Shared posts

04 Nov 16:06

سردی و شقاوت – نوشته ی ژیل دولوز

by mypersianbooks

سه فصل از کتاب سردی و شقاوت – نوشته ی ژیل دولوز – ترجمه ی بابک سلیمی زاده

http://mypersianbooks.files.wordpress.com/2013/10/sardisheghavat.pdf


04 Nov 16:06

زنان، قدرت و مقاوت در ایران پس از انقلاب – فاطمه صادقی

by mypersianbooks

زنان، قدرت و مقاوت در ایران پس از انقلاب – فاطمه صادقی

viewer-211x300

“زنان، قدرت و مقاومت در ایران پس از انقلاب” به این پرسش پاسخ می دهد که زنان ایران چگونه در برابر سازوکارهای قدرت مقاومت کرده اند و چه دستاوردهایی داشته اند. در تقابل با رویکردهای توسعه ای به قدرتمند شدن که وجه غالب تحلیل های جنسیتی در جوامع اسلامی به شمار می آیند و بیشتر اسناد بین المللی هم بر اساس آن تنظیم می شوند، نویسنده معتقد است قدرتمند شدن با مناسبات قدرت و روندهای مقاومت در هر جامعۀ خاص نسبت دارد.

http://mypersianbooks.files.wordpress.com/2013/10/zananmoghavematdariran.pdf

و یا دانلود از سایت «زنان و قوانین در جوامع مسلمان»:

http://farsidari-wluml.org/?p=1190


23 Oct 17:59

یادداشت کلاسی

by for-mystudents

یادداشت کلاسی 6 مهر 92

( فلسفه علوم اجتماعی - دانشگاه تهران)

[یک شنبه ها 16 تا 18/ دانشکده علوم اجتماعی]

* مباحث مطروحه

1.        ماهیت فلسفه

2.        اپیستمه و دانش

3.        ماهیت علم

4.        علوم طبیعی  و اجتماعی

5.        ماهیت فلسفه علم

6.        اهمیت فلسفه علوم اجتماعی

7.        نسبت آن با فلسفه علم

8.        فلسفه های علوم طبیعی و علوم اجتماعی  

9.        هدف و ماهیت پرسش فلسفی از علم و علوم اجتماعی

10.    ماهیت علوم اجتماعی مورد پرسش فلسفی:نظریه اجتماعی/منطق اجتماعی/ پژوهش اجتماعی/مهندسی اجتماعی.

** متون درسی برای کلاس

   الف) فلسفه علم

1.        سمیر اوکاشا (1387 ) فلسفه علم ،هومن پناهنده،تهران،فرهنگ معاصر.

2.        الن.ف.چالمرز (1389) چیستی علم ،سعید زیبا کلام ، تهران،سمت.

ب)فلسفه علوم انسانی  

3.         ژولین فروند( 1387 ) نظریه های مربوط به علوم انسانی ، محمد علی کاردان ، تهران ، مرکز نشردانشگاهی .

پ) فلسفه علوم اجتماعی

4.        پیتر وینچ (1386 ) ایده علم اجتماعی و پیوند آن با فلسفه ، ترجمه زیر نظر سمت ، تهران ، سمت.

5.        آلن راین (1387 ) فلسفه علوم اجتماعی ، عبدالکریم سروش ، تهران، صراط .

6.        دانیل لیتل (1386 ) درامدی بر فلسفه علم الاجتماع - تبیین درعلوم اجتماعی ، عبدالکریم سروش ، تهران، صراط .

23 Oct 17:34

لئو اشتراوس، سکولاریزاسیون و الهیاتِ سیاسیِ کارل اشمیت

by رسول نمازی
اشتراوس یکجایی می گفت شارحین مدرن آنقدر معیارهایشان پایین است و اهل توجیه هستند که می گردند یک کلمه ای که شاید شباهتی به یک آموزه مذهبی داشته باشد در نوشته کسانی که بی دینی آنها شهره عام و خاص است پیدا می کنند و می گویند «ببینید! این فیلسوف اتفاقا بسیار هم دیندار است!» حتی بعضی کار را به جایی رسانده اند که می گویند ماکیاول، اسپینوزا و هابز هم دیندار هستند. جالب اینجاست که در قرن هفدهم افرادی مثل جان لاک برای اینکه اتهام بی دینی را از خودشان رفع کنند با قسم و آیه می گفتند اصلا تابحال یک صفحه هم از آثارِ بی دینانِ «به حق بدنامی» (those justly decried names) مثل هابز و اسپینوزا را نخوانده اند. این موجِ «الهیات سیاسی» که این روزها در ایران هم رواج یافته است نیز از همین بی مبالاتی های فلسفی است. جستجو کردنِ ریشه های الهیاتی نظریاتِ ضد مذهبی امثال هابز و اسپینوزا مثل تلاش برای یافتن آیه قرآن در آثارِ ریچارد داوکینز است ــ شکی نیست که صد سالِ دیگر ریچارد داوکینز هم از نظر محققینِ بی مبالاتِ اشمیتی یک مسیحی حقیقی معرفی خواهد شد! حتی خودِ کارل اشمیت هم که این ایده منسوخِ سکولاریزاسیون را باب کرد بعد از خواندنِ شرح اشتراوس بر هابز (که به دقت بی دین بودنِ این بنیانگذارِ مدرنیته را که اشمیت عبای خود را به او آویزان کرده بود نشان می داد) مجبور شده بود همه بی دینی هایِ هابز را با آوردن یک جمله از «لویاتان» و گفتن اینکه او می داند هابز از رویِ «تقوایِ حقیقی» می گوید «عیسی مسیح است» توجیه کند. «مفهومِ امر سیاسی» اشمیت هر فضیلتی هم که داشته باشد، تزهایِ تاریخیِ او از آنها تهی است...


"I am not so well read in Hobbes or Spinosa as to be able to say what were their opinions in this matter. But possibly there be those who will think your lordship's authority of more use to them in the case than those justly decried names and be glad to find your lordship a patron of the oracles of reason so little to the advantage of the oracles of divine revelation." -- John Locke
14 Oct 06:41

پدیده مد، بخش پایانی

by homeyra
گئورگ زیمل ترجمه ی حمیرا بنایی فر
مد 5

افراد دارای روح فردیت هستند که این روح، مجموعه ای از روابط، شامل یکسان سازی و تمایز است که مدام در حال تکرار شدن است. خصومت با تمایلاتی که باعث تولید مد می شوند، تا جایی پیشروی کرده است که حتی فُرم نیز مانند بسیاری از روابط درونی افراد نسبت به الزامات جامعه شان ،مورد توجه قرار گرفته است.  مثالی که اخیرا به آن اشاره کردم، خود بیانگر روابط میان عناصر

بیشتر بخوانید

13 Oct 21:48

ایرانیان فراتر از ایران: پاسخ همایون کاتوزیان به پرسش‌های اندیشه پویا درباره کتاب «ایرانیان»

by admin

آقای کاتوزیان به نظر می‌رسد کتاب «ایرانیان» چکیده ای هر چند به تلخیص از مجموعه کارهای تاریخی و ادبی شما در مورد ایران است. شما در پیش گفتار کتاب، نظریات خود در مورد تاریخ ایران از جمله:جامعه کوتاه مدت، تضاد دولت و ملت را که ذیل نظریه کلی شما استبداد ایرانی تعریف می‌شوند آورده و در جای جای کتاب نیز فاکت های تاریخی منطبق با این نظریات را ارایه کرده‌اید با این وجود به نظر می‌رسد مخاطب کتاب بیشتر خوانندگان عام در غرب هستند و نه ایران، به عنوان اولین سؤال می‌خواستیم بدانیم ایده نگارش این کتاب که در یک جلد به کل تاریخ ایران بپردازد چگونه شکل گرفت و نحوه نگارش چگونه به پیش رفت؟

من پیش از این درباره کل تاریخ ایران کتابی ننوشته بودم. درست است که این کتاب بر مبنای الگوها و تحلیل‌هایی که طی ده‌ها سال در آثار دیگرم ارائه کرده‌ام قرار دارد ولی تلخیص از آن‌ها نیست. بلکه کتابی منسجم در شرح و تحلیل تاریخ و جامعه ایران است. مهم‌ترین مخاطبان این کتاب دو گروه اند:ایرانیان درس خوانده و دانشگاهیان انگلیسی زبان. من همیشه به شکل یک امید ظاهراً تحقق نیافتنی آرزو داشتم چنین کتابی در وهله نخست برای ایران و ایرانیان بنویسم ولی با توجه به کارهای دیگر وقت و زحمت زیادی می‌برد. علاوه بر آن دست زدن به چنین کاری جرئت می‌خواست. به این دلیل وقتی انتشارات دانشگاه ییل قراردادی برای نگارش این کتاب به اینجانب پیشنهاد کرد در ابتدا تردید کردم ولی بالاخره اصرار آنان بر انکار من فائق آمد. نگارش کتاب چهار سال کار برد (من روزهای آخر هفته، یعنی شنبه و یکشنبه، هم در اتاقم در دانشگاه کار می‌کنم و تقریباً به هیچ سفر تعطیلاتی نمی‌روم).

در بخش‌های مختلف کتاب و در کنار شرح چگونگی ظهور و سقوط حاکمان در ایران به آثار مکتوب ادبی در دوره های مختلف نیز پرداخته‌اید از جمله روایاتی از تاریخ بیهقی در دوران غزنویان، اشعار رودکی در دوره سامانیان و یا سعدی در دوره ایلخانی. هدف از این اشارات چه بوده است؟ آیا از دل این روایات و اشارات به متون ادبی، شواهدی بر درستی چارچوب نظری که کتاب بر پایه آن‌ها پیش رفته به دست می‌آید و یا هدف دیگری داشته‌اید؟

این کتاب تنها در باره جنگ و صلح پادشاهان و امور اداری مملکت نیست و وجوه گوناگون دارد، از جمله این یک اثر تطبیقی است و تاریخ ایران را در موارد لازم با تاریخ اروپا قیاس می‌کند. گذشته از آن نه فقط درباره ایران بلکه درباره ایرانیان نیز هست. با همه بار فرهنگی که این جامعه تاریخی دارد. شما ملاحظه کرده‌اید که من اصلاً کتاب را با اساطیر و افسانه های شاهنامه آغاز کرده‌ام و در طول کتاب درباره ادیان و مذاهب و عرفان و شعر و ادب فارسی گفتگو کرده‌ام و از آن‌ها مثال زده‌ام. حتی تا اندازه ای که حدود کتاب مجال می‌داد معماری و نقاشی ایران را از نظر دور نداشته‌ام. تاریخ ایران بدون فردوسی و سعدی و بیهقی و حافظ و غیره دست کم ناتوان است. گذشته از این که-و این نکته خیلی مهم است-ادبیات فارسی منبع عظیم تاریخ ایران و روابط اجتماعی و تاریخی است. از آن جمله استبداد، ناامنی جان و مال، جامعه کوتاه مدت و جز آن.

بررسی چگونگی تاریخ ایران در نیمی از کتاب (دوره قاجار تا سقوط پهلوی) سال‌ها قبل توسط شما در کتاب اقتصاد سیاسی‌تان نیز صورت گرفته بود. شلاق نقد شما اما بر پروژه های مدرنیزاسیون در دوره پهلوی همچنان پابرجاست شما در بررسی سیاست‌های اصلاحی دوره پهلوی اول بجز مورد راه سازی بقیه موارد از جمله آموزش پرورش اصلاح نظام قضایی اداری احداث راه آهن و… را پرهزینه، بی فایده، موثر بر اقلیتی محدود و ۵ درصدی توصیف کرده‌اید. در حالی که تمامی این موارد از اهداف انقلاب مشروطه و دستور کار کابینه های متعدد پیش از سلطنت رضاشاه است. آیا رضاشاه و روشنفکران اطراف او بخشی از اهداف انقلاب مشروطه ولو حداقلی را محقق نساختند؟

از وقتی که من در سی و چهار سال قبل اقتصاد سیاسی ایران را نوشتم (و شاید شما ندانید که در آن زمان و سال‌ها بعد تاریخ نگاری دوران معاصر در چه حال بود) سی و چهار سال دیگر کار کرده‌ام و با این که طبعاً این دو روایت با هم ارتباط مستقیم دارند نمی‌توان شرح دوره جدید در کتاب ایرانیان را تکرار کتاب اقتصاد سیاسی دانست. اما درباره دوره رضاشاه و کارهای او من چیزی ننوشته‌ام که خلاف واقع باشد و اگر کسی جز این می‌اندیشد بهتر است دلایلش را ارائه کند. بزرگ‌ترین و اساسی‌ترین برنامه پنجاه ساله نهضت مشروطه امحاء استبداد و استقرار حکومت قانون بود که همه انقلابیون به آن سخت متعهد بودند. دیکتاتوری چند سال اول رضاخان/رضاشاه را می‌توان برای خاتمه دادن به هرج و مرجی که پس از انقلاب مشروطه و جنگ جهانی اول پدید آمد لازم شمرد ولی استبداد ناصرالدین شاهی مدرنی که پس از آن مستقر کرد همه دست آوردهای اساسی انقلاب مشروطه و قانون اساسی را از بین برد. شاید ندانید که تا همین یک دو دهه پیش عموم مردم رضاشاه را «جاسوس انگلیس» می‌دانستند حال آنکه بنده ۳۴ پیش جرئت کردم که این تهمت را که تقریباً همه باور داشتند رد کنم. پس از پیروزی انقلاب مشروطه با همه سختی‌ها و به رغم هرج و مرج مزمن، گام‌های آهسته و اندیشیده ای برای پیشرفت به سوی تجدد، ازجمله اصلاح عدلیه، اصلاح و گسترش ادارات، باز کردن مدارس جدید و غیره برداشته شد. همین مثال عدلیه را بزنیم. دادگستری زمان رضاشاه (صرف نظر از قوانینش که برخی فرنگی و بعضی سنتی بود) یک ساختار تمام عیار دادگستری فرنگی بود در جامعه ای که تنها ده تا پانزده درصد آن خواندن و نوشتن می‌دانستند و هشتاد تا هشتاد و پنج درصد مردمش رعایای کاملاً عاری از حقوق بودند. پس اینکه من نوشتم که فقط پنج درصد از مردم به آن دادگستری دسترسی داشتند غلط نبود، جز این که شاید حتی درصد پایین‌تری از این بود. من تمام اقدامات دوره رضاشاه را در مدرسه سازی با عدد و رقم ذکر کرده‌ام و آن را کاری مفید شمرده‌ام اما این واقعیت را نیز افزوده‌ام که رضاشاه برای مبارزه با بیسوادی بیش از هشتاد و پنج درصد مردم ایران اقدامی نکرد. اگر حکومت استبدادی نبود کسی نمی‌توانست یک شبه به زنان دستور بدهد که حتی اجازه نداشته باشند روسری سر کنند و آن زد و خورد میان زنان و پلیس رخ دهد که از قول مهدیقلی هدایت نقل کرده‌ام. یا آنچه با عشایر کردند و غیره و غیره، به نحوی که وقتی رضاشاه از ایران رفت (لابد جز خانواده‌اش) حتی یک دوست هم در ایران نداشت. این را مثلاً قیاس کنید با آثار و سرانجام آتاتورک که حتی امروز هم که حکومت ترکیه اسلامی است قهرمان ملی ترک‌ها به شمار می‌آید. باری شرح این مفصل است و اگر کسی کوچک‌ترین تردیدی در شرح و تحلیل علمی من از دوره رضاشاه دارد بهتر است به تفضیل آن در کتاب ایرانیان رجوع کند. یادم رفت بیفزایم که آن «روشنفکران اطراف» رضاشاه که به آنان اشاره کرده‌اید-از تیمورتاش گرفته تا نصرت الدوله تا داور تا فروغی… -همه به دست رضاشاه کشته، تبعید، زندانی و مغضوب و بی آبرو شدند و این یکی از سنت‌های تاریخی استبداد ایرانی است.

05 Oct 18:06

http://aroosakefarangi.blogfa.com/post-222.aspx

by aroosakefarangi
رضا رادمنش

خنده ام میگیرد

در دلم آرزوی آمدنت میمیرد
رفته ای اینک اما آیا
باز برمیگردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام میگیرد....

                            حمید مصدق
05 Oct 11:37

حق به شهر

by علی نیلی
رضا رادمنش

لوفور حق داشت اصرار داشته باشد که انقلاب یا باید شهری به معنای وسیع کلمه باشد، یا هیچ



کتاب جدید هاروی از شیوه های تحمیل شهر به فقرا می گوید؛*

کلیدی برای فهم بحران مسکن در تهران!


چرا قیمت زمین در بافت های فرسوده تهران تفاوت چندانی با قیمت زمین در بافت های نافرسوده ندارد؟ چگونه توسعه پایتخت، فقرا را هر روز و هر روز بیشتر به حاشیه می راند؟ بورژوازی کژکارکرد املاک و مستغلات چطور قیمت خانه و زمین را هر روز بالاتر و بالاتر می برد؟ چگونه بانک ها، سازمان های دولتی و نیمه دولتی و خصوصی، شهرداری، شرکت های ساختمانی و برخی بنگاه های املاک دست در دست هم، تهران را به شهری غیرقابل سکونت برای طبقه متوسط و اقشار کم درآمد بدل کرده اند؟ چرا طرح هایی مانند مسکن اجتماعی در ایران موفق نمی شود و همه دوست دارند سند ملکشان را زیر سر داشته باشند؟ سئوالاتی از این دست در ذهن بسیاری از ساکنان پایتخت طرح می شود و البته در اغلب موارد بی جواب می ماند. همه ما فقط نظاره گر چرخه گرانی روزافزون مسکنیم و هیچ دلیل عقلایی هم برای آن نمی یابیم. اما برخی از روشنفکران غربی، با مطالعه آن چه در شهرهای بزرگ اتفاق افتاده، تلاش کرده اند پاسخی منطقی به این دست سئوالات بدهند. «دیوید هاروی» از جمله این اندیشمندان است که در «حق به شهر» تلاش کرده است نشان دهد چگونه نگاه سرمایه-سالارانه به شهر، سبب به حاشیه رفتن طبقات فرودست می شود.

هاروی بر آن است که شهروندان همان قدر که حق آزادی، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن، حق معامله و... دارند، بر شهر و تحولات آن هم محق اند و به عبارتی حق به شهر، یکی از حقوق مسلم شهروندی است: «حق به شهر بسیار فراتر از آزادی فردی در دسترسی به امکانات شهری است. حق به شهر، حق تغییر دادن خودمان از طریق تغییر دادن شهر است. به علاوه، این حقی عمومی و نه فردی است، چه این دگرگونی به طور اجتناب ناپذیری وابسته به اعمال نیروی جمعی در تغییر شکل دادن به روند توسعه شهری است. من می خواهم چنین استدلال کنم که آزادیِ ساختن و بازساختن شهرها و خودمان یکی از با ارزش ترین و در عین حال فراموش شده ترین حقوقد بشر است.«

نویسنده در تبیین نظریه اش، ابتدا تحولات تاریخی شهرنشینی را بررسی کرده و توسعه شهری را به دلیل کنترل و توزیع مازاد تولید، یک پدیده طبقاتی دانسته است. هاروی توسعه شهری را هم مانند هزینه های نظامی، جاذب تولید اضافه سرمایه داران می خواند و حتی فراتر از این، «کمون پاریس» در 1868 را با عنوان «بزرگ ترین رویداد انقلابی در تاریخ شهری سرمایه-داری» نتیجه تحولات شهری عنوان می کند و در ادامه با بررسی تجربه توسعه شهری در ایالات متحده، به این نتیجه جالب می رسد که سرمایه داری با تبلیغ ارزش مالکیت، سپس اعطای مالکیت با ارائه وام، افراد را به خود بدهکار می کند و از این طریق انگیزه اعتراض و اعتصاب را از آنان می گیرد.

