Shared posts

04 Aug 19:59

پنج فیلم نوشت پیاپی از نیم وجبی

by 1002shab
 

1.

شوغر منه!

نه مامان! شوهر منه!

نه شوغر منه!

نه مامان! بابای تو ئه، شوهر منه!

نه شوغر منه!

 

2.

همسرم منه!

نه مامان! بابای شماست و همسرم منه!

نه ه م س ر م منه!

نه عزیزم. همسرم منه! شوهر منه!

نه! همسرم منه! شوغر منه!

 

3. پس شوغر من کیه؟

نمی دونم مامان. شما بزرگ می شی شوهرت رو پیدا می کنی.

اسم شوغر من چیه؟

(در پس زمینه صدای خنده خواهرک شنیده می شود)

نمی دونم. تو دوست داری اسمش چی باشه؟

تو بگو!

 

4. نشنیدم مامان دوباره بگو!

اگه خاله خواهرک یه پسری آورد، شوغر من می شه!

(باز هم صدای خنده خواهرک)

(صدای بابای نیم وجبی از دور) غلط کرده!

 

5. اگه تو یه پسر آوردی، شوغر من میشه!

باشه عزیزم. اسمش چی باشه؟

تو بگو!

من نمی دونم!

اوکلاو!

اوکلاو؟ باشه. اوکلاو!

بعد خواهرک نیم وجبی رو سفت بغل می کنه و می بوسه و خنده خواهرک و نیم وجبی

اوکلاو! باز خنده نیم وجبی

12 Jul 07:09

شوخی

by evadavaran

از برکت اینترنت و تکنولوژی ای بوک موفق شدم ترجمه انگلیسی شوخی (میلان کوندرا) را همراه با یک گروه اینترنتی رمان خونی بخونم. ترجمه فارسی، حتی اگر از اشتباهاتش بگذریم، طبعا به شدت سانسور شده، در حد حذف کامل یک فصل!

کتاب شوخی ظاهرا نیاز به تفسیر نداره. کوندرا در مقدمه ای که بر کتاب نوشته خودش کتابش را برای خواننده تفسیر کرده: لودویک، یکی از چند راوی داستان، در جوانی فریب صدای اوتوپیا رو میخوره و عضو حزب کمونیست میشه، به خاطر یک شوخی مغضوب و از حزب و دانشگاه اخراج میشه و سالهای سربازی و کار در معدن را در جهنم میگذرونه. در دوران سربازی با دختری به نام لوسی آشنا میشه و به اون دل می بنده اما لوسی تن به رابطه جنسی نمیده و از شهر میره و لودویک تا سالها بعد گمش میکنه. لودویک همه کینه ای را که از حزب و هم قطاران سابقش در دل داره روی زمانک متمرکز می کنه و با فریب دادن زنش و هم بستر شدن با اون به خیال خودش از زمانک انتقام می گیره در حالی که رابطه موقت او و هلنا برای زمانک موهبتی آسمانی است. لودویک در جریان یک مراسم سواری شاهان با دوست قدیمش یاروسلاو آشتی می کنه. بهشت آینده را به دست نیاورده اما بهشت گذشته ناجی اش میشه. 
چند نکته کوچک:
 1- هرچند کوندرا کتاب خودش را یک نوول عاشقانه میدونه به نظر من این قصه قصه ی عشق نیست قصه ی نفرته. اون چیزی که کوندرا "عمل عاشقانه" می نامه، یعنی فریب دادن هلنا و هم بستر شدن با او، چه ربطی به عشق داره؟ لودویک با بینش مسلط پدرسالاری فکر و عمل می کنه: بالاترین تحقیری که میشه نسبت به یک مرد روا داشت هم بستر شدن با زنشه. چیزی که برای من جالبه اینه که این تفکر همونقدر در اروپای متمدن و باسواد و فرهیخته رایجه که در دهات ایران. از این جهت لودویک فرقی با جوانمرد قصاب نداره. (هر چند لودویک بالاخره اعتراف می کنه که رفتارش با النا زشت بوده و با این که النا حساب شخصی ای با او نداشته او النا را تبدیل به سنگی کرده و سعی کرده سنگ را به طرف زمانک بندازه و موفق نشده).

2-  روایت لودویک از دوران دانشجویی و اخراج شدنش و سربازی و ... برای ما که در یک سیستم ایدئولوژیک زندگی می کنیم به نحو دردناکی آشناست. شوخی ای که زندگی لودویک را تباه می کنه به نظر من و بر خلاف چیزی که کوندرا میگه از بیرون مسخره به نظر نمیرسه. شاید هم کوندرا حق داره: من، به عنوان انسانی که در شرایطی مشابه پراگ در زمان روایت داستان زندگی می کنه در واقع "از بیرون" به موضوع نگاه نمی کنم. 

