خوردن چای با شکلات کاکائویی، خیانت به هردو است.
Shared posts
"شیطان بزرگ یعنی این"
متنی هم که در صفحهی آخرِ همان شماره تحتِ همین عنوان آمده گفتنِ مطالبی را به خانمِ کلینتن نسبت میدهد که یکیاش همین موضوعِ دویستهزار نفر است.
در شمارهی بعدیِ کیهان توضیحی آمده است با عنوانِ "عزای بزککنندگان آمریکا: کلینتون برای اسرائیل گربه رقصاند؛ زنجیرهایها به کیهان حمله کردند". این مطلبِ اخیر بهدرستی توضیح میدهد که کیهان مطلب را به نقل از خبرگزاری صداوسیما آورده بوده است. اما، غیر از این، کیهان اصرار میکند که "اصل خبر یاد شده صحت داشته" (و ذکری نمیکند از اینکه دستکم یک بخش از مطلبِ قبلیِ کیهان، که مدعی بود نامه در روزنامهی گاردین منتشر شده، اساساً دروغ است).
اما خبرگزاری صداوسیما مدتی است خبر را از وبگاهاش برداشته است: در صفحهی نتیجهی جستوجو برای "هیلاری+iribnews"، روی اولین نتیجه کلیک کنید. (مطلبِ حذفشده را میتوان در آرشیوِ گوگل دید.) گمان نمیکنم کیهان معتقد باشد که خبرگزاری صداوسیما ناگهان طرفدارِ عملیِ اسرائیل یا خانمِ کلینتن شده باشد؛ قاعدتاً از نظرِ کیهان هم بهترین تبیین باید این باشد که خبرگزاری صداوسیما متوجه شده که چیزی که منتشر کرده نادرست بوده است. مقایسهی متنِ آن مطلبِ خبرگزاریِ صداوسیما (و نیز مطلبِ بیستوهشتمِ بهمنِ کیهان) با آنچه در یک وبگاهِ طنز آمده بوده میتواند روشنگر باشد.
البته که بهتر است که پیش از آنکه مطلبی را منتشر کنیم مطمئن بشویم که درست است (یا دستکم مطمئن بشویم که شوخی نیست)؛ اما اگر اشتباه کردیم، شاید بهتر باشد که اگر عذرخواهی نمیکنیم دستکم بیسروصدا بگذریم.
فصل دوم، قسمت پنجم: کاش اینجا بودی
و چقدر دور است در جواني
مردم مهربان شده اند
شاهزادگان معاصر سرزمين من
به افتخار عدد سی
تو فقط سی ماه و چند روز داری و من در همین سی ماه و چند روز خیلی وقت ها بریده ام.... داد کشیده ام... دعوا کردم.... چیزی که خواستی را به تو نداده ام.... و هزار کار دیگر .... چون من یک سی ساله و چند ماهه ام ... یک آدم بزرگ لعنتی.... یک آدم بزرگ با تمام مشغله ها و درگیری های ذهنی کوفتی اش و تو فقط سی ماه ای... بحث روز و ماه و سال ناخودآگاه می آید وسط عزیزکم..... هر سالی که از عمر آدم می گذرد انگار یک تکه از روح و روان آدم را کدر می کند... خاکستری تیره.... تو هنوز سه سالت هم نشده ... سرشاری از رنگ های شاد... دنیایت آنقدر زرد پررنگیست که قهرمانش می شود باب اسفنجی ... هنوز نمی دانی چقدر فاصله هست بین باب اسفنجی و فرهاد اصلانیه نابود عصر یخبندان....
سی ماهگی سن مهمی است پسرم.... نباید خیلی با هم کل کل کنیم.... هم نباید بگذارم بی ادب بشوی و هم نباید بگذارم استقلالت را از دست بدهی.... هم باید بگذارم کشف کنی و هم باید مواظبت باشم.... ولی این نیز بگذرد.... و من یک روز .... یک روز که چهل و اندی سال دارم نشسته ام و تو را تماشا می کنم و باز پیش خودم می گویم: تو کی اینقدری شدی؟ کاش می شد در این فاصله برایت مادر بهتری باشم..... نه فقط افتخارم این باشد که صدای پایت را بین صدای پای 100 تا بچه ی مهد تشخیص می دهم.... نه... افتخارم این باشد که تو شاد باشی و پر انگیزه... پر هیاهو.... با انرژی ..... گور پدر ادب و احترام و تمام جملات کوتاه روانشناسی که هیچ کدام قابل اجرا نیستند.... من یک متد جدید ثبت می کنم ... زندگی به سبک باب اسفنجی! ... تو فقط بخند پسرم....
درباره من و الی
(بدون عنوان)
لب بسته است. لببستنها یعنی یا سخنی نیست یا دل پر است؛ تفاوت هم که مثل روز روشن، از زمین تا آسمان هفتم.
