Shared posts

10 Dec 18:02

Think about it..

10 Dec 17:54

Photoshop doing right

10 Dec 17:51

Eyes are important.

10 Dec 17:51

This is what happens

10 Dec 17:15

Dumb people everywhere

10 Dec 17:06

Things like this is why I love "community"

10 Dec 04:09

Your wife's choices

10 Dec 04:08

According to newton

09 Dec 21:45

Same thing

09 Dec 21:44

Modern creation of adam

09 Dec 20:29

739:

by arezoo4

+

عکس از اینجا

هوا خوبه، تو هم خوبی، منم بهتر شدم انگار
یه صبح دیگه عاشق شو، به یاد اولین دیدار
به روت وا میشه چشمایی که با یاد تو می بستم
چه احساسی از این بهتر، تو خوابم عاشقت هستم
تو می چرخی به دور من کنارت شعله ور می شم
تو تکراری نمی شی من بهت وابسته تر می شم

تبت هر صبح با من بود، تب گل های داوودی
تبی که تازه می فهمم تو تنها باعثش بودی
تو خورشید رو قسم دادی، فقط با عشق روشن شه
یه کاری با زمین کردی که اینجا جای موندن شه
تو می چرخی به دور من کنارت شعله ور می شم
تو تکراری نمی شی من بهت وابسته تر می شم

09 Dec 20:27

279 - شمس لنگرودی - آوازهای فرشته های بی بال

by kafiketabp


  1. اشتباهم 
    تولد من بود 
    تصمیم اولمان را چرا 
    همیشه غلط می گیریم .

    شمس لنگرودی - آوازهای فرشته های بی بال 

09 Dec 20:27

280 - رسول یونان

by kafiketabp


  1. زندگی در اعماق عادت ها
    هیچ فرقی با مرگ ندارد
    تو مرده ای،
    فقط معنای مرگ را نمی دانی!

    رسول یونان

09 Dec 20:26

http://2cup.blogfa.com/post-199.aspx

by 2cup
 

با واژه ها طنابی بلند می بافم

آن را بر گردنت می اندازم

و گریه می کنم...

-------------------------------------

نزار قبانی

و

راوی

 

09 Dec 20:01

Oh the difference glasses can make.

09 Dec 18:35

Have you ever considered a gun?

09 Dec 18:32

استادان تخریب شخصیت!!!!

by خانم اردیبهشتی

سلام

یک عده هستند که برخلاف ظاهر معتمد به نفسشون عزت نفس پایینی دارند. این افراد برخلاف ادعای روشنفکری، بزرگمنشی، سخاوتمندی و یا دیدگاه باز داشتن، تحمل کوچکترین مخالفتی را ندارند. این افراد معمولا در زیر نقاب فرد موفق و معتمد به نفسشون یک کودک کوچک تحقیر شده دارند که کوچکترین مخالفتی را تاب نمی آورند. در این مواقع کودک احساساتی و خشمگین درونشون دست به یک سری اعمال و واکنش های سریع، احساساتی و تکانشی می زنه. معمولا خشم هاشون غیرمتناسب با موضوع و بسیار گسترده تره. این افراد کوچکترین مخالفت با یک نظر کوچکشان را مخالفت با کل وجودشون می دونند و برای دفاع از تمامیت شخصیتشون میاند و کل شخصیت طرف مقابل را تخریب می کنند!

به عنوان مثال، یک عده از آقایون را دیده اید که قبل از خواستگاری خیلی نایس و لطیف و رمانتیک و احساساتی هستند؟! یا این که خیلی جنتلمن مآبانه رفتار می کنند؟! ممکنه قبل از گرفتن جواب بله از خانم مدعی بشند که همه زندگی ما مال همسرمونه! یا بگند ما از اون دسته مردهای متحجر نیستیم که کمک زنمون نکنیم یا به زنمون بگیم کار نکنه و یا معاشرت نکنه و ... یا ممکنه کلی صحبت های متجددانه و روشنفکرانه بکنند و دم از برابری و تساوی و ... بزنند! یا نه ممکنه در مقابل زنانی که نیاز به حمایت و مرد قوی داشته باشند یک سوپرمن ظاهر بشند! یا ممکنه مرتب در ماشین را براتون باز کنند، صندلی را نگه دارند تا بنشینید یا منو غذا را اول به شما بدهند و یا به پیشنهادات شما برای گردش عمل بکنند و ...

