Shared posts

18 Apr 18:06

613

by میرزا آدم جان
سابق ما در قبیله که بودیم، صف نداشتیم. یعنی در واقع هیچ گاه نیاز به صف بستن در قبیله احساس نشد. هر کاری بود همه با هم می‌کردیم. همه با هم می‌رفتیم شکار، همه با هم می‌خوردیم، همه با هم بودیم هرچه که بود. اگر چیزی بود، همیشه برای همه به مقدار کافی بود و اگر چیزی نبود، برای هیچکس نبود. اما با این همه، ما با مفهوم صف بیگانه نبودیم. می‌دانستیم چیست و حتی برایش ضرب المثل هم داشتیم. نمی‌دانم از کجا و چرا، ولی رئیس همیشه می‌گفت: آدمی که با جا زدن در صف مشکلی ندارد، به هیچ عنوان قابل اعتماد نیست.
15 Feb 22:03

3-29

by insoo

 

پایم از مغزم فرمان می‌گیرد و لاغیر

 

 

۱- کسانی که آشنایی اندکی با نیروهای نظامی جمهوری اسلامی ایران داشته باشند خیلی خوب می‌دانند، اولین و برترین گزینه‌ برای گذران دوره سربازی سپاه است و بعد ارتش؛ اما گزینه‌ای که کمتر کسی آرزوی تصاحب آن را دارد نیروی انتظامی‌ست. با این‌حال، دوره آموزشی‌ام در نیروی انتظامیِ جهرم سپری خواهد شد. من از اینکه در نیروی انتظامی‌ام ناراضی نیستم؛ چون همواره معتقد بوده‌ام نیروی انتظامی، جزء مظلوم‌ترین نیروهای نظامی هستند؛ خاصه از نظر تسهیلات و شأن اندکی که برای آنان قائل می‌شوند. افرادی که هر روزِ خدا جانشان در معرض تهدیدِ قمه‌کش‌ها و قاچاقچی‌هاست؛ کسانی که مسئول برقراری نظم و امنیتِ شهر و محله‌های خرد و کلان‌اند. برایم خوب است، برای مدتی هم شده عینک و کتاب‌هایم را کناری بگذارم و از نزدیک لمس کنم محیط خشک و یخ نظامی را. محیطی که با دانش و سوادت کاری ندارد و فقط چابکی و چالاکی‌ات در اولویت است.

۲- در آستانه بیست و پنج سالگی‌ام و در این سال‌ها، دست به دامان هیچ رانت و دستمالی نشده‌ام؛ پاهایم تنها و تنها از مغزم فرمان گرفته نه از فاحشه‌های مغزی! حالا کم کم دارد یک اسفند و صدای جفت شدنِ پوتین‌ها از راه می‌رسد. (لطفاً کسی پیدا نشود و اَدای آدم‌های همه‌چیزدان را در نیاورد و بگوید: چرا اَمریه نگرفتی؟ چرا بهمان جان نرفتی؟ چرا فلان کَسَک را ندیدی؟ چرا با آن توپولوی چاقِ طاسِ بدقواره مشورت نکردی؟ والخ). / پست مرتبط + /

۳- ذهنم گیج و گنگ و منگ است و بیش از این در انگشت‌هایم جانی برای نوشتن نمانده؛ تمام حرف‌های نگفته و ماهیِ بی‌قراری که در تُنگِ دلم بالا و پایین می‌جهد را واگذار می‌کنم به عکس پایین، عکسی که خودِ خودِ سربازی‌ست؛ با تمامِ دلتنگی‌ها و دوری‌هایی که به دلت چنگ می‌زند. با ایهامی که پسِ آن پنهان است و نشان از مخاطبش دارد.

 

سرباز

 

پ.ن: پر واضح است این وبلاگ تا «نمی‌دانم کِی» به شرط جانِ سالم به در بردنِ نویسنده‌اش به روز نخواهد شد، ایمیل‌هایش ناخوانده خواهد ماند، چراغ چت‌اش خاموش می‌ماند و از تلفنش جز «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است» شنیده نخواهد شد.

یاحق

26 Jan 16:30

5-39

by insoo

 

دیوار دستم را می‌گیرد، تاریکی چشم‌هایم را

 

 

دیوار دستم را می‌گیرد، تاریکی چشم‌هایم را. سایه‌ام از من می‌گریزد و چند متر آن طرف‌تر، توی جاده، بالای لاشه‌ی سگی شروع به گریه می‌کند. اصلاً همیشه همین‌طور بوده، راهِ من و سایه‌ام هیچ ربطی به هم نداشته؛ هر کدام‌مان بی‌اعتنا به آن یکی، با هم لج می‌کنیم و هر کسی راه خودش را می‌رود. سایه‌ام از من خوشتیپ‌تر و خوش سر و زبان‌تر است هر کجا هم دلش بخواهد سَرَک می‌کشد: من فیلم نگاه می‌کنم او تخمه می‌شکند، من کتاب می‌خوانم او استکان چای‌اش را کنار پنجره می‌گذارد و به دوردست‌ها خیره می‌شود، من تنها در خیابان‌ها قدم می‌زنم او در کافه کنار یارش می‌نشیند و به سیگارش پُک می‌زند.

ما وصله هم نبوده و نیستیم؛ فقط بی‌خودی وقت هم را می‌گیریم و بی‌خودتر از آن در کنار همیم. اگر در یکی از این شب‌گردی‌ها، گروهی ولگرد به من حمله کنند و با مشت و لگد و قمه، سر و صورتم را زخمی کنند «آخ» و «آه»ش هم در نمی‌آید چه برسد به آن‌که کمکم کند. تازه دلش خنک هم می‌شود و بی‌توجه به دهانِ خونی‌ام سوت می‌زند و از من دور و دورتر می‌شود.

من و سایه‌ام به آخرِ خط رسیده‌ایم. هر دویمان خیلی خوب می‌دانیم که هیچ‌کدام‌مان برای آن یکی مهم نیست؛ حال‌مان مثل حالِ زن و شوهری‌ست که آنقدر یکدیگر را فراموش کرده‌اند که حتی تاریخِ آخرین بوسه‌شان را هم به یاد نمی‌آورند.

من و سایه‌ام تنها و تنها از روی جبر در کنار همیم. دست به هر کاری می‌زنیم تا از شرّ هم خلاص شویم: او تمام جیب‌هایش را پاره می‌کند تا خاطره‌ای از من در آن، جا نشود؛ من هم هر شب تمام لامپ‌ها را خاموش می‌کنم تا قیافه‌اش از روی تمام اشیاءِ خانه بپرد. او محو می‌شود و این‌گونه است که شب‌ها دیوار دستم را می‌گیرد، تاریکی چشم‌هایم را.

22 Jan 11:19

4-35

by insoo
ضرغام نره ئی

گو این‌که، چنین نسلی را به زیرزمینی زیستن عادت‌ داده‌اند و هر بار هم خواسته‌اند سر از زیرزمین‌شان بیرون بیاورند، سرشان با پوتین لگد شده است

نسلِ زیرزمینی

درنگی بر فیلم تهرانِ من، حراج

 

یکم- گراناز موسوی را از خیلی سال‌ها پیش‌تر به عنوان شاعر می‌شناختم؛ تا این‌که حدود یک سال پیش، فیلمِ او با عنوان «تهران من، حراج» به دستم رسید. تماشای آن‌را مدام به امروز و فردا موکول می‌کردم چون پیش‌فرضم درباره این فیلم، پیش‌فرضی مشابه فیلم شرایط و فیلم‌های همانند آن بود: یعنی فیلم‌هایی کم‌مایه از نظر ساختار و محتوا که توأمِ با نگاهی سطحی نسبت به مسائل و معضلات جامعه ایرانی‌ست. اما امشب که به تماشایش نشستم به کلی پیش‌فرض‌هایم درهم شکست و از نظرم فیلمِ مستقلِ قابلِ تحسینی آمد. خاصه با وجود نابازیگرها، دیالوگ گفتن‌شان چندان توی ذوق نمی‌زد. محل فیلم‌برداری خودِ خیابان‌های تهران بود و همین عامل در باورپذیرتر کردنِ وقایع برخی سکانس‌ها کمک قابل توجهی می‌کرد.

دوم- وقتی «تهرانِ من، حراج» را تماشا می‌کردم برخی سکانس‌ها، سیلی محکمی به گوشم می‌زد و یادم می‌انداخت در این سال‌ها سانسور تا چه حدی به بدنه سینما رخنه کرده و نبود چنین آفتی تا چه میزان می‌تواند در شکل‌گیری قصه‌ای سرراست و بی‌پیرایه به کمک کارگردان برسد. استفاده از سایه یا خاموش کردن چراغ برای القاءِ پوشیدن/ درآوردن لباس، شانه کردن مو (باران، مجید مجیدی)، بغل کردن (پل چوبی، مهدی کرم‌پور)، رابطه جنسی (زندگی خصوصی، محمدحسین فرح‌بخش) و... گاه از درام، فیلمی کمدی ساخته. (بی‌شک کم و بیش در سینما شاهد خنده‌های تماشاگران در واکنش به چنین صحنه‌هایی بوده‌ایم که حاکی از گسست بین مخاطب و فیلم‌ساز است). هرچند، بچه‌های بدِ علیرضا داوودنژاد با گریمِ متفاوتِ بازیگر زنِ فیلم به نوعی هنجارشکن در این زمینه محسوب می‌شود.

سوم- در قاب سینما و تلویزیون نگاه به دغدغه‌های جوانانِ ایرانی، اغلب نگاهی سلبی و یک‌سویه بوده؛ خاصه در فیلم‌های دولتی، جوانان شهرنشینِ دانشگاهی، عموماً افرادی دارای اندیشه‌های غلط، شیطان‌پرست، منحرف، ضداجتماع و... به تصویر کشیده شده‌اند/ می‌شوند که در انتها می‌بایستی از داشته و دانسته‌هایشان توبه کنند. اما گراناز موسوی در پی تأیید و انکار چنین مسائلی برنیامده و سعی کرده با نگاهی واقعی و برآمده از حقایق جامعه، زندگی چنین نسلی را جلوی دوربین ببرد. از قضا همین رویکرد نیز از جمله نقاط قوت فیلم محسوب می‌شود. گرچه گه‌گاه در ورطه شعارزدگی می‌افتد: مثلاً آنجا که در اداره پلیس صدای شلاق زدنِ دختر-پسرهایی می‌آید که در پارتی دستگیرشان کرده‌اند [در رابطه با نوع برخورد با مهمانی‌های شبانه، نبایستی سکانس فوق‌العاده طلایِ سرخِ جعفر پناهی را از یاد برد]. همین‌طور استفاده از صدا و چهره بابک میرزاخانی برای اجرای ترانه «امشب»، بی‌درنگ ذهن بیننده را سمت فیلمِ «کسی از گربه‌های ایرانی خبر نداره» بهمن قبادی پرتاب می‌کند و این تقلید و تکرار چندان خوشایند نیست.

