Shared posts

17 Feb 08:45

ماشین تخریب یک روز هم متوقف نمی‌شود | گفتگو با مورخ اسرائیلی، ایلان پاپه | مترجم: مارال س

by پراکسیس

 

393743

دریافت نسخه‌ی PDF

 

تا زمانی که تازیدن به ستمدیدگان مرزی نداشته باشد، دفاع از تاریخشان هم جغرافیا نمی‌شناسد.

 

یادداشت مترجم:

ایلان پاپه (Ilan Pappé) تاریخ‌نگار اسرائیلی، در 1945 در فلسطین اشغالی در شهر حیفا متولد شد. او متعلق به جریان «تاریخ‌نگارانِ نو»ست که بازنگری انتقادی در تاریخ اسرائیل و صهیونیسم را در دستور کار قرار داده‌اند. در طول سال‌های گذشته، ایلان پاپه در همگامی با مقاومت فلسطینیان، تنها به مبارزات قلمی ‌در افشای چگونگی و چرایی اشغال فلسطین توسط صهیونیست‌ها و همین‌طور افشای جنایاتی که ایشان و متحدین‌شان در این راه مرتکب شده‌اند، بسنده نکرده است؛ او همچنین به‌خاطر حمایت عملی‌اش از «جنبش بایکوت محصولات اسرائیل، عدم سرمایه‌گذاری در اسرائیل و تحریم آن» (BDS) و تبلیغ فعالانهء آن، و نیز فراخوانی که برای بایکوت دانشگاه‌های اسرائیل داده است، نوک پیکان حمله به رژیم آپارتاید اسرائیل را بُرنده‌تر کرده و می‌کند. او نه تنها در عرصهء نظر، که در عرصهء عمل هم همراهی خود را با «مردم فلسطین» و تقویت مبارزات رهایی‌خواهانه‌شان نشان داده است. ایلان پاپه از سال ۲۰۰۷ در انگلستان به سر می‌برد، او هم اکنون استاد تاریخ در دانشگاه اگسیتر (Exeter) و مدیر مرکز مطالعات اروپایی در مورد فلسطین است*. در ادامه، گفتگوی وی را با گروهی به نام «دیوار گوش دارد – گفتگو برای فلسطین» ( Le Mur a Des Oreilles) [کنایه از اینکه هیچ چیز مخفی نخواهد ماند] می‌خوانید که اخیرن در وبسایت همین گروه منتشر گردیده است. این گفتگو از زبان فرانسه به فارسی برگردانده شده است.

*  *  *

سؤال: ایلان، شما استاد و مورخ هستید، چندین کتاب به چاپ رسانده‌اید، دربین‌شان کتاب مشهور «پاکسازی قومی فلسطین» که در ۲۰۰۶ منتشر شده ، اعتراضاتی را برانگیخته است. در سال بعد در ۲۰۰۷ شما به انگلستان جایی‌که هم اکنون در دانشگاه اگزتر تاریخ درس می‌دهید، نقل مکان کردید. شما متعلق به «تاریخ‌نگاران نو»ی اسرائیلی هستید که نسخهء جدیدی از تاریخ صهیونیسم و دولت اسرائیل ارائه می‌دهند، از میان این مورخین شما به نقد رادیکال ابداع دولت اسرائیل می‌پردازید. چه زمانی و چرا انتخاب کردید که در کنار مردم فلسطین بایستید؟ این موضوع چه نتایجی در زندگی‌تان به‌بار آورد؟

ایلان پاپه: تغییر نگاه در مورد شرایطی به این پیچیدگی یک فرآیند طولانی است که در یک روز به انجام نمی‌رسد و عمومن فقط با یک رخداد به وجود نمی‌آید. من کتابی [به نام] «خارج از قاب» [۱] نوشتم که در آن قصد داشتم این مسیر را توصیف کنم. مسیری که مرا از خروج از صهیونیسم به نقد رادیکالش کشاند. اگر من می‌باید دست به انتخاب یک زمان، یک رخدادِ محرک بزنم، آن حملهء اسرائیل به لبنان در سال 1982 خواهد بود. برای ما که در اسرائیل بزرگ شدیم، این جنگْ نخستین جنگی بود که بدون آنکه اجماعی بر سرش به دست آمده باشد، پیش برده شد. این جنگ برآیندی از یک انتخاب است، انتخاب اسرائیل در حمله [به لبنان]. و نخستین انتفاضه در پی این هجوم شکل گرفت. ترکیب این دو رخداد، برای افراد زیادی که مثل من از پیش تردیدهایی در مورد صهیونیسم و در مورد نسخهء تاریخ قالب شده به ما در مدرسه داشتند، یک انقلاب محسوب می‌شد.

