Shared posts
چپ هرگز روشنفکر ملی نداشته است
ضرورت امر ضرورتا ضروری!
hidden place
Psychopathy
حالا این سایکوپاتی دقیقا چیست؟ سایکوپتی یک اختلال شخصیت (و نه بیماری روانی و یا جنون) است که در ادبیات علم روانشناسی با لیستی طولانی از نشانهها از قبیل جذابیت ظاهری و کاریزما، خودمحوری، نیاز به هیجان، دروغگویی بیمارگونه، بازی کردن با دیگران، نداشتن احساس گناه، ناتوانی در داشتن احساسات عمیق، نداشتن وجدان، زندگی انگل وار، نداشتن کنترل روی رفتارها، بی بند باری و روابط جنسی متعدد،عدم مسوولیت پذیری، بدون فکر و در لحظه عمل کردن و رفتار های ضد اجتماع مثل جرم و جنایت و قانون شکنی تعریف میشود. برای تعیین این که کسی سایکوپات هست یا نه یک روان شناس متخصص (و نه شخص شما) میآید بعد از بررسی همه جوانب زندگی آن شخص برای وجود هر یک از این نشانهها بر مبنای یک لیست استاندارد به نام PCL-R نمره ای به او میدهد و اگر مجموع همه نمرات آن شخص بیشتر از یک حد نصاب شد، طرف رسما دارای اختلال شخصیت سایکوپات است. اما علت نهان پشت این لیست طولانی از نشانهها به احتمال زیاد یک چیز ساده بیشتر نیست. عدم ناتوانی شخص سایکوپات در داشتن احساسات عمیق. یک آدم سایکوپات اصولا به دلایل بیولوژیک جز احساسات اولیه معطوف به نیاز های اولیه آدمی مثل خشم و هیجان چیزی را نمیتواند حس کند**. یک راه برای مطالعه این نکته استفاده از تکنیک FMRI است. این تکنیک یک نوع تصویر برداری از مغز است که فعالیت نواحی مختلف مغز بیمار را بدون نیاز به بیهوشی با اندازه گیری میزان جریان خون در آن بخش اندازه میگیرد. یک مطالعه با استفاده از این تکنیک نشان میدهد که وقتی کلماتی با بار احساسی مثل عشق، تجاوز و قتل برای شخصی دارای این اختلال خوانده میشود، بر خلاف اشخاص عادی بخشی از مغز که وظیفه پردازش احساسات را بر عهده دارد اصلا فعال نمیشود و تنها بخشهایی که از مغز که وظیفه پردازش زبان را بر عهده دارند فعالیتی از خودشان نشان میدهند (این خوب داستان رو توضیح داده). به این معنی درک شخص سایکوپات از این احساسات شناختی و نه احساسی است. حتی ممکن است در این شخص جای خالی هوش احساسی هوش زبانی و شناختی بگیرد و شاید به همین دلیل خیلی از سایکوپات ها خیلی سر و زبان دار و خوش صحبت هستند. این عدم توانایی پایین شخص سایکوپات برای درک احساسات یک نتیجه دیگر هم دارد. ناتوانی در همدردی (empathy) با دیگران. شخص به هیچ وجه نمیتواند خود را جای دیگران بگذارد و احساسات آنها را بفهمد. نگاه شخص سایکوپات از این نظر به آدمهای دیگر نگاه یک دانشمند جانورشناس بی رحم به یک گله جانور است. او میفهمد که این جانورها چیزی به اسم احساس دارند و نمود بیرونی آن را میبیند و حتی ممکن است با مطالعه این جانوران سعی کند آن نمود بیرونی را تقلید هم بکند؛ اما واقعا نمیتواند آن احساسات را بقهمد و خودش را کاملا جدا و برتر از این جانوران میبیند. از آن طرف وقتی چیزی به نام احساسات عمیق و همدردی در این شخص نیست تنها چیزی که برای او معنی دارد نیازها و وجود خودش است و تمامی آدمهای دیگر هم حول این نکته تعریف میشوند. آدمها برای این شخص چیزی بیشتر از چند شیء نیستند. شیء هایی که ممکن است به کار این شخص بیایند یا نیایند و شخص برای رسیدن به آنچه که میخواهد حق دارد هر کاری که دلش میخواهد با آنها بکند. به این معنی یک سایکوپات یک شکارچی است و آدمهای دیگر برای او شکار و در حد صبحانه و نهار و شام اند. در نهایت هم در نبود احساسات عمیق و همدردی یک سایکوپات ممکن است از تنها چیزی که بتواند لذت ببرد بازی کردن با دیگران و کنترل آنها و حتی گاهی قتل و جنایت است و درست به همین دلیل یک سایکوپات خیلی بیشتر از یک آدم عادی نیاز به هیجان دارد.