چهارم- در کل، آنچه در فیلم رخ می‌دهد روایت‌گر سبکِ زندگی مدرنِ جوانانی‌ست که بین سنت‌ها غوطه‌ورند. مرضیه به‌خاطر علاقه‌اش به تئاتر و نداشتن حجاب از جانب خانواده‌اش طرد شده، به‌تنهایی در آپارتمانی زندگی می‌کند، نامجو گوش می‌دهد، به مهمانی دوستانش می‌رود، دوستش به خانه‌اش می‌آید، در فکر ترک ایران است و... با این‌حال، چنین قشری از جانب تربیون‌های رسمی انکار و سانسور می‌شوند؛ انکار و سانسوری که فقط و فقط پاک کردن صورت مسأله است و بدتر از آن حذف و نگاهی بدبینانه به این افراد از جانب نهادهای غیررسمی‌ست. چنین رویکردی، موجب یأس و افسردگی نسلی شده که هر کدام‌شان در غارِ تنهایی خودشان خزیده‌اند؛ زیرا غالب دغدغه‌ها و علایق‌شان از جانب جامعه نفی می‌شود. کنسرتشان زیرزمینی‌ست، تئاترشان، زیرزمینی‌ست. گو این‌که، چنین نسلی را به زیرزمینی زیستن عادت‌ داده‌اند و هر بار هم خواسته‌اند سر از زیرزمین‌شان بیرون بیاورند، سرشان با پوتین لگد شده است.

17 Jan 13:01

6-5

by insoo

 

سال‌های سگی

 

 

آلبرتو گفت:«می‌خوام یه موضوعی‌رو باتون در میون بذارم، قربان. جناب سرهنگ یه بار به ما گفت با افسرهای خودمون مشورت کنیم. منظورم گرفتاری‌های شخصی‌ه.»

ستوان گفت: «خودتو معرفی کن.»

«آلبرتو فرناندِز، قربان، سال یکم، واحد اول.»

«بسیار خوب، حرف‌تو بزن.»

«حالم خوش نیست، سرکار ستوان. حالِ روحی‌مو می‌گم. نه جسمی. شب‌ها کابوس می‌بینم. وحشتناک‌اَن، سرکار ستوان. گاهی خواب می‌بینم آدم کشتم، گاهی حیوون‌هایی که صورت آدم‌هارو دارن دنبالم می‌کنن. عرق‌ریزون و لرزون از خواب جا می‌پرم. وحشتناکه، سرکار ستوان، باور کنین.»

«من که کشیش نیستم، الدنگ! گرفتاری‌های شخصی‌تو ببر پیش عمه‌ت!»

آلبرتو زیر لب گفت: «نمی‌خواستم مزاحم‌تون بشم، سرکار ستوان.»

افسر پوزه‌اش را نزدیک برد و گفت: «یه لحظه صبر کن، این بازوبند چیه؟ تو نگهبانی؟»

«بله، قربان.»

«خبر نداری که هیچ‌وقت نباید پست خودتو ترک کنی مگه این‌که جون از تنت بیرون رفته باشه؟»

«بله، قربان.»

«گرفتاری‌های شخصی! مادرسگ! مادرسگ الدنگ. برگرد سر پست و خدا رو شکر کن که کارتو گزارش نمی‌دم.»

«چشم، قربان.»

آلبرتو سلام داد، عقب‌گرد کرد و از پشت سر شنید: «ما که کشیش نیستیم، الدنگ.»

 

سال‌های سگی،  (۱۳۹۰)، ماریو بارگاس یوسا، مترجم: احمد گلشیری، چاپ ششم، نگاه، صص ۲۵تا ۲۷.

16 Jan 11:31

دست هايت دو جوجه گنجشک اند ( غلامرضا طریقی )

by asru
دست هايت دو جوجه گنجشک اند ، بازوانت دو شاخه ی بی جان !

ساق تــــو ساقـــه ی سفيـدی کــــه  سر زده از سياهــــی گلدان

ميوه های  رسيده ای  داری  ،  پشت  پيراهن  پر  از  رنگت

مثل ليموی تازه ی « شيراز» روی يک تخته قالی « کرمان» !

فارغ از اختلاف «چپ» با «راست» من به چشمان تو می انديشم

ای  نگـــاه  هميشه  شکاکت  ،  ائتلاف  فرشتـــه  با شيــــطان !

فال می گيرم و نمی گيرم ، پاسخـــی در خور سوال اما

چشم تو باز هم عنانم را می سپارد به دست يک فنجان

با همين دستهای يخ بسته ، می کشم ابروی کمانت را

تا بسوی دلـــم بيندازی  ، تيــــری از تيــرهای تابستان !

در  تمام  خطوط  روی  تو  ،  چشم  را  می دوانم هر بار

خال تو خط سير چشمم را می رساند به نقطه ی پايان !

15 Jan 18:01

هوای آزاد

by tdi

آیزایا برلین در نامه ای به آرمسترانگ سردبیروقت فارین افرز می نویسد که  برای شهروندان معمولی شوروی همه چیز شبیه نوعی بسیج و آماده باش است .و سردمداران شوروی شهروندان را مدام در حالت بسیج و آماده باش کامل نگه می دارند . وبه همین خاطر وقتی شهروندی در موقعیت آزاد و رها قرار می گیرد این وضع برایش سخت تر از اردوگاه های کار اجباری است .(خلبانی که به غرب پناهنده شده بود به شوروی برگشته بود.) آنها دوست دارند که امورشان روتین و وقت گیر و مقرراتی بگذرد و اصلا مسئله ی فراغت مطرح نشود. (آیزایا برلین ، ذهن روسی در نظام شوروی ، رضا رضایی ص 42)در جایی خوانده بودم که نیما یا یکی از بزرگان شعر و ادب بعد از کودتای بیست وهشت مرداد گفته بود که حالا خوب شد و می شود شعر گفت .چرا روح و روان انسان ها چنان به خفقان عادت می کند که در هوای آزاد نمی توانند شعر بگویند و زندگی کنند؟

14 Jan 20:01

1-29

by insoo

 

هیچ مسافری

دل،

 به صندلی

نمی‌بندد

 

و من

اُتوبوسی گمشده

پنهان در دره‌ای متروک

دل،

به گوشواره‌ای بسته‌ام

که از تو به جا مانده است.

08 Jan 23:05

5-38

by insoo
ضرغام نره ئی

بعضی ترکیب‌ها و واژه‌ها، مین‌های خنثی‌نشده‌ا‌ی‌ هستند که سال‌هاست برای انفجار، دارند ثانیه‌شماری می‌کنند.

 

هر کلمه یک بطن دارد و پَسِ آن هفتاد بطن خُفته است

 

خوب که دقت کنی، برخی واژه‌ها، بطنِ خسته و مفلوکی دارند. اصلاً همین کلمه «مفلوک»؛ نکبت، روسیاهی و بدبختی از سر و رویش می‌بارد. یادآور کارگرانِ آفتاب سوخته‌ای‌ست که زاغه‌نشین‌اند. کارگرانی که با دست‌های سیاه و ترک‌خورده دلّه روغن‌نباتی، بلوک و کلوخ روی هم گذاشته‌اند تا سر پناهی برای شب‌هایِ یخِ زمستان داشته باشند. شب‌هایی که با مرور رژِ لب و چکمه و گونه‌های قرمزِ دختران شهری صبح می‌شود.

از این‌ها که بگذریم، امروز تازه فهمیدم «زخمِ معده» چه ترکیبِ وحشتناک و افسرده‌ای‌ست. از آن ترکیب‌هایی که هفته‌ای چهار روز در مطبِ روان‌پزشک‌ها ولو است و روزانه دست‌کم دوجین قرص اعصاب را خشکِ خشک، بدون جرعه‌ای آب قورت می‌دهد.

علی‌الاصول، خودِ کلمه‌ی «زخم» دلِ آدم را ریش می‌کند. این کلمه برای من یادآور لاتی‌ با سیبیل دسته‌کتری، کت و شلوار سیاه، پیراهن سفید [در حالی‌که سه دکمه اولش باز است و پشمِ سینه‌اش نیز اسیرِ دستِ نسیم است]، کلاه شاپو، و کفش‌های قیصریِ پاشنه نکشیده‌ای‌ست که تیزی کفِ دستش دارد (دقت کنید تیزی، و نه مثلاً چاقو، قمه یا شمشیر) و با این تیزی، خطی روی صورتی سفید و دست‌نخورده می‌اندازد: این می‌شود زخم.

اما معده؛ معده تقریباً در میان‌تنه آدم است و همین باعث شده تکلیفش با خودش معلوم نباشد. مثلِ مادری که باید هوای همه بچه‌هایش را داشته باشد: از آن بچه‌ای که دکتر و مهندس شده بگیر، تا آن بچه‌ی ریقویی که هنوز نمی‌تواند آب دماغش را جمع و جور کند. معده هم باید حواسش به بالا و پایین باشد تا مبادا در میزان سهمیه‌ی عقل و عشق (شوک عصبی؟!) کاستی و فزونی رخ دهد. پس، گمان می‌کنم کاملاً واضح است برایتان که بفهمید معده منشأ درد است. اصلاً تمام دردها از معده ساطع می‌شود و بعد کم‌کمَ‌ک در تمام بدن تکثیر و پخش می‌شود؛ بس که آه و درد درونش تلمبار شده و جیکش درنیامده. هروقت دردی سراغِ آدم آمد باید معده را جلائی داد.

القصه، «زخمِ معده» ترکیبِ شدیداً دهشتناکی‌ست و باید با احتیاط بر زبان جاری شود. باید مراقبِ دنیای تودرتویِ پسِ کلمات بود و بی‌گدار واژه‌ای را لقلقه زبان نکرد. بعضی ترکیب‌ها و واژه‌ها، مین‌های خنثی‌نشده‌ا‌ی‌ هستند که سال‌هاست برای انفجار، دارند ثانیه‌شماری می‌کنند.

08 Jan 16:20

6-4

by insoo

تریلر چون شعری رمانتیک

 

 

ایندیا: این منم. هم‌چون گلی که رنگش را انتخاب نمی‌کند.

 

(استوکر- پارک چان ووک- ۲۰۱۳).

05 Jan 19:39

3-28

by insoo
ضرغام نره ئی

حکایتِ وردِ مستانِ سوته‌دلی‌ست که شب را با شراب چهل ساله سحر کرده‌اند و فاصله میان عبد و معبود را با حدیثِ گیسویِ «سرو چمان» از میان برده‌اند.

حکایتِ وردِ مستانِ سوته‌دلی‌ست که شب را با شراب چهل ساله سحر کرده‌اند و فاصله میان عبد و معبود را با حدیثِ گیسویِ «سرو چمان» از میان برده‌اند.