هاروی گوشه چشمی هم به تحولات امروز جهان دارد و شهرگرایی در چین را تثبیت کننده اقتصاد جهانی و شهرگرایی در خاورمیانه را بلعنده مازاد فروش نفت می خواند و پیش بینی می کند که این روند شهرگرایی، بحران جدیدی را ساز خواهد کرد که با توجه به زمان نوشتن مقاله، 2008 میلادی، امروز می توان به درستی آن صحه گذاشت.

نویسنده در بخشی از نظریه اش، وجوه مختلف شهرگرایی را تبیین می کند و می گوید کیفیت زندگی شهری مانند خود شهر به کالا تبدیل شده، ساختمان و خیابان نوع جدیدی از سبک زندگی را به شهروندان تحمیل می کند و این همه به پیدایش گونه دیگری از اخلاق نئولیبرالی منجر شده که تاکید بر «مالکیت» را یک «ارزش سیاسی» می داند. این نئولیبرالیسم است که منافع دولت و بخش خصوصی را یکی کرده و به این ترتیب شهرگرایی را تضمین کرده است. طبق این الگو، عجیب نیست که مناطقی از شهر به جزیره زندگانی افراد بسیار ثروتمند تبدیل شود که برای رفاه بیشتر پلیس خصوصی را به خدمت می گیرند و از خدمات آموزشی، ورزشی و تفریحی خاص و اختصاصی بهره می برند. (چنین جزایری را در شمال شهر تهران می توان یافت!) طبق همین الگو، نویسنده توضیح می دهد که شهرهای جدید برای کنترل تهدیدات طبقه فرودست، دائما آنان را به حاشیه می راند.

هاروی در انتهای مقاله کوتاهش، راه حل مورد نظر خود را هم ارائه می دهد؛ تبدیل حق به شهر به هدف اول مبارزات سیاسی و خواسته نخست جنبش های اجتماعی: «یک قدم در جهت وحدت بخشیدن به این مبارزات این است که حق به شهر به عنوان شعاری هم عملی و هم سیاسی اتخاذ شود، درست از این رو که این شعار بر این نکته تمرکز می کند که چه کسی ارتباط لازم میان شهرگرایی و تولید اضافی، و بهره گیری از آن را در کنترل خود دارد. دموکراتیزه شدن این حق، و بنا نهادن یک جنبش اجتماعی وسیع برای اعمال اهداف آن، امری الزامی است اگر سلب مالکیت شدگان بخواهند کنترل خود را بر آن چه که مدت های طولانی از آن محروم بوده اند، بازیابند. و اگر بخواهند شیوه های شهرگرایی جدید برقرار سازند. لوفور حق داشت اصرار داشته باشد که انقلاب یا باید شهری به معنای وسیع کلمه باشد، یا هیچ».

نویسنده: دیوید هاروی، اندی مری فیلد

مترجم: خسرو کلانتری

ناشر: مهرویستا

نوبت چاپ: اول، 1392

شابک:  978-600-9259-79-3

قطع: رقعی

قیمت: 112 صفحه، 5000 تومان

 

*ماه نامه نمایه تهران، دوره جدید، شماره یک، شهریور 92


04 Oct 16:03

دو نفر شبانه

by (درخت ابدی)

این پیش‌گویی که شاید از گرسنگی ‌بمیریم

با برف و بارانِ آن شبی ادا شد که آرام روی برف بارید

چیه‌کو زنی‌ست که بیش‌تر از هرکسی با مرگ بردبار است

اما ترجیح می‌دهد بر چوبه‌ی مرگ بسوزد تا از گرسنگی بمیرد

بی‌هیچ کلامی گوش‌ها را به آهنگِ باران سپردیم

حالا کمی نسیم هست

یک شاخه گلِ سرخ که با پنجه‌هایش بر شیشه‌ی پنجره ضرب می‌گیرد

Kotara Takamura/1883-1956

(ترجمه‌ی درخت ابدی)

پ.ن: چیه‌کو اسمِ همسرِ شاعر است که در 7-8 سالِ آخرِ عمر روان‌پریش شد. تاکامورا در سالِ 1941 مجموعه‌ی آسمانِ چیه‌کو را به یادِ این دوره از زندگی‌اش منتشر کرد. شعرِ بالا یکی از قطعاتِ این پازلِ نوستالژیک، دردناک و عاشقانه است. این دفترِ شعر در دستِ ترجمه‌ است و قبلا دو شعرِ دیگر این‌جا کار شده بود.

30 Sep 15:47

بحران بی‌پایان

by parviz
جان بلامی فاستر و رابرت مک‌چسنی ترجمه ی خسرو کلانتری
endlesscrisis.jpg

«بحران مالی بزرگ» و «کسادی بزرگ» در ایالات متحد در سال 2007 آغاز شد و به‌زودی در سراسر جهان گسترش یافت و همچون نقطه‌‌عطفی در تاریخ جهان است. اکنون، شش سال پس از آغاز آن، اقتصاد جهانی هنوز در حال کسادی است. ایالات متحد، اروپا و ژاپن پس از آغاز بحران در بند شرایط رشد کند، بیکاری

بیشتر بخوانید

30 Sep 15:46

آزادی در ابر

by serajii
اسلاوی ژیژک ترجمه ی امین درستی
dcd.jpg

آسانژ (Assange)، منینگ (Manning) و اسنودن(Snowden)، قهرمانان تازه‌ی عصر کنترل دیجیتالی هستند.
همه ی ما چهره‌ی خندان و پر از امید و اطمینان پرزیدنت اوباما را آن‌گاه که پیاپی شعار کمپین انتخاباتی اولش را تکرار می‌کرد به یاد می‌آوریم: "بله، ما می‌توانیم!" ما می‌توانیم از شرِ کلبی‌مسلکیِ (cynicism) دوره‌ی بوش خلاص شویم و عدالت و رفاه را برای مردم آمریکا به ارمغان آوریم.

بیشتر بخوانید

29 Sep 17:32

ترجمه مفهوم امر سیاسی کارل اشمیت ــ انتشارات ققنوس

by رسول نمازی
رضا رادمنش

کارل اشمیت با نقد خود در این کتاب دموکراسی را به تمامی زیر سوال میبرد. امکان دموکراسی را منتفی می داند. بعدا لکلائو و موفه این نظر را میگیرند و کمی تغییرش میدهند و به زنده بودن دموکراسی میرسند به شرطها و شروطه ها


این هم صحفه اول کتاب مشترکی که با یاشار جیرانی ترجمه کرده ایم ؛ به امید خدا به زودی توسط انتشارات ققنوس منتشر خواهد شد.  
27 Sep 19:44

شیوه موسسه گالوپ

by irstatistics
رضا رادمنش

بله ما هم در مورد بی اعتباری همین روش ها حرف می زنیم

در آمارستان تاکنون در چند مطلب به بررسی موسسه گالوپ به عنوان یک موسسه آماری که در متن جامعه قرار دارد، پرداختیم. این موسسه الگویی است مطلوب برای آنچه در ایران آرزویش را داریم.

در این مطلب آمارستان از نگاهی دیگر یکی از موارد مورد بررسی این موسسه را مورد توجه قرار میدهیم.

شیوه موسسه گالوپ این است که وقتی می خواهد مثلا 150 کشور را با هم مقایسه کند از هزار نفر از مردم هر یک از این کشورها می خواهد به 5 پرسش کاملا ملموس درباره روزهای منتهی به همان روز پاسخ دهند و بر همین اساس مشخص می شود که کدام مردم شادتر هستند.

دانمارکی ها به عنوان شاد ترین و افغان ها یکی از غمگین ترین مردم جهان معرفی شده اند. این اعلام توسط « شبکه راه های توسعه پایدار سازمان ملل» صورت پذیرفته و با آنچه پیش از این شنیده یا خوانده بودیم تفاوت چندانی ندارد. پس از دانمارک نیز سوییس ، هلند ، سوئد، کانادا، فنلاند، اتریش ، ایسلند و استرالیا قرار دارند. از این رو ممکن است این پرسش در ذهن شکل گیرد که اگر شادی از رضایت برمی خیزد و پول و ثروت، منبع تولید رضایت است پس چرا مردم قطر- ثروتمندترین کشور دنیا- در میان 10 کشور اول قرار ندارند یا چرا نشانی از ژاپن و آمریکا نیست؟

نکته جالب تر جایگاه کشورهای آمریکای لاتین است که بلافاصله پس از کشورهای پیش گفته قرار می گیرند و به نسبت بسیاری از کشورهای صاحب ثروت موقعیت بهتری دارند.

از معیارهای شبکه راه های توسعه پایدار سازمان ملل برای تعیین میزان شادی و رضایت مندی مردم کشورهای مختلف اطلاع نداریم اما می دانیم موسسه نظر سنجی گالوپ یک روش کاملا مشخص و تعریف شده دارد که همه ساله مطابق آن عمل می کند و با توجه به نزدیکی نتایج گالوپ با این شبکه می توان حدس زد که روش ها نزدیک است.

شیوه موسسه گالوپ این است که وقتی می خواهد مثلا 150 کشور را با هم مقایسه کند از هزار نفر از مردم هر یک از این کشورها می خواهد به 5 پرسش کاملا ملموس درباره روزهای منتهی به همان روز پاسخ دهند و بر همین اساس مشخص می شود که کدام مردم شادتر هستند. این 5 پرسش عبارتند از:

1- به خوبی استراحت کرده اید؟
2- مورد احترام قرار گرفته اید؟
3- موقعیت لبخند و خنده زیاد برای تان پیش آمده است؟
4- موضوع جالب وتازه ای را یاد گرفته اید؟
5- شاد شده اید؟

27 Sep 18:19

مرجعیت در انتخاب مراجع

by سید مرتضی ابطحی

نخستین دیدار اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با آیت‌الله خامنه‌ای پس از انتخاب به رهبری جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۸ که حضرات آیات مؤمن، مرحوم آذری قمی، جوادی آملی، مرحوم فاضل لنکرانی، طاهری خرم‌آبادی، استادی، سید علی محقق داماد و خزعلی در این عکس دیده می‌شوند. عکس از سایت نیم قرن

سید مرتضی ابطحی: در گوشه سمت چپ سایت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم تصاویر شش نفر از مراجع تقلید کنونی به چشم می‌خورد که تحت عنوان «مراجع جایز التقلید» از آنان نام برده شده است. «مراجع جایز التقلید» مراجع تقلیدی هستند که شرایط تقلید را دارند. شرایطی همچون مرد بودن، شیعه دوازده امامی بودن، بالغ و عاقل بودن، عادل بودن، زنده بودن و اعلم بودن. اعلمیت بحث برانگیزترین این موارد در معادلات حوزوی می‌باشند. شناخت اعلم از طریق شهادت لااقل دو نفر خبره اثبات می‌شود و راه دیگر آن است که خود انسان اهل تحقیق باشد و این مسأله را تشخیص دهد. آنگونه که در رساله توضیح المسائل مراجع آمده است راه دیگری هم برای شناخت مرجع اعلم وجود دارد: «آن که از راهی برای خود انسان یا برای نوع مردم در این شرایط «اطمینان» حاصل شود، مثلا عده‌ای از اهل علم که می‌توانند مجتهد و اعلم و واجد شرایط را تشخیص دهند، واجد شرایط بودن کسی را تصدیق کنند و از گفته آنان برای شخص انسان یا نوع مردم اطمینان حاصل شود.» بر همین اساس است که می‌توان گفت معرفی مراجع تقلید توسط جامعه مدرسین از یک سو معرفی توسط بیش از دو نفر خبره است و از سوی دیگر موجب اطمینان بین بخشی از مردم. البته معرفی مراجع شیعه تا کنون تنها در منتخبان یک گروه منحصر نشده‌ است و هنوز هم تکثّر کافی در بین مراجع به چشم می‌خورد اما شناسایی و معرفی مراجع توسط جامعه مدرسین حوزه پیشینه‌ای نزدیک به نیم قرن دارد.

اعلامیه دوازده استاد و مرجعیت آیت‌الله العظمی خمینی:

پس از ارتحال مرحوم آیت‌الله العظمی حکیم در سال ۱۳۴۹ ه.ش دوازده نفر از مدرسان ارشد حوزه با انتشار اطلاعیه‌ای اعلام کردند مقلّدان آیت الله العظمی حکیم پس  از ایشان لازم است به آیت‌الله العظمی خمینی رجوع کنند. این بیانیه در حقیقت پاسخ‌ به سؤال «عده‌ای از فضلا و محصلین حوزه علمیه قم» بود که توسط حضرات آیات: امینی، انصاری شیرازی، جنتی، خزعلی، ربانی شیرازی، شاه آبادی، صالحی نجف آبادی، صلواتی، فاضل لنکرانی، مشکینی، منتظری و نوری همدانی پاسخ داده شده بود و همگی این استادان دروس عالی حوزه که از فعالان سیاسی آن دوره نیز محسوب می‌شدند، امام خمینی را لایق‌ترین فرد برای مرجعیت دانسته بودند.

در بیشتر این پاسخ‌ها از یک سو بر جایگاه علمی و تقوای عملی امام تأکید شده و از سوی دیگر بر شرایط زمانه. برای نمونه مرحوم آیت‌الله ربانی شیرازی در بخشی از بیانیه خود اینگونه نوشت: «با توجه به مخاطراتی که برای اسلام عزیز پیش‌بینی می‌شود لازم است مسلمانان به شخصی مراجعه کنند که علاوه بر تفوّق علمی و عملی به اوضاع جهان واقف و در قبال حوادث صابر و با شهامت هر چه تمام‌تر از حریم مقدّس قرآن دفاع نماید» او این شرایط را بر امام خمینی منطبق می‌دید. این دوازده استاد حوزه نمایندگان بخشی از بدنه سیاست‌گرای حوزه و از علاقمندان به مشی سیاسی امام خمینی بودند. اعلامیه این گروه از یک سو در تثبیت مرجعیت امام خمینی تأثیر بسزایی داشت و از سوی دیگر صدای مخالفت بخشی از حوزویان علیه حکومت وقت به شمار می‌رفت. به همین دلیل بود که باعث ایجاد حساسیت ساواک شد و برخی از امضا کنندگان این اعلامیه توسط ساواک دستگیر شدند.

این بیانیه ابعاد دیگری نیز داشت. سؤالی که ۱۲ مدرّس بدان پاسخ داده بودند گروهی از مقلّدین را هدف گرفته بود که پس از آیت‌الله العظمی بروجردی به مرحوم آیت‌الله العظمی حکیم رجوع کرده بودند: «محضر مقدّس اساتید بزرگ و مدرّسین عالی‌مقام و فضلای حوزه علمیه قم دامت برکاتهم. محترماً به‌عرض می‌رساند رحلت آیت‌الله العظمی آقای حکیم قدّس سرّه موجب تأسّف عمیق گردید. استدعا می‌شود نظریه خود را درباره مرجع تقلیدی که مقلّدین معظم‌له لازم است به وی مراجعه نمایند به طور مشخص و با قاطعیت بیان فرمایید.» نوع این سؤال قابل تأمّل است. پس از ارتحال آیت‌الله‌العظمی بروجردی، محمدرضا شاه پیام تسلیت خویش را خطاب به آیت‌الله‌العظمی حکیم در نجف منتشر نمود و این ضایعه را به ایشان تسلیت گفت. این تسلیت شخص اول مملکت به مرجع اعلی شیعه بود و برداشت عمومی آن بود که حکومت به جای پر و بال دادن به مرجعیت دینی داخلی که می‌توانست خطری بالقوه برایش باشد به مرجعیت خارجی تمایل دارد. در برخی اسناد ساواک نیز این مسأله مورد اشاره قرار گرفته است که قرار بود از سوی حکومت زمینه مرجعیت آیت الله العظمی خوانساری آماده شود که این مسأله مسکوت ماند و تمرکز روی آیت‌الله العظمی حکیم گذارده شد. با انتشار این بیانیه زمینه بازگشت مرجعیت به حوزه قم پس از ارتحال ایشان بیش از پیش مهیّا شد و پس از این اعلامیّه امام خمینی به صورت جدّی در زمره یکی از مراجع اصلی شیعه در ایران مطرح شد. مرجع تقلیدی که علاوه بر وجهه دینی، بعد سیاسی انقلابی را نیز به صورت جدّی با خود به همراه داشت.

طراح اصلی این بیانیه مشترک آیت‌الله‌ منتظری و آیت‌الله ربانی شیرازی بودند. آنگونه که آیت‌الله منتظری می‌گوید آیت‌الله ربانی شیرازی پیش‌تر از حامیان مرجعیت آیت‌الله العظمی گلپایگانی بوده است اما به دلیل مشی انقلابی که داشت، وقتی موضع‌گیری‌های امام را دید از حامیان ایشان شد.(خاطرات آیت‌الله منتظری، ج۱، ص ۲۶۲)

ذکر این نکته خالی از لطف نیست که «بعد از فوت آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله شریعتمداری و تا اندازه‌ای آیت‌الله مرعشی در قم مرید و سلام و صلواتی داشتند اما آیت‌الله خمینی نه.»(خاطرات آیت‌الله منتظری، ج۱، ص ۲۰۰) بنابر همین گزارش ایشان شخصا هیچ علاقه‌ای به مرجعیت نشان نمی‌داد و فعالیتی برای این کار نمی‌کرد. آنچه توجه گروهی از مردم را به تدریج به بیت امام معطوف نمود موضع‌گیری‌های تند سیاسی امام در جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود. برخورد حکومت در پاسخ به تلگراف امام که ایشان را با عنوان «حجةالاسلام و المسلمین» خطاب کرده بود نیز بی‌تأثیر نبود خصوصا آنکه پاسخ دیگر مراجع با عنوان «آیت‌الله» داده شده بود.(همان)

علمایی که در بیانیه آذر ۱۳۷۳ جامعه مدرسین به عنوان «مراجع جایزالتقلید» شناخته شدند؛ حضرات آیات عظام مرحوم بهجت، مرحوم فاضل لنکرانی، مرحوم تبریزی، وحید خراسانی، مکارم شیرازی، شبیری زنجانی و خامنه‌ای

مراجع جدید در  شرایط جدید

پس از ارتحال امام خمینی جامعه مدرّسین حوزه علمیه قم با انتشار بیانیه‌ای تقلید کردن از آیت‌الله العظمی گلپایگانی را بلامانع و جایز دانستند. (ن.ک: نیم قرن حضور جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، منتشر شده در سایت nimgharn.ir ، ص ۱۶۱) در بین مراجع ایران حضرات آیات عظام مرعشی، گلپایگانی و اراکی از جمله مراجع تقلیدی بودند که در قم زندگی می‌کردند که در این بیانیه به این مراجع اشاره نشد.

پس از ارتحال آیت‌الله العظمی خویی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم یکبار دیگر با انتشار بیانیه‌ای دو نفر از مراجع را به عنوان مراجع جایزالتقلید معرفی نمودند: «پیرو سؤالات‌ مکرری‌ که‌ در مورد رجوع‌ به‌ مرجع‌ تقلید از اعضاء جامعة‌ مدرسین‌ و دفتر کسب‌ تکلیف‌ می‌کردند جامعه‌ مدرسین‌ تشکیل‌ جلسه‌ داد و پس‌ از بحث‌ و مشورت‌ بدانجا رسید که‌ با وجود آیت‌ الله العظمی‌ گلپایگانی‌ و حضرت‌ آیت‌ الله العظمی‌ اراکی‌ “مدظلهما” رجوع‌ به‌ یکی‌ از این‌ دو بزرگوار تعین‌ دارد. البته‌ نظر اکثریت‌ جامعه‌ بر تعیین‌ حضرت‌ آیت‌ الله العظمی‌ گلپایگانی‌ “مد ظله‌” است‌.» در این بیانیه نیز همچون گذشته تأکید بر مراجع داخل کشور بود. این در حالی بود که به موازات این بیانیه جریان مرجعیت در نجف نیز راه خود را ادامه داد و آیت‌الله العظمی سیستانی، از شاگردان آیت‌الله العظمی خویی بر پیکر ایشان نماز خواند و به همراه دیگر شاگرد ارشد مرحوم آیت‌الله العظمی خویی یعنی آیت‌الله سید عبدالأعلی سبزواری بر جایگاه استاد تکیه زدند.

