Shared posts

28 Mar 16:41

۸ فروردین – وبگردی رنگی

by مجله آنلاین رنگی رنگی

تاملی به سال گذشته برای کسب موفقیت در سال آینده

این مقاله ی فارسی بهتون کمک میکنه سالی که گذشت رو بررسی کنید و تصمیمات بهتری برای سالی که در پیش رو هست بگیرید.

(سایت رو اینجا ببینید)

 

بهترین عکس های اسکی

این مجموعه عکس، صحنه های خفن بازیکنان ورزش اسکی رو نشون میده که رد حرکتشون روی برف، طرح های جالب و هنرمندانه ای به جا گذاشته…

(سایت رو اینجا ببینید)

 

یک دستبند درست کنید

برای قسمت کاردستی های امروز، درست کردن یک دستبند خیلی ظریف و ساده، اما قشنگ رو یاد میگیریم که موادش رو به راحتی از خرازی های محلتون میتونید تهیه کنید.

(سایت رو اینجا ببینید)

 

ایده های خلاقانه برای کادوپیچ کردن

کادو پیچ کردن رو هم میشه از حالت تکراری و خسته کننده در آورد و بهش چاشنی خلاقیت اضافه کردو مثلا تا به حال به این فکر کردین که یک گلدون گل رو چطوری باید هدیه بدین؟ این لینک رو ببینید.

(سایت رو اینجا ببینید)

 

axe payin2

The post ۸ فروردین – وبگردی رنگی appeared first on رنگی رنگی.

28 Mar 16:40

اچ‌ آی وی فقط یک ویروس است که امکان کنترل آن وجود دارد

by Amir

»جیوتی داواله سوروه»، وبلاگ‌نویسی هندی است که با نام «دختر بمبئی» در دنیای مجازی شهرت دارد. زنان مبتلا به ویروس «اچ‌آی‌وی» (HIV)، دفاع از حقوق اقلیت‌های جنسی و مسایل زنان از موضوعاتی است که او در وبلاگ خود به آن‌ها می‌پردازد.

جیوتی سال ۲۰۰۵ به اصرار شوهرش سقط جنین کرد. ویروس اچ آی وی هنگام عمل جراحی و در اثر خطای پزشکان وارد بدن‌ او شد. در سال ۲۰۰۷، وقتی فهمید که دوباره باردار است، به وجود ویروس در بدنش هم پی برد. بچه با مراقبت‌های پزشکی سالم به دنیا آمد ولی همسر جیوتی او را در سال ۲۰۰۸ ترک کرد و پسرش را هم با خودش برد.

این مساله جیوتی را به افسردگی شدید مبتلا کرد اما سه سال بعد با «ویوک» آشنا شد و با او ازدواج کرد. زندگی وی این گونه شروع دیگری یافت. گفت‌وگوی «ایران‌وایر» با این وبلاگ‌نویس و فعال هندی خواندنی است:

از خودت شروع کن.

من در یک خانواده نظامی مقرراتی به دنیا آمدم. پدرم افسر نیروی هوایی‌ هند بود که هر یک  یا  دو سال برای کار به نقطه‌ جدیدی در هند منتقل می‌شد. این انتقال‌ها و اسباب کشی‌ها سبب شدند که دوران رشد من در نقاط مختلفی‌ از هند بگذرد و فرهنگ، زبان، غذا و فستیوال‌های مختلف هندی را تجربه کنم. در همین زمان بود که علاقه به سفر کم کم در من رشد کرد. به جز رقص و موسیقی‌ که از علاقه‌های اصلی‌ من هستند، کتاب‌خوانی هم راه خوبی برای جلوگیری از استرس برایم به شمار می‌رود.

هنگامی که فهمیدی نتیجه آزمایش اچ آی وی که داده بودی مثبت است، چه احساسی داشتی و چه گونه توانستی راهی‌ برای پذیرش آن پیدا کنی‌؟

مثل هر آدم معمولی‌ که در مورد حقایق و شایعه‌هایِ پیرامون اچ آی وی اطلاعات کافی‌ ندارد، من هم منقلب شدم وقتی‌ که نتیجه آزمایش مثبت بود. به سادگی‌ از باورش امتناع می‌کردم. آزمایش اچ آی وی را ۹ ماه قبل از ازدواج انجام داده بودم و نتیجه منفی‌ بود. بعد از ازدواج، وقتی‌ که من به اجبار نه تنها یک بار بلکه سه بار سقط جنین کردم، در چهارمین سقط اجباری بود که نتیجه آزمایش، مثبت درآمد. فکر می‌کنم سال ۲۰۰۵ بود. همسر سابق من آمادگی داشتن فرزند را در آن زمان نداشت و از استفاده از کاندوم هم متنفر بود. قرص‌های ضد بارداری نیز تاثیری بر روی من نداشتند. خون همسرم را هم برای آزمایش گرفتند که نتیجه‌اش منفی‌ بود. 

اولین واکنش من، شوک بود و ناباوری. بعد‌تر این حس جایش را به عصبانیت، اندوه و در آخر، ترس داد. شوک و ناباوری برای پایبندیم به ازدواجم بود و آزمایش پیش از ازدواجم هم این موضوع را تایید می‌کرد. در سه سقط جنینِ قبلی‌ نیز چنین آزمایش‌هایی‌ انجام ‌شد ولی‌ همیشه نتیجه آن‌ها منفی بود در غیر این صورت حتما ما را مطلع می‌کردند. پس چه‌طور ممکن بود بعد از دو سال زندگی‌ مشترک (از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵)، الان جواب آزمایش‌ها مثبت باشد؟ چه‌طور نتیجهٔ آزمایش همسرم منفی‌ بود؟ آیا در هنگام سقط جنین‌ها به من خون داده شده بود؟ 

من می‌دانستم که این اتفاق در پی‌ یک اشتباه پزشکی‌ در هنگام یکی از سه سقط قبلی‌ اتفاق افتاده، ولی‌ از آن جایی که خیلی‌ پیش از آن تمام مدارک پزشکی‌ مربوط به آن‌ها را نابود کرده بودم، هیچ سندی برای اثبات این موضوع نداشتم. 

آرزو می‌کردم که کاش منبع بیماری را پیدا کنم. ولی‌ الان دیگر به گذشته نگاه نمی‌کنم. من در سال ۲۰۰۸ از همسرم جدا شدم و به زندگی‌ خودم ادامه دادم. ترس وجودم را فرا گرفته بود که به عنوانِ یک زن مطلقه چه طور باید با جامعه رو‌به‌رو شوم. 

این‌جا بود که به لطف پرورش در یک خانوادهٔ نظامی، به یاد آوردم که ترس زندگی‌ِ ما را نابود می‌کند و تمام هستی‌مان را از بین می‌برد. تصمیم گرفتم با این ترس مقابله کنم و این کار را با مطالعه و آموزش خودم در مورد اچ آی وی شروع کردم. 

هر چه قدر بیش‌تر در این مورد می‌دانستم، بیش‌تر می‌فهمیدم که این بیماری به آن بدی که سال‌های پیش شناخته شده، نیست. زمانه عوض شده و علمِ پزشکی‌ پیشرفت کرده و به جایی‌ رسیده که دیگر داشتنِ اچ آی وی لزوما به ایدز منتهی نمی‌شود و مبتلایان به اچ‌ای وی با مصرفِ دقیقِ دارو‌ها می‌توانند به زندگی‌ِ سالمِ خود ادامه دهند. هنوز هیچ درمانی وجود ندارد اگرچه درمان‌های مختلفی در مراحل آزمایش قرار دارند ولی‌ این بیماری می‌تواند با استفاده از‌»ای آر وی»‌ها کنترل شود.