به شیراز شدم، عشق باریده بود

 

شیراز، با لبخندِ بی‌بدیلِ مونولیزائی که کُنجِ لبش نشسته، شیوه عاشق‌کشی و شهرآشوبی را خوب بلد است؛ به همین‌خاطر، رخسارش حاجتی به سُرمه و مشاطه ندارد. از همان دروازه قرآن که وارد شهر شوی، می‌توانی طعمِ عشق را زیرِ زبانت مزه مزه کنی.

نه در حافظیه، که وقتی در کوچه‌ پس‌کوچه‌های مجاورِ حرمِ شاه‌چراغ هم قدم بزنی از بویِ کاه گلِ خانه‌های قدیمی و شاخه‌های انگور، نفسِ عشاقی را استشمام می‌کنی که با امید وصال، از این کوچه‌ها گذر کرده‌اند تا به ضریح برسند، دخیل ببندند و نذر کنند برای در آغوش کشیدن محبوب و معشوقشان. شاید از همین‌رو باشد که حتی در واسونک‌ها و ترانه‌های فولکلور، شاه‌چراغ پناه‌گاهِ عشاقِ بی‌پناهی بوده که اُمیدی جز لطفِ حضرتِ حق نداشته‌اند:

بیو بریم شاه‌چراغ

والا عهدی ببندیم

 

 

شیراز- زمستان 1392

 

(شیراز- پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۲)

 

این کوچه‌های تنگ و باریکِ اطراف حرم، سرشار از حکایت‌های دلدادگی‌ست. خوب که گوش کنی، بی‌تردید متوجه خواهی شد که در و دیوارش دارد با آدم حرف می‌زند. خاکش پر از قدم‌های اُفتان و خیزانی‌ست که بعد از کشیدنِ دو سیب، در حالی‌که نایی در ذغالِ قلیان‌شان‌ نمانده مسیری جز حرم، نیافته‌اند. اصلاً باید شاه‌چراغ را از تمامِ زیارتگاه‌ها و امامزاده‌ها فاکتور گرفت؛ نَقلِ صحن و ضریح اینجا حکایت دیگری‌ست: حکایتِ وردِ مستانِ سوته‌دلی‌ست که شب را با شراب چهل ساله سحر کرده‌اند و فاصله میان عبد و معبود را با حدیثِ گیسویِ «سرو چمان» از میان برده‌اند.

31 Dec 16:01

نماینده خران به آهو گفت:

by مانی ب.
ای آهوی تنها، غصه نخور! ما هم که دایما دور هم‌ایم، در نهایت تنهاییم!

+
30 Dec 17:38

شب دلواپسی‌ها هر قدر کوتاه‌تر بهتر

by sherkadehsaghi
ضرغام نره ئی

چه فرقی می‌کند من چند سر قلیان عوض کردم ؟
برای قهوه‌چی‌ها مرد خاطرخواه‌تر بهتر



شب دلواپسی‌ها هر قدر کوتاه‌تر بهتر
که شاعر در شب موهای تو گمراه‌تر بهتر

برای شانه‌های شهر متروکی شبیه من
تکان‌های گسل یک‌دفعه و ناگاه‌تر بهتر

چه فرقی می‌کند من چند سر قلیان عوض کردم ؟
برای قهوه‌چی‌ها مرد خاطرخواه‌تر بهتر

نفهمیدی که روی بیت بیتش وزن کم کردم
نوشتی شعرهایت شادتر، کم آه‌تر بهتر

نه اینکه قافیه کم بود، نه، در فصل تابستان
غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه‌تر بهتر
                                                                                  حامد عسکری

28 Dec 11:34

5-37

by insoo
ضرغام نره ئی

نوشته بی‌مخاطب به لعنت سگ هم نمی‌ارزد.

برای اونیکا

 

اونیکا: لطفاً محکم‌تر بغلم کن؛ نذار برم، نگه‌ام دار!

ساهاچی: گفت که نذارم بره، منم نمی‌خواستم... سوزوندمش و لبِ پرتگاهِ پشتِ خونه دفنش کردم و یه کارگاه روش ساختم... من همیشه با اونیکا بودم.

«ریش قرمز، آکیرو کوروساوا»

 


برش یکم

سرما، آدم و شیشه و آهن نمی‌شناسد؛ سلاطون است. اگر بچسبد به چیزی تا زمین‌گیرش نکند، آرام و قرار نمی‌گیرد.

دارم توی استکان، چای می‌ریزم. در سکوتی محض، بینِ من و استکان مکالمه‌ای رد و بدل می‌شود: استکان دارد نگاهم می‌کند، از آن نگاه‌هایی که با زبانِ بی‌زبانی می‌گوید یک دنیا دردِ بی‌مداوا در چشمانم پنهان است. سرما نفسش را بریده، خسته شده. ملتمسانه به صورتم چنگ می‌زند تا زودتر جانش را بگیرم. من هم در آنی به این فکر می‌کنم که اُتانازی آنقدرها هم بد نیست. هنوز چای به نیم‌تنه استکان نرسیده که ناگهان ترک می‌خورد و با چشمانش برایم دست تکان می‌دهد.

ناگاه، سرما تویِ تک تک انگشت‌های پایم می‌دود و بعد آ ر ا م آ ر ا م خودش را تا پیشانی‌ام بالا می‌کشد و در تمامِ سلول‌های بدنم نفوذ می‌کند: سردخانه‌ای شده‌ام با لشکری از جنازه‌های بی‌صاحب.

برش دوم

اونیکا! سرما به جانم افتاده، خون در رگ‌هایم یخ بسته. اگر تو بیایی... اصلاً تو بیا، من تمامِ چاقوهای اتاقم را جمع می‌کنم و یک قوری پر از چای، کنارِ دستت می‌گذارم تا این نوشته، مخاطب پیدا کند. نوشته بی‌مخاطب بی‌اصل و نسب است، نوشته بی‌مخاطب به لعنت سگ هم نمی‌ارزد. اونیکا! مخاطم تویی. بگذار ایهامِ پسِ این کلمات مخاطبش را لو بدهد. اونیکا! گوش کن؛ خسرو خان شکیبائی هم دارد می‌خواند:

«سلام! حال همه‌ ما خوب است، اما تو باور نکن.»

24 Dec 20:03

4-33

by insoo

جرایم سایبری

درنگی بر شبکه‌های اجتماعی

 

درآمد

در یک تقسیم‌بندی کلان، می‌توان جرایمی که در فضای سایبر اتفاق می‌افتد را در دو طبقه جرایم «سنتی» و «مدرن» جای داد. مقصود از جرایم سنتیِ فضای سایبر، جرایمی همچون سرقت، کلاهبرداری، جاسوسی و... است؛ که از لحاظ عناصر مجرمانه دارای مشابهت‌هایی با اشکال قدیمی آن است، ولی به اعتبار وسیله ارتکاب جرم (گرچه وسیله ارتکاب نیز جزء شرایط و اوضاع و احوال ارتکاب جرم قرار می‌گیرد و ازاین‌رو، داخل در عنصر مادی‌ست) در قلمرو جرایم سایبر مورد بررسی قرار می‌گیرد. از دیگر سو، جرایم مدرن فضای سایبر، شامل آن دسته از رفتارهایی همچون اخلال در امنیت داده‌هاست که تنها از طریق وسایل رایانه‌ای قابل ارتکاب است و نمی‌توان نمونه مشابه آن را در جرایم سنتی یافت. بنابراین، عنصر قانونی این دو گونه از جرمِ سایبری، مواد قانون جرایم رایانه‌ای‌ست. بااین‌حال، اگر نوع جرم ارتکابی به اعتبار وسیله رایانه‌ای نباشد مشمول عناوین مجرمانه سنتی خواهد شد. برای مثال، اگر متهم رایانه کسی را آتش بزند عنوان مجرمانه همان تخریب مذکور در ماده ۶۷۶ قانون تعزیرات است.

در پی این مقدمه، دو سوال پیرامون شبکه‌های اجتماعی قابل طرح است:

 یکم- در شبکه‌های اجتماعی چه نوع جرایمی قابل ارتکاب است؟

 دوم- آیا نفس استفاده از شبکه‌های اجتماعی فیلترشده جرم است؟

۱- ملاحظاتی پیرامون جرایم ارتکابی در شبکه‌های اجتماعی

در فضای سایبر، بهره‌گیری از شبکه‌های اجتماعی جهت ارتکاب جرم، موضوعیت ندارد. بدین‌معنا که قانونگذار انجام برخی رفتارها را تنها به‌خاطر استفاده از شبکه‌های اجتماعی ممنوع نکرده است. بنابراین، هر نوع جرمی را که در فضای سایبر متصور باشیم، امکان تحقق آن در شبکه‌های اجتماعی نیز وجود دارد. بااین‌حال، باید به تفکیکی که در ابتدا مطرح شد، توجه کرد. زیرا، در مواردی این امکان وجود دارد که عنوان مجرمانه با سایر عناوین مجرمانه خلط ‌شود. برای نمونه، در پرونده‌ای عنوان شده «دختر جوانی بعد از آشنایی با پسری در چت روم، در اثر اعتماد زود هنگام از جانب وی مورد کلاهبرداری قرارگرفته است. آن پسر ادعا کرده که در سوئد زندگی می‌کند و مبلغ ۳۰۰ میلیون ریال را به بهانه برگشت به کشور از وی گرفته و پس ازگذشت چندین هفته با توهین و فحاشی ارتباط خود را با آن دختر قطع نموده است.» این مورد خارج از عنوان مجرمانه «کلاهبرداری رایانه‌ای» محسوب می‌شود. هرچند، روش ارتکاب جرم به‌وسیله بهره‌گیری از ابزار رایانه‌ای بوده اما رفتار مجرمانه در تعریف کلاهبرداری رایانه‌ای (ماده ۷۴۱ قانون تعزیرات) نمی‌گنجد. بنابراین، چنین مواردی مشمول همان عنوان مجرمانه کلاهبرداری سنتی خواهد بود (ماده ۱ قانون تشدید مجازات مرتکبین ارتشاء، اختلاس و کلاهبرداری).

نکته دیگری که به‌طور خاص و باتوجه به بافت سنتی و مذهبی جامعه ایران باید مورد توجه قرار داد؛ بهره‌گیری از شبکه‌های اجتماعی جهت انتشار عکس‌های خانوادگی یا شخصی‌ست که غالباً با تهدید نیز همراه است (در صورت تهدید مشمول تعدد مادی و اعمال دو مجازات مستقل خواهد شد). بااین‌حال، باید توجه نمود که روش ارتکاب این جرم نیز موثر در تعیین عنوان مجرمانه خواهد بود. گاه، در فضای سایبر و به‌طور خاص شبکه‌های اجتماعی، افرادی محتویات مستهجن و مبتذل منتشر، توزیع و یا معامله می‌کنند یا به قصد تجارت یا افساد تولید یا ذخیره یا نگهداری می‌کنند (ماده ۷۲۴ قانون تعزیرات) در این موارد جرم دارای جنبه عمومی‌ست (جرایم علیه عفت و اخلاق عمومی) و دادستان بدون شکایت شاکی خصوصی و به‌صورت مستقل می‌تواند اعلام جرم و رسیدگی کند. اما در صورتی‌که انتشار تصاویر خصوصی بدون رضایت شاکی باشد به‌نحوی که منجر به ضرر یا عرفاً موجب هتک حیثیت علیه قربانی جرم شود (ماده ۷۴۵ قانون تعزیرات) جرم جنبه خصوصی نیز می‌یابد و قابل شکایت از جانب کسی‌ست که به‌طور مستقیم از این‌طریق متضرر شده است. مانند پرونده‌ای که در آن متهم برای فرار از پرداخت مهریه، تصاویر خصوصی همسرش را در شبکه‌های اجتماعی منتشر کرده بود.