در ایران با ارتحال آیت‌الله اراکی در آذرماه ۱۳۷۳ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با انتشار بیانیه‌ای بار دیگر مراجع تقلیدی را که جایز التقلید هستند، معرفی نمود: حضرات آیات فاضل لنکرانی، بهجت، خامنه‌ای، وحید خراسانی، تبریزی، سید موسی شبیری زنجانی و ناصر مکارم شیرازی. در این بیانیه البته همچون اعلامیه اعلان مرجعیت امام خمینی، بر مسائل سیاسی نیز تأکید شده بود: «موضوع‌ مرجعیت‌ از اعظم‌ مسائلی‌ است‌ که‌ نمی‌تواند از مصالح‌ مسلمین‌ و استقلال‌ و عظمت‌ آنان‌ جدا و منفک‌ باشد و یا بدون‌ توجه‌ به‌ دسیسه‌ها و توطئه‌های‌ کفر و استکبار بر ضد اسلام‌ مورد بررسی‌ و امعان‌ نظر قرار گیرد.» در میان مراجعی که در سال ۷۳ معرفی شدند، تنها آیت‌الله خامنه‌ای بود که رساله‌ توضیح المسائل نداشت.  در حال حاضر نیز سایت اطلاع رسانی ایشان در کنار رساله توضیح المسائل امام خمینی تنها «منتخب المسائل»، مناسک حج و اجوبة الاستفتائات را در خود قرار داده است.

گمانه‌زنی روزنامه چپ‌گرای سلام درباره مراجع تقلید احتمالی پس از رحلت آیت‌الله‌العظمی اراکی، سوم آذر ۱۳۷۳

معرفی آیت‌الله خامنه‌ای البته حاشیه‌های جنجالی‌ای به دنبال داشت.  ابتدا قرار نبود نام رهبری در میان مراجع قرار گیرد. پس از آنکه لیست اولیه مراجع که شامل شش نفر(بدون اسم آیت‌الله خامنه‌ای) بود در جلسه‌ای با حضور رهبری مطرح شد، بحث‌ درباره نحوه معرفی مراجع پس از آیت‌الله العظمی اراکی مسکوت ماند. آیت‌الله سید جعفر کریمی عضو جامعه مدرسین اخیرا در گفتگوی با نشریه حریم امام گفته است از اولین کسانی بوده که بحث مرجعیت آیت‌الله خامنه‌ای را مطرح کرده است: «پس از رحلت امام همه هاج و واج بودیم که چه کنیم. شب‌هنگام، من و آقای قدیری و آقای خاتم در دفتر امام نشستیم. گفتم تا آنجا که من اطلاع دارم، کسی که بتوان او را مجتهد جامع الشرایط خواند و تقلید او را تجویز کرد، آقای خامنه‌ای است. من با آقای خامنه‌ای تماس داشتم و دارم و می بینم در آن حد هست و ما نظرمان این است که آقای خامنه‌ای را معرفی کنیم.» آیت‌الله کریمی می‌گوید پس از پذیرش حضرات آیات قدیری و خاتم این مسأله را اعلام کرده است. اما مطرح کردن این موضوع در جامعه مدرسین باعث بروز حساسیت‌هایی شد و بعضی از اعضا ابتدا موافقتی با این مسأله نشان ندادند. آیت‌الله کریمی می‌گوید: «چندین جلسه، در جلسه جامعه مدرسین صحبت شده بود که آقایان واجد شرایط تقلید را نام ببرند. در آن جلسات بزرگانی هم بودند، ولی حاضر نبودند اسمی از آقای خامنه‌ای بیاورند. ولی من خیلی اصرار داشتم که اسم آقای خامنه‌ای را بیاورید. یکی از این آقایان گفت: خوب، آقای خامنه‌ای جوان است. إن‌شاءالله بعد در فرصت مقتضی. خدا رحمت کند مرحوم آقای مشکینی را. ایشان گفته بود ما با آقایانی که اسمشان را آورده‌ایم، حشر و نشر داشته‌ایم، آنها را می‌شناسیم و می‌توانیم به اجتهادشان شهادت بدهیم، ولی با آقای خامنه‌ای حشر و نشر نداشتیم و اطلاعی نداریم.» آیت‌الله کریمی می‌گوید در بحث بر سر این موضوع به یکی از آقایان جامعه مدرسین گفته است: «آقای خامنه‌ای صلاحیتش از دیگران کمتر نیست، اگر از خیلی‌ها بیشتر نباشد.»

به هر حال پس از ارتحال آیت‌الله العظمی اراکی، جامعه مدرسین در لیست جدید خود نام رهبری را به لیست مراجع اضافه کرد. آیت‌الله خامنه‌ای ضمن ابراز مخالفت با این موضوع طی سخنرانی‌ای در تاریخ ۲۳ آذرماه ۱۳۷۳ گفت: «عزیزانم! اگر واجب عینی باشد من از زیر هیچ باری دوش خودم را خالی نمی‌کنم. در قضیه مرجعیت، موضوع این‌گونه نیست. بار بر زمین نمی‌ماند. این قضیه متوقّف به فرد نیست. آری، اگر آقایان فهرست دادند و اسم حقیر را هم در آن فهرست آوردند. اما اگر از من سؤال می‌کردند می‌گفتم این کار را نکنید.»

خلع مراجع:

پیروزی انقلاب اسلامی معادلات بسیاری را به هم زد. مجمع مدرّسان حوزه علمیّه که تشکّل جامعه مدرسین حوزه علمیه قم را به صورت رسمی تشکیل دادند، با پیروزی انقلاب به رهبری امام خمینی از مخالفت حکومت به سازندگان و حافظان انقلاب تبدیل شدند. گفتمان اسلام انقلابی تبعات مختلفی را به دنبال داشت و دیگر به هیچ روی نمی‌توانست در مقابل آنچه به اسلام آمریکایی معروف شده بود، کوتاه بیاید. شدیدترین برخورد جامعه مدرسین در این سال‌ها با آیت‌الله العظمی شریعتمداری صورت پذیرفت. آیت‌الله شریعتمداری از مراجع شناخته شده پس از مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی به شمار می‌رفت. مشی سیاسی و اجتماعی وی مورد انتقاد امام خمینی و اطرافیان ایشان بود. امام خمینی اولویت را از بین بردن حکومت پهلوی می‌دانست و آیت‌الله شریعتمداری اولویت را به کار فرهنگی می‌داد و معتقد به اصلاحات در چارچوب قانون بود. پس از انقلاب نیز این اختلافات ادامه داشت و به دنبال یک سلسله درگیری‌ها در قم و تبریز، و برخی ارتباطات آیت‌الله شریعتمداری، جامعه مدرسین در ۳۱ فرورودین ماه ۱۳۶۱ ایشان را از مرجعیت خلع نمود. در این بیانیه درباره دلایل این خلع آمده است: «از روزهای‌ اول‌ نهضت‌ مقدس‌ اسلامی‌ از آقای‌ شریعتمداری‌ امور بسیاری‌ صادر می‌شد که‌ دست‌اندرکاران‌ نهضت‌ بویژه‌ جامعه‌ مدرسین‌ آنها را شایستة‌ مقام‌ مرجعیت‌ شیعه‌ نمی‌دانستند ولی‌ برای‌ حفظ‌ وحدت‌ و انسجام‌ صف‌ روحانیت‌ مبارز از بازگو کردن‌ آنها سخت‌ دوری‌ می‌جستند، تا بحمدالله‌ انقلاب‌ مقدس‌ اسلامی‌ پیروز گشت‌ و مردم‌ یکدل‌ و یک‌ جهت‌ به‌ این‌ انقلاب‌ دل‌ بستند، ولی‌ این‌ شخص‌ بر خلاف‌ مصالح‌ اسلام‌ و انقلاب‌ و بر خلاف‌ اعتقاد و نظر فقهی‌ خود که‌ در مجلة‌ الهادی‌ و در حضور عده‌ای‌ از مدرسین‌ تصریح‌ کرده‌ بود با اصل‌ ولایت‌ فقیه‌ مخالفت‌ کرد، و دیدید آنچه‌ دیدید و کرد آنچه‌ نباید بکند، حتی‌ فردی‌ از همان‌ اعوان‌ و انصار خودش‌ یکی‌ از پاسداران‌ همان‌ منزل‌ را به‌ قتل‌ رساند وتا چند روز بهانه‌ای‌ برای‌ کوبیدن‌ انقلاب‌ بدست‌ آورد و همچنان‌ به‌ مخالفت‌ و کارشکنی‌ و براندازی‌ ادامه‌ داد تا شرکت‌ در کودتای‌ نوژه‌ و براندازی‌ اخیر که‌ در مصاحبه‌ تلویزیونی‌ قطب‌زاده‌ خائن‌ ملاحظه‌ فرمودید.» در این اعلامیه دلایل از بین رفتن عدالت وی «مثنوی هفتاد من کاغذ» دانسته شده است که باید دستگاه قضایی به آن رسیدگی کند. در اعلامیه بعدی که جامعه در  ۸ اردی‌بهشت همان سال منتشر نمود از آیت‌الله شریعتمداری به عنوان غاصب جایگاه مرجعیت و «آخرین نقطه امید آمریکا» ذکر شده است.

خلع مراجع یکبار دیگر در سال ۸۸ اتفاق افتاد. این بار اما نه درباره مرجعی که منتقد امام بود بلکه درباره یکی از شاگردان امام خمینی که پس از انقلاب مسؤولیت‌های متعدد اجرایی داشت و خود از اعضای سابق جامعه مدرسین به شمار می‌رود: آیت‌الله العظمی صانعی. آیت‌الله صانعی که مشی انتقادی سیاسی دارد و از مراجع طیف اصلاح طلب محسوب می‌شود. وی فتاوای خاصی نیز درباره حقوق زن، قضاوت زن و حقوق بشر دارد. ورای مباحث سیاسی درباره ایشان، برخی نظریات فقهی وی در فضای بررسی‌های فقهی حوزوی بحث برانگیز شده بود. اما در اعلامیه خلع مرجعیت آیت‌الله صانعی که در دی ماه ۱۳۸۸ منتشر شد بدون تفصیل و اشاره به دلایل این حکم، به صورت سربسته  آمده بود: «با توجه به پرسش‌های مکرّر مؤمنان، جامعه مدرسین حوزه‌ی علمیه قم براساس تحقیقات به عمل آمده در یک سال گذشته و پس از جلسات متعدد به این نتیجه رسیده است که ایشان فاقد ملاک‌های لازم برای تصدّی مرجعیت می‌باشد.» با توجه به اشاره‌ای که در این حکم نسبت به بررسی‌های یک ساله عملکرد آیت‌الله صانعی شده است باید گفت توجه جامعه مدرسین در این حکم، بیش از آنکه به فتاوای بحث‌برانگیز آیت‌الله صانعی باشد، به موضع‌گیری سیاسی ایشان منعطف بوده است. آیت‌الله صانعی از حامیان جنبش موسوم به جنبش سبز در ایران بود که پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ اتفاق افتاد و در این راه موضع‌گیری‌های تندی داشت و علیرغم هشدارهای متعدد، تا کنون از این مشی کوتاه نیامده است.

به دنبال بیانیه جامعه مدرسین، در خرداد ۸۹ دفتر آیت‌الله صانعی توسط بعضی عناصر تندرو مورد هجوم قرار گرفت و تخریب شد. این در حالی بود که آنگونه که آیت‌الله سید محمد غروی از اعضای جامعه مدرسین گفته است، در یک جلسه با حضور مسؤولان امنیتی و یکی از بزرگان جامعه مدرسین که در ادراه جامعه مدرسین نقش کلیدی داشت «همگی تاکید داشتند که نباید کسی متعرض ایشان، درس و بیت شان شود.» سایت این مرجع تقلید نیز تا کنون فیلتر است. علیرغم این اقدامات دفتر آیت‌الله در قم دوباره آغاز به کار کرد و وی دروس خود را در دفتر خویش برگزار می‌کند و شهریه ایشان نیز در همان مکان به طلاب پرداخت می‌شود.

نکته قابل توجه درباره این دو خلع تاریخی آن است که در تعبیر به خلع نوعی تسامح وجود دارد. به لحاظ قوانین فقهی هیچکس جز خود مرجع نمی‌تواند باعث خلع خودش از مرجعیت شود. اگر یک مرجع با عملکرد خود نشان دهد که برای نمونه عدالت را رعایت نمی‌کند و یا مثلا به گونه‌ای مریض شود که عقل خود را از دست بدهد و دچار جنون بشود، در این صورت خود مرجع دیگر صلاحیت آن را ندارد که از او تقلید شود. اظهار نظر جامعه مدرسین در این دو مورد در واقع بیانیه‌ گروهی خبره به شمار می‌رود که معتقدند این مراجع، بعضی صلاحیت‌های لازم برای تصدّی مرجعیت را از دست داده‌اند. اما از آنجا که مرجعیت و پذیرش آن توسط مردم در یک سیکل کاملا آزاد صورت می‌گیرد به معنی آن نیست که یک مرجع به یکباره تمام مقلّدین خود را از دست می‌دهد بلکه عملا گاهی نیز اثر عکس دارد.

در بررسی سیری که جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در معرفی مراجع تقلید داشته است، یک نکته مهم دیگر نیز لازم به ذکر است. جامعه مدرسین در فهرست خود هیچگاه آیت‌الله العظمی منتظری را به عنوان مرجع تقلید به رسمیت نشناخت. این مسأله با توجه به جهت‌گیری‌های سیاسی ایشان البته امر دور از ذهنی نیست. اما یک نمونه جالب دیگر نیز وجود دارد که حاکی از پذیرش برخی تغییرات در جامعه است: آیت‌الله العظمی سیستانی.

همانطور که گفته شد بالا گرفتن مرجعیت این مرجع تقلید شیعه که در حال حاضر از متنفّذترین شیعیان دنیا محسوب می‌شود مربوط به پس از ارتحال آیت‌الله العظمی خویی است. آیت الله العظمی خویی از متنفّذترین مراجع شیعه به شمار می‌رفت. وی به لحاظ علمی سیطره مثال زدنی‌ای بر حوزه‌های علمیه داشت و این نفوذ تا به امروز نیز پابرجاست. نظریات آیت‌الله خویی در زمینه‌های علوم مختلف دینی، از فقه و اصول تا رجال و تفسیر هنوز هم مورد بررسی استادان بزرگ حوزه است. آیت‌الله سیستانی یکی از شاگردان شناخته شده آیت‌الله خویی محسوب می‌شود. نکته قابل توجه آنکه علیرغم پیشرفت آیت‌الله سیستانی در امر مرجعیت، جامعه مدرسین حوزه در بیانیه اعلام مراجع خود در سال  ۷۳ نام ایشان را بین مراجع ذکر نکرد. اما چند سالی است که در لیست جدید مراجع جایزالتقلید که در سایت جامعه مدرسین به صورت یک ستون مجزا در سمت چپ منتشر شده، نام آیت‌الله سیستانی نیز ذکر شده است.

مهم‌ترین اقدام جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و جامعه روحانیت مبارز تهران در آذر ۱۳۷۳ اعلام مرجعیت رهبر جمهوری اسلامی بود که بازتاب گسترده‌ای در پی داشت

ارتباطات جامعه مدرسین با مراجع

از اولین محورهای ارتباط مدرسان حوزه با مراجع که منجر به تشکیل هسته اولیه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم شد مخالفت امام و شاگردانش با طرح انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود. آنگونه که آیت‌الله منتظری در خاطراتش گفته است در مخالفت با این طرح، با توجه به اینکه در آنزمان امکانات تکثیر کاغذ به راحتی در دسترس نبود امام خمینی در یک شب ۱۰۰ نامه به علمای نقاط مختلف کشور می‌نویسد. مسؤولیت رساندن این نامه‌ها به علمای شهرهای مختلف با طلاب و فضلا بود. نتیجه این می‌شود که علمای بیرون قم برای مخالفت با این طرح با مراجع تماس گرفتند و به این مسأله اعتراض نمودند. در عین حال در داخل قم نیز فعالیت طیف انقلابی ادامه داشت. آیت‌الله منتظری می‌گوید: «ما مدرسین را هماهنگ می‎کردیم که بروند منزل آیت الله خمینی، آیت الله گلپایگانی و آیت الله شریعتمداری و از آنها پیگیری مسائل را بخواهند. تقریبا هسته اولیه جامعه مدرسین همان وقت تشکیل شد.»(خاطرات، ج ۱، ص ۲۰۳) در حقیقت « جامعه مدرسین در آن روز بازوی اجرایی امام و مراجع محسوب می‎شد» (همان، ص ۲۵۱) و این گروه نقش فعالی در پخش اعلامیه‌ها علیه رژیم شاه ایفا نمودند. اثر مهم دیگر جامعه مدرسین در ارتباط‌شان با مراجع تقلید، انسجام بخشی به مراجع قم بود. این مسأله از نگاه آیت‌الله وحید خراسانی که تازه از نجف بازگشته بود امری تعجب برانگیز محسوب می‌‌شد. ایشان به آیت‌الله منتظری گفته بود: «من در یک مجلس دیدم آیت الله گلپایگانی آمد، آیت الله شریعتمداری آمد، آیت الله نجفی آمد، آیت الله خمینی آمد همه این مراجع در یک جا جمع شدند، من بهتم زد، در نجف که بودم اصلا محال بود که مثلا آیت الله حکیم با آیت الله سید محمود شاهرودی یا آیت الله خوئی در یک مجلس جمع شوند، حتی در یک مجلس فاتحه وقتی آن یکی می‎آمد آن دیگری می‎رفت و این خیلی نعمت بزرگی است که این بزرگان در یک جلسه می‎نشینند و با هم تفاهم می‎کنند.»(خاطرات آیت‌الله منتظری، ج ۱، ص ۲۰۹)

ارتباطات منسجم علما باعث شد تا در جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی رژیم از هماهنگی مراجع ضربه بخورد. آیت‌الله منتظری می‌گوید: «ما در جلسه مدرسین تصمیم می‌گرفتیم و تقسیم کار می‌کردیم و مثلا بنا می‌شد هر پنج نفر منزل یکی از مراجع بروند و کارها را با هم هماهنگ کنند و نظرات و اعلامیه‌های آنها را پیگیری کنند.» (همان، ص ۲۰۹)

پس از انقلاب نیز این رویه ادامه داشت. با این تفاوت که این‌بار بعضی از اعضای جامعه مدرسین خود به مرجعیت رسیدند. از جمله کسانی که در سایت جامعه مدرسین به عنوان اعضای پیشین جامعه لیست شده‌اند و خودشان به درجه اجتهاد و مرجعیت رسیدند می‌توان به حضرات آیات حسینعلی منتظری، محمد فاضل لنکرانی، ناصر مکارم شیرازی، محمدعلی گرامی، سید موسی شبیری زنجانی، یوسف صانعی و جعفر سبحانی اشاره نمود.

در عین حال جامعه مدرسین سعی در حفظ ارتباط خود با مراجع دارد. با توجه به تکثّر اعضای جامعه مدرسین و گرایشات مختلف فکری و سیاسی بین اعضا، بعضی از اعضای جامعه نقش پل ارتباطی بین جامعه و مراجع را ایفا می‌کنند. پل دیگر ارتباطی جامعه و مراجع، خبرنامه‌ها و بولتن‌هایی است که جامعه مدرسین در بازه‌های زمانی مشخص منتشر نموده و برای گروه‌های مختلف علما از جمله دفتر مراجع تقلید ارسال می‌کند.