چرا شما آشکارا از این مساله در شبکه‌های اجتمایی‌ مانند فیس‌بوک صحبت می‌کنید؟

بزرگ‌ترین هراس از اچ آی وی در سراسر جهان، ناشی‌ از تصویری است که انسان‌ها از این بیماری برای خودشان ساخته‌اند. بنابراین، اگر ما در مورد حقایق و شایعه‌ها در مورد این بیماری آموزش ندهیم، اگر ما این ناآگاهی را ریشه‌کن نکنیم، این بیماری مانندِ لکهٔ ننگ تبعیض‌آمیز و طرد کننده‌ای در جامعه به جای خواهد ماند. گستردگیِ شبکه‌های اجتماعی‌ مثل فیس‌بوک، روزنامه و تلویزیون زمینه خوبی برای این آگاهی است و من در فیس‌بوک آماده کمک به کسانی‌ هستم که در این مورد سوالی دارند. ‌

قضاوتِ مردم برای من اهمیت ندارد. مردم همیشه شما را قضاوت می‌کنند؛ چه کارتان درست باشد و چه غلط و حتی پشت سر شما هم حرف می‌زنند. مهم این است که من چه‌طور به کارم ادامه بدهم. انتقادات فقط باعثِ پیشرفتِ کارم می‌شوند.

روابط شما با همسر و پدر و مادر همسرتان چه‌گونه است؟ آیا آن‌ها به راحتی شما را پذیرفتند؟ یا با این موضوع مشکلی‌ ندارند که شما به صورتِ عمومی‌ در این مورد صحبت می‌کنید؟

همسر دوم من مردی با روحیهِ فوق‌العاده است. او به خاطرعشق با من ازدواج کرد، بدون در نظر گرفتنِ این که من اچ‌ای وی دارم و او ندارد. او خودش را در مورد حقایق و شایعاتِ پیرامون اچ آی وی آموزش داد که بتواند بدنِ مرا بهتر بشناسد. همسرم همیشه زمان‌بندیِ دقیقِ دارو‌هایم را به من یاد آوری می‌کند. وقت‌هایی‌ که در خوردن زیاده روی می‌کنم به من گوشزد می‌کند، وقت‌هایی‌ که تنبل می‌شوم من را به فعالیت وا می‌دارد... پدر و مادر همسرم هم مرا همین طور که هستم قبول کردند. آن‌ها هم مرا دوست دارند و زمانی که حالم خوب نیست، از من مراقبت می‌کنند. ما با هم اوقات خوبی‌ را می‌گذرانیم و با هم غذا می‌خوریم. ما حتا گاهی با هم به سینما می‌رویم.

آن‌ها در زندگی‌ِ شخصی‌ خود محافظه کارند و من به این اخلاق‌شان احترام می‌گذارم. فقط من و همسرم هستیم که به صورتِ روشن و آشکار‌ در این مورد صحبت می‌کنیم چون هدف ما این است که دنیا را به مکانی بهتر برای مبتلایان به ایدز تبدیل کنیم.

آیا مشکل یک مبتلای زن بیش‌تر از یک بیمار مرد است؟

در هند، به ویژه در مناطقِ دور افتاده، خیلی‌ از زنان هستند که ازدواج می‌کنند بدون این که بدانند همسران‌شان دچار اچ آی وی مثبت هستند. به همین روال، بعضی‌ از آن‌ها کودکانی به دنیا می‌آورند که مبتلا هستند (آن‌هایی‌ که در خانه زایمان می‌کنند بیش‌تر دچار این مشکل می‌شوند) و بعد از این که از این بیماری آگاه می‌شوند، چاره‌ای به جز ادامهٔ زندگی‌ِ زناشویی خود ندارند تا لااقل از ترسِ زندگی‌ تنها در جامعه در امان باشند. فقط زمانی‌ که همسرانِ آن‌ها می‌میرند و از خانه‌هایشان بیرون انداخته می‌شوند، درخواستِ کمک می‌کنند. 

دولتِ هند در رساندنِ دارو به نقاطی دور دست در هند موفق عمل کرده است. آن‌ها در آگاهی‌ رسانی و تابو شکنی در این مورد نیز موفق بوده‌اند.

چه طور می‌شود کسی که مبتلا به اچ آی وی مثبت است با یک فرد سالم رابطهٔ جنسی‌ بی‌خطر داشته باشد؟

کاندوم. من همیشه استفاده از کاندوم را پیشنهاد می‌کنم. خطرِ انتقال ویروس در آمیزشِ جنسی‌ وجود ندارد و در حین آمیزش با استفاده از کاندوم می‌توان از انتقال بیماری به وسیله ریخته شدن منی در رحم خودداری کرد.

آیا ایدز و اچ آی وی با هم متفاوت هستند؟

بله. ایدز پیشرفته‌ترینِ حالتِ اچ‌ای وی به حساب می‌آید ولی‌ امروزه با تکیه بر پیشرفت‌های پزشکی‌، مرگ و میر ناشی‌ از اچ آی وی بیش‌تر از مرگ و میر بر اثرِ ایدز است؛ برای نمونه، من که دارو‌هایم را به دقت مصرف می‌کنم، شاید هرگز مبتلا به ایدز نشوم ولی‌ به عنوان شخصی‌ که اچ آی وی مثبت دارد، بر اثرِ مرگ طبیعی یا تصادفی و یا بیماری‌ و عفونت‌هایی‌ که به خاطر ضعیفیِ بدنم به آن‌ها مبتلا می‌شوم، بمیرم. اما بر اساسِ باورِ غلط جامعه، این افراد که بر اثر اچ‌ای وی از بین می‌روند هم قربانیانِ ایدز تلقی‌ می‌شوند. این جا است که ما باید تفاوتِ ایدز و اچ‌ای وی را متوجه شویم.

 فکر می‌کنی‌ درمانی برای اچ آی وی کشف خواهد شد؟

پیوندِ مغز استخوان جواب‌های خیلی‌ خوبی‌ پس داده ولی‌ در همه به یکسان عمل نمی‌کند و به‌نژاد و جنسیتِ بیماران بستگی دارد. برای همین است که این روش هنوز در حال آزمایش است. برای هر مشکل، راه حلی وجود دارد و به همین خاطر من معتقدم که برای این بیماری هم درمانی خواهد بود. اگرچه ممکن است زمان زیادی طول بکشد تا این درمان کشف شود. هیچ چیز غیرممکن نیست. تمام امید ما به همین نقطه متمرکز شده است. حتا اگر من آن قدر عمر نکنم که آن روز را ببینم.

