهها آموزش دهد که دختران خود را در خانه با مردان فامیل تنها نگذارند.
تعرض به دختربچهها و دختران نوجوان موضوعی جدی است که بهتر است روانشناسان، جامعهشناسان، دولتمردان و رسانههای شنیداری، دیداری و مکتوب روی آن کار کنند و مردم و خانوادهها را روی آن حساس کنند تا قبل اوج گرفتن این حادثه و تبدیل شدن این اتفاق به بحران، پیشگیری و درمان آغاز شود.
مال منی
نمی ترسم
هرجا بروی مال منی !
( نسرین بهجتی )
بوسه
باران بی تقدیرم ...
چتر بوسه ات را دریغ مکن !
(م . نهانی )