Shared posts

15 Jun 13:57

پایان جنون هشت‌ساله

by ع.ايمـاگر

                                                                                                     شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۲ 
  
  
۱- گرایشی جنون‌آمیز در هشت‌سال گذشته بر کشور حاکم بود که برکشندگان آن باید به خدا، تاریخ و مردم پاسخگو باشند. آیا ایران واقعاً مستحق چنین تنبیهی بود؟ سیاست، اقتصاد، جامعه و هر وجهی از وجوه این مرزوبوم گرفتار شعارزدگی، دروغ، ریا و قدرت‌خواهی شد؛ ما مسخره‌ی جهانیان شدیم تا دل حاکم بزرگ خوش باشد که «لااقل بساط اصلاح‌طلبی جمع شد». خب این کار با گماردن قالیباف یا لاریجانی یا هرکس دیگر هم می‌شد. این هشت‌سال در کنار تاریخچه‌ی جمهوری اسلامی و تاریخ معاصر جای بررسی بسیار دارد.

  
۲- جلیلی اگر نامزد نظام نبود، یک ویژگی داشت که می‌توانست هشت‌سال سیاه دیگر را رقم بزند و ایران را ایرانستان کند. شاید با دویست تومان بتوان به ارزش سیصدتومان جنس خرید امّا گفتن اینکه می‌توان با آن دوهزار تومان خرید کرد «به شرط اینکه باور داشته باشیم که می‌توانیم»، خوش‌بینی یا ایمان نیست، حقّه‌بازی است. احمدی‌نژاد در این قمار خوب وارد بود و رهبر و نظامیان هم بر سر او خوب شرط می‌بستند. هربار که جلیلی در مناظرات می‌گفت باید تهدیدها را به فرصت تبدیل کنیم (وهمین را فقط بلد بود) نسخه‌ی جدید این قمار را به چشم می‌دیدیم و با گوش می‌شنیدیم. از اظهار نظر فلان طرفدار وی که «اگر تحریمها لغو شود باید عزا بگیریم» تا حمایت تفکّر مصباحی و همراهی زامبی‌های هتّاک بر سر صندوق رأی، نشان می‌داد که نیمه‌ی سیاه حاکمیّت بدخوابی برای ما دیده که شکرخدا تعبیر نشد. حالا می‌توان نشست و اندیشید که چه باید کرد.
  
۳- کار فرهنگی مقدّم یا دستکم همراه با کار سیاسی و اجتماعی است. تعداد واقعی رأی‌دهندگان به جلیلی هرقدر باشد نگران‌کننده است. باید دلواپس آن کس بود که چنین فکر و نگرشی را می‌پسندد. درست است که بسیاری بدون دقّت یا بر اساس شنیده‌ها رأی دادند و بسیاری نیز تابع شایعه‌ای شدند که او را برگزیده‌ی رهبر می‌دانست و بخشهایی از سپاه- طبق شنیده‌ها- در این امر بسیار کوشا بودند امّا باید نگران چنین توده‌ای بود که منتظر احمدی‌نژادی دیگر هستند. 
  
 ۴- آرای اعلام‌شده برای روحانی تفاوت زیادی با نتایج نظرسنجی‌ها تا پیش از اعلام حمایت هاشمی و خاتمی دارد. یعنی دو نامزد بالقوّه و بالفعل ردّصلاحیّت‌شده‌ی نظام می‌توانند آرای کسی را چنین بالا ببرند، آن هم به رغم تأخیر در تشکیل ائتلاف و آن همه محدودیّت و دست‌بردن در فیلم تبلیغاتی و جزآن؛ تازه گروههای عمده‌ی سبز از هیچ نامزدی حمایت نکردند. این درس خوبی است برای افرادی که پیرامون خاتمی و هاشمی و پایگاه اجتماعی آنها رجزها خواندند. اینجور مواقع تیترهای کیهانی برای خالی نبودن عریضه «رأی به نظام» را دستاورد بزرگ انتخابات می‌خواندند که با گفته‌ی رهبر که «آن کسانی که نظام را قبول ندارند هم بیایند» این بار نمی‌توان چنین ادّعایی کرد.
   
 ۵- این رأی «نه» به ردّصلاحیّت ناجوانمردانه‌ی هاشمی بود، به حصر اعلام‌نشده‌ی خاتمی، به تهمت‌زنی به ناطق نوری، به حذف دستغیب از مجلس محفلی خبرگان، به اوباشی که سخنرانی سیّدحسن خمینی را ناتمام گذاشتند و از آنان تشکّر شد، به بخش انتصابی حاکمیّت که نماینده‌ی اقلیّت است، به صندوق شماره ۱۱۰؛ و آری به دلمشغولی کسانی مانند سیّدعلی سیستانی که برای اوّلین بار در مورد مسائل ایران دخالت و توصیه می‌کردند، به تمام هنرمندان و دانشوران و نخبگانی که به سیاست علاقه‌ای نداشتند امّا برای بازماندن روزنه‌ای هرچند کوچک به میدان آمدند.
   

۶- جنبش سبز بیرون از حاکمیّت است و تیغ نقد آن بیش از آنکه متوجّه دولت باشد رو به سوی رهبر و نهادهای زیر نظر او دارد. شورای نگهبان، قوّه‌ی قضائیّه و دیگر نهادها هنوز باید پاسخگوی بسیاری مسائل باشند. انتخابات –بجا یا نابجا- مقدار زیادی از نیرو و توجّه منتقدان را به خود معطوف کرد و نادرست آن است که وقایع چهارسال گذشته در پرتو آرامش نسبی داخلی و حلّ‌وفصل محتمل مناقشه‌ی هسته‌ای کمرنگ شود. اینطور نخواهد شد.
15 Jun 12:33

ایست

by golparia
درست همان جایی که هستید بمانید. در غیر اینطورت در معرض خطر بزرگ گم کردن خودتان برای همیشه قرار خواهید گرفت.

راز فال ورق، یوستین گوردر، ترجمه عباس مخمر

15 Jun 11:49

http://tighmahi.blogspot.com/2013/06/blog-post_15.html

by noreply@blogger.com (زن روزهاي ابري)

بیست و پنجم خرداد هشتاد و هشت

میدان آزادی 
15 Jun 11:48

فردوس، دمی ز وقت آسوده‌ی ماست...

by sedigh-ghotbi

«برف روی کاج‌ها» را دیدم. فیلم کمی کُند و گاهی ملال‌آور پیش می‌رفت. شاید هم من خسته بودم. اما چندین روز و حتا تا همین حالا ذهنم را درگیر کرد. یعنی ذهنم هنوز به آن گیر کرده است. دیالوگ خاص و به یادماندنی‌ای چندان نداشت. اما تصویر نشستن برف روی کاج‌ها، غوغایی را در دلم ایجاد کرد. حسّی قابل فهم و غم‌بار و نزدیک؛ ولی نگفتنی.« نه این برف را سرِ‌ باز ایستان نیست...»

