Shared posts

08 Jun 02:52

قدرت

by ahm1978adi@gmail.com (محسن)

اغلب قدرت یک لمس، یک لبخند، یک کلمه ی محبت آمیز، یک گوشِ شنوا، یک تعریف صادقانه، یا کوچکترین توجه را دست کم می گیریم، در حالی که همه ی اینها قادرند یک زندگی را از این رو به آن رو کنند.

لئو بوسکاگلیا

08 Jun 02:48

«مورد عجیب خواجه حافظ شیرازی» یا نگذارید مرده بر زمین بماند

by حسین وی

یک جایِ «مورد عجیب بنجامین باتنِ» آقای فینچر، برد پیت – به نقش بنجامین - صبح زود از خواب پا می‌شود؛ در تاریک و روشنِ صبح‌گاهیِ خانه دخترکش را خوب تماشا می‌کند؛ پاکت پول و دفترچه و کلیدش را روی کشو می‌گذارد، زن محبوبش را که چشم باز کرده و جا خورده برای بار آخر می‌بیند (اما درگیر چشم‌هاش نمی‌شود که از تصمیم‌ش برگردد) و می‌رود. چرا؟ رسیده آن‌جایی از زندگی‌ش که باید برود. کجا؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرای‌ش. چون می‌داند دیگر نباید این‌جا بماند.
از کجا می‌داند؟

 

یک ترانه – و فقط یک ترانه – توی دنیا به گریه‌ام می‌اندازد. نه آهنگش، که مضمون و کلماتش.
d’Amour ou d’Amitie که بانو سلین دیون می‌خواند. عشق، یا دوستی؟ از خودش می‌پرسد و خودش به خودش می‌گوید: من نمی‌توانم جواب این سوال را بدهم. «او» باید انتخاب کند. می‌گوید من حاضرم زندگی‌ام را به «او» تقدیم کنم، ولی «او»ست که باید به تنهایی تصمیم بگیرد بین این دو، «او»ست که به نظر سرگردان می‌آید بین این دو: عشق، یا دوستی؟ Amour یا Amitie؟ تو بخوان ماندن یا رفتن؟ و من هر بار که این ترانه را می‌شنوم برای «او» گریه می‌کنم. برای سرگردانی‌اش. برای این که از کجا بداند؟

 

خانم‌ها، آقایان! رفتن حقیقت دارد. یک جایی، یک وقتی باید گذاشت و رفت. بله، به همین سختی، به همین صراحت: گذاشت – همه‌چیز را، بهترین‌ها را – و رفت. چون رفتن است که اصالت دارد نه ماندن. چون هستیم اگر می‌رویم؛ وگرنه بودن‌مان به باقی بودنِ شاخه‌ی خشکی جاگرفته میان دو تکه‌سنگ در جزیره‌ای دورافتاده می‌ماند: همان‌قدر حقیر. همان‌قدر بی‌ارزش. همان‌قدر متعفن.  اما من بمیرم برای‌تان. بمیرم برای آن دمِ شما که سرگردانید بین ماندن و رفتن. بین عشق و دوست داشتن. بین هر دو چیزی که هر دو هم بهترین‌اند و هم بدترین، هم‌زمان. که نمی‌دانید چه کنید. آخر از کجا بدانید؟ آخر آدم از کجا بداند؟

 

خدا انتقام سختی ازمان گرفت سرِ سیب؛ خیلی سخت. پرت‌مان کرد این‌جا، به سیاره‌ی انتخاب‌ها. دست‌مان را بست با زنجیر ابدیِ برگزیدن و مردد بودن: چه‌کنم؟ چه‌کنم؟ چه کنم؟ در چکاچکِ حلقه‌های به هم متصلِ انتخاب و اشتباه و تقدیر. که بر من و تو در اختیار نگشاده‌ست. کاش نگشاده بود واقعن. یا دست کم شماره‌ی ساقی‌ات را به ما هم می‌دادی جناب حافظ.

 

می‌گویند مرگ را از بچه‌ترها پنهان نکنید. بیاوریدشان سرِ گورِ عزیزِ از دست رفته، که با چشم خودشان ببینند آن که تا دیروز بابا بود یا مامان، نه در سفر است نه در آسمان و نه در بهشت، که  از امشب زیر این خاک می‌آرامد. که هرچه می‌خواهد ضجه بزند و اشک بریزد، اما فرداروز «رفته» را از خدا و تقدیر و آسمان طلب نکند. که تا آخر عمر منتظر نماند روزی آن در باز شود و رفته، بازگردد.
مستی و سرخوشی که از سر بپرد – گیرم باده، باده‌ی خواجه‌ی شیراز باشد حتی – رفتن حتمی است. اما خانم‌ها، آقایان! لطفی کنید و وقتی می‌خواهید – وقتی باید – بروید، به آن‌که بر جای مانده، نشان دهید که می‌روید. رابطه‌ی به پایان رسیده را نشان بدهید که دارد جان می‌دهد، نفسش بند می‌آید، کفن‌پیچ می‌شود، توی گور می‌رود و رویش را خاکِ فراموشی می‌پوشاند. لطفی کنید به آدم‌های گذشته‌ی زندگی‌تان، که سوگوارتان باشند؛ نه امیدوار.

.

16 Apr 19:21

و صبح میرداماد را با گونه های خیس سلام کردم

by پرنده ی گولو


همش بخاطر این بود که ته دلم مغرور شدم نه؟ بخاطر اینکه با خودم گفتم بقیه پول رو نمیگیرم که  اول صبحی یه نونی هم به آقای پمپ بنزین میرداماد برسه... همش بخاطر همون حباب لعنتی بود که یهو تو دلم اومد و سینه ام رو از خوشی عمل خیر! دادم جلو... می دونم همش بخاطر اون بود، وگرنه چرا آقای بنزینی بقیه پولم رو برگردوند و گفت :ما رو زمین نزن خانوم، ما خودمون زمین خورده ایم...

15 Apr 18:02

خانوم شریفیان؛ما ابنبات نیستیم

by سیب به دست

 اون سالها که ما دبیرستان می رفتیم؛ یک عدد معلم علوم تربیتی داشتیم به نام خانوم شریفیان. خانوم شریفیان خیلی جوان بود، به رسم خواهران مسلمان سبیل سبزی داشت و ابروهای پاچه بزی به هم پیوسته ی کمونی. به چشم خواهری دختر خوشگلی بود- البته اگر به زنان سیبیلو علاقه داشته باشید-  و با پشتکاری ستودنی در هر فرصتی برای ما از مزایای حفظ حجاب و مصونیت می گفت. آن روزها حجاب ما کوبنده تر از خون شهدا بود و روی دیوارها مدرسه ی ما نوشته بودند  «زن در حجاب همچون گوهر است در صدف». این روزها با اندکی چاشنی پسامدرنیسم و لابد بهره گیری از آخرین متد های تبلیغاتت اسلامی بیلبورد های دیگری طراحی شده که زنها را به شکل پسته، بادام و گردو نشان می دهد و نتیجه گیری می کند که چیزهای با ارزش پوسته های محکم تری دارند. یکی از این بیلبوردها کار را به جایی رسانده که یک ابنبات بسته  را با ابنباتی باز مقایسه می کند که روی آن مگس نشسته است .

0a

 القصه، خانوم شریفیان دختری مسلمان بود و اب نبات وجودش را به طور مبسوط و کاملی در زرورق حجاب می پوشاند  تا مبادا خدای نکرده مگس دور سرش جمع شود. یک روز درست یادم نیست به چه مناسبتی همه ی ما را کردند توی یک مینی بوس و بردند اردو یا مسابقه ی قران یا چیزی در همین مایه ها. به مقصد که  رسیدیم چون جای پارک نبود راننده چند کوچه بالاتر ما را وسط خیابان پیاده کرد. ما هم سر خوشانه از مینی بوس سرازیر شده بودیم و هرهر و کرکر می کردیم که خانوم شریفیان که روی ش را محکم گرفته بود سمت مان امد و تشر زد که مقنعه هایمان را جلو بکشیم و نخندیم و سنگین باشیم. بعد همه را به صف کرد و در حالیکه چادرش را محکم دور ابنباتش پیچیده بود توی خیابون جلوی ما راه افتاد. چند قدمی نرفته بودیم که از رو به رو خوردیم به چند تا پسر جوان و خوش تیپ که با صدای بلند توی خیابون می خندیدند و دنبال سوژه می گشتند. خانم شریفیان برگشت و به ماها که نیشمان باز شده بود چشم غره رفت که نیشمان را ببندیم و چادرش را محکم تر کرد و با قدمهای تند تر حرکت کرد اما دیگر دیر شده بود و پسرجوان خوش قد و بالایی از گروه جدا شد و صاف امد به سمت گروه  و رفت طرف خانوم شریفیان و با صدای بلندی گفت:

آخ، جیگرم؛ بخورمت؟

وصف آن لحظه البته در خطوط نمی گنجد اما به طور خلاصه همه ی ما به جز خانوم شریفیان از خنده منفجرشدیم. بعد از آن همه حرف و حدیث اندرباب مصونیتی که حجاب ایجاد کرده بود حالا توی این جمع دختران بازیگوش هر هر کنانی که نصف موههایشان از دو طرف مقنعه بیرون بود و تره هم برای این حرفها خورد نمی کردند تنها کسی بود که اتفاقا به خاطر حجابش مورد تعرض قرار گرفته بود.

نویسنده ی این سطور با هیچ نوع مزاحمت خیابانی و تعدی به هیچ زنی – چه با حجاب و چه با بی کینی- موافق نیست. مزاحمت های خیابانی چیزی نیست که مختص جامعه ی ما باشد. جوامع مختلف با فرهنگ سازی؛ با قانون و با روش های مختلف به این پدیده ی نا پسند اجتماعی پاسخ می دهند. این فیلم کوتاه که توسط یک گروه فرانسوی تهیه شده است یک روز از زندگی یک زن را به شکلی هنرمندانه به مردان نشان می دهد و با نگاهی انسانی به مقوله ی مزاحمت های خیابانی و ازار جنسی زنان می پردازد. حتما ببینید و مقایسه اش کنید با تبلیغات جمهوری اسلامی. اولین چیزی که در سیاست های جمهوری اسلامی مشهود است گرداندن سر انگشت تقصیر از متجاوز ( که در این موارد معمولا یک مرد است) به قربانی تجاوز (که معمولا یک زن است) می باشد. مورد دوم نگرش ابزاری نظام اسلامی به جنس زن است. دیدن زنان به شکل پسته؛ مغز بادام و آب نبات. آیا این کرامتی است که نظام اسلامی از آن دم می زند؟ همین نگرش؛ بسیاری از سیاست گذاری های دیگر در مقوله ی مسائل زنان را توضیح می دهد. بطور مثال؛ سعی در جا انداختن نظام چند همسری در ایران. لابد داشتن ظرفی پر از اجیل که در آن به وفور انواع پسته و بادام  و گردو یافت می شود؛حالت ایده ال تری برای یک مرد مسلمان است. یا همین اقدام اخیر مسولان برای کاهش سهمیه ی ورودی دختران به دانشگاه در رشته های پزشکی. اگر زنها را پسته و بادام ببینیم واقعا در اختیار گذاشتن  فرصت و موقعیت برای تحصیل آنها چه ضرورتی دارد؟

