Shared posts
سوال بعد: آيا معين و كيارستمى از بيمارى چشمى يك...
http://pulp-fiction.blogspot.com/2014/02/blog-post.html
http://13591388.blogspot.com/2013/12/normal-0-false-false-false-en-us-x-none.html
شامپو سدر صحت
حتی نمیتونم راحت برای اخراج شدنم گریه کنم چون یه چیزی تهش هست که بیشتر از اخراج شدن آزارم میده، احساس بیعرضگی مفرط و بیسوادی و داغونی داره خفهم میکنه. سخته آدم با خود داغونش راحت کنار بیاد، هزار ساله میخوام کنار بیام نمیام. هر دفعه یه سری صغرا کبرا میچینم که نه نیستم و فلان اما حالا که آخر شبه و همه خوابن میتونم با طیب خاطر داغونیم رو بپذیرم.
هربار داییم درباره کار باهام حرف میزنه بهم میگه ما هنوز داریم اونایی که "تحصیلات عالیه" دارن رو میگیریم و این یعنی بتمرگ با اون لیسانس چرت و پرت قسطی. حتی برای این لیسانس قسطی و اون دانشگاه چرندم کلی صغرا کبرا دارم که الان از حوصلهم خارجه.
یه زمانی بود که درس تخمم بود اما الان میرم دستشویی به کاشیهای دستشویی که ریخته نگاه میکنم میگم اگه الان درس درست حسابی خونده بودم تو دو دیقه اینارو میچسبوندم، میرم نون بگیرم یه ساعت حساب کتاب میکنم ده تا نون چقد میشه بعد میگم الان اگه مهندس بودم خیلی خانوم، پول دقیق رو تو سی ثانیه میدادم و نونارو میگرفتم. فیلم میبینم هیچی نمیفهمم میگم ببین، اگه الان درس درست حسابی خونده بودی میتونستی ده صفحه نقد بنویسی رو این فیلم. وسط مردم از همه بدترم، درباره یه چیزایی حرف میزنن من اصلن نمیفهمم چی میگن فقط میتونم لودگی کنم و ادا دربیارم که نفهمن نمیفهمم چی میگن.
هر شنبه تصمیم میگیرم اطلاعات عمومیمو تقویت کنم تا لااقل بفهمم مردم درباره چی حرف میزنن، بعد فکر میکنم برم مجله دانستنیها بخرم اما یادم میره به خاطر همین به ویکیپدیا رجوع میکنم و سعی میکنم درباره قوانین فیزیک مطالعه کنم، بعد از دو ساعت به خودم میام میبینم دارم کلمات بامزه رو در قوانین فیزیک پیدا میکنم و جملات بامزه رو توئیت میکنم، یه بارم داشتم درباره جنگ جهانی مقاله میخوندم تهش دیدم دارم آهنگ لیلا فروهر دانلود میکنم.
اپلای و اینام که دیگه شبیه رویاس و برای وقتیه که بزرگ شدم. من حتی نمیدونم مردم برای اپلای کردن دقیقن چیکار میکنن و هیچ ایدهای ندارم که از کجا شروع میشه. تقریبن هیچ هنری جز تلاش مذبوحانه برای بامزه بودن و دلقکبازی در جمعها ندارم.
از نور جز روشنایی چه انتظاری میتوان داشت
شاید ندونین خانوم هایده تو چهلوهفت سالگی مردن. خود من تا سرشب که گوگل کردم نمیدونستم. چهلوهفت سال برای شهروند معمولیم کمه چه برسه به ایشون. مدخل ویکیپدیاشون رو که میخوندم قلبم برای لحظاتی از کار ایستاد و بعد جوری تپید که قطرات خون و رشتههای مویرگ پاشید به صورت اطرافیانم. نوشته بود تو گورستان وستوود نامی در لوس آنجلس خاکن. کاش میشد گورشون رو قالبی دربیاریم منتقل کنیم تهران. اینم ازون مباحثیه که دلیلی براش ندارم و تنها از آخور سانتیمانتالیزم تغذیه میکنه. بازم بحث شهروند معمولی و غیرمعمولیه. اولی رو به باور من هرجا خاک کردیم، کردیم. این خاکها و صفحات زمین از زیر به هم وصلن و نهایتا همه باهم مخلوط میشن. خانوم هایده ولی چون هویت ملی دارن مثل میراث فرهنگی باید با جسدشون برخورد کرد. مثلا من میدون آزادی رو بیارم اینجا بفروشم به شهردار نیویورک هیچ کدومتون نمیگین اشکال نداره و جهان وطن ماست.
به زودی میخوام بنیاد خانوم هایده رو تاسیس کنم. در اولین قدم قالب خاک رو میفرستیم ایران میکاریم تو قطعه زمینی که یکی از شماها که وضعش خوبه وقف بنیاد کرده. بعد پول میدین کنارش یه سالن سرپوشیده میسازیم که شبانه روزی درش آوای هایده پخش و الکل سرو میشه. طراحی نورش رو هم براتون نیمه تاریک و از چند منبع نور نقطهئی ضعیف در نظر گرفتم که چشمتون فضای مانور نداشته باشه و دل بدین به گوش. آداب خاصیم نداریم فقط مالکیت شانه –عضوی از بدن که گردن روش نصب شده- در سالن همگانیه. مال منه و به بدن من چسبیده نداریم و هرکس اونجاست شانهش متعلق به بنیاد خانوم هایده و برای مصرف جمعه. هروقت لازم داشتین شانهی نفر بغلی رو جهت قرار دادن سر، پیشانی و چانه استعمال میکنین. نمایندگی هم میدیم به شهرای دیگه. اصفهان رو به زایندهرود، مشهد با ویوی گنبد مطلا و شمال لب دریا ملک خوب دارین اساماس بدین باهاتون تماس میگیرم.
برای مناطق محروم هم واحدهای سیار پیشبینی کردم. داخل اتوبوس رو میتراشیم قوطی فلزی به دست اومده رو آکوستیک میکنیم، اون ته روی موتور هم بار مجموعه خواهد بود. ضمنا بارمن ساده هم استخدام میکنیم. تو لینکدین میذارم آگهیش رو. بن تخفیف نوشیدنی برای توئیتریها، وبلاگیها و حتا فیسبوکیها هم موجوده. بیرون هم رو میبینیم سلام کنین آشنایی بدین کوپن بگیرین. اگه ساکن شهرهای دیگه هستین تک زنگ بزنین با پیک موتوری میفرستم.