3-  جدایی جسم و جان، یا منفک بودن عشق و سکسوالیته که در مقدمه بهش اشاره شده بعدها تم اصلی کتاب "سبکی تحمل ناپذیر هستی"  میشه. حتی عنوان کتاب "سبکی ..." هم در متن کتاب شوخی هست:
(ص 324 کتاب) با بی وزنی ناراحت کننده خلائی که زندگیم را گرفته بود....

4- در یک مورد دیگر هم با کوندرا مخالفم: به نظر من کتاب ادعانامه ای علیه استالینیسم، یا بهتر بگم علیه حکومت های ایدئولوژیک هست.
5- در ص 357 کتاب زمانک نسل خودش (نسل آرمانگرایی که فریب صدای اوتوپیا را خورده بود) را با نسل بعدش مقایسه می کنه. این مقایسه به نظر من به نحو حیرت آوری مقایسه نسلی است که در آستانه انقلاب جوان بود (من و امثال من) و نسل بعدی (بچه های ما) (طبعا آدم آرمانگرا همیشه پیدا میشه و من نمی گم که در بین نسل بعد از ما آدم آرمانگرا نبوده. اما اگر آماری به قضیه نگاه کنیم دوران جوانی ما مصادف با نقطه اوج  آرمانگرایی در ایران بود و بچه های ما آنتی تز ما شدند).

06 Jul 01:40

تقویم رنگی رنگی: ایده های اجرایی برای ۱۵ تیر

by مجله آنلاین رنگی رنگی

اینجا قراره مناسبت های تقویم رنگی رنگی رو یک روز جلوتر بهتون یادآوری کنیم تا بتونید خودتون رو براش آماده کنید، و برای اجرای ایده هایی که اینجا بهتون پیشنهاد میدیم برنامه ریزی کنید. شما هم میتونید پیشنهادات خودتون رو که مربوط به مناسبت فردا هستند، در قسمت نظرات این صفحه به نمایش بذارین. مناسبت فردا: روز جشن خام خواری!

15 tir

 

لینک دانلود اپلیکیشن تقویم رنگی رنگی حرفه ای ( با امکان تاریخ میلادی و قمری و امکان یاد داشت نویسی و مدل های مختلف ویجت ساعت و تقویم)

لینک دانلود اپلیکیشن تقویم رنگی رنگی ( نسخه رایگان)

توضیحات بیشتر در مورد اپلیکیشن تقویم رنگی رنگی

The post تقویم رنگی رنگی: ایده های اجرایی برای ۱۵ تیر appeared first on رنگی رنگی.

05 Jul 10:48

Bed with blanket

05 Jul 10:46

There is no vaccine against stupidity و یا چگونه به قرار دوم نرسیم

by پرنده ی گولو


برگشته میگه یکی از دلایلی که من از شما بسیار خوشم اومده اینه که خیلی شبیه مادرم هستید!

05 Jul 10:45

Share this if you think it's true:) Be happy no matter what :D

05 Jul 10:43

So many puns

05 Jul 10:41

اگر روزی بمیرم...

by نیما

اگر روزی بمیرم
تمام کتاب هایی را که دوست دارم
با خودم خواهم برد
قبرم را از عکس کسانی که دوستشان دارم پر خواهم کرد
و خوشحال از اینکه اتاق کوچکی دارم
بی آنکه از آینده وحشتی داشته باشم
دراز می کشم
سیگاری روشن می کنم
و به خاطر همه دخترانی که دوست داشتم در آغوش بگیرم
گریه خواهم کرد
اما درون هر لذت، ترسی بزرگ پنهان شده است
ترس از اینکه
صبح زود کسی شانه ات را تکان بدهد و بگوید:
_ بلند شو سابیر!

باید برویم سر کار…

 

"سابیر هاکا"

 

برگرفته از کتاب:

می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم

04 Jul 20:41

Fell asleep at the beach

04 Jul 20:34

Door Bell is Missing

04 Jul 20:33

Cake

04 Jul 20:26

تقویم رنگی رنگی: ایده های اجرایی برای ۱۴ تیر

by مجله آنلاین رنگی رنگی

اینجا قراره مناسبت های تقویم رنگی رنگی رو یک روز جلوتر بهتون یادآوری کنیم تا بتونید خودتون رو براش آماده کنید، و برای اجرای ایده هایی که اینجا بهتون پیشنهاد میدیم برنامه ریزی کنید. شما هم میتونید پیشنهادات خودتون رو که مربوط به مناسبت فردا هستند، در قسمت نظرات این صفحه به نمایش بذارین. مناسبت فردا: روز آشتی کردن با کسانی که باهاشون قهر هستید!