اگر چه تحلیل دقیق ارتباطات مراجع و جامعه مدرسین نیاز به اطلاعاتی دارد که کمتر منتشر شده است، اما ارتباط جامعه مدرسین با مراجع را نمی‌توان همیشه به یک شکل دانست. از جمله این اختلافات در سال‌های اخیر می‌توان به اختلاف رویکرد مراجع و جامعه مدرسین در رابطه با محمود احمدی‌نژاد اشاره کرد. اکثریت جامعه مدرسین از حامیان محمود احمدی‌نژاد بود و در انتخابات دور دهم با انتشار بیانیه‌ای به حمایت از وی پرداخت. این در حالی بود که ارتباط مراجع با دولت احمدی‌نژاد از همان ابتدا هر روز بیش از پیش سرد می‌شد و به تدریج مراجع به منتقدان جدّی وی تبدیل شدند. جامعه مدرسین تنها در اواخر دولت احمدی‌نژاد بود که انتقاداتی از وی به عمل آورد. از جمله در آخرین روزهای سال ۹۱ آیت‌الله یزدی در مصاحبه‌ای ضمن انتقاد از اظهار نظر احمدی‌نژاد درباره رجعت هوگو چاوز رییس جمهور فقید ونزوئلا به همراه حضرت مسیح، وی را فاقد اطلاعات کافی دینی دانست و از او خواست پیرو نظرات ولی امر و مراجع تقلید باشد. به نظر می‌رسد که با حمایت جامعه مدرسین از علی اکبر ولایتی در انتخابات اخیر و شکست حامیان احمدی‌نژاد در این انتخابات، آسیب‌های روابط جامعه مدرسین با مراجع تقلید مرتبط با این تشکل ترمیم شده است.

این نوشته در شماره ۳۰ مجله مهرنامه (مرداد ۱۳۹۲) منتشر شده است.

در همین باره: جامعه مدرسین؛ گذار از گفتمان به نهاد

27 Sep 17:55

مارشال برمن، فیلسوف خیابان، درگذشت

by ahmadi
رضا رادمنش

برمن منظور خود از مدرنیست را این گونه شرح می دهد:"همه تلاش های مردان و زنان مدرن برای تبدیل شدن به سوژه ها و ابژه های مدرنیزاسیون، برای درک جهان مدرن و احساس راحتی کردن در آن".

محمد احمدی
Marshall Berman

" اگر  ندانیم چه طور می توان نشانه های درون خیابان را خواند، خواندن "سرمایه" کمکی به ما نمی کند." مارشال برمن
مارشال برمن، فیلسوف، نویسنده، نظریه پرداز سیاسی و استاد دانشگاه روز یازدهم سپتامبر2013 در سن 72 سالگی در نیویورک درگذشت. برمن شیفته دو چیز بود: مارکس و نیویورک؛ و سراسر زندگی روشنفکری اش متاثر از این دو بود.

بیشتر بخوانید

27 Sep 09:04

کار، کار انگلیسی ها نبود: کودتای سوم اسفند و برآمدن رضاشاه در گفتگو با همایون کاتوزیان

by admin

علی افتخاری روزبهانی- محمدعلی همایون کاتوزیان تاریخ نگار و استاد ایرانی دانشگاه آکسفورد معتقد است باور رایجی که در خصوص نقش انگلیسی ها در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و برآمدن رضاخان وجود دارد،غلط است. کاتوزیان در این گفتگو به تشریح روند تاریخی منجر به کودتای سوم اسفند می پردازد، تبار سیاسی و عملکرد نخست وزیر دولت کودتا یعنی سیدضیاء طباطبایی را توضیح می‌دهد. کاتوزیان یادآور می شود که در کتابش «دولت و جامعه در ایران:سقوط قاجار و بر آمدن رضاشاه» به شکل مفصلی ماجرای کودتای سوم اسفند را واکاوی کرده است. در ادامه پاسخ دکتر کاتوزیان به پرسش های «قانون» را می خوانید:

به عنوان نخستین پرسش، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بر چه بستر سیاسی و اجتماعی شکل گرفت، به بیان دیگر ایران چه وضعیت سیاسی داشت که کودتا را اجتناب ناپذیر می‌کرد؟
کودتای سوم اسفند نتیجه ده، دوازده سال بی ثباتی و هرج و مرج هم در ایلات و ولایات و هم در پایتخت کشور بود. پس از مشروطه در عوض آن که یک حکومت با ثبات قانونی (چه رسد به دموکراسی) استقرار یابد. سقوط حکومت استبدادی سبب افسارگسیختگی شد. اعیان و اشراف که قدرت دولت را به ارث برده بودند با هم هیچ‌گونه هماهنگی نداشتند و نمی‌توانستند به یک طبقه منسجم تبدیل شوند. در نتیجه در مجلس نیز هماهنگی وجود نداشت و کابینه‌هایی که هر شش‌هفت ماه یک بار تشکیل می‌شدند به زحمت می‌توانستند از یک روز به روز دیگر امور کشور را بگردانند. همین عدم قدرت مرکزی سبب نافرمانی و گردنکشی و هرج و مرج در ولایات شد. در این اوضاع و احوال، جنگ جهانی اول نیز با وجود اعلام بی طرفی دولت ایران به کشورمان سرایت کرد و نیروهای روس و انگلیس و عثمانی و آلمان در خاک ایران یا سرگرم جنگ با هم و یا رقابت‌های مخفی شدند. ضمناً در سال ۱۹۱۶ یک دولت دیگر به عنوان دولت موقت مهاجرین در کرمانشاه تشکیل شد که دولت مرکزی را قبول نداشت و با اعلام جنگ به روس و انگلیس لشکرکشی‌ها و دخالت‌های آنان را تا اندازه ای توجیه می‌کرد. جنگ که تمام شد چیزی نمانده بود که شیرازه مملکت از هم بپاشد. قحطی سخت و فراگیر از یک سو و اپیدمیک آنفولانزای اسپانیایی که در سراسر جهان پخش شده و سخت کشنده بود، از سوی دیگر، شاید از دوازده میلیون جمعیت ایران حدود دو میلیون نفر را کشت. دست دولت ایران به کلی خالی بود به نحوی که انگلیس ماهانه مبلغی برای هزینه های اداری به دولت و مبلغ دیگری برای هزینه دیویزیون قزاق می‌پرداخت. چون پس از انقلاب‌ روسیه این نیرو با آن کشور ارتباطی نداشت. کابینه وثوق الدوله برای بدست آوردن پشتیبانی مالی و فنی قرارداد ۱۹۱۹ را با انگلستان بست. ولی از همان روز بسته شدن آن قرارداد تعداد فزآینده ای از مردم بر این عقیده شدند که این قرارداد «تحت الحمایگی» ایران است و سخت بر ضد آن مبارزه کردند. در این احوال قیام میرزا کوچک خان در جنگل به کار خود ادامه می‌داد، شیخ محمد خیابانی هم در آذربایجان قیام کرد و اندکی بعد بلشویک‌های ایرانی و روسی نیز به رشت آمدند و با کوچک خان ائتلافی تشکیل دادند که چندان دوام نکرد. در این احوال وثوق الدوله که سیاستش شکست خورده بود در تابستان ۱۹۲۰ استعفا کرد و در دو کابینه بعدی مشیرالدوله و سپهدار رشتی وضع به سرعت راه سقوط می‌پیمود. لرد کرزن و وزارت خارجه انگلستان هنوز امیدوار بودند که پس از تشکیل مجلس، قرارداد ۱۹۱۹ تصویب و به اجرا گذاشته شود. درحالی‌که همه کسانی که در ایران دستی بر آتش داشتند می‌دانستند که آن قرارداد در عمل مرده است؛ و این «همه» اعضای سفارت انگلیس در تهران، افسران انگلیسی در ایران و از جمله مستشاران مالی و نظامی که موقتاً در ارتباط با قرارداد در تهران بودند را در بر می‌گرفت. اما کرزن هنوز اصرار داشت که رسماً تکلیف قرارداد روشن شود. این بود که جمعی به فکر تغییر اوضاع از راه های دیگر افتادند. سید ضیاء که رهبر «کمیته آهن» بود و زمانی روزنامه‌اش هم از وثوق و هم از قرارداد پشتیبانی کرده بود نیز به همین نتیجه رسیده بود.
شما در کتاب‌های خود از جمله کتاب دولت و جامعه (انقراض قاجار و استقرار پهلوی) باور رایج عامه در خصوص انگلیسی بودن کودتای سوم اسفند را زیر سؤال برده‌اید. موضع انگلیسی‌ها نسبت به حوادث ایران در سال ۱۹۲۰ و ۲۱ چه بود؟
من چیزی را زیر سؤال نبردم بلکه با اسناد و مدارک ایرانی و انگلیسی نشان دادم که برخلاف تصور عامه دولت انگلیس نقشه نکشیده بود که در ایران کودتا کند و رضاخان را بر سرکار بیاورد و مدتی بعد به پادشاهی برساند. دیپلمات‌ها و افسران انگلیسی در ایران وقتی از تغییر سیاست کرزن ناامید شدند درصدد برآمدند که با کمک خود ایرانی‌ها از راه دیگری اقدام کنند. چنانکه گفتیم سید ضیاء رهبر کمیته ای به نام کمیته آهن یا کمیته زرگنده بود که بعضی افسران ژاندارمری، خاصه ماژور مسعود خان کیهان و کلنل کاظم خان سیاح در آن عضو بودند. توجه داشته باشید که در آن زمان اواسط سال ۱۹۲۰ تا اوایل سال ۱۹۲۱ که کودتا شد بلشویک‌های مستقر در گیلان که «جمهوری سرخ ایران» را تشکیل داده بودند دائماً تهدید می‌کردند که به زودی به طرف تهران حرکت خواهند کرد، به نحوی که در ژانویه ۱۹۲۱ ترس و وحشت در تهران نزدیک بود سبب شود که پایتخت را به اصفهان منتقل کنند. تنها نیروی حائل سپاه ۶ هزار نفری انگلیس به عنوان «نورپرفورس» بود که در قزوین متمرکز بود. نیروی موثر نظامی ایران هم همان دیویزیون قزاق بود که اخیراً در جنگی از بلشویک‌های گیلان شکست خورده و به مقر نورپرفورس عقب نشینی کرده و در آنجا تحت تعلیم بود. وزارت خارجه انگلیس و دولت ایران می‌خواستند نورپرفورس همچنان به صورت حائلی در ایران بماند ولی وزارت جنگ انگلیس ابداً سر جنگ با بلشویک‌های ایران را نداشت و می‌خواست هرچه زودتر آنان را از ایران خارج سازد. ژنرال آیرونساید فرمانده نورپرفورس که دستور داشت هرچه زودتر نورپرفورس را از ایران خارج کند با رضاخان میرپنج از فرماندهان قزاق داخل گفت وگو شد که پیش از رفتن نورپرفورس، او با نیروی قزاق به تهران برود و اوضاع را سرو سامان دهد. از سوی دیگر چنان که دیدیم سید ضیاء و کمیته آهن و دوستان انگلیسی‌اش در سفارت انگلیس درصدد بودند که حکومت مقتدر و منظمی تشکیل دهند. این بود که دوستان ژاندارم سید ضیاء، مسعود خان کیهان و کاظم خان سیاح در قزوین با رضاخان ارتباط برقرار کردند که مالا منجر به حرکت دیویزیون قزاق و ورود بدون خونریزی آنها به تهران شد. این نکته نیز گفتنی است که هم سید ضیاء و هم کلنل قهرمانی افسر قزاق هر کدام در خاطراتشان می‌گویند که اول به امیر موثق (بعدها سپهبد محمد نخجوان) پیشنهاد کرده بودند ولی او نپذیرفته بود. این نیز گفتنی است که کودتای سوم اسفند که بر اثر آن سید ضیاء فوراً قرارداد ۱۹۱۹ را ملغی کرد سخت بر لرد کرزن وزیرامورخارجه وقت انگلیس گران آمد به نحوی که حاضر نشد هیچ‌گونه کمکی به کودتاگران بکند.
نقش روزنامه نگاری چون سید ضیاء طباطبایی در کودتا همواره مورد سؤال بوده است. او چگونه با دیویزیون قزاق ارتباط داشت و چگونه رضاخان را به حمایت از خود واداشت؟ افکار او منتشره در روزنامه رعد و یا شرق ملغمه ای از هرج و مرج طلبی و عدم ثبات رای و طرفداری از انگلستان را می‌رساند. او به راستی وقتی حکم نخست وزیری را از شاه گرفت چه برنامه ای برای ایران داشت؟
شرح این را تقریباً در پاسخ‌های بالا داده‌ام. سید ضیاء روزنامه نگار باهوش و قابل و جاه طلبی بود که در نوجوانی در انقلاب مشروطه شرکت کرده بود و پس از مشروطه همیشه به عنوان یک روزنامه نگار فعال به اصطلاح دائماً توی گود بود. او از کسانی بود که عقیده داشتند آن هرج و مرج مستمر بالاخره سبب پاشیده شدن مملکت می‌شود و در نتیجه از وثوق الدوله و قرارداد ۱۹۱۹ پشتیبانی کرد. ضمن اینکه گروه آهن را خود تشکیل داد. او در آن دوره اگرچه شغلی جز روزنامه نگاری نداشت اما برای خود سیاستمدار جوانی به شمار می‌رفت و به ویژه با والتر اسمارت دبیر شرقی سفارت انگلیس و جیمز بلفوردستیار مستشار مالی دوست بود. برنامه‌اش هم همان بود که در اعلامیه‌اش به هنگام نخست وزیری آمده است: برقراری نظم و آرامش، اعتلا و عظمت ایران و پیشرفت و ترقی آن و شعارهایی از این دست.
چرا سید ضیا دست به بازداشت رجال سیاسی عمدتاً مشروطه خواه و البته زمین دار پرداخت؟ آیا اقدامات و سخنان او علیه اشرافی گری یک تبلیغ سیاسی پوپولیستی بود و یا او از اقدام این رجال بر علیه خود می‌ترسید؟
به هر دو دلیل. اعیان و اشراف همان نخبگان سیاسی بودند که در آن ۱۰-۲۰ سال وزیر و وکیل شده بودند و البته غالبشان زمین دار و (گاهی خیلی) ثروتمند بودند. سید ضیاء هم می‌خواست هم خطر واکنش آن‌ها را دور کند و هم جوانان ناسیونالیست مانند عارف قزوینی و میرزاده عشقی را هوادار خود سازد. تصنیف عارف در ستایش سید ضیاء پس از خروج او از ایران مشهور است: «ای جان من به فدایت بازآ/قربان رنگ سیاهت بازآ». چند سال پس از این عشقی در قصیده مجلس چهارم خود نوشت:
کافی نبود هرچه ضیاء را بستاییم/ از عهده نیاییم
من چیز دگر گویم او چیز دگر بود/ دیدی چه خبر بود …

منتشر شده در روزنامه قانون، سوم اسفند ١٣٩١

26 Sep 17:19

اقتصاد ايران را نمي‌توان سرپايي درمان كرد

by احمدسیف
روزنامه کاغذی یا انترنتی « تابناک» با من مصاحبه ای کرده است درباره اقتصاد ایران. بهتر دیدم اصل مصاحبه را به شکلی که برای شان فرستاده بودم اینجا بگذارم تا کسانی که به روزنامه دسترسی ندارند و یا حتی دارند بخوانند که من چه گفته ام. تنها پاسخ ها از من است بقیه را تابناک تنظیم کرده است.

 


دكتر احمد سيف استاد اقتصاد دانشگاه  ریجنتزدر گفت‌وگو با تابناك:

احمد سیف یا ایرج سیف متولد آمل نویسنده و مترجم کتب و مقالات اقتصادی، سیاسی و تاریخی است. وی در دانشگاه ریجنتز دارای مرتبهٔ Senior Lecturer بوده و اقتصاد تدریس می‌کند. برخی از آثار وی با نام مستعار بهروز امین نیز منتشر شده‌اند.


سیف کتب و مقالات بسیاری در زمینهٔ اقتصاد، سیاست و تاریخ مشروطه به رشتهٔ تحریر درآورده یاترجمه کرده‌است. از جمله كتاب‌هاي تاليفي وي مي‌توان به دربارهٔ فئودالیسم ایران قبل از مشروطه، نقدی بر تاریخ‌نگاران شوروی، اقتصاد ایران در قرن نوزدهم، مقدمه‌ای بر اقتصاد سیاسی، پیش‌درآمدی بر استبدادسالاری در ایران،  در انکار خودکامگی، چند مقاله دربارهٔ علی‌اکبر دهخدا،  تاریخ آشفته یا آشفته‌نگاری تاریخی؟ و همچنين اقتصاد و جامعهٔ ایران در قرن نوزدهم اشاره كرد. او در گفت و گوي پيش‌رو به بررسي شرايط كنوني اقتصاد ايران و راه‌هاي برون‌رفت از ركود و تورم اشاره كرده‌است. نكته جالب توجه در سخنان او تاكيدي است كه بر ناكارامدي روش‌هاي آزمون شده دارد و نوسازي اقتصاد را پروژه‌اي مرتبط با نوسازي ساير حوزه‌هاي زيست انساني جامعه مي‌داند.


 


 


*** به نظر شما مهم‌ترين مشكل كنوني اقتصاد ايران چيست؟


به احتمال زیاد مهم ترین مشکلکنونی اقتصاد تورم توام با رکودی است که براقتصاد ایران جاکم شده است. از سوئی می دانیم که درسال گذشته نرخ رشد اقتصادی منفی بود واقتصاد ایران 5.5% کش رفت و درعین حال خبرداریم که نرخ تورم درایران درجهان رتبه اول را دارد. البته در کنار این دو مشکل اساسی مسایلی دیگری هم هست که یا مستقیما از این دو مشکل نتیجه می شود و یا به عدم توفیق ایران در سیاست های بین المللی مربوط می شود مثل نکته ای که اخیرا آقای رئیس جمهور درباره کاهش چشمگیر درآمدهای نفتی ایران خبر داده اند. به این ترتیب با باید برای یافتن منابع جدید درآمدی کوشیدو یا باید از هزینه ها کاست و یا ترکیبی از این دو. هیچ راه دیگری برای برون رفت وجود ندارد. به این ترتیب، من اگرچه سالهاست از ایران به دورم ولی اجازه بدهید اشاره کنم که هرآن کسی که درد ایران داشته باشد، مشکلات اقتصادی ایران را می‌شناسد. پس تکرار این مشکلات، مساله‌ای را حل نمی‌کند. آنچه که بر سرش اختلاف نظر وجود دارد، ارجحیت‌ها و راه‌های برون رفت از وضعیت فعلی است. و در این‌جاست که تساهل و مدارا لازم می‌شود. چون اگر قرار باشد که جامعه ایرانی در جد و جهد برای یافتن راه‌برون رفت، تک‌صدائی  و مهم نیست کدام صدا، باقی بماند، نه فقط راه‌های برون رفتن به دست نخواهد آمد بلکه ‌ای‌بسا، زمینه برای تعميق این مشکلات فراهم خواهد گشت. پس دو نکته به هم پیوسته، توافق بر سر ارجحیت‌ها و پس آن گاه، بر سر راه‌های برون‌رفت از این وضعیت فعلی است که گفتم اقتصاد گرفتار مسایل پیچیده ای است.