بعد کافیه به این دسته از جنتلمن ها جواب رد بدهید!!!! این افراد که تا ثانیه ای قبل به نیچه، و سوپرمن و یونگ و ... یک دستی می زدند چنان ادبیات چاله میدونی استفاده می کنند که متحیر می مونید که آیا این همون آدمه؟! چنان تو را تخریب شخصیت می کنند و بهت میگند بی لیاقتی و ... که دچار تعارض شدید میشی که این کدومه؟! اون قبلیه پس کی بوده؟!

این افراد حس می کنند چنان کامل، بی نقص، عالی و تک هستند که همه زن ها آرزو دارند باهاشون ازدواج کنند و باید از خداشون هم بخواهد که نظر لطفشون شامل حال شما شده و اگه شما جواب رد بدهید این نشونه حماقت، عدم لیاقت و بی شخصیتی شما بوده که چنین گوهری را از دست داده اید!

کودک خشمگین این افراد نمی تونه درک کنه که دیگران حق انتخاب دارند. جواب رد اون ها، یا انتقاد اون ها به معنای نفی کل شخصیتشون نیست. به سادگی این افراد با قسمتی از وجود و نظر و افکار شما مشکل دارند و یا نمی پسندند! افراد بالغ و پخته به دیگران حق انتخاب و حق مخالفت می دهند و می دونند که یک انتقاد به معنای زیر سئوال بردن کل وجود و هویت اون ها نیست!!!!

 

حالا سئوال مهم اینه که چند نفر از ما واقعا بالغ شده ایم و به بلوغ فکری رسیده ایم؟! چند نفر از ما یک انتقاد کلی را شخصی سازی نمی کنیم؟! چند نفر از ما به عقاید دیگران احترام می گذاریم و به صرف یک مخالفت شخصیتشون را تخریب نمی کنیم؟! چند نفر از ما قبل از خشمگین شدن و تکانشی عمل کردن، خوب فکر می کنیم؟! چند نفر از ما دنیا را از دید دیگران می بینیم؟! چند نفر از ما بیشتر از یک قدم جلوی پامون را می بینیم و افق دیدمون وسیع تر از دو ثانیه بعد است؟! چند نفر از ما مرز بین احساسات و تعقل را تشخیص می دهیم؟!

به راستی چند نفر از ما؟!

 

پیوست 1: گفتم یک عده از آقایون! حالا برای یک مثال نیایید بگید من با مردها بدم ها!!! این یک مثال بود که تازه برای یکی از دوستان اتفاق افتاده بود! این افراد بدون در نظر گرفتن جنسیتشون، در موقعیت های دیگه هم همین طوری عمل می کنند ! حالا چه زن و چه مرد!

پیوست 2: نمونه دیگه ای از تکانشی عمل کردن ما و عدم تفکر و تعقل و احساساتی بودن و دیدگاه محدودمون، کامنت های شرم آورییه که ما ایرانی ها با خروارها ادعا از گذشته و پیشینه کهنمون و داریوش و کوروش و ... برای بازیکنی جهانی مثل مسی می گذاریم و دو روز نگذشته از هم گروه شدن با آرژانتین، به سریع ترین حالت ممکنه آرژانتینی ها را با خودمون بد می کنیم! یعنی بلایی که خود ما سر خودمون میاریم و تلاشی که خودمون برای معرفی خودمون به عنوان یک ملت متحجر، بی فرهنگ، عقب مانده، تروریست و ... می کنیم، عمرا آمر.یکای جهان خوار و اسرا.ئیل غاصب بتونند بکنند! اونم به این سرعت!!!

09 Dec 18:25

They get way scarier.