۲- آیا استفاده از شبکه‌های اجتماعی فیلترشده جرم است؟

استفاده از سایت‌های فیلترشده (در اینجا شبکه‌های اجتماعی) مستلزم استفاده از نرم‌افزارهایی جهت شکستن فیلترینگ است. ازاین‌رو، دو رفتار مجزا ارتکاب می‌یاید: یکی در دسترس قرار دادن نرم‌افزار و دیگری استفاده از آن. مطابق قوانین کنونی نظام کیفری ایران، هیچ‌کدام از رفتارهای مذکور جرم شناخته نشده است. بنابراین، سایت‌ها یا افرادی که اقدام به خرید و فروش «VPN» و همین‌طور کسانی که از آن استفاده می‌کنند رفتارشان جرم محسوب نمی‌شود.

 به‌خاطر وجود چنین خلأ قانونی‌ای در قانون جرایم رایانه‌ای مصوب ۱۳۸۸، تعدادی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی طرح الحاق یک بند به ماده ۲۵ [ماده ۷۵۳ قانون تعزیرات] قانون جرائم رایانه‌ای را در خردادماه ۱۳۹۲ به امضا رساندند. در مقدمه توجیهی این طرح آمده است: «با عنایت به سوءاستفاده‌های مکرر از نرم‌افزارهای فیلترشکن و (VPN) در ارتکاب جرائم... و با توجه به خلأقانونی موجود در جرم‌انگاری استفاده بدون مجوز از انواع فیلترشکن و (VPN) و عرضه و فروش آزادانه این نرم‌افزارها در کشور، پیشنهاد می‌شود یک بند به شرح ذیل تحت عنوان بند (د) به ماده ۲۵ [ماده ۷۵۳ قانون تعزیرات] قانون جرائم رایانه‌ای الحاق گردد.» ماده واحد مزبور مقرر می‌دارد: «تولید، تکثیر، انتشار، توزیع، معامله و یا دردسترس قراردادن غیرمجاز نرم‌افزارهای رایانه‌ای، ارتباطات شبکه‌های خصوصی مجازی (VPN) و یا هر نوع داده یا ابزار الکترونیکی که امکان دسترسی به سایت‌های اینترنتی فیلترشده را فراهم آورد» موجب حبس از نود و یک روز تا یک سال یا جزای نقدی از پنج میلیون ریال تا بیست میلیون ریال یا هر دو مجازات خواهد شد.

به نظر می‌رسد تصویب این ماده واحده در راستای حکم مقام رهبری در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ مبنی بر تشکیل مرکز ملی فضای مجازی کشور است که منجر به تشکیل مرکز ملی فضای مجازی و تصویب اساسنامه مرکز ملي فضاي مجازي کشور در تاریخ ۲۳ شهریور ۱۳۹۱ گردید. به‌گونه‌ای که مطابق یکی از بندهای ماده ۴ این اساسنامه «طراحي، ساماندهي و نظام‌مندسازي پالايش محتواي فضاي مجازي کشور و نظارت دائمي بر روي آن» از وظایف و اختیارات دبیرخانه مرکز ملی فضای مجازی برشمرده شده است.

آن‌گونه که از رفتارهای مجرمانه ماده پیشنهادی برمی‌آید (تولید، تکثیر، انتشار و...) مقنن به دنبال جرم‌انگاری دردسترس قراردادن فیلترشکن برآمده؛ بنابراین، حتی در صورتی‌که این ماده به تصویب نهایی مجلس شورای اسلامی برسد هم‌چنان استفاده از فیلترشکن و به دنبال آن، ورود به شبکه‌های اجتماعی عنوان مجرمانه نخواهد یافت. گرچه، همان‌گونه که مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی نیز بیان داشته ماده واحده مذکور دارای نواقصی‌ست. از جمله آن‌که ماده واحده پیشنهادی به‌طور کلی در دسترس قراردادن فیلترشکن را منع کرده؛ ازاین‌رو، پیشنهاد شده با افزودن قید «بدون مجوز از مراجع صلاحیت‌دار» به جای کلمه «غیرمجاز»، وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات شبکه‌های عمومی مجازی (VPN) را به اشخاص واجد شرایط اعطا کند.

 

پ.ن: منتشرشده در شماره هشتم فصل‌نامه شهرقانون؛ دی ماه ۱۳۹۲.

23 Dec 11:32

3-27

by insoo

دور و تنها، مثلِ پلوتون از خورشید

 

اگر سرم را کره زمین فرض کنی و خط اِستوا را هم از روی اَبروهایم بکشی؛ دقیقاً همین محدوده، مدام و مداوم درد می‌کند؛ چون همیشه «یاد»ی و «نام»ی هست که با چماقی در دست، پشت دیوارِ حسرت‌هایم کمین کند و با شبیخونی، محکم بکوبد روی شقیقه‌ام.

از خطِ اِستوا کمی که بیایی پایین‌تر، یک چشمم اُقیانوسِ اطلسِ جنوبی و چشم دیگرم اُقیانوسِ هند است. دقیقاً به اندازه مساحت این دو اُقیانوس، اشک‌های نریخته در حال جزر و مد هستند و در اعماقِ این آب‌های شور، دلفینی‌ست که به اندازه فاصله‌ی قطب شمال تا قطب جنوب از من دور شده؛ با این‌حال، حاضر نیستم حتی قطره‌ای اشک بریزم تا از محدوده جولانِ او میلی‌متری کم شود.

درست میانِ لب و چانه‌ام، جزیره‌ای دورافتاده‌ نزدیک قطب جنوب پنهان است که خرسی عاشق در آن خوابیده و با آمدن اردیبهشت، تنها به این اُمید، خواب را پس می‌زند تا شاید بتواند از سگ‌های اسکیموها، نشانه‌ای پیدا کند از دلفینی که سال‌ها پیش‌تر عاشقش شده بود. دلفینی که موقع خوابِ زمستانیِ خرس، مهاجرت کرد و شاید خلیج آلاسکا را به آب‌های خلیج استرالیا ترجیح می‌داد.

اما، اگر بخواهی از خطِ اِستوا بالاتر بروی، آنجا هم خبری نیست. آنجا هر دوازده ماهِ سال، شب است. فقط نزدیکِ فرق سرم، کنارِ اقیانوسِ اطلسِ شمالی، جزیره برمودا واقع شده؛ که البته داستانش را همه شنیده‌اند و همه می‌دانند چندصد کشتی تایتانیک آنجا غرق شده و سال‌هاست هیچ‌کس، خبری از مسافرانش مخابره نکرده؛ من هم که در اَعماقِ برمودا یخ زده‌ام و شاید روزی با «ها»ی لب‌های دلفینی از اهالی نیمکره شمالی، یخم آب شود و بتوانم رازِ برمودا را فاش کنم.

قلبم؟! شوخی می‌کنی! آنجا را هنوز کسی کشف نکرده. آنجا ماورای جَوّ است. سرزمینی ناشناخته به اسم پلوتون؛ که هزاران سالِ نوری با دانش بشریت فاصله دارد و اخترشناسان هم خوب می‌دانند هر سفینه‌ای، نمی‌تواند وارد قلمروش شود.

18 Dec 08:44

1-28

by insoo

 

تو نیستی

و زمان

قدم‌های پیرمردی‌ست

که عصایش را

با پای لاک‌پشتی بیمار

هماهنگ می‌کند.

15 Dec 16:50

Five Stages Of Grief

by kolk
ضرغام نره ئی

انکار، خشم، افسردگی و پذیرش مراحلی است که در سوگ از دست دادن عزیزی به سراغمان می آید.

انکار، خشم، افسردگی و پذیرش مراحلی است که در سوگ از دست دادن عزیزی به سراغمان می آید. لئونارد هامر به زیبایی هر چه تمام این مراحل مختلف را در آلبوم خود با زبان موسیقایی به تصویر کشیده است.

این آلبوم شنیدنی را از این وب سایت ارزشمند دانلود فرمایید.

 

به اعتقاد دکارت تنها چیزی که بین همه آدمها به صورت کاملاً عادلانه تقسیم شده، عقل است؛ چرا که همگان مدعی اند که به تمام معنا از آن برخوردارند! به اعتقاد من دغدغه های وجودی و به ویژه مرگ، هم از این قاعده مستثنا نیست. همگان سهم کاملاً یکسانی از مرگ دارند.  

وقتی عزیزی را از دست می دهیم از نظر روانشناختی مراحل متعددی را تا مرحله سازگار شدن با این فقدان طی می کنیم. این مراحل به ترتیب عبارتند از:

۱- مرحله انکار

کی گفته پسر  من مرده؟!

مادری که پسرش را در یک سانحه رانندگی از دست داده است با وجود اینکه روزها از مرگ پسرش گذشته است اما همچنان در خانه انتظار آمدنش را می کشد. او حتی به این هم قانع نمی شود. او حتی حاضر نشده به جسد  فرزندش نگاه کند. روزهاست که حتی بر سر قبر او نرفته است.

انکار معمولا نخستین مرحله پس از شنیدن خبر مرگ یک عزیز است. کمتر اتفاق می افتد که کسی در مرحله انکار ثابت بماند. اما برخی افراد هم ممکن است تا پایان عمر در این مرحله تثبیت شوند. غم فقدان عزیز گاهی چنان سهمگین است که آدمی به ناچار برای مواجه شدن موقت با این مسئله دست به انکارش می زند.


۲- مرحله خشم

چرا من؟

برخلاف انکار که برخی سوگوارها شاید اصلا آن را نگذرانند، خشم پس از شنیدن خبر سوگ مرحله ای است که بیشتر سوگوارها تجربه اش می کنند. سوگوارها خشمگین و ناراضی اند که چرا برای چشیدن جام بلا انتخاب شده اند؟ چرا باید قربانی شوند؟ چرا از میان صدها میلیون آدم روی کره زمین، عزیزشان را از دست بدهند؟ گاهی خشم فرد داغدیده، متوجه سایر افراد پیرامون خویش است و گاهی هم وی نسبت به مشیت الهی خشمگین می شود.  گاهی اوقات نیز فرد خودش را مقصر و گناهکار می داند و خودش را سرزنش می کند. گاهی اوقات هم می بینیم که فرد  داغدیده دست به معامله می زند. یا با خدا و یا با سایرین. "خدایا! پسرمو برگردون، حاضرم تمام عمرم را وقف کارهایی بکنم که تو می پسندی"!!!