دقیقه‌های پایان فیلم، بارش نرم برف و حزن محسوس و یأس‌آور کاج‌ها و موسیقی پایانی که شعری بود از مولانا با آواز سالار عقیلی:

هر ذره كه در هوا و در هامون است

نيكو نگرش، كه همچو ما مفتون است

هر ذره اگر خوش است، اگر محزون است

سرگشته‌‌ی خورشيد خوش بي‌چون است 

*

«چه خوبه که برگشتی!» فیلمی دلچسب از داریوش مهرجویی. بی‌آنکه در شمایلی تلخ عرضه شود، راویِ ضعف عمده‌ی زندگی‌های ماست. در تب و تابِ بُرد و باخت‌های بی‌مورد، از چشیدن طعم وقت، خود را محروم می‌کنیم. همچون پادشاهی که چنان غرق در بازی شطرنج شد که مُلک و حکومتش از هم پاشید. آنچه در میانه‌ی بازی‌های نسنجیده‌ی ما قربانی می‌شود، لحظه‌های تیزپای زندگی‌اند. انگار در این فیلم «مهناز افشار» نمادِ «لحظه» است که در کشاکش و دعواهای میان‌تهیِ حامد بهداد و رضا عطاران از دستِ ‌هر دو می‌رود. آن دو، نگران آثار باستانی و عتیقه‌جاتِ باارزش، ولی سرد و بی‌روح‌اند و در جدال بر سرِ‌تصاحب آن. تصاحب مشتی سنگ که روحی و شوری و شادابی‌ای در پی ندارد. به گمان من، در این فیلم، همه چیز به سمتی پیش رفت تا این بیت را در خاطر مخاطب بنشاند:

دوزخ، شرری ز رنج بیهوده‌ی ماست

فردوس، دمی ز وقت آسوده‌ی ماست  .: خیام

بیتی که در میانه‌ی فیلم هم به چشم مخاطب آمد و در پایان فیلم بر آن تأکید شد.

شیرینی و عمق این بیت، مرا به یادِ ابیاتی دیگر با همین مضمون انداخت:

چه کسی گفت که در عالَم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوش افتاد همان جاست بهشت   .: صائب تبریزی

اینهمه قصه‌‌ی فردوس و تمنّای بهشت

گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست   .: ه.ا. سایه

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر

کنایتی است که از روزگار هجران گفت   .: حافظ

آن بهشت و دوزخ یزدان که از آن وعده‌هاست

با تو بنشستن زمانی، بی تو بنشستن دمی   .: مهدی حمیدی

15 Jun 10:03

http://xa-nax.blogspot.com/2013/06/blog-post_15.html

by noreply@blogger.com (زاناکس)
او يك پارچه واحد خبر است.
اويي ديگر خواب است.

15 Jun 08:32

امیدواری با یک قوطی اسفناج

by havijebanafsh


illustrated by : Isabel Hojas

حس ِ ملوان زبل را دارم که قوطی اسفناجش را سر می کشید ( سر کشیدن فعل صحیحی نیست برای اسفناج خوردن. نباشد! آدم وقتی شنگول است هیچ ایراد ادبی ای را نمی پذیرد.) و گومب گومب تپه ی عضلات بازویش بیرون می زد و کافی بود برای هرکاری اراده کند... کافی بود بخواهد چیزی " بشود.”  می شد... بدون شک... چون او قهرمان بود. چون ایمان داشت بعد از اسفناج خوردن، هر کاری شدنی ست، برای هر ناامیدی، امیدی هست. خودش را به خطر می انداخت، مبارزه می کرد، مشت می خورد، مسخره می شد و نهایت به چیزی که می خواست می رسید.

حس ِ ملوان زبل را دارم، با این 5میلیون اختلاف... هی بغض ام می گیرد و بعد ضرب می گیرم روی پایم. در ناامیدی بسی امید است. این را باید 6میلیون و چهل و نه هزار بار نوشت و تکرار کرد. جواب ها که نهایی بشود می روم شیرینی می خرم و بین همسایه ها بخش می کنم. دیروز برادر با یک پیرمرد دعوایش شده بود توی مسجد. پیرمرد سرش را کرده توی برگه ی ر.ا.ی که چرا به این ر.ا.ی می دهی؟ باید روشنت کنم. باید از گمراهی نجاتت بدهم. این انتخاب صحیحی نیست. هی گفته و گفته. صبح هم وقت شمارش ر.ا.ی ها درگیری شده بوده توی مسجد. صدایشان را از پنجره می شنیدم. نفهمیدم سر چه. نفهمیدم پایان درگیری چه شد. فقط صدای فریادهایشان را شنیدم، ناشتا به زری س م س دادم که حقیقت دارد؟ انگار به چشم های خودم هم نمی توانستم اعتماد کنم.

بابا از سر کار زنگ زده است، مامان صدایش را از اسپیکر پخش می کند. تبریک می گوید. می گوید دلم را زیاد خوش نکنم. اما خب، همین هم خیلی ست. خوشحال است که دیروز رفته است و رای داده است. می گوید برای ف.ی.ل.ت.ر ش.ک.ن کاری کنم و بعد می گوید باید شیرینی بخرم. این حرف از بابا بعید است.

حالا با همان حس ِ اسفناج خوری ِ ملوان زبل، احساس قهرمانی می کنم. می دانم هر چیزی شدنی ست، کاغذهای پوستی طراحی موزه ام را پهن می کنم پیش رویم. توی دلم می گویم گور بابای استاد. باید فحش های آبدارتری نثارش کنم البته. استاد چه کاره است که به من بگوید حالی ام هست یا نه. طراحی بلد هستم یا نه. اگرچه من در طراحی بناهایم مثل خیلی های دیگر، از کارهای دیگران تقلید نکنم، یا پروژه آماده تحویلم ندهم، و اگر چه همیشه شبیه یک خر ِ غمگین، در چیزی که طراحی کرده ام گیر می کنم، اما این ها هیچ کدام دلیل نمی شود که آرزوی معمار شدن را در دلم خط بزنم. گیرم که من از طراحی سقف چیزی ندانم، گیرم که من اصلا طراحی کردن بلد نباشم، با حس ِ اعتماد به نفسی که می شود بعد از خوردن یک قوطی اسفناج داشت، مطمئنم که خلاقیت ام در طراحی و در خیلی زمینه های دیگر، از آدم های اطرافم بیشتر است، هر چند توانایی انجام این خلاقیت ها را نداشته باشم.

حرف تنها کسی که بهم انگیزه داد حرف افروز بود که می گفت :" اگر با استادها کنار نمی آیی، خودت کار کن..." خودم..خودم..خودم.. خودم قهرمان خودم هستم، و می دانم این طرحی که شبیه طرح هیچ کس دیگر در دانشگاه و کلاس نیست نقطه ی روشنی ست برای من. بعله، مشت بزرگ و محکمی توی دماغ استاد که او را شبیه یک طالبی له شده ته وانت بکند!

حالا فکر می کنم می توانم از پس ِ دخترک ِ خیالباف ِ افسرده ام هم بربیام، می توانم راه بروم و کتاب های کتابخانه ام را شبیه کنسروهای اسفناج توی دهانم خالی کنم و قدرت بگیرم.

خیلی چیزهای دیگر.. می خواهم به خیلی چیزهای دور دیگر امیدوار باشم. می خواهم از حس ِ خوب امروزم ذخیره سازی کنم برای فرداها. مطمئن باشم که در ناامیدی بسی امید است. مگر نه اینکه امام علی گفته است :

به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش. از آنچه به آن امید داری، زیرا موسی رفت برای خانواده‌اش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکه‌ی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.

15 Jun 08:15

از ماست که برماست

by فروغ
Ahou Mostowfi

حق داریم سر کسی که رای نداده داد بزنیم؟ نظر قاطع‌ من این‌ه که نه!

از چهارده نفر کارمند شرکت ما، فقط من رای داده ام. 
از کل فامیل من شامل پدر و مادر و خواهر و برادر و داماد و عروس و خانواده عروس فقط من و پدرم رای داده ایم. 
برسر کی داد بزنم؟ سر دولت یا ملت؟
15 Jun 06:35

عجیب تر

by havijebanafsh
وجود یک پنگوئن در اتاق نشیمن ممکن است خیلی عجیب به نظر بیاید، اما در هر حال، اتاق نشیمن هم برای یک پنگوئن خیلی غیر عادی است!