 


***راه‌كار پيشنهادي شما براي برون‌رفت از ركود و عقب‌افتادگي چيست؟


به این سئوال شما در دوسطح می توان پاسخ داد. یکی این که برای مشکلات حادی که اقتصاد با آن روبروست چه باید کرد و دوم این که در میان مدت و درازمدت چه باید بکنیم که امکان پیش آمدن این وضعیتی که درآن هستیم کمتر بشود. درحال حاضر به اعتقاد من مشکل بیکاری و تورم دو مشکل بسیار اساسی اقتصاد ایران است.برای تخفیف هرکدام از این دو مشکل چند وچندین عامل را باید در نظر گرفت. برای مثال برای مقابله با تورم اگرچه کنترل رشد نقدینگی و کوشش برای هدایت نقدینگی موجود به فعالیت های مولدقدم های مفید و موثری است ولی به خودی خود کافی نیست. حوزه دیگری که باید مورد توجه دولت قرار بگیرد در عرصه توزیع است که باید دست واسطه ها و دلال ها را ازبازارها برید چون هر دلالی بدون این که ارزشی تولید کند چند درصد برقیمت می افزاید. از سوی دیگرمقابله با تورم بدون توجه به بهبود تولید درکشور عملی وامکان پذیر نیست. اگر موانعی برسرسرمایه گذاری هست باید رفته رفته این موانع رفع شوند. دولت باید استراتژی میان مدت و دراز مدت خود را روشن کند. چندین سال است که با تفسیر اصل 44 قانون اساسی قرارشد با واگذاری بخش عمده ای از اموال دولتی به بخش خصوصی درواقع بخش خصوصی سکاندار اقتصاد بشود. ولی شما بهتر از من می دانید که دراین سالها این واگذاری ها به چه صورتی انجام گرفت و بخش خصوصی درحال حاضر در چه وضعی است. برای برون رفت از عقب ماندگی هیچ راهی به غیر از برنامه ریزی برای یک اقتصاد بدون وابستگی به نفت نداریم. البته این کار در کوتاه مدت شاید عملی نباشد ولی باید برنامه ریزی شود. منابع درآمدی متفاوت از نفت- برای مثال مالیات مستقیم و حتی غیر مستقیم- برای دولت تدوین شود. چنین کاری هم بدون رونق تولید و بدون بهبود وضعیت مالی مردم عملی نیست و حتی اگربدون رونق اقتصادی اجرائی شود پی آمدهای فاجعه باری خواهد داشت. حالا که این نکته ها را گفته ام پس این نکته را هم بگویم که اگرچه مشکل اقتصاد ما بسیار جدی و مزمن است ولی لاعلاج نیست. علاوه بر کار و باز هم کار، لازم و ضروری است که همه امکانات مملکتی برای تخفیف این مشکلات بسیج شود و بسیج همگانی، بدون امنیت اجتماعی و فردی و احترام به حقوق و آزادی‌های فردی، همراهی و همگامی سراسری و تساهل و مدارا، غیر ممکن است. پس اولین کاری که باید بشود و باید این کار با همراهی همه صاحبان قدرت اعم از انتخابی و غیر انتخابی صورت بگیرد، گشایش سیاسی است. مشکلات بسیار پیچیده کنونی راه‌حل ساده و سرراست ندارند و تنها راه تخفیف این مشکلات روی‌هم انباشت کردن خرد جمعی هر آن کسی است که درد ایران دارد و این کار با نگاه امنیتی حاکم برفضای ایران غیر ممکن است. درهمه طول و عرض تاریخ، نظام‌های خودکامه و قائم به فرد عملکرد اقتصادی فاجعه باری داشته‌اند و ایران هم استثنا بر قاعده نیست. محدودیت‌هایي که بررسانه‌ها، برنشر، دانشگاه‌ها و موسسات پژوهشی اعمال شده است باید رفته رفته برطرف شوند.


 


***سوال اساسی  این است که اولویت‌های دولت آینده در عرصه‌های اقتصادی چه باید باشد؟


به نظر من مهم ترین کاری که دولت تازه باید بکند این که باید برای جلب اعتماد عوامل اقتصادی بکوشد. واقعیت این است که به  دلایل مختلف اقتصاد ایران دریکی دوسال گذشته وضع بسیار ملتهبی داشته است. التهابات بازار ارز و بعد چگونگی تغییر قیمت های هر روزه امان مردم را بریده است . به غیر از آخرین فرمایشات آقای روحانی درباره نقش بیشتر سپاه دراقتصاد- دولت تازه تا کنون خیلی خوب عمل کرده است. خبرداریم که برای ارایه بودجه ای که قابل اجرا باشد دارند کار می کنند و اینها همه خوب است و مفید. دروهله اول این مهم است که جلوی تغییرات چشمگیر نرخ ارز گرفته شود و بعد باید اقدامات لازم برای کنترل قیمت ها هم اتخاذ شود. مسئله دیگری که باید بهتر مدیریت شود مسئله یارانه های نقدی است. دولت باید با صداقت به مردم اعلام کند که امکان مالی پرداخت یارانه نقدی به همگان را ندارد. من با این ایده موافق نیستم که منابع تازه درآمدی ایجاد کنیم ولی یارانه نقدی هم چنان به همگان پرداخت شود. وقتی یارانه نقدی را به همگان می پردازید این که « هدفمند» کردن نیست. شما شکل یارانه را تغییر داده اید و بعد روشن نیست دلیل اقتصادی درپیش گرفتن این سیاست تازه دیگر کدام است.  بااین همه تعیین اولویت اقتصادی اگر با تدوین سیاست اقتصادی مناسب و موثر همراه نباشد، به بیان درد خلاصه می‌شود که کارساز نیست. و همین جا، بد نیست به اشاره بگویم که سیاست اقتصادی، فی نفسه درست و غلط ندارد و نمی‌توان با مباحث اقناعی و استدلال درستی و یا نادرستی یک سیاست اقتصادی را نشان داد. اگر از یک مثال بدیهی شروع بکنم، برای نمونه، نمی‌توان اثبات کرد که به عنوان یک معضل اقتصادی،  تورم  مهم تر است یا   بیکاری؟ برای بیکاران که درآمدی ندارند، تورم مساله اساسی نیست و به همین نحو، برای شاغلان که درآمدشان ثابت است و یا این که ثابت مانده است، بیکاری معضل قابل توجه و مهمی نیست. البته می‌توان مباحث درس‌نامه‌ای بر له یا علیه یک سیاست اقتصادی ارایه داد ولی شیوه ی برخورد درس نامه‌ها به مشکلات عملی و واقعی اگر مضر نباشد، که اغلب چنین است، مفید فایده هم نیست.


***پس چه باید کرد یا چه می‌توان کرد؟


 عرض کردم به گمان من در وضعیت فعلی عمده هدف دولت باید ثبات آفرینی باشد و جلب اعتماد عوامل اقتصادی وقتی اعتماد جلب شود آن وقت تمایل به همکاری بیشتر می شود. دولت باید درعمل خود  را خدمت گزار مردم بداند نه این که چپ و راست شعار خدمت گزاری بدهد- مثل دولت قبلی- و بعد منافع همان مردم را در تدوین و اجرای سیاست های اقتصادی درنظر نگیرد.  من گمان می کنم دولت فعلی بایدبا مردم ایران صادقانه برخورد کند و ازمردم برای حل مشکلات کمک بخواهد. من تردید ندارم که اگراقدامات اعتمادآفرین انجام بگیرد مردم هم حتما کمک خواهند کرد. و اما اگر اندکی کلی تر بخواهم پاسخ شما را بدهم باید بگویم  وقتی صحبت از تدوین سیاست اقتصادی می‌کنیم، اولین قدم بررسی مشکلاتی است که رفع کردنشان باید هدف و انگیزه تدوین آن سیاست اقتصادی باشد. ممکن است در نگاه اول، برای ما شیوه ی رفع یک مشکل چندان مهم نباشد ولی رفع مشکل اساسی است.
 اما در مورد ایران، مشکلات اساسی اقتصادی ما کدام اند؟ من براین نظرم که بسیاری از مشکلات دیگر ما به واقع پی آمدهای مشکل اساسی تری که دراین اقتصاد داشتیم و داریم و از شما چه پنهان به آن آن گونه که روا بود برخورد نکرده ایم. 


برای سادگی کار خودم، من فقط به یک مشکل اساسی اشاره می‌کنم: ضعف بنیه تولیدی دراقتصاد یا به عبارت دیگر، شکافی که بین تولید و مصرف دراین اقتصاد وجود دارد.


آغاز می‌کنم از چند نکته کلی، به دلایل گوناگون، اقتصاد ایران اقتصاد مولدی نیست. اگربیشتر به عقب بر نگردم حداقل در ۱۵۰ سال گذشته این خصیصه اصلی اقتصاد ماست و به همین خاطر، تقریبا همیشه بین تولید و مصرف در آن شکاف وجود داشته است. در مقطعی درقرن نوزدهم این شکاف را با صدور طلا و نقره از ایران پر کرده بودیم و بعد از پیدایش نفت، که همه چیزمان نفتی شد. یکی از شیوه‌های اندازه گیری این شکاف این است که به تراز پرداخت‌های بین‌المللی‌مان‌ نگاه بکنیم. البته همین جا بگویم که لازم است که به این تراز بدون توجه به دلارهای نفتی توجه کنیم. هدفم دراین مقایسه این است که ببینیم برسر این شکاف بین تولید و مصرف دراقتصاد چه آمده است! گفتم و باید تکرار کنم که این مشکلی نیست که در ۴ یا ۵ سال گذشته آغاز شده باشد ولی واقعیت این است که در این چند سال، شاهد رشد چشمگیر این شکاف بوده‌ایم. برای مقایسه توجه شما را به این آمارها جلب می‌کنم.
دردوره 1280 تا 1285  ارزش کل واردات ایران ۳۸٫۴ میلیون لیره و ارزش کل صادرات ما هم ۲۷٫۳ میلیون لیره بود. یعنی این شکاف برای این دوره معادل ۱۱٫۱ میلیون لیره بود که برای آن دوران با توجه به اندازه اقتصاد ایران درآن سال‌ها، میزان قابل توجهی است.
برای سال ۱۳۵۶ یعنی آخرین سالی که از رژیم گذشته آمار داریم، کل واردات ۱۳٫۵ میلیارد دلار و کل صادرات غیر نفتی هم ۰٫۵ میلیارددلار بود، یعنی این شکاف برای این سال، ۱۳ میلیارددلار بود.


درسال‌هاي 1373 تا 1376 یعنی سه سال پایانی ریاست جمهوری آقای رفسنجانی، کل واردات به ایران ۵۳ میلیارددلار و کل صادرات غیر نفتی ما هم تنها ۱۴ میلیارددلار بود، یعنی اندازه این شکاف برای این سه سال به ۳۹ میلیارددلار رسید.


سال‌هاي 80 تا 83  یعنی سه سال پایانی ریاست جمهوری خاتمی، کل واردات به ایران ۱۰۶ میلیارد دلار و کل صادرات غیر نفتی ما هم ۲۳ میلیارددلار بود، که میزان شکاف بین تولید و مصرف برای این سه سال می‌شود ۸۳ میلیارددلار.


سال‌هاي 83 تا 87  یعنی سه سال اول ریاست جمهوری احمدی نژاد کل واردات به ایران ۱۹۴٫۶ میلیارددلار و کل صادرات غیر نفتی ما هم ۵۵ میلیارد دلار بود یعنی کسری تراز پرداخت‌های اقتصاد غیر نفتی ما ۱۴۰ میلیارددلار می‌شود. یعنی برای این سه سال، ۱۴۰ میلیارد دلار از کالاها و خدماتی که دراقتصاد ایران مصرف شد، دراقتصاد ایران تولید نشده بود. اگراز جانب دیگر به همین ارقام نگاه بکنید مشاهده می کنید که درازای 140 میلیارددلار کالاها وخدماتی که درایران مصرف شد مشاغل قابل توجهی درایران ایجاد نشد. خوب این وضعیت از جمله می تواند خود را به صورت افزایش بیکاری نشان بدهد. از طرف دیگر وقتی به این میزان واردات دارید و بعد نرخ ارز ملتهب می شود- مثل این دوسال گذشته- خوب درآن صورت تورم وارداتی قابل توجه دارید. و بالاخره وقتی اقتصاد شما به این صورت به واردات وابسته می شود و بعد مواجه می شوید با تحریم ها و ناتوانی در فروش نفت خوب در آن صورت واردات هم نمی تواند به همان صورت و شکل سابق انجام بگیرد. وقتی این طوری می شود خوب شما به وضعی شبیه به آن چه در یک سال گذشته در اقتصاد ایران وجود داشت می رسید.   البته به اشاره بگویم که از آقای جهرمی وزیر کار احمدی نژاددرهمان سالها نقل شده است که گفت ۸۰ درصد آمارهای صادرات غیر نفتی ایران را قبول ندارند. البته اگر بخواهیم این روایت را در نظر بگیریم البته که میزان شکاف ۱۸۳٫۶ میلیارددلار می‌شود یعنی اگر ادعای ایشان درست باشد مشکل از آن چه که عرض می کند به مراتب بدتر است که از آن می‌گذرم.


 


يعني مي‌خواهيد بگوييد عملكرد خاتمي بهتر از احمدي‌نژاد بود؟



به جاي پاسخ مستقيم، باید توجه شما را به دو نکته دیگر هم جلب بکنم. درطول ۱۳۸۳ اگرچه کل صادرات غیر نفتی ما ۷ میلیارددلار بود، ولی خبر داریم که دولت- دولت آقای خاتمی ۸ میلیارددلار برای تشویق صادرات پرداخت. من در نوشته‌ای همان موقع، از این کار تحت عنوان « اقتصاد ملانصرالدینی» نام برده بودم که عملا ۸ دلار هزینه می‌کنیم تا ۷ دلار درآمد داشته باشیم. از سوی دیگر این را بگویم که در ۱۳۸۷ براساس آماری که بانک مرکزی منتشر کرد، کل واردات به ایران برای ۶ ماه اول سال ۳۵٫۵ میلیارددلار و کل صادرات غیر نفتی ما هم ۹٫۸ میلیارددلار بود. حتی اگر از « تصحیح» آقای جهرمی هم چشم پوشی کنیم، برای تمام سال اگر همین روال ادامه یابد، کسری تراز پرداختهای بین المللی (غیر نفتی) ما یا همان شکافی که پیشتر از آن سخن گفته‌ام ۵۲ میلیارددلار می‌شود. برای اقتصاد بي‌جاني مثل اقتصاد ایران، این رقم بسیار هم قابل توجه است.


این ضعف بنیه تولیدی، به گمان من، عمده ترین و پیچیده ترین معضل اقتصادی ماست و با رفع و تخفیف آن هم می توان جلوی رشد بیکاری را گرفت و هم می توان فشارهای تورمی را کمتر کرد. همین جا پس تاکید کنم که به نظر من دلایل عمده ضعف بینه تولیدی درایران غیر اقتصادی است. از طرف دیگر، باید براین نکته تاکید بکنم که تداوم تاریخی آن هم تصادفی نیست و تا موقعی که به ریشه نپردازیم این مشکل برطرف نخواهد شد.


***این ضعف توان تولیدی، چه تبعاتي براي اقتصاد ايران به همراه دارد؟


همین طور فهرست وار می گویم:


بیکاری آشکار و پنهان.


توزیع نابرابر درآمد و ثروت.


گستردگی فقر.


تورم مزمن.


عدم موفقیت در بازارهای بین المللی.


 بدهی خارجی که از مقدار واقعی و شرایطش خبر نداریم.


فرار سرمایه از ایران و کاهش ادامه دار و حیرت انگیز ارزش ریال.


ساختار مخدوش بازار و به ویژه وجود شرکت‌های عظیم نه دولتی – نه خصوصی.


*** چرا این گونه است؟


پاسخ من این است که حداقل در صدسال گذشته می‌خواستیم در ایران اقتصاد سرمایه داری داشته باشیم ولی برای ایجاد نهادهايی که برای اداره ثمربخش این نظام اقتصادی لازم است، کاری نکردیم. به عبارت دیگر، پوسته نظام اقتصادی ما سرمایه داری است ولی وقتی این پوسته را کنار می‌زنیم، چنان معجونی سر بر می‌زند که با هیچ الگوی شناخته شده‌ای جور در نمی‌آید.


تا ۱۹۰۶ که درایران هیچ گونه قانون مدونی نداشتیم. اگرچه به نظر این گونه نمی‌آمد ولی اقتصادی داشتیم سرشار از هرج ومرج و هرکی به هرکی. مالکیت جان و مال هم درنتیجه همین آنارشیسمی که حاکم بود، بلاتکلیف بود. یعنی شمای ایرانی امروز همه کاره بودید و فردا بر سردار. پی آمد اقتصادی این ساختار هم این می‌شود که اقتصاد با قحطی سرمایه گذاری درآن روبرو می‌شود و نتیجه اش هم ناپایداری تولید و ضعف بنیه تولیدی دراقتصاد است. پس از ۱۹۰۶ به ظاهر قانون دارشدیم ولی هنوز نهادهای دیگر را نداریم، ولی در ضمن، هرکس که تتمه قدرتی دارد، به قانون رفتار نمی‌کند و نتیجه این که، با بیش و کم تفاوتی همان الگوی قرن نوزدهمی ادامه پیدا می‌کند؛ با این تفاوت، که یواش یواش دلارهای نفتی را هم داریم که می‌تواند به عنوان سرپوشی برای کتمان شکافی که بین تولید و مصرف وجود دارد به‌کار گرفته شود. از آن زمان به بعد، نه فقط اقتصاد ما که بخش عمده‌ای از مصرف ما هم نفتی می‌شود. نه این که مالکیت خصوصی نداشته باشیم. داریم همان گونه که در قرن نوزدهم هم داشتیم، ولی امنیت مالکیت و به طور کلی امنیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و البته که اقتصادی نداریم. یعنی مهم نیست که در قوانین مدون من و شما ایرانی چه میزان حق و حقوق داریم به اصطلاح بر روی کاغذ چه‌ها امکان پذیر است و چه‌ها نباید بکنند، درعمل، تجربه زندگی مان این است که اکثریت مطلق مان حق و حقوقی نداریم. (البته می‌گویم اکثریت مطلق، چون همیشه بوده اند اقلیت بسیار کوچکی که برای هر کاری انگار جواز داشته اند!). خوب دراین فضا، یکی این که تصمیمات اقتصادی به شدت سیاسی می‌شود- یعنی شمای نوعی، به خاطر رابطه‌ای که با یک مقام صاحب قدرت دارید یک تصمیم اقتصادی می‌گیرید نه این که به اصطلاح ضرب و تقسیم اقتصادی اش را کرده باشید. و چون این گونه است، رانت خواری در این نظام به صورت « فضیلت» در می‌آید و ذهنیت اقتصادی آدمها را به تباهی بیشتر می‌کشد. رانت خواری هم اول و آخر مصیبت اقتصادی در همه جاست. وقتی امنیت نیست ووقتی که تکلیف خیلی چیزها از جمله حق و حقوق فردی، مالکیت و قرارداد، مشخص نیست، سرمایه گذاری درتولید غیرعقلائی می‌شود. دراین مجموعه وقتی مازاد دارید یا آن را درجائی دفن می‌کنید؛ سابق در باغچه منزل دفن می‌کردید و حالا در بانک فرنگ. اگر در لندن و زوریخ نشود این کار را کرد خوب مازاد را به دوبی یا مالزی می‌فرستید. یا برای این که به دست قدرتمندان نیفتد، بخش عمده اش را هزینه می‌کنید. هرکدام که بشود، اقتصاد از این مازادها جان نمی‌گیرد و توانمندتر نمی‌شود. جالب این که رانت خواری درایران، برخلاف ادعائی که شماری از اقتصاددانان می‌کنند درانحصار بخش دولتی نیست. تجار محترمی که دربخش خصوصی احتکار می‌کنند تا قیمت‌ها بالا برود، به جز رانت خواری مگر چه می‌کنند؟


متاسفانه این وضعیت کلی با اندک تغییر، آنهم عمدتا در سطح قضایا، شیوه غالب زندگی اقتصادی درایران است. و بنده عرضم این است که تا زمانی که کاربراین مدار می‌چرخد، مشکلات اقتصادی رفع نمی‌شود.


