Shared posts

13 Sep 21:31

کمک برای انجام پایان نامه و تحقیقات فمینیستی

by نسرین
دانشجویان عزیز جامعه شناسی، به ویژه فمینیست های عزیز
اگر برای تحقیقات کلاسی و یا پایان نامه دنبال سوژه هستید، من با کمال میل حاضرم کمک کنم: معرفی موضوع و منابع اصلی، معرفی و ارتباط دادن با افراد و تشکل های داخلی و خارجی، روش تحقیق.
برای اخبار زنان من حدود 40 تگ دارم که تقریبن اغلب مسائل مهم زنان را پوشش می دهد که می توانم در اختیار شما قرار دهم.
اولویت با کسانی است که موضوع تحقیقشان به اولویت های مد نظر من نزدیک تر باشد: مهریه، شروط ضمن عقد، اجازه خروج از کشور، تحصیلات عالی، کار خانگی
بشتابید!
17 Aug 05:59

غیر گریه مگه کاری می شه کرد

by مرضیه رسولی
بدترین مدل رستوران رفتن اینه که دستت رو بذاری رو اسم غذاها و فقط زل بزنی به قیمت. منم همیشه بدترین رو انتخاب می کنم چون چاره ی دیگه ندارم، مگه اینکه هوس یه غذای خاص داشته باشم یا مهمون باشم که اونجوری هم همواره به ضررم می شه. معمولن وقتی غذامو خوردم و منتظر صورت حسابم یکی که در اون لحظه قیافه ش خیلی شبیه مسیح شده، به ناگاه بلند می شه و از همه می خواد غلاف کنن: "همگی مهمون من" بعد خیلی شاهانه از جیبش کارتش رو درمیاره و می ده به گارسون. ولی دیگه چه فایده، چون من با نگاه به جیب خودم غذامو انتخاب کرده بودم.

 یه بار که غیر این شد، تجربه ی تلخی برام بود. طرف زنگ زد رسمی دعوتم کرد و گفت مهمون من. منم نه اینکه غذای خیلی گرون سفارش بدم ولی هر چیزیو که به نظرم باحال می رسید خواستم. بعد که صورت حساب رو آوردن، همونی که گفته بود مهمون من شروع کرد دنگ ها رو جمع کردن. از ترس لقوه گرفتم، یکی از لحظه های ناباورانه ی عمرم بود، دست تو هزار تا سوراخ سنبه م کردم تا پول جور شد. کاش صداش رو ضبط کرده بودم تا همونجا از رستوران دار می خواستم یه لحظه سیستم پخشش رو در اختیارم قرار بده. از اون به بعد انقدر چشمم ترسید که هر کی می گفت بیا بریم رستوران مهمون من بی اختیار شروع می کردم خلاف جهتش دوئیدن.



کم پیش اومده وقتی نیت خوردن غذای خاصی ندارم و صرف غذا خوردن می رم رستوران، پشیمون نشم. چند شب پیش رفتیم رستوران فرید تو خیابون آبان که نزدیک خونه مونه. یه رستوران قدیمی که اول وارد حیاط می شی، چند تا پله می ری بالا و به در ورودی می رسی و یکی درو برات باز می کنه. می ری تو و می بینی از صدر تا ذیل رستوران از چوبه، پنجره ها مشجره، محیط دلنشینه، میزها رومیزی تمیز داره و روی رومیزی ها پلاستیک نکشیدن، صندلی ها راحته، خلوته و همین خلوتی هم یه کمی می ترسونه. جز میز ما، دوتا میز دیگه هم پر بود. گارسون مسن رستوران که به نظر می یومد از بدو تاسیس تا الان از جاش تکون نخورده، اومد و ازمون سفارش گرفت. چاهار نفر بودیم. سفارش استیک با سس قارچ و چیکن استروگانف و دوتا شنیسل مرغ دادیم. یکی مون هم سالاد خواست. قیمت ها برای طبقه ی ما معقول بود. چیکن استروگانوفی که من سفارش داده بودم چارده تومن بود و سالاد فصلش دو و پونصد که یعنی خیلی ارزون.

مشغول چشم چرخوندن و تحسین فضای رستوران بودیم که یه دیس سالاد گذاشت جلومون. غذا رو هم چند دقیقه بعد آورد. یه نگاه به بشقابامون کردیم و یه نگاه به هم. رنگ رخساره خبر از سرّ درون می داد. چیکن استروگانفش بدون قارچ بود، طعم سیب زمینی ش بد بود، سس سفیدش گوله گوله بود، ولرم بود، همه چیز بی نمک و چرب بود و بقیه هم راضی نبودن. روی استیک، سلطان غذاهای اون رستوران رو با یه سس قهوه ای و چرب پوشونده بودند. همو دلداری دادیم که اینم یه تجربه س دیگه، آدم دفعه ی بعد نمی یاد، خوبیش اینه که قیمتا بالا نیست. من سر جمع پنج تا قاشق از غذام خوردم، سه چاهارمش موند. خواستیم صورت حساب رو برامون بیارن. قیمت سالاد همونجور که حدس می زدیم پنج برابر شده بود در حالی که مرد حسابی اگه ما همه مون سالاد می خواستیم خب می گفتیم چار تا سالاد. اما با دیدن حق سرویس و مالیات بر ارزش افزوده، قیمت سالاد رو رها کردیم و زدیم تو سرمون. با احتساب این دوتا، قیمت غذای هر کی نسبت به منو دوبرابر شده بود. کمرمون شکست و حس همدلی مون نسبت به یه رستوران قدیمی خوش منظره تو یه کوچه ی خلوت که سختی زندگی هنوز قامتش رو خم نکرده، تبدیل به نفرت شد. تو این شهر دیگه کجا مونده که آدم بره و از پشت خنجر نخوره؟ دیروز فهمیدم که ساندویچی فرد بلوار.   