* پنگوئن های آقای پاپر، ریچارد ات واتر، فلورانس ات واتر
15 Jun 04:21

روحانی پیشتاز ۱۶۰۰ شعبه اخذ رای با حدود ۵۰ درصد آرا

by کلمه
Ahou Mostowfi

باقر؟ سعید؟ :)))))))
شایدم خوابم گرفته

کلمه- گروه خبر: وزیر کشور با اشاره به استقبال گسترده مردم برای شرکت در انتخابات اظهار داشت: تاکنون حسن روحانی پیشتاز انتخابات ریاست جمهوری است.

به گفته وزیر کشور از شمارش ۱۶۳۱ شعبه اخذ رای تاکنون ۸۸۱۸۶۶ رای شمرده شده که دراین میان ۸۲۶۶۴۹ آرای صحیح است.

نتایج اولیه شمارش آراء یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری بدین شرح است:

۱- حسن روحانی ۴۰۱ هزار و ۹۴۹ رای

۲- محمدباقر قالیباف ۱۲۶ هزار و ۸۹۶ رای

۳- سعید جلیلی ۱۱۹ هزار و ۲۹۴ رای

۴- محسن رضایی ۱۰۹ هزار و ۸۹ رای

۵- علی‌اکبر ولایتی ۵۵ هزار و ۹۹۰ رای

۶- سیدمحمد غرضی ۱۳ هزار و ۴۳۱ رای

15 Jun 04:16

جمعه‌ها: هفت افسانه اشتباه در مورد افراد ترنسجندر

by جادی

افسانه ۱. ترنس بودن یک انتخاب است
واقعیت: ترنس بودن همانقدر انتخاب است که گی بودن یا دارای تمایل به جنس مخالف بودن یا داشتن چشم سیاه یا داشتن دماغ بزرگ یا چپ دست بودن. انسان‌ها انتخاب نمی کنند که ترنس باشند بلکه انتخاب می کنند که با شرایطی که دارند،‌چکار کنند.

افسانه ۲. ترنسجندرها گی هستند
واقعیت: هویت جنسی و گرایس جنسی دو موضوع کاملا متفاوت هستند. هر فرد ممکن است گرایش جنسی از نوع همجنس با غیرهمجنس داشته باشد و هر فرد ممکن است هویت جنسی مطابق با بدن خود یا مخالف با بدن خود داشته باشد.

افسانه ۳. ترنس‌ ها گناهکار هستند
واقعیت: گناه یک تعریف کاملا دینی دارد. در ضمن گناه وابسته به عمل افراد است نه گرایش‌ها. همچنین در شاخه شیعه از دین اسلام، ترنس ها کاملا به رسمیت شناخته شده‌اند و از نظر این مذهب و بنا به فتوای علما، هیچ مشکلی ندارند.

افسانه ۴. ترنس‌ها نمی‌توانند دارای خانواده شوند
واقعیت: واقعا نیازی به توضیح ندارد. هر فرد می تواند صاحب خانواده بشود. چه قبل از بیرون آمدن و چه بعد از آن و چه حین آن.

افسانه ۵. ترنس‌ها قابل درمان شدن هستند
واقعیت: لفظ «درمان» در اینجا کاملا اشتباه است. بعضی ترنس‌ها سعی می کنند هویت خود را سرکوب کنند ولی تجربه نشان داده که شناختن یک چیز و تصمیم عقلانی در مورد آن، روشی مفیدتر از سرکوب است.

افسانه ۶. همه ترنس‌ها باید جراحی کنند
واقعیت: هر فرد حق دارد در مورد بدن خودش و شیوه استفاده از آن تصمیم بگیرد. در ضمن بسیاری ترنس‌ها علاقمند به جراحی بوده اما امکان آن را ندارند اما باید حق داشته باشند در هر شرایطی که هستند از تمام حقوق شهروندی و احترام مورد نیاز آن برخوردار باشند.

افسانه ۷. افراد بیشتری از مرد به زن تبدیل می شوند تا از زن به مرد
واقعیت: هیچ آمار رسمی در مورد تعداد ترنسجندرها در جهان وجود ندارد ولی تخمین‌های جهانی می‌گویند که تعداد افرادی که از هر جنس به جنس مخالف تغییر کرده‌اند، تقریبا مساوی است.

منبع

15 Jun 04:15

انتخاب روحانی یا روشی مدنی برای نه گفتن

by میثم بادامچی
خبرهای خیلی خوبی می رسد در مورد نتیجه و احتمال برد روحانی در همین مرحله اول بسیار بالاست. رای شگفت آوری که حسن روحانی آورده است در واقع زیبا امانتی است که از سبد رای میرحسین موسوی و مهدی کروبی به او بهارث رسیده و نشانه محبوبیت راه سبز موسوی و کروبی است. از روحانی می خواهیم (در صورت قطعی شدن پیروزی که بسیار بدان امیدواریم) یکی از مهمترین اولویت های خود را برداشتن حصر از موسوی و کروبی قرار دهد، مردانه در برابر اقتدارگرایان و زورگویان بایستد و چنان رئیس جمهوری باشد که موسوی یا کروبی (اگر به قدرت می رسیدند) چنان رئیس جمهوری می بودند.
  
به نظرم جداشدن احمدینژاد از خامنه ای در دو ساله اخیر به نظرم نقش مهمی در درست شمردن آرا (لااقل تا این لحظه) داشته است؛ اینکه احمدی نژاد پس از حذف از حاکمیت و جریان انحرافی خوانده شدن انگیزه نداشته در پروژه تقلب به نفع هیچ کدام از کاندیداهای موجود اصولگرا وارد شود.


 به علاوه نکته ای برای دوستان تحریمی ام که رای ندادند بر اساس منطق دفاع از شرکت در انتخابات:   بجای اینکه کشور مانند سوریه شود، و اصلاح طلبان/اپوزوسیون واصولگرایان به همراه هوادارنشان با اسلحه به جان هم بیفتند و جوی خون راه بیفتد، از پتانسیل محدود موجود در همین جمهوری اسلامی غیردموکراتیک استفاده کردیم و صندوق رای را وسیله رساندن قسمت مهمی از پیامهایمان به آقای خامنه ای قرار دادیم. اگر همچون شما انتخابات را تحریم می کردیم، در تداوم وضعیت پیشین، ممکن بود مطالبات انباشته مردم به در اشکالی بسیار خطرناکتر و با انفجار خشونت به اصولگرایان منتقل شود. دستاورد از این بیشتر و مهمتر؟ انتخابات 92 نه مدنی مردم به سیاستهای آقای خامنه ای بود. 
15 Jun 01:18

گزارش تصویری انتخابات ریاست جمهوری ۹۲

by سپند

15 Jun 00:29

http://saadegii.blogspot.com/2013/06/i-love-my-autonomy-and-i-have-to-take.html

by noreply@blogger.com (پ)
I love my autonomy and I have to take care of it.
15 Jun 00:28

دريچه‌های رو به رو: بازگشت عامليت مردم

امروز شاهد ۴ حادثه‌ی به ظاهر کوچک اما عميقاً مهم بودم که به گمان من، نشانه‌ی تغيير عميق و شگفتی است که نه نظام، نه حتی نامزدهای مطلوب اصلاح‌طلبان حتی فکرش را هم نکرده بودند. ابتدا اين بند از بیانيه‌ی ميرحسين موسوی را با هم بخوانيم:

«امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمی‌گیرد و تنها زمانی در ما تحکیم می‌شود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانه‌هایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی،‌ اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.»