فصل دوم، قسمت سوم: پاییز در خیابان انقلاب
قدردان
شیرینی غلیظ قند در خدمت و پهلوی چای، ملایم میشود و معنی مییابد. وجود قند وابسته به چای است. چای است که باید دیده شود نه قند؛ فلسفهٔ استفاده از استکان بلور هم جلوهگری چای است. قندان کریستال از دررکاببودن قند میکاهد. هنوز قندان استیل جهیزیهٔ مادرهای ما در خانه، قندان اصلی سینی چای خانوادگی است که نشاندهندهٔ اصالت محبت و وابستگی ما و قند به چای است.
آنگاه هدایت شدم
اخطار: این نوشته ممکن است اعتقادات (یا عدم اعتقادات) شما را هدف بگیرد. اگر احساس خطر میکنید، رهایش کنید و ادامه ندهید.
کاملاً مطمئنم که هیچکس، حتی آنها که از هدف گرفته شدن اعتقاداتشان (یا عدم اعتقاداتشان) میترسند هم، با دیدن جملهی بالا از خواندن منصرف نشده و ادامه میدهند.
چه بهتر!
خانهی ما حوالی میدان امام حسین تهران بود و دههی اول محرم به هیئتی میرفتیم نزدیک چهارراه آبسردار که میگفتند بچههای گردان عمار بانی و گردانندهاش هستند. خیر سرمان با وسواس زیاد گشته بودیم و جایی را پیدا کرده بودیم که چرند و پرند نگویند و روضههای سخیف نخوانند و مدایح سیاسی و بیانیههای علیه دوم خرداد ندهند و صدایشان مزاحم همسایهها نباشد و دستهی خیابانی راه نیاندازند. از همه بهتر آن که سخرانش هم معمم نبود.
گاهی با این دایی میرفتیم و گاهی با آن دایی و گاهی هر سه با هم.
القصه، ظهر روز تاسوعا بود و محفل در مکان دیگری غیر از محل دائمی هیئت که مخصوص عصرها بود برگزار شده بود. در آن همهمهی سینهزنی و شور حسینی و سروصدا و تاریکی و پاسکال، صدای دایی جان را در گوشم شنیدم که میگفت:
«طاها دقت کن! اینها که سرشان را به دیوار میکوبند، همیشه به آن دیوار میکوبند!»
حواسم را جمع کردم و دقت کردم. راست میگفت. از این سوی اتاق نعرهزنان خودشان را به آن سو میرساندند و همانجا سرشان را به دیوار میکوبیدند و صدایش هم بلند میشد.
از دقت بیشتر چیزی نصیبمان نشد جز این اطمینان که قضیه تصادفی نیست. گذشت و گذشت و جو آرام گرفت و همه نشستیم و وقت ناهار شد و کتیبهها را بالا زدند تا بساط پذیرایی از عزاداران را فراهم کنند که ملتفت شدیم آنجا که سرشان را میکوبیدند، دری چوبی بود و کوبیدن سر به آن، هم دردی کمتر داشت و هم صدایی بیشتر.
ناگهان فهمیدم چرا پدر، با وجود تمام اعتقادات مذهبی که هنوز هم دلبستهی آنهاست، پایش را در هیچ محفل عزاداریای نمیگذارد.
و دیگر هرگز پایم را در هیچ محفل عزاداریای نگذاشتم.
تذکره: عکس بالای صفحه را از اینجا برداشتم: سایت عکاسی
نوشته آنگاه هدایت شدم اولین بار در چرکنویس پدیدار شد.
اولين كسي در دنيا كه شما خطابش كرده
رادیوی ما حالا روی Tunein
Tunein معتبرترین و پرشنوندهترین پلتفرم برای رادیوبازهاست. فرقی نمیکند عاشق برنامههای رادیویی زنده باشید یا طرفدار پروپاقرص پادکست. وبسایت و اپلیکیشنهای Tunein بهشت شماست. و البته اگر از شنوندگان رادیو روغن حبهی انگور هم هستید از امروز میتوانید تمام پادکستهای ما را از این وبسایت و اپلیکیشن بشنوید. همچنین میتوانید کانال ما روی وبسایت Tunein را فالو یا پیگیری کنید تا انتشار برنامههای جدید ما بلافاصله به شما اطلاع داده شود.
اما طریقهی دسترسی به اپلیکیشنها و وبسایت Tunein به شیوهی زیر است.
برای دسترسی به وبسایت Tunein کافیست به آدرس http://tunein.com بروید و ثبتنام کنید و یا مستقیما به کانال رادیو روغن حبهی انگور در وبسایت Tunein به آدرس http://tunein.com/radio/Radio-Roghan-e-Habbe-e-Angoor-p788132/ وارد شوید و دکمهی Follow را فشار دهید و مشترک همیشگی ما در وبسایت Tunein شوید.
اما بیشترین کاربران این پلتفرم را شنوندگانی تشکیل میدهند که از راه اپلیکیشن پیگیر برنامههای رادیویی هستند.