در اینکه جمهوری اسلامی نظامی ضد بشری و زن ستیز است شکی نیست. حاصل این نظام اما؛ از آنجا که هر تزی، آنتی تز خود را پرورش می دهد، حضور زنانی به مراتب پر قدرت تر؛ با هوش تر؛ توانمند تر و جسورتر در صحنه ی اجتماع بوده است. خدمتی که جمهوری اسلامی ناخواسته، در حق زنان ایران کرده است با هیچ نظام دیگری قابل مقایسه نیست. نگاهی بیندازید به آزادی فکری و حتی جنسی زنان در سالیان اخیر علی رغم تمام محدودیت ها، نگاهی بیندازید به افزایش سطح تحصیلات، آمار ورود به دانشگاه؛ آمار زنان موفق در عرصه های کاری و علمی، نگاهی بیندازید به زنان مبارز، وکلا، و خبرنگارانی که خبر ساز هستند. اگر حاصل نظام شاهنشاهی زنانی با طرز فکر عمه بلقیسی بوده است، حاصل نظام اموزشی جمهوری اسلامی و امثال خانم شریفیان؛ دخترانی است که متهورانه به دنبال خواست هایشان می روند، در انتخاب هایشان جسور تر هستند و از شکستن تابوهایی که تا همین چند سال پیش خط قرمز محسوب می شد ابایی ندارند. بی جهت نیست که جمهوری اسلامی این نسل از دختران را خطری بالقوه برای نظام فکری پوسیده اش می بیند و به هر شکل ممکن  با تصویب قوانین ضد زن- ضد بشر سعی در محدود کردن آنها دارد. درسی که  نظام نمی خواهد بگیرد این است که حاصل همه ی این محدودیت ها و فشارها به وجود امدن نسلی قوی تر از زنان است که خاری بر چشم این نگرش متحجر مردسالارانه ی بدوی خواهند شد. زنانی که نه آب نبات هستند و نه شکلات و نه بادام؛ نه محتاج پوسته هستند و نه باید در زرورق پیچیده شوند. زنانی که فقط و فقط انسانند و به انسانی ترین شکل ممکن سهم خود را از انسان بودن طلب می کنند.


دسته‌بندی شده در: لولیتا

14 Apr 19:42

Hello? Yes, this is dinosaur

14 Apr 19:41

Some incredible metal work

14 Apr 19:40

Battle of little big pen*s

14 Apr 19:34

How to ride your bike in the middle of the road

14 Apr 19:31

پزشکی به زبان ساده: گاستروانتریت یا اسهال و استفراغ

by علیرضا مجیدی

شاید تصور شما این باشد که نوشتن در مورد بیماری اسهال و استفراغ که یک بیماری ساده و پیش پا افتاده می‌نماید بیهوده است. در صورتی که عملا در بعضی از بازه‌های زمانی همین بیماری معضلی است برای سیستم بهداشت و درمان در کشورمان و متأسفانه هنوز هم که هنوز است، مردم شناخت مناسبی در مورد برخورد با این بیماری ندارند.

در «یک پزشک» بنا نداریم که درسنامه بنویسیم. اگر این قصد را داشتیم به چند درسنامه معتبر را معرفی می‌کردیم. در «یک پزشک» می‌خواهیم در سری پست‌های «پزشکی به زبان ساده»، با ارائه فکت‌هایی افق دید و برداشت شما را تغییر بدهیم و یک بینش، هر چند مختصر نسبت به بیماری‌ها در شما ایجاد کنیم.

یک اشتباه رایج:

یک اشتباه که در ویزیت بیمارهایم متوجه آن شده‌ام این است که مردم هر اسهال و استفراغی را ناشی از مسمومیت یا بیماری‌های میکروبی و انگلی می‌دانند. در صورتی که متناسب با سن و وضعیت بیمار، ممکن است استفراغ و اسعال علل دیگری داشته باشد:

- شما ممکن است سوء جذب داشته باشید. ممکن است نتوانید فراورده‌های لبنی و مخصوصا شیر را به خوبی هضم کنید (عدم تحمل لاکتوز).

- اسهال شما طولانی شده؟ به صورت متناوب اسهال می‌گیرید؟ در آزمایشات مدفوع هیچ چیز انگل خاصی دیده نمی‌شود؟ شما باید از نظر بیماری‌های التهابی روده مورد بررسی قرار بگیرید.

- نوزاد یا شیرخوار شما استفراغ جهنده دارد؟ او ممکن است دچار انسداد دریچه خروجی معده باشد.

بنابراین تصور نکنید که چیزی ساده‌تر از اسهال و استفراغ پیدا نمی‌شود.

علل اسهال و استفراغ:

- ویروس‌ها بیشترین عامل ایجادکننده عفونت دستگاه گوارش هستند (۳۰ تا ۴۰ درصد موارد): روتاویروس، آدنوویروس‌های روده‌ای، آنتروویروس‌های روده‌ای، آستروویروس‌ها، کالسی‌ویروس و ویروس نوروالک.

پس اگر پزشک شما برای شما آنتی‌بیوتیک ننوشت و یک سری داروهای ساده برای شما تجویز کرد، بی‌جهت پزشک خود را تعویص نکنید یا تقاضای تجویز آنتی‌بیوتیک نکنید! چون آنتی‌بیوتیک هیچ تأثیری روی ویروس‌ها ندارد.

- باکتری‌ها: اشرشیاکولی، کامپیلوباکترژوژنی، سوش‌های آکرومونا، شیگلا، سالمونلا، استافیلوکوک طلایی، سوش‌های ویبریو، سوش‌های یرسینیا، سوش‌های کلستریدیوم، باسیلوس‌سرئوس، لیستریامونوسیتوژن.

- دلایل اسهال خونی: یرسینیا، کامپیلوباکتر، شیگلا، سالمونلا، اشرشیاکولیO157، کلستریدیوم

- انگل‌ها: ژیاردیا، کریپتوسپوریدیوم، انتاموباهیستولیتیکا و غیره.

4-14-2014 7-09-00 PM

همه‌گیرشناسی بیماری:

- دومین علت مراجعه به پزشک است.

-  بروز ۱ تا ۵٫۲ بار در سال برای هر بچه در ایالات متحده است و لابد در کشورهای در حال توسعه بسیار بیشتر!

- حداقل ۴ میلیون نفر در سال و در جهان بر اثر این بیماری می‌میرند.

- انتقال: مدفوعی، دهان، از طریق غذا، قطرات تنفسی

علائم و نشانه‌ها

از دست دادن آب بدن (دهیدراتاسیون)، تهوع و استفراغ، اسهال آبکی- موکوسی با یا بدون خون، یبوست در مراحل ابتدایی

- – دلپیچه و درد شکم

- تب ممکن است وجود نداشته باشد.

- به خود پیچیدن، درد عضلانی، بی‌اشتهایی

تشخیص:

نکته: در هر اسهال و استفراغی انجام آزمایش مدفوع ضروری نیست. در این زمینه معیارهایی علمی برای انجام آزمایش وجود دارند.

- تشخیص کلینیکی، اندازه‌گیری الکترولیت‌ها برای اختلالات و دهیدراتاسیون، وزن مخصوص ادرار

-  گلبول‌های سفید در مدفوع (در موارد تهاجمی مثل اشرشیاکولی، شیگلا و کامپیلوباکتر دیده می‌شود)

- کشت مدفوع (مخصوصاً اگر فرد خیلی بدحال به نظر برسد و یا اسهال خونی باشد)

- تصویربرداری در صورتی‌که استفراغ بدون اسهال داشته باشیم حتماً باید انجام گیرد (انسداد، ولولوس و یا نشان‌دهنده افزایش فشار داخل جمجمه‌ای باشد)

درمان

- برگرداندن مایع از دست‌رفته به بیمار (چه از طریق دهانی و چه از سرم). رکن اصلی درمان همین است!

- نکته بسیار مهم: اجتناب از مخدرها: آنتی‌کولینرژیک‌ها یا جذب‌کننده‌ها در کودکان. بی‌جهت درخواست مسکن نکنید. داروهایی که عوام به عنوان ضداسهال می‌شناسند و با کند کردن حرکت روده، خروج مدفوع را کم می‌کنند، هیچ جایگاهی در درمان ندارند. سر خود از داروخانه‌های این داروها را نگیرید. (مثل دیفنوکسیلات را!)

- شروع آنتی‌بیوتیک مناسب در همه موارد باکتریایی بیماری

- آنتی‌بیوتیک‌ها به‌خصوص در عفونت سالمونلایی در کوچک‌ترها، افرادی که ایمنی پایین‌تری دارند و کودکان بدحال استفاده شود. اگر فردی علائم کلستریدیوم‌دیفسیل را داشت، حتماً از طریق مترونیدازول خوراکی درمان شود.

-  در مورد تغذیه با شیر مادر و یا کمکی کامل باید ادامه پیدا کند. (تصور بسیار غلط پیشینیان همین بود که در اسهال، شیر و مایعات کودکان و شیرخوران را قطع می‌کردند و روند بدحالی و متأسفانه مرگ عزیزان خود را تسریع می‌کردند.)

پیش‌آگهی و سیر بالینی

- اگر مایعات به بیمار به صورت صحیح داده شود برگشت بیماری، طبیعی است.

- کم‌آبی در بچه‌های کوچک‌تر، احتمال مرگ‌ومیر را بیشتر می‌کند.

- ممکن است مریض تشنج پیدا کند، به‌خصوص به دلیل شیگلا یا اشرشیاکولی خون‌ریزی‌دهنده و یا به دلایل دیگر مثل کاهش سدیم، پاره‌شدن کولون، انسفالوپاتی مسمومیتی.

- عفونت منطقه‌ای امکان دارد منجر به عفونت ولوواژنیت (عفونت سیستم تناسلی در خانم‌ها) و یا عفونت دستگاه ادراری باشد.

- عفونت دوردست منجر به باکتریمی (ورود عفونت به خون)، اندوکاردیت (عفونت سطح داخلی قلب)، آرتریت (التهاب مفصل)، عفونت استخوانی، عفونت مننژیت، پنومونی (سینه‌پهلو)، هپاتیت، عفونت بافت نرم، پریتونیت (التهاب محوطه شکم)، بیماری‌های ناشی از ایمنی مثل اریتماندوزوم، آنمی همولیتیک (کم‌خونی ناشی از حل شدن گلبول‌های قرمز) و گلومرولونفریت شود.

دانستن این قسمت از آن جهت مهم است که مثلا اگر دچار اسهال و بعد از آن تغییر رنگ ادرار شدید، باید این آمادگی ذهنی را داشته باشید که دچار عوارض ناشی از اسهال شده‌اید و باید از نظر کلیه مورد بررسی قرار بگیرید.


پس می‌بینید که اسهال و استفراغ بیماری ساده‌ای نیست و تصورات اشتباهی در جامعه ما در مورد آن در سطوح مختلف وجود دارد.