14 tir

 

لینک دانلود اپلیکیشن تقویم رنگی رنگی حرفه ای ( با امکان تاریخ میلادی و قمری و امکان یاد داشت نویسی و مدل های مختلف ویجت ساعت و تقویم)

لینک دانلود اپلیکیشن تقویم رنگی رنگی ( نسخه رایگان)

توضیحات بیشتر در مورد اپلیکیشن تقویم رنگی رنگی

The post تقویم رنگی رنگی: ایده های اجرایی برای ۱۴ تیر appeared first on رنگی رنگی.

04 Jul 20:24

The trust of this reader has not been sh*tted upon

04 Jul 06:57

...گر حکم شود که مست گیرند

18 ساعت،2 دقیقه


نمی خواهم دفاع و یا توجیه کنم، سازندگان «هفت سنگ» خودشان باید پاسخ گوی این ماجرا باشند، و ظاهرا پاسخ هم داده اند، علیرضا بذرافشان کارگردان مجموعه ادعا دارد که از قبل، تاثیرپذیری از «خانواده مدرن» را اعلام کرده و یکی از بازیگران مجموعه نیز در صفحه فیس بوکش نوشته قوانین تلویزیون اجازه نوشتن منبع اقتباس را نمی دهد، مخصوصا اگر آمریکایی باشد. ولی مگر اولین بار است که در این کشور فیلمی کپی شده شده که عده ای وارد فاز «کشف و حیرت» شده و انگار بدعتی اتفاق افتاده باشد با «دلواپس»ی فریاد «وا کپی ...



04 Jul 06:56

درهایی گرافیتی

4 روز،21 ساعت


درهایی متفاوت از گوشه و کنار دنیا



04 Jul 06:49

دلالی تخمک و جنین؛ کار با درآمد بالا، مخصوص خانم‌های جوان

7 ساعت،7 دقیقه


دیوارهای شهر پر از آگهی‌های فروش است؛ از فروش یخچال و مبلمان ولباس‌های اصل ترکیه تا فروش کلیه و کبد و حالا تخمک و جنین. نزدیک مراکز باروری، تعداد آگهی‌هایی که برای تخمک و جنین بازاریابی می‌کنند، بیش‌تر است.  «کار با درآمد بالا، مخصوص خانم‌های جوان» جمله مشترک این آگهی ها است؛ آگهی‌هایی برای رسیدن به آرزوی در آغوش گرفتن یک نوزاد. شماره یکی از آگهی ها را می‌گیرم. خانمی پشت خط است.  وقتی می‌گویم بابت آگهی تماس گرفته‌ام، بدون مقدمه می‌گوید: «عزیزم کار ما با ...



03 Jul 18:15

To be fair, they all look alike

02 Jul 16:00

http://jourab.blogfa.com/post-478.aspx

by jourab
اخیش ارتقا رو دادم .... خوب بود دو روز اخر رفتم خونه شهرزاد ( شقایق ؛ که پارسال تو مطالبم می نوشتم همون شهرزتده دیگه اسم مستعار واسش نمی ذارم ) و کلی چیز یاد گرفتیم و کلی چیز بهم یاد داد و اینا 

دیگه سال سه شدیم و .... هوریااااااااااا

دیروزم رفتم شهر کتاب و اخرین کتاب گلی ترقی و جدیدترین کناب جامپا لاهیری رو خریدم و اخ جون برم بخونم اگه اینتر نت بذاره که ماشالا منو از کناب خونی دور کرده 

چقدرم کتای گرون شده اون کتاب جامپا لاهیری 21 تومن ! کلا سه چهار تا کتاب و چند تیکه لوازم النحریر شد 90 ئهزار و پونصد تومن !

01 Jul 15:49

وقتی برنزه می شم، چه رنگهایی بپوشم؟

by chi-napooshim

 

خوب دیگه فکر می کنم بر همگان واضح و مبرهن است که من عاشق تابستون و گرما هستم! این هم یک پست دیگه در ارتباط با برنزگی.

تا حالا به رنگ لباسهای محلی آفریقایی یا هندی دقت کرده اید؟

 

 

می دونید چرا باید به این لباسها دقت کنیم؟ وقتی ما پوستمون رو برنزه می کنیم، در حقیقت داریم رنگمون رو به نژادهای تیره دنیا نزدیک می کنیم. بنابراین می تونیم از لباسهای سنتی آفریقایی یا هندی، چون اونها از ازل رنگشون تیره بوده و حسابی بلدِ کار هستند (!)، اینجوری ایده بگیریم:

 

 

 

زیباترین رنگها برای فصل تابستون و پوستهای برنزه (چه یه کمی برنزه و چه خیلی برنزه) رنگهای درخشان و گرم هستند. این رنگها چون خیلی چشم رو به خودشون جلب می کنند، پوست برنزه شما رو طلایی تر و خوشرنگ تر جلوه می دن، با روحیه تابستون جور هستند و بعضی هاشون به دلیل انعکاس نور خورشید شما رو خنک تر هم می کنند.