*** به سوال قبلي برگرديم. راه برون‌رفت را چه مي‌دانيد؟


به گمان من، برای برون رفت و یا حداقل تخفیف این مشکلات ما به اصلاحات اساسی سیاسی و اقتصادی نیازمندیم. بدون تحول سیاسی، سیاست‌های اقتصادی نمی‌تواند مددکار باشد و بدون تحول اقتصادی، تحول سیاسی پایدار نخواهد بود. به تجربه تلخ و شیرین بشریت، این دو اگر قرار است موفق باشند، باید با هم و با پشتیبانی و حمایت یکدیگر اجرا شوند. پیشاپیش به این نکته نیز اشاره بکنم که باید از تمایلی که می‌کوشد با وعده‌های غیر واقعی و  سریع السیر این مصائب را بر طرف نماید، مقابله شود. چون این مشکلات راه حل ساده و بی درد و حتی کم درد ندارند. آگاهی به این واقعیت‌ها اما تحمل درد را امکان پذیر می‌نماید.


نگاهی به این لیست مشکلات و مصائب اقتصادی نشان می‌دهد که ما به کار و برنامه ریزی هم زمان در چند حوزه نیازمندیم. به عنوان مثال، به گمان من، علت اصلی تورم در جوامعی چون ایران کمی تولید و کاهش ادامه دار ارزش ریال و افزایش خارج از کنترل عرضه ی پول در اقتصاد است. کم بودن تولید اگر چه ریشه ساختاری و تاریخی دارد، ولی کاهش ادامه دار ارزش ریال به سیاست‌های دولت و فرار سرمایه از ایران مربوط می‌شود. فرارسرمایه، اگر چه دلایل اقتصادی هم دارد ولی علت اصلی آن سیاسی و فرهنگی است. کاهش ادامه دار ارزش ریال به بیانی یکی از علل فرار سرمایه است و هم یکی از پیامدهای آن. قانونمند شدن امور و به ویژه تعیین تکلیف مالکیت خصوصی و بی تعارف، تقدس آن در یک نظام سرمایه داری، مقابله با مراکز چند گانه قدرت، مقابله جدی و قابل رویت ولمس با موارد عدیده قانون شکنی، کوشش عملی برای افزودن بر امنیت در جامعه بی گمان برای کاستن از تمایل به فرار سرمایه مفید خواهد بود. نه تنها این، بلکه اگر بتوانیم ایرانی‌ها را به وجود امنیت لازم و احترام به حق وحقوق اجتماعی شان متقاعد بکنیم، در آن صورت، سرمایه‌گذاری تولیدی هم دراین جا تشویق می‌شود وانجام می‌گیرد. حرکت در این راستا می‌تواند بستری باشد برای تخفیف و حتی حذف این شکاف و اما کمبود تولید، برنامه ریزی می‌خواهد.


*** با اين حال در دولت يازدهم نيز همچنان شاهد فعاليت‌هاي مشوق واردات بويژه در ستاد تدابير ويژه اقتصادي هتسين. آنها مي‌گويند دلار 1226 توماني به شكر و روغن وارداتي مي‌دهند تا جلوي تورم را بگيرند. به نظر شما اين نوع تصميم‌ها به نتيجه مي‌رسد؟


من همیشه گفته ام با الگوی رشد « واردات سالار» مخالفم و آن را چاره ساز نمی دانم. حتی اگردلارهای نرخ دولتی هم بدهید ولی کیفیت کنترل و نظارت شما بربازار کارآمد نباشد واردکنندگان از شما دلارهای ارزان را می گیرند و بعد کالاها را به قیمت دلار دربازار سیاه تبدیل کرده به مصرف کنندگان عرضه می کنند. عزیزانی که درایران ساکن اند بهتر از می دانند که آن چه عرض می کنم درایران اتفاق افتاده است. نه به گمان من بایددربرابر تمایلی که می‌کوشد فشارهای تورمی را با تشویق واردات تخفیف دهد مقاومت کرده، مضار این سیاست را نشان داد. فکر می‌کنم الان می‌دانیم که این سیاست درعمل به چه صورتی در خواهد آمد! برای کشوری چون ایران که منابع ارزی قابل اطمینان و قابل توجه ندارد، خطر این سیاست افزودن بر بدهی خارجی و بی اعتباری بین المللی است که به صورت بحران ارزش ریال در می‌آید و ضمن تشویق فرار سرمایه بر بحران تورمی می‌افزاید. پیشتر هم گفتم راه کم خرج تر و کم هزینه ترش این است که برای رفع موانع گسترش تولید درداخل بکوشیم. من یقین دارم که اگراراده سیاسی برای انجام این کار وجود داشته باشد دلیلی ندارد که این سیاست درعمل موفق نشود.


 


***با اين تعبير برخي سياستمداران و اقتصاددانان كه سياست‌هاي كلي اصل 44 مي‌تواند شاه‌كليد رشد اقتصادي باشد تا چه حد موافقيد؟


قبلا هم گفتم دروهله اول دولت باید استراتژی درازمدت مشخصی داشته باشد. جسارتاعرض می کنم که من گمان نمی کنم این استراتژی مشخص و معلوم وجود داشته باشد. خودتان هم بهتر می دانید که وقتی قرارشد این برنامه اجرا شود دولت آقای احمدی نژاد « سهام عدالت» را مطرح کرد و بعد حدودا 40% از واحدهائی که قراربود به بخش خصوصی واگذار شود دردست دولت باقی ماند. حالا هم تقریبا همگان می دانند که از آن چه که واگذار شد تنها 13% به بخش خصوصی و 87% به بخش نه دولتی- نه خصوصی- به اصطلاح « خصولتی»- بود. خوب به نظر من در اینجا نقض غرض شده است. الان هم هنوز هیچی نشده آقای روحانی درباره نقش اقتصادی سپاه حرفهای نگران کننده ای می زند. من سیاستمدار و فعال سیاسی نیستم ولی تا جائی که من می دانم نظامیان جایشان در پادگانهاست ووظیفه عمده شان هم حفاظت ازمرزهاو از امنیت کشور است نه در کارخانه ها. من بطور کلی هیچ گاه با سیاست های واگذاری موافق نبودم و نیستم ولی اگرقرار است چنین سیاستی اجرا شود این سیاست برای خودش حساب و کتاب دارد. یعنی همکاران اقتصادی بنده که به قول شما سیاست های اصل 44 را شاه کلید می دانند برایش مختصاتی بر می شمارند. یکی در حوزه مدیریت این واحدهاست و دیگری هم تاثیری است که برساختار بازاردارد و آن را رقابتی می کند. خوب اگر قرار باشد به جای یک انحصار دولتی شما یک انحصار خصوصی ویا حتی انحصار خصولتی داشته باشید خوب دلیلی ندارد که این سیاست که فاقد آن مختصات پیش گفته است هنوز « شاه کلید» باشد و باعث رونق اقتصادی شود. پس درجواب شما عرض می کنم که بستگی دارد که این سیاست ها را چگونه اجرا می کنید. اگر به صورتی که تاکنون اجرا شد شما دیگر اجزای این سیاست را پیاده کنید من گمان نمی کنم پی آمدش رشد اقتصادی و یا رونق اقتصادی ایران باشد. اجازه بدهید که اندکی کلی تر به این پرسش شما برگردم. دراین سال‌ها بودند اقتصاددانانی که بدون توجه به این وجوه «غیر اقتصادی» خواهان حذف دولت از زندگی اقتصادی و سپردن کارها به دست «بازارآزاد» درایران هستند. درموارد مکرر در این باره نوشته‌ام که من با این سیاست، موافق نیستم. آن هم به این دلیل ساده که وقتی تکلیف حق و حقوق فردی نامشخص باشد و دولت هم کارآمد نباشد، اقتصاد بازار هم نتیجه نمی دهد. برخلاف تصور این دوستان شما هیچ اقتصاد بازارگرائی ندارید که نهاد دولت در آن کارآمد نباشد. به همین خاطر، معتقدم که با تمایلی که می‌کوشد در جوامعی چون ایران دولت را از زندگی اقتصادی حذف کند نیز باید مقابله شود. آن چه باید بشود تصحیح عملکرد دولت و دیگر نهادها است نه حذف آن.


تا جائی که من می دانم هیچ نمونه تاریخی وجود ندارد که اقتصادی بدون نقش کارساز و موثردولت در اداره ی امور توسعه یافته باشد.


ثانیا، بخش خصوصی در ایران به دلایل گوناگون از جمله به دلایل عدم امنیتی که وجود دارد، فاقد خصلت کارآفرینی است و در وجوه عمده، تمایل زیادی به باج طلبی (Rent seeking) دارد و این خصلت نیز، خصلت تازه‌ای نیست. با حذف دولت از زندگی اقتصادی و بدون آن چه‌هائی که باید انجام بگیرد، این بخش به جای کوشش در راستای افزودن بر تولید ارزش و ارزش افزوده در اقتصاد، همه توان خود را صرف بخش توزیع كرده و می‌کوشد بدون دردسر به درآمدهای کلان تر دست یابد و این خصلتی است که چه در رژیم گذشته وچه در سال‌های اخیر عیان تر از آن بود که کتمان کردنی باشد. با همه کمبود‌هائی که در اقتصاد وجود داشت و دارد، این بخش به سرمایه‌گذاری برای افزودن بر تولید نه درگذشته علاقه داشت و در این راه پشتکار قابل توجهی نشان داد ونه در دوره حکومت کنونی و نه در آینده نزدیک نشان خواهد داد. البته شاید عامل اصلی، نبودن امنیت اجتماعی و بلاتکلیفی گسترده باشد ولی تن پروری و عادت به داشتن درآمدهای بادآورده هم درتداوم این مصیبت دخیل است که باید به طور جدی با آن مقابله شود.


*** با اين تحليل، براي خصوصي‌سازي بيشتر در اقتصاد ايران، چه تبعاتي پيش‌بيني مي‌كنيد؟


به نظرمن اگر قرار باشد بدون اصلاحاتی که لازم است، آن گونه که از قرائن پیداست، بخش‌های بیشتری در اختیار این بخش مسوولیت گریز ودلال مسلکم و یا بخش خصولتی قرار بگیرد، اقتصاد مملکت یا گرفتار بحران بی اعتباری بین المللی خواهد شد؛ به خاطر وارداتی که توانائی تامین مالی شان را نداریم،  یا تورم سیر صعودی خواهد گرفت. دلیل افزودن بر تورم هم این است که فعالیت‌های دلالی یکی از عمده ترین عوامل افزایش قیمت است چون هر دلالی بدون این که ارزش افزوده‌ای تولید کرده باشد، بسته به موقعیت، مقداری بر قیمت‌ها افزوده است. پس، قبل از هرچیز، راهی جز این نداریم تا همه ی امکانات را برای افزودن بر تولید ارزش وارزش افزوده در اقتصاد بسیج کنیم. و همین جا ست که بر می‌گردیم به ضرورت کنترل و محدود کردن قدرت سیاست پردازان و ایجاد شرایطی که امنیت اجتماعی ازحرف فراتررفته و با نهادهای لازم حمایت گردد.


پس، در این که در ایران با مشکلات و مصائب فراوانی روبرو هستیم و در این که ساختار اقتصادی و سیاسی مخدوش و غیرکارآئی داریم حرفی نیست. ولی به نظر من، راه مقابله با این قدرت‌های اقتصادی و راه تصحیح این ناهنجاری‌ها این نیست که سیاست‌هائی در پیش بگیریم که موجبات تقویت همین مافیای اقتصادی را فراهم بکنیم.
همین جا پس این نکته را هم بگویم که بازاری که شماری از اقتصاددانان درایران از آن حرف می‌زنند و از آن دفاع می‌کنند، یعنی بازاری مستقل از مداخلات گسترده و هرروزه‌‌ دولت، وجود خارجی ندارد.و اگر هم رگه‌های کم رنگی از چیزی شبیه به این نوع بازار در خاطره‌های گرد گرفته تاریخی بشر باشد، آن هم به مراحل اولیه نظام فئودالی و در مرحله ظهور وپیدایش مبادلات کالائی مربوط می‌شود که حتی در آن موقع نیز، پول در جریان به وسیله فئودال منطقه و یا سلطان ضرب می‌شد و از آن گذشته، نه حجم مبادلات قابل توجه بود و نه دائمی و ادامه دار. تولید،‌ تولید کالائی يعني تولید برای بازار نبود و تنها تولید مازاد برمصرف بود که به صورت کالا در آمده وارد مبادله می‌شد. این مازاد اگر در یک سال بود، ممکن بود در سال دیگر نباشد. ولی سرمایه سالاری در گوهر نظام متفاوتی است که با کالايی شدن تولید و نیروی کار خصلت بندی می‌شود و به همین خاطر است که مداخلات هر روزه دولت در بازار به شکل‌های مختلف، نه فقط موثر که ضروری می‌شود.


به این ترتیب حرف اصلی واساسی من این است که باید برای کارآمدشدن نهاد دولت و نهادها و سازمان های وابسته کوشش کنیم. قانون مداری باید درسرلوحه همه کارها قرار بگیرد. قانون بد را می توان به صورت قانون خوب تغییر داد. ولی قانون گریزی بلیه ای است که به غیر از خسارت چشمگیر اثر و پی آمد دیگری ندارد. وظایف نهادهای مختلف و به ویژه نهادهای نظارت گر –مثل مجلس شورای اسلامی و سازمان بازرسی کل کشور- باید به روشنی تعریف شودو همه امکانات مملکتی برای اجرای موثر و مفید این نظارت ها بسیج شود. مشکل دیگری که آن هم بسیاراساسی است گسترش فساد مالی واقتصادی درایران است. تا جائی که من می دانم اگر با گستردگی فساد مالی واقتصادی به طور جدی واساسی مقابله نشود رونق اقتصادی هم اتفاق نمی افتد. و این داستان می ماند برای فرصتی دیگر.


 


 

26 Sep 15:29

دستمال

by مهدی
رضا رادمنش

تو خودت از آن خوبی هایی رفیق

میخواهد حرف بزند و حرف بزند و حرف بزند بی آنکه بپرسد تو آیا میخواهی بشنوی؟ اصلاً حالت خوب است؟ توی منگنه ات میگذارد. اصلاً تو را نمیبیند که بخواهد چیزی بپرسد.
میخواهد به چیزی که میخواست برسد: به نوشتن تزش، به ریکامندیشن اش، به عشق و حالش، به جواب سوالش، به باز شدن گرهی که در کارش افتاده، به کم شدن دردش، به قرار ملاقاتش،.. تویی وجود ندارد. تو پلی، ابزاری. وسیله ای. دستمالی. کسی از ابزار تشکر میکند؟ کسی از دستمال کاغذی میپرسد که حوصله ی خشک کردن صورت را دارد؟ کسی بعد از رد شدن از پل، به عقب برمیگردد و "بودن" پل را میبیند؟
نه. حتی به قدر تشکری.
گاهی دنیا خیلی سنگین میشود. به قدر خفگی. و هر چقدر هم بخواهی که گونه ای دیگر باشی، این شسکت های پیاپی، این لمس انباشت خودخواهی های جاری در زندگی ات، نمیگذارد طور دیگری باشی. نمیگذارند "برای دیگری" بودن را تمرین کنی. با چشمهای بسته..

باید گفت حیف؟ یا باید گفت چه خوب؟ که هستند در این زمینه ی لزج گند سیاه کسانی - هر چند خیلی خیلی اندک- که میبینی هنوز در این میانه خوبی را دوام میاورند. که با این بودن عجیبشان، حالت را عوض میکنند...

این روزها، هر چه بیشتر دارم احساس میکنم که دنیا را دوست ندارم. و این چیزی را که زندگی مینامند.
16 Sep 14:38

جامعه شناسی بدن Sociology of body

by sociologicaltheories
مقدمه ای بر جامعه شناسی بدن

مقدمه

تا پیش از جریان مدرن در جهان ، بدن انسان به عنوان عنصری منفی با قابلیت گناه و کجروی و مانع تعالی روحی انسان دانسته می‌شد. همچنین تقابل‌های مرد/ زن، بدن مردانه/بدن زنانه، لذت متعالی/ لذت پست و ... زمینه بروز شاخه جدیدی در جامعه شناسی را تحت عنوان جامعه شناسی بدن فراهم آورد . شاید بخش اعظمی از پر و بال های این شاخه از جامعه شناسی ، مرهون ادبیات و جامعه شناسی فمنیستی باشد . در متن پیش رو سعی می شود زوایای مختلفی از این نظریه را کنکاش کرد.

متن

 رويكرد جامعه شناختي به بدن رويكردي نسبتا جديد در حوزه علوم اجتماعي است.  بحث هاي مختلف در مورد بدن، بدن مصرفي، بدن سالخوردهٍ، بدن كودكي، بدن به عنوان يك ابژه يا سابژه و ... در سال هاي اخیر بوده است که باب شده اند.

مذهب و بدن:

موضوع اولیه درباب بدن مالكيت بر بدن است . هر از چند گاهي در روزنامه ها و اخبار حوادث، مي خوانيم كه پزشكي به جرم كمك به خودكشي يا مرگ زود رس بيماران سرطاني مجرم شناخته شده است.  اينطور به نظر مي رسد كه علارغم  تقدس زدايي از امر مذهب هنوز هم بر سر مسايلي چون خودكشي بيماران دردمند(اتانازی)، و بيماران لاعلاجي كه سال ها روي تخت بيمارستان و آسايشگاه تحمل درد مي كنند،هنوز در بسياري از كشورها از جمله ايران،غير قانوني و جرم شناخته مي شود.

مثال دیگری که در باب مالکیت بدن مطرح است سقط جنين و جرم بودن يا نبودن آن است. اين كه هنوز قانوني كلي در اين مورد مطرح نشده كه در چه هنگام مي توان از اين امر استفاده كرد. مذاهب عموما مالکیت بدن را از آن خدا می دانند و افراد حق دخل و تصرف در آن را ندارند .

در كشورهاي توسعه يافته، به واسطه شناخت هاي فرهنگي و تحقيقاتي كه در حوزه فرهنگي انجام شده و آموزش هاي به هنگام، جوانان در مسئله روابط جنسي، آگاهي هايي كسب مي كنند كه مي توانند از بروز مشكلات اينچنيني پيشگيري نمايند. با اين همه در صورت رخداد اين گونه مسايل نيز این  جامعه است که حق زيست را به افراد متولد شده مي دهد نه منبع دیگر.

می توان گفت امروزه در بسياري از كشورهاي دنيا مالكيت خصوصی بر بدن وجود نداشته و فرد از جهت قانوني و مذهبي حتما بايد پروسه زندگي طبيعي خود را طي كرده و به مرگ طبيعي بميرد.

جامعه شناسی بدن در باره چه چیزی بحث می کند ؟ (بدن به عنوان واقعيت فرد)

همه ما مي دانيم كه در روزگار سابق... قبل از آغاز مدرنيته نگاه به بدن به عنوان هويت سنتي فرد بسيار متفاوت از چيزي كه امروز مي شناسيم بود. تا همين سال هاي پيش از انقلاب در ايران، فربه گي نشانه دارا بودن يا ثروتمند بودن بود. زيبايي شناسي بدن آنقدر متفاوت بود كه مي توان گفت بدن زيبا در دوره سابق با  چيزي كه ما به عنوان زيبا در اين سsociology of bodyال ها مي شناسيم، فاصله زيادي داشت. مورد ديدگري كه مطرح است ديده نشدن بدن در سال هاي پيشامدرن مي باشد. در طي سال هاي پس از جنگ جهاني دوم كه مصرف گرايي در كشورهاي سرمايه داري توسعه يافت و رقابت بر سر به دست آوردن بازار، مد را پديد آورد، بدن هاي افراد روز به روز بيشتر ديده شد و آن جنبه از هويت فرد كه در نور كم لباس ها ديده مي شد، اكنون در برق بدن هاي به تماشا گذاشته شده ديده شد.