امروز صبح، حميد دباشی در صفحه‌ی فيس‌بوک‌اش نوشته بود که: «کاروانی را می‌بینم که ملت ماست و امروز به دو دسته تقسیم شده و به نظر می‌رسد که بر سر یک دوراهی رسیده. سر پیچ بعدی این دودسته دوباره به هم خواهد رسید و مخلص شما آنجا منتظر شماست» و اشاره‌ی او به کسانی بود که انتخابات را تحريم کرده‌اند و کسانی که می‌خواستند رأی بدهد. می‌خواهم بگويم که آن «پيچ بعدی» خیلی زودتر پيش چشم‌مان نمايان شده است. به شرح زير.

۱. دست‌کم دو مورد را ديده‌ام که کسانی که خود انتخابات را تحريم کرده بودند، حاضر شدند به نيابت از کسانی که دسترسی به صندوق رأی ندارند (عمدتاً خارج از کشور) بروند و به جای آن‌ها با شناسنامه‌ی خودشان رأی بدهند. اين اتفاق بسیار مهمی است. تحريم‌کنندگان و رأی‌دهندگان در يک نقطه به هم رسيده‌اند: ما هم با هم هستيم. هر دو گروه دست‌های‌شان را به سوی همديگر دراز کرده‌اند بدون این‌که کوشش در متقاعد کردن هم داشته باشند. اين روزها شاهد اين استراتژی دوستان حامی حسن روحانی بودم که درست مانند ۴ سال پيش و ۸ سال پيش تمام همت‌شان را گذاشته بودند برای اين‌که تحريم‌گران را متقاعد به رأی دادن کنند (که به گمان من روشی از اساس خطاست چون آزادی و حق انتخاب افراد را ناديده می‌گيرد و صورتی است از استبداد خيرخواهانه). اما امروز بدون چنين مداخله‌ای کسانی حاضر شدند از اين مرز مصنوعی عبور کنند. اين اتفاق يعنی بازگشت عاملیت به شهروندان. يعنی به دست گرفتن سرنوشت خويش بدون اعتنا به اين‌که مسیر قدرت سخت از چه راهی می‌گذرد. يعنی ما، مردم، برای يافتن همديگر نه نيازی به نامزدهای رياست جمهوری داریم نه حتی نياز به توصيه و ارشاد ميرحسين موسوی. اين کشف مهم، هر اندازه هم کوچک و در حاشيه باشد، در حقیقت متن کنش سياسی و عمل آگاهانه و مستقل شهروندان ماست.

۲. امروز بسياری از زنان ايرانی در خارج از کشور بدون حجاب اجباری رأی داده‌اند. اين تصميم‌ها هر اندازه هم کوچک و در حاشيه باشد معنای صریح‌اش اين است که حتی در اين مقطع حساس تن به بازی تعريف‌شده‌ی قدرت سخت نداده‌اند. هيچ حرجی بر کسانی نيست که به هر دليلی تصميم گرفتند حجاب بر سر کنند و رأی بدهند (چه آن‌ها که حجاب باور و اعتقاد دینی‌شان است چه آن‌ها که آن‌ را باوری دينی نمی‌دانند). مهم اين است که زنان ما به آرامی و آهستگی هم که شده، نشان می‌دهند که هر وقت فرصت پیدا کنند، ايستادگی خواهند کرد.

۳. بعضی از فعالان سوری امروز به حمايت از رأی‌دهندگان ايرانی که خواهان آزادی هستند برخاستند. سوريه امروز در آتش و خون می‌سوزد ولی کسانی در آن‌جا هستند که می‌فهمند شهروندان ايرانی وقتی سرنوشت خودشان را به دست می‌گيرند يا صدای آزادی‌خواهی‌ را بلند می‌کنند حاصل‌اش هم به سود ايران است هم به سود سوريه هم به سود جهان.



۴. حادثه‌ی چهارم ظاهری طنز و شايد حتی هجوآميز داشته باشد ولی حاوی نکته‌ی مهمی است. در هفته‌های گذشته این مغالطه به دفعات دهان به دهان گردیده و برای آن تبليغ شده است که هر کس در انتخابات شرکت می‌کند، يعنی «ساز و کار انتخابات» جمهوری اسلامی را پذیرفته است. يعنی اگر چهار سال پیش در برابر سرقت رأی‌تان اعتراض کرديد، امروز با رأی دادن ثابت می‌کنيد که حرف‌تان بيجا بوده است. عده‌ای حتی حاضر نشدند وقت‌شان را صرف استدلال کردن برای نشان دادن اين مغالطه‌ی تباه و باطل کنند. حرکت‌شان بسيار ساده، صريح و رندانه بود. خودتان ببينيد و به هوش و رندی رأی‌دهنده‌ی ايرانی آفرین بفرستيد.



امروز ما نشان داديم که حتی وقتی قرار باشد سبز ما را بنفش کنند، باز هم سبز می‌مانيم. باز هم همديگر را پيدا می‌کنيم. باز هم خانه‌های خود را قبله می‌کنيم و دست به سوی هم دراز می‌کنيم حتی اگر ميان ما شکاف افتاده باشد. این بلوغ سياسی چيزی است که به مخيله‌ی هاشمی، خاتمی و حسن روحانی هم خطور نکرده بود و بعيد است به اين آسانی خطور کند. امروز ما نشان داديم که قلب سياست ما هستيم. آيا قدرت‌مندان، حتی کسانی که امروز به آن‌ها رأی داديم، چشم و گوش‌شان را باز می‌کنند تا منطق زندان خودخواسته و خودپرورده را در هم شکنند؟ آيا خواهند فهميد راه رهايی، شکستن ديوار زندان است نه فراخ‌تر کردن آن؟

به آينده اميدوارم. امروز مردم ما نشان دادند که اگر بخواهند در تلخ‌ترين شرايطی که استبداد داخلی، استکبار خارجی و خودکامگی پنهان خيرخواهانه، فيلسوفانه و روشنفکرانه – حتی گاهی بدون آن‌که بخواهد – عامليت آن‌ها را حذف می‌کند، بايستند و بگويند که ما، سخن خودمان را خواهيم گفت هر چند شما زمين بازی را به سود خودتان تنظيم کنيد يا تن به بازی در ميدان زور بدهيد.
14 Jun 19:54

به یاد آر/ مردم می توانستند با بدبینی و نا امیدی به صحنه نیایند

by سپند

14 Jun 19:54

http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/06/blog-post_15.html

by Ayda
یه چراغ‌جادوهایی هم هستن در زندگانی، بی‌که شخصا غول‌شونو احضار کنی، بسته به حال‌ت، خود غوله تشخیص می‌ده کی بیاد بیرون مث یه سوپرهیرو خواسته‌ت رو برآورده کنه. یه غولایی هستن در زندگانی، که بلدن حال‌ت رو از پشت تلفن و از پشت وبلاگ و از هر پشت دیگه‌ای تشخیص بدن، و بیان وایستن کنارِت، بی‌که سرِ بزنگاه از لیست‌شون خارج شی و پشتت رو خالی کنن.

امضا: مجمع تشخیص سره از ناسره
14 Jun 19:24

صبح جمعه با گوشه

by نِمرا

Yeah Yeah Yeahs
جمعه دیگری رسیده و صبح جمعه با گوشه هم همراه شماست. می‌دانیم بسیاری از خوانندگان گوشه در ایران برای شنیدن این آهنگ‌ها مشکل دارند و امیدواریم که راه حلی برای آن پیدا کنیم. دلیل این‌که برای هر آهنگ دو لینک (یوتیوب و ساوندکلاد) می‌گذاریم، همین‌ است؛ شبیه انتخاب بین بد و بدتر است که با آن آشناییم.