پس این سفر درازی است، و بعد از اینکه شما عزم‌تان را جزم می‌کنید که دست به چنین کاری بزنید، مقابل جامعه، حتا خانوادهء خودتان قرار می‌گیرد، و این شرایط ساده‌ای نیست. کسانی که اسرائیل را می‌شناسند، می‌دانند که جامعهء اسرائیل خیلی یک‌دست و پویاست، پس زمانی که شما در برابرش می‌ایستید، این مسئله روی تمام وجوه زندگی‌تان تأثیر می‌گذارد. فکر می‌کنم این یکی از دلایلی است که به‌خاطرشان باید یک مقدار زمان بیشتری به افرادی مثل من داد تا سرانجام قدمی به سمت نقطهء بدون بازگشت بردارند. این لحظه همان زمانی است که شما به خودتان می‌گویید: من آماده‌ام که از نظراتم دفاع کنم و مسئولیت تمام عواقب و پیامدهایش را در زندگی‌ام بر عهده بگیرم.


سؤال: چیزی که شما می‌گویید خیلی جالب است، چراکه اگر برای عموم پرواضح است که همهء دولت‌ها سیستم‌ تبلیغاتیِ خیلی کارآمدی دارند، اسرائیل وانمود می‌کند به یک سطح بازهم عالی‌تری دست پیدا کرده است. نوریت پلد الهانان (Nurit Peled-Elhanan) که هر دوی ما او را می‌شناسیم، در یکی از کتاب‌هایش از روشی می‌نویسد که با آن عرب‌ها در کتاب‌های مدارس اسرائیلی توصیف می‌شدند، تا نشان دهد چقدر تبلیغات و شستشوی مغزی در نظام آموزشی اسرائیل قوی و شدید بوده‌اند و این مسئله از سنّ خیلی پایین [به اجرا در می‌آید]. از آنجا که شما شخصن چنین تجربه‌‌ای دارید، آیا می‌توانید کمی بیشتر در مورد این موضوع برای‌ ما بگویید؟

ایلان پاپه: در واقع، القاء عقیده در اسرائیل خیلی مهم است، به احتمال قریب به یقین بیش از هر جامعهء دیگری. این مسئله از یک نظام [سیاسیِ] اقتدارگراتر ناشی نمی‌شود، بلکه به این خاطر است که القاء عقیده از زمان تولد شما تا روزِ مرگ‌تان در جریان است. و هیچ کس انتظار ندارد که شما از آن بیرون بزنید چراکه شما به‌طور دائمی و پیوسته در آن غوطه ورید. همان‌طور که نوریت پلد الهانان در کتابش می‌گوید، این شرایط، قابل مقایسه‌ است با شرایط یک فرد مذهبی که ملحد می‌شود و همچنان به این باور ادامه می‌دهد که شاید خدا وجود داشته باشد، و اینکه اگر گناهی مرتکب شود، خدا می‌تواند او را تنبیه کند. باید دانست که آدم‌ها تربیت و ساخته شده‌اند برای اینکه یقین داشته باشند آنچه به آنها گفته می‌شود، حقیقت محض است؛ و این [طرز تفکر] به‌قدری قوی است که آنها [برای خنثی کردن آن] باید همه چیز را زیر سؤال ببرند و از صفر شروع کنند؛ هر چیزی را که یادگرفته‌اند کنار بگذارند تا بتوانند خود را از [شرّشان] آزاد کنند. با این وجود، من فکر می‌کنم که امروز شرایط برای نسل فرزندان من یا نسل نوریت کمی متفاوت است. آنها به لطف وسایل جدید ارتباطات و از جمله اینترنتْ خیلی بیشتر از آنچه ما آن زمان می‌دانستیم، از این مسئله مطلع‌اند. حتا اگر این سیستم القاء عقیدهء اسرائیلی هنوز هم خیلی کارآمد باشد، اسرائیل دیگر نمی‌تواند برای دستکاری [اندیشه و عملِ] ساکنین‌اش تنها به آن تمسک جوید. اکنون جوان‌هایی هستند که دست به انتقاد از صهیونیسم می‌زنند. علاوه بر این، من امیدوارم که با این جنبش‌های اخیر در کشورهای عرب جهانْ اندکی باز شده باشد. ما می‌توانیم فکر کنیم که این جوامع خیلی هماهنگ (هارمونیک) بوده‌اند و اینکه این آدم‌ها از آنچه که در اطراف‌شان می‌گذشته هیچ چیز نمی‌دانستند، با این حال جنبش شیوع پیدا کرد. با چنین اوضاع و احوالی من امیدوارم که این مسئلهْ تغییرات وسیعی را میسّر سازد. برای افرادی از نسل من، [اوضاع] خیلی پیچیده‌تر بود، چون‌که نمی‌دانستیم اشکال دیگری از هستی وجود دارد؛ ما در حبابی بودیم که به سختی می‌شد از آن بیرون آمد.