صفحه فیس‌بوک یک پزشک را ببینید:

فید یک پزشک محل مناسبی برای تبلیغات شما: محل تبلیغات متنی و بنری شما

برای سفارش تبلیغ تماس بگیرید

14 Apr 19:25

Expensive restaurants be like

14 Apr 19:25

How to make friends

14 Apr 19:23

3D pavement art

14 Apr 19:18

What's new on Facebook?

14 Apr 19:16

Yesterday is history, let it go

14 Apr 19:13

اینکه زاده ی آسیایی را میگن جبر جغرافیایی!

by anaarian
 از پیشگو پرسیدم:چرا من در این خانواده به این دنیا آمده ام؟چرا مادر من لیدی است و پدرم فرهنگ و چه چیزی باعث شده که من در کوچه های جنوب شهر تهران و در خانواده ای مشکل دار به دنیا بیایم و دیگری در یک کشور اروپایی با والدینی از نظر روانی سالم و خوشبخت؟

پیشگو  گفت:  بذرها را تماشا کن که چطور با وزش باد به هر سو می روند؟ یک بذر در زمینی هموار و در کنار نهر آبی فرود می آید و بذر دیگر در زیر یک قطعه سنگ. بذر اول به راحتی از خاک و آب و نور خورشید استفاده میکند و بذر دوم در حسرت ذره ای نور خورشید روزگار می گذراند. بذر اول از آب زلال نهر سیراب می شود و بذر دوم برای یافتن قطره ای آب ریشه هایش را تا دوردست ها می کشاند.فکر میکنی دلیل اینها چیست؟ هیچ، فقط اتفاق.چرا که باد هیچ چیز نمی فهمد..تو هم جزو طبیعت هستی و بر حسب اتفاق نطفه ات در این خانواده بسته شده.

پرسیدم: پس تکلیف عدالت چه میشود؟

پیشگو گفت : هیچ عدالتی در شروع نیست. اصلا اینجا بحث عدالت و ظلم نیست.

گفتم: من ترجیح میدهم بپذیرم که حتما حکمتی در کار بوده است...

پیشگو گفت: این برای تو بهتر است چون رنج کمتری خواهی کشید اما در نهایت گریزی از واقعیت نیست.

گفتم: برای کسی که شروعی بد داشته است آیا  امیدی هست؟

پیشگو پاسخ داد: بله همیشه امیدی هست. شاید باد تندی بوزد و گیاه حاصل از بذر اول را از ریشه در آورد ولی به گیاه حاصل از بذر دوم نتواند آسیب برساند. شاید خشکسالی شود و گیاه اول که ریشه های کوتاه دارد بخکشد اما گیاه دوم به خاطر ریشه های بلند و قوی خود زنده بماند.

گفتم: بله ولی نمی شود انکار کرد که شروع خوب بهتر از شروع بد است

پیشگو پاسخ داد: بله، وجود بهتر است از عدم و داشتن بهتر است از نداشتن.


پی نوشت: عنوان پست از ترانه ی محسن نامجوی عزیز است که قسمتی از آن را در زیر می آورم:

اینکه دستاتو را روی سر می ذارن ،

اینکه  باهات هیچکاری ندارن،

اینکه تو بازیشون راهت نمیدن ،

اینکه سر به سرت می ذارن،

اینکه زاده ی آسیایی را میگن جبر جغرافیایی!

اینکه لنگ در هوایی! صبحونه ات شده سیگار و چایی!

ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت؟!

کی با ما راه میایی جون مادرت؟!


14 Apr 14:04

طالع رنگی هفته – ۲۵ تا ۳۱ فروردین

by مجله آنلاین رنگی رنگی

فروردین
اینکه می خوای قبل از هر کاری به احساسات همه و نظراتشون فکر کنی باعث می شه مسایل رو از زوایای بسیار متنوع ببینی و عملا تصمیم گیری برات غیر ممکن بشه. اگر می دونی چی برات بهتره عمل کن و سراغ فکر کردن به تاثیرش روی تمام اطرافیان نباش. به هرحال از هر کاری بعضی ها ضرر می کنن و الان وقتشه که تو این آدم ضرر کرده نباشی. در حوزه دوستی و عشق و رابطه یک ضربه زده شده یا در راهه. خسوف کوتاه سه شنبه احتمالا باعث قرص و محکم شدن تصمیمی می شه که هنوز داری در موردش با خودت کلنجار می ری. این هفته بحث زیاد جلوی همکاری رو خواهد گرفت. به شغلت فکر کن و حواست باشه که تغییری در راهه.

اردیبهشت
هدف این هفته ات باید پیدا کردن جایی باشه بین خودخواهی و گذاشنت همه زندگی برای بقیه. طبیعت شیرین‌ات باعث می شه برای دیگران وقت زیادی بذاری اما حالا که ماه میزان داره وارد یک خسوف می شه وقتشه به خودت فکر کنی و تمرکز کنی روی اینکه چی برات بهتر است. تا حداقل سه کار باز مونده رو تموم نکردی کار جدیدی رو شروع نکن؛ البته اگر می خوای شاد باشی. پیروی از قطب نمای اخلاق و نگاه کردن به اینکه قلبت چه چیزی رو درست می دونه راحتترین کاره تا جوابت رو بگیری. روز سه شنبه سیاره حاکمت ونوس است و همکاری اش با ژوپیتر باعث می شه در یک جمع مورد توجه خاص قرار بگیری. از سه شنبه تا جمعه امکان موفقیت عشقی بسیار زیاده پس هر جا لازم شد قدم جلو بذار.

خرداد
اگر داری وسوسه می شی که حین کاری جدی خوش هم بگذرونی، مواظب باش که کار کلا تعطیل میشه. آدم گاهی به خودش می گه «پنج دقیقه استراحت کنم» و چشم باز می کنه و می بینه سه روزه هیچ کاری نکرده. این وضعیت محتمل این هفته تو است. اگر چیزی باید تموم بشه براش قدم های جدی بردار و زمان رو زیر نظر بگیر تا کارها واقعا پیش برن. مسیر سخت‌تر در این هفته انتخاب بهتری است. این هفته یک خسوف دقیقا در بخش عشق آسمون تو رخ می ده و علاوه بر این مریخ هم داره عقب عقب می ره. در این شرایط رابطه‌ها شکننده هستن و اتفاقات غیرقابل برگشت. اگر فکر میکنی باید تغییری ایجاد کنی بهتره در این هفته نباشه. برای اتفاقات عاطفی منتظر شرایطی منطقی تر باش تا پشیمونی پیش نیاد.

تیر
این ایده که می تونی با درک کردن نیاز افراد، اونها رو شاد نگه داری کمی ساده‌انگارانه است. دیدگاه افراد تغییر می کنه و در بسیاری موارد هم در تضاد با همدیگه است پس اصلا ناراحت نشو اگر کسی ازت ناراحت شد یا نتونستی کسی رو خوشحال کنی. صحبت سختی پیش بینی می شه و احتمالا هم در جایی مسقف. در صورتی که مسوولیتی سنگین تر از توانت به تو محول شده، زودتر در موردش حرف بزن تا بعدا ناراحتی کمتری درست بشه. خسوف روز سه شنبه نیاز به ارتباط فیزیکی رو زیاد می کنه. سری به جایی بزن که حیوون داشته باشه و بهشون غذا بده (حتی فقط نون) و ببین چقدر اینکار می تونه خوشحالت کنه (اگر تهرانی جایی مثل پارک ملت انتخاب خوبیه). اگر رابطه ای در حال شروع شدن است، برای سریع‌تر کردنش تلاش نکن. کارها در هفته بعد بهتر از این هفته پیش خواهند رفت.

مرداد
قبل از برنامه ریزی می خوای بدونی بقیه چه نقشه‌هایی دارن اما متاسفانه نقشه های هیچ کس مشخص نیست و تو در انتخاب دچار مشکل می شی. اگر قراره تصمیم مهمی بگیری و کسی رو ناراحت کنی، اول کمی فکر کن ولی از ناراحت کردن آدم ها نترس. گاهی لازمه. خوبه که خوشبین باشی و به آینده امیدوار و اگر کمی حس بدبینی داره بدون که مال حرکت معکوس مریخ است. ارتباط با کسی که دوستش داری اون جوری که فکر می کنی پیش نمی ره. سه شنبه شاهد یک خسوف کوچیک هستیم که برای شیر متولد مرداد ناراحتی تولید می کنه پس نگران نباش اگر دلت گرفته بود. یک کار دو نفره می تونه جلوی هر نوع ناراحتی رو بگیره پس توی پیشنهاد دادن خجالتی نباش.

شهریور
الان بهترین موقع تحلیل ماجراها است. بخصوص اگر می خوای ببینی بقیه چه تاثیر روی کارهای تو دارن یا تو چجوری می تونی از کارهای بقیه استفاده کنی یا با کارهات چه تاثیری روی آدم های اطرافت می ذاری، هیچ وقت رو به خوبی این هفته پیدا نخواهی کرد. ترس از شکست ناشی از عقب رفتن مریخ است و نباید جدی گرفته بشه. به مسیری که بهش فکر کرده ای بچسب و پیش برو تا موفق بشی. یک راز بهت گفته می شه یا خودت کشفش می کنی – حتما تلاش کن راز بمونه چون ممکنه چهره تو رو خراب کنه. یک صحبت که به ضرر یک نفر تموم می شه هم در این هفته اتفاق می افته و امیدوارم تو جزوش نباشی. وضع زندگی عشقی چندان خوب نیست اما یک سفر کوتاه شاید همه چیز رو عوض کنه.

مهر
با آدم‌هایی که خودخواهانه رفتار می کنی برخورد داری و ازشون خسته شدی. ماه داره وارد خونه روبرویی ات می شه و نورش ممکنه فریب دهنده باشه: اگر چیزی بیش از حد خوب است سعی کن توش اشکالاتی هم پیدا کنی و اگر چیزی همه اش بده، حتما جنبه‌های خوبی‌ داره که نادیده مونده. یک دوست خوب باهات مشورت می کنه و بهتره تو هم با مشورت و درددل متقابل بهش نشون بدی که بهش اعتماد داری. خبر خوب اینه که چشم‌های زیادی به تو است و به زودی شاهد یک موفقیت خیره کننده خواهند بود پس جدی باش و پیش برو تا ناامیدشون نکنی. اگر ضعفی هست در جای امنی مطرحش کن چون با وجود همه قدرت، آدم لازمه گاهی از یکی دیگه حس امنیت و آرامش بگیره.

آبان
همه کارها – و اصلا مهم نیست چقدر کوچیک باشن – از اون چیزی که اول به نظر می رسیده پیچیده تر شدن. فکت‌ها واضح هستن ولی یک نفر در برابر باور کردن حقیقت مقاومت می کنه و تو هم نخواهی تونست بهش ثابت کنی که اشتباه می کنه؛ زور هم نزن و راه خودت رو برو. آدم نمی تونه همه رو مجبور به پذیرش واقعیت کنه. در دنیای عاطفی متولد آبان در این هفته درگیر دردسرهایی خواهد بود. در واقع عشق اصلا در این هفته حضور فعالی نداره و خسوف کوچیک روز سه شنبه هم ماجرا رو بدتر می کنه. روز جمعه ونوس و پلوتو در زاویه عمود بر هم هستن و مشکل عشق رو حل می کنن. منتظر یک خبر از راه دور باش.