زیاد الرحبانی لبنانی یکی از معروف‌ترین هنرمندان جهان عرب است. او پسر فیروز، خواننده لبنانی است. در برخی آهنگ‌هایش از وضعیت کشورش و روال حاکم انتقاد می‌کند. متن عربی و انگلیسی آهنگ بلا ولا شی:

کارن او(عکس یک) خواننده گروه Yeah Yeah Yeahs صدای دلنشینی دارد. کارن به جز صدایش برای لباس‌هایی که می‌پوشد و نحوه آرایش موهایش هم معروف است. او در پوسان کره جنوبی از مادری کره‌ای و پدری لهستانی متولد شده و خواننده موسیقی متن سفر به سرزمین وحشی‌ها است که بر اساس کتاب موریس سنداک ساخته شده.

گروه انگلیسی چهار نفره تریپ‌وایر مدت زمان زیادی نیست که فعالیت می‌کند و قرار است اولین آلبومشان تا چند روز دیگر منتشر شود.

شاید آهنگ La Mer  شارل ترونی را در فیلم «تعطیلات مستر بین» شنیده باشید. این آهنگ را این خواننده معروف فرانسوی در سال ۱۹۴۳ در قطار و در مدت ده دقیقه سرود و آن را روی کاغذ توالت یادداشت کرد. این آهنگ این روزها، یکی از محبوب‌ترین آهنگ‌های فرانسوی به شمار می‌رود.

گروه The Last Royals در سال ۲۰۱۰ در بروکلین آمریکا شکل گرفته و اوائل امسال اولین آلبوم آنها منتشر شد.

همین آهنگ در ساوند کلاد.

عکس خواننده‌های جمعه پانزدهم:
Yeah Yeah Yeahs Tripwires Band The last royals Trenet Ziad کارن

نوشتهٔ صبح جمعه با گوشه را در گوشه کامل‌تر بخوانید.

14 Jun 17:41

می شود خوشحال بود؟

by havijebanafsh

بابا اخبارها را نگاه کرد.

سایت های خبری را بررسی کرد.

چای اش را داغ داغ با دو سه تا خرما سر کشید.

بعد هم نشست و شامش را خورد. به ساعت نگاه کرد. 

یک س م س را هم بلند بلند برایمان خواند :" خودتان با زبان خوش بروید به ج.ل.ی.ل.ی ر.ا.ی بدهید فردا نگویید ر.ا.ی مان شمرده نشد." و هیستریک خندید.

بعد جوری که انگار تسلیم خودش شده باشد، به مامان گفت :" شناسنامه م رو بیار خانم." و چندتا هم فحش به نمی دانم که و چه داد. شلوار و بلیزش را پوشید تا برود لحظات آخری ر.ا.ی اش را بیندازد توی صندوق.

14 Jun 13:12

682

by noreply@blogger.com (Sormeh R)

آمده پای اسکایپ. مچ دستش را آورده جلوی دوربین و تکان می‌دهد که ببین. چشمم که به دستبند بنفش‌ش می‌افتد می‌زنم زیر خنده. یکی از کش‌های رنگارنگی است که زیر شال می‌بستم وقتی موهایم بلند بود. می‌گویم مامان. تو هم؟ می خندد که "چه کنیم دیگر. فقط قربان قدتان بروم. دل نبندید به این انتخابات‌ ها؟ ما که رای می‌دهیم، اما یادتان که نرفته چه شد چهار سال پیش؟ اصلا معلوم نیست این رای‌ها به جایی برسد. از همین الان آماده باشید برای هر اتفاقی. نمی‌خواهم مثل آن سال بنشینید غصه بخورید. بیا. بیا به این خواهرت هم بگو. می‌شناسی‌اش که. از همین الان حرف شنبه که می‌شود اخم‌هایش می‌رود درهم."

می‌خندم. دلم گرفته، اما به "مامان"ی که به خاطر بچه‌هایش دستبند بنفش بسته و می‌خواهد به کسی که نمی‌شناسد و فکر می‌کند انتخاب هم نمی‌شود رای دهد فقط می‌شود لبخند زد. دوستش دارم. 

14 Jun 10:38

اگر پنگوئن ها نقشه خوانی بلد بودند...

by havijebanafsh

عجیب است که تمام خرس های قطبی در قطب شمال زندگی می کنند و تمام پنگوئن ها در قطب جنوب. من تصور می کنم اگر پنگوئن ها فقط بدانند که چه جوری می توانند به قطب شمال برسند، از آن جا هم خوش شان می آید.



* پنگوئن های آقای پاپر، ریچارد ات واتر، فلورانس ات واتر

14 Jun 09:44

دور کج دار و مريز است...

روحانی در برابر سبزها،‌ در برابر فریاد به رسمیت شناخته شدن عامليت ما، فقط «سکوت» می‌کند؛ روحانی همراه ما نيست اما مانع از شنيده شدن صدای ما نمی‌شود. هنری نيست البته. می‌تواند به مصلحت يا به محاسبه چنين کرده باشد. اشکالی ندارد. ما هم‌چنان به او رأی می‌دهيم. اما يادمان باشد و يادش باشد که ما می‌فهميم که او سبز نيست. رأی ما به روحانی، عاريتی است. روحانی بايد نشان بدهد لياقت رأی ما را دارد. بايد آن را کسب کند. بايد به دست‌اش بياورد. ما اين امانت را به او سپرديم. در دجله انداختيم. او می‌تواند سوار بر آن به سوی ما بازگردد يا از سوی ما بازگردد.

من فردا به روحانی رأی خواهم داد. اما ملتفت‌ام که در کلام روحانی، ميرحسین موسوی «فلانی» است. ما، حاشيه‌ايم هم‌چنان. ما متن نيستيم (موسوی، شخص نيست؛ نماد رهايی سياسی است). من فردا به روحانی رأی می‌دهم با اين احتياط که روحانی درست از همان فردا – چه رأی بياورد و چه نياورد – دريابد که ما «فلانی» نيستيم. ما متنی هستيم که می‌توانيم او را به ميانه‌ی خودمان بکشانيم ولی اختيار با خود اوست. قدرت پيدا کند يا نه، در اين هنگامه‌ی عظما، راه رستگاری‌اش بازگشت به ماست. راه رهايی او و رهايی ما اين است که در کنار ما سکوت نکند؛ با ما هم‌نوا شود آن هم نه در سر دادن شعارهای بی‌خطر يا شعارهايی که ديگران هم به آسانی و راحتی می‌گفتند (قاليباف نمونه‌ی خوب آن است).

روحانی از فردا بايد بياموزد که با ما و در کنار ما، کج دار و مريز، بی‌معناست. ما هم نبوديم ديگر قصه‌ی کج‌ دار و مريز طنز است و تراژدی. ما رأی می‌دهيم. چندين هزار اميد بنی آدم را گروگان نوايی می‌کنيم که روحانی در کنارش تنها سکوت کرد (هر چند مخالفتی نکرد). ما درها را به روی روحانی گشوديم. پای او را نيز گشوديم. اما گشودن زبان روحانی کار ما نيست. کار خود اوست.


