Shared posts

19 Aug 06:31

167

by r-kh-a
آکولاد را که باز کردم، حالم عوض شده بود. می‌توانستم خربزه را قاچ کنم و جواب ایمیل آخری که آمده بود را با مهربانی بدهم. می‌توانستم کفش‌های توی انباری را واکس بزنم، دستبند رنگی ببافم، مداد شمعی کادو کنم برای اوّلین بچّه‌ای که توی راه می‌بینم. حتّی می‌توانستم به تو فکر کنم. امّا هیچ‌کدام از این کارها را نکردم؛ آکولاد را بستم. فوری آکولاد را بستم. 
17 Jul 17:07

Her mind steps into emptiness, alone

by noreply@blogger.com (.)
توی شلوغیِ مهمانی، چیزی گفت که دلم شکست. بعدتر، داشتم ظرف‌ها را می‌شستم که آمد و کنارم ایستاد تا ظرف‌های شسته‌شده را آب بکشد. قهر نبودم، اما سختم بود که به‌ش بگویم دلم می‌خواهد توی آش‌پزخانه تنها باشم. سختم بود که حتی یک کلمه به‌ش بگویم. گذاشتم کنارم بایستد و ظرف‌ها را آب بکشد، جوری که انگار کنارم نایستاده، انگار نیست، انگار هیچ وقت نبوده.