پیام شما برای زنانِ ایرانی‌ که مبتلا به اچ آی وی هستند، چیست؟

زنانی توانا و تغییر دهنده باشید. به جای سکوت در این مورد، صحبت کنید. دانش و آموزش به رفع این ناآگاهی‌ کمک می‌کند. اگر همسر شما تمایل به پوشیدنِ کاندوم ندارد، از کاندوم‌های زنانه استفاده کنید تا از بارداریِ ناخواسته جلوگیری کنید. زندگیِ جنسی‌ِ آدم با اچ آی وی به پایان نمی‌رسد. با رعایتِ روش‌های پیش‌گیریِ مناسب، شما هم‌چنان می‌توانید به زندگی‌ِ زناشوییِ خود ادامه بدهید. با نظارتِ پزشک و مراقبت می‌توانید بچه سالم به دنیا بیاورید. خود من از همسر سابقم یک پسرِ ۸ ساله دارم که اچ‌ای وی منفی‌ است. هیچ چیز نباید مانع از این باشد که شما یک زن باشید. شما زیبا هستید و می‌دانید که هم‌چنان می‌شود جدا از بیماری‌تان، به شما عشق ورزید. اچ‌ای وی فقط یک بیماری است که امکان کنترل آن وجود دارد. نگذارید این ویروس زندگی‌ِ شما را اداره کند. این آهنگ را تقدیم به زنان ایرانی می‌کنم. بیایید با هم آوازی بخوانیم که همه آن تقدیم به زن بودن‌مان شده است.

0
28 Mar 16:10

Signs you may have an addiction to TV

28 Mar 16:00

What's a phone call?

28 Mar 09:37

صبح جمعه با گوشه

by نِمرا

Adna

خواننده‌های صبح جمعه با گوشه پنجاه و ششم در این هفته، یا ۱۹ ساله هستند یا نام مستعار دارند.  بیشتر خوانندگان این هفته، در میان تعطیلات  نوروزی ایران‌نشینان، جدید هستند.

رامونا لیزا، خواننده جدیدی نیست اما نام جدیدی است برای کارولین پولاچک، عضو گروه دو نفره سینت پاپ چرلیفت. او با خوانندگان و گروه‌های متفاوتی مثل بیانسه، همکاری کرده. این آهنگ از آلبوم جدید او با نام هنری جدیدش است.

کارهای او متفاوت است. خودتان به اجرای این آریای هندل گوش کنید:

آدنا (عکس اول) خواننده ۱۹ ساله سوئدی مقیم برلین اولین آلبوم خودش را ماه پیش منتشر کرد. موسیقی او آرام است و صدایش هم آرام‌بخش.

کل آلبومش را می‌توانید اینجا، رایگان گوش کنید.

الکتریک لیتنی، گروه آلترنیتیو راک یونانی انگلیسی است و این دومین آلبوم آنهاست:

رایان لات با نام هنری Son Lux خواننده پست راک آمریکایی است که آلبوم جدیدش همین تازگی‌ها منتشر شده. سه آلبوم از او قبلا به بازار آمده بود و جایزه‌های زیادی از جمله بهترین خواننده جدید را از رادیو ان پی ار آمریکا گرفته است.

شیوام شارما، خواننده سبک سول ساکن لندن خواننده جوان (۱۹ ساله) و جدیدی است که به تازگی توجه زیادی به خودش جلب کرده. از آن صداها دارد که بشنوید می‌گویید چه صدایی!

blaudzun نام هنری جان زیگموند خواننده و ترانه‌سرای هلندی و برگرفته از یک دوچرخه سوار هلندی است. از یکی از آهنگ‌هایش در مراسم المپیک سوچی استفاده شد.

همه آهنگ‌های این هفته را اینجا بشنوید:

نوشتهٔ صبح جمعه با گوشه را در گوشه کامل‌تر بخوانید.

28 Mar 08:32

I'd start crying

28 Mar 08:30

Some people can turn the worst into a smile

28 Mar 08:30

He came

28 Mar 08:29

1 Fish 2 Fish a really big Blue Fish

28 Mar 08:29

But why?

28 Mar 08:28

با سپاس از "وکیل" گرامی

by tajavozmamnoo


نظر آیت الله مکارم شیرازی در مورد ازدواج فرزندخوانده با سرپرست
ایسنا:

آیت‌الله مکارم‌شیرازی در پاسخ به استفتایی، حکم ازدواج فرزندخوانده با سرپرست را بیان کرد.

به گزارش ایسنا، متن پرسش و پاسخ این مرجع تقلید به آن به شرح زیر است:

پرسش:

اخیرا در جراید مباحثی در مورد ازدواج سرپرست با فرزند خوانده مطرح شده است؛ مستدعی است نظر شریفتان را در مورد حکم شرعی این ازدواج مرقوم فرمایید؟

پاسخ:

با توجه به این‌که این ازدواج باید شرعاً به مصلحت فرزند خوانده باشد و به اصطلاح فقها، غبطه ی او رعایت شود و این کار غالباً به مصلحت فرزند خوانده نیست و راه را برای سوء استفاده پدر خوانده باز می‌کند،  از نظر ما شرعاً جایز نیست.

28 Mar 08:23

Insulting Grandma...

28 Mar 08:21

مثل دیدن دنیا با زیبابین: گزارش تصویری «هافینگتن پست» از مسجد نصیرالملک

by فرانک مجیدی

فرانک مجیدی: دیدن مکان‌هایی مانند مسجد نصیرالملک، دو حس متناقض را در من زنده می‌کند. جای مباهات فراوان است که چنین بناهای زیبایی در کشور ما وجود دارد. اما هم‌زمان بسیار دردناک م هست که دیگر از آن ذوق و استعداد در معماری ایرانی خبری نیست و ساختمان‌ها، به‌شدت زشت، بی‌روح و بی‌هویت شده‌اند. حتی در انبوه‌سازی‌ها هم می‌شد جایی برای به‌کار بردن ذوق باشد. نمی‌دانم، آن چه به‌شدت تنزل پیدا کرده استعداد معماری است و یا فراموش کردن آن‌چه که ریشه و نمادهای فرهنگی ما در آن مستتر بود. به هر روی، دیدن چنین  آثار بدیعی باعث می‌شود تا بدانیم همیشه به منوالِ این روزها نمی‌گذشته. رنگ و نور و شور و مفهوم و هوش، جزئی از بناهای ایرانی بوده و ایران، از این دست مواهب کم ندارد. از مسجد کبود و آرامش خانقاه‌گونه‌اش، تا مسجد نصیرالملک و دنیای پرشور رنگ‌های گرم به کار رفته در کاشی‌ها و شیشه‌هایش، تنوع بسیار در خلاقیت سبب ساخت عبادت‌گاه‌هایی شده که نه تنها به منظور ستایش خدا، بلکه برای دعوت چشم و ذهن به آرامشِ نظم و زیبایی بنا شده‌اند. «هافینگتن پست» در گزارش تصویری‌ش گزارشی پر از تکریم نسبت به هنر به‌کار رفته در این مسجد ارائه داده. مسجد نصیرالملک شیراز، حاصل نبوغ دو ذهن خلاق و بی‌نظیر است: استاد محمدحسن معمار و استاد محمدرضا کاشی‌پز شیرازی.