آذر
گفتن احساسات با اینکه سخته اما معمولا استراتژی موفق و توصیه شده ای است. ولی این هفته بیان صریح احساسات و خواسته ها اصلا به نفعت نیست. اگر در مورد تصمیمی مردد هستی پیشنهاد می کنم مزایا و معایبش رو روی یک برگ کاغذ بنویس و ببین می تونی تصمیم نهایی رو بگیری یا نه. اگر جواب هنوز «نه» بود صبر کن تا هفته دیگه چون خسوف روز سه شنبه، تصمیم گیری رو سخت کرده. زندگی طبیعی بهترین چیزی است که این هفته می تونی تعقیب کنی. سعی نکن اتفاق خاصی پیش بیاری و بذار هفته بگذره. زندگی عشقی در این هفته نسبتا سخت است بخصوص اگر نفر سومی هم در صحنه ظاهر شده باشه.

دی
در یک بحث،‌ نقش «آدم بده» به تو می افته و مجبور هم هستی اجراش کنی. یا لازمه به یک نفر تصمیم سختی رو اطلاع بدی یا لازمه چیزی که درسته رو به کسی بگی که دوست نداره اونو بشنوه. در یک گروه کمی تنش دیده می شه ولی نگران نباش چون در نهایت آدم ها نظرشون با تو موافق خواهند بود و در صحبتی که با هم دارن با احترام نسبت به تصمیمت حرف خواهند زد. یک دوست خیلی صمیمی انتظار داره تو بهش کمکی رو بکنی و لطفا زودتر این قدم رو بردار. یک خرید کوچیک چیزی است که می تونه این هفته رو شاد و جالب کنه و احتمالا هم با لوازم الکترونیک ارتباط داره. خریدن گل رو هم فراموش نکن چون پلوتو نشون می ده که یک چیز ریز باید به زندگی ات اضافه بشه.

بهمن
کارهایی پیش رو است که قبلا هرگز سراغشون نرفتی. سعی کن برای موفقیت از هیجانی که کارهای جدید می سازن به نفع خودشون استفاده کنی و خودت هم به این بیرون اومدن از روند معمول زندگی کمک برسونی. اشتباه طبیعی است و اصلا ازش نترس و اگر کسی تو رو به خاطر اشتباهی سرزنش کرد اینطوری به ماجرا نگاه کن که فقط می خواسته بگه «من بهتر بلدم». جواب خوب این معمولا گفتن یک «آره تو خوبی» توی دل خودم آدم است و لبخند زدن (: یک آدم خاص از طرف تو احساس هیجان خواهد داشت و حتی از پشت درهای بسته هم انرژی مثبت تور و حس خواهد کرد. نمایش این علاقه برای اون سخته پس سعی کن کمی بهش کمک کنی تا بتونه حرفش رو بزنه. درسته که دیدن سختی کشیدن طرف برای گفتن حرفش جالبه ولی باعث می شه یک آدم خجالتی، حرف زدن رو اصولا کنار بذاره. بهش کمک کن (:

اسفند
نمی دونم چرا بعضی آدم ها علاقه دارن دیگران رو ناراحت کنن یا ناراحتی های خودشون رو اونقدر کش بدن که حوصله همه سر بره. یکی از این آدم ها در فاصله خیلی نزدیک به تو ظاهر می شه و امیدوارم بتونی به درستی باهاش کنار بیای. خسوفی در روز سه شنبه درست توی خونه هشتم احساسات عمیق تو اتفاق می افته پس احساس کمی بی حوصلگی یا دپرشن طبیعی است و نباید نگرانت کنه. برای مقابله توصیه می شه از خونه بیرون بری و با جمع باشی یا فیلم خوبی ببینی و ندونی ساعت ها چطوری می گذرن. مهمونی توصیه نمی شه مگر با کسی که واقعا دوستش داشته باشی. پنجشنبه و جمعه فرشته عشق اطرافت بال می زنه پس اگر نمی خوای عاشق بشی، در شرایط خیلی عاطفی به آدم ها بیش از حد نزدیک نشو. رابطه ای خوبه که در شرایط عاقلانه شروع بشه و با هیجان پیش بره.

The post طالع رنگی هفته – ۲۵ تا ۳۱ فروردین appeared first on رنگی رنگی.

14 Apr 13:36

Made me think of Umbridge

14 Apr 05:40

این آخرین باره

by نیما

♫♫♫

از دست من میری، از دست تو میرم

تو زنده میمونی، منم که می میرم

تو رفتی از پیشم، دنیامو غم برداشت

برداشتِ ما از عشق با هم تفاوت داشت

این آخرین باره من ازت می خوام

برگردی به خونه

این آخرین باره من ازت می خوام

عاقل شی دیونه

♫♫♫

اینقدر بزرگه تنهایی این مرد

که حتی تو دریا نمیشه غرقش کرد

من عاشقت هستم، اینو نمی فهمی

یه چیزو می دونم که خیلی بی رحمی

همیشه می گفتی شاهی گدایی کن

ظالم بمون اما مظلوم نمایی کن

هرچی بدی کردی پای من بنویس

نتیجه ی این عشق بازم مساوی نیست

 

ترانه سرا: افشین مقدم

 -------------------------------------------------------------------------


+ "این آخرین باره" آهنگی که حاشیه های فراوانی را تاکنون به همراه داشته. ملودی این کار توسط علیرضا افکاری و ترانه ی آن توسط افشین مقدم سروده شده است. در قسمت تنظیم نام سید قاسم موسوی و در قسمت ترانه سرا ظاهرا به اشتباه نام روزبه نیکروان درج شده است. گفته می شد این آهنگ یکی از قطعات آلبوم جدید ابی می باشد که باید تا زمان انتشار رسمی آلبوم منتظر ماند.

افشین مقدم ترانه سرای آهنگ "همدم" نیز می باشد که قبل تر با صدای معین شنیده بودیم.


++ دانلود آهنگ "این آخرین باره" با صدای ابی / سال انتشار: 2013


+++ پ.ن: با تاخیر زیاد و دیر! این ترانه رو اینجا گذاشتم. اما بسیار زیباست. پیشنهاد می کنم حتما دانلود کنید.

13 Apr 17:36

Sean lock's conspiracy theory

13 Apr 17:36

بازی عشق بازی

by graphy

منو بیرون نکش از من بذار سرگرم غم باشم

میخوام دور از همه دنیا توی حال خودم باشم

بفهم از حال و روز من دلم به عشق راضی نیست

تو عشق بازی میخوای اما واسه من عشق ، بازی نیست

برگرفته از آهنگ احساس دل بستن از نیما مسیحا

13 Apr 17:35

Random facts

13 Apr 17:33

نمایندگان مجلس بررسی می‌کنند: ایرانی با ۳۰۰ میلیون جمعیت

جلسه علنی روز یکشنبه مجلس شورای اسلامی با بحث درباره طرح افزایش نرخ باروری و پیشگیری از کاهش جمعیت سپری شد. موافقان این طرح می‌گویند ایران ظرفیت ۳۰۰ میلیون جمعیت را دارد. نمایندگان مجلس یک فوریت از طرح دوفوریتی افزایش جمعیت را تصویب کردند. به گزارش خبرگزاری مهر، در جلسه روز یکشنبه (۲۴ فروردین/ ۱۳ آوریل) مجلس شورای اسلامی، دو فوریت طرح افزایش نرخ باروری و پیشگیری از کاهش رشد جمعیت کشور رای نیاورد، اما ۱۳۱ نماینده یک فوریت آن را امضا کردند. این طرح سپس در صحن علنی مجلس مورد بحث و بررسی قرار گرفت. حسینعلی شهریاری، نماینده سیستان و بلوچستان و یکی از طراحان این طرح، اظهار داشت که بر اساس بررسی‌های انجام‌شده، ایران ظرفیت ۳۰۰ میلیون نفر جمعیت را دارد، اما به گفته او "سوءمدیریت مدیران" باعث شده تا نشود از این "امکانات خدادادی" استفاده کرد. این نماینده مجلس همچنین از بالا رفتن سن ازدواج درایران انتقاد کرد و بالا رفتن سن ازدواج تا بالای ۲۵ سالگی را باعث از دست دادن فرصت داشتن فرزند بین سنین ۱۸ تا ۳۵ سالگی برای زنان دانست. شهریاری همچنین اعلام کرد که بر اساس آمارهای اعلام‌شده در سال ۱۳۹۰، میزان باروری به کمتر از دو فرزند کاهش یافته، حدود ۱۴ درصد از خانواده‌ها بدون فرزند و حدود ۲۰ درصد نیز تک‌فرزند هستند. وی با اشاره به آمار ثبت‌شده اظهار داشت که در فاصله بین سال‌های ۱۴۱۵ تا ۱۴۲۰، رشد جمعیت ایران به سوی صفر رفته و کم‌کم منفی خواهد شد. شهریاری افزود:ٰ «فعلا کشور ما یک کشور جوان است اما نباید غافل شویم زیرا این مسئله موجب می‌شود مشکلات جوامع اروپایی برای تامین نیروی کار برای جمهوری اسلامی ایران نیز ایجاد شود». احمد سالک، نماینده اصفهان نیز در حمایت از این طرح صحبت کرد. وی با توجه به اینکه به گفته او، جمعیت ایران به سمت پیری و سالخوردگی می‌رود، توقف طرح کنترل جمعیت را ضروری دانسته و گفت: «این سیاست در برهه‌ای از زمان درست بود و اهدافی برای آن مشخص کرده بودند اما در شرایط فعلی باید در آن تجدید نظر صورت گیرد.» به گفته نماینده اصفهان، ایران می‌تواند یک کشور پرجمعیت باشد و محتاج نیروی انسانی سایر کشورها نباشد. مخالفان طرح افزایش جمعیت مهرداد لاهوتی، نماینده لنگرود در مجلس شورای اسلامی، عامل بازدارنده رشد جمعیت در ایران را مشکلات اقتصادی دانست و تاکید کرد که اگر مردم مشکلات اقتصادی نداشتند، تعداد فرزندان خود را محدود نمی‌کردند. وی ادامه داد: «یکی از نکات مهم که باید به آن توجه شود مشکلات اقتصادی است اما طراحان این طرح پاسخ دهند ما چه تشویقی برای ازدواج جوانان انجام داده‌ایم در حالی که بیش از سه سال است که جوانان در صف دریافت وام ازدواج ناقابل هستند». یونس اسدی، نماینده مشکین‌شهر نیز مخالف دیگر این طرح بود که اظهارداشت، نباید برای افزایش جمعیت تنها به مسائل پزشکی توجه کرد. این نماینده مجلس گفت: «باید به تامین شغل، مسکن، موضوعات آموزشی، اداری و شهروندی افزایش جمعیت نیز توجه کرد و در قالب طرح درباره رفع موانع موجود در زمینه مشکلات اقتصادی نیز راهکار تعیین نمود». بر اساس اعلام رسمی مرکز آمار ایران در فروردین ۱۳۹۳، جمعیت ایران در حال حاضر بیش از ۷۷ میلیون نفر است. نرخ بیکاری افراد بالای ۱۵ سال در ایران نیز در پاییز ۱۳۹۲ کمی بیش از ۱۰ درصد و تعداد بيکاران بيش از ۲ ميليون و ۴۰۱ هزار نفر بوده است. نرخ بیکاری برای مردان هشت و نیم درصد و برای زنان بیش از ۲۰ درصد است.
13 Apr 17:30