برای دانلود نسخهی IOS این اپلیکیشن اینجا را کلیک کنید یا در اپ استور آیفون، آیپد یا آیپاد تاچتان تایپ کنید: Tunein
برای دانلود نسخهی Android این اپلیکیشن اینجا را کلیک کنید یا در Playstore Google واژهی Tunein را سرچ کنید.
اما اگر دسترسی به نسخههای این اپلیکیشن در تلفنهای هوشمند مدنظرتان نیست میتوانید این اپلیکیشن را در ویندوز ۸ به بالای خود نیز داشته باشید. برای دسترسی به این نسخه نیز اینجا را کلیک کنید.
پس از دانلود این اپلیکیشن روی سیستمعامل دلخواهتان در قسمت سرچ این برنامه سرچ کنید: رادیو روغن حبهی انگور یا اگر حوصلهی تایپ نام کامل را ندارید کافیست بخشی از نام رادیوی ما را بهطور صحیح تایپ و سرچ کنید. مثلا: رادیو روغن.
در Tunein Radio منتظر شما هستیم.
قیمت
وقتی دخترم به دنیا اومد تو وبلاگش یه لیست از قیمت های زمان خودش نوشتم که وقتی بزرگ بشه بتونه مقایسه کنه ..
الان 5 سال 10 ماه از انتشار اون پست میگذره و من هر وقت این پست میخونم شوک میشم
یه اصطلاحی تو مملکت ما رایجه که میگن دلار بالا رفت ... در حالی که اگه دلار بالابره ارزش پول بقه کشور ها هم نسبت به دلار پایین میاد ... واقعیت تلخ این که دلار سالهاست سر جاش ایستاده این ریال که یهو ارزشش نصف میشه ...
شما فرض کن بجای اینکه بگن " ارزش دلار دو برابر شد " بگن " ارزش ریال نصف شد " چه حس بدیه ...
دقیقا معنی اش اینه که
یه دزد بهت بزنه نصف دارایی تو ببره
یا یکی یه اتاق از خونه تو تصرف کنه ( چون با پولی که میتونستی خونه دو خوابه بخری .. خونه یه خوابه خریدی )
یا چند سال از عمرتونو بگیرند ( چون ارزش پولی که داشتین رسیده به چند سال قبل )
خیلی تلخه .... عادت داریم نمی فهمیم ....
شما قیمتهای 6 سال پیش که این پایین نوشتم بخونید بعد فقط یه لحظه چشم هانونو ببنید و تصور کنید هنوز قیمتها همون جوریه ....
ببینید زندگیتون چقدر تغییر میکرد چی ها میتونستید بخرید چه کارها میتونستید بکنید ....
اگه دوست داشتید کامنت بزارید ببینم زندگی هاتون چقدر تغییر می کرد ....
قیمت
یه دونه نون سنگک دولتی ٢۵٠ تومنه ...
یک کیلو گوشت تازه ١٠٠٠٠ تومنه ....
مرغ کیلویه ٣٠٠٠ تومنه ......
روزنامه پر تیراژ ١٠٠ تومان
سکه ٢٨٠ هزار تومان .....
کف حقوق تعینی دولت ٢٨٠ هزار تومان
کرایه یه خونه ١٠٠ متری در مرکز تهران ٣٠ میلیون رهن کامل
یه نخ سیکار ٢٠٠ تومان .....
یه متر زمین در مرکز تهران ٢.۵ میلیون تومان
تن فر وشی یک دختر جوان .... ۵٠ هزار تومان ...
وزیت دکتر متخصص 12 هزار تومان
یه عمل قلب باز بدون بیمه ١٢ میلیون تومان ...
درامد ٧٠ درصد مردم زیر ۴٠٠ هزار تومان
یه ماشین ساده و ارزان مثل پراید ٧ میلیون تومان ...
بلیط مترو ٢٠٠ تومان
هزینه یه ترم دانشکاه بالای ٧٠٠هزار تومان.....
بلیط سینما ٢٠٠٠ تومان
هزینه یک تفریح سالم دو نفره یک عصر تا شب (سینما کرایه ماشین یه پیتزا که دو نفر بخوریدش به دو تا چیپس ) ١۵ هزار تومان ......
هزینه یه تفریح ناسالم که ۴ تا رفیق (یه بسته کراک یا شیشه که ۴ تایی بکشند برن هوا ) ٧ هزار تومان
یه ساندویج سوسیس ٢۵٠٠ تومان
یه بسته تریاک ١٠٠٠ تومان
هزینه خون ادما مردها ١۴:میلیون زنها : ٧ میلیون تومان
نرخ یه کلیه آدمیزاد با یه منت سر فروشنده ۵ میلیون
نرخ یه عکاس معرف برای عروسی ٧ میلیون با کلی ناز و وقت قبلی
نرخ خرید یه دست مبلمان ٧ نفره معمولی ٢.۵ میلیون تومان
نرخ یه ارایشگر که اسم در کرده برای عروس ۵ میلیون تومان
تیراژ کتاب یه نویسنده معرف که اسم در کرده ٢۵٠٠ جلد ١۵٠٠ تومانی میشه حدود ۴ میلیون که باید با ناشر نصف کنه پول کاغذ هم بده ....