شیشه‌های رنگی بسیار به‌کار رفته در درها و پنچره‌های زیبای این مسجد، بازی نور و رنگ شورانگیزی درون ساختمان مسجد به راه می‌اندازند. عکاس ژاپنی این گزارش می‌گوید: «شما این رنگ‌های ایجادشده توسط شیشه‌های رنگی را تنها در صبح‌گاه می‌بینید. مسجد چنان ساخته شده که نور آفتاب صبح‌گاهی را ببیند، پس اگر ظهر به دیدن آن جا بروید، برای گرفتن این نور دیگر دیر شده. دیدن نور آفتاب صبحگاهی که از شیشه‌های رنگی می‌گذرد و سپس روی طرح فرش‌های ایرانی می‌افتد، چنان جادویی است که گویی متعلق به جهانی دیگر است. حتی اگر شما فردی با حداقل اعتقادات دینی در این دنیا باشید، شاید با دیدن نبوغ همین نور، حس کنید که دستان‌تان برای عبادت در حال نزدیک شدن به یکدیگر هستند. شاید سازندگان مسجد می‌خواسته‌اند «ایمان»شان را ا همین نور صبح‌گاهی که از شیشه‌های رنگی عبور می‌کند، نشان دهند.»

3-27-2014 9-34-37 AM

3-27-2014 9-34-09 AM

3-27-2014 9-33-48 AM

3-27-2014 9-33-20 AM

3-27-2014 9-33-04 AM

3-27-2014 9-32-10 AM

3-27-2014 9-31-51 AM

3-27-2014 9-31-34 AM

3-27-2014 9-31-18 AM

زیبایی نقاشی‌های پیچیده بر قوس‌ها و طاق‌ها هم دیدنی است. بر خلاف مسجد شیخ لطف‌الله اصفهان که رنگ‌های غالب در آن، آبی و کرِم هستند، این مسجد، به مسجد صورتی معروف است، چرا که از این رنگ استفاده‌ی بسیاری در کاشی‌های داخلی مسجد شده. هرچند با وجود تنوع رنگ بسیار، بی‌انصافی است که تنها از این رنگ یاد شود. شیشه‌های رنگی در ساختار مسجد، علاوه بر مسجدالاقصی و مسجد کبود استانبول، در این بنا نیز لطف خاصی به بنا داده‌اند. نادر بودن چنین معماری‌ای، بر ارزش زیبایی این مسجد می‌افزاید.

3-27-2014 9-36-53 AM

مسجد شیخ لطف‌الله اصفهان

منبع


صفحه فیس‌بوک یک پزشک را ببینید:

فید یک پزشک محل مناسبی برای تبلیغات شما: محل تبلیغات متنی و بنری شما

برای سفارش تبلیغ تماس بگیرید

28 Mar 08:19

Perfectly timed magazine face photo

28 Mar 08:14

*insert funny comment*

28 Mar 08:12

طی یک عمل جراحی، جمجمه پلاستیکی ساخته شده با فناوری چاپ سه بعدی، جایگزین جمجمه معیوب زن ۲۲ ساله شد

by علیرضا مجیدی

یک زن ۲۲ ساله هلندی دچار یک مشکل جدی بود، او دچار یک بیماری مزمن استخوانی شده بود که باعث افزایش ضخامت جمجمه او از ۱٫۵ سانتیمتر به ۵ سانتیمتر شده بود. این افزایش ضخامت باعث مشکلاتی مثل کاهش دید و سردردهای شدید در او شده بود.

در طی یک عمل جراحی بی‌سابقه در مرکز پزشکی دانشگاه اوترخت با پیوند زدن یک جمجمه پلاستیکی ساخته شده با فناوری چاپ سه‌بعدی این مشکل برطرف شد.

3-28-2014 11-52-23 AM

خوشبختانه جمجمه مصنوعی پیوند شده، پس زده نشده است و مشکلات بیمار هم به کلی برطرف شده‌اند.

این عمل جراحی ۲۳ ساعت طول کشید. دکتر Bon Verweij این عمل را انجام داد، در صورتی که عمل انچام نمی‌شد، بیمار دچار صدمات مغزی جدی یا مرگ در آینده نزدیک می‌شد.

بدون فناوری چاپ سه‌بعدی، امکان انجام عمل مؤثری به این صورت وجود نداشت.

3-28-2014 11-52-40 AM

پزشکان امیدوارند که از این شیوه در آینده نزدیک در مورد سایر صدمات استخوانی یا ترمیم جمجمه‌های آسیب‌دیده در نتیجه ضربات و تصادف‌ها استفاده کنند.

منبع


صفحه فیس‌بوک یک پزشک را ببینید:

فید یک پزشک محل مناسبی برای تبلیغات شما: محل تبلیغات متنی و بنری شما

برای سفارش تبلیغ تماس بگیرید

27 Mar 19:56

خرید و فروش جنین در ایران دغدغه هیچ‌کس نیست

by citizen

کودکانی که پیش از تولد به نازل‌ترین بها در شهرهای جنوبی ایران خریدوفروش می‌شوند، حتی شانس این را ندارند که به اندازه بچه‌های «دروازه غار» و «میدان شوش» موضوع گزارش خبرگزاری‌ها یا روزنامه‌ها باشند.

هیچ‌ رسانه‌ای از جنایت پنهانی که بر این نوزادان و مادران آن‌ها روا داشته می‌شود، خبری نمی‌نویسد؛ نوزادانی که حتی پیش از این که نخستین تلالو نور خورشید را بر روی پوست صورت خود حس کنند، موجودیت‌شان دست به دست می‌شود با قیمت‌هایی عجیب به اندازه کف دستی نان برای یک ماه، گذران مختصر زندگی یا رفع خماری و نئشگی؛ شاید هم برای فرار از ننگ دختردار شدن.

این نوزادان دغدغه هیچ‌کس نیستند؛ نه آماری دراین زمینه وجود دارد و نه هیچ مسوولی در این باره اظهار نظر می‌کند. اما زیر پوست شهری که من زندگی می‌کنم، در تاریکی شباهنگام فقر، کودکان به دنیا نیامده، پیش‌فروش می‌شوند و دلال‌ها و واسطه‌ها در رفت و آمدند. چه بسا گاهی بابت آن‌ها هیچ پولی هم دست به دست نشود و فقط به ثمن بخس هدیه داده می‌شوند برای خوشایند قومی، خویشی، دوستی یا رفیقی که دلش بچه می‌خواهد. این داستان چند اپیزودی است:

ایپزود اول

در قطار اهواز به ماهشهر نشسته‌ام. زنی با چادر عربی می‌آید و کنار دستم می‌نشیند. پا به ماه است. یک پلاستیک خیار از ته کیفش در می‌آورد و به سمتم می‌گیرد. کم کم سر حرف‌مان باز می‌شود. می‌گوید دو هفته دیگر زایمان می‌کند.

می‌پرسم بچه‌اش دختر است یا پسر؟ می‌گوید نخواسته‌ام بدانم چون به هر حال قرار نیست من این بچه را بزرگ کنم. این بچه را برای برادر شوهرم که بچه‌دار نمی‌شود به دنیا می‌آورم.

با تعجب نگاهش می‌کنم. گرچه به نظر می‌رسد خیلی راحت این حرف را می‌زند اما دقت که می‌کنی، غم عجیبی ته نگاهش نشسته است انگار که بخواهد بگوید من که کاره‌ای نیستم، تصمیم را کس دیگری می‌گیرد... .