شاید بد نباشد یک نکته ای را اینجا برجسته کنم. سایکوپاتی یک پدیده یک بعدی و صفر و یک نیست و هر آدمی ممکن است بعضی از ابعاد سایکوپاتی را با درجات مختلف نشان دهد، بدون آن که نمره آن در تست استاندارد نشانه های سایکوپاتی به حد نصاب لازم برای تشخیص این اختلال برسد. یک مطالعه با استفاده از تست سایکوپاتی PCL-R تخمین میزند حدود یک درصد جمعیت سایکوپات هستند (البته در زندانها این عدد خیلی بالاتر است). به علاوه با اینکه نمره بیشتر آدمهایی عادی در این تست نزدیک به صفر است آدمهایی هم وجود دارند که نمره نسبتا بالایی از این تست میگیرند اما به حد نصاب نمیرسند. این آدمها سایکوپات موقعیتیاند و بسته به شرایط ممکن است رفتار سالم یا ناسالم از خودشان نشان دهند. عده ای هم میگویند که این تکیه بیش از حد روی جرم جنایت و قانون شکنی در تشخیص سایکوپاتی نادرست است (اینجا و اینجا) و جرم و جنایت تابلو یک مولفه اصلی سایکوپاتی نیست. سایکوپات ها هم مثل بقیه آدمها با استعداد و بی استعداد دارند و خیلیهایشان آن قدر ابله نیستند که مرتکب جرم و جنایت اضافه و بی دلیل بشوند و سعی میکنند با این که کاملا از همدردی و وجدان تهی هستند با روشهای ظریفتر کارشان را پیش ببرند.
حالا این روشهای ظریف و صلح طلبانه چه هستند؟
شخص سایکوپات - که جز مشکل کوچکش در درک احساسات و همدردی کاملا عاقل و باهوش است - مثل هر شکارچی دیگری به صورت غریزی خیلی زود متوجه میشود برای به دام انداختن طعمه خودش بهتر است از نقاط ضعف شکارش استفاده کند. بنابراین سایکوپات ها بسته به استعدادشان مدت زمانی طولانی را خودآگاه و ناخودآگاه مثل یک روانشاس کار کشته صرف مطالعه و مشاهده آدمهای دیگر و شناخت نقاط ضعف و قوتشان میکنند. بنابراین وقتی یک سایکوپات با شخص (شکار) جدیدی روبرو میشود به صورت ناخودآگاه میداند چگونه طرف را بسته به کاربردی که برایش دارد با ایجاد یک رابطه شخصی و دامنه داربه دام بیاندازد. یک سناریو کاملا معمول این است:
در قدم اول سایکوپات مزبور با ارزیابی اولیه شخصیت طرفش - که میتواند یک دوست دختر/ پسر جدید، یک همکار جدید یا هر آدم دیگری باشد - درهمان دقایق اول سعی میکنند با دست گذاشتن روی نقاط ضعف یا قوت شخصیت او و با کمک جذابیت و سخنوری ذاتیشان تاثیر اولیه خوب و دل پذیری بر روی او بگذارند. هر کدام از ما جانوران صاحب احساس معمولا اهرمهایی مخفی داریم که اگر کسی آنها را بکشد در ما پاسخی احساسی را بر میانگیزد. رمز موفقیت سایکوپات در گذاشتن تاثیر خوب بر روی طرفش هم استفاده از این اهرمها است. مثلا اگر شما کارمندی هستید که از محل کارتان به دلیلی متنفرید او که به طور ناخودآگاه و فراست این نکته را حدس زده به شما میگوید که آنهایی که میگویند این اداره را دوست دارند احتمالا آدم آهنیهایی زنگ زده هستند. یا اگر شما آدم خود بزرگ بین و متکبری هستید او به شما میگوید که آدمهایی را به دو دسته تقسیم میکند؛ آنهایی که آن کتاب دست شما را خواندهاند و آنهایی که آن را نخواندهاند. در قدم بعد و بعد از از تاثیر خوب اولیه هم سایکوپات مزبور شروع میکند به مخابره چهار پیام بسیار موثر گاه به تلویح و گاه مستقیم روی مخ شما. اول این که شما و جزییات شخصی تان فوق العاده برایش جالب است و او شما را تحسین میکند. دوم این که با قدم به قدم از کسب اطلاعات بیشتر و بیشتر از شما سایکوپات ما هم شروع میکند به شما با دروغ پردازی القا کردن که او و شما مثل هم هستید و هم دیگر را کامل میکنید. سوم اینکه به شما نشان میدهد که میتوانید به او اعتماد کنید و پایین آوردن گاردتان جلوی سایکوپات ما اصلا اشتباه نیست. در نهایت هم این که به شما به طورغیر مستقیم القا میکند که او بهترین گزینه برای یک رابطه کاری یا دوستانه یا عاطفی یا غیره است. این چهار پیام مشخص همیشه وعده چیزی عمیق یا کمیاب را به ما میدهند: یک رابطه عمیق و آتشین در سی و پنج سالگی با کسی که درست مثل خود شما است. یک رابطه عالی کاری با کسی که از کار کردن با او لذت میبرید و کاملا قابل اعتماد است. چیزهایی که معمولا در زندگی ما آدمها گم شدهاند و اگر کسی وعده آنها را بدهد کمتر کسی میتواند در برابر وسوسه آنها مقاومت کند. دقت هم کنید که مخابره این پیامها در بیشتر سایکوپات ها ناخودآگاه است و آنها معمولا نمینشینند نقشه حمله طراحی کنند. ریشه این مخابره هم در نهایت اراده سایکوپات در تسخیر شکارش است و در لحظه هر کاری که غریزه مهار نشده اش به او بگوید برای رسیدن به این هدف میکند. یک نکته خیلی جالب دیگر هم این است که خیلی وقتها این پیام مخابره شده نظر به مقلد بودن ذاتی سایکوپات ها خیلی سطحی و بیخود است، اما اعتماد به نفس و نجوه ارائه آن و استفاده سایکوپات از اهرمهای احساسی باعث میشود قربانی این پیام مزخرف را در ذهنش با پیامی عمیق که دلش میخواسته بشوند عوض کند. مثلا سایکوپات برای آنکه به شما بگوید او هم مثل شما است به شما می کوید که او هم عاشق آن موسیقیای که شما گوش میدهید هست و پیاده روی در صبح را هم دوست دارد. بعد شما در ذهنتان نتیجه میگیرید او هم مثل شما به اشراق رسیده است. در نهایت هم وقتی شما در برابر این وعده و داستان خیالی پیشنهادی تسلیم شدید، شخص سایکوپات شروع به بهره برداری از شما میکند. آن رابطه مافوق عمیق موعود میشود یک رابطه یک طرفه که شما میدهید و او فقط میگیرد. رابطه کاری خوب میشود جا زدن ایده های شما جای ایده های سایکوپات ما. در این مرحله هست که اگر سایکوپات ما چیزی را بخواهد و آن را نگیرد ممکن است برای گرفتنش آن روی دیگرش را نشان دهد و از یک موجود خوش سخن و جذاب تبدیل به کسی شود که از تهدید و کاربرد خشونت اباعی ندارد. طرف هم آن قدر در مخدر خواستن آن چیز موعود غرق شده است و آن قدر اعتمادش به سایکوپات در اعماق احساسش تنیده شده است که معمولا به هر استفاده ای تن میدهد. به علاوه بیشتر سایکوپات ها وقتی دارند داستان خیالی شان را میسازند برای آنکه احتمال لو رفتنشان پایین بیاید، داستان دروغینشان را با پودی از واقعیت به هم می باقند. بعد وقتی قربانی به دروغ بودن داستان اعتراضی کرد، آنها این معدود پود های واقعیت را برای تبرئه خودشان در یک مانور ایزایی بیرون میکشند. در آخر داستان هم یا طرف طعمه متوجه میشود چه کلاهی سرش رفته است و رابطه را قطع میکند و یا به احتمال بیشتر به یک جایی میرسد که او دیگر چیزی برای دادن ندارد و سایکوپات ما از رابطه حوصلهاش سر میرود. در هر صورت او میرود سراغ هیجان بعدی و شکار بعدی. یک چیز بامزه ای که در این مرحله گاها اتفاق میافتد این است که وقتی سایکوپات ول میکند و میرود قربانی او با این که به شدت مورد سوء استفاده قرار گرقته آنقدر طعم آن ماه عسل اولیه و وعده های خیالی آن دوران برایش شیرین بوده که به پای سایکوپات میافتد که بماند و به بهره برداریاش ادامه دهد.