فردا، ما به روحانی رأی می‌دهيم. اما او نيست که به ما «کليد» می‌دهد. او نیست که کليد گشايش فروبستگی‌ها کشور را به دست دارد. ما کلید باز کردن قفلی را که بر رابطه‌ی مردم و سياست خورده است به دست او می‌دهيم. ما با روحانی عهد سخت می‌کنيم. با ميرحسين نيازی به چنین عهدی نبود. صفای باطن او، زلالی درون او روزهای بسياری پيش از ۲۲ خرداد ۸۸ پيش روی ما تصوير شده بود. روحانی اين امتياز را ندارد. و بی‌شک خود از این آگاه است. اما می‌تواند امتياز را به دست بياورد. روحانی اگر بخواهد، می‌تواند سبز باشد. ما سبز هستيم. به بنفش رأی نمی‌دهيم. ما به رهايی مردم خويش رأی می‌دهيم. من به ۲۵ خرداد رأی می‌دهم. روحانی اگر برای روزهای بعد هم ما را همراه خود می‌خواهد، باید بداند که بر لبه‌ی تيغ قدم بر می‌دارد. آری، من به روحانی رأی می‌دهم اما زمزمه‌ی ضمير من اين است:

ای آزادی!
بنگر!
آزادی!
اين فرش كه در پای تو گسترده‌ست،
از خون است.
اين حلقه‌ی گل خون است
گل خون است ...

ای آزادی!
از ره خون می‌آيی،
اما
می‌آيی و من در دل می‌لرزم:
اين چيست كه در دست تو پنهان است؟
اين چيست كه در پای تو پيچيده‌ست؟
ای آزادی!
آيا
با زنجير
می‌آيی؟...

14 Jun 08:39

شهر ارواح

by هُما

اگر دنبال کتاب مُصَوَری (کُمیک بوک) می گردیم، که به یک نوجوان هدیه دهیم، شاید کتاب Ghost World انتخاب خوبی باشد. نام کتاب که کمی هم غلط‌ انداز است را شاید بشود «دنیای اشباح» ترجمه کرد؛ داستان کتاب شباهتی به داستان‌های مصور صرفاً خیالی ندارد و ماجرای زندگی روزانه دو دختر نوجوان به نام‌های ربکا و ایند است که دوست نزدیک هم هستند و آدم‌های دور و بر، فرهنگ عامه و چیزهای زیادی روی اعصاب‌شان است. داستان در شهری بی‌نام در آمریکا می‌گذرد. دخترها که تازه -در اوایل دهه ۹۰ میلادی- دبیرستان را تمام کرده‌اند، شبیه همه نوجوان‌های هم سن‌شان، با بلوغ و تصمیم‌گیری برای ادامه درس و زندگی، درگیرند.
دخترها روزها را بی هدف می‌گذرانند و پشت سر آدم‌هایی که روی اعصاب‌شان می‌روند، از آدم‌های توی رسانه‌ها گرفته تا دوستان‌شان،‌ فحش‌های آب‌دار می‌دهند. دوستی آنها کم‌کم با پشت سر گذاشتن روزهای نوجوانی تغییر می‌کند و در پایان کتاب، ربکا و انید، زن‌های جوانی هستند که زندگی تازه‌ای را شروع می‌کنند.
شهر، که پر است از مراکز خرید، فست‌فود و ساخت‌ و سازهای شهری، نقش اساسی در این داستان دارد و شاید نام کتاب را بشود «شهر ارواح» گذاشت. فضای تیره و انتقادی که دانیل کلوز در این کتاب نشان داده، شهری‌ست پر از آدم‌هایی که مثل روح‌های سرگردان، زندگی می کنند.
کتاب مصور  Ghost World یکی از کتاب‌های شاخص (کالت) کمیک است و موفقیتش آن قدر زیاد بود که سال ۲۰۰۱ فیلمی هم بر اساس کتاب، ساخته شد که آن هم موفق از آب در آمد. (فیلم را ندیدم، هروقت دیدم درباره‌اش می‌نویسم.)
یک صفحه از کتاب:

ghost world comic
شناسنامه کتاب:

دنیای اشباح
ماجرای زندگی روزانه دو دختر نوجوان به نام‌های ربکا و انید است که دوست نزدیک هم هستند و آدم‌های دور و بر و چیزهای زیادی روی اعصاب‌شان است. داستان در شهری بی‌نام در آمریکا می‌گذرد.
نویسنده: دانیل کلوز
ناشر: Fantagraphics Books
تاریخ انتشار: 04/01/1998
چاپ: یکم، ۸۰ صفحه
ISBN: 1560972998
نسخه: جلد معمولی

نوشتهٔ شهر ارواح را در گوشه کامل‌تر بخوانید.

14 Jun 07:00

هدیه دریافتی لذت بخش

by جادی

هدیه گرفتن همیشه عالیه.

tshirt_and_mug

و البته بخش مهمتر هدیه توجه خوب دوستمونه که تی شرت رو دبیان زده و ماگ رو فدورا (اونطرفشه که شما نمی بینین و خودم دارم می بینم!) به امید یک فدورا ۱۹ خوب!

اینم بگم که هدیه یک بخش عالیتر هم داره، یک نامه کاغذی خوب (: ممنون از «مج میر» برای هدیه خوبش که کلی خوشحالم کرد و تشکر از نارسیس عزیز به خاطر طرح قشنگی که از من کشیده. برای همدیگه هدیه بفرستیم که کار خوبیه. بخصوص با پست واقعی.

سفارش ها از سیتو بوده‌ان و به لینوکس شاپ هم سر بزنین (:

14 Jun 06:59

ما يوسف خود نمی فروشيم

by mrf1356

يوسف اندكانی به روزگار سلطان بايسنقر در گويندگی و مطربی در هفت اقليم نظير نداشت. لحن داودی خواجه يوسف دل را می­خراشيد و آهنگ خسروانی او بر جگرهای مجروح نمك می­پاشيد.

سلطان ابراهيم بن شاهرخ از شيراز چند نوبت خواجه يوسف را از بايسنقر سلطان طلب كرد؛ او مضايقه كرد. آخرالامر صدها هزار دينار نقد فرستاد كه خواجه يوسف را سلطان برای او بفرستد. سلطان اين بيت به جواب برادر فرستاد:

ما يوسف خود نمی­فروشيم

تو سيم سياه خود نگه دار

زنده­ياد عباس اقبال آشتيانی، يادداشت­ها، صفحه ۳۱.

14 Jun 06:02

کباب و ذغال

by taxiblog
Ahou Mostowfi

ای خدااااااا

 

تهران

از فاطمی تا مطهری

22 اردیبهشت 1392

صبح ـ حول و حوش ساعت 8

 

 

راننده:   دیروز آقای رفسنجانی اَم اومد.

من:       دیگه همه اومدن.

راننده:   ینی قبولش می‌کنن؟

من:       مردم رأی بدن یعنی؟

راننده:   نه نه. شورای نگهبان

من:       نمی‌تونه رد کنه. رییس تشخیص مصلحت نظامه.

راننده:   اما امکان داره بیاره ها. امکانش هست. احمدی‌نژاد یه دوستی داره. چیه اسمش؟

من:       مشایی.

راننده:   ها مشایی. اونم اومده بود.

من:       اون البته رد صلاحیت می‌شه.

راننده:   ولی خیلی خطر داره. اگه رد کنن، احمدی‌نژاد یهو قاطی می‌کنه.

من:       دیروز خودشم باهاش رفته بود واسه ثبت‌نام.

راننده:   آره من همو رو می‌خام بگم. از نظر روانشناسی می‌گما. چون اون خودش آورده. خدا رحم کنه. چون بخاد آقای رفسنجانی بشه و اون قبول نکنه بد می‌شه. چون احمدی‌نژاد خیلی بلا سر آقای رفسنجانی آورده. دانشگاه آزاد و...

من:       احمدی‌نژاد می‌خاد تحمیل کنه مشایی رو.

راننده:   اما اگه مشایی بیاد مردم رأی میدنا. تو شهرستان زیاد خواهان داره. احمدی‌نژاد بالاخره اوکی کنه تمومه.