اپیزود دوم

«صدیقه»،  زنی ۴۱ ساله و دختر شیخ یکی از طایفه‌های منطقه است. 20 ساله بوده که با «اسماعیلٍ»، پسرعمویش ازدواج کرده و یک دختر دارد. اسماعیل مرد بذله‌گو و مهربانی است. خوش و بش کردن با همسر و مهربانی زیاده از حد معمول، مابین مردان طایفه عجیب است. برای همین هم برخی از اطرافیان به شوخی می‌گویند اسماعیل از اصالتش چیزی کم دارد. او منتظر بارداری مجدد صدیقه است و از زخم زبان فامیل خسته شده اما دکتر می‌گوید فیبرم بزرگی در رحم صدیقه ریشه دوانده و باید فیبرم همراه با رحم تخلیه شوند.

اسماعیل بعد از شنیدن این خبر به هم می‌ریزد اما هم‌زمان‌، زن برادر صدیقه ناخواسته باردار شده و به علت ابتلا به بیماری دیابت، قصد سقط جنین چند خود را دارد. اسماعیل با شنیدن این خبر، پیام می‌فرستد که پسرعمویش مانع سقط فرزندش شود و بچه را به محض به دنیا آمدن، به خانواده اسماعیل تحویل دهند. با وجود همه خطری که «فاطمه» را تهدید می‌کند، او بچه را تا هفت ماهگی نگه می‌دارد.

نوزاد به علت دیابت فاطمه، ۷ ماهه به دنیا می‌آید. او در بخش نوزادان بیمارستان بستری می‌شود و مادر نوزاد به دلایل عاطفی از دادن شیر به کودک خودداری می‌کند و حتی برای دیدن فرزند، به بخش نوزادان نمی‌رود.

او با حسرت دیدن کودکش ترخیص می‌شود اما جرات و اجازه مخالفت با تصمیم جمعی خانواده را ندارد. نوزاد وارد خانواده جدید می‌شود و بخشی از قلب مادر همیشه دور از او می‌تپد و نگران سرنوشت او است.

اپیزود سوم

«طلیعه» دو ماهه باردار بوده که همسرش را در یک حادثه آتش‌سوزی از دست داده است. از آن جایی که وجود یک زن مطلقه در خانواده چندان خوشایند نیست، تنها بعد از چند ماه، خانواده‌اش او را مجبور می‌کنند با فرد دیگری ازدواج کند. خانواده همسر سابق طلیعه حاضر به پذیرش حضانت فرزند پسرشان نیستند و به همین دلیل هم طلیعه ناچار می‌شود فرزندش را به قیمت نازلی به یک خانواده بی‌بچه بفروشد. قیمت پیشنهادی، یک میلیون تومان است.

طلیعه می‌گوید شبی که فرزندش به دنیا آمد تا خود سپیده صبح گریه می‌کرده و حتی شهامت آن را نداشته است که کودکش را در آغوش بگیرد چون می‌ترسیده که دیگر نتواند او را به خانواده غریبه وا بگذارد.

می‌گوید:«انگشت‌های پای نوزاد کاملا به من شباهت داشت و من الان هم که چند سال از آن ماجرا گذشته از روی انگشت شصت پای کودکم   می‌توانم او را بشناسم.»

اپیزود چهارم

 برای تهیه این بخش از گزارش، با وسطه‌ای قرار می‌گذارم که قرار است مرا با مادری آشنا کند که سه تا از کودکانش را به محض به دنیا آمدن، با قیمت‌های نازلی فروخته است؛ هر کدام بین 700  تا یک میلیون تومان. طبیعتا قیمت دخترها کم‌تر از پسرها بوده است.

 با تاکسی از محله‌های فرودست و فقیرانه شهر می‌گذریم و وارد منطقه‌ای به نام «حلبی‌آباد» می‌شویم. فقر در کوچه پس کوچه‌های این جا بی‌داد می‌کند. بیش‌تر خانه‌ها حتی در ورودی ندارند و با یک تکه پارچه کهنه و مندرس از فضای کوچهٔ پر از لای و لجن جدا می‌شوند.

انگار این جا نه خانه‌ها هویت دارند، نه آدم‌ها. وارد سرپناهی می‌شویم که هیچ شباهتی به خانه ندارد. در یک اتاقک دود گرفته و نیمه تاریک، زنی وول می‌خورد که گویا 40 ساله است اما به نظر ۶۰ ساله می‌رسد. به داخل دعوت می‌شویم.

مردی که آن جا است، می‌گوید تا مقداری پول ندهم، از گفت‌و‌گو خبری نیست.

زن می گوید شوهرم است و  قصه‌اش را این گونه روایت می‌کند: «در خانواده‌ای بزرگ شدم که برادرانم و پدرم همگی به درد اعتیاد می‌سوختند. پدرم پای منتقل مُرد و یکی از برادر‌هایم نزدیک به ۱۰سال است به جرم خرید و فروش مواد مخدر در زندان است. فقط ۱۸ سالم بود که مرا به اجبار و بدون این که بدانم قرار است با چه کسی هم‌بستر شوم، به عقد یکی از هم منقلی‌های پدرم در آوردند. 
خوش‌بختانه سه فرزند اولم پسر بودند و ناچار نبودند رنج‌های زنانه خودم را از نو تجربه کنند. اما فرزند چهارمم دختر بود و شوهرم زمزمه فروش بچه را به راه انداخت. من حتی فکرش را هم نمی‌کردم که او بخواهد این تهدیدش را عملی کند یا فروش دخترم جدی باشد. نوزادم چند روز بیش‌تر نداشت که یک روز صبح همسرم با مرد دیگری وارد خانه شد و او را به زور از آغوشم بیرون کشید. گریه‌ها و ضجه‌هایم فایده‌ای نداشتند. او را به مرد غریبه تحویل داد. فقط مابین حرف‌های آن‌ها شنیدم که مرد غریبه از یکی از شهرهای اطراف اصفهان برای خرید نوزاد ارزان‌تر به جنوب آمده است.

بسیار ناآرام بودم، در حالی که شوهرم بابت دریافت 700 هزار تومانی که می‌توانست پای منقل دود کند، سرحال آمده بود. بعد از آن اتفاق، به این روش برای کسب درآمد بیش‌تر فکر می‌کرد. وقتی دوباره باردار شدم و این بار فرزند پسری به دنیا آوردم، فقط چند روز نوزادم را در آغوشم گرفتم. یک روز که به حمام رفته بودم، وقتی برگشتم دیدم کودکم نیست. این بار شوهرم او را گویا قبل از به دنیا آمدنش به مبلغ یک میلیون تومان پیش‌فروش کرده بود.

بار سوم، واسطه بین شوهرم و خریدار، یک معلم بود. «علی» آقا به دوستش قول داده بود برایش نوزادی را از عشایر عرب شادگان خریداری کند. از طریق واسطه با شوهرم آشنا شده و در این مورد با هم به توافق رسیده بودند.

یک روز آن‌ها با هم به خانه ما آمدند. آقای معلم چند کیسه پلاستیکی میوه و شربت‌های تقویتی دستش بود. من فهمیدم قرار است چه اتفاقی بیفتد. گریه کردم، التماس کردم و قول دادم به محض فارغ شدن، کار پیدا کنم و هزینه نوزادم را تامین کنم. گفتم قول می‌دهم هیچ دردسری برایشان نداشته باشد. آقای معلم با دلخوری از خانه خارج شد و روز بعد پیغام داد که از خریدن بچه منصرف شده اما‌‌ همان شب شوهرم مرا به خاطر این که جلوی خریدار ضجه و گریه و زاری کرده بودم از خانه بیرون انداخت. خانواده‌ام مرا نپذیرفتند. گفتند با لباس سفید رفته‌ام و تنها روزی می‌توانم به خانه پدرم برگردم که کفن پوش باشم.