سؤال: با وجود این، تصور می‌کنم که پذیرش این موضوع سخت باشد که هر چیزی را که به مدت سی یا چهل سال باور داشتیم غلط بوده است. در ملاقات‌ها و کنفرانس‌های متنوعی که من شرکت می‌کنم، به صورت معمول به اشخاصی از همین دست برمی‌خورم؛ مدافعین اسرائیل، که همان‌قدر در مورد تاریخ نزاع [اسرائیل و فلسطین] می‌دانند که من می‌دانم، و از وقایع جاری هم مطلع هستند، با این وجود به حمایت از اسرائیل ادامه می‌دهند. همیشه از خودم می‌پرسم چطور چنین چیزی ممکن است. با اندیشیدن به این موضوع به خودم می‌گویم که گذر از باورهایی که هستی خاص یک فرد را بنا کرده‌اند، یک مسیر شخصی و بی‌نهایت احساسی و درونی است. تصدیق اینکه اشتباه کرده‌ایم، اینکه تمام زندگی ما -به بیانی- فقط افسانه بوده است، ما را شدیدن در موقعیت شکننده‌ای قرار می‌دهد.

ایلان پاپه: دقیقن. من فکر می‌کنم که همچنین باید این موضوع را روشن ساخت که هر بار که یک جنبش ضد استعماری به مخالفت با یک عاملِ مستعمراتی برمی‌خیزد، این مسئله‌ای که شما گفتید، فضای خشونت‌آمیزی را به وجود می‌آورد، خشونت می‌آفریند. زمانی که شما تربیت شده‌اید تا باور کنید که کسانی که در سمت مقابل‌اند قادر به هیچ کاری جز اعمال خشونت نیستند، زمانی که دولت‌تان هر کاری می‌کند تا آنها را به سمت اَعمال خشونت‌بار سوق بدهد، و اینکه [در مقابل] آنها ناچار هستند مرتکب سوءقصد-خودکشی (عملیات انتحاری) شوند، یا ناچار می‌شوند از غزه موشک بفرستند، شما به اینجا می‌رسید که تصور کنید که چنین چیزی صحت دارد. همچنین درک اینکه همهء این مسائل در بستر (کانتکست) خشونت دائمی مورد تحلیل و بحث قرار گرفته‌اند، اصلی و اساسی است. بنابراین جدا کردن خشونت از دلیل این خشونت برای اسرائیلی‌ها خیلی سخت است. یکی از پیچیده‌ترین چیزها این است که برای اسرائیلی‌ها توضیح بدهیم که چه کسی محرک این خشونت بوده است. تا زمانی که آنها علل خشونت را در نیابند و باور داشته باشند که خشونت از ناکجا سر برآورده، این مسئله در اعتقاداتشان در برابر آنها می‌ایستد و آنها را در اعتقاداتشان می‌خشکاند.