 

 

 

رنگهایی که به برنزه ها و سبزه ها میاد سرخابی، بنفش پر رنگ، سبز زمردی، آبی فیروزه ای، نارنجی پر رنگ و زرد هستند.

 

 

یه خوبی مهم این رنگها اینه که چون یک تم دارند، به راحتی می شه باهم ستشون کرد و نیاز به فکر زیاد نداره. 

 

 

در فصل تابستون رنگهای گرم نئونی یا همونی که قدیمها بهش می گفتند فلورسنت یا فسفری هم جایگاه ویژه ای داره و به برنزه ها، سبزه ها و حتی سفید ها میاد. فقط یادتون باشه، این رنگها پوست شما رو تیره تر و برنزه تر نشون می دن. پس اگر از رنگ سفیدِ پوستتون راضی هستید، سراغ این رنگها به خصوص برای شال نرید!

 

 

و نکته آخر اینکه یه رنگ دیگه که به برنزه ها میاد ولی خیلی به سبزه ها نمیاد و برای سفید ها هم بدک نیست، رنگ سفیده. شاید دیده باشید که بدن اکثر عروس ها رو، چه بخواد چه نخواد یه کمی با پودر برنزه می کنند. پوست برنزه (که ته رنگ قرمز داره) در ذات با پوست سبزه (که ته رنگ زرد و سبز داره) متفاوته. این تفاوت باعث می شه همین یه رنگ، برنزه ها رو جذاب نشون بده، اما سبزه ها رو سیاه و بد نشون بده. سفید ها هم با رنگ سفید خوب می شن و بیشتر حس بی گناهی و معصومیت رو تداعی می کنند تا جذابیت. همه اینا رو گفتم که بگم: اگر سبزه اید، سفید بهتون نمیاد. اما اگر برنزه اید، سفید بهتون میاد. اگر هم سفید هستید، مثل همه رنگها، سفید هم بهتون میاد.

 

01 Jul 15:45

چطوری از دارچین استفاده کنیم؟

by مجله آنلاین رنگی رنگی

دارچین یکی از مواد مهم برای استفاده توی خوراکی هامونه. همه میدونیم رمز درست کردن یه قیمه ی خوشمزه ریختن یه ذره دارچینه. اما به غیر از خوراکیجات، دیگه چه جور استفاده هایی میشه از دارچین کرد؟ دارچین خواص خییلی زیادی مثل درمان سرماخوردگی، یا کوفتگی های بدن، بهبود عملکرد مغز، آرامش، جلوگیری از عصبانیت و… داره. این گیاه جادویی رو میتونید به روش های مختلف استفاده کنید، که این مطلب در این باره راهنماییتون میکنه.

 

حمام دارچین :

اگه حمامتون وان داره، میتونید یه تجربه لذتبخش از حمام دارچین داشته باشید. برای اینکه این کار نتیجه بهتری براتون داشته باشید، باید روغن دارچین رو با یه روغن کمک دیگه مثل آواکادو یا جوجوبا مخلوط کنید و توی وان حمامتون بریزید.

اگر نه، می تونید از شامپو بدن و شامپو سر با عصاره و رایحه دارچین استفاده کنید .

بخور دارچین

به همین راتی. کمی عصاره دارچین به آب دستگاه بخور اضافه کنید.

دستمال کاغذی دارچین :

به یه دستمال کاغذی یا یقه لباستون چند قطره روغن دارچین بزنید تا رایحه ش تو بینی تون بمونه.

ماساژ دارچین :

ازونجا که دارچین گیاه گرم و محرکه، قبل از ماساژ روی یک قسمت پوستتون روغن رو چک کنید که حساسیت نداشته باشید .

انرژی بخشی دست و پا با دارچین :

دارچین رایحه ای انرژی بخش هست. ، تو یه کاسه آب گرم چند قطره عصاره اسطوخودوس بریزید و دست یا پاتونو ده دقیقه توش نگه دارین . برای دیدن نتیجه بهتر بعد این کار از لوسین بدن دارچین استفاده کنید .و بعدش به دست و پاهای شادابتون سلام کنید.

Aromatic1

 

برای خرید محصولات رایحه درمانی روی عکس بالا کلیک کنید

The post چطوری از دارچین استفاده کنیم؟ appeared first on رنگی رنگی.