خود بدن به عنوان چيزي كه بايد ديد نشانه اي بر طبقه افراد شناخته شد. مي دانيم كه امروز بدن هاي ما خواه و نا خواه تاثير بسياري در روابط اجتماعي ما دارند.  حتي براي اينكه شما برگه استخدامي يك شركت تجاري يا خدماتي را با موفقيت پركنيد، بايد شرايط فيزيكي مطلوبي داشته باشيد. بر خلاف سابق چاق بودن امري بسيار زشت تلقي شده و اين مورد تاثير شگرفي بر هويت افراد و لاجرم روحيه آنها مي گذارد. اين روزها كم نيستند افرادي كه به خاطر نداشتن ظاهر زيبا موفقيتي در پيدا كردن يك زوج مناسب ندارند. اين گونه است كه بدن به عنوان يك ابژه زيبايي شناختي مطرح شده و همه چيز را تحت شعاع قرار مي دهد.

از طرفي ميل به نشان دادن خود هر چه زيباتر باعث بيماري هاي عصبي مختلفي از جمله افسردگي هاي ناشي از سوء تغذيه و بي اشتهايي يا پر اشتهايي عصبي و ... شده است. مطب روان پزشكان پر شده از افرادي كه رابطه مطلوبي با هويت نازيباي خود ندارند. و از طرفي مصرف قرص هاي ضد چاقي و ... باعث بوجود آمدن زن هايي شده است كه ديگر قابليت دارا بودن فرزند را به عنوان يه مادر نداشته و آنقدر رنجور شده اند كه بدن طبيعي قابليت توليد مثل را از دست داده است. مسئله ديگر در اين حوزه سرد مزاجي هاي ناشي از عدم تناسب اندام به ويژه در جمعيت زنان است. اين گونه است كه بدن  نشانه طبقه اجتماعي و هويت ما محسوب شده و از نامطلوب بودن آن در رنج هستيم.

مد نيز به عنوان يكي از نشانه هاي طبقه اجتماعي دايما در حال عوض كردن رنگ شهروندان مي باشد. و اين خود به خود باعث تغييرات عمده در بازار پوشاك و ... شده و سرمايه داري از تبليغ براي پوشش استفاده بسياري مي برد. مي توان گفت يكي از دلايل عمده نيل به لاغري افراطي، تبليغات رسانه هايي است كه به شدت بر فساد فكر افراد جامعه تاثيرگذارند. رسانه هايي كه از منابع قدرت و نفوذ و سرمايه سود زيادي مي برند.

چيزي كه جامعه شناسان معاصر در مورد آن بحث مي كنند رابطه بين بدن، اجتماع، و سك س است. فوكو قدرت را در تظاهرات سك س، تحليل مي كند. بحث هاي زيادي در مورد 4 گانه تاريخ جنسيت وجود دارد. اين كه چگونه از طريق رسانه ها و... سرمايه داري وارد حوزه خصوصي افراد شده و شكل بدن ها را تغيير داده است. در اين مورد مي توان جداگانه به بحث پرداخت. اما چيزي كه مد نظر من* است خود مبحث سك س به عنوان ابژه اي است كه هنوز هم در برخي از كشوها، چون ايران در راس  موضوعيت قرار دارد. خود نوشتار سك س، در وبلاگ ها و مقاله هايي از اين دست، گوياي موضوعيت بي اندازه اين ابژه است. مباحثي كه فوكو در مورد قدرت و مقاومت مطرح مي كند، تحليل خوبي براي شرايط جوامعي از اين دست است. وقتي كه قدرت در حوزه خصوصي دست برده، و قوانين در تعارض جدي با شرايط اجتماعي كشوري قرار مي گيرند، اين ابژه هر روز موضوعيت بيشتري مي يابد. و تاثيرات بسياري در روابط خرد و كلان اجتماعي مي گذارد.... 

مباحث ديگري در حوزه جامعه شناسي بدن مطرح مي شوند، مباحثي چون بدن هاي سالخوره، بدن كودكي، پورنوگرافي و امر تصويري، اخلاق و جنسيت، محصولات باي تكنولوژي، ورزش و فراغت بدن و بدن در طراحی های جدید روی بدن! و  ...

همچنین می توانید نگاه کنید به مقاله جامعه شناسی بدن و بدن زن نوشته خانم دکتر شیرین احمدنیا

مآخذ :

*کمالی ، شقایق ، وبلاگ مشق نظریه

اباذری ، یوسف و حمیدی ، نفیسه ، جامعه شناسی بدن و پاره ای مناقشات ، فصلنامه پژوهش زنان، شماره 23 از دوره 6 (زمستان 1387)

13 Sep 09:09

مستندی از تهامی نژاد درباره مسکن در ایران دهه 60

by فکوهی
زهرا غزنویان
JPG.

تجمعی از زن‌ها و بچه‌ها در پس‌زمینه تصویر دیده می‌شود، مردها جلوترند و یکی دو سرباز با اسلحه نیز در آن حوالی مانور می‌دهندو لوکیشن، خانه‌ای آجری است که جماعت سعی دارند با دست و بدون هیچ ابزاری تخریبش کنند. سقف را که می‌ریزند، کنار هم صف کشیده و با دست خالی به دیوارها فشار می‌آورند. دیوار که فقط رجی از آجرهای قرار گرفته روی هم است تاب می‌خورد و با فشارهایشان بازی می‌کند. دیگر درحال ریختن

بیشتر بخوانید

13 Sep 09:09

اقتصاد کوچه

by مدنی
شایسته مدنی
eghtesad kooche_1.png

پورشافعی، مجید (1385)، اقتصاد کوچه: گزارش پول ملی ایران، هزینه‌های زندگی و دستمزدها در دو سده­ ی گذشته 1157-1357، تهران: گام نو، 307 صفحه.
"اقتصاد کوچه"، کتابی است نه کاملا در حوزه ­ی اقتصاد و نه کاملا تاریخی. بلکه روایتی است از سطح زندگی مردم و توان خرید آنها بعد از

بیشتر بخوانید

13 Sep 09:07

با مساله اسنودن، ایالات متحده کجروی امنیتی خودرا تشدید می کند! (لوموند دیپلماتیک: اوت 2013)

by فکوهی
دیوید پرایس ترجمه ی شهباز نخعي
snowden.jpg

تصویر: اسنودن
زمانی که مردم امریکا شنود تلفنی آل کاپون را رد می کردند.
هیچ کس از پی بردن به این که واشنگتن یک سیستم نیرومند جاسوسی در اختیار دارد تعجب زده نشد، اما افشاگری در مورد  وسعت و دامنه آن توسط متخصص رایانه ادوارد اسنودن یک رسوایی درسطح جهان پدید آورد.  این خبر درایالات متحده با نوعی بی تفاوتی و لاقیدی روبرو شد.  دیگر گذشته

بیشتر بخوانید

13 Sep 09:03

«من،رییس جمهوری بولیوی، بازداشت شده در اروپا» (لوموند دیپلماتیک: اوت 2013)

by فکوهی
اوو مورالس ترجمه ی شهباز نخعي
evo_morales.jpg

افشاگری های آقای ادوارد اسنودن از خصلت رشد یابنده جاسوسی امریکا، واکنش هایی بزدلانه  ازسوی رهبران اروپایی پدید آورد.  اما این رهبران در متوقف کردن هواپیمای رییس جمهوری بولیوی، اوو مورالس، که مظنون به همراه بردن اسنودن فراری بود، تردید نکردند.

بیشتر بخوانید

13 Sep 07:24

گفتگو با پیر بوردیو : آیا جامعه شناسی یک علم است؟

by فکوهی
رضا رادمنش

یکی از دلایل مشکل بودن جامعه شناسی این است که موضوع های مطالعه آن، مورد جدل هستند: چیزهایی که باید پنهانشان کرد، باید سانسورشان کرد؛ چیزهایی که برای آنها افراد حاضرند جانشان را بدهند . این در مورد خود پژوهشگر نیز صادق است که موقعیتش نسبت به موضوع های مورد مطالعه اش به بازی گرفته می شود. اما یک مشکل اساسی در جامعه شناسی آن است که افراد از آنچه ممکن است در پژوهش های خود بیابند وحشت دارند. جامعه شناسی، دائما پژوهشگری را که از آن استفاده می کند با واقعیت های سخت روبرو می کند و نومیدش می سازد. به همین دلیل است که برخلاف آنچه اغلب تصور می شود، جامعه شناسی تقریبا هرگز به آن رضایت هایی که یک نو جوان مثلا در تعهد سیاسی می یابد، دامن نمی زند. از این لحاظ جامعه شناسی دقیقا در نقطه معکوسی نسبت به علوم موسوم به «محض» یا «دقیقه» قرار می گیرد. که بی تردید دستکم در بخشی از خود ، پناهگاهی برای کسانی هستند که مایلند جهان را فراموش کنند و دنیاهای خالصی برای خود بیافرینند که در آن هیچ اثری از مسائل و مشکلات جهان واقعی، مسائلی همچون روابط جنسی یا سیاست نباشد. باز به همین دلیل است که آدم هایی با روحیه خیلی صوری یا صوری گرا عموما جامعه شناسانی ضعیف می شوند.

پیر تویلییه ترجمه ی ناصر فکوهی
5418489-pourquoi-les-romanciers-francais-devraient-lire-bourdieu.jpg

هر چند وجود جامعه شناسی را به خودی خود نمی توان زیر سئوال برد، اما علمی بودن این رشته گاه مورد شک قرار گرفته است. گروهی معتقدند که جامعه شناسی چیزی نیست جز یک گفتمان «ادبی» که هنوز رد پای ریشه های فلسفی اش در آن نمایان است. برخی دیگر، بر این باورند  که جامعه شناسی ابزاری است برای  اعتراض سیاسی و گاه موثر، اما بدون آنکه عینیتی در آن باشد. پرسش ما این است، جامعه شناسی واقعا چیست؟ و

بیشتر بخوانید

13 Sep 06:48

جامعه‌شناسی ادبیات در ایران (۳)

by روابط عمومی شهر کتاب
صحبت از چگونگی وضعیت علم جامعه‌شناسی ادبیات در ایران مانند بسیاری از رشته‌های دیگر، بیشتر محدود به تدریس آن رشته است و کمتر پویایی حوزه تولید نظری به معنای واقعی مد نظر است.
13 Sep 06:31

نظامیان در قدرت / امانوئل والرشتاین

by نقد اقتصاد سیاسی

sisi2

معمولاً به قدرت رسیدن نظامیان خبر بدی است. در مصر، از 1952 ارتش قدرت اصلی بوده است. برکناری پرزیدنت محمد مرسی به دست ارتش مصر کودتا نبود. کسی نمی‌تواند علیه خودش به کودتا دست بزند. آن‌چه رخ داد صرفاً این بود که ارتش روش اداره‌ی خود را تغییر داد. مدت زمانی کوتاه، ارتش اجازه داده بود که اخوان‌المسلمین پاره‌ای تصمیمات محدود دولتی را در اختیار داشته باشند. وقتی نظامیان رفته‌رفته دریافتند که اقدامات دولت مرسی شاید به افزایش چشمگیر قدرت اخوان‌المسلمین به زیان ارتش مصر بینجامد، ژنرال عبدالفتاح السیسی تصمیم گرفت که دیگر بس است و بی‌رحمانه دست به عمل زد تا قدرت متعارف ارتش را افزایش دهد.

نظامیانِ در قدرت عموماً به‌شدت ناسیونالیست و بسیار اقتدارگرا هستند. آنان تمایل دارند نیروهایی بسیار محافظه‌کار در قبال اقتصاد جهانی باشند. علاوه بر این، افسران ارشد نه‌تنها اجازه می‌دهند ارتش کارفرمای بلافصل فعالیت‌های اقتصادی باشد، بلکه تمایل هم دارند که از قدرت نظامی‌شان به‌مثابه شیوه‌ای برای ثروت‌اندوزی شخصی بهره ببرند. از 1952 ـ یا باید بگوییم دست‌کم از 1952 ـ که ارتش مصر قدرت بلافصل را در اختیار داشت در بیش‌تر اوقات این وضع حاکم بوده است.

آیا ممکن است نظامیان در سیاست ملی و جهانی نقشی ترقی‌خواهانه ایفا کنند؟ بله تردیدی نیست. گاهی ناسیونالیسمِ ارتش باعث می‌شود آنان در عرصه‌ی جغرافیای سیاسی به خطی ضدامپریالیستی گرایش پیدا کنند و نقشی پوپولیستی در تأمین نیازهای فرودستان داشته باشند. نقش اولیه‌ای که جمال عبدالناصر ایفا می‌کرد چنین حالتی داشت. اما پوپولیسمِ مترقی در نزد نظامیان عادی نیست چراکه در سطح داخلی به‌ناگزیر مستلزم درگیرشدن در فرایند چانه‌زنی است و این برای نظامیان سخت است. پوپولیسمِ مترقی تمایل دارد که دیدگاه‌هایش را بر کشورهای همسایه تحمیل کند، بنابراین دقیقاً همان عنصری تضعیف می‌شود که در عرصه‌ی جغرافیای سیاسی مترقی بود. این همان­قدر درباره­ی ناصر صادق بود که درباره­ی ناپلئون.

آن‌چه در مورد سرکوب اخوان‌المسلمین به دست ارتش جالب است واکنشی است که در داخل مصر و خارج از آن پدید آورده است. قبل از هر چیز به خاطر داشته باشید که قبل از آغاز شورش اولیه علیه حسنی مبارک در میدان تحریر در سال 2011 اخوان‌‌المسلمین پیمانی تلویحی با رژیم مبارک، یعنی با ارتش، داشتند که نقش محدودی (‌اندک‌شماری کرسی در مجلس  و محدود شدن سرکوب آن‌ها) در حیات سیاسی ایفا کنند

بنابراین وقتی جریان توده‌ای درخواست تغییر کردند و در میدان تحریر جریان یافتند، نه ارتش و نه اخوان‌المسلمین هیچ‌کدام چندان پشتیبان‌شان نبودند. اما وقتی به نظر ‌رسید شورش مردمی دارد اوج می‌گیرد، ارتش و اخوان‌المسلمین عجولانه به آن پیوستند تا با مصادره‌ی آن مهارش کنند. وقتی رقابت در نخستین انتخابات ریاست جمهوری مصر بدل شد به انتخاب از میان مرسی و یک چهره‌ی برجسته‌ی سابق در رژیم مبارک، هم چپ سکولار و هم رأی‌دهندگان میانه‌رو و ارتش مرسی را برگزیدند تا او بتواند با فاصله‌‌ی اندکی برنده شود.

وقتی مرسی تصمیم گرفت قانون اساسی جدیدی با گرایش قاطع اسلام‌گرایانه را به عرصه‌ی عمل آورد، رأی‌دهندگان سکولار به میدان تحریر برگشتند تا با مرسی مخالفت کنند. ارتش به آنان پیوست تا بار دیگر وضعیت را مهار کند. اکنون رأی‌دهندگان سکولار برای همان ارتشی که دو سال پیش‌تر محکومش می‌کردند هلهله کردند.

وضعیت سیاسی روشن بود. اخوان‌المسلمین و راست‌گرایان مصر (نیروهایی که مدت زمانی طولانی از مبارک پشتیبانی کرده بودند) هر دوشان رأی‌دهندگان کافیِ تحت امر داشتند تا در هر انتخاباتی که به میزان قابل‌قبولی درست انجام شود یکی از آن‌ها برنده باشد. نیروهای سکولار ـ حزب‌های متعدد سوسیالیست و میانه‌روهای طبقه‌ی متوسط که چهره‌ی شاخص‌شان در حال حاضر محمد البرادعی است، شمار بسیار قلیلی هستند. دست‌آخر، باید به یکی از این دو طرف بپیوندند در حالی که واقعاً نه خواهان راست‌گرایان هستند و نه خواهان اخوان‌المسلمین. سرانجام آن که سلفی‌های مصر به ائتلاف ضدمرسی پیوستند تا بدین ترتیب امیدوار باشند نفوذشان را در میان کنش‌گران مسلمان تقویت می‌کنند.

در بقیه‌ی جهان، هواداران اقدامات ارتش مجموعه‌ی غریبی هستند: اسراییل، عربستان سعودی و امارات متحد عربی، روسیه، الجزایر و مراکش و احتمالاً بشار اسد. ناخشنودها عبارتند از حماس، النهضه در تونس، ترکیه و قطر. هر طرف برنده شود ایالات متحد (و همچنین اروپای غربی) بازنده‌اند از این رو موضوع برایشان علی‌السویه است.

در مورد اسراییل مرسی تهدید به شمار می‌رفت درحالی‌ که ارتش مصر همچنان تنش‌زدایی نسبی را حفظ کند. در مورد عربستان سعودی، اخوان رقبای قدرتمندی در جهان عرب را نمایندگی می‌کنند. برای بشار اسد اخوان پشتیبانان بزرگ ارتش آزاد سوریه بوده‌اند. الجزایر و مراکش هردوشان سخت در تلاش‌اند نیروهای اسلام‌گرا را محدود کنند و از این رو از سقوط مرسی خوشحال شدند. در مورد روسیه، با سقوط مرسی لازم نیست تغییر مهمی در جغرافیای سیاسی منطقه اتفاق بیفتد و این چیزی است که روسیه خواهان است.

در مورد ترکیه (و همچنین النهضه در تونس) سقوط مرسی دفاع از دولت «میانه‌رو» اسلام‌گرا را تضعیف می‌کند. در مورد قطر، سقوط مرسی قدرت مبارزه‌اش را با عربستان سعودی کاهش می‌دهد.

 دولت ایالات متحد قبل از هر چیز خواهان ثبات در منطقه است. این کشور در صورت لزوم آماده‌ی همکاری با مرسی بود. این کشور مدت زمان درازی نزدیک‌ترین پیوندهای ممکن را با ارتش مصر داشت. ایالات متحد تلاش کرده است بین دو طرف بچرخد، ولی هیچ‌کدام و همین‌طور نومحافظه‌کاران و پشتیبانان حقوق بشر در امریکا از این مواضع رضایت نداشتند.

اهرمی که امریکا درقبال مصر دارد و درشرایط فعلی نمی تواند مورد استفاده قراربگیرد کمک مالی است که 80% آن به ارتش تعلق دارد. یک دلیلش آن است که عربستان سعودی و امارات تا به همین جا بیش از پولی که امریکا می‌داده، به مصر پول داده‌اند. دوم آن که نیاز دولت امریکا به ارتش مصر بیش از نیاز ارتش مصر به امریکاست. ارتش مصر مایل است تجهیزاتش را از ایالات متحد خریداری کند. اما  اگر از این تجهیزات محروم شود می‌تواند آن را از جای دیگر خریدار کند. دولت ایالات متحد به ارتش مصر در مورد منطقه‌ی پروازی، همکاری‌های جاسوسی، اطمینان در مورد تنش‌زدایی با اسراییل و بسیاری موارد دیگر نیاز دارد که برای آن‌ها جایگزینی نیست. ازاین‌رو، اوباما بدون هیچ‌گونه تهدید جدی تنها به اداهای نمادین دست زد.

راست مصر برنده شده و چپ بازی را باخته است (ولو آن‌که هنوز آن را نپذیرفته باشد) و اخوان‌المسلمین به فعالیت زیرزمینی دست خواهد زد و شاید باردیگر و این‌بار قدرتمندتر پدیدار شوند.