من:       هاشمی چطوره؟

راننده:   هاشمی‌یم ممکنه. بالاخره رأی می‌دن. ولی خب مردم هزارتا حرف می‌زنن. می‌گن اینا انحرافی‌اَن و فلانن و اینا. چون مردم زبونشون، کباب نیس که، ذغاله. دور از جون شما و بعضیا. نیت‌شون اگه خیر باشه، خوبه. ولی بعضیا عقده دارن. کار برای خدا انجام نمی‌دن که. من نمی‌گم اون خوبه یا این بده. به من مربوطی نیست. اما بعضیا بالاخره حرفشون سنددار نیس. یهو حرفی می‌زنن. خدایی فکر نمی‌کنن. بعدم احمدی‌نژاد کارم کرده خداییش. حالا ما کار نداریم. ولی کار کرده. حالا اشتباه داشته، تورم بوده. اون‌جوری نیس که بگیم. من یه نفر نیستم که. من تو تاکسی ام. همه‌ش این‌طور نیس که من همه‌کارم درست باشه که. خیلی خطا دارم. خطام ندونسته‌س. دونسته نیس. کسی تذکر بده به من حل می‌شه. من تو تاکسی‌ام، محکومم. هیچ حقی ندارم. یعنی باید خودمم قبول کنم که. حالا اینم اشتباه داشته، خیلی کارم کرده. شما اینهمه خونه‌هایی که ساخته. تمام اطرافای تهران فلان. الان همه خالیه. ارزون نشده، خالیه. ولی اگه یه روز بخان بگیرن بدن دست مردم، عدالتو پیاده کنن. والا زیادی هم میاد. چون این نیروی جوونی که الان ده سال دیگه به این نیرو دیگه نیس.

من:       اگه این‌قدر حاشیه درست نمی‌کرد و کارش خودشو می‌کرد خوب بود.

راننده:   آره این آخریا قاطی کرد.

من:       قالیباف هم ثبت نام کرده.

راننده:   او تو تهران میاره. واقعاً آباد کرده تهرانو. خدایی، امام‌حسینی، نگاه می‌کنی دیگه. اصن خیلی کار کرده. هرچی نفس داشته، زده.

من:       تو شهرستانا چی؟

راننده:   خب مردم نمی‌شناسن.

من:       جلیلی چطور؟

راننده:   جلیلی آدم خوبیه. ولی نمیاره. مردم باید بشناسن. مردم یه دهن دیگران نگاه می‌کنن. چون همه که تشخیص نمیدن. من از شما سئوال می‌کنم، شما می‌گی فلانی. یه نفر، ده نفر فامیلشو می‌بره می‌گه به این رأی بدن. پیرمرده پیرزنه تشخیص نداره که رأی می‌ده. اکثریت همین‌جورن.

14 Jun 05:58

theresa86: You are what you think…



theresa86:

You are what you think…

13 Jun 20:55

من یک رویای بهاری دارم

by noreply@blogger.com (مهدی نسرین)

یک. یک میلیونر آمریکایی برای تعطیلات می رود مکزیک. یک روز صبح قلاب ماهی گیری خیلی مجهز و قشنگش را بر می دارد و می رود کنار یک برکه زیبا می شیند و مشغول می شود. کمی بعد یک ماهی گیر  بومی کلاه حصیری به سر هم سر می رسد و سری به علامت سلام به گرینگو نشان می دهد و با یک چوب نی که کرمی به نخ آن قلاب شده مشغول صید می شود. نیم ساعتی که می گذرد ماهی به قلاب ماهی گیر مکزیکی می افتد و او آن را بیرون می کشد و در سبدش می اندازد و بساطش را جمع می کند که برود. سری به علامت بدرود برای گرینگو تکان می دهد که آقای میلیونر با اسپانیایی شکسته بسته می پرسد کجا می رود و مکزیکی با انگلیسی عالی می گوید که می رود خانه ماهی را برای اهل و عیالش بپزد.

"چرا وای نمیستی یک ماهی دیگه بگیری؟"

"ما یک ماهی بسه مونه رئیس."

"ولی خب می تونی ماهی های بعدی رو تو بازار بفروشی."

"بعد فکری هم نیست. ولی خب بعدش چی؟"

"می تونی با پولش یک دکه ماهی فروشی تو بازار برای خودت اجاره کنی. بعد دکه رو بخری. بعد چندتا ماهی گیر استخدام کنی برات ماهی بگیرن. بعد یک شرکت ماهی گیری بزنی. بعد کل صید این منطقه رو مال خودت کنی. بعد تو شهرهای دیگه دفتر فروش ماهی بزنی. سردخونه بخری و با ایالات مرزی آمریکا وارد معامله بشی. بعد بیای شرکتتو تو آمریکا ثبت کنی و بشی سلطان ماهی آمریکا"

"عالیه. بعدش چی؟"

"بعد که مثل من میلیونر شدی. می تونی تعطیلاتت بیای مکزیک ماهی گیری"

"خب رئیس من الان هم دارم همون کارو می کنم. امیدوارم گنده اش به قلابت بیفته. عزت زیاد"


دو. تاریخ معاصر ایران نشان داده است که مردم ایران اگر کمی صبر کنند ارزش واقعی حاکمان و آنان که در کارزار سیاستند برایشان روشن می شود و می بینند که بی خود دور خودشان می گشتند و دوران های طلایی را یکی پس از دیگری از دست داده اند.  شاپور بختیار، محمدرضا پهلوی، مهدی بازرگان، ابولحسن بنی صدر، میرحسین موسوی، اکبر هاشمی رفسسنجانی و محمد خاتمی مدتی از مردم فحش و بد وبیراه  شنیدند و بعد همه یادشان افتاد که این ها با کوروش، سقراط، آبراهام لینکلن، امیرکبیر، گاندی، ماندلا، گورباچف ، دوگل و چه گوارا قابل مقایسه اند.


سه. تجربه نشان می دهد چند سال دیگر که بگذرد احمدی نژاد قهرمان بلامنازع آزادی، برابری و برادری خواهد بود و ما باید او را که ناجی بی چون چرای ملت است و سکان به ساحل رساندن کشتی این ملت بخت برگشته را در دست دارد با سلام و صلوات برگردانیم همان جایی که از آن دک شده است. البته در این راه حتمن باید او را با یکی از بزرگان جنبش های آزادی خواهی جهان همتراز قرار دهیم. متأسفانه ، گاندی، ماندلا و چه گوارا قبلن رزرو شده اند. بنابراین پیشنهاد  من این است که مارتین لوتر کینگ یا دالایی لاما را از الان برای او برگزینیم. او هم بعدن سکان را به عنوان نماد خود برگزیند.


چهار. ما آدم های بسیار خوشبختی بودیم که در این مدت سی و چند سال محضر امیرکبیر، گورباچف، گاندی، ماندلا و چه گوارا را البته با کمی اختلاف فاز درک کرده ایم.  واقعیت این است که من شخصن از این که این هشت سال این قدر حرص خوردم و هی تفأل زدم که مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید شرمنده ام. مسیحا نفس همین جاست، فقط نفسش بعدن در می آید. چرا باید هفت هشت سال صبر کنیم تا قدرش را بدانیم. ما نباید برای صید آن یک دانه ماهی که همین الان هم داریم صید می کنیم، این قدر به خودمان زحمت بدهیم. امروز که سخنران تجمع حکومتی در تأیید حمله به کوی دانشگاه، قهرمان دانشجویان و فرهنگیان است، لابد فردا هم به راحتی از آن که آبرویمان را در دنیا برد و وطن را به فقر و فلاکت انداخت خواهیم گذشت و احتمالن سخنرانی خس و خاشاک را با سخنرانی "من یک رویا دارم" مارتین لوتر کینگ مقایسه خواهیم کرد. پس قدرش را همین الان بدانیم. چرا دوزاری مان ده سال دیر می افتد؟ به هر حال ماهی را هر وقت از آب بگیریم تازه است.