01 Jul 15:43

This is disturbing

01 Jul 15:43

Basically

01 Jul 15:42

It's going to be a party alright

01 Jul 15:32

دلایل یونسکو برای ثبت شهرسوخته

1 ساعت،31 دقیقه


شهر سوخته یکی از باستانی ترین شهرهای ایران است. اما کمتر کسی در جهان و حتی در ایران آن را به خوبی می شناسند. البته شاید تا الان. اول تیر شهر سوخته بالاخره وارد فهرست جهانی یونسکو شد. این شهر با قدمتی 5000 ساله، هفدهمین اثر تاریخی ایران در فهرست یونسکو  است. شهر سوخته در محلی دور افتاده در استان سیستان و بلوچستان قرار گرفته و شاید به همین دلیل نه مورد توجه قرار گرفته، نه توریست زیادی به آنجا می رود. این شهر بر ساحل رودخانه هیرمند و ...



01 Jul 15:24

Recurring mind f*ck...

01 Jul 15:22

Dangerous love at first sight

01 Jul 06:28

مثل باقی صبح‌ها

by zitana
 من هر روز در رختخواب کسی از خواب بیدار می‌شوم که دوستم ندارد. رختخوابی که در آن خبری از نور و صبح‌های روشن نیست. پنجره‌ها را با پرده‌های ضخیم پوشانده‌اند. من هر روز چشم‌هایم را رو به دو مبل تک‌نفره‌ای  باز می‌کنم  که به خوابیدنمان خیره شده‌اند. مبل‌هایی که هیچ‌وقت هیچ زن خانه‌داری رویش نمی‌نشیند و هیچ مرد کارمندی روزنامه‌اش را بر آن نمی‌خواند. ظالمانه است که پای اسم‌هایمان به شاسنامه‌ها بازشده اما هنوز هم مبل‌هایمان خالی می‌مانند. مبل‌هایمان انتظار می‌کشند که من عاقبت یک روز شبیه زنی خانه‌دار شوم و او یک مرد تمام عیار شود برایم.

کار هر روز من باز کردن حلقه‌ی دست‌هایی از دور سینه‌ام است. حلقه‌ی دست‌های کسی که دوستم ندارد. کسی که تکان می‌خورد عاقبت. شانه عوض می‌کند و تصمیم می گیرد رو به صورت من چشم‌هایش را باز کند. هیچ‌چیز این خانه سلیقه‌ی من نیست. ساعت‌ها، پرده‌ها، مجسمه‌ها و  حتا دمپایی‌های روفرشی، همه و همه من را غمگین می‌کند. وسایل خانه را قبل از آمدنم خریده بودند و به من گفتند جهیزیه نمی‌خواهد بیاوری! جهیزیه نیاوردن خودش نشانه‌ای بود برای خوشبخت شدنم و من غمگین بودم و می‌دانستم طول می‌کشد تا جای خیلی از چیزها را پیدا کنم.  من هر روز در خانه‌ای چشم باز می‌کنم که هیچ‌چیزش مال من نیست. نه وسایلش و نه کسی که صاحب خانه است. احساس بی‌تعلقی احساس خوبی باید باشد اما نمی‌دانم چرا این روزها  می‌ترسم به جایی بند نباشم. می‌ترسم کسی دست‌هایم را نگیرد و بیشتر از همه‌ی این‌ها  می‌ترسم که  هر روز بیدار شدن در رختخواب کسی که دوستم نداردتا ابد ادامه پیدا کند.  کم تجربگی کار دستم داده. نمی‌دانم در این مواقع باید گریه کنم یا با حرف زدن درستش کنم. راستش باور نمی‌کنم چیزی در این دنیا وجود داشته باشد که با حرف زدن درست شود. خراب که باشد با به کار بردن هیچ کدام از کلمه‌ها درست نمی شود. زمان شاید خیلی چیزها را درست کند اما می‌ترسم زمان بگذرد و  حس لعنتی دوست داشته نشدن داغانم کند.

او بلند می‌شود. با پتو، درزهایی را که باز کرده می‌گیرد. نگران است که سرما نخورم. اما کجای دنیا نوشته‌اند وقتی کسی نگران سرما خوردن کسی است یعنی دوستش دارد؟! پرده‌ها را کنار نمی‌زند. هر وقت که از تاریکی اتاق گله می‌کنم می‌گوید اتاق خواب باید تاریک باشد. اتاق خواب روشن به درد هیچ‌کس نمی‌خورد. صدای راه رفتنش را در خانه می‌شنوم. بعد صدای شیر دستشویی را که لوله‌هایش از دیوار اتاقمان می‌گذرد. حمام می‌کند. عطر می‌زند و من همچنان در رختخواب دراز کشیده‌ام و به فردایی که شاید از امروز بهتر باشد فکر می‌کنم.

