Shared posts

02 Jul 09:11

لایک زدن و لینک دادن، در دنیای واقعی دردی را دوا نمی‌کنند

by علیرضا مجیدی

یک مؤسسه تبلیغاتی در سنگاپور، در یک کارزار تبلیغاتی کار جالبی کرده است، به این صورت که روی عکس تعدادی از قربانیان بلایای طبیعی، عکس افرادی را نشان داده است که به جای کمک، به سبک فیس‌بوک، در حال لایک زدن هستند، تا به این ترتیب نشان بدهد که واکنش‌های دنیای مجازی، لزوما به کار نیازمندان دنیای واقعی نمی‌آیند.

07-01-2013 10-06-47 AM

07-01-2013 10-06-25 AM

07-01-2013 10-06-02 AM

و این همان شکافی است که بین دنیای آنلاین و آفلاین ما ایجاد شده است.

خیلی‌ها با لایک زدن، یا اشتراک یک مطلب تصور می‌کنند که گام بزرگی برای کمک به دیگران یا پیشبرد یک مأموریت برداشته‌اند، در صورتی که:

دوصد گفته چون نیم‌کردار نیست!

07-01-2013 10-07-05 AM

منبع

02 Jul 09:02

چه دقتی می‌کردم که دخترم کلیشه‌ها را نبیند؛ هرهرهر

by گیسو
mug.1984

Daughters of feminists

دخترک دارد مجله ورق می‌زند. به صفحه‌ای می‌رسد که تبلیغ کرم موبَر است. تمام صفحه عکس پاهای صاف و صوف به ردیف است و تصویر کرم موردنظر کوچک سمت چپ صفحه است.
به من می‌گوید: مامان‌جون، می‌خوام از اینا برات بخرم. (اشاره می‌کند به پاها)
مطمئن نیستم که متوجه شده است اینها پا هستند؛ چون فقط بخشی از ران وساق هستند. می‌گویم: این چیه مامان‌جون؟
می‌گوید: پائه دیگه. می‌خوام از این پاها برات بخرم.
می‌گویم: من که خودم پا دارم.
می‌گوید: نه، مال تو خوب نیست. مو داره. این پاها خوبه. 
انگشت اشاره‌ش را می‌کشد روی عکس پاها و می‌گوید: آخی.آخی.آخی. چه نرمه. چه خوبه. از اینا باید برات بخرم مامان‌جون.
*
حالا این گفتمان‌های فمینیستی که می‌گویند شیوکردن موهای بدن زن از دستاوردهای جوامع مردسالار است و چون مردها دوست دارند بدن زن این‌طور باشد، زن به اینجا رسیده است، بیایند برای من روشن کنند که دختر کمتر از سه‌ساله من که نه تبلیغات تلویزیونی می‌بیند (چون نداریم) و نه مادرش در حال گفتگو درباره این امور است، از کجا به این نتیجه رسیده است که پاهای من با موهای 2 میلیمتری خوب نیست و ایشان باید برای من پای نرم و خوشگل و بی‌مو بخرد؟
 

این را به یکی از دوستان‌م که خانمی حدودا 46 ساله است، گفتم. خندید و گفت که شعری بوده است قدیم‌ها درباره دخترای زن‌های فمینیست که آخر سر چه جور از آب درمی‌آیند. 
شب نرسیده خانه‌ش، شعر و آهنگ را برام ایمیل کرد.
آهنگ را از اینجا می‌شود گوش داد. این هم از شعرش:
DAUGHTERS OF FEMINISTS
(Nancy White)

Daughters of feminists love to wear pink and white
Short frilly dresses they speak of successes with boys,
It annoys their mom.
Daughters of feminists won't put on jeans
Or that precious construction boot Mama found cute,
Ugly shoes they refuse. How come?
Daughters of feminists think they'll get married
To some wealthy guy who'll support them forever
Daughters of feminists don't bother voting at all.
Daughters of feminists beg to wear lipstick
Each day from the age of three.
Daughters of feminists think that a princess is
What they are destined to be.
How do they get so girlie?
How come they want a Barbie?
Why does it start so early?
Why, when we bring her up just like a fella,
Who does she idolize? Cinderella!