۳- مرحله غم

این مرحله در مقایسه با مراحل قبل، مدت زمان بیشتری به طول می انجامد. اما اگر به شش ماه برسد و فرد بهتر نشود، حتما باید با روانپزشک و روان شناس مشورت کند. این مرحله که معمولاً بعد از مراسم هفتم یا چهلم فرد  از دست رفته بروز پیدا می کند توام با احساس یاس، افسردگی و بی علاقگی فراوان نبست به زندگی ست.


۴- مرحله پذیرش

مرحله پذیرش که از دید عموم، به اشتباه فراموش کردن مردگان یاد می شود، آخرین مرحله در رابطه با مرگ عزیزان مان است. کاملا اشتباه است از کسی که به این مرحله رسیده است، انتظار داشته باشیم همان آدم پیش از مصیبت باشد. طبیعتا او حق دارد تا حدی اندوهگین باشد و جای خالی عزیزش را حس کند. معمولاً دیدگاه افراد داغدیده بعد از سپری کردن این مراحل نسبت به زندگی، دنیا و مقوله مرگ تا حدودی تغییر می کند.

نکته:     الزاماً همه بازماندگان مراحل فوق را طی نمی کنند. حتی گاهی در برخی از افراد ترتیب برخی از مراحل فوق جابجا می شود.

 

14 Dec 15:00

قومی سخت طوفانی

by بابک شاکر

از قومی هستم که ناگهان زنی را آتش زدند
مردان این قوم
عاشق زنان مرده می شوند
روزگارشان را اندوه مرگ می گذارند
وشبهایشان هم آغوشی با خاک
من ازقومی هستم
سخت طوفانی
لبخند تنها روی جنازه هایشان ایستاده
اشک ریختن تنها فرزند زنانش است
همه این قوم گم شده اند
همه این قوم فراموش شده اند
مرد من
همین است

13 Dec 13:34

4-32

by insoo

حیلت رها کن

 

یکم- بی‌مقدمه، بیایید سوال‌های زیر را مرور کنیم:

مطالب وبلاگ این‌سو، بی‌ارزش‌تر از آنی‌ست که کسی بخواهد وقتش را برای خواندن آن تلف کند؛ نظر شما در این‌باره چیست؟

من، خودم چندبار با نویسنده وبلاگ این‌سو از نزدیک ملاقات داشته‌ام، شخصیت انتقادناپذیر او به وضوح در مطالب وبلاگش نیز تجلی یافته، این‌طور نیست؟

وبلاگ این‌سو مطالب منسجمی دارد و خواننده به خوبی می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند، شما در این‌باره چه می‌گویید؟

این احساس خودبرتربینی نویسنده وبلاگ این‌سو از اعتماد به نفس کاذب او ناشی می‌شود، شما نظری جز این دارید؟

دوم- بی‌شک، نوع پرسش، در نوع پاسخِ پرسش‌شونده اثرگذار است؛ به همین‌خاطر اگر سوال‌کننده عنایت فانی باشد یا مجری برنامه «دیروز، امروز، فردا» سوای اندیشه خاصی که پشت سوال‌های آنان خفته، درصدد القای نوعی از تفکر برمی‌آیند که خود به آن‌ها معتقدند. بنابراین، هرچند در نگاه نخست سوال ناشی از جهل انسان است؛ (یعنی منِ نوعی نسبت به قضیه‌ای فاقد آگاهی و اطلاعات هستم و از کسی که دارای آگاهی در آن زمینه است سوال می‌پرسم تا جهلم را برطرف نمایم) اما گاه پرسش‌گر خودش را به تجاهل (و نه جهل!) می‌زند تا پرسش‌شونده را در دامِ مغالطه خود بیفکند. از هم‌این‌روست که شوپنهاور بیان می‌کند: «می‌توانی سوال‌ها را به ترتیبی متفاوت با آنچه نتیجه آن‌ها ایجاب می‌کند مطرح کنی، و آن‌ها را طوری پس و پیش کنی که خصمت نفهمد چه هدفی در سر داری، در این‌صورت، او نمی‌تواند به هیچ اقدام احتیاطی‌ای دست بزند.» (آرتور شوپنهاور،(۱۳۹۲)، هنر همیشه بر حق بودن، مترجم: عرفان ثابتی، چاپ هفتم، ققنوس، ص ۴۹.)

سوم- اما، آنچه بیش از همه انگیزه نوشتن این پست شد، جنس پرسش‌هایی‌ست که گه‌گاه گزارشگران، از مردم کوچه و بازار می‌پرسند. گو این‌که، این نوع پرسش‌ها انگیزه‌ای جز احمق جلوه دادن پرسش‌شوندگان ندارند (دست‌کم اگر قائل به این فرض باشیم که پیش از مصاحبه، هیچ‌گونه هماهنگی‌ای بین سوال‌کننده و سوال‌شونده اتفاق نمی‌افتد). مثلاً کافی‌ست نگاه مختصری بیاندازیم به گزارش‌هایی که برنامه نود یا پس از راهپیمایی‌ها از تلویزیون پخش می‌شود. جمله‌گی، با نوع سوالاتی که مطرح می‌کنند، مردم را افرادی ساده‌اندیش، بدون تفکر، دارای هیجانات آنی و سفیه نشان می‌دهند. هرچند، باید دقت کنیم که در اینجا تأکید بر پرسش‌هاست که از قضا بر نوع بازنمایی اندیشه‌های مردم نیز اثر می‌گذارد، جدای از آنکه چنین جلوه‌ای با واقعیت هم‌خوانی داشته یا نداشته باشد.

چهارم- حال، اگر بار دیگر به پرسش‌های چهارگانه بند «یکم» بازگردیم و با کمی دقت، تأملی بر آنها کنیم کاملاً مشهود است، پرسشگر با انگشتِ تأکید نهادن بر برخی عبارات، به دنبال القاء سخنی‌ست که خود پیشتر پاسخش را می‌داند اما پرسش را به گونه‌ای مطرح می‌کند تا این اعتراف را از زبان پرسش‌شونده بشنود. درواقع، در اینجا پرسیدن سوال، تبدیل به اتاق بازجویی می‌شود تا پرسش‌گر با شلاق سوال‌هایش از پرسش‌شونده اقرار بگیرد. بنابراین، پرسش‌ همواره به معنای «ندانستن» نیست بلکه گاه طعمه‌ای به مثابه خروس‌قندی‌ست تا با فریفتن پرسش‌شونده از سویی او را نادان جلوه دهد و از دیگرسو بدل به آلتِ دستِ پرسشگر ‌شود تا هم‌چون عروسک خیمه‌شب‌بازی آن‌گونه که می‌پسندد او را بچرخاند و در نهایت با کف و سوت تماشاچیان به نمایش خود پایان دهد.

11 Dec 21:59

آدم تنها

by mahshams

آدم، آدم است.
فرقی نمی‌کند که از مشتی خاک باشد یا از یک توده برف.
این هم فرقی نمی‌کند که آفریننده‌اش خدا باشد و از فرط عشق بیافریندش، و یا موجود دیگری که ادعای خدایی ندارد و آن را از سر شیطنت آفریده است. مهم آن است که هردوشان از تنهایی بوده که دست به این آفرینش زده‌اند.
خدایِ تنها آدم می‌آفریند
و آدمِ تنها این آدمک برفی را. 

 

09 Dec 23:22

کودک آزاری

by ...
ضرغام نره ئی

وقتی نمی‌توانند از عکس زنها برای روی جلد مجلات و تبلیغات استفاده کنند و به جایش دختر بچه‌ها را آرایش می‌کنند و ژست‌های احمقانه برایشان می‌سازند

اوائل ماه محرم بود که فهمیدم توی مهد دخترکم چیزهای عجیبی به آنها گفته‌اند. مثل اینکه یک سری بچه را توی چادر تشنه نگه داشته‌اند و...از مانترا پرسیدم که این اتفاق مربوط به کی است و دخترک هاج و واج نگاهم کرد. گفتم مال وقتی‌ست که هیچ کدام ما نبودیم نه من نه تو نه بابابزرگ و نه بابای بابابزرگ و ...
بعد رفتم مهد کودک و گفتم دوست ندارم دخترم از این چیزها بشنود و گفتن چیزهای خشن برای بچه‌های به این سن و سال زود است. مدیر مهد گفت مگر شما کجا زندگی می‌کنید؟ بچه را توی این روزها خیابان نمی‌برید؟ تلویزیون نگاه نمی‌کند؟ باید با جامعه‌اش آشنا شود. گفتم اتفاقا بچه من نه تلویزیون می‌بیند و نه می‌برمش تماشای دسته و سینه‌زنی. بگذریم که تنها فایده حرف زدنم این بود که شدم گاو پیشانی سفید برای مربی‌های مهد که همه دهه محرم سیاه‌پوش بودند و به مجرد دیدن من درگوشی حرف می‌زدند و پچ‌پچ می‌کردند.
امروز توی مهد دخترک برنامه عکاسی از بچه‌های کلاس مانترا بود و گفته‌بودند لباس‌های پلوخوریشان را تن کنند. دیروز که جناب همسر مانترا را رساند گفت که دختربچه‌ای را با آرایش کامل و پیراهن سفید دیده که دست در دست مادرش آمده و نوبت عکاسیشان بوده. کلی بحث کردیم و به این نتیجه رسیدیم که مادر آن بچه دوست داشته دخترش آن شکلی باشد و با خیال راحت از جانب مهد گرفتیم خوابیدیم. امروز صبح من مانترا را لباس پوشاندم و بردم مهد. روز عکس گرفتن از کلاس آنها بود. وقتی مانترا توی کلاس رفت و داشتم خداحافظی می‌کردم یک لحظه شک کردم و ترسیدم. برگشتم و به مدیر مهد گفتم: راستی اگر مانترا خواست که رژ بمالد و ...اجازه ندارد! طرف یک‌طوری نگاهم کرد و گفت: " اِاِاِاِاِ شما نمی‌خواین؟ پس برم بالا بگم... وقتی دنبال مانترا رفتم که برش گردانم گفت که همه به جز او رژلب زده‌بودند.
نمی‌دانم چرا ما مردم فکر می‌کنیم، کتک‌زدن و تجاوز جنسی تنها مصداق‌های "کودک آزاری" ست.
کودک آزاری عبارت است از هر گونه فعل یا ترک فعلی که باعث آزار روحی و جسمی و ایجاد آثار ماندگار در وجود یک کودک شود، برخی از این آثار می‌تواند مخفی باشد. (ویکی‌پدیا )
وقتی کودکی فکر کند که اگر قرار است عکسی از او به یادگار بماند باید حتما با کمک لوازم آرایش زیبا شود، فکر می‌کند که قشنگ نیست.
وقتی نمی‌توانند از عکس زنها برای روی جلد مجلات و تبلیغات استفاده کنند و به جایش دختر بچه‌ها را آرایش می‌کنند و ژست‌های احمقانه برایشان می‌سازند.
وقتی باربی نمونه یک عروسک دخترانه باشد که همه‌چیزش کامل است و بعد بچه فکر می‌کند که خودش و مادرش و مادربزرگش چرا این شکلی نیستند و پس حتما زیبا نیستند...
وقتی ذهن کودکانه و تمیز یک کودک را با خرافات و یا مسائل مذهبی عجیب پر می‌کنند و معلوم نیست در پی آن چه تصورات و تخیلاتی توی کله بچه شکل بگیرد
همه نمونه‌های کودک آزاری‌ست.