09 Dec 18:22

This is simply beautiful

09 Dec 18:21

Corny

09 Dec 18:20

یک روز دیگر

by (لی‌لی کتابدار)

 

بگذار حدس بزنم. می‌خواهی بدانی چرا سعی کردم خودم را بکشم. می‌خواهی بدانی چطور زنده ماندم، چرا ناپدید شدم. تمام این مدت کجا بودم. اما اول از همه می‌خواهی بدانی چرا سعی کردم خودم را بکشم، درست است؟

عیبی ندارد. مردم این‌کار را می‌کنند. آن‌ها خودشان را با من مقایسه می‌کنند. انگار جایی در دنیا خطی کشیده شده و اگر تو هرگز از آن رد نشوی، هیچ‌وقت تصمیم نمی‌گیری خودت را از یک ساختمان پرت کنی یا یک قوطی قرص ببلعی _ اما اگر از آن خط عبور کردی، اجازه‌ی این کار را داری. مردم فکر می‌کنند من از آن خط رد شده‌ام. از خودشان می‌پرسند: " ممکن است یک وقت من هم به اندازه‌ی او به آن نزدیک شوم؟"

حقیقت این است، خطی وجود ندارد. این فقط زندگی توست، و اینکه چطور آن را خراب کرده‌ای، و حالا چه کسی هست که نجاتت بدهد.

یا چه کسی نیست.

...

کودکی چه چیزی دارد که هرگز شما را رها نمی‌کند، حتی وقتی چنان درهم شکسته‌اید که به سختی می‌شود باور کرد زمانی کودک بوده‌اید؟

...

منتظر ماندم تا بیشتر بگوید. منتظر ماندم تا داستانی هولناک در مورد چیزی هولناک بشنوم. مثل همه‌ی بچه‌های طلاق منتظر ماندم، منتظر مدرکی که تعادلم در قضاوت را به‌هم بزند، منتظر شیبی در کف که وادارم کند یک طرف را به طرف دیگر ترجیح بدهم. اما مادرم هرگز در مورد رفتن پدرم حرف نزد. او فقط همه‌چیز را قورت داد. کلمات را قورت داد. گفتگو را قورت داد. هر چه بین آن دو اتفاق افتاده بود را هم قورت داد.

 

عنوان: یک روز دیگ(for one more day)

نویسنده: میچ البوم

مترجم: گیتا گرکانی

ناشر: قطره

سال نشر: چاپ اول 1389- چاپ پنجم 1391

شمارگان: 550 نسخه

شماره صفحه: 224 ص.

قیمت: 60000 ریال

موضوع: داستان‌های آمریکایی- قرن 21 م.

 

09 Dec 18:19

Dad must be a maintainer

09 Dec 18:19

If you ever break a bone

09 Dec 18:18

why are we doing this?

09 Dec 18:18

wish do come true

09 Dec 18:17

آونگ فوکو (اُمبرتو اکو)

by blacklord

                                                          قسمت آخر اضافه شد


 سلام بر همه شما بازدیدکنندگان و دوستان عزیز


 یادمه حدود یکی دو سال پیش یه نظرسنجی برگزار کردیم که موضوعش انتخاب کتاب برای گذاشتن توی بلاگ بود....

و یادمه اینقدر تقلب در حد وسیعی در اون نظرسنجی صورت گرفت ( البته من خودم 5 بار به آونگ فوکو رای دادم) تا آخرش کتاب آونگ فوکو انتخاب شد .... که در آخر هم تورج خان نظر خودشون رو اعمال کردن و نظر بقیه ملت (از جمله من) رو در نظر نگرفتند (البته گفتند به خاطر تقلب بوده ولی من هنوز قبول ندارم) و کتاب پندراگون 3 رو انتخاب کردن.... یادش بخیر ....

چند روز پیش سعادت شد در خدمت تورج خان بودیم که ضمن یادآوری اون نظرسنجی و اینکه کلی با هم خندیدیم قرار شد که بالاخره بعد از کلی مدت از اون نظرسنجی کتاب آونگ فوکو رو براتون بزارم ....

پس این شما و این هم آونگ فوکو 


                                      

  

داستانش در مورد سه تا محقق قرون وسطا در ایتالیاست که یه فرضیه ای در مورد یه گروه کشیشای قدیمی دارن که راز بزرگی در مورد دنیا می دونستند که به آونگ فوکو مربوط میشده ... بنابراین تصمیم می گیرن که اعلامیه بدن و داستان هایی که در مورد این قضیه هست رو جمع کنن و  کم کم وارد بازی خطرناکی میشن که دیگه راه خروجی از اون براشون نیست .... 

 آونگ فوکو 


  قسمت اول        قسمت دوم           قسمت سوم           قسمت چهارم          قسمت پنجم


                                   قسمت ششم                      قسمت هفتم (آخر)



پ.ن: پست نظرسنجی مورخه 1390/04/27 در مورد همین کتاب. 

 

داستان قشنگیه و نثر سختی داره .... ولی ارزش خوندن رو داره ....  

امیدوارم از خوندنش لذت ببرین. نظر یادتون نره...

09 Dec 14:49

What about the jews?

09 Dec 14:48

Sticks and stones

09 Dec 14:29

بچّه‌های آسمان

by (مُحسنِ آزرم)

 

وجدهی هیفاء المنصور شباهتِ غریبی به فیلم‌های کانونیِ سینمای ایران دارد و فیلم‌های کانونی انگار گستره‌ی عظیمی‌ از فیلم‌هایی‌‌ست که سال‌های سال در بخشِ سینماییِ کانونِ پرورشِ فکریِ کودکان و نوجوانانِ ایران تولید شدند؛ از اوّلین فیلم‌های عبّاس کیارستمی که هنوز الگوی شماری از فیلم‌سازانِ جوانِ سینمای ایران‌اند تا فیلم‌هایی که سال‌ها بعد فیلم‌سازی مثلِ محمّدعلی طالبی ساخت و البته بچّه‌های آسمانِ مجید مجیدی که انگار یکی از مهم‌ترین فیلم‌های کانونی در همه‌ی این سال‌هاست (شاید ‌مهم‌ترین فیلمِ کانونی بعد از انقلاب) و تقریباً همه‌ی آن نشانه‌هایی را که سال‌ها در فیلم‌های کانونی تکرار شده بودند کنارِ هم چید و نتیجه‌ی کار آن‌قدر دیدنی بود که نامش در شمارِ پنج نامزدِ نهایی بهترین فیلم خارجیِ سالِ اُسکارِ ۱۹۹۸ آمد؛ هرچند بازی را به کمدیِ تلخِ روبرتو بنینی باخت.

با تماشای وجدهی هیفاء المنصور می‌شود به این فکر کرد که اوّلین کارگردانِ سینمای عربستانِ سَعودی، در اوّلین فیلمِ عربستانِ سَعودی، عنایتِ خاصّی به این فیلمِ مجیدی و ای‌بسا باقیِ فیلم‌های کانونیِ ایران که در جشنواره‌های جهانی به نمایش درآمده‌اند داشته و این شیوه‌ی فیلم‌سازی را به‌عنوانِ الگو انتخاب کرده. نتیجه‌ی کارْ البتّه فیلمی‌ است پیش‌بینی‌پذیر و نیمی از فیلم که بگذرد می‌شود حدس زد که داستان به کجا می‌رسد و دخترکی به‌نامِ وجده‌ که خود را به آب و آتش می‌زند تا صاحبِ دوچرخه شود و مثلِ پسرک‌های هم‌سنّ‌وسالِ خود شهرِ ریاض را زیرِ پا بگذارد چه عاقبتی خواهد داشت و به آرزویش می‌رسد یا نه.