رسوایی دستگاه قضایی پاکستان در شکایت از نوزاد ۹ ماهه

محمد موسی تنها ۹ ماه دارد، اما به تشخیص دستگاه قضایی پاکستان به تلاش برای ارتکاب قتل متهم می‌شود. از او حتی انگشت‌نگاری می‌شود و در نهایت به قید وثیقه آزاد می‌شود. اکنون شکایت علیه این نوزاد ۹ ماهه باطل شده است. ماجرا غیرواقعی‌تر از آن به نظر می‌آید که حقیقت داشته باشد، اما باید گفت که واقعا رخ داده است: دستگاه قضایی پاکستان از نوزادی ۹ ماهه به اتهام تلاش برای ارتکاب به قتل شکایت کرده، این نوزاد مجبور به حضور در دادگاه شده و حتی از وی اثرانگشت نیز گرفته می‌شود. آغاز ماجرا به ماه فوریه امسال باز می‌گردد. در آن زمان در شهر لاهور، دومین شهر بزرگ پاکستان، چند تن از کارمندان یک شرکت گاز هدف سنگ‌پرانی شماری از مردم ناراضی قرار می‌گیرند. گمانه‌زنی‌های زیادی در مورد علت این تهاجم وجود دارد، در برخی گزارش‌ها ذکر شده که این کارمندان پیش از آن برای تحقیق در مورد دزدی انرژی، به یکی از زاغه‌نشین‌ها رفته بودند. در چند گزارش دیگر نیز گفته شده که این کارمندان به دلیل عدم پرداخت قبض‌های برق از سوی مشتریان و تحقیق در مورد دزدی برق از کابل‌های موجود به این زاغه‌نشین رفته بودند. اما مأمور پلیسی که پس از وقوع سنگ‌پرانی در محل حاضر شده بود، در گزارش خود از "تلاش برای ارتکاب قتل" نوشته و در پی آن ۳۰ نفر از جمله پدر محمد موسی، نوزاد ۹ ماهه، دستگیر می‌شوند. در اینجاست که رسوایی دستگاه قضایی پاکستان رقم می‌خورد: نه تنها علیه پدر بلکه شکایتی علیه پسر وی نیز تنظیم شده و به جریان می‌افتد. حضور متهم ۹ ماهه همراه با شیشه شیر در دادگاه محمد موسی ۹ ماهه موظف به حضور در دادگاه شده و در آنجا مأموری از سوی دادگاه از وی انگشت‌نگاری می‌کند. تصاویر منتشر شده از روند انگشت‌نگاری در حالی در سراسر جهان پخش می‌‌شوند که در آنها محمد موسی گریان در حالی دیده می‌شود که متصدی دادگاه در حال فشار دادن انگشتان جوهر زده این نوزاد ۹ ماهه روی کاغذ است و شیشه‌شیر او نیز کمی دورتر در میان کاغذها روی میز قرار دارد. هر چند قاضی پس از نخستین جلسه دادرسی، حکم به تعلیق مأمور پلیس مربوطه می‌دهد، اما اتهامات وارده به محمد موسی را لغو نکرده و این نوزاد تنها به قید وثیقه آزاد می‌شود. در حال حاضر این پرونده با استناد به قانون قضایی پاکستان که محاکمه کودکان زیر ۱۲ ساله را ممنوع می‌داند، مختومه اعلام شده، اما ضربه شدیدی را به حیثیت دستگاه قضایی این کشور وارد آورده است. به گفته وکیل خانواده محمد موسی، «شاید به هیچ وجه قصد بدی در این بین نبوده‌، اما این پرونده نشان از یک غفلت شدید دارد.» دادگاه مزبور هم اینک قصد دارد تحقیقات در این زمینه را آغاز کند، که مأمور پلیس پرونده چگونه و چرا به این فکر افتاده که علیه نوزادی ۹ ماهه شکایتی در رابطه به تلاش برای ارتکاب قتل تنظیم کند.
13 Apr 17:26

3D-printed sugar

13 Apr 17:26

Epic beach

12 Apr 09:34

پردرآمدترین شغل آمریکایی: متخصص بی‌هوشی

by علیرضا مجیدی

رضا جمیلی: پیدا کردن شغل خوب آن هم در یک کشور غریبه برای خیلی‌ها دغدغه اصلی چه به وقت مهاجرت و چه به وقت پر کردن فرم‌های پذیرش دانشگاه‌های آن سوی آبهاست. به‌خصوص این‌روزها که خبرهای خوبی از گوشه و کنار اقتصاد جهان به گوش نمی‌رسد. یک جا بیکاری است جای دیگر صحبت از سقوط سهام. اما آن‌ها که ینگه دنیا را برای یافتن یک شغل خوب و پردرآمد نشانه رفته‌اند شاید بد نباشد قبل از هر تصمیمی آخرین گزارش اداره کار آمریکا که مربوط به ماه می ۲۰۱۳ است و همین چند روز پیش (یک آوریل) منتشر شده را نگاهی بیندازند. گزارشی که نکات خواندنی کم ندارد اما شاید ده نکته زیر از همه جالب‌تر باشد.

- چه کسی فکرش را می‌کرد که دندان‌های کج‌وکوله در آمریکا هم حسابی جیب دندانپزشکان را پر کند. متخصصان ارتودونسی با متوسط درآمد سالانه ۱۹۶۲۷۰ دلار حتی از مدیران ارشد اجرایی شرکت‌ها هم درآمد بیشتری دارند. متوسط درآمد حدود ۲۵۰ هزار مدیر ارشد اجرایی شاغل در آمریکا ۱۷۸۴۰۰ دلار است. البته باید این را هم گفت که فقط ۵۵۷۰ متخصص ارتودونسی در سراسر آمریکا مشغول راست و ریست کردن دندان‌های نافرم هستند!

4-12-2014 9-18-16 AM

- شاید سرک کشیدن به حساب‌های بانکی ورزشکاران آمریکایی در روزهایی که رقم قرارداد فوتبالیست‌های ایرانی جنجال به پاکرده خالی از لطف نباشد. متوسط درآمد یک ورزشکار حرفه‌ای در این کشور حدود ۳۹ هزار دلار در سال است! البته باورش کمی سخت است آن‌هم وقتی «لبرون جیمز» بازیکن تیم بسکتبال «میامی هیت» برای هر کوارتر یک مسابقه بیش از این درآمد دارد!

- بیشترین شغل آمریکایی‌ها فروشندگی (خرده‌فروشی) است. حدود ۴٫۵ میلیون آمریکایی فروشنده هستند. صندوقداری هم با ۳٫۳ میلیون شاغل، دومین حرفه پرجمعیت این کشور است. متوسط درآمد روزانه یک فروشنده هم ۹۷ دلار است.

- بالاترین درآمد متوسط سالانه به متخصصان بی‌هوشی تعلق دارد یعنی ۲۳۵ هزار دلار! حتی بیشتر از پزشکان جراح که ۲ هزار دلار کمتر از این درمی‌آورند.
نکته جالب دیگر اینکه درآمد نگهداری از حیوانات خانگی از درآمد نگهداری از کودکان بیشتر است. اگر کسب‌وکار شما تروخشک کردن حیوانات دیگران باشد سالی ۲۲ هزار دلار کاسب هستید!

- درآمد متوسط یک آمریکایی شاغل؛ سالانه ۴۶ هزار و ۵۰۰ دلار است. در بین ده شغل پرجمعیت آمریکا فقط درآمد پرستارها از این مقدار بیشتر است. یک پرستار سالانه چیزی حدود ۶۹ هزار دلار حقوق می‌گیرد. یک ضرب و تقسیم با دلار سه هزار تومانی نشان می‌دهد درآمد بالای ۱۷ میلیون تومان در ماه می‌تواند پاسخ خوبی برای کسانی باشد که دنبال چرایی افزایش مهاجرت پرستاران وطنی هستند!

- کم‌ترین دستمزد ساعتی را هم کارگران فست‌فودی‌ها می‌گیرند؛ هم پیتزاپزها هم کارگرهایی که ساندویچ و پیتزا سرو می‌کنند. این شغل‌ها در کنار کسانی که کارشان شستشوی سر مشتریان آرایشگاه‌هاست (فکرش را بکنید عنوان شغلتان سرشور باشد!) درآمدی کمتر از ۱۹ هزار دلار در سال دارند.

- خب شاید فکر کنید کسی که محل کارش نیروگاه هسته‌ای و کارش اپراتوری رآکتور هسته‌ای است نانش حسابی توی روغن باشد اما آن‌ها، هم از مشاوران املاک و هم از کسانی که کارشان تشریفات کفن و دفن مردگان است کمتر درآمد دارند. البته درآمدشان خیلی هم کم نیست! سالی ۷۸ هزار دلار ناقابل!

- مثل ایران خودمان که همیشه کارکنان روابط عمومی‌ها و روزنامه‌نگاران نگاه‌شان به شغل یکدیگر است و هستند خبرنگارانی که برای درآمد بیشتر، تحریریه‌ها را به مقصد میز اداره‌های روابط عمومی ترک می‌کنند در آمریکا هم مقایسه این دو حرفه‌ که ارتباط تنگاتنگی با هم دارند جالب توجه است. به ازای هر خبرنگار شاغل در روزنامه‌ها و رسانه‌های آمریکایی بیش از چهار کارشناس و مدیر روابط عمومی مشغول کار در ادارات و شرکت‌های مختلف هستند. با وجود جمعیت بیشتر اما متوسط درآمد سالانه آن‌ها چیزی حدود ۴۰ درصد بیشتر از اصحاب رسانه است! خب گویا تقدیر خبرنگارها این است که در ینگه دنیا هم باید غصه درآمد بیشتر «روابط عمومی‌ها» را بخورند.

- اما وقتی صحبت از اقتصاد می‌شود همه منتظرند ببینند خود اقتصاددان‌ها که برای کسب‌و‌کارهای مختلف نسخه می‌پیچند چند مرده حلاج‌اند! درآمد ۱۰۱ هزار دلاری یک اقتصاددان یا کارشناس اقتصادی در یک سال کاری نشان از موفقیت آن‌ها در دخل و خرج زندگی‌شان دارد. البته انتظاری هم جز این نباید داشت!

منبع


صفحه فیس‌بوک یک پزشک را ببینید:

فید یک پزشک محل مناسبی برای تبلیغات شما: محل تبلیغات متنی و بنری شما

برای سفارش تبلیغ تماس بگیرید

12 Apr 09:20

چگونه می‌توان مثل بزرگان تاریخ، الهام‌بخش شد؟

by علیرضا مجیدی

چرا بعضی‌ها در تاریخ الهام‌بخش می‌شوند، چرا خیلی‌ها با اینکه شایستگی‌های لازم را دارند، توسط مردم دنبال نمی‌شوند، فراموش می‌شوند و تنها رها می‌شوند. این رهاشده‌ها ممکن است اندیشه‌هایی بسیار والا داشته باشند، اما فاقد قدرت تأثیرگذاری و الهام‌بخشی هستند.