روزهای اول من به موهایم روبان می‌بستم و او دوستم داشت. روزهای اول او نه افسرده بود و نه بی‌تفاوت و فکر می کردم سال‌ها قرار است با کسی بدوم که هوایم را دارد. روزهای اول او دستم را می گرفت، دل و دماغ داشت و کوهنوردی می‌رفتیم و گل های کوهی را برای گلدان شیشه‌ای جلوی در می‌چیدیم. او همان کسی است که  زیبایی‌ام را دوست داشت اما حالا انگار این زیبایی مثل آمدن شنبه‌ها و پشت‌بندش یک‌شنبه‌ها یک چیز همیشگی شده. بودنش اتفاقی عادی است! چون خیلی وقت است بوده حالا هم باید باشد و دیگر یک ویژگی خاص برای صورت من محسوب نمی‌شود. او همان کسی است که برایم شیر می‌گیرد و تخم مرغ‌ها را آب‌پز می‌کند و وقتی از پنجره‌ی آشپزخانه حرکت ماشین‌ها را می‌بینم یا پله‌های خانه‌ی متروک روبه‌رو را می‌شمارم می‌آید و بغلم می‌کند اما می‌دانم که دوستم ندارد. دوست داشتن حتما باید چیزی بیشتر از این حرف‌ها باشد. او همان کسی است که برای جفتمان لقمه می‌گیرد، لقمه گرفتنش گاهی دلم را می‌لرزاند اما وقتی می‌بینم جلوی تلویزیون نشسته و آجیل می‌خورد و تعارفم نمی کند، یا اصلا یادش می‌رود من کنار دستش نشسته‌ام می‌فهمم که دوستم ندارد.

زیاد با من حرف نمی‌زند. زیاد اما با او حرف می‌زنم. بعضی حرف‌هایم را با جواب های بی‌خودی کوتاه هدر می‌دهد.   وقتی پای تلویزیون در میان باشد سوال‌هایم را اصلا نمی‌شنود و بقیه‌ی حرف هایم لابه‌لای اخبارصبح گاه و ظهرگاه و عصرگاه و کوفت‌گاه، گم می‌شود. دائم می‌پرسد چی گفتی؟ و من بعد چی گفتی‌های او دیگر حرفی برایم باقی نمی‌ماند. من حرف زدن با او را دوست دارم. دلم می‌خواهد از من بپرسد امروز قرار است کجا بروم، بپرسد ناهار کجایم و بعدازظهر چه ساعتی به خانه می‌رسم. دوست دارم از من بپرسد توت سفید بهتر است یا توت فرنگی و شلواری که هفته‌ی پیش برای خریده را چه‌قدر دوست دارم. نمی‌پرسد. با من حرف نمی‌زند. چشم‌هایش دنبال تلویزیون است و وقایع. چشم‌های من اما دنبال ادم‌هاست. دنبال حرف هایی که آدم‌ها بلدند بزنند و قلب ناآرامم را آرام کنند.

یک روز که بیدار شدم در رختخواب پیدایش نکردم. فقط لباس آستین بلندش بود و یک لنگه از جوراب پا نرفته‌ای که لنگه‌ی دیگرش  احتمالا زیر تخت افتاده بود . دمپایی‌هایش را پرت کرده بود گوشه‌ی اتاق و از هیجان بوی عطرش حدس زدم برای رفتن، از خواب تا بیداری را یک نفس دویده. همان‌طور که دراز کشیده بودم موبایلم را برداشتم و میس کالش را دیدم. میس کالی که نیم ساعت پیش برایم انداخته بود. روی شماره‌اش دکمه‌ی سبز را با حرص فشار دادم. موبایلش خاموش بود. دوباره گرفتم. دوبار دیگر هم. بعد گوشی را گذاشتم روی سینه‌ام. دلم می‌خواست گریه کنم اما نمی‌دانستم در این مواقع باید گریه کرد یا باید نشست و احتمال داد که او کجا رفته‌. گریه نکردم. لبه‌ی تخت نشستم و سرم را در دستم گرفتم. بعد بلند شدم و در آینه به خودم نگاه کردم. چه‌قدر پیر شده بودم! حتا شاید پیرتر از او که بیست سالی از من بزرگ تر بود. بعد احتمال دادم شاید زشت شده‌ام و او برای همین است که دوستم ندارد. بعد به ناخن‌های کوچک و  زشتم نگاه کردم و تنها آن موقع بود که گریه کردم. غروب بود که پیام داد که رفته‌ مسافرت و از یک کار فوری خیلی مهم حرف زد و من فهمیدم این‌جا خانه‌ی کسی است که دوستم ندارد.