امّا در مواجهه با فیلمی مثلِ وجده انگار کشفِ این شباهت‌ها در درجه‌ی دوّمِ اهمیّت است و مهم‌تر از هر چیزی انگار این است که کارگردانِ وجده زنی‌‌ست اهلِ عربستانِ سَعودی؛ هرچند ظاهراً چند سالی در مصر ادبیّاتِ تطبیقی خوانده و سالیانِ دیگری را در استرالیا به تحصیل در رشته‌ی سینما پرداخته و پیش از این فیلم‌های کوتاه و البته مستندی به‌نامِ زنانِ بی‌سایه ساخته که ظاهراً مقدّماتِ ساختِ فیلمِ داستانی را برایش فراهم کرده. غریب و باورنکردنی‌‌ست که اوّلین فیلمِ سینماییِ کشوری را که در این سال‌ها به کشوری مردسالار مشهور بوده زنی جوان ساخته که البتّه در بیش‌ترِ عکس‌هایش نشانی از پوششِ مرسومِ زنانِ آن سرزمین را نمی‌توان دید و شخصیّت‌های فیلمِ اوّلش هم عمدتاً زن‌هایی هستند که در حریمِ خصوصی‌شان نشانی از آن پوششِ مرسوم و متداول را ندارند؛ به این دلیلِ ساده که در اندرونیِ خانه، یا زیرِ سقفِ مدرسه‌ای که پنجره‌هایش از دسترسِ مردان دور است، نیازی به چنین پوششی نیست.

البتّه که این نکته‌ی عجیبی‌‌ست در تماشای وجدهی هیفاء المنصور؛ چرا که فیلم هیچ شباهتی به تصویرِ همیشگی‌ای ندارد که تماشاگران همیشه به‌واسطه‌ی تصویرهای تلویزیونیِ یک‌شکل و محدود از عربستانِ سَعودی دیده‌اند؛ هرچند نباید از یاد برد که داستانِ وجده در ریاض می‌گذرد؛ شهری که کم پیش می‌آید تصویری از آن ببینیم (اصلاً تصویری از ریاض دیده‌ایم؟ ظاهراً حضورِ بیگانگان در این شهر ممکن نیست) و البتّه چیزی که در فیلمِ هیفاء المنصور می‌بینیم شبیه همه‌ی شهرهای عربی‌‌ست و زنان از خانه که بیرون می‌روند با پوششِ سیاه و پارچه‌ای روی سر ظاهر می‌شوند تا بیگانه‌ای چشمش به روی‌ آن‌ها نیفتد و فرقی نمی‌کند برای دیدنِ دوستی به بیمارستان بروند یا برای خریدِ لباسی قرمز سر از پاساژهای بزرگِ شهر درآورند. این تصویری‌‌ست از بیرونِ خانه‌ها؛ از خودِ شهر و مردمانی که عموماًصاحبِ یک زندگیِ نسبتاً معمولی‌اند؛ یا دست‌کم آن‌ها که ما می‌بینیم و از نزدیک زندگی‌شان را تماشا می‌کنیم صاحبِ چنین زندگی‌ای هستند؛ طبقه‌ی متوسّطی که ظاهراً همه‌ی اسبابِ عیش و عشرتِ مُدرن را واردِ خانه کرده‌اند؛ از تلویزیون‌های عظیم و دستگاه‌های پلی استیشن گرفته تا مایکروفری که می‌شود به سرعتِ برق و باد همه‌چیز را در آن گرم و آماده‌ی خوردن کرد و البته موسیقی‌های غیرِ عربی‌ِ انگلیسی‌زبانی که گاه و بی‌گاه از ضبط‌های کوچک و بزرگ به گوش می‌رسند.

همه‌چیز مهیّاست برای تغییری در سبکِ زندگی؛ برای تغییر دادن شیوه‌ی نگاه به زندگی و آدم‌ها؛ امّا این ظاهرِ زندگی‌ست که تغییر کرده و اصل و اساس‌اش همان است که بوده. مهم نیست که پدرِ وجده وقتی به خانه می‌آید به مخدّه‌ای تکیه می‌کند و با پلی استیشن بازی می‌کند؛ بازی‌ای که البتّه بلد نیست و مدام می‌بازد؛ مهم این است که مردسالاری هنوز ادامه دارد و نشانه‌های این مردسالاری در لحظه‌های مختلفِ فیلم آشکارا می‌شود دید؛ مثلاً در کنایه‌ای که مادرِ وجده به شوهرش می‌زند و می‌گوید چرا مادرشوهر باید برای پسرش زنِ دوّم بگیرد و جوابی که بعداً می‌شنود؛ این‌که مادرش دوست دارد نوه‌اش پسر باشد و به همین امید زنده است؛ همین‌طور در شجره‌نامه‌ای که پدر به دیوارِ خانه زده و فقط نامِ پسران در آن آمده و وجده هم که جر‌ئت می‌کند و نامش را روی تکّه‌کاغذی می‌نویسد و با سوزن به شجرنامه سنجاق می‌کند کمی بعد می‌بیند کاغذ مچاله شده و روی شجره‌نامه نیست.