نکته اصلی که سایکوپات را در شکارش موفق میکند ضعفهای شخصیتی طرفش و عدم شناخت او از این ضعفها و اهرمهای احساسی شخصیتش است. به عبارت دیگر سایکوپات انگلی است که از ضعف ها و ترس ها و آرزوهای بشر نیرو میگیرد. به این معنی شناخت خیلی از سایکوپات ها از قربانیشان از شناخت قربانی از خودش بیشتر است. درست به همین دلیل خیلی از سایکوپات های بی استعداد تر برای طعمه آدمهایی را ترجیح میدهند که در موضوع ضعف اند و مشکلی دارند. یک مثال خیلی معمولش سایکوپات های خانم است. یک طعمه خیلی آسان برای آنها مردهایی است که خیلی در رابطه با زنان موفق و با تجربه نبوده اند و اعتماد به نفس کمی دارند. مثلا یک سری بچه درس خوان کج و کوله و بی ریخت را که قلب پاکی دارند در نظر بگیرید. فقط تکان دادن کارت جنسیت بالای سر اینها کافی است که مشقهای خانم مربوطه و خیلی خدمات ریز و درشت دیگر انجام شود. منطق سایکوپاتی هم البته دیکته میکند اینهایی که ازشان سو استفاده شده حقشان بوده است چون گذاشتهاند که از آنها سواستفاده شود و اصلا هم مهم نیست آنها چه آسیبی دیدهاند. در حالت افراطی با مزهاش سایکوپات ما ممکن است حتی بگوید این قربانیها باید اصلا از خدایشان باشد که من اجازه دادم بیایند به من خدمت کنند. بنابراین بچه درس خوانهایی کج و کوله و بی ریخت مثال بالا هم باید متشکر باشند که فرصت پیدا کردند که با خانم سایکوپات معاشرت کنند و در کنارش مشقهای او را هم البته نوشته اند. از آن طرف البته سایکوپات های با استعدادتر و باهوش تری وجود دارند که آدمهای سالم و قوی را به عنوان طعمه ترجیح میدهند چون آنها شکار بزرگتر و پرهیجانتری هستند. نکته آخر هم این که یک سایکوپات برای موفقیت معمولا نیاز یک رابطه خصوصی دو طرفه و مخفی کاری و جدا کردن طعمهاش از دوستان و آشنایانش دارد. علت این نکته این است شخص سایکوپات درست عین یک آفتاب پرست جلوی هر کس که ممکن است که طعمه باشد بسته به شخصیتش رنگ عوض میکند و رفتارش با یک نفر و دوستش و داستانی که در مورد خودش برای هر کدام سر هم میکند کاملا ممکن است متفاوت باشد. اگر هم کسی قرار نیست طعمه باشد معمولا سایکوپات نمیآید روی آن طرف انرژی بگذارد و آن روی دیگرش را نشانش میدهد. حالا اگر این طعمهها و بی طرفهای کتک خورده با هم حرف بزنند ممکن است کل نفشه ها رو هوا برود.
تا اینجای کار با پدیده سایکوپاتی آشنا شدیم. مطلب بالا هم تا حدود زیادی خلاصه ای از این کتاب و این کتاب با چاشنی تجارب شخصی من بود. در مطلب بعدی خواهیم دید که چرا وقتی یک سایکوپات به یک کمپانی بزرگ میرود خیلی وقتها در آنجا هم موفق است.
پی نوشت:
* دو تا مفهوم مرتبط دیگر یکی سوشیوپاتی (Sociopathy) و دومی اختلال شخصیتی ضد اجتماعی وجود دارند که هر دو کمی با سایکوپاتی متفاوتند و سایکوپاتی زیر مجموعه هر دو هست. برای این مطلب ما گیر می دهیم به سایکوپاتی اما اختلال شخصیتی ضد اجتماعی حداقل در آمریکا نام رسمی این داستان هست.