من هر روز عصر پشت پنجره‌های طبقه‌ی پنجم می‌ایستم. پنجره‌هایی که تمام کامرانیه را تکه به تکه نشانم می‌دهد. از آشپزخانه شمال کامرانیه را می‌بینم و از هال خانه، جنوبش را. جلوی پنجره‌ها می‌ایستم. پرده‌های سنگین را کنار می‌زنم. کاری به غُر زدن‌های او ندارم که پرده خراب می‌شود و مدلش به هم می‌ریزد. من خیابان‌ها را نگاه می‌کنم. آدم‌ها را، پسری را که با سگش آمده پیاده‌روی. نور چراغ ماشین‌ها را که غروب روشن می‌شوند دوست دارم. 206 ها را می‌شمرم. 206هایی  که راننده‌ای دارد که می‌خندد و دهانش از کجا تا کجا باز است. شادترین ماشین‌های دنیا اصلا همین 206ها هستند. کاش ما هم  206 داشتیم. کاش عصرها می‌رفتیم پیاده‌روی و با هم ابمیوه می‌خوردیم و می‌خندیدیم و در راه برگشت برایم جاکلیدی می‌خرید و ذرت بو داده. کاش برایم یک بچه گربه می‌خرید و می‌گذاشت دور خانه دنبالش بدوم. هر وقت می گویم گربه می‌خواهم  اخم می‌کند و می‌گوید گربه قشنگ است، خوب است اما فرش‌ها را چنگ می‌اندازد. جا برای دستشویی‌اش نداریم. همیشه توجیه می‌کند و به من می‌فهماند دوستم ندارد.

گاهی وقت‌ها سرم داد می‌کشد. مثلا وقتی کرم‌هایش را دور ریخته‌ام یا عینکش را ناخواسته خط انداخته‌ام. گاهی فحش می‌دهد و یکی دو بار هم با پشت دست توی دهانم زد. می‌ترسم حالا که این چیزها را می‌بینم و نمی‌گذارم بروم بعداً برایم گران تمام شود. می‌ترسم نابود شوم و بروم، می‌ترسم درب داغان شوم. اصلا می‌ترسم یک روز او من را کنار بگذاردو با یک زن جوان دیگر که قدش از من هم بلندتر است همین برنامه ها را پیاده کند. این‌جور مواقع تنها چیزی که آرامم می‌کند فکر کردن به این است که  زن این خانه چیزی بیشتر از زنی که من هستم نیست و  جای پر شده‌ی من جایی است که همیشه متعلق به کسی خواهد بود که دوست داشته نمی‌شود.

ما کنار هم می‌خوابیم. من را بغل می‌کند. موهایم را ناز می‌کند. زیر گلویم را بو می‌کند. گاهی اوقات از داستان‌های تازه‌ام می‌پرسد اما روی هم رفته سرد و تلخ است. گاهی برایم از افسردگی‌ای می گوید که دو سال درگیرش بوده و من گاهی به خودم امیدواری می‌دهم که همه‌چیز درست می‌شود و این روزها دوران نقاهت همان مریضی کوفتی است. شاید اصلاً افسردگی دوباره فیلش یاد هندوستان کرده و برگشته. افسردگی که دیدنی نیست. لابد همین‌ دردهایی است که من هر روز بیدار می‌شوم و حسش می‌کنم.

من هر روز در همین رختخواب شیری رنگ از خواب بیدار می‌شوم. در اتاقی که آمدن صبحش را از هیچ کجا نمی‌شود فهمید. من هر روز در بازوهای او از خواب بیدار می‌شوم. بازوهایی که عادت کرده‌اند یک چیزی را در خودشان نگه دارند حالا آن چیز می‌خواهد من باشد یا هر چیز دیگری. بیدار شدن کنار کسی که می‌دانی دوستت ندارد خیلی حال بدی است. از آن حال‌های بد است که تو حتا نمی‌توانی از رختخواب، خودت را جدا کنی. او  دوستت ندارد؛ عادت دارد که کسی را دوست نداشته باشد. او بیدار می‌شود. می‌بوسدت اما بوسیدنی که فقط برای بوسیدن است نه برای من. بوسیدن برای بوسیدن! دردناک است که هرکسی که به خانه‌ام می‌آید با دیدن کاغذ دیواری‌های خوش جنس و مبل‌های دسته‌طلایی و پرده‌های گران‌قیمت لبخند می‌زند و می‌گوید خوش به حالت!  هرکسی که به خانه‌ام می‌آید می گوید به‌به چه مرد آرامی! دوست‌هایم می گویند تو ازهمه‌ی ما خوش‌شانس‌تر بودی. من در این جور وقت‌ها سکوت می کنم و به میز شیشه‌ای جلویمان ناخن می‌کشم و حرف‌هایم را می‌خورم.