08 Dec 11:42

5-36

by insoo

حق

 

 

«الحقُ لِمن غلب...»! که حق بود، نیشِ عقربِ ابروهات.

02 Dec 10:03

دقیقن دو هفته ست شاعر ترم ( ناصر ندیمی )

by asru
ضرغام نره ئی

من و مادر و تلخی چای و شعر

نفس می کشد واژه در دفتـــرم

دقیقن دو هفته ست شاعر ترم

دقیقن دو هفته ست در من کسی ست

کـــه هر شب می افتد بـــــه جانِ سَرم

من و آشپزخانــه و چای و بعد

دوتا قرص سردرد تا می خورم،

خودم را کمی می فرستم به خواب

دوبـاره می آید کســــی...می پـرم

برو لعنتــی مرد تــو خسته است

که حالی نمانده ست در بسترم

قدم می زنم وسعت خانه را

تف و لعنتــم می کند مادرم

بــه من زیـــــر لب فحش بد می دهند

که ای بی پدر!.../این سه تا خواهرم!

خودم واقفم لعنتی،تف به من

گُهم،بی شعورم،نفهمم،خرم

بـــرو راه این شاعـــرت را نبند

خودم را به جای بدی می برم

تو یک کوچه ی روبراهی ،بفهم

کـــه من عابـــر کوچه ی دیگرم

تــو اصلن خود ِ حضرت آفتاب

تو را روی تختم که می آورم،

به گُه می کشی خلوت تخت را

قسم خورده ام از تنت ، نگذرم

تو قدیسه؛ تو،حضرت مریمی

برو با خدا حال کن،دخترم!!!

من بی پدر با تو باشم بد است

من بـی پـدر، فکــر کن ،کافرم

تما م است این زندگیِ سگی

سر ساعت لعنتی ، محضرم

.

.

.

من و مادر و تلخی چای و شعر

دقیقن دوهفته ست شاعر ترم

02 Dec 09:58

اسمت میان خاطره ها چفت و بست شد ( صاحب طاطیان)

by asru
ضرغام نره ئی

طرح من و نوازش مشکوک قلب تـــو
مثل تضاد بین ابوالفضل و دست شد

اسمت میان خاطره ها چفت و بست شد

آدم پس از نوشتن اســم تـــــو پست شد

از فرط بی کسی بـه همین جا بسنده کرد

مردی که با دو قطره از اشک تو مست شد

مردی شبیه من به تویی مثل التهاب

درگیر یک حضـور سراپا شکست شد

در آخـــــرین نفس بــه خودش خط کشید و مرد

مثل همان کسی که به چشمت نشست شد

طرح من و نوازش مشکوک قلب تـــو

مثل تضاد بین ابوالفضل و دست شد

وقتـــی  شنید  شرط  مسلمانـــی  تـــــو  را

صد دل نماز خواند و سپس ...بت پرست شد

02 Dec 09:01

4-31

by insoo

رونویسی از قانون اساسی، یا پیش‌نویسی برای قانون اساسی؟

درنگی بر منشور حقوق شهروندی

 

 

درآمد

پس از یکصد روز، یوم‌الحساب رئیس جمهور کلید به دست نیز فرارسید؛ تا از قفل‌هایی که تاکنون با دسته کلیدش گشوده رونمایی کند. از جمله قفل‌های بازشده، منشور حقوق شهروندی‌ست که توسط معاونت حقوقی ریاست جمهوری تهیه شده و هم‌اکنون در سایت ریاست جمهوری در معرض نقد عموم قرار گرفته است.

 پس، ما با یک منشور و نه قانون مواجه‌ایم؛ اما معنا و مفهوم منشورِ حقوقِ شهروندی چیست؟

 

منشور چیست؟ شهروند کیست؟

پیشینیان به مجموعه فرمان‌هایی که پادشاه بصورت علنی منتشر می‌کرد منشور می‌گفتند؛ از همین‌روست که معنای حقوقی آن نیز چندان از این مفهوم جدا نیفتاده و به ابلاغاتی که سربسته و مهمور و مختوم نباشد، منشور می‌گویند. بنابراین، مهم‌ترین نکته‌ای که در اینجا مطرح می‌شود، بحث ضمانت‌اجرای این فرامین است؛ یعنی اگر کسی متن منشور را رعایت یا به درستی اجرا نکرد، آیا می‌توان او را پای میز محاکمه کشاند؟

بدیهی‌ست کیفردهی، به عنوان شدیدترین ضمانت‌اجرا، تنها در اختیار قوه قانونگذاری‌ست و نه قوه مجریه! با این‌حال، درون چارت اداری اگر مأموری از امرِ آمرِ خود سرپیچی نماید قابل بازخواست است. بنابراین، منشور ریاست جمهوری در صدد برشمردن تکالیف دولت (در مفهوم اخص قوه مجریه) در برابر حقوق شهروندان برآمده است (ماده ۱-۵). به همین‌خاطر، ماده ۱-۴ برای مأمورین متخلف، در کنار ضمانت‌اجرای اداری، ضمانت‌اجرای کیفری نیز مقرر داشته؛ مطابق این ماده: «... با مأمورین ناقض یا اهمال‌کننده در اجرای این قوانین یا مقررات، طبق قوانین و مقررات عمومی و به ویژه قوانین مربوط به تخلفات اداری و مقررات کیفری رفتار خواهد شد.» در همین راستا، فصل دهم قانون تعزیرات مصوب ۱۳۷۵، طی مواد ۵۷۰ تا ۵۷۸ ناظر به «تقصیرات مقامات و مأمورین دولتی» است.

وانگهی، باید تکلیف خودمان با شهروند را نیز مشخص کنیم: شهروند در مقابل رعیت است. رعیت، کسی‌ست که تمام عمر خود را با امر و نهی از جانب اربابش زیسته و شخصیتی کاملاً تکلیف‌محور دارد. اما، شهروند در هوای حق‌خواهی تنفس می‌کند و واجد این توانایی‌ست که برابر حاکمیت بایستد و او را برابر نقض حقوقش به چالش بکشد. از این‌رو، قانون یا همان «یک کلمه»ای که مستشارالدوله از عصر مشروطه بر طبل آن کوفت، به عنوان یکی از اساسی‌ترین بسترهایی‌ست که حق‌خواهی شهروندان در آن متجلی می‌شود.

بیش از یکصد و اندی سال است که از تصویب نخستین متن قانون اساسی در ایران می‌گذرد و اکنون پس از پشت سرنهادن فراز و فرودِ سال‌ها قانون‌خواهی، رئیس جمهور به این نتیجه رسیده که ایرانیان شایسته و بایسته اطلاق «شهروند» هستند و برای آنان منشوری نیز تدوین نموده؛ منشوری که به نوعی درصدد بیان همان اصولی برآمده که بیش از سی سال پیش، در فصل سوم قانون اساسی (اصول ۱۹ تا ۴۲) هم اشاراتی بدان شده بود.

گرچه، نباید از یاد برد که سال ۱۳۸۳، ماده واحده‌ای تحت عنوان «قانون احترام به آزادی‌های مشروع و حفظ حقوق شهروندی» به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید که طی ۱۵ بند به مهم‌ترین اصولی که می‌بایستی در قلمرو عدالت قضایی و خاصه تحقیقات مقدماتی از جانب ضابطین دادگستری رعایت شود، پرداخته بود. هم از این‌رو، و هم با توجه به اینکه تهیه‌کنندگان منشور حقوق شهروندی، ذیل فصل دوم موادی را به عدالت قضایی و مبارزه با مواد مخدر اختصاص داده‌اند در ادامه به نقد این موارد در منشور پرداخته خواهد شد.

 

عدالت قضایی

در نخستین نگاه، یکی از مهم‌ترین ایراداتِ وارد بر منشور، کلی بودن مواد است؛ گواینکه، تهیه‌کنندگان در صدد تهیه پیش‌نویسی برای قانون اساسی بوده‌اند. با این‌حال، منطق تدوین مواد ایجاب می‌کرد بسی جزیی‌تر به برخی از حقوق شهروندان پرداخته شود. از این‌رو، مواد ۳-۸۵ تا ۳-۹۳ منشور نیز از این ایراد اساسی مصون نمانده‌اند.

باوجود آنکه اصل قانونی بودن دادرسی کیفری مورد توجه واقع شده (۳-۸۸)، ماده‌ای به اصل قانونی بودن جرم و مجازات نپرداخته است. از دیگرسو، ماده ۳-۸۷ مقرر داشته شهروندان «حق دارند که وکیل مدافع را به‌طور آزادانه انتخاب و در تمامی مراحل از آن بهره‌مند شوند»؛ این درحالی‌ست که، مطابق تبصره ماده ۱۲۸ قانون آیین دادرسی دادگاه‌های عمومی و انقلاب مصوب ۱۳۸۷: «در مواردي كه موضوع جنبه محرمانه دارد يا حضور غير متهم به تشخيص قاضي موجب فساد گردد و هم‌چنين در خصوص جرایم عليه‌ امنيت كشور حضور وكيل در مرحله تحقيق با اجازه دادگاه خواهد بود.» تناقض این دو مقرره کاملاً واضح است. از یک‌سو، منشور حق بهره‌مندی را در تمامی مراحل (در اینجا مرحله تحقیقات مقدماتی نزد دادسرا) به رسمیت شناخته، ولی قانون آیین دادرسی دادگاه‌های عمومی و انقلاب، با عباراتی کلی، این حق مسلم هر شهروند ایرانی را با محدودیت مواجه ساخته است. توجه به این نکته مهم، توسط تهیه‌کنندگان منشور، قابل تقدیر است اما ذیل ماده ۳-۸۸ بیان شده: «دولت موظف است امکانات و تسهیلات لازم برای استفاده از وکیل را برای شهروندان فراهم نماید.» بیان این عبارت بیشتر به شعار می‌مانند بی‌آنکه ظرفیت‌ها و نحوه استیفای چنین حقی از جانب دولت به صورت واضح بیان شود. بنابراین، شایسته است نویسندگان منشور در ویرایش نهایی این نکته را مدنظر قرار دهند و به بیان چگونگی بهره‌مندی از بسترهای «امکانات» و «تسهیلات» دولتی نیز بپردازند.