** این که این اختلال ممکن است دلیل بیولوژیک داشته باشد (کلا سر این که نقش محیط و بیولوژی هر کدام چقدر است دعوا هست) دو تا مؤخره بامزه دارد: یکی اینکه حالا که ظاهرا دلیل سایکوپات بودن کسی بیولوژیک هست با یک منطق معیوب میشود گفت کارهایی که طرف میکند تفصبر خودش نیست و دوم اینکه اصلا چطور شد که چنین چیزی تکامل پیدا کرد. مثلا یک دلیل تکاملی که برای این داستان پیشنهاد شده این است که این رویکرد «بکن در رو» سایکوپات ها شانس تولید مثل اونها رو بالا میبرد و سایکوپات مربوطه با این ترتیب میتواند بچه دار شود و یک آدم دیگری یعنی یک مرد مهربان و داری وجدان و احساس آن را بزرگ کند. برای جنبه تکاملی قضیه این رو ببینید.
کریس وترل٬ بنیانگذار گوگل ریدر: اگر الآن ایده ریدر به ذهنم می رسید٬ از گوگل فرار می کردم
چه شرلاک صدایش کنیم چه هرچی
متاسفانه امروز نه سالگرد تولد یا مرگ کانندویل است ، نه هولمز، نه جرمیبرت و نه هیچ کس دیگر. اما مگر نوشتن از شرلوک هولمز بهانه میخواهد. این خوشهچینی از وب برای دوستداران حضرتش.
مفسران زیادی در ماهیت افلاطونی روابط هولمز و واتسن مشکوکند.گرچه هیچ وقت در قصههای دویل اشارهای به این ماجرا نمیشود و اساسن بعید است از یک مرد سنتی ویکتوریایی که بخواهد در قصههایش چنین شیطنتی کند، اما برای روانکاوان شواهد و مدارکی دال بر گرایشات یواشکی این دو نفر وجود دارد. میبینید که در یکی از تصویرسازیهای اصلی مجله استرند این گمانه اندکی تقویت میشود:
The Illustrious Client
Strand Magazine-۱۹۰۲
حالا گذشته از حدس کارشناسان و گمانه زنی طوطیان شکرشکن هوادار باذوقی این کلیپ را ساخته از صد سال معاشرت این دو یار وفادار در تاریخ سینما
به هر حال در جریان هستید که در سریال المنتری “آقا واتسن” تبدیل به “خانم واتسون” شده و در مجموعه انیمیشن هولمز در قرن بیست و دوم واتسن ربات است!
برند محبوب لگو هم نسخه خودش را از این دو یار قدیمی دارد:
در این مستند از بیبیسی 4 میبینید که آقا واتسون با استفاده از فیلمهای هولمزی ماجرای رفاقت خودش و شرلوک را روایت میکند.
گفتم فیلمهای هولمزی ، در سال 1900 اولین هولمز تاریخ سینما ساخته میشود که خوشبختانه فیلمش موجود است. از آن زمان تا به امروز هولمز با بیش از 270 حضور در فیلم/سریال/ انیمیشن احتمالن رکورددار حضور یک کاراکتر در تاریخ سینماست.
تقریبن تا پیش از دوران سلطنت جرمی برت ، بازیل راتبن مشهورترین هولمز تاریخ سینما بود. او در دهه چهل و پنجاه میلادی بیش از بیست بار در قالب هولمز ایفای نقش کرد و محبوب دل پدربزرگهای ما بود.
غیر از بازیگرانی که بخاطر ایفای نقش هولمز مشهور شدند، بازیگران مشهور دیگری هم بودند که دست کم یک بار بازی در نقش هولمز را آزمودند. مثلن پیتر کوشینگ ، راجر مور ، کریستوفر پلامر ، پیتر اوتول ، چارلتون هستون ، کریستوفر لی و حتا لتئونارد نیموی
هولمز ویولن نواز قهاری بود و خب طبیعیست که اغلب هولمزهای تاریخ سینما از نوای ویولن بهره بردهاند. اینجا درباره رابطه موسیقی و هولمز بیشتر بخوانید.
در نبوغ آقای کانن دویل شک نکنید. خوشبختانه فیلمی از ایشان موجود است که در آن درباره خلق هولمز با ما سخن میگوید. اما نباید غافل شد که هیبت بصری هولمز مدیون سلیقه و خلاقیت آقای دیگریست به اسم سیدنی پجت. او در زمان انتشار داستانهای هولمز در مجله استرند تصویرساز این مجله بود و اغلب تصویرسازیهای قصههای هولمز کار اوست. خلق این کلاه و شنل آیکونیک هولمز را هم میتوانید پای ایشان بنویسید. اینجا درباره هنر ایشان و تاثیرش در خلق هولمز نوشتهام.