او مرد اسب سوار رویاهایم است. مردی که انگار اسبش را زمین زده‌اند و او با پاهای فلج خودش را در زندگی‌ام می کشد از این‌طرف به آن طرف! امروز هم دوباره صبح دیگری است که بیدار شده‌ایم و به هم لبخند‌های سرد می‌زنیم. نمی‌دانم امروز دوباره  از ان موقع هایی است که باید گریه کرد یا نه. گریه نمی‌کنم.از تخت شیری‌رنگ می کنم و بلند می‌شوم. مسواک می‌زنم. مسواک را محکم روی لثه‌هایم می کشم. لثه هایم درد می‌گیرند اما خودم دردی ندارم. بدتراز اینش را هم دیده‌ام. می‌نشینم کف توالت و می‌زنم زیر گریه.

او رفته است. در را بسته. خانه ساکت است. از نُه صبح خانه‌ای در طبقه‌ی پنجم بیشتر از این را نمی‌شود انتظار داشت. می‌آیم. روی مبل‌های قهوه‌ای کنار پنجره می‌نشینم. درست مثل روزهایی که زود می‌رود در سکوت به رفتن بی‌خداحافظی‌اش خیره می‌شوم. از پنجره دزدکی به ماشینش نگاه می کنم که دارد از در بیرون می‌رود. دوباره مثل باقی صبح‌ها می‌ترسم دیگر برنگردد. من را تنها بگذارد. محکوم کردن خودم را شروع می‌کنم. هی می‌گویم  کاش برایش صبحانه درست می کردم. کاش زودتر مسواکم تمام می‌شد. کاش دوباره نمی‌زدم زیر گریه و پا برهنه تا در ورودی دنبالش می‌دویدم. نمی‌دانم این کارها درست است یا نه. آه... به هر حال دیگر باور کرده‌ام اگر تمام تلاشم را هم برای این زندگی بکنم باز فردا در رختخواب کسی بیدار خواهم شد که دوستم ندارد.

 

کسی را دیده‌اید که مثل او، ان‌قدر خوب با کلمه‌ها رفیق باشد؟ پس بخوانید لحن اجباری او را

30 Jun 10:34

زنانگی ...

by (ای لیا)

ابائی ندارم که بگم زن برای من منبع الهام بیشتر نوشته هامه، چه بعد روحانی و چه جسمانی و انکار هم نمیکنم در برخی موارد بعد جسمانیش بیشتر نمود کرده برام ...
چه ایرادی داره دوست داشتن زیبائی و تصویر کردنش؟ 
ولی این رو هم میدونم که صرف پرداختن به زیبائی ظاهری زن و ندیدن درونش هم میتونه آفتی بشه برای دیده نشدن زن!

+ گاهی زیبائی زنی را می بینی، گاهی دوست داری خیره به زنی نگاه کنی ... گاه یادت میرود در این جهانی!

30 Jun 10:32

نمی دونم والا!

by (ای لیا)

جلسه هماهنگی آخرسال است،مدیر می پرسد اگر کسی انتقادی دارد حتمن بگوید، مخصوصن در زمینه مدیریت!

یکی دو نفری که تازه به مجموعه اضافه شده اند و یکی دو سالی هم سابقه کار دارند، سعی میکنند مواردی را اشاره کنند. با شورو هیجان خاصی که در تیم وورک های خارجی میشود دید! حرف میزنند. من نمک می پاشم روی خیاری که پوست کنده ام، خرت و خورت میخورم! مدیر میچرخد سمت من، آقای مهندس شما حرفی ندارید؟
- نه جناب فلانی، همه چیز خوبه! خداروشکر ...
+ مطمئنید؟
- همین که شما مطمئن باشید کفایت میکنه، ما هم مطمئن می شیم!

آن یکی دو نفری که حرفشان در بالا رفت تا آخر خرداد از شرکت تصفیه میشوند! متاسفانه اینجا ایران است، اگر دستت زیر ساتور زندگیست بگذار آن مدیر احمق هرچه فکر میکند درست است انجام دهد!

+ از میان همینطوری های روزانه

30 Jun 10:31

خوشگل ها

by (ای لیا)

یک سری هم هستند که همین جوری خوشگل اَند، دست خودشان هم نیست!
یعنی هرکاری کنند، بی آرایش، موهای ژولیده ...
ساعت شش و نیم صبح با تاپ و شلوارک و موهای در هم پیچ خورده و چشم های پف کرده، لبه ی تخت نشسته باشد، دستش را گذاشته باشد زیر چانه اش و خواب و بیدار، خمیازه ای هم بکشد ... اتفاقن در این ساعت اوریجینال ترین زیبائی خلقت را میشود دید.

+ از میان همینطوری های روزانه