13 Jun 17:20

http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/06/blog-post_5617.html

by Ayda
«وقتی همه خوابیم»

 یادمه سال هشتاد و هشت، وقایع عاشورا، وقتی خیابون‌ها به طرف شمال مسدود شد و مجبور شدیم فرار کنیم پایین، چندتا خیابون که از مرکز وقایع دور می‌شدیم شهر در امن و امان بود. نه التهابی، نه تحرکی، نه علامت سوالی، هیچی. انگار نه انگار که دو خیابون بالاتر مردم داشتن کتک می‌خوردن و کشته می‌شدن. 

 این روزها، به واسطه‌ی محل کارم که مرکز شهره، یه سری آدم رو می‌بینم که دارن فعالیت می‌کنن برای انتخابات، چهار تا پوستر و چهارتا تراکت. بوق و جیع و به زعم من سیرک مسخره‌ای که حتا یه ذره هم شبیه قبل نمی‌شه. امروز اما، تو محله‌ی خودمون، هیچ خبری نبود. همه‌چی آروم، امن و امان. از صبح تا حالا هر جا که کار داشتم، هیچی ندیدم. دقیقا هیچی. یعنی حتا موج رای می‌دهم رای نمی‌دهم‌ای هم در کار نبود. شهر، خمیازه‌کشان و بی‌تفاوت داشت به زندگی هرروزه‌ش ادامه می‌داد. یه ساعت پیش، توی بزرگ‌ترین و شلوغ‌ترین سوپر دروس، وقتی یه آقایی خیلی دایی‌جان‌ناپلئون‌وار داشت به رای ندادنش افتخار می‌کرد و من شروع کردم با صدای بلند باهاش وارد مکالمه شدن، تنها و تنها واکنشی که در اون همه آدم دیدم بی‌تفاوتی محض بود، و یه سری پوزخند که ای آقا، دلت خوشه‌ها. 

 دارم به این فکر می‌کنم که معضلات این جامعه، بیش از اون‌که حتا تاثیرگرفته از سران مملکت باشه، ناشی از بی‌تفاوتی و انفعال و بی‌سوادی مطلق جامعه است. به نظرم حتا لازم نیست از کسی خرده بگیریم. واقعا به طرز هولناکی شرایط جامعه‌مون محصول خود ماست. از ماست که برماست رو باید بزنیم سر در مملکت و بخوابیم.
13 Jun 17:17

اگر می رین پای صندوق …

by جادی

بهتره لبخند بزنین و حین یاد نام پدر و مادر فیلترچی و به خاطر سپردن اسم آمر و مجری سانسور، به فهرست اصلاح طلب ها برای شورای شهر هم رای بدین. اینجا کمی آزادی بیشتره و توی زندگی مستقیم ما هم تاثیر داره. ممنون از توجه به پیام.
پایان پیام

پی.نوشت.۱: من فهرست رو ندارم. آخرش هم نفهمیدم کی به کیه (: لطفا کامنت هم نذارین در باب فهرست و اگر به نظرتون مهمه، یک سرچ بکنین.

پی.نوشت.۲: این چیپس‌های فیدل که جدید اومدن و ایرانی هم هستن، چیپس‌های خوبی هستن. کمی گرونن ولی می ارزه تست کنیم

پی.نوشت.۳: لیستی که بتونم اینجا بذارم رو پیدا کردم. با تشکر از دوستان فعال و ارزشمند:

list

13 Jun 17:14

با نخستین باران، هر وقت که باشد

میرحسین و شناسنامهدم غروب پنج‌شنبه است. میرحسین در این عکس لبخند می‌زند. من اما هر چه می‌کنم، جلو این اشک‌های گرم را نمی‌‌توانم گرفت. اختیار صبوری و طاقت‌آوریِ این دو سه هفته از کفم رفته است. دوستی با ایمیل، خوابگردِ هشت سال پیش را به یادم آورده که بامداد ۴ تیر ۱۳۸۴ نوشته بودم "گرامی باد پیروزی جهل بر ظلم!" خواسته در باره‌ی فردا چیزی بنویسم.

فردا قرار است چه بر چه پیروز شود؟ چه باید بنویسم؟ از فردا دیگر چه می‌توان نوشت وقتی رئیس‌جمهور ما را در حصری ستمکارانه و ناجوانمردانه حتا از حال مردم خویش هم بی‌خبر نگه داشته‌اند؟ برای فردا چه می‌توان نوشت یا تیتر زد وقتی تیتر پیروزی چهار سال پیش میرحسین هنوز پشت در چاپخانه‌ی مردم خاک می‌خورد و این همه تیتر حصر و حبس و شکنجه و خون و بیداد و فقر و چپاول به خبرنامه‌ها امان نمی‌دهند؟ فردا برای من نه روز مشارکت در مشروعیت‌بخشی به نظام است، نه روز انتخاب رئیس‌جمهور. من رئیس‌جمهورم را چهار سال پیش برگزیده‌ام. فردا برای من روز انتخابات نیست، فقط روز حفاظت از دم‌دست‌ترین سرمایه‌‌ی سیاسی‌مان «نهاد صندوق انتخابات» است تا آن را هم بی‌زحمت به یغما نبرند. و روز آبیاری بزرگ‌ترین سرمایه‌ی اجتماعی‌مان، «امید».

نه، برای فردا هیچ نمی‌توانم از این انتخابات دردناک نوشت، جز از همان که میرحسین می‌فرمود و می‌نوشت:

"زندگی ادامه دارد و افراد موقتی هستند. هر جمعی و جماعتی كه سرنوشت خود را به بود و نبود كسان پیوند زدند سرانجام ـ حداقل با فقدان او ـ سرخورده شدند... مردمی كه می‌خواهند سرپای خود بایستند و حیاتی کريمانه را تجربه كنند، جا دارد كه از نخستین قدم‌هایی كه به ناكامی‌‌شان می‌انجامد با بیشترین دقت‌ها پیشگیری كنند." (از بيانيه‌ی سيزدهم میرحسین)


نه، فردا برای من روز انتخابات رئیس‌جمهوری نیست، که چه بر چه پیروز می‌شود یا که بر که. یا اصلاً نام چه کسی را باز متقلبانه و کودتاگرانه بر خواهند کشید. فردا در پای صندوق هم ـ که سبزپوش خواهم رفت ـ برای من روز میرحسین است. با همین نگاه امیدبخش، با همین لبخند معجزه‌گر و با همان بیان صمیمانه و دلربا که می‌گفت:

"مردم ما می‌توانستند با بدبینی و ناامیدی حوادثی شبیه به آن‌چه را که در جریان انتخابات گذشته با آن روبرو شدیم پیش‌بینی کنند و به صحنه نیایند. آیا آنان اشتباه کردند که به این پیش‌بینی‌ها اعتنا نکردند؟ نه! آنان به مقتضای روح امیدی که هسته‌ی درونی هویت ملی ما را شکل داده و ما را در طول هزاره‌ها زنده نگه داشته چنین کردند. به‌ویژه با جوانان می‌گویم که اگر می‌خواهید ایرانی باقی بمانید از شعله‌ امید در سینه‌های خود محافظت کنید، زیرا امید بذر هویت ماست؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هر کسی را که هنوز ایرانی باقی مانده است در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزار درمی‌آورد، تا از نو خود را در سرنوشت این خاک شریک بداند." (از بيانیه‌ی نهم میرحسین)


چگونه می‌توان این سطرها را خواند و اشک نریخت برای هزارمین غروب و به پرواز درنیامد برای هزارمین صبح روشن فردا؟


کامنت‌ها