شاید نسل ما هولمز را ابتدا با انیمیشنهایی که شبکه دو پخش کرد به یاد داشته باشد. اینجا میتوانید قسمتی از تازی باسکرویل را با دوبله فارسی و صدای آقای افشاریه به جای هولمز ببینید. ما بعدها هولمز گرانادا ، هولمز بیبیسی، هولمز گایرچی و هولمز نیویورکی را هم دیدیم. و اما گرانادا…
سال 1984 سال مهمی در اقتباسهای سینمایی/ تلویزیونی هولمز است. تلویزیون گرانادا تصمیم گرفت یک بازسازی وفادار ( خصوصن وفادار به تصویرسازیهای اصلی) از هولمز بسازد. برای این مهم متخصصان زیادی دور هم جمع شدند تا لندن ویکتوریایی آقای کانن دویل و خانه پلاک 221 ب را درست عین کتابها بازسازی کنند. حکایتش را اینجا نوشتهام.
اینجا هم میتوانید بررسی تطبیقی تصویری کاملی از اپیزودهای هولمز گرانادا با قصهها و تصویرسازیهای اصلی ببینید.
اما دست آورد بزرگ گرانادا به طراحی صحنه درخشان و موسیقی به یاد ماندنی پاتریک گاورز محدود نمی شود. مجموعه گرانادا بازیگری را برای هولمز برگزید که به دشواری میتوان تصور کرد که روزی دوران سلطنتش بر این نقش به پایان برسد. خانمها! آقایان! معرفی میکنم: جرمی برت
در مورد هولمز جرمیبرت چه بگویم که تکراری نباشد و حق مطلب را ادا کند؟ هولمز را اینجا یا اینجا از زبان خودش بشنوید. از پشت صحنه میپرسند اگر کسی خواست قربان صدقه تیپش بشود اشکال دارد؟ عرض کنم که اشکال که ندارد هیچ ، بلکه ثواب دارد.
نسخه پخش شده از سری گرانادا در تلویزیون ایران یک متاسفانه و یک خوشبختانه دارد. متاسفانه پخش این مجموعه همزمان بود با اجرای سیاستهای عجیب و غریب و حک و اصلاحهای غیرعادی در زمینه سانسور. همان دورانی که ممیزان بخاطر حضور مثلن سگ در صحنه، تصویری از یک گل رز ( کشیده شده به اندازه قاب تصویر) را با اعتماد به نفس و در دقایق طولانی راهی آنتن میکردند.
اما خوشبختانه بابت این که دوبله این مجموعه دست گروه کاردرستی افتاد و صدایی برای هولمز انتخاب شد که گهگاه از صدای خود جرمی برت بیشتر به چهره مینشیند. جز یک مجموعه با دوبله نه خوب و نه بد آقای مقامی، آقای بهرام زند جای هولمز صحبت کرد و در لحظاتی تشخیص بهرام زند و شرلوک هولمز و جرمی برت از هم دشوار میشد.
مثلن رسوایی در بوهمیا را با صدای آقای زند ببینید و بشنوید.
در این دوران و بخاطر همان سانسورهای سلیقهای متاسفانه تعدادی از اپیزودهای این مجموعه هم پخش نشد. مثلن اپیزود “ دوچرخه سوار تنها” که در آن آقای هولمز/ برت از تواناییهایش در مشتزنی استفاده میکند و کافه را به هم میریزد.
به خاطر دارم که همان موقع آقای زند در مصاحبهای با مجله فیلم گفته بود، تیم دوبله کارها را پیش از سانسور و به صورت کامل دوبله میکند و تحویل شبکه میدهد. دل نگارنده به این خوش است که شاید جایی در این شهر نسخههای کامل و دوبله شده این هولمز در گاوصندوقی موجود باشد و شاید خدا با مهربانی روزی آن را سر راه ما قرار دهد.
اما سوال این است که هفت فصل هولمز گرانادا را از کجا گیر بیاوریم؟ خب این لینک سی گیگی تقریبن کاملترین لینک تورنتی ست که از تمام هفت فصل هولمز گرانادا در نت پیدا میشود.
متاسفانه این مجموعه هیچوقت به صورت بلوری منتشر نشده.اگر شده و کسی لینکی دارد خبر بدهد و قومی را از نگرانی برهاند
به هر حال جامعه هولمزیها هم برای خودشان انجمن و دفتر و دستکی دارند. آنها سالی یک بار در کنار آبشار رایشنباخ جمع میشوند و مبارزه موریارتی و هولمز را بازسازی میکنند.تعدادی از عکسهای 2011 شان را میتوانید اینجا ببنید.