در ‌‌نهایت، به خاطر دربه دری و بی‌جا و مکانی بچه‌هایم، برای فروش بچه رضایت دادم. شوهرم به دنبال واسطه فرستاد. آقای معلم همراه با دوست خریدارش به خانه ما آمدند و بعد از یکی دو ساعت چک و چانه زدن، جنین را به مبلغ یک میلیون تومان معامله کردند. خریدار حاضر نمی‌شد‌‌ همان موقع پول را بپردازد. او می‌گفت شاید بچه بمیرد. آن‌ها ۳۰۰ هزار تومان به عنوان پیش پرداخت به شوهرم تحویل دادند و رفتند.

وقتی نوزادم به دنیا آمد، مرد خریدار به همراه همسرش بچه را دم در زایشگاه از من تحویل گرفت. بعد‌ها شنیدم شوهرم آن‌ها را تعقیب کرده و تا شش ماه برای گرفتن شناسنامه نوزاد از آن‌ها اخاذی می‌کرده و به بهانه‌های مختلفی از آن‌ها پول می‌گرفته. در ‌‌نهایت آن خانواده برای فرار از دست آزار و اذیت همسرم، بی‌سر و صدا از خوزستان متواری شدند. »

در میان برخی از طایفه‌های عرب‌نشین جنوب ایران، باردار شدن و زاییدن کودک برای قوم یا خویشی که به هر دلیل مشکل فیریکی دارد، امر رایجی است. مادر کودک تصمیم گیرنده سرنوشت او نیست.

در چنین شرایطی، وضعیت کودک تحت نظارت اعضای نزدیک و دور فامیل چندان هم نگران کننده نیست. مادر نوزاد گرچه نمی‌تواند در مورد سرنوشت نوزادش تغییری ایجاد کند اما از راه دور نسبت به سلامت کودکش اطمینان دارد.  اما بخش دردناک ماجرا، وضعیت مادری است که بچه‌اش را به قیمت نازلی به یک مسافر یا غریبه پیش فروش می­کند و نسبت به سرنوشت او اطلاعی ندارد.

27 Mar 19:29

anything but that!

27 Mar 19:20

frozen ghost

27 Mar 19:16

Arriving at the nuclear summit 2014

27 Mar 19:13

مظلوم تاریخ؟

by نورجهان اکبر

من این حرف را نمی پذیرم که زنان افغانستان ضعیف و مظلوم اند. زنان این مملکت بار ها ثابت کرده اند که قوی و نترس اند و توانایی مبارزه را دارند. زنان افغانستان در هر گوشه و کنار این مملکت روزانه با مکتب رفتن، درس خواندن، معلمی، کار کردن در مزارع، پولیس، اردو، ادارات دولتی، مکاتب و بازار ها ثابت می کنند که آن ها می توانند روی پا خود بیاستند و برای بهبود اوضاع همه زنان و افغانستان بکوشند. زنان افغانستان در نوشته ها، ترانه ها و دوبیتی ها و قصه های شان به همدگر و دختران خود امید و روحیه می بخشند و روزانه به ما یادآوری می کنند که آن ها فقظ مظلوم تاریخ نه، بلکه مبارز هم اند. زنان افغانستان مردمان یک بُعدی نیستند که همه وجودشان در فلاکت و مشکلات شان خلاصه شود بلکه کتله های زنده و متحرکی اند که روزانه قوانین جامعۀ مردسالار ما را به مبارزه می طلبند. رسانه های ملی و بین المللی باید روی نشان دادن چهرۀ قوی و توانمند زنان افغانستان کار کنند و فقط به نشان دادن لبان بریده شدن و بدن های کشته شدۀ زنان اکتفا نکنند.


دسته‌بندی شده در: یادداشت ها
27 Mar 19:10

France's favorite bag

27 Mar 19:09

Sorry.. Not sure if this is a repost

27 Mar 19:07

I need to carry this bottle around

27 Mar 19:05

*creative title*

27 Mar 19:03

390 .

by mesle

مثل ِ وقتی که تو رو میچسبونه به دیوار و می بوستت ..!

:)

27 Mar 19:03

They made the movies even funnier

27 Mar 16:12

بازار داغ فروش لوازم یدکی بدن در امریکا

by Amir

در یک مرکز تحقیقات دارویی در «لس‌آنجلس» امریکا، شهروندانی با لباس‌های کهنه، موهای پریشان و چشم‌های خواب‌آلود صف بسته‌اند؛ اغلب شبیه هم هستند و از ساعت پنج صبح منتظرند. صندلی‌های اتاق انتظار کاملا پر است.

روی کاغذ به ترتیب ورود، نام‌های خود را نوشته‌ و منتظرند. دیروز مسوول روابط عمومی، پشت تلفن گفت: «اگر دیر برسید و ظرفیت تکمیل شود، نمی‌توانید در این دوره پژوهشی شرکت کنید.»

سایت این مرکز پژوهشی از 20مرد و زن بین 25 تا 35 سال دعوت کرده تا برای مطالعه روی قرص‌های هورمونی اعلام آمادگی کنند و پول بگیرند.

پیدا کردن ایرانی در هر جای لس‌آنجلس امکان‌پذیر است؛ این جا هم یک زوج ایرانی کنار مکزیکی‌ها، آفریقایی‌ها و امریکایی‌ها نشسته‌اند تا در این مطالعه شرکت کنند.

دختر جوانی که درتر فهمیدم نامش «سارا» است، با دیدن من لبخند می‌زند و به فارسی سلام می‌کند. اما هنوز در حال احوال‌پرسی هستیم که دوخانم با لباس‌های آبی پرستاری و با چند دسته کاغذ وارد می‌شوند. یکی از آن‌ها می‌گوید:«همه باید آزمایش خون و ادرار بدهید و بعد از این که سلامت شما تایید شد، برای مدت پنج روز میهمان ما می‌شوید.»

دیگری حرف‌های همکارش را تکمیل می‌کند:«در این مدت شما استراحت می‌کنید و بعد از پنج روز، سه هزار و 500 دلار می‌گیرید.»

جمله آخر، لبخند را روی لب‌های خسته آدم‌ها می‌نشاند. انگار همه در ذهن‌ خود برای این مبلغ نقشه می‌کشند. سارا هم با لبخند به پسر کنار دستش نگاه می‍‌کند. پرستارها فرم‌هایی را بین داوطلبان پخش می‌کنند.

فرم اول شامل مشخصات فردی و سوابق بیماری است. چند باری برای پرکردن فرم از سارا سوال می‌کنم. متوجه می‌شوم سارا و همسرش «علی» چندمین بار است که در این مطالعات شرکت می‌کنند. دفعه پیش، داروی جدید مداوای میگرن را گرفته‌اند.

سارا می‌گوید: «من چون خودم میگرن داشتم، در گروه بیماران بودم و علی که میگرن نداشت، در گروه شاهد قرار گرفت. مدت مطالعه، سه روز بود و آخر سرهم نفری 2500 دلار گرفتیم.»