فقط هم در محیطِ خانه نیست که نگاهِ مردانه حرفِ اوّل و آخر را می‌زند؛ در مدرسه هم اوضاع از همین قرار است. خانمِ مدیر مدرسه درست بعد از این‌که اعلام می‌کند وجده برنده‌ی مسابقه‌ی حفظِ قرآن شده از او می‌پرسد که می‌خواهد با پولِ جایزه‌اش چه کار کند و وجده که دروغ گفتن را بلد نیست و خیال می‌کند باید حقیقت را گفت آرزوی قلبی‌اش را به زبان می‌آورد؛ این‌که با آن پول می‌رود به دوچرخه‌فروشی و دوچرخه‌ای را که دلش می‌خواهد می‌خرد. بچّه‌های مدرسه از شنیدنِ این حرف می‌خندند ولی خانمِ مدیر اخم می‌کند و می‌گوید بهتر نیست این پول را به برادرانِ فلسطینی‌اش کمک کند؟ بعد هم می‌گوید همه‌ی پول به اسمِ وجده به دستِ آن‌ها می‌رسد. امّا مسئله اصلاً این کمک نیست؛ این است که می‌گوید دوچرخه‌سواری به دردِ دخترها نمی‌خورد و اساساً دوچرخه‌سواری کارِ مردهاست. البتّه قرار نیست حرف‌های خانمِ مدیر حرفِ آخر باشد؛ همین است که مادرِ وجده دست‌به‌کار می‌شود و آن پیراهنِ قرمزِ مهمانی را پس می‌دهد تا با پولش دوچرخه‌ای برای وجده بخرد؛ به این دلیلِ ساده که شوهرش تسلیمِ حرف‌های مادرش شده و زنِ دوّم گرفته که شاید نسلش منقرض نشود و پسری به دنیا بیاید که نامش روی آن شجره‌نامه نوشته شود؛ نه این‌که دوباره صاحبِ دختری شود که هرقدر هم افتخار بیافریند جای خالیِ پسر را برای پدر پُر نمی‌کند.

دوچرخه‌سواریِ وجده در خیابان‌های ریاض و شور وشادیِ کودکانه‌اش پایانِ دل‌انگیزی‌ست واقعاً؛ به‌خصوص که دخترک حالا بهتر از پسرکِ هم‌سن‌ّوسالش رکاب می‌زند؛ آن‌قدر که سریع‌تر می‌رود و از او جلو می‌زند. ایده‌ی اصلیِ فمینیسم اگر برابریِ حقوقِ زن و مرد باشد و به جست‌وجوی اصلاحِ فکرِ مردمانِ جامعه برآید، وجده فیلمی فمینیستی‌ست و فکر کردن به این نکته وقتی به یاد بیاوریم با اوّلین فیلمِ سینماییِ عربستانِ سَعودی سروکار داریم حقیقتاً مایه‌ی حیرت و ای‌بسا شادمانی‌ست. مسئله این نیست که بزرگ‌ترها طبقِ چه قاعده‌ای رفتار می‌کنند؛ مسئله این است که نسلِ تازه فکر کردن را آموخته و به‌واسطه‌ی همین فکر کردن است که دستِ آخر به نتیجه می‌رسد. آینده از آنِ وجده و هم‌بازی‌اش است؛ دو کودکی که خیابان‌های ریاض را با دوچرخه‌های‌شان زیرِ پا می‌گذارند. به همین صراحت.

 وجده؛ ساخته‌ی هیفاء المنصور

09 Dec 14:16

She Was The Ocean And I Was Just A Boy Who Loved The Waves...