در این پست می‌خواهم متن یکی از سخنرانی‌های باارزش TED را با شما به اشتراک بگذارم که توسط «سیمون سینک» ایراد شده است.

اگر می‌خواهید آدم تأثیرگذاری در حوزه کاری، مدیریت یا اجتماعی شوید، خواندن این پست را به شما توصیه می‌کنم.


چه توضیحی دارید وقتی اتفاقات به آن گونه که فکر می‌کنیم پیش نمی‌روند؟ یا بهتر است بگویم، چه توضیحی می‌دهید وقتی بقیه می‌توانند چیزهایی را به دست بیاورند که برخلاف همه پیشبینی‌هاست؟ برای نمونه: چرا شرکت اپل این قدر نوآور است؟ سال به سال و هر سال آنها نوآورتر از همه رقبایشان هستند. در حالی که آنها فقط یک شرکت کامپیوتری هستند، درست مثل بقیه. آنها دسترسی مشابهی دارند به همان استعدادها، به همان بنگاه‌ها، به همان مشاوران، به همان رسانه. پس چگونه است که آنها به نظر می رسد چیز متفاوتی دارند؟ یا، چرا مارتین لوتر کینگ رهبر جنبش حقوق مدنی شد؟ او تنها کسی نبود که در دوران قبل از برقراری حقوق مدنی آمریکا رنج برده بود و او قطعا تنها سخنران بزرگ روزگارش نبود. پس چرا او؟ و چرا برادران رایت توانستند هواپیمای موتوری بسازند وقتی که مطمئنا افراد دیگری هم بودند که شایسته تر بودند و سرمایه بیشتری هم داشتند.

ما باید به دنبال عاملی بگردیم.

حدود سه سال و نیم پیش، کشفی کردم، و این کشف عمیقا نگاهم را به شیوه کارکرد دنیا و نیز شیوه عملکرد شخص‌ام، تغییر داد. متوجه شدم، الگویی وجود دارد دریافتم، تمام رهبران بزرگ و الهام بخش و همه سازمانها در جهان، چه شرکت اپل ، مارتین لوتر کینگ یا برادران رایت، همه آنها درست در یک مسیر فکر میکنند، عمل می‌کنند و ارتباط برقرار می‌کنند که کاملا در جهت مخالف بقیه است.من اسم این نظریه ساده را «دایره طلایی» گذاشتم.

4-12-2014 11-21-13 AM

این نظریه مختصر توضیح می دهد چرا بعضی سازمان‌ها و بعضی رهبران می توانند الهام‌بخش باشند، در حالی که بقیه این ویژگی را ندارند. اجازه بدهید خیلی سریع این کلمات را تعریف کنم:

همه افراد و سازمان‌ها در دنیا می‌دانند که چه می‌کنند. در این میان بعضی می‌دانند که چگونه آن را انجام میدهند، آنچه به آن ارزش آفرینی متفاوت میگویید یا شیوه انحصاری خود یا USP تان. اما خیلی خیلی کم هستند افراد یا سازمانهایی که چرایی کار خود را می‌دانند و توانایی اشتراک‌گذاری این چرایی را با بقیه دارند.

منظورم از «چرا»، «سود آوری» نیست. سودآوری یک نتیجه است، منظورم از «چرا» این است که: هدفتان چیست؟ انگیزه‌تان چیست؟ باورتان چیست؟ سازمان شما به چه دلیل وجود دارد؟ چرا صبح از تختخواب برخواستید؟ و چرا باید به کسی اهمیت بدهد؟ روش تفکر، کار و ارتباط  بسیاری از ماها، از بیرون به درون است. اما رهبران الهام‌بخش، و سازمانهای الهام‌بخش، صرف نظر از اندازه‌شان، صرف نظر از صنعت‌شان، از درون به بیرون می‌اندیشند، عمل می‌کنند و ارتباط برقرار می‌کنند.

اجازه بدهید برایتان مثالی بزنم. من از محصولات اپل استفاده می‌کنم، چون محصولاتش را می شود فهمید و همه درکش می کنند. اگر اپل مانند بقیه شرکت‌ها بود، یک پیام تبلیغاتی آنها چیزی شبیه این می‌شد: «ما کامپیوترهای عالی می‌سازیم. آنها طراحی زیبایی دارند، کار با آنها آسان است و کاربر پسند هستند. مایلید یکی بخرید؟»…  بیشتر ما این گونه ارتباط برقرار می‌کنیم. اکثر بازاریابی‌ها و خرید و فروش‌ها به این شیوه انجام می‌شوند. و این شکلی برقراری ارتباط بیشتر ماهاست. یعنی می گوییم چه کار می‌کنیم، چه چیز ما را از بقیه متمایر می‌کند، یا چرا از بقیه بهتر هستیم و در مقابل، از دیگران انتظار یک رفتار داریم، یک خرید، رأی دادن، چیزی شبیه اینها: «این شرکت حقوقی جدید ما است: ما بهترین وکلا و بزرگ‌ترین مشتری‌ها را داریم، و همیشه در خدمت مشتریان خود هستیم» یا «این ماشین جدید ماست: مصرف سوخت خوبی دارد، صندلی‌هایش چرمی است. ماشین ما را بخرید.» ولی، این شیوه غیر الهام‌بخش است.

اما شرکت اپل این گونه تبلیغ می‌کند. «ما به هنگام انجام هر کاری، در پی تغییر وضعیت موجود هستیم. ما به متفاوت فکر کردن باور داریم. روش ما برای به چالش کشیدن وضعیت موجود، ساختن محصولاتی با طراحی زیبا است، ساده برای استفاده و کاربرپسند. این گونه است که ما کامپیوترهای عالی می سازیم. مایلید یکی بخرید؟» اینگونه است که اپل مردم را متقاعد به خرید محصولاتش می‌کند، مردم در اینجا محصول اپل را نمی خرند؛ مردم دلیل کار شرکت را می خرند. (در مورد این شکل بازاریابی شرکت اپل، خواندن این پست «یک پزشک» را توصیه می‌کنم.)

پس برای مردم مهم نیست که چه کاری می‌کنید، بلکه برای آنها مهم است که چرا آن کار را می کنید.

اپل فقط یک شرکت کامپیوتری است. شاید از نظر ساختاری هیچ چیزی اپل را از زقبایش متمایز نکند و شرکت‌های رقیب اپل هم شایستگی لازم را داشته باشند. چندین سال پیش، شرکت گیت وی Gateway تلویزیونهای مسطح ساخت، اما هیچ کس از آنها نخرید. شرکت دل Dell پخش‌کننده  MP3 و کامپیوتردستی PDA را به بازار آورد، اما با وجود باکیفیت بودن و مناسب بودن طراحی این محصولات، هیچ کس از آنها نخرید. مردم کاری که کرده اید را نمی خرند؛ مردم دلیل کارتان را می خرند. هدف تجارت کردن نیست، هدف تجارت کردن با افرادی است که به آنچه شما باور دارید، باور دارند.

اگر به یک مقطع از مغز انسان نگاه کنید، از بالا به پایین، می بینید که مغز انسان در حقیقت تقسیم شده به سه قسمت عمده که کاملا با دایره طلایی همخوانی دارد. به جدیدترین و متکامل‌ترین قسمت مغز ما، نئوکورتکست گفته می‌شود که با سطح « چگونگی» سر و کار دارد. نئوکورتکست مسئول تمامی افکار منطقی و تحلیلی و زبان است. دو قسمت داخلی مغز تشکیل دهنده قسمت «لیمبیک» ماست، دستگاه لیمبیک ما مسئول همه احساسات، مانند اعتماد و وفاداری، رفتارهای انسانی و تصمیم گیری‌ها است، و هیچ ظرفیتی برای زبان ندارد.

4-12-2014 11-17-45 AM

وقتی از بیرون به درون ارتباط برقرار می‌شود، مردم می توانند مقدار گسترده ای از اطلاعات پیچیده را بفهمند مثل قابلیت ها و مزایا و مسلمات و ارقام را. اما اینها برانگیزاننده رفتار نیستند. هنگامی که از درون به بیرون ارتباط برقرار کنیم، ما مستقیما با آن قسمت از مغز ارتباط برقرار می کنیم که کنترل‌کننده رفتار است، و سپس اجازه می‌دهیم که مردم آن را بررسی منطقی کنند با چیزهای ملموسی که می‌گوییم و انجام می دهیم. این آنجاییست که تصمیمات دلی از آن می‌آید.

بعضی وقتها شما به بعضی افراد همه مسلمات و ارقام رو ارائه می کنید، و آنها می گویند، «ما می‌‌دانیم که همه واقعیات و جزئیات چه می‌گویند، اما حس خوبی از همه این واقعیت‌ها به ما دست نمی‌دهد». چرا ما از این فعل استفاده می کنیم، این «حس» درستی نمی‌گیریم؟ چون قسمتی از مغز که تصمیم‌گیری را کنترل می‌کند زبان رو کنترل نمی‌کند.

در شرایطی که شما دلیل کاری را که انجام می‌دهید را نمی‌دانید، و برای مردم دلیل انجام کارتام مهم باشد، چطور می توانید مردم را وادارید که به شما رأی بدهند، یا از شما چیزی را بخرند، یا مهمتر اینکه وفادار باشند و بخواهند که بخشی از آنچه که شما انجام می‌دهید، باشند.؟ تکرار می کنم، هدف این نیست که أنچه که دارید را به کسانی که به آن احتیاج دارند بفروشید، هدف این است که به کسانی که به آنچه شما باور دارید، اعتقاد دارند، بفروشید. هدف تنها استخدام کسانی نیست که به کار نیاز دارند، هدف این است که کسانی را استخدام کنید که به آنچه شما باور داریدة عقیده داشته باشند. اگر شما کسانی را استخدام کنید فقط به دلیل اینکه می‌توانند کاری را انجام بدهند، آنها برای پول شما کار خواهند کرد، اما اگر کسانی را که به آنچه شما باور دارید ، عقیده دارند را استخدام کنید، آنها با جان و دل برای شما کار خواهند کرد. و هیچ جا مثالی بهتر از برادران رایت پیدا نمی شود.