هانا جان
نمیدونم ١٨ سال دیگه این ارقام چه تغییری میکنه امیدوارم خیلیهاش بالا بره خیلیهاش پایین بیاد
10/اذر/88
اخر هفته خوبی داشته باشید
آرش پیرزاده
پنج راه برای نشان دادن فشار هوا به کودکان
فشار عادی هوای اطراف ما 14.7 پوند بر اینچ مربع (یا 100 کیلو پاسکال) است. اما فشار هوا میتواند تغییر کند؛ مانند وقتی که باد می وزد و یا یک وسیله مثل هواپیما یا ماشین تغییر شتاب می دهد.
یک اصل مهم که باید به خاطر داشته باشید این است که هنگامی که فشار هوا بالاتر باشد نیرو یا فشار بیشتری در مقابل جسم خواهد بود. همچنین خوب است بدانیم که هنگامی که یک ذره ی هوا سرعت می گیرد در واقع فشار کمتری وارد می کند. برای درک بهتر می توانید اینگونه تصور کنید که ذرات پرسرعت هوا آنقدر عجله دارند که فرصتی برای اعمال نیرو ندارند. از این اصل در بال هواپیماها استفاده می شود تا هواپیما بتواند پرواز کند. وقتی که یک هواپیما در امتداد باند فرودگاه حرکت می کند هوای بالای بال ها سرعت بیشتری می گیرد و فشار آن کاهش می یابد؛ به همین دلیل هوای زیر بال هواپیما می تواند آن را از زمین بلند کند.
آیا می خواهید ببینید که این اصل واقعا کار می کند یا نه؟ عالیست! سعی کنید یک یا چند آزمایش از آزمایش های زیر را انجام دهید.
ترفند شیشه ی آب: یک سوم حجم یک لیوان را از آب پر کنید. کل دهانه ی آن را با یک کارت یا یک تکه کاغذ بپوشانید. کارت را با دست در محل خود نگه دارید. لیوان را به سینک ظرفشویی ببرید و آن را وارونه کنید. دست خود را از زیر آن بردارید. دیدید چه اتفاقی می افتد؟ آب داخل لیوان حداکثر یک پوند وزن دارد اما فشار وارد شده از سمت هوای بیرون به دهانه ی لیوان بین 15 تا 30 پوند بر اینچ مربع است. مقدار این نیرو به اندازه ی دهانه ی لیوان بستگی دارد. از آنجا که آب داخل لیوان سبک تر از هوای بیرون است، کارت با نیرویی حدود 15 پوند از طرف هوا به بالا هل داده می شود.
بطری فواره ای: یک بطری نوشابه ی 2 لیتری را تا نیمه از آب پر کنید. یک نی بلند بردارید و داخل دهانه ی بطری قرار دهید. با گل رس اطراف نی را مهر و موم کنید. محکم داخل نی بدمید و سپس عقب بایستید. هوایی که دمیده اید فشار داخل بطری مهر و موم شده را افزایش داده است. این فشار بیشتر، آب را به بیرون هل می دهد و از نی بیرون می ریزد.
قیف و توپ پینگ پنگ: یک توپ پینگ پنگ را در قسمت گشاد قیف قرار دهید. در قسمت باریک قیف محکم بدمید. چرا توپ بالا نمی رود؟ هنگامی که شما در قف میدمید هوا سریعتر حرکت می کند و فشار هوا را در زیر توپ کاهش میدهد. از آنجا که فشار هوا در بالای توپ بیشتر از زیر آن است توپ به سمت پایین رانده می شود. مهم نیست چقدر محکم بدمید یا حتی جای توپ را عوض کنید و آن را روی قسمت باریک قرار دهید، این اتفاق باز هم تکرار خواهد شد.
شرط یک میلیون تومانی: یک بطری خالی نوشابه بردارید و آن را به صورت افقی روی یک میز قرار دهید. یک تکه ی کوچک از حوله ی کاغذی را گرد کنید، به شکلی که قطر آن نصف قطر دهانه ی بطری باشد. به یکی از دوستانتان بگویید که اگر بتواند توپ کاغذی را با دمیدن به داخل بطری بیاندازد یک میلیون تومان به او خواهید داد. نگران از دست دادن پولتان نباشید. مهم نیست که کسی چقدر محکم بدمد تا نیروی بیشتری به توپ وارد شود و آن را داخل بطری بیاندازد، هیچ امکانی برای این کار وجود ندارد؛ زیرا با افزایش سرعت هوای اطراف دهانه ی بطری فشار آن ناحیه کاهش می یابد و هوای داخل بطری به بیرون جریان می یابد و مانع وارد شدن توپ کاغذی به داخل بطری می شود.