باید نقش بازی کنم تا راحت‌تر با آن‌ها حرف بزنم. می‌گویم: «دلهره دارم. نکند مصرف این داروها عوارضی داشته باشد.»

علی لبخند می‌زند و می‌گوید:«این جا امریکا است. کسی به تو دروغ نمی‌گوید. اگر عوارضی داشته باشد، حتما می‌گویند.»

بعد مشغول پر کردن فرم‌ها می‌شود. فرم دوم، فرم رضایت برای شرکت در مطالعه و قبول شروط است که چند جای آن باید امضا شود. در یکی از بندها نوشته شده است:«داوطلب باید تعهد دهد تا شش ماه بعد از مصرف این قرص‌ها، از بارداری جلوگیری کند. در صورت حالت تهوع و یا گر گرفتگی، حتما محققان را در جریان بگذارد. داوطلب موظف به رعایت رژیم غذایی موسسه است و در صورت رعایت نکردن این موارد، موسسه مسوولیتی برعهده نخواهد گرفت.»

به سارا می‌گویم: «فکر می‌کنی ضرری ندارد؟»

می‌گوید: «من فکر می‌کنم اگر هم اثری داشته باشند، در دراز مدت مشخص می‌شوند. تا آن وقت، کی مرده و کی زنده. نگران نباش. پولش را که بگیری، نگرانی را فراموش می‌کنی. همه این حرف‎ها مال دفعه اول است.»

می‌گوید: «ما اجازه کار نداریم. برای همین فعلا نمی‌توانیم کار دیگری کنیم. این جا اجازه کار نمی‌خواهند. همین که کارت شناسایی داشته باشی، می‌توانی در مطالعه شرکت کنی و پولت را بگیری.»

علی و سارا هر دو از بچه‌های فنی دانشگاه تهران بوده‌اند و حالا دانشجوی کارشناسی ارشد برق هستند.

علی می‌گوید: «این جا به دانشجو اجازه کار نمی‌دهند. پدر ومادرهای ما هم آن قدر پول‌دار نیستند که مدام برای ما پول بفرستند. بالاخره باید یک جور خرج زندگی‌ خود را دربیاوریم.»

هیچ‌کدام از دوستان این زوج نمی‌دانند آن‌ها از چه راهی پول در می‌آورند. سارا می‌گوید:«فکر می‌کنند ماهم مثل خودشان بابای پول‌دار داریم.»

 

سرزمین فرصت‌های طلایی

همه فرم‌ها را تحویل داده‌اند. خانم مسوول، یکی یکی اسامی را می‌خواند تا آزمایش بگیرد. نام نفر بیستم را که می‌خواند. می‌گوید: «بقیه در رزرو می‌مانند.»

نام من بین 20 نفر اول نیست. نفس راحتی می‌کشم. اما دختر مکزیکی گریه‌اش می‌گیرد. با نوزادش آمده است. جلو می‌رود و می‌گوید: «خواهش می‌کنم من را بپذیرید. من از ساعت پنج صبح این جا نشسته‌ام.»

پرستار برایش توضیح می‌دهد که اگر آزمایش خون یا ادرار یکی از داوطلبان مشکل داشته باشد، او را به عنوان اولین نفر جایگزین می‌کند اما اشک‌های دختر که حدود 27 یا 28 ساله به نظر می‌رسد، بند نمی‌آید.

پرستار علی و سارا را صدا می‌زند و آن‌ها خداحافظی می‌کنند و برای آزمایش می‌روند. کنار دختر مکزیکی می‌نشینم. نامش «داماریس» است. او هم اجازه کار ندارد و در یک رستوران ایرانی، کار سیاه می‌کند: «پولی که درمی‌آورم فقط کفاف اجاره‌  خانه‌ام را می‌دهد.»

می‌پرسم: دانشجویی؟

می‌گوید: «نه. من غیرقانونی‌ام.»

از مرز رد شده و خودش را به سرزمین فرصت¬های  طلایی رسانده است!

فروش خون، پلاسما، اسپرم، تخمک، کلیه و حتی مو هم راه‌هایی برای امرار معاش است که اغلب مهاجران امریکا به آن تن می‌دهند. داماریس می‌گوید:«فروش کلیه سخت است اما درماه گذشته سه بار خون فروخته‌ام.»

او هر بار 30 دلار گرفته است. به نوزادش اشاره می‌کند و می‌گوید: « باراول فقط توانستم شیرخشک، پوشک و پودر برایش بخرم. بار دوم هم برای  دختر بزرگم پیتزا خریدم.»

داماریس یک بار هم برای فروش موهایش اقدام کرده اما مراکز خرید مو فقط موهای طبیعی را که تا به حال رنگ ومش نشده‌اند و بکارت خودشان را حفظ کرده‌اند، می‌خرند. موهای مشکی بلندی دارد اما یک نوار پهن وسط موهایش را قرمز کرده. می‌گوید: «موهای من بکارت نداشتند.»

این بچه مال کیست؟

دسترسی به موسسه اهدای اسپرم و تخمک کار سختی نیست. با یک جست‌وجوی ساده در گوگل، نزدیک‌ترین مرکز به خانه‌ام را پیدا می‌کنم. در صفحه ورودی سایت نوشته شده است: «تخمک بدهید، هشت هزار و 500 دلار دریافت کنید.»

برای مراجعه به این مرکز، وقت قبلی لازم است. خانمی که گوشی را برداشته، می‌گوید: «اگر زیر 30 سال هستید، تشریف بیاورید. در ضمن، کارت شناسایی و عکسی از دوران کودکی‌تان، حدود دو سه سالگی‌ همراه داشته باشید.»

یک ساعت بعد در اتاق انتظار یکی از مراکز اهدای اسپرم و تخمک هستم. بازهم خانمی که شبیه پرستارها لباس پوشیده، با لبخند جلو می‌آید و خودش را «جولیا» معرفی می‌کند. اول از همه کارت شناسایی می‌خواهد تا از سن و سالم مطمئن شود. می‌گوید: «افراد زیادی هر روز به این جا مراجعه می‌کنند که هیچ به سنی که مطلوب ما است، توجه نمی‌کنند.»

برای اهدای تخمک، آزمایش پاپ اسمیر لازم است. جولیا می‌گوید: «پاسخ مثبت آزمایش پاپ اسمیر و عکس نوزادی ضمیمه پرونده شما می‌شود. اگر جوینده تخمک شما را انتخاب کرد، با شما تماس می‌گیریم.» برای گرفتن تخمک، در روزهای تخمک‌گذاری به شیوه سونوگرافی داخل رحمی، وسیله‌ای شبیه سرنگ داخل تخمدان می‌شود و تخمک را برمی‌دارد.

جولیا می‌گوید: «تا زمانی که تخمک مورد نظر جواب نداده، در روزهای تخمک‌‌‌گذاری این کار انجام می‌شود و شما بابت این کار، هشت هزار و 500 دلار می‌گیرید.»

هنوز خداحافظی نکرده‌ام که خانم بارداری وارد می‌شود و خانم وآقایی که روی صندلی‌های انتظار نشسته‌اند از جا بلند شده و با ذوق و شوق به شکم خانم باردار خیره می‌شوند. جولیا می‌گوید: «این خانم قرار است بچه آقا و خانم را به دنیا بیاورد.»