بیشتر مردم چیزی در باره سامول پیرپان لنگلی نمی دانند. او همه عوامل موفقیت را داشت تا رؤیای ماشین پرنده را عملی کند. عوامل شکستی مثل کمبود سرمایه، افراد اشتباه، شرایط بد بازار باعث شکست او نشد. سامول پیوپان لنگلی ۵۰ هزار دلار از دپارتمان جنگ دریافت کرده بود تا ماشین پرنده بسازد. مسئله پول وجود نداشت. او کرسی تدریس در دانشگاه هاروارد داشت و در مجتمع تحقیقاتی اسمیتثونین کار می کرد و ارتباطات بسیار عالی داشت او همه مغز های بزرگ زمان خود را می شناخت. او بهترین مغزهایی را استخدام کرده بود که با پول می شود پیدا کرد و شرایط بازار درخشان بود. نیویورک تایمز همه جا به دنبال او بود، و همه از لنگلی حمایت می کردند. پس چطور است که ما تا به حال چیزی در مورد سامول پیرپان لنگلی نشنیدیم؟

4-12-2014 11-11-04 AM

فقط چندصد مایل دورتر در «دیتون« ایالت اهایو، الیور و ویلبر رایت، هیچ کدام از آنچه که ما به عنوان رموز موفقیت می شناسیم را نداشتند. آنها هیچ پولی نداشتند، آنها هزینه های رؤیایشان را با پولی که از تعمیرگاه دوچرخه شان درمی‌آمد، م‌ پرداختند، حتی یک نفر از تیم برادران رایت تحصیلات دانشگاهی نداشتند، نه حتی خود الیور یا ویلبر. تفاوت در این بود، الیور و ویلبر با یک آرمان به پیش می‌رفتند با یک هدف، با یک باور. آنها باور داشتند که اگر آنها بتوانند سر از راز این ماشین پرنده در آورند، این ماشین پرنده جهت دنیا را تغییر خواهد داد. سامول پیرپان لنگلی متفاوت بود. او می خواست پولدار و معروف شود.

سرانجام چه شد؟ کسانی که رؤیای برادران رایت باور کردند با جان و دل با آنها کار می‌کردند. آنهای دیگر فقط برای چک حقوقشان کار می کردند. سرانجام در هفدهم دسامبر ۱۹۰۳ برادران رایت پرواز کردند. گواه دیگری که لنگلی انگیزه اشتباهی داشت این است که روزی که برادران رایت پرواز کردند، او از کار دست کشید. او می توانست بگوید، « این یک دستاورد شگفت انگیزاست، دوستان، و من برپایه فن آوری شما آن را پیشرفته تر خواهم کرد» چون او اولین نفر نشد و پولدار.معروف نشد، پس کار را رها کرد.

4-12-2014 11-12-52 AM

مردم آنچه که شما انجام می دهید را نمی‌پذیرند، آنها دلیلی که آن کار را انجام می دهید؛ می پذیرند. و اگر در باره آنچه که باور دارید صحبت کنید، کسانی را جذب می کنید که به آنچه که باور دارید اعتقاد دارند.

اما چه اهمیتی دارد که کسانی را جذب کنید که به آنچه که شما باور دارید، عقیده دارند؟

قانون انتشار نوآوری: اولین دو و نیم درصد جامعه ما نوآوران هستند. ۱۳ و نیم درصد بعدی از جمعیت پذیراهای اولیه هستند. ۳۴ درصد بعدی، اکثریت اولیه هستند، می‌‌ماند اکثریت آخر و عقب مانده‌ها که خیلی دیر و از سر احبار چیزهای تازه را می‌پذیرند! تنها دلیلی که این افراد تلفن‌های دکمه دار می خرند این است که دیگرنمی‌توانند تلفن با شماره‌گیر چرخشی بخرند!

4-12-2014 11-09-22 AM

چیزی که قانون انتشار نوآوری به ما می گوید این است که اگر شما موفقیت در اکثریت بازار را می خواهید یا پذیرفته شدن یک ایده در جامعه را، باید به نقطه سرازیر شدن برسید ، یعنی باید بتوانید بین ۱۵ تا ۱۸ درصد در بازار یا در میان مردم نفوذ کنید، و بعد سیستم سرازیر می شود یا به تعبیر خودمان کار روی غلطک می‌افتد. اکثریت اولیه چیزی را آزمایش نخواهند کرد تا فرد دیگری اول آن رو آزمایش کرده باشد. و این افراد، مبتکران و پذیراهای اولیه، گرفتن تصمیمات دلی برایشان راحت است. اینها کسانی هستند که برای شش ساعت در صف می ایستند که یک آی‌فون نسخه تازه بخرند، اینها کسانی هستند که ۴۰ هزار دلار خرج کردند برای تلویزیون های مسطح، زمانی که تازه وارد بازار شده بود و فناوری پایینی داشت.

4-12-2014 11-23-18 AM

اما این پذیراهای اولیه اینکارها را برای عالی بودن فناوری این محصولات نمی‌کنند. آنها برای خودشان این کار را کردند. چون که می خواستند اولین باشند. چون اپل برایشان توضیح داده بود که آی‌فون چه انقلاب و تحولی در دنیا ایجاد می‌کند و این پذیراهای اولیه دوست داشتند، نخستین کسانی باشند که در این تحول شرکت می‌کنند و تجربه‌اش می‌کنند.

بگذارید برای شما یک مثال معروف بیاورم از یک شکست معروف و یک موفقیت معروف که از همین قانون انتشار نوآوری تبعیت می‌کند.

اول، یک شکست معروف:

به TiVo نگاه کنید. از زمانی که TiVo به بازار آمد، در حدود هشت یا نه سال پیش تا همین امروز، آنها تنها محصول باکیفیت بازار بودند. با TiVo می‌توان مطابق برنامه پخش شبکه‌های تلویزیونی، اقدام به ضبط شوها و برنامه‌های تلویزیونی کرد. آنها سرمایه گزاری بسیار خوبی داشتند. شرایط بازار عالی بود. اما TiVo یک شکست تجاری است. آنها هیچ وقت پول نساختند. و وقتی که پذیره‌نویسی نویسی سهام کردند، سهامشان در حدود ۳۰ یا ۴۰ دلار بود و بعد سقوط کرد و هیچ وقت بالای ۱۰ دلار معامله نشد. در واقع، من فکر نمی کنم هیچ وقت حتی بالای ۶ دلار هم معامله شده باشد. چرا؟

چون وقتی Tivo محصولش را عرضه کرد به ما گفتند که چه دارند. به ما گفتند، « ما یک محصول داریم که تلویزیون زنده را متوقف می کند، پیام های بازرگانی را رد می کند، تلویزون زنده را به عقب بر می گرداند آنچه را که شما عادت به دیدن دارید بخاطر می سپارد بدون اینکه حتی شما بخواهید.» و عامه بدبین گفتند « ما باور نمی کنیم. ما احتیاجی به این نداریم. ما این رو دوست نداریم. شما ما رو می ترسونید.» اما چه  می‌شد اگر می گفتند، اگر شما از دسته افرادی هستید که دوستدارید که تسلط کامل داشته باشید بر همه جنبه های زندگیتان، پسر، ما یک محصول برای شما داریم. تلویزون زنده رو متوقف می کنه، پیام ها رو رد می کنه، برنامه های مورد علاقتون رو نگه می دارد، و … مردم آنچه که شما انجام می‌دهید را نمی‌پذیرند، آنها دلیلی که آن کار را انجام می دهید می پذیرند.

4-12-2014 11-08-14 AM

حالا اجازه بدهید برایتان یک مثال موفقیت بیاورم از قانون انتشار نوآوری:

در تابستان ۱۹۶۳ ، حدود ۲۵۰ هزار نفر، در میدان بزرگ واشینگتن گرد آمدند، تا سخنرانی دکتر کینگ را بشنوند. برای آنها هیچ دعوتنامه ای فرستاده نشده بود، و هیچ وب سایتی هم نبود که تاریخ را چک کنند. چطور چنین تجمعی، ایجاد شد؟ خب، دکتر کینگ تنها کسی در آمریکا نبود که یک سخنور بزرگ باشد. او تنها کسی در آمریکای قبل از برقرار حقوق مدنی نبود که آزار دیده بود، حتی بعضی از ایده های او بد هم بودند. اما لوتر کینگ یک استعداد داشت. او دوره راه نمی‌افتاد به مردم بگوید که آمریکا به چه تغییراتی احتیاج دارد. او دوره گشت و به مردم گفت که به چه چیز باور دارد. « باور دارم، باور دارم، باور دارم». و کسانی که به آنچه باور داشت، عقیده داشتند آرمان او را گرفتند و مال خود کردند و آنها به سایر مردم گفتند. و بعضی از آن مردم ساختار‌هایی ساختند تا این کلام رو به افراد باز هم بیشتری برسانند. واینگونه بود که ۲۵۰ هزار نفر در روز مقرر و ساعت مقرر آمدند تا سخنان او را بشنوند. (ترجمه متن این سخنرانی را در اینجا بخوانید.)

چه تعدادی از آنها برای شخص کینگ آمده بودند؟ صفر! آنها برای خودشان آمدند. این چیزی بود که آنها درباره آمریکا باور داشتند که واداشتشان با اتوبوس برای هشت ساعت سفر کنند تا در آفتاب وسط آگوست در واشینگتن بایستند. این چیزی است که آنها باور داشتند، و این ربطی به سیاه در مقابل سفید نداشت: چرا که ۲۵ درصد از حضار سفید پوست بودند.

4-12-2014 11-05-28 AM

دکتر کینگ باور داشت که دو نوع قانون در این دنیا وجود دارد: آنهایی که بوسیله یک نیروی برتر ساخته شده و آنهایی که توسط انسان ساخته شده و فقط وقتی که قوانینی که بوسیله انسان ساخته شده، با قوانین ساخته قدرت برتر همخوان باشد ما در یک دنیای عادلانه زندگی خواهیم کرد. و اتفاقا جنبش حقوق مدنی چیزی بود که کاملا به او کمک کرد تا آرمانش را زنده کند. ما او را دنبال کردیم، نه بخاطر او، بلکه بخاطر خودمان. و به هر حال، او سخنرانی « من یک رؤیا دارم » را ایراد کرد، نه سخنرانی « من یک برنامه دارم » را!


صفحه فیس‌بوک یک پزشک را ببینید:

فید یک پزشک محل مناسبی برای تبلیغات شما: محل تبلیغات متنی و بنری شما

برای سفارش تبلیغ تماس بگیرید

12 Apr 09:17

Oh my...