بوسیدن بادکنک ها: دو بادکنک را باد کنید و به انتهای آنها دو تکه نخ ببندید. نخ بادکنک ها را در دستهای خود نگه دارید به طوری که در مقابل بینی شما قرار بگیرند اما 15 سانتی متر دورتر از صورت شما باشند. در بین فضای بین دو بادکنک محکم بدمید. این کار باعث کاهش فشار هوا در بین دو بادکنک می شود. حالا فشار اطراف بیشتر از فشار بین دو بادکنک است. این امر باعث می شود دو بادکنک به سمت یکدیگر متمایل شوند.
تذکر: هنگامی که کودکان در حال انجام هر نوع آزمایش علمی هستند والدین باید حتما در خانه حضور داشته باشند و به دقت بر کار آنها نظارت کنند. حتی ساده ترین آزمایش ها در صورت انجام اشتباه میتوانند بسیار خطرناک باشند.
منبع ASME.org
اروپای فراموشکاری که به پای لَنگ، لگد میزند
چه ناامیدکننده است که دوستان روزنامهنگار ما وقت ندارند از زشتیهای اروپا هم برایمان بنویسند یا دربارهاش برنامه بسازند. نکند آنها هم «توریستنگار» شدهاند؟ توریستنگارها گروهی از «دیررسیدگان و هرگزنرسیدگان»* هستند که مدام سفرهای بیپایان ماهعسلیشان را «مستندنگاری» میکنند، توریستهایی هستند که «بوداپست زیبا، پراگ رویایی و کراکوف بهمان و کییف فلان» را نه از نگاه نکتهبین و انتقادی یک روزنامهنگار که از نگاه تازهتوریستهای هیجانزده دوربین بهگردن و اغلب برای فخرفروشی و پُرکردن یک پست دیگر اینستاگرامی یا یک نوشته «مثل همیشه عالی»خور ِ فیسبوکی، میبینند. ما که به کافهها و سنگفرشهایی که توریستنگاران، روزانه از اروپای «زیبا و رویایی» پُست میکنند، دسترسی نداریم، پس خودمان دست به کار شویم و حالا که چشمهای بینا و دماسنجهای اجتماع، سرگرم خاله/عموبازی و تکثیر مال و خانواده هستند، ببینیم زیروروی این سنگفرشهای زیبا چی جریان دارد.
اروپای فراموشکار
اروپای شرقی فراموش کرده به خصوص در سالهای سیاه جنگهای جهانی اول و دوم، چه مهاجران پُرشماری را به جهان صادر کرده. از جمله، گویا بعضی مجارها، چکها و لهستانیها فراموش کردند که چطور زیر نظر بریتانیاییها، کشتی کشتی به فلسطین رفتند و بعضی شان خانههای زیبای فلسطینیها را صاحب شدند و هرگز هم به روی خودشان نیاوردند که صاحب این خانه کیست؟ چرا وسایلش را نبُرده؟ من به چه حساب و کتابی صاحب این خانه شدم؟ بیشتر بخوانید در این باره و اینجا ببینید هر کشور چه تعداد مهاجر یا پناهنده به فلسطین فرستاد.
حالا همین ملتهای فراموشکار، هر که را که نامی عربی یا پوستی تیره یا حجابی بر سر دارد، بیفرهنگ و مهاجم به ارزشهای مسیحی و اروپایی میدانند؛ درست شبیه دیدگاه غالب در این کشورها به کولیها، که پیشتر به بهانه موسیقی غنی کولیها چیزی دربارهاش نوشته بودیم. اما خود این کشورها که کموبیش ۲۵ سال است که پردههای آهنین را کنار زدهاند و کمتر از آن، وارد اتحادیه اروپای ظاهرا بیمرز شدهاند، کجای ارزشهای به قول خودشان «اروپایی و مسیحی» هستند که قرار است آدمهایی مثل من با نام عربی و پوست و موی تیره، آن را به توبره بکشند؟
حقوحقوق و وضعیت زنان چکی و مجار کجا همپای زنان هلندی و اسکاندیناوی است؟ مهدکودکهای شما چقدر فاصله دارد با مهدکودکهای بیدیوار و حصار هلندی؟ حق و حقوق مشتری در سرزمینهای شما چه شباهتی با سوئد دارد؟
جادهها و وضع رانندگی و آمار تصادف شما چیست و وضعیتتان در مقایسه با همسایههای ثروتمند و خوشحالترتان مثل آلمان و اتریش چگونه است؟ به زبانهایی مینازید که گاه کمتر از ده میلیون به آن سخن میگویند و داد خودتان هم از پیچیدگی بیهوده قواعدش بلند است. مثل ما به گذشته و زیباییهایی مینازید که هیچ ربطی به معماری عبوس و زشت معاصرتان ندارد؛ اگر همچنان زیر حکومت کمونیستها بودید، شاید بعید بود که جز ساختمانهای بتونی زشت و کثیف تیره، نوع دیگری از رنگ و معماری را بشناسید.