سؤال: اینجا ایرادِ کار کاملن به آموزش و دانشِ برآمده از نقشی که رسانه‌های توده‌ای بازی می‌کنند، برمی‌گردد؛ به ویژه در اسرائیل، رسانه‌ها کارشان را انجام نمی‌دهند (یا به هر حال کارشان به صورتی نیست که می‌توان از کار رسانه‌ها در یک دموکراسی واقعی تصور کرد). خب این حرف به گوش می‌رسد که: «اما شما می‌خواهید که اسرائیل چه‌کار دیگری بکند وقتی که حماس هر روز ۱۵۰ موشک روی سدیروت (Sderot) پرتاب می‌کند؟ ما باید از خودمان دفاع کنیم!» رسانه‌ها تمایل دارند که تاریخ را به ماهای اخیر، به هفته‌های اخیر تقلیل بدهند، و مایل‌اند سازگارترین نقطهء عزیمت را در نظر بگیرند، نقطه‌ای که مطمئن‌شان می‌کند که تفسیرشان از وقایع برای جمعیت کثیری مقبول خواهد افتاد. من فکر می‌کنم که تا زمانی که نهادهای تربیتی و رسانه‌ای کارشان را به درستی انجام ندهند، چرخهء خشونت متوقف نخواهد شد.

ایلان پاپه: قطعن! و من فکر می‌کنم که یکی از مهم‌ترین چالش‌ها، توفیق در یافتن راهی است که به ساکنین اسرائیل و غرب بفهماند چطور همه چیز شروع شد. زمانی که اولین استعمارگران صهیونیستی [به فلسطین] رسیدند و متوجه شدند سرزمینی که فکر می‌کردند خالی است، یا معتقد بودند که متعلق به آنهاست، در واقع مردم عرب را در خود جای داده است، ابتدا و پیش از هر چیز آنها را به عنوان بربرهای خشنی که کشورشان را تصرف کرده‌اند در نظر ‌گرفتند. این اولین تصویری است که آنها درست کردند. آنچه که امروز اسرائیلی‌ها فکر می‌کنند و باور دارند از این تصویر تغذیه می‌کند. این همان ناانسان انگاشتن فلسطینی‌هاست، که از اواخر قرن نوزدهم شروع شده است و امروز هم ادامه دارد. چطور می‌توان برای مردم توضیح داد که [در نحوه‌ی تفکرشان] محصول این بازسازی هستند؟ این یکی از دشوارترین وظایف برای کسانی است که خود را به یک آموزش بدیل (آلترناتیو) متعهد می‌‌یابند، یا سعی دارند پیغامی متفاوت به جامعهء اسرائیل انتقال دهند.


سؤال: درست به همین خاطر است که کار شما در تاریخ [کاری] اساسی و پایه‌ای است؛ [نتیجه‌ء] کار شماست که با تحلیل تاریخ، وقایع و آرشیوها فهم حال حاضر را ممکن می‌کند. برای اینکه کمی به عقب برگردیم، برخی می‌گویند که تعارض از سال ۱۹۴۸ آغاز شد و بعضی دیگر می‌گویند از سال ۱۹۶۷ شروع شده است. مایلم که شما برای‌ ما -به لحاظ تاریخی- از چیستیِ اولین انتفاضهء فلسطین بگویید که در سال‌های دههء ۱۹۳۰ علیه امپریالیسم انگلستان و علیه مهاجرت صهیونیستیِ تعیین‌کننده، صورت گرفت.

ایلان پاپه: برای درک این رخداد، مهم این است که به عقب، حتا به پیش از 1936 برگردیم؛ باید به آخر قرن نوزدهم و ظهور جنبش صهیونیستی بازگردیم. صهیونیسم دو هدف شرافتمندانه داشت: اولین هدفْ پیدا کردن مکانی بود که یهودی‌ها بتوانند در آنجا -در یک دورهء ضد یهودی فزاینده- با امنیت زندگی کنند. از طرف دیگر، برخی از یهودیان می‌خواستند گروه مذهبی‌شان را به گروهی ملی تبدیل کنند. [اما]‌ مشکلات زمانی شروع شد که آنها زمین فلسطینی‌ها را برای به انجام رساندن این دو پروژهء خود انتخاب کردند.