گفتم رایشنباخ یادم آمد که هولمز بعد بازگشتش و در داستان “خانه خالی “ برای آقا واتسون تعریف میکند که این مدت در سفر بوده و از قضا به مکه هم سفر کرده.
این مقاله با اشاره به همین سفر در بیکراستریت جورنال منتشر شده. اسم مقاله هست: “حاجی هولمز” !
اینجا یادی هم کنیم از مترجم بهترین ترجمههای هولمز. آقای کریم امامی فقید که 24 داستان کوتاه هولمز را در چهار کتاب و برای نشر طرح نو ترجمه کرد. این مصاحبه ( که شاید آخرین مصاحبه مرحوم پیش از فوتش باشد) را نه سال پیش و درباره هولمز با ایشان انجام دادم.
حالا دم آخری دو تا نکته هم بگویم. اول این که به عمد اشاره زیادی به هولمزهای بعد برت نکردم. بعضیهاشان هولمزهای خیلی جذاب و خلاقی هم هستند. اما با این حال همهشان تازهاند و نسل جدید زیاد در معرضشان بوده. طوری که گاهی میبینم علاقهمندان به این آثار حتا درباره قصههای هولمز یا تصویرسازیهایش یا هولمز گرانادا مطلقن چیزی نمیدانند.
نکته آخر هم این که تلفظ درست نام هولمز – همچنان که آقای امامی هم در مقدمه رسوایی در کشور بوهم اشاره کرده- “شرلاک هومز” است و نه “شرلوک هولمز” . غلط مصطلح است و کاریش نمیشود کرد.
ما هواداران کویش هستیم. چه شرلاک صدایش کنیم چه شرلوک.
گروههای حساس در تهران تردد نكنند
sssolmaz.shاین گروهای حساس به امید خدا کی میمیرن راحت شن؟
مزارعي كه در يونسكو ثبت شدند (15 عكس)
sssolmaz.shکشاورزم نشدیم :(
مزارع كاشت برنج در هانگي هاني در چين جز آثار فرهنگي يونسكو ثبت شده است. اين مزارع با دست و بر روي دامنه تپه ها كنده ميشوند.در اين بخش از دنيا مدت 1300 سال است كه كشاورزان به كاشت برنج به اين شيوه مشغولند. اين مزارع صحنه هاي جالب و ديدني را از بالا پديد مي آورند كه در اين آلبوم تاپ ناپ مشاهده خواهيد كرد.
این عکسها ادامه دارد....
برای دیدن همه عکسها روی این لینک کلیک کنید.
سایر آلبوم های تاپ ناپ را ببینید :
این مطلب در سایت تاپ ناپ منتشر شده است
TopNop.ir © 1390
Sagaponack House by Bates Masi + Architects
sssolmaz.shبدی خونه ی خوب اینه که اجازه نمیده آدم توش احساس بدبختی کنه. نابه جا به نظر میرسی همش
Located between the Atlantic Ocean and a freshwater pond, this residence is for an adventurous couple and their four sons. They wanted a house for their large family and numerous guests with a lawn, swimming pool, pool house, garage, and sports courts on a site with a limited building envelope due to coastal and wetland zoning. The large program, relatively small footprint, and daunting regulations dictated a building envelope densely packed with program that stood as a barrier between the ocean and the pond. Thus the design process was one of subtraction rather than addition: carving away at the solid mass of the house to reconnect site features and views and to distill the experience of the place.
Spaces run the full width of the house with floor to ceiling sliding doors on both sides. The spaces create apertures through which views, light, and air completely penetrate the house, dissolving its mass. Passersby see directly through the house to the sky and landscape beyond. With the sliding doors open and recessed into the adjacent walls, interior spaces are transformed from formal rooms to open pavilions, merging seamlessly with the site.
To accommodate the extensive program spaces are nested within one another. Operable partitions pull out from the walls of the living room, carving out a media room within the living room when privacy is desired. Conversely, with the partitions open, the media room merges with the living room for large gatherings. The thickness of the wall separating the dining room and kitchen is also cut away, utilizing its depth to accommodate a wine rack that also functions as a light fixture.