12 Apr 07:06

من و خواستگارام !

by saborane

- می خوام اینو اولش بگم که من خیلی خواستگار داشتم ، چون تو دانشگاه با کسی دوست نمی شدم ، کسی رو تحویل نمی گرفتم ، خیلیا سر و دست میشکستن تا با من باشن ، خیلیا هم پیشنهاد ازدواج می دادن و من همه رو رد می کردم . اینم بگم شما هر کاری فکر کنید جز دود و دزدی و چندتا کار دیگه من انجام دادم ، یعنی هم خیلی با تجربه ام هم حسرت هیچی رو ندارم ، یکی باهام حرف بزنه می دونم چی کارس و کلا آدم شناسم . الان سه چهار ماهی هست با یکی از این خواستگارام عقد کردم ، اولش اصلا نمی خواستمش ، اصلا توجه منو جلب نمی کرد ، با دو سه تا از دوستاش مطرح کرده بود، اونا گفته بودن ما با این تیپ و قیافه و زبونمون نتونستیم باهاش دوست شیم تو با این بی زبونی و سادگی ات می خوای باهاش ازدواج کنی ؟ عمرا اگه بتونی ، البته اینا رو خودش بهم گفته نه این که من از خودم بگم . اولش زیر بار نمی رفتم ، بهم از وضع خیلی خوب مالی شون حرف زد ، این که پرادو دارن ، هر کدوم یه ماشین دارن ، چندتا خونه دارن ، باباش می تونه همه جوره ما رو ساپورت کنه و .... خودشم آدم ساده ای بود ، می دونید که الان نمی شه به کسی اعتماد کرد ، همه گرگ شدن ، ولی این گرگ نیست ، من کاملا بهش اعتماد دارم و می دونم تا به حال با کسی نبوده و من اولین کسی هستم که وارد زندگی اش شدم . با وجود مخالفت هام دیدم یه بار مامانش اومد دانشگاه و باهام حرف زد و گفت حاجی ساپورت مالی می کنه و ... ، من بهشون گفته بودم من هیچی ندارم ، خودمم و یه دست لباسم ، اونا قبول کرده بودن ، گفتم اصلا اهل مهریه نیستم ، یه دونه بیشتر مهر نمی کنم ، خودش که قبول کرده بود ، مامانش هم گفت با هم کنار می یاییم ، از طرفی هم تو خونه ، مامانم منو تحت فشار میذاشت که تا کی می خوای مجرد بمونی باید ازدواج کنی ، من آخرین بچه ی خونه ی هستم ، همه ازدواج کردن و همه تحصیل کرده ان و به نوعی همه با هم در رقابتیم ، من دیدم این بچه ی خوبیه ، وضع مالی شونم بد نیست ، البته این مساله برام زیاد مهم نبود ولی خوب قول ساپورت داده بودن ، با خودم کنار اومدم و با خانواده رفتیم خواستگاری ، من بنا بر اعتمادی که داشتم نرفتم تحقیق ولی اونا اومده بودن و چون ما خانواده ی تحصیل کرده و سرشناسی تو محل هستیم کسی بد نگفته بود . یک هفته ای بله برون کردیم و قرار شد عقد کنیم ، سر عقد اولا که خوب داماد که پول پیشش نیست ، عاقد گفته بود تا من پول نگیرم عقد نمی خونم ، زنگ زدم به پسرخاله هام ردیفش کردن و از پدرش عصبانی شدم که با اون همه ثروتی که ازش دم می زنن چرا پول عاقد رو حساب نکرد ، ثانیا عاقد که اومد سر مهریه باباش گفت ما تازه برای پسرمون زن گرفتیم ، همون مهر عروسم یعنی 450 تا سکه ، به دختره گفتم اون روی منو بالا نیارید خیلی بخوام بهتون احترام بذارم می کنمش 5 تا وگرنه الان همه چی رو به هم می زنم ، اونم قبول کرد و شد 5 تا ، از دست مامان باباش کفری شده بودم ، پیش خودم گفتم تلافی می کنم این کارشونو . یواش یواش فهمیدم دختره درمورد یه چیزایی به من دروغ گفته ، اصلا از پرادو و چندتا خونه و این جور چیزا خبری نیست ، روزی که می خواستن بیان خونمون به خانواده گفتم با پرادو میان دیدم با پراید اومدن ! از اون وقت که ما عقد کردیم ، سه چهار بار خونه عوض کردن ، طبقه ی 16 برج بودن بعد اومدن طبقه ی هفتم و الان از برج دراومدن و یه جا دیگه هستن ، دروغای دختره رو به روش نیاوردم گفتم به خاطر دوست داشتن من این دروغا رو گفته ولی خوب پیش خانواده ام ضایع شدم ، الان که نگاه می کنم می بینم این دختر به درد من نمی خوره ، ما اصلا به درد هم نمی خوریم ، دختر خوبیه ، اصلا به من گیر نمی ده ، زنگ می زنه جوابش رو ندم نمی گه کجایی ، دعوا راه نمیندازه ، هر چی بگم قبول می کنه ولی خوب با مامان باباش کنار نمیام ، من نمی تونم ببینم کسی به مادرم بی احترامی کنه ، ما که یه بار رفته بودیم خونشون برادرش تو یه اتاق دیگه بود نیومد با مادرم احوال پرسی کنه ، بچه ی خواهرم رو فرستاده بودیم بره تو اون اتاق اومد گفت برادرش بیداره ولی نیومد مادر منو ببینه ، من از 14 سالگی که پدرم فوت کرده همه کسم شده مادرم نمی تونم بی احترامی بهش رو تحمل کنم ، اصلا خونواده هامون با هم فرق دارن ، من آن تایم هستم اونا سه ساعت طولش می دن برن جایی ، رفت و آدمدشون زیاده ، خونشون همیشه ریخت و پاشه ، می خواستیم بریم مسافرت من ساعت 10 دم درشون بودم گفتم بیایید پایین که راه بیفتیم دیدم با اصرار می گن بیا بالا ، رفتم دیدم ساعت 10 صبح برنج می خورن ، خدا رو شکر خانواده ی من این صحنه ها رو ندیدن وگرنه دست می گیرن ، بدبخت می شم ، من اینا رو به مادرمم نمی گم ، از تعجب و عصبانیت داشتم دیوونه می شدم ، بالاخره راه افتادیم ، من اونقدر تند رفتم که دو ساعت زودتر از اونا رسیدم به اون شهر ، فامیلاشونم یه جورین ، فکر کن ما 2 رسیدیم نپرسیدن ناهار خوردید یا نه ، میوه و آجیل آوردن گفتن اینا رو بخورید تا شب که شام آماده شه . خانوادش که رسیدن من به خانمم گفتم تحمل ادمای این جا رو ندارم به لج کاراشونم شده همین امشب می رم تو بمون ، میگرن دارم ، قرص هامو بهونه کردم و گفتم یادم رفته بیارم و هر چی اصرار کردن نموندم و برگشتم تهران . اونا هم با خانم من دعوا کردن ، مامانش سیم کارتش رو شکسته بود و فکر کنم کتکش هم زده باشه ، اینا به من بر می خوره اون اجازه نداره زن منو بزنه ، زنگ زدم به برادرش تا باهاش حرف بزنم وقتی باباش اومد تو اتاقی که خانمم تلفنی با من حرف می زد ، شنیدم که بهش گفت تو غلط می کنی که با این حرف بزنی ، به خانمم توپیدم که بابات با منه ؟ اونم گفت نه ولی من می دونم با من بود ..... . حالا نمی دونم چی کار کنم . برم باهاشون دعوا کنم ، اصلا حرف نزنم ، این زندگی به درد من می خوره ؟ من اونقدر سرگرمی دارم که اصلا وقت ندارم به خانمم برسم ولی از طرفی هم می گم به دخترای این دوره زمونه نمی شه اعتماد کرد ، هر چند بهم دروغ گفته ولی آدم سالمی یه ....

- برای شما اولویت اول خوب بودن و سالم بودن این خانم مهم بود و هست یا پول پدرش ؟

- سالم بودنش . اهل هیچ فرقه ای نیست ، به منم گیر نمی ده کجایی ؟ اعصاب خورد کن نیست . ولی خوب در مورد وضع مالی شون دروغ گفته .

- خوب الان سالم بودنش زیر سواله ؟

- نه . هنوزم می گم من اولین آدم زندگی اشم و اصلا قبول نمی کردم کسی رو که قبلا تجربه داشته باشه و حتی دوست شده باشه .

- من از صحبت های شما به این نتیجه رسیدم شما الان در آن واحد با چندین نفر هم هستید ، اگه وقت کنید شاید خبری از خانموتون بگیرید ، درسته ؟

- بله . سرم خیلی گرمه و اصلا وقت ندارم .

- این خانم یه کم هوش و ذکاوت داشت اصلا شما رو برای زندگی انتخاب نمی کرد !

- بله ( با تجب زیاد ) چرا ؟

- چون اصلا شما مرد زندگی نیستید ، شما هر چقدر می خوای پول و تحصیلات داشته باش ولی تکیه گاه نیستی ، نمی شه رو شما به عنوان همسر حسابی باز کرد و چه این خانم و چه ده تا خانم دیگه بیاد تو زندگی ات ، این روش ، جز شکست هیچی به دنبال نداره ! لجبازی می کنی ؟ قهر می کنی ؟ نقشه برای تلافی می کشی و ... فکر نکنید تفاوت سنی 6 سال دارید ، شما سن تقویمی تون 28 ساله ولی در واقع بیش از یک 37-8 ساله تجربه دارید ، پس تفاوت سنی تونم بیش از 15 سال می شه ، تفاوت خانوادگی و فرهنگی وجود داره ، فاحش هم هست ولی اصلا چیزایی نیست که دلیل قاطعی برای جدا شدن باشه چون تقریبا همه ی خانواده ها با هم فرق دارن ، حتی اعضای یک خانواده روش های زندگی متفاوتی در بزرگسالی دارن چه برسه به دوتا خانواده که فرهنگ و قومیت و .... متفاوتی دارن . به نظر من شما  بهتره بعد سن 40 سال به فکر ازدواج باشید نه الان ! شاید خانموتون الان حرفی نزنه از این که کجایی و چرا جواب نمیدی و چرا نیستی و سرت کجا گرمه ؟ ولی همیشه این جور نخواهد بود و اصلا نباید این جور باشه . به نظرم شما فقط خواستید همسر پاکی داشته باشد که بخواد بچه ای بیاره و بزرگش کنه و شما به کاراتون برسید !

- خوب حالا که عقد کردم چی کار کنم ؟

- خودتون چی فکر می کنید ؟

- برم باهاشون دعوا کنم ؟

- برای چی ؟ برید با خانموتون بیایید تا ببینیم میشه برای زندگی شما کاری کرد یا نه !

 
09 Apr 19:58

زناشویی

by عاقد

موهای سینه اش که از لابه لای پیراهن راه راه  بیرون زده بود کاملا و تعداد کمی از موهای ریش پروفسوری اش سپید شده بود ، وقتی با من درد دل می کرد.

نفسی که از سینه بیرون می داد بوی دود سیگار می داد. این آن جوان برازنده سه سال پیش نبود که شادمان و خرسند ، یکی از مهمترین وقایع زندگی اش را در دفتر ما به ثبت رسانده بود.

” یک ماه پس از عروسی که خدا میدونه چه سنگ تمامی گذاشتم ، دیگه بهم راه نمی داد…. امشب می گفت حوصله ندارم ، فرداشب می گفت بزار برای فردا ، پس فردا می گفت خوشم نمیاد ولش کن…. یا می گفت خودتو یه جوری ارضا کن …. تا اینکه  این مدت خیلی طولانی شد .هرچی می گفتم که ما ازدواج کردیم که به گناه نیفتیم .. من اگه با تو همبستر نشم برم از تو خیابون کسی رو پیدا کنم ؟ به گوشش نمی رفت.”

جوان ، در زمان درد دل گویی به چشمان من نگاه نمی کرد بلکه نگاهش سرگردان به پیرامون می چرخید تا با راحتی بیشتری دلش را واگویه کند :

” شکاکه ، بد دله ، باکسی معاشرت نمی کنه ، به همه سوء ظن داره ، منو می پاد ، بد دهنه ، چندبار حتی به من سیلی زده ، داد و بیداد می کنه و آبرو برام نذاشته به کنار.. قبول.. اون وظیفه زناشویی شو انجام بده! اینا رم قبول می کنم … حالاهم که رفته مهریه شو گذاشته اجرا.. ۳۱۳ سکه… منم که یه کارمند شرکتی ام .. چیزی ندارم… خلاصه بدبخت شدم رفت ..

تجربه یک عاقد : اختلالات در ارتباط جنسی در ایران بیداد می کند !