از آنجا که این سرزمین مملو از جمعیت بود، مسلم بود که باید از مسیر زور و راندن مردم بومیِ محلی از این مسأله گذر کرد. زمان زیادی طول کشید تا فلسطینی‌ها دریابند که برنامهء صهیونیست‌ها چه بوده است. زمانی که در 1917 قرارداد بالفور به امضا رسید، شَستِ فلسیطنی‌ها فورن خبردار نشد؛ این قرارداد موجب نشد که علیه سیاست‌گذاری‌های بریتانیا یا علیه استراتژی صهیونیست‌ها شورش کنند. استراتژی‌ای که پیامدهایش در 1936 دیده می‌شود: فلسطینی‌ها از زمین‌های خریداری شده توسط صهیونیست‌ها بیرون رانده شدند، و دیگران شغل‌هایشان را از دست دادند، چرا که صهیونیست‌ها به تدریج کنترل بازار کار را به دست می‌گرفتند. بنابراین روشن بود که معضل یهود اروپایی در این مسیر قرار گرفت که در فلسطین حل و فصل شود.

مجموع این سه عامل (امضای قرارداد بالفور، نخستین موج اخراج‌ فلسطینیان، و در دست گرفتن کنترل بازار کار توسط صهیونیست‌ها) در نهایت فلسطینی‌ها را به این سمت کشاند که برای انجام کاری تلاش کنند و مترصد شوریدن باشند. همهء قدرت نظامی امپراتوری بریتانیا برای در‌هم‌کوبیدنِ‌ این شورش به‌کارگرفته شد. انجام این سرکوب‌ها سه سال به طول انجامید، و نیازمند به‌کارگیریِ تاکتیک‌هایی بود که ابعاد دهشتناک بودنِ آن‌ها همانند تاکتیک‌هایی بود که بعدها اسرائیلی‌ها برای نابود کردن انتفاضهء فلسطینی‌ها در سال‌های 1987 و 2000 به‌کار بستند.

 

سؤال: خیزش 1936 در تاریخ خیلی مهم است. این دهقانان، «فَلَح» (Falah)، هستند که اسلحه به دست می‌گیرند. با خواندن کتاب‌های شما، به این نتیجه رسیدم که این شورش، اگرچه به صورت خشنی سرکوب شد، در عمل به هاگانا [۲] (Haganah) در سال ۴۸-۱۹۴۷ کمک کرده بود. فلسیطنی‌ها در آن دوره خیلی ضعیف بودند، چون‌که مبارزین و رهبران بالقوه‌شان در سال 1936 کشته یا تبعید شده بودند.

ایلان پاپه: دقیقن. نخبهء سیاسی فلسطینی در شهرهای فلسطین زندگی می‌کرد، اما پرتعدادترین قربانیان صهیونیسم در سالهای 30 در دهات بودند. این همان دلیلی است که به‌خاطرش شورش آنجا به حالت انفجاری رسید، گرچه گروه‌هایی از شهرها به آن پیوستند. همان‌طور که شما گفتید، من در یکی از کتاب‌هایم نوشته‌ام که بریتانیا اکثر رهبران سیاسی و نظامی فلسطینی‌ را روانهء زندان کرده یا کشته بود. در سال 1947 زمانی که اولین فعالیت‌های صهیونیست‌ها به عرصهء عمل رسید، -می‌دانیم که تفویض اختیار بریتانیا در آستانه‌ء به‌پایان‌ رسیدن بود-، جامعهء فلسطینی کاملن بی‌خطر و بی‌دفاع گشته بود. من فکر می‌کنم که این مسئله در ناتوانی فلسطینی‌ها در مقاومت کردن، و یک سال بعد – در 1948- در پاکسازی قومی فلسطین سهیم بوده است.