یکی از بهترین معمارهایتان را به انگلیس فراری دادید و وقتی بعد از سالها میخواست به آرزوی دیرینهاش – طراحی و ساخت بنایی در پراگ – برسد آنقدر مسخرهاش کردید که دق کرد و مُرد. (واقعا مُرد، بیشتر بخوانید درباره یان کاپلیتسکی معمار بزرگ چکی که طرح آیندهنگرانهای برای کتابخانه عمومی پراگ داشت که شهردار پراگ با پوشیدن کلاه مسخرهای او و طرحاش را مسخره کرد و با لودگی جلوی ساختش را گرفت).
جام ملتهای اروپا در سال ۲۰۱۲ را یادتان است که در لهستان و اوکراین برگزار شد؟ یادتان هست اوباش نژادپرست لهستانی و اوکراینی با تماشاگران غیرسفید پوست مثل هندیها چه کردند؟ ظاهرا اولین بارشان بود که غیرسفیدپوستها را در میان تماشاچیان فوتبال دیده بودند و درکش برایشان سخت بود.
همانطور که بیشتر مجارها و چکیها هم نمیتوانند تناقض بزرگشان را در برخورد با خارجیها حل کنند؛ از یک طرف میدانند که به لطف همین آلمان«بد» و ایده اروپای بدون مرز است که خیابانهای بوداپست و پراگ و کراکوف دارد از توریست میترکد، و از طرف دیگر از اینکه تعداد زیادی آدم با رنگ و پوست و زبانی ناآشنا برای آنها، در کشورشان بمانند و زندگی کنند یا حتی بخواهند از این کشورهای نه چندان مهاجردوست رد شوند و به آلمان و اتریش بروند، وحشت میکنند.
مطمئن نیستم، دولت و پلیس مجارستان، نماینده خوبی برای همه مردم اروپای شرقی باشد؛ مردمی با آن پیشینه غنی از فن و هنر و فرهنگ و ادبیات که ممکن است درآمد چندانی نداشته باشند اما هنر را قدر میدانند و گرانترین بلیتها هم در این سرزمینها خیلی زود فروش میرود. در همین چند سالی که دولت دست راستی مجارستان بر سر کار آمده، مردم مجارستان بارها در اعتراض به این دولت و سیاستهایش به خیابان آمدند؛ اما مگر این دولت از دل آرای همین مردم بیرون نیامده؟ اروپا را چه شده؟ مردم، دولتهای دست راستی را با شعارهایی که ضد مهاجران میدهند، بر سر کار میآورند و بعد از مدتی میبینند، واقعا مشکل اصلی، مهاجران نیستند و مشکل، فساد و ناکارآمدی این دولتهاست که خودشان را از جمله پشت شعارهای ضدمهاجرتی پنهان کردهاند.
دهها پناهنده در کامیونی که اتفاقا قاچاقچیان اهل مجارستان و ترکیه چرخَش را میچرخانند، خفه میشوند، زن مجاری که فیلمبردار است و ظاهرا باید در نهایت بیطرفی چشم بینای ما «بینندگان عزیز» باشد، آنها را «تکل» میکند، مجارها برای پناهندههای توی قفسها غذا پرت میکنند و آلان کُردی انگار که از دربوداغانی اوضاع جهان سوم و دوم و اول، به ستوه آمده، برای همیشه در ساحل خوابیده است. احمد محمد که پدرش راه دشوار مهاجرت به ایالات متحده را رفته و ظاهرا برخلاف آلان کردی، به ساحل سلامت رسیده، پیراهن ناسا بر تن، با ساعت سادهای که ساخته، در دفتر مدرسه دستنبد میخورد و سوری، افغان، عراقی و ایرانی که تا همین سه چهار دهه پیش اوضاع و احوال به نسبت بهتری از مردم خیلی از کشورهای بلوک شرق داشت، امروز برای ورود به «بهشت اروپای غربی» باید از دروازه کشورهایی بگذرد که آلان را تهدیدی برای «ارزش های مسیحی و اروپایی» میدانند، کشورهایی که در واقع از بیدینترینهای قاره اروپا هستند و دورترینها از آنچه که «ارزش های اروپایی» مینامند.
در سوئد و آلمان که به هرحال از بهترین نمایندههای «ارزشهای اروپایی» هستند به طور کلی، آنقدر که کشورهای اروپای شرقی سر و صدا و وامصیبتا راه انداختهاند، داد و فریاد نمیکنند و همانطور که وزیر اقتصاد آلمان گفت، از حالا به فکر این هستند که چطور با استفاده از این نیروی کار و سرمایه آماده، برای رفع نیازشان به نیروی کار ماهر، بهره ببرند.