(spoken) Honey she's a doormat. You think when she marries that prince
he's not going to expect her to run that entire castle? ..
Look at all those rooms. And he's always on the road
Snow White? Doing all the housework for seven guys?
In return for room and board. This is no deal. Huh!

Daughters of feminists bruise so easily
Daughters of feminists hurt.
Daughters of feminists curtsey and skip
Daughters of feminists flirt.
They say, "Please mommy can I do the dishes?
And let's make a pie for my brother!"
Are they sincere?
Are they crazy or
Are they just trying to stick it to mother?

How do they get so girlie?
And how come they want a Barbie?
Why does it start so early?

Daughters of feminists just want to play with their toys!

@feminist @child
Copyright Nancy White
02 Jul 07:25

آیا آدمیزاد مجبورست برای یادداشتهایش عنوان انتخاب کند؟ خیر

by unsterblich
mug.1984

سلام من

یک بار حسین  در وبلاگش یک سری اسم لیست کرد فلانی؛ بیساری؛ بهمانی و المیرا دلم برایتان تنگ شده است. صادقانه آن وقت فکر کردم چه کار مسخره ای! ور دار زنگ بزن به ما و بگو دلت تنگ است پدر من! مجبور که نیستی.
دیروز بود یا پریروز از خیابان رد میشدم وسط خیابان دیدم کسی عربده کشید مادر جنده چه کار میکنی یا کجایی (همچه چیزی) فهمیدم چراغ عابر قرمز بوده و وسط خیابان ماتم برده من دلقک هستم اینطور مواقع فوری رفتار طنازانه یا گاهی لوند بازی درمیاورم و میدوم و فحش نمیخورم. این شد که در رفتم. رسیدم آن سر خیابان. فهمیدم انگار برای من سالها گذشته از این سر به آن سر رفتن...داشتم میان راه در مغزم با کسی حرف میزدم و به او میگفتم دلم تنگ شده است...مایه اش کشیدن این تلفن از جیب و یک زنگ بود خرج هم نداشت به مدد تکنولوژی و شرکت آرنج اینترنت هم داریم و اگر نامردی اینترنت ایرانی نباشد دو ساعت و نیم اختلاف زمانی را هم مسخره میکردم و زنگ میزدم دیدم زنگم نیامد. اینهمه  گفتگوی درونی را نمیتوانم از خودم بیرون بکشم و گپ بزنم. حالا نشسته بودم روی پله ی دانشکده و فکر میکردم شاید باید خودم را راضی کنم به خودم. باید قبول میکردم که من دیگر نه آن آدم پرحوصله و پرحرف هستم در تلفن و نه آن آدم صبور خوش خلق سرحال. عبوس و اخمو و غرغرو...بدتر از آن دیدم که چقدر حرف زدنم محدود می آید. از خودم پرسیدم چند نفر هستند در دنیا که دستم می رود زنگ بزنم. دیدم هستند هنوز بی نیاز از دلیل برای زنگ زدن هنوز ساعتها و چندین صفحه و روزی چند بار نوشتن...تعجبم می آید از اینهمه دست از آدم ها کشیدن. تعجبم می آید از اینهمه نخواستن. دلم میخواهد همینجا بنشینم اگر حرفی داشته باشم بنویسم و بفرستم برود اما زنگ نزنم حتا دیدار هم نکنیم تا صبح به نوشیدن نگذرد. درد دل نکنیم و آواز هم نخوانیم... فراموش کنیم اگر نکرده ایم. از من نپرسیم چه مرگم است چه بر من رفته. چرا....نامهایشان را به ترتیب  لیست کنم:
الف تا ی...دلم برایتان تنگ شده است اما بمن نزدیک نشوید خسته و دردناکم.