سؤال: کار تاریخی شما موجب می‌شود که حجاب از روی اغلب افسانه‌های ساختگی در مورد اسرائیل کنار برود. از میان این افسانه‌ها، افسانه‌هایی هستند که ادعا دارند که اسرائیل خلق شده، چراکه در کتاب مقدس آمده که این خاک به مردم یهود بخشیده شده است. می‌توانید برای ما از تئودور هِرتزل (Theodor Herzl)، معروف به پایه‌گذار صهیونیسم، صحبت کنید؟ کسی که به هیچ عنوانْ فردی مذهبی نبوده و علاوه بر این حتا به زبان ییدیش [Yiddish، زبان یهودیان اشکنازی آلمان، که با الفبای عِبری نگاشته می‌شود] هم حرف نمی‌زده.

ایلان پاپه: قطعن. یکی از عناصر صهیونیسم که به صورت عادی توسط تاریخ‌نویسان فراموش شده، جنبشی است که برای دنیوی (سکولاریزه) کردن زندگیِ یهودیان خلق شده بود. بعد از این مسئله، استفاده از کتاب مقدس برای توجیه کردن اشغال فلسطین ناممکن بود. من بنا به عادتْ صهیونیسم را جنبش کسانی می‌نامم که به خدا باور ندارند، اما با این حال خداست که فلسطین را به آنها وعده داده است!

فکر می‌‍‌‌‌‌‌کنم که امروز این یک مولفهء اساسیِ معضلاتِ درونی در جامعهء یهودی اسرائیلی است. باید همچنین به یاد داشت که حتا پیش از هرتزلْ برخی اشخاصی که خود را به عنوان صهیونیست در نظر می‌گرفتند، کاملن از حضور فلسطینی‌ها در فلسطین آگاه بودند.

این افراد فلسطین را به همین صورت پیش‌بینی نمی‌کردند و برای مسئلهء امنیت یهودی‌ها در اروپا به راه حل‌های متفاوتی می‌اندیشیدند. برای احد هام [۳] (Ahad Ha’Am) برای مثال، فلسطین می‌توانست مرکزی معنوی باشد برای یهودی‌هایی که خود را در اروپا در امنیت حس نمی‌کردند و مجبور بودند از آنجا بروند، یا مجبور بودند در کشورهای اروپایی که در آنجا خطری تهدیدشان نمی‌کند، مستقر شوند.

اما مسیحیان صهیونیست، که در آن دوره وجود داشتند مانع این کارشان شدند. آنها باور داشتند که بازگشت یهودیان به فلسطینْ بخشی از برنامهء الهی است. آنها قاطعانه می‌خواستند که یهودیان به فلسطین بازگردند، چرا که این موضوعْ بازگشت مسیح را سرعت می‌بخشد. و چون آنها ضدیهود هم بودند، این موضوع به آنها اجازه می‌داد که با یک تیر دو نشان بزنند: [چون به این ترتیب] آنها همزمان از شرّ یهودی‌ها در اروپا هم خلاص می‌شدند. بازگشت به [بازخوانیِ تاریخِ]‌ این دوره، از کارهای ابتدایی و پایه‌ای‌ست؛ چون با این کار می‌توان نیروی فوق‌العاده‌ی ماشینی را دریافت که توسط نهاد امپریالیسم بریتانیا، صهیونیست مسیحی و قطعن ناسیونالیسم یهودی خلق شد. و از آنجا می‌توان دریافت که زمانی که در پایان قرن نوزدهم [این] ماشین به حرکت درآمد، شانس خیلی کمی برای فلسطینی‌ها باقی گذاشت [باید به این مسئله بازگشت].

 

سؤال: شما حق دارید مفهوم ضدیهودی را به این آش شله‌قلمکار اضافه کنید. لُرد بالفور و اکثریت هدایت‌کنندگان سیاسیِ آن زمان ترجیح می‌دادند که یهودیان بروند با فلسطینی‌ها زندگی کنند، چون‌که آنها را نه درانگلستان می‌خواستند و نه در بقیهء اروپا. ما کمی قبل از این گفتگو، از روشی که دانش منتقل می‌شود، از آموزش به طور عمومی و از تاریخ به طور ویژه، صحبت کردیم