یاد سریال «ساعت شنی» می‌افتم. جولیا می‌گوید: «اگر یک بار بچه‌دار شده باشی، می‌توانی از رحم خود برای دیگران استفاده کنی و 15 هزار دلار بگیری. والدین بچه هم موظفند هزینه خوراک و مکان زندگی شما را در دوران بارداری تقبل کنند.»

یاد مرکز باروری «ابن سینا» در تهران می‌افتم. در این مرکز از کسانی که می‌خواهند رحم خود را اجاره دهند، شناسنامه می‌خواهند که حتما ازدواج کرده و بچه‌دار شده باشند. این جا ازدواج مهم نیست اما بچه‌دار شدن مهم است!

این مراکز، بانک تخمک ندارند و در صورت داشتن متقاضی، تخمک می‌گیرند. اما در مورد اسپرم، وضعیت فرق می‌کند. مردان زیر 40 سال در هر زمان می‌توانند اسپرم بفروشند و هر بار 150 دلار دریافت کنند.

این اسپرم‌ها در بانک اسپرم نگهداری می‌شوند و در مواقع لازم از آن‌ها استفاده خواهد شد. از جولیا می‌پرسم:«اگر از این اسپرم‌ها یا تخمک‌ها بچه‌ای به دنیا آید، آیا می‌توانیم او را ببینیم؟»

 می‌گوید: «از نظر قانونی، بچه در سن 18 سالگی باید بفهمد که پدر و یا مادر واقعی ‌او کیست. قبل ازآن هم می‌توان طبق توافق طرفین عمل کرد. ضمن این که این موضوع در شرایطی مطرح است که تخمک یا اسپرم از اهداکننده مستقیم گرفته شده و شخص اهداکننده مشخص باشد.»

آهسته می‌گوید: «البته به نظر من بهتر است این موضوع را در جلسه اول مطرح نکنید. بسیاری از خانواده‌ها وقتی این را از زبان اهداکننده می‌شنوند، پاپس می‌کشند و تفاهم‌نامه را امضا نمی‌کنند. آن‌ها دوست دارند بچه مال خودشان باشد.»

 

لطفا چانه نزنید

این جا کلیه، بهای مشخص ندارد.  قیمت‌ها متفاوت هستند؛ از 30 هزار دلار تا عددهای نجومی. چندی پیش در صفحه فیس‌بوکی با عنوان «I want to sell my kidney»، خبری مبنی بر فروش یک کلیه به قیمت 150 هزار دلار منتشر شد. گفته می‌شود یک اسراییلی پول‎دار این کلیه را برای همسر بیمارش خریده است.

فروشندگان کلیه، پیام فروش را در این صفحه منتشر می‌کنند و خریداران با «لایک»، استقبال می‌کنند و در کامنت‌ها از شرایط فروش می‌پرسند.

«مایک» نوشته که قصد دارد کلیه اش را با گروه خونی «B» مثبت بفروشد. در مسیجی به عنوان خواهان، قیمت را می‌پرسم . مایک فقط با نوشتن یک عدد جوابم را می‌دهد؛« $ 35000».

آگهی‌های خرید و فروش کلیه در خیابان «گیلان» تهران هم دیگر از مد افتاده‌اند. این‌روزها خریداران و فروشندگان ایرانی نیز در صفحه «فروش کلیه» فیس‌بوک، معامله می‌کنند.

«رضا»، 28 ساله است و مشخصات خود را برای فروش کلیه، تازه به روز کرده است. نوشته: «لطفا ایمیل بزنید.»

 وقتی از او قیمت می‌پرسم، می‌نویسد: «خواهش می‌کنم چانه نزنید. من اگر به این پول احتیاج نداشتم، کلیه‌ام را برای فروش نمی‌گذاشتم. لطفا فقط در صورتی که قادر به پرداخت 40 میلیون تومان پول هستید، ایمیل بعدی را بزنید.»

0
27 Mar 16:01

تغییر ساعت خطر سکته قلبی را افزایش می‌دهد

آزمایش‌ها نشان داده‌اند که میزان سکته قلبی در افراد در سه روز اول تغییر ساعات تابستانی و زمستانی حدود ۲۵ درصد افزایش می‌یابد. این تغییرات می‌تواند به دلیل برهم خوردن تعادل هورمونی باشد. زمان در ایران از هفته گذشته به ساعت تابستانی تغییر کرد و در اروپا از روز یک‌شنبه (۳۰ مارس/ ۱۰ فروردین) تغییر می‌کند. زمان تنها یک ساعت در شبانه‌روز جلو یا عقب کشیده می‌شود، اما تاثیرش روی افراد حساس می‌تواند غیرمترقبه و حتی بسیار شدید باشد؛ مثلا موجب سکته قلبی شود! درباره تاثیر ساعت خواب بر سلامت بیشتر بخوانید یک شرکت بیمه درمانی در آلمان متوجه شده که درصد افرادی که به دلیل سکته قلبی پس از تغییر ساعت به بیمارستان‌ها منتقل می‌شوند، به شکل بارزی بالاتر از سایر وقت‌هاست. این نتیجه پس از یک تحقیق درازمدت که از سال ۲۰۰۶ شروع شده، به دست آمده است. نتایج یک پژوهش از سوئد نیز با تحقیقات یادشده مشابه است. یکی از علل می‌تواند دچار شدن افراد حساس به بی‌خوابی باشد. خواب این افراد پس از تغییر ساعت روزانه مختل می‌شود، وضعیت هورمونی ‌آن‌ها بهم می‌ریزد و احتمال ابتلا به سکته قلبی افزایش می‌یابد. ساعت درونی برای کسانی که پوست چندان کلفتی ندارند، تغییر یک ساعت در شبانه‌روز می‌تواند به اختلال در ساعت درونی‌شان بیانجامد. بسیاری از آن‌ها دچار بدخوابی می‌شوند و از خستگی و نداشتن تمرکز شکایت می‌کنند. این نشانه در میان زنان بیشتر دیده می‌شود. پژوهش‌های دیگر نشان می‌دهند که کودکان نیز در روزهای اول تغییر ساعت بدخلق و بهانه‌گیر می‌شوند. نتیجه تحقیق دانشکده روانشناسی هایدلبرگ روی ۵۰۰ کودک و نوجوان نشان می‌دهد که بدن نوجوانان ۱۲ تا ۱۸ سال سه هفته وقت لازم دارد تا به ساعت جدید عادت کند. ۷۰ درصد مخالف جالب است که ۷۰ درصد مردم آلمان با تغییر ساعت تابستانی یا زمستانی مخالفند. این کار که با هدف صرفه‌جویی در برق انجام می‌شود، اصلا به مذاق مردم خوش نمی‌‌آید و بارها برای از میان برداشتن‌اش تلاش شده است. تا حالا که این تلاش‌ها به سرانجامی نرسیده است. اما کارشناسان برای افراد حساس راهنمایی دیگری دارند: از چند روز قبل از تغییر ساعت، کمی زودتر به رختخواب بروید و سعی کنید بدن‌تان را کم کم به این تغییر عادت دهید؛ از مواد طبیعی آرامش‌بخش هم می‌توانید استفاده کنید. اما دور قرص‌های خواب‌آور را بهتر است خط کشید؛ با یا بی تغییر ساعت؛ مگر آن‌که پزشک آن را تجویز کرده باشد.
27 Mar 14:56

Volcano within a volcano - Aogashima, Japan