The process of carving is applied at the material and detail level as well. The 5/8” corten steel plate that clads the base of the house is waterjet cut into a delicate pattern that defies its mass. Inside, corian is employed for the ease with which it can be milled. Corian countertops are cut to form towel bars, bunk bed frames are carved to create ladders, cabinet doors are recessed to form handles, and wainscoting is subtly etched with meaningful words chosen by the clients.
Materials were chosen not only for their workability, but also for their durability in the coastal environment. Corten steel siding is zero maintenance despite being relentlessly sandblasted by the wind. Cedar siding and screens are finished using a Victorian technique in which the iron sulfate in a blend of white vinegar and iron filings reacts with the tannins in wood, creating an ebony finish that penetrates through the material and will not require refinishing. The lack of harsh stains or finishes reduces the ecological footprint of the house. Geothermal heating and cooling as well as vegetated roofs further reduce the environmental impact. Using the design approach of sculpting away rather than building up, the house is pared down until the experience of the extraordinary site is dominant.
Sagaponack House, Sagaponack, NY, by Bates Masi + Architects
Photography © Michael Moran
شعر ایستا
1)
ما
ایستادگان بر لبهی رخدادیم
استوارترین ایستادگان
بر پر شیبترین لبهی رخداد
بر جای ماندهایم
به ضرورت تاریخی مبهم
-که ریشخندمان میکند-
و از پس آشویتس
تنها
شعر سرودهایم.
2)
ما ایستادهایم
بر لبهی رخداد
نه چون رودی که میخروشد
یا چون چشمهای که میجوشد
یا سنگی که فرو میغلطد
یا مشتی که فرا میجهد
یا حتی آلتی که نعوذ میکند
ما ایستادگانیم
به مانندهی کفتاری که مینگرد
یا مردابی که میگندد
یا کوهی که میماند
و این همه
...
باز هم ضرورت تاریخ است.
3)
در تربلینکا کسی شعر نمیسرود
جز چکامهی ترسی دمکرده
در گولاک تنی نمیفرسود
بی حرارت ایمانی به سرمای آهن و برف
در صبرا صدای فصیحی شعر نمیخواند
مگر مادری بر پاره پارههای کودکی
شعر نجوای روزهای ایستاست
افلاطون عزیز
شاعران را به مدینهات بازگردان
سه و نیم)
اشباح نگاهم میکنند
کابوس اوج میگیرد
میشناسم چشمهایت را
در همهمهی کشندهی نگاهها
ایستادهام
تو گذشتهای
من شاعرم
شاعر شعری ایستا
و تو انقلاب بودی
با چشمهایی که زبانه میکشید.
میسرایم
لمیده روی کاناپهی آبی خانهمان
انقلابی را که انقلابی نداشت.
4)
ایستادهایم
بر لبهی رخداد
خورشید در پسمان غروب میکند
از پیشمان بر میآید
و باز
و باز.
نقادی
خطوط عمودی شعرم را
ریشخند میکند
و از سطور افقی ایراد میگیرد.
خسته میشوم از شعر
نفسی چاق میکنم
رخداد با چشمهای تو نگاهم میکند
میبندم چشمهایم را
میدانم
یک روز
از بلندای آخرین محور مختصات بوطیقایی...
گور پدر ضرورت تاریخ!
بازگشت موج اعتیاد تزریقی در کشور
زنِ توی کیسه
برده
بودند ش
سیاه
با بوته های صورتی
آدام
گفت
گفت
تنِ همان مانکن دیده
همان
که پیش تر قهوه ایِ نرم
با
بوته ها.. بوته ها.. و برداشته بود از برایم
سیاه
را برده بودند اما
سیاهِ
بوته های صورتی
و
زنِ توی کیسه خندید
دست
اش پرتقال
گردن
اش :
مروارید
لمیده،،
می
خندید
تب
دارم
گر
زیر
پوستم
توی
عکس مردی نشسته
مثل
تو
خطی
از لبخند به گونه اش
چشم
هاش اما
کور..
کسی
پوستر گربه چسبانده درِ اتاق
نرگس
تازه، به گلدان
روسری
سپید ، سر دخترک
ظرفِ
پرتقال
دلم جمع می شود
زنِ
توی کیسه
زنِ
پرتقال ها و شعف
گربه
توله های سفیدِ روی در
مروارید
و توله و مروارید
زنِ
لم
سیاهِ
پوسیده
گل
های صورتی، بوته اش
زنی
که بوی خوشمزه ی مرغ می دهد