هرچند، ماده ۳-۸۹ بصورت ضمنی خسارت معنوی را مدنظر قرار داده، اما شایسته‌تر آن بود که در ماده‌ای مجزا به این بحث نیز پرداخته می‌شد. از دیگرسو، می‌بایستی به برخی اصول دادرسی منصفانه که در قوانین با خلأ مواجه هستیم نیز توجه می‌شد. از جمله: «حق آزاد بودن متهم و امکان سلب این حق در موارد استثنایی»، «اطلاع‌رسانی به متهم و خانواده وی»، «اعلام حق سکوت»، «لزوم معقول بودن مدت بازداشت موقت»، «امکان بهره‌مندی از هیأت منصفه در جرایم سیاسی» و...

هم‌چنین، ذیل عدالت قضایی ایجاب می‌نمود، جهت محقق ساختن اصل حاکمیت قانون، الزام به اجرای تعهدات بین‌المللی از جمله اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی که با توجه به ماده ۹ قانون مدنی به منزله قانون داخلی محسوب می‌شود نیز پرداخته می‌شد. به‌علاوه، با در نظر داشتن اینکه مسئولیت تدوین برخی لوایح برعهده وزیر دادگستری‌ست لازم می‌نماید با اختصاص ماده‌ای به این مبحث او را ملزم نمود از نظر کارشناسان و حقوق‌دانان به هنگام تدوین لوایح بهره‌مند شود.

وانگهی، در منابع و فتاوای معتبر فقهی بنای حدود و نفوس و دماء بر تخفیف و احتیاط گذاشته شده و از تعمیم مجازات‌های حدی به اعمال غیرحدی اجتناب شده؛ در حالی‌که، در موارد گوناگونی مجازات‌های سالب نفس، تحت عناوین کلی «در حکم محاربه یا افساد فی‌الارض» به بدنه مجازات‌های تعزیری رسوخ کرده و همین باعث شده آمار اعدام رو به فزونی گذارد. از این‌رو، نویسندگان منشور می‌بایست ماده‌ای نیز به این امر اختصاص دهند تا از «حق زیستن» به عنوان یکی از اساسی‌ترین حقوق شهروندی نیز حمایت به عمل آورند.

 

مبارزه مواد مخدر

آنچه در قانونگذاری راجع به مواد مخدر وجود داشته جز سخت‌گیری و یک‌سونگری نبوده؛ تصویب کلیه قوانین توسط مجمع تشخیص مصلحت نظام خود نمودی بارز از قوانین سخت‌گیرانه است چرا که قوانین راجع به کنترل جرایم مهم بیشتر از تصویب این مرجع می‌گذرد. بیشتر قوانین، خود را در جهت حذف اعتیاد یا توبیخ و مجازات فرد معتاد مکلف می‌دانند در صورتی‌که شایسته است امکانات شغلی و اقتصادی بیشتری در جهت اشتغال در نظر گرفته شود. به همین‌خاطر، یکی از مهم‌ترین ایرادهایی که منتقدین نسبت به قانون مبارزه با مواد مخدر وارد کرده‌اند عدم رعایت تناسب بین جرم و مجازات است؛ به عنوان نمونه طبق بند ۳ ماده ۴ این قانون، مجازات فروش ۵ کیلوگرم تریاک، پانزده سال حبس است، ولی مجازات فروش ۵ کیلو و یک گرم تریاک، اعدام است و سیاست‌گذاران امور مبارزه با مواد مخدر توضیح نداده‌اند که خطر حاصل از یک گرم اضافی چیست که متهم را در معرض اعدام قرار می‌دهد یا با کم شدن یک گرم چه میزان از خطر ناشی از عمل متهم کم می‌شود که مجازات وی از اعدام به ۱۵ سال حبس کاهش می‌یابد.  وجود چنین مجازات‌های سخت‌گیرانه و نامتناسبی در عمل موجب شده است که بسیاری از قضات با رویه تقنینی هماهنگی نداشته باشند و در موارد متعددی از صدور حکم اعدام اجتناب کنند؛ آن‌گونه که برخی از پژوهش‌ها نشان می‌دهد رویه قضایی با دوری‌گزینی از سیاست تقنینی سخت‌گیرانه، به شیوه‌های گوناگون در صدد انطباق رفتار مجرمانه با مواردی است که مجازات کمتری دارد. قانونگذار باید استعمال موادمخدر سَبُک را با مکانیزم «جرم‌زدایی» از شمول ضمانت‌اجرای کیفری خارج ساخته و آن‌را موضوع اقدام‌های پزشکی و فرهنگی قرار دهد. این یک‌سونگری و تکیه بر پاسخ‌های کیفری شدید موجب غفلت از دیگر عوامل مؤثر بر مصرف اعتیاد شده است. در حالی‌که پژوهش‌های گوناگون نشان‌دهنده تأثیر عوامل اجتماعی و محیطی در گرایش افراد به مصرف موادمخدر هستند.

با این‌حال، منشور تلاش کرده با تدوین تنها یک ماده (۳-۱۳۳) و آگاهی از آنچه در عرصه قانونگذاری گذشته، به امر مبارزه با موادمخدر بپردازد. هرچند، باید از نویسندگان این ماده بخاطر اهمیت دادن بر بسترها و علل زمینه‌ای به جای تأکید بر شدت عمل کیفری، سپاسگزار بود؛ اما باز هم نمی‌توان از شعاری بودن این ماده چشم پوشید، ماده‌ای که بیشتر به حرف‌های بزک‌شده نامزدهای انتخاباتی می‌مانند تا آنکه بر امکانات اجرایی آن تأکید شود. بنابراین، شایسته است، در چنین موادی، منشور بصورت مستقیم وزارتخانه‌های معینی را مورد خطاب قرار دهد (در اینجا، مثلاً وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی) و با تعیین ضوابط و وظایف، خواهان عملی شدن آرمان‌های منشور گردد.

 

برآمد

باوجود آنکه در این مجال سعی شد موادی چند از منشور بررسی شود اما در همین مواد نیز، چند مورد آشکارا خودنمایی می‌کند: نخست، کلی بودن مواد. دوم، تکرار ناقص برخی اصول قانون اساسی. سوم، فقدان ضمانت‌اجرای کافی. چهارم، برخورد شعاری با برخی حقوق مسلم شهروندی. و درنهایت، غفلت از بیان برخی نکات مهم ذیل مواد هر فصل. به نظر می‌رسد، رئیس جمهور به عنوان دومین مقام اجرایی کشور لازم است در کنار رفع خلأهای حاکم بر روح کلی مواد منشور، می‌بایستی به دنبال طراحی نهادها و سازوکارهای دولتی و دادن آزادی عمل به نهادهای صنفی برآید تا بیش از هر چیز، بر اصولی از قانون اساسی متمرکز شود که پس از گذشت بیش از سه دهه، هم‌چنان معلق و معطل مانده‌اند.

 

پ.ن: منتشر شده در روزنامه اعتماد؛ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲. اینجا را کیلیک کنید.

 

01 Dec 10:50

1-27

by insoo

برای دخترخاله‌ام، مریم، که در آستانه بیستمین بهارِ چشمانش، دچار برگ‌ریزان خزان شد.

 

روی در آشپزخانه

تابلوی ورود ممنوع

نصب کنید

بعد از مریم

هیچ ظرفی

حوصله‌ی پخت و پز ندارد

حتی مانکن‌ها

با هفت قلم، اشک

آرایش می‌کنند

و حسرت‌شان

از دیدن لباس عروسی

 بر تن تراشیده‌ی مریم

دردناک‌تر از مادری‌ست

که بچه‌ای مرده به دنیا می‌آورد

راستی

یادتان نرود

به این شانه هم

تسلیت بگویید

بیچاره

شانه‌ای ندارد

که بر آن تکیه کند

نگاه کنید چه عاشقانه

تار موی مریم را 

 در آغوش کشیده

و ضجه می‌زند:

مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم...

25 Nov 16:37

4-30

by insoo

چه کسی بود فامیل؟ که دل از ما برد و روی از ما نهان کرد

 

از عید امسال، به جِد و مزاح، صحبت پیرامون شخصیت «فامیل دور» همواره یک پای ثابت مکالمات من و الدین شد و گه‌گاه در میان حرف‌ها، قولی از فامیل را که نقل می‌کردیم، دیگری تا آخر خط می‌رفت و مفهوم حرف را می‌گرفت.

اما چه پیش آمده که مخاطب بزرگسال هم‌چنان مجذوب شخصیت‌ عروسکی فامیل دور می‌شود؟

پیش از پاسخ به سوال، می‌بایستی این پیش‌فرض نادرست که علی‌الاصول برنامه‌های کارتونی، عروسکی و انیمیشنی صرفاً برای مخاطب خردسال یا نوجوان ساخته می‌شود را از ذهن‌مان پاک کنیم. چرا که بسیاری از برنامه‌سازان هدف‌شان جذب هر دو طیف مخاطب بزرگسال و خردسال است و حتی گاه جامعه آماری آنان را تنها بینندگان بزرگسال تشکیل می‌دهد.

اما، درباره مجموعه کلاه قرمزی و شخصیت فامیل دور: دوران کودکی من و هم‌سن و سالانم با شخصیت‌های کارتونی قرص و محکمی مثل مدرسه موش‌ها و همین کلاه قرمزی شکل گرفت؛ مجموعه‌هایی که نویسندگان آن مخاطب خود را به خوبی می‌شناختند، کارشان را خوب بلد بودند و دنبال نمایش‌های جلف و لودگی برای جذب مخاطب نبودند. (این را در پرانتز می‌گویم: با طرح این موضوع اصلاً در پی طرح بحثِ چیپ، سطحی و زردِ مرزگذاری بین دهه‌شصتی‌ها و هفتادی‌ها که از قضا این‌روزها دکان پرمشتری‌ای برای عده‌ای مهیا ساخته، نیستم). اما هرچه به سن ما افزوده می‌شد کلاه‌قرمزی همان عروسک هفت‌ساله‌ای بود که با همان صدای حمید جبلی حروف را اشتباه ادا می‌کرد و به آقای مجری می‌گفت: «خوفی؟»

به گمانم، طهماسب و جبلی به درستی دریافته بودند که مخاطب اصلی کلاه قرمزی، همان کسانی هستند که از بدو تولد این شخصیت با او همراه بوده‌اند و حالا که این طیف از مخاطب بزرگ شده دیگر شخصیت کلاه قرمزی برایش چندان جذابیتی ندارد و از دیگرسو، کودکان امروزی هم چندان رغبتی به این مجموعه ندارند. از همین‌جا بود که به مرور عروسک‌های جدیدی در کنار کلاه قرمزی قرار گرفتند. اما بزرگ‌ترین ریسک زمانی انجام شد که عروسکی به نام فامیل دور وارد مجموعه شد. عروسکی که سیبیل داشت، کله‌اش طاس بود، شوخی‌هایش اصلاً برای خردسالان قابل درک نبود، زن داشت و حرف‌هایش از جنس عروسک‌های دیگر نبود.