یکم سپتامبر 2013

(ترجمه: پرویز صداقت)

امانوئل والرشتاین

امانوئل والرشتاین

© مالکیت معنوی این اثر متعلق به امانوئل والرشتاین و کلیه‌ی حقوق برای ایشان محفوظ است. دانلود کردن، انتقال الکترونیکی به غیر یا پست الکترونیک این نوشته به دیگران و یا قرار دادن آن در پایگاه‌های اینترنتی غیر تجاری، مجاز اعلام شده مشروط براین که تمامی اثر به طور کامل منتشر و بخش مربوط به حق مالکیت معنوی نمایش داده شود. به منظور ترجمه یا انتشار این اثر به شکل چاپی و/ یا به هر شکل دیگر از جمله انتشار آن در پایگاه‌های تجاری روی اینترنت و یا نقل قول از بخش‌هایی از آن با نویسنده در آدرس immanuel.wallerstein@yale.edu  یا شماره نمابر (۱-۲۰۳-۴۳۲-۶۹۷۶) تماس حاصل فرمایید.

این یادداشت‌ها که دو بار در ماه منتشر می‌گردند، با هدف اندیشیدن به صحنه‌ی جهان معاصر، نه از نگاه تیترهای خبری آنی، که از منظری درازمدت است.


Tagged: مصر, کودتا, پرویز صداقت, امانوئل والرشتاین, بهار عربی
13 Sep 06:19

امپریالیسم، فرقه‌گرایی و انقلاب سوریه / گفت‌وگو با ژوزف داهر

by نقد اقتصاد سیاسی

syria2

 

توزان قوای کنونی در سوریه را چه‌گونه مشخص میکنید؟

توازن قوای نظامی به‌وضوح به نفع رژیم است. هم‌پیمانانش به‌طور دایم به او سلاح می‌هند. پول زیادی به آن‌ها می‌رسد و حزب الله به‌طور مستقیم در درگیری‌ها شرکت دارد و سربازان تازه را آموزش می‌دهد.

از سوی دیگر ارتش آزاد سوریه به‌طور کامل فاقد حمایت مادی و مالی واقعی است. بعضی از کشورهای خلیج فارس به‌شدت از نیروهای بنیادگرای ارتجاعی مثل جبهه النصره و دولت اسلامی عراق و شام حمایت مالی می‌کنند. آن‌ها از نیروهای بنیادگرای ارتجاعی حمایت می‌کنند تا انقلاب سوریه را به صورت یک جنگ فرقه‌گرایانه دربیاورند. پیروزی انقلاب در سوریه و گسترش آن در منطقه خطر بزرگی برای این رژیم‌هاست. نباید فراموش کنیم که تنش بین ارتش آزاد سوریه و نیروهای بنیادگرای جبهه النصره و دولت اسلامی عراق و شام اخیراً بسیار تشدید شده است. نیروهای بنیادگرا متهم شده‌اند که بعضی از اعضای ارتش آزاد سوریه ازجمله فادی الکوش فرمانده‌ی ارتش آزاد سوریه و دو تن از برادران او را به قتل رسانده‌اند.

جریان دولت اسلامی عراق و شام هم نیروهای ارتش آزاد سوریه را از چند منطقه‌ای که آزاد کرده بود بیرون راندند و اعلام کرده که می‌خواهد در آن‌جا امارت اسلامی دایر کند درحالی درجبهه‌های حلب، حُمص و خان العصل درخط مقدم نمی‌جنگند. با وجود برتری نظامی رژیم و توان قابل توجه آن برای خرابی وانهدام اراده‌ی نهضت مردمی سوری‌ها کاهش نیافته است. دربسیاری از مناطق در سرتاسر سوریه تظاهرات و دیگر اشکال اعتراض دایماً ادامه دارد.

مردم سوریه دربرابر این نیروی به‌شدت نابرابر نظامی چه‌گونه به مبارزه ادامه می‌دهند؟

راه برای بازگشت به رژیم اسد مسدود شده است و بدیلی وجود ندارد، مگر ادامه‌ی انقلاب. یکی از عمده‌ترین شعارهای مردم درطول تظاهرات این بود که «می‌میریم ولی ذلت نمی‌پذیریم». به‌علاوه جنبش مردمی سوریه می‌داند در صورت توقف از سوی رژیم به شدیدترین صورت سرکوب خواهد شد.

آیا می‌توانید بعضی از عوامل اقتصادی و اجتماعی که باعث این نهضت شد را توضیح بدهید.

اعتبار بورژوائی رژیم از 1970، از وقتی آغاز شد که حافظ اسد به قدرت رسید و به بعضی از سیاست‌های رادیکال دهه‌ی 1960 که جناح چپ حزب بعث اجرا می‌کرد پایان داد. وقتی پسرش بشار اسد در سال 2000 به قدرت رسید این فرایند با اجرای سیاست‌های اقتصادی نولیبرالی تشدید شد. این سیاست‌ها به‌خصوص به نفع یک اقلیت الیگارشی بود. رامی مخلوف ـ پسرعموی بشار اسد ـ شکل مافیایی فرایند خصوصی‌سازی رژیم را نمایندگی می‌کند. فرایند خصوصی‌سازی باعث ایجاد انحصاراتی شد که در اختیار بستگان بشار اسد است و این در حالی است که کیفیت کالاها و خدمات بسیار بدتر شده است. این اصلاحات اقتصادی نولیبرالی باعث شد که قدرت اقتصادی اقلیت قدرتمند و غنی بیشتر شود. درعین حال بخش مالی، بانک‌های خصوصی، شرکت‌های بیمه و بازار سهام دمشق و بسیاری از مؤسسات معاوضه‌ی پول رشد بسیار داشتند. سیاست‌های نولیبرالی موجب رضایت طبقات ثروتمند و سرمایه‌گذاران خارجی ـ به‌خصوص آن‌ها که از منطقه‌ی خلیج فارس آمده‌اند ـ شد و به زیان اکثریت جمعیت سوریه ـ به صورت افزایش تورم و بالارفتن هزینه‌ی زندگی ـ بود.

این سیاست‌ها که از سال‌های اولیه‌ی 2000 با سرکوب وحشیانه‌ی حرکت‌های اعتراضی کارگری تشدید شد پی‌آمدهای ویرانگری داشت. سهم سرمایه در تولید ناخالص داخلی در 2005 به 72 درصد رسید و این در حالی است که بیش از یک‌سوم جمعیت به زیر خط فقر رفتند و با روزی کم‌تر از یک دلار درآمد زندگی می‌کنند. نزدیک به نیمی از جمعیت هم درآمد روزانه‌شان کم‌تر از دو دلار است. قبل از انقلاب میزان بیکاری 20 تا 25 درصد بود (بیکاری جوانان زیر 25 سال 55 درصد بود. آن هم در کشوری که 65 درصد از جمعیت‌اش کم‌تر از 30 سال سن دارند). درصد کسانی که درسوریه زیر خط فقر زندگی می‌کنند از 11درصد در 2000 به 33درصد در 2010 رسید. این یعنی درحدود هفت میلیون سوری نزدیک و یا زیر خط فقر زندگی می‌کنند.

اعتراضات در ادلیب و درعا و همین طور در محدوده‌ی دمشق و حلب، این مناطق مرکز عمده‌ی هواداران حزب بعث هستند و دراعتراضات دهه‌ی 1980 شرکت چندانی نداشتند. این درواقع نشان می‌دهد که قربانیان سیاست‌های نولیبرالی به انقلاب پیوستند.

در مناطقی که مخالفان رژیم اداره می‌کنند کمیته‌های هماهنگی محلی چه نقشی دارند و چه‌قدر حمایت می‌شوند؟

این کمیته‌ها تنها یک بازیگر در یک نهضت بسیار بزرگ‌تر مردمی هستند که فعالیت‌هایش به‌ویژه در زمینه‌ی‌ تهیه‌ی اطلاعات و ویدئوی تظاهرات متمرکز است ولی با شوراهای مردمی محلی هم همکاری می‌کنند و به جمعیت محلی و به مهاجران داخلی خدمت‌رسانی می‌کنند. ما باید سعی کنیم نقش کمیته‌ها و سازمان‌های مردمی را در تداوم فرایند انقلابی دریابیم. آن‌ها بازیگران نهایی در این فرایند هستند و امکان می‌دهند تا نهضت مردمی بتواند مقاومت کند. البته غرض نادیده‌گرفتن نقش مقاومت مسلحانه نیست ولی حتی مقاومت مسلحانه هم برای تداوم مبارزه به نهضت مردمی وابسته است و بدون نهضت هم آن‌ها هیچ شانسی نخواهند داشت.

واکنش شما به کسانی که از موضع چپ می‌گویند که مخالفان سوری درواقع بازیچه‌ی امپریالیسم غربی و کشورهای ثروتمند نفتی خلیج فارس‌اند چیست؟

مشکل بعضی از چپ‌اندیشان غربی ـ به‌خصوص استالینیست‌ها ـ این است که آن‌ها فرایند انقلابی سوریه را تنها از منظر ژئوپلیتیک بررسی می‌کنند و کاملاً سازوکارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را که در سوریه وجود دارد نادیده می‌گیرند. خیلی از آن‌ها هم برخی از دیگر کشورهای منطقه و روسیه و سوریه را دولت‌های ضد امپریالیستی می‌دانند که با امریکا مبارزه می کنند. این تحلیل در همه‌ی سطوح نادرست است. انتخاب ما نمی‌تواند این باشد که بین امریکا و عربستان سعودی از یک سو و فلان کشور و روسیه از سوی دیگر انتخاب کنیم. انتخاب ما توده‌های انقلابی هستند که برای آزادی خود مبارزه می‌کنند.

همانطور که پیر فرانک تروتسکیست فرانسوی نوشت «بگذارید در نظر داشته باشیم که هیچ نظریه‌پرداز مارکسیست ماهیت سیاسی یک رژیم بورژوایی را با موضع‌گیری‌اش در حوزه‌ی سیاست خارجی تعریف نکرد بلکه تنها و به‌سادگی معیار تعیین ماهیت سیاسی موضعی است که در برابر طبقاتی که جامعه‌اش را می‌سازند می‌گیرند».

به‌علاوه هر دو طرف سعی کرده‌اند که راه حلی از بالا را تحمیل کنند که رژیم را با یک راه‌حلی یمنی (رییس رژیم را تغییر بده ولی ساختار را حفظ کن) حفظ کنند. تنها تفاوتی که بین دولت‌های غربی و نظام‌های موروثی منطقه‌ی خلیج فارس از یک سو و ایران و روسیه و چین از سوی دیگر وجود دارد سرنوشت دیکتاتور بشار اسد است. روسیه می‌خواهد دیکتاتور را حفظ کند در حالی که نیروهای غربی یک رهبر تازه می‌خواهند که حتی بیش از اسد درخدمت منافع آن‌ها باشد.

گزارش‌هایی شده است که نیروهای مسلح بنیادگرا به دیگر گروه‌های مخالف حمله کرده‌اند. چه پی‌آمدی این حملات روی مخالفان داشته است و نیروهای انقلابی چه‌گونه عکس‌العمل نشان دادند؟

توده‌های انقلابی سوری به‌طور روزافزونی با سیاست‌های ارتجاعی و اقتدارگرایانه‌ی این گروه‌ها مخالفت کرده‌اند. در شهر راکا که از مارس 2013 از کنترل نیروهای رژیم آزاد شده است تظاهرات فراوانی در اعتراض به فعالیت‌های اقتدارگرایانه‌ی جبهه النصره و دولت اسلامی عراق و شام صورت گرفته است. درحلب و دیگر شهرها هم تظاهرات مشابهی در اعتراض صورت گرفته است.

باید یادآوری کنم که جبهه النصره حتی از معامله با رژیم اسد هم ابا نکرده است. برای نمونه رژیم ماهانه 150 میلیون لیر سوری (حدودا 2.4 میلیون دلار استرالیا) به جبهه می‌پردازد تا جریان نفت از دو خط لوله اساسی در بانیاس و کاتاکیا ادامه یابد. جنگجویان جبهه النصره در دیگر قرارهای مشابه هم شرکت دارند.

شورای ملی سوریه به جای دفاع از اصول انقلاب و به جای توسعه‌ی جنبه‌های دموکراتیک ارتش آزاد سوریه به این گروه‌ها که از همان ابتدای تشکیل‌شان ضدانقلابی بودند امکان داد تا گسترش پیدا بکنند بدون این که آنها را محکوم کند و حتی به صورت پوششی برای آن‌ها درآمد. این گروه‌ها درست مثل رژیم سوریه می‌خواهند مردم سوریه را به فرقه و گروه‌های نژادی تقسیم کنند. انقلاب سوریه ولی می‌خواهد تقسیم فرقه ای و نژادی را در هم بشکند.

واکنش به حمله‌های گروه‌های بنیادگرا در منطقه‌ی کردها چه بود؟

ماشاهد حمایت کمیته‌های خلقی متعدد در سوریه از توده های کرد و در مخالفت با عملیات گروه‌های بنیادگرا بودیم. بخش‌هایی از ارتش آزاد سوریه پراکنده‌اند. بعضی درکنار بنیادگراها جنگیدند ولی دیگران به نیروهای میلیشای کردی پیوستند و سوءاستفاده‌ی نیروهای بنیادگرا را محکوم کردند.

موضع‌گیری سنتی در میان بنیادگراها، ملی‌گراها و لیبراq1ل‌ها این بود که حقوق فرهنگی کردها را به رسمیت می شناختند ولی خود مختاری را قبول نداشتند. جریان چپ انقلابی در سوریه تعهد خود به حمایت از حق تعیین سرنوشت مردم کرد سوریه را تکرار کرده است. همراهی و حمایت ما از حق تعیین سرنوشت کردها با این خواسته‌ی ما تناقض ندارد که ما نه‌تنها می خواهیم مردم کرد یک شریک کامل در مبارزه علیه رژیم جنایتکار اسد باشند بلکه در ساختن آینده یعنی یک سوریه سکولار، دموکراتیک و سوسیالیست هم مشارکت کامل داشته باشند.

در میان نهضت انقلابی سوریه چه جریان‌ها و سازمان‌های چپی درگیرند؟

از زمان آغاز فرایند انقلاب در سوریه نیروهای متعدد چپ دراین فرایند مشارکت داشتند. ما شاهد وجود گروه‌های متعدد چپ و جوانان هستیم که در فرایند انقلابی مشارکت دارند. در کمیته‌های مردمی شرکت می‌کنند. تظاهرات را سازمان‌دهی می‌کنند و به مردم درکلیت‌اش خدمت‌رسانی می‌کنند. به‌طور عمده نیروهای چپ به جای درگیرشدن در مبارزه‌ی مسلحانه به کارهای مدنی پرداختند.

از همان آغاز با وجود ظرفیت محدودمان، ما در جریان چپ انقلابی هرگز از درگیرشدن کامل با انقلاب کوتاهی نکرده‌ایم و خواهان دموکراسی و سوسیالیسم بودیم و هستیم. ما در کنار مردم و همه‌ی نیروهای دموکراتیک برای پیروزی این انقلاب بزرگ مردمی مبارزه کرده‌ایم همان طور که برای تشکیل یک حزب کارگری سوسیالیستی مبارزه می‌کنیم.

23 اگوست 2013

ژوزف داهر عضو جریان چپ انقلابی سوریه است.

مقاله‌ی بالا ترجمه‌ای است از:

Joseph Daher, Imperialism, sectarianism and Syria’s revolution

(ترجمه: احمد سیف)


Tagged: مداخله بشردوستانه, ژوزف داهر, احمد سیف, بهار عربی, سوریه
12 Sep 08:27

يادداشتي در باب چهره‌سازي‌هاي فيس‌بوک - از مراد فرهادپور و مازیار اسلامی

by دکترهوشمند
اکنون دهه‌هاست که ما همگي ساکن دهکده جهاني هستيم، دهکده‌اي درست با همه مشخصات خوب و بدي که اجتماعي از آدميان را در قرون وسطي به رعاياي دست‌به‌سينه و به تعبيري «دهاتيِ» ارباب بدل مي‌ساخت. بي‌شک حتي در دهکده‌هاي قرون وسطي نيز مي‌توان ويژگي‌هايي يافت که با حرکت اجتماع بشري به سوي رهايي و رستگاري سازگار بوده است...
12 Sep 06:31

لحظه های آخر، مستندی درباره تجاوز به دختران باکره پیش از اعدام

by admin55

در روز جهانی حمایت از قربانیان شکنجه، مجموعه”عدالت برای ایران” فیلم مستندی تحت عنوان “لحظه های آخر” را  منتشر کرد. این مستند در مورد تجاوز به دختران باکره پیش از اعدام، در دهه های شصت است و در آن زندانیان سیاسی زن و خانواده های جانباختگان، شهادتهای خود را درباره این نوع شکنجه های تکان دهنده که در دهه ۶۰ انجام می شد، بیان کرده اند.

در فیلم لحظه های آخر، نشان داده شده چگونه تجاوز به دختران باکره که در قالب ازدواج موقت پیش از اعدام انجام می شده، سازماندهی و با اطلاع مقامات بالاتر انجام می شده است.

مجموعه “عدالت برای ایران” همچنین تحقیقی را تحت عنوان “جنایت بی عقوبت” درباره تجاوز و شکنجه جنسی به عنوان یکی از روشهای خاموش کردن صدای اعتراض زنان فعال مدنی و سیاسی انجام داده است. جلد اول این تحقیق که به دهه ۶۰ می پردازد و جلد دوم آن که مربوط به شکنجه جنسی زنان در دهه ۷۰ و ۸۰ است را در این نشانی می توانید دانلود کنید (+)

عدالت برای ایران در معرفی این فیلم مستند چنین آورده است: “قربانیان شکنجه جنسی در جمهوری اسلامی ایران نه تنها هیچگاه مورد حمایت نهادهای قانونی قرار نگرفته اند بلکه عاملان و آمران این شکنجه ها، به طور گسترده ای مصون از پاسخگویی و مجازات باقی مانده اند. ما براین باوریم که هیچ نوع حمایتی از قربانیان شکنجه در ایران، بدون پایان یافتن زنجیره مصونیت شکنجه گران و آغاز روند دادخواهی جان به در بردگان و خانواده های آنان ممکن نخواهد بود. دولت جمهوری اسلامی ایران باید به تعهدات بین المللی خود در زمینه توقف شکنجه و حمایت از قربانیان شکنجه مطابق  عمل کند.”

قسمت اول؛ فیلم- مستند“لحظه های آخر”

Click here to view the embedded video.

قسمت دوم؛ شب های بی نهایت زنان زندانی

Click here to view the embedded video.

قسمت سوم؛ شکنجه جنسی در زندانهای ایران- شهادت آذر آل کنعان

Click here to view the embedded video.

قسمت چهارم؛ شکنجه جنسی در زندانهای ایران- شهادت توبا کمانگر

Click here to view the embedded video.

قسمت پنجم؛ شکنجه جنسی در زندانهای ایران- شهادت مارینا نمت

Click here to view the embedded video.

 

09 Sep 07:28

کابوس بچه های چین

by سعید داورپناه

نیت اصلی هنرمند چینی Zhang Linhai را می توان با کمی تمرکز بر روی تصاویر بچه های ترسیده و بهت زده که در یک فضای کابوس مانند نقاشی شده اند، تشخیص داد.

◄ BackPicture 1 of 10Next ►

 ترس از اجتماعِ هم شکل، گریزی پروازِ گونه از انبوه پرچم های سرخ، ژست های عجیب و خودکم بینانه، تکیه بر آرمان هایی سرخ بادکنکی، به صف شدن در یک مسیر طولانی و بسیار منظم که هویت فردی را به زیر سئوال می برد و  نگاه مردد و یاس آلود به افق آرمانی که دیگر چیزی در آن مشاهده نمی شود. این همه بخشی از کابوس کودکانه نسلی است که در سیستم مدیریت بی روح و خشن و سرشار از تبلیغات زندگی کرده اند.

 Zhang Linhai

http://www.dailyartfixx.com/2011/09/27/zhang-linhai-painting-2/

 شد.