10 Aug 13:09

پوست

by مرضیه رسولی
تو خانواده ی ما رسمی وجود داره که پایه گذارش بابامه: فقط برای بیماری هایی که ممکنه منجر به مرگ بشن باید رفت دکتر. غیر از اون نالازم و سوسول بازیه. یعنی بابام وقتی می بینه ناخوشی تعارف دکتر رفتن بهت می زنه، ولی لحنش مثل وقتیه که می گه می خوای آژانس بگیرم؟ عقیده داره چرا باید بابت مریضی ای که اگه صبر کنی خودش خوب می شه، بری دکتر. براش دکترا و آخوندا در یک رده جا می گیرن، جفتشون کلاشن. حالا در طول زندگی اش چه خاطره ی ناخوشی از دکتر رفتن داره، کسی نمی دونه. این طرز فکر بدون اینکه به کلاش بودن دکترها فکر کنیم، نامحسوس به بقیه ی خانواده هم منتقل شده. مایه ی مباهات خانواده ی ما تا پارسال این بود که هیچ کس اعم از پیر و جوان زیر تیغ جراحی نرفته و افتخار کل خانواده که قاب کردیم زدیم به دیوار اینه که هیچ یک از خاندان رسولی برای سرماخوردگی به دکتر مراجعه نکرده ن. ما کنار هر بیماری یه ساده اضافه می کنیم و واقعن هم اون بیماری چیز ساده ای می شه: یه سرماخوردگی ساده، یه سردرد ساده، یه دندون درد ساده.


حالا فکر کن با همچین پیشینه ای من برای لکه های کوچیکی که روی پوستم دیدم، رفتم دکتر. الغوث الغوث. دکتر بهم یه سری کرم و صابون داد که خیلی گرون تموم شد. هر بار که در کرم رو باز می کردم، نیم ساعت به اون مایه ی سفید رنگی که قرار بود از نوک انگشت اشاره به صورت منتقل شه زل می زدم تا خوب به خوردم بره. یعنی درمورد هر چیز گرونی که می خرم، همین رویه رو دارم، خیلی نگاهش می کنم و اینطوری از سنگینی باری که روی شونه م گذاشته، کم می کنم.


چند روز به همین منوال گذشت و من کرم ها رو سر ساعت می زدم تا اینکه ریختن تو خونه که ببرنم. هر چی رو که می خواستم بردارم می گفتن برندار اونجا همه چی هست، فقط اگه دارویی چیزی استفاده می کنی بردار. من هم کرم ها رو نشون دادم. گفتن اینا چیه دیگه؟ می خوای کرم با خودت بیاری؟ گفتم اینا خاصیت درمانی داره، خدایی نکرده برای بزک دوزک نیست. گفتن اگه واسه درمانه بردار، پنج تا کرم بود، همه رو برداشتم و چپوندم تو جیب کاپشنم. ولی کرم ها رو اصلن بهم ندادن. اونجا، فقط قرصه که به عنوان دارو به رسمیت شناخته می شه. می شد اعتراض کنم؟ رسانه ها باید می نوشتن: ماموران از دادن کرم های دست و صورت مرضیه رسولی خودداری می کنند و این بیمار با شرایط نامناسب پوستی دست و پنجه نرم می کند.


بدبختانه بیماری های پوستی در جمع بیماری های دیگه خیلی مظلوم و غریبند و اغلب به خاطر بار زنانه ای که دارن، تو سری می خورن. در نظر عموم، بیماری هایی که خطر جانی در پی دارن یا درد جانکاهی به جون آدم می ندازن محترمند و شایسته ی توجه، بقیه ش دیگه قرتی بازی و دست و پا زدن برای فرونرفتن در منجلاب پیریه. اگه شما تو یه جمع مختلطی وایسی جلوی آینه به خودت کرم بزنی، ممکنه کلی تیکه و متلک دریافت کنی، ولی اگه قرص دربیاری هزار نفر پیدا می شن که لیوان آب می گیرن جلوت. مردها دراین مورد وضعشون بدتره و فقط مجازن از کرم ضدآفتاب اونم تو کوه و جنگل و بیابون استفاده کنن. اگه مردی تو مترو آینه دربیاره شروع کنه به خودش کرم زدن، گناهش همپایه با کسیه که از دین خارج شده.