Urs Fischer – contemporary artist working mainly in the genre of sculpture and installation. Urs was born in Zurich in 1973. Lives and works in New York.
Like us on Facebook to stay tuned
Urs Fischer – contemporary artist working mainly in the genre of sculpture and installation. Urs was born in Zurich in 1973. Lives and works in New York.
Like us on Facebook to stay tuned
نفر جلوئیم توی سوپرمارکت برای مدتی طولانی مقابل سبدهای خرید و چرخدستیها متوقف شده بود؛ یک به یک معاینه فنیشون میکرد تا سالمترینشون رو برداره. بعدتر بین قفسهها دیدمش که محصولات آکبند کارخونهئی رو هم سوا میکرد. دو شیشه خیارشور یک شکل یک اندازه از یک مارک تجاری رو گرفته بود زیر نور لامپ و به دقت خیارهای شناور در محلول سرکه و آبنمک رو تماشا میکرد. به وضوح ازین زرنگ وسواسیهائی بود که بازار رو خون میارن و تا سردار و علمدار اجناس رو جدا نکنن آروم نمیگیرن.
من خودم توی سواکردن بلاهت دارم. به دلایلی مبهمی سوا که میکنم نتیجه بدتر میشه. امروز دستفروشی داشت چند تا انبه رو زیر تپهی انبهها مخفی میکرد که من همونها رو از چنگش بیرون کشیدم و خریدم. فرضیهم این بود که یارو داشته انبه مرغوبها رو جاساز میکرده برای فامیلهای خودش. بعدتر که انبهها رو پاره کردم بافتشون سبز و نارس بود و مزهی ترش و تیز آزاردهندهئی میدادن.
غمانگیزه که بابام استاد سواکردن میوهست و من این از آب درومدم. یکبار نشد هندونهئی که بابام میخره بد یا صرفا معمولی باشه، بدون استثنا همه سرخ و ترد و شیرین و آبدار بودن. جوری توقع ما از هندونه بالا رفته بود که دیگه اونی که تو خونهی مردم سرو میشد به نظرمون کدوی خورشتی میاومد. ما بواسطهی استعداد بابام جزو یک درصد خواص جامعه بودیم که به سرگل هندونههای عرضه شده در بازار داخلی دسترسی داشتیم. نودونه درصد باقی جامعه از کالها یا گندیدههاش تغذیه میکردن و تنها توهم هندونه خوردن رو داشتن.
شبش تولد دختر روسه بود. براش یه لوله کرم ضدچروک خریده بودم. داشتم که قدم میزدم سمت خونهش پردهی حماقت از پیش چشمام کنار رفت. هدیه دادن کرم ضدپیری برای جشن تولد بیستونه سالگی مشخصا توهینآمیزه. فکرکردم یه دسته گل هم بخرم که سرپوشی روی تعفن کرم ضدچروک بذاره و فضا تلطیف شه. چند بلوک اونطرفتر یه گلفروشی بود. فروشندههاش داشتن مگس میگرفتن و اونقدر از ورودم هیجان زده شدن که ممکن بود زانو بزنن و کفشم رو بلیسن. مردی که گلها رو لای زرورق میپیچید به زنی که پشت دخل بود اشاره کرد و گفت ما از پشت شیشه که دیدیمت داشتیم میگفتیم این چقدر قشنگه. زن برام دست تکون داد و گقت چه لبخند کشندهئی هم داری. بعد سه شاخه رز پلاسیدهی گلبهی رو به قیمت دوازده دلار کردن توی پاچهم و در حالی که چشمشون برق میزد تا دم در مغازه همراهم اومدن.
مجیزگویی تنها یکی از تکنیکهائیه که در نظام سرمایهداری برای مسخ کردن مشتری به کار برده میشه. زبدهترین اقتصاددانها، روانشناسها و جامعهشناسها دور هم جمع شدن و پلیدترین حیلهها برای ترغیب تو به خرید بیشتر رو طراحی میکنن. اگه دست از سرت برمیداشتن میتونستی کمتر کیف و کفش و گوشی موبایل بخری و در نتیجه کمتر هم کار کنی. همینروزهاست که به تکنولوژی به ارگازم رسوندن مشتری در فروشگاه هم دست پیدا میکن و اونوقت دیگه هیچ راه فراری نخواهیم داشت. صحنه فید خواهد شد در حالی که ما زیر کیسههای خرید مدفون شدیم و باریکهئی خونابه از گوشهی دهنمون روی سنگفرشهای سفید مغازه شره میکنه.
ساده و خوشایند کردن پروسهی خرید در ظاهر خوب و شیرینه اما عملا تیشه به ریشهی آدم میزنه. همین خرید راحت اینترنتی چه ضرباتی که تا به امروز به پیکر نحیف حساب بانکیم وارد نکرده. مخصوصا من به خاطر صفای روستائیم و اینکه از قبل تجربهی خرید اینترنتی نداشتم بیشتر هیجانزده بودم و بیشتر هم طعمهی دامهای ایبی و آمازون میشدم. آخرین بار یک جفت کفش که به شهادت عکسش از تور ظریفی بافته شده بود رو به قیمت مناسبی خریدم و هفتهی بعد که پست بسته رو تحویلم داد با کفش بنجل چینی روبهرو شدم که بوی گازوئیل میداد و به وضوح از لاستیک بازیافتی تهیه شده بود.
سیستم تجاری که من براتون درنظر گرفتم به این صورته که مغازهها روی پلهای معلق، درون غارها و بر فراز صخرههای صعبالعبور ساخته میشن. البته فروشندهها رفتارشون دوستانه خواهد بود، اما تا لاشهی کفش سوراخ و لپتاپ شکستهتون رو تسلیمشون نکنین جنس جدید بهتون نمیفروشن. یه کم که اخلاقتون خوب شد فاز دوم که ازین هم بدویتره رو اجرایی میکنم؛ بستههای چرم و جوالدوز و الگوی کفش به صورت خام و خشکه خدمتتون ارائه میشه و خودتون میرین خونه میدوزین و میپوشین و لذت میبرین.