گویا اینجا هم اوضاع شبیه دنیای بلوری توریستنگارها و تریبون بهدستهاست که مدام در کار نقد این و آن و «کارشناسی» جهان و اوضاعش هستند و با فونت «شاه رفت» بر سر دروازه دنیای مجازیشان از نامها و عنوانهای خودستایانه استفاده میکنند اما در واقع، دورترینهایند از این عنوانها و ارزشها.
اصطلاحی از تئودور آدورنو، که درباره خیلی از ما درست است*
عکس یک: خانواده مهاجر سوری در صربستان در نزدیکی مرز مجارستان Photo/EPA
نوشتهٔ اروپای فراموشکاری که به پای لَنگ، لگد میزند را در گوشه کاملتر بخوانید.
نوشتههای شاید مشابه:
ارومیه ی چشمات...
از خدا که پنهون نیس، از شما چه پنهون:
نزدیکای پاییز بود، مثل الانا. باد می یومد، وحشی، عین امروز. نشسته بودیم
ته ِ حیاط دانشگاه، روی سکوها، بی کار و یله عین دیوونه ها خیار گاز می
زدیم، بی نمک، با حسام. ناغافل زد به سرم، پا شدم دست حسام رو کشیدم گفتم
بیا. پرسید کجا؟! گفتم بیا. رفتیم در یکی از کلاسا. 105 بود به گمونم.
همونی که در رو به حیاطش شیشه ای بود. انگار کن آکواریوم. همون که دیوار به
دیوار اتاق ورزش بود. به دختره گفتم: شما نمک داری؟! علامت سوال شد، یه
جور کش داری پرسید نمممک؟! گفتم آره نمک. گفت:نه، ندارم. پرسیدم رفیقاتم
ندارن؟ یه نگاه عاقل اندر سفیهی کرد بهم، داد زد: بچه ها نمک دارین؟ همشون
با هم، یه صدا و بلند گفتن: نه نداریم! خندیدم، برگشتم، چشمک زدم، به حسام
گفتم: دیدی بچه؟! نگفتم ات این دخترا هیچکدومشون نمک ندارن.
تازه دو زاریشون صاف شده بود. لجشون گرفت. همشون با هم، یه صدا و بلند گفتن: خیلی بی ادبی، بی معنی!!
خندیدیم، اومدیم، نشستیم رو سکوهای ته ِ حیاط، بی کار و یله عین دیوونه ها خیار گاز زدیم. بی نمک، با حسام...
اما به چشمات قسم به یه ماه نکشید. روی همون سکوها، ته ِ حیاط، ناغافل نمک گیر نگاهت شدم. فکری ام حکمن عقوبت سبک سری ِ اون روزم بود. می دونی؟! یه عمر جاهلی کردم، پای همه رقم پا خوردنش بودم الا این یه فقره. آخه آه هم این همه دامن گیر. درست پشت بند دل گیر کردن اون بندگان خدا بود که دلم این ریختی گیر کرد پیش چشمات!
چند وقت پیشا نشسته بودی رو کاناپه با
گوشیت ور می رفتی. سرم گرم بود به کتاب و اینا. ناغافل پرسیدی: دیگه برام
عاشقونه نمی نویسی؟ نیگات کردم. یه جور باحالی گفتی: هوس کردم خب.
دستپاچه شدم. حرفم نیومد!!
گفتی: نکنه سرد شدی بچه؟ نکنه نُطقت کور شده؟ حال ِ حوصله ات خوبه؟ سازی؟
تو دلم گفتم: سرد؟! کور؟! نه به خدا. مگه دِل کاسه شله زرد نذریه که کنار بمونه، تو چشم نباشه، حیف شه، میل نشه. مگه عاشقیت حلواس که یخ کنه و بماسه و از دهن بیوفته. مگه خواستن، تصدیق رانندگیه که 10 سال به 10 سال ببری تمدیدش کنی. مِهر معشوق مُهر میشه تو سینه ی عاشق. نقل این حرفا نیس که.
تو دلم گفتم: اصش مگه میشه پای سفره ی چشمای شما نشست و نمک نگاهتون رو خورد و نمکدون شکست خانووم؟! کسر لاتیه، از ما ساخته نیس به خدا...
تو دلم گفتم: می نویسم.
بعد زیر چشمی نیگات کردم، خنده شدم، زیر لب گفتم: ارومیه ی چشمات نمکی ترین زیستگاه دنیاست، به خدااااا
خورشید و ماه، واقعگرایی و وابستگی به هدف
نور در کاسهٔ مس چه نوازشها میریزد*
چای در پیالهٔ بلور، بیشتر.
* سپهری
دوستداشتنیترین مهدکودک حیوانات: مهدکودکی برای پانداها!
فرانک مجیدی: مرکز تحقیقات چِنگدو در چین، مسلماً یکی از جذابترین مکانهای روی زمین است. این مرکز، پانداهای غولپیکر دوستداشتنی را از خطرات مختلف حفظ میکند. مهدکودک پانداها در این مرکز، بطور تخصصی به منظور پرورش پانداها و احیای تعداد رو به کاهش این جانور زیبا، به وجود آمدهاست و از ۱۸۶۴ بچه پاندا نگهداری میکند. هر تولهی پاندا، منحصر بهفرد است. این سخن، تنها به این دلیل نیست که آنها شیرین و عزیز هستند، بلکه بیشتر به این خاطر است که پرورش و اصلاح نژاد این گونه، بسیار دشوار است. پانداهای ماده، تنها ۲ تا ۳ روز خاص در سال میتوانند نوزادی متولد کنند و هر دو سال، تنها یک فرزند به دنیا میآورند. بنابراین تصور کنید شانس کار در این مرکز چقدر خاص است و چه تجربهی شیرینی میتواند باشد. من که با کمال میل حاضرم در این مرکز بطور شبانهروزی کار کنم و شانس بودن با این پشمالوهای شیطان را داشتهباشم. در ادامه، تصاویری از این مرکز نگهداری بچهپانداها را با هم میبینیم.
لطفا «یک پزشک» را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
- اکانت جدید اینستاگرام یک پزشک
- گوگل پلاس
- توییتر
- فیسبوک
نوشته دوستداشتنیترین مهدکودک حیوانات: مهدکودکی برای پانداها! اولین بار در یک پزشک پدیدار شد.
http://7tag.blogsky.com/1394/06/09/post-293/
چند روز پیش هم تاکسی بودم با یکی از جوان های شلوار آویزان از باسن ... با تلفنش صحبت می کرد و همزمان اسم کوچه ها را بلند بلند می خواند تا آدرس مورد نظرش را پیدا کند.... کلافه شده بود انگار که یکهو با همان صدای بلندش گفت: اینا هم با این اسم گذاشتنشون، شهید فلان،شهید بیسار، ااااه ...
چند ماه پیش هم سفره بودم با یک پیرزن چادر گل گلی به سر.... تسبیح دستش بود و هر وقت نگاهش به کسی می افتاد یک لبخند بزرگ می زد.... بچه که بودم یادم هست همه از این پیرزن حرف می زدند... برایش دل می سوزاندند و از صبوری اش تعریف می کردند.... یک صبر بزرگ که سرپا نگش داشته بود وقتی شب هفت پسر کوچکش، کفن پیچ پسر بزرگش را آوردند.... اسم خیابانشان را گذاشتند : برادران شهید فلان....
از جنگ و روزهای سختش خیلی گذشته .... حرفم تکرار مکررات نیست که خودم از همه بیشتر از تکرار متنفرم.... از کارناوال های مصنوعی راهیان... از شونصد و چهل تا جایزه کوچک و بزرگ دادن به شیار .... از همایش های الکی .... از تظاهر..... حرفم اینها نیست... حرفم یه کوچولو احترام است.... خودمانیم آرمان هایشان که رسما به گل نشست ، احترام به یک مستطیل فلزی چند سانت در چند سانت که یک اسم رویش نوشته کار سختی نیست .... اسمی که اگر زنده بود حداقلش این می شد که پیرزن آخر مهمانی یه لنگه پا نمی ماند بین چند نفر و نمایش خیرخواهانه شان.... به خدا اگه بزارم.... آخه من مسیرم همون وره.... اصلا خودم نوکر حاج خانوم هستم... صداها همه یکی از یکی بلند تر ...!!!
http://booferoshandel.blogfa.com/post/132
مردهای فاسد و خراب در تاریخ این کشور همواره وجود داشتهاند... اما نسلهای بعدی با معضل گندیدن نمک
مواجهاند... و این یعنی میتوان سر حوصله فاتحهی همه چیز را خواند
عزيزك
جان سخت
ننه خدابیامرز وختهایی که حین خاطره تعریف کردن یاد روزهای سخت جوانیش می افتاد ، آهی میکشید و به تُرکی میگفت : واقعن عجب جان سخت بودیم ... حالا من هم گاهی چنین حسی پیدا میکنم به گذشته ها ... چه جانی داشتیم وختی با عباس از دانشگاه تا میدان آزادی پیاده می آمدیم ... کدام شور و انرژی ما را می کشاند تا جلسهء شعر آن سر تهران ... چه سرخوشی نابی من را توی نصف بوتیک های تهران می گرداند دمبال شلوار جین فلان طرح و رنگ ... چطوری چن ساعت یک کلله توو کافه می نشستیم ... ساعتها بی خستگی خاک انقلاب را به توبره می کشیدیم دمبال یک کتاب ... روز تعطیل مهمانی فامیلی می رفتیم از صُب تا شب ... سینمای دوبل میزدیم توو رگ و دو تا فیلم پشت سر هم تماشا میکردیم ... هشت صُب میرفتیم قهوه خانه دوسیب نعنا می کشیدیم ... کدامین رمق در جانمان بود که با یک دوست توو راه پللهء خوابگاه دانشگاه تهران از سر شب انقد حرف میزدیم تا آفتاب فردا طلوع میکرد ... واقعن عجب جان سخت بودیم !