 

فامیل دور

 

درواقع، این عروسک کودکِ درون همان مخاطبی محسوب می‌شد که الان در دوره جوانی به سر می‌برد و همین باعث شد که مخاطب دیروز، هم‌چنان از نمایش تعدادی عروسک لذت ببرد. فامیل دوری که شب‌ها زیر پتو می‌رود و با همسرش حرف‌های عاشقانه می‌زند، فامیل دوری که مدام این مصرع حافظ را تکرار می‌کند: «که با این در اگر در بندِ در مانند درمانند»، فامیل دوری که دنبال شغل می‌گردد، فامیل دوری که از هزینه‌های زندگی نالان است، فامیل دوری که با همسرش دعوا می‌کند، فامیل دوری که با شوخی‌های دردناکش گاه نگاهی به معظلات سیاسی و اجتماعی دارد، فامیل دوری که افسرده و نالان می‌شود و از نهادش «آه»های دردآور بیرون می‌آید. به خاطر همین است که از نظر من یکی از ماندگارترین دیالوگ‌های این مجموعه عروسکی، دیالوگی‌ست که بین فامیل دور و آقای مجری رد و بدل می‌شود:

«آقای مجری: واسه چی درُ باز گذاشتی؟

فامیل دور: واسه بهار. از در بسته دزد رد می‌شه ولی از در باز رد نمی‌شه.

وقتی یه درُ باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر می‌کنه یکی هست که درُ باز گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر می‌کنه کسی نیستُ یه عالمه چیز خوب اون‌تو هستُ می‌ره سراغ‌شون دیگه. در بازُ کسی نمی‌زنه. ولی در بسته رو همه می‌زنند. خود شما به خاطر این‌که بدونی توی این پسته دربسته چیه، می‌شکنیدش. شکسته می‌شه اون در. دل آدم هم مثل همین پسته می‌مونه. یه سری از دل‌ها درشون بازه. می‌فهمی تو دلش چیه. ولی یه سری از دل‌ها هست که درش بسته‌اس. این‌قدر بسته نگه‌اش می‌دارند که بالاخره یه روز مجبور می‌شند بشکنند و همه‌چی خراب می‌شه.

آقای مجری: در دل آدم چه‌جوری باز می‌شه؟

فامیل دور: درِ دل آدم با درد دله که باز می‌شه.»

در هرحال، به نظر من فامیل دور همان نسخه کلاه قرمزی‌ست که اکنون هم‌پای مخاطبانش بزرگ شده و دنیا را با عینک همان‌ها نگاه می‌کند و به سخره می‌گیرد؛ همین‌ست که مخاطب با او هم‌ذات‌پنداری می‌کند و از تماشایش لذت می‌برد. اما نباید فراموش کرد که مخاطب کلاه‌قرمزی هم‌چنان در حال بزرگ شدن است و نباید دیگر چندان به میلیاردی فروختن کلاه قرمزی امیدوار بود؛ چون سازندگان این مجموعه تا حال هر کارتی داشته‌اند بازی کرده‌اند، مگر اینکه دنبال خلاقیت بکر دیگری باشند و طرحی دیگر دراندازند.

در پایان، باید از سازندگان این مجموعه، خاصه ایرج طهماسب، ممنون بود که در تمام این سال‌ها، خطِ اصلی کار هنری‌شان را فراموش نکرده‌اند و سمت نمایش‌های لمپنی و دست‌چندمی نرفته‌اند.

 

پ.ن: بخشی از ویدویوهای فامیل دور را از اینجا ببینید.

21 Nov 21:47

4-29

by insoo
ضرغام نره ئی

طبل‌ها برای که به صدا درمی‌آیند؟

 

طبل‌ها برای که به صدا درمی‌آیند؟

درنگی بر جنبه‌های کیفری عزاداری ماه محرم

 

 

درآمد

در عالم تشیع قیام و قتال امام حسین(ع)، بدل به آرمان عدالت‌خواهی و ایستادگی برابر جورِ جائران شده است. جنگی نابرابر که خالی از مظلومیت و صحنه‌های دراماتیک نیست. هم‌ازاین‌رو، شیعیان جهان و خاصه ایرانیان، قریب به دو ماه در سوگش می‌نشینند. بااین‌حال، به میزان گذر از این واقعه تاریخی حقیقت جایگزین تحریف‌ها و اسطوره‌پردازی/سازی‌ها شده است. از جمله این تحریف‌ها، شیوه عزاداری‌هاست که هر ساله با استفاده از فناوری‌های نو، شکل و شمایلی دیگر به خود می‌گیرد. حال، جای پرسش است که آیا صدای طبل‌های عظیمی که لرزه بر پیکر شهر می‌اندازد یا مراسم قمه‌زنی که گاه موجب اخلال آسایش مردم می‌شود، قابلیت شکایت کیفری دارند؟

 

اخلال در نظم و آسایش عمومی

به‌طور مختصر پاسخِ پرسش بالا درصورتی‌که واجد شرایط مقرر در قانون باشد، مثبت است. براساس ماده ۶۱۸ قانون مجازات اسلامی، مجازات کسی‌که «با هیاهو و جنجال یا حرکات غیرمتعارف یا تعرض به افراد موجب اخلال نظم و آسایش و آرامش عمومی گردد یا مردم را از کسب و کار بازدارد»؛ سه ماه تا یک سال حبس و تا ۷۴ ضربه شلاق خواهد بود. (هرچند، پیش از این ماده۲ قانون راجع به مجازات حمل چاقو و انواع سلاح سرد و اخلال در نظم و امنیت و آسایش عمومی مصوب ۱۳۳۶، مقرره مشابهی در این خصوص داشت که با تصویب قانون مجازات اسلامی، نسخ شد.)

 

کدام اخلال؟

رفتارهای مجرمانه این ماده، محصور در «هیاهو» (سروصدا و فریاد)، «جنجال» (هیاهو و همهمه)، «حرکات غیرمتعارف» و «تعرض به افراد» (رفتار و گفتار منجر به آسیب روحی، جسمی و هتک حیثیت) شده است. بااین‌وجود، صرف انجام چنین رفتارهایی مرتکب را مشمول ماده مورد بحث نخواهد کرد. زیرا، قانونگذار حصول جرم را مقید به دو شرط کرده است. بنابراین، تنها درصورتی‌که این رفتارها منجر به «اخلال نظم و آسایش و آرامش عمومی» گردد یا «مردم را از کسب و کار» بازدارد عنوان مجرمانه خواهدیافت.

هم‌چنین، با توجه به کلمه‌های «عمومی» و «مردم»، که اسم جمع هستند و اشاره به بیش از یک نفر دارند؛ نمی‌توان هیاهو و جنجالی را که منجر به اخلال در آسایش یا مانع از کسب و کار یک نفر می‌شود را مشمول ماده قرار داد. بااین‌حال، ماده ۶۱۹ قانون مجازات اسلامی، صرف ایجاد مزاحمت برای اطفال و زنان را موجب حبس از دو تا شش ماه و تا ۷۴ ضربه شلاق دانسته است.

 ازسویی، باید در نظر داشت که قانون انجام چنین رفتارهایی را منوط به مکان خاصی نکرده است. بنابراین، انتشار اصوات نامتعارف و یا تعرض به افراد می‌تواند در هر مکانی از جمله خانه، کوچه، خیابان، شرکت و... انجام شود. ازسویی، باید توجه داشت که تعرض به افراد لزوماً به معنای آسیب‌رساندن جسمی نیست؛ همین‌که تعرضی موجب تألم روحی عده‌ای شود، کفایت می‌کند. هرچند، امکان دارد سوال شود که آیا مرتکب باید قصد اخلال در نظم عمومی و سلب کسب و کار مردم را داشته باشد یا اینکه صرف ایجاد هیاهو و جنجال بدون چنین قصدی هم کافی‌ست؟

در قلمرو حقوق کیفری تا زمانی‌که قصدی در بین نباشد مجازاتی هم در میان نخواهد بود. هم ‌ازاین‌روست، که مجنون یا مست را به علت فقدان قصد نمی‌توان به کیفر رساند. بااین‌حال، باید توجه داشت که قصد، به دو نوع مستقیم و تَبَعی تقسیم می‌شود. در مثال مورد بحث، قصد مستقیم آن است که مرتکب از ایجاد سروصدا، به‌دنبال اخلال آسایش مردم باشد. اما، در قصد تَبَعی مقصود مرتکب به‌هیچ‌وجه اخلال در سلب آسایش عمومی نیست بلکه نوع رفتار و حرکات به‌گونه‌ای‌ست که در عمل منجر به این نتیجه می‌شود. بنابراین، دسته عزادارانی که با استفاده از باندها و بلندگوهای قدرتمند در کوی و برزن اصوات نامتعارفی پخش می‌کنند که در عمل موجب اخلال در نظم عمومی می‌شود نمی‌توانند به استناد اینکه چنین قصدی نداشته‌اند از مجازات بگریزند. مثال دیگری که در این خصوص، جهت تقریب به ذهن می‌توان زد آن است که مرتکب، شخصی را از بالای برج میلاد به پایین پرت کند و درعین‌حال بگوید قصد کشتن نداشته است.

 

برآمد

با توجه به اینکه جرم ماده ۶۱۸ قانون مجازات اسلامی، از جلمه جرایم دارای جنبه عمومی‌ست علاوه‌بر کسانی‌که از طریق رفتارهای مذکور در ماده متضرر شده‌اند و حق شکایت کیفری دارند؛ دادستان نیز به هر طریقی از وقوع چنین جرمی مطلع شود بدون شکایت قربانیان جرم، صالح به تعقیب و پیگیری خواهد بود.

20 Nov 10:12

از برای خاطر اغیار خوارم می‌کنی/ من چه کردم کاینچنین بی‌اعتبارم می‌کنی

by sherkadehsaghi
ضرغام نره ئی

ای که منع گریه بی‌اختیارم می‌کنی


از برای خاطر اغیار خوارم می‌کنی
من چه کردم کاینچنین بی‌اعتبارم می‌کنی

روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
گر بگویم گریه‌ها بر روزگارم می‌کنی

گر نمی‌آیم به سوی بزمت از شرمندگی‌ست
زانکه هردم پیش جمعی شرمسارم می‌کنی

گر بدانی حال من گریان شوی بی‌اختیار
ای که منع گریه بی‌اختیارم می‌کنی

گفته‌ای تدبیر کارت می‌کنم وحشی منال
رفت کار از دست کی تدبیر کارم می‌کنی
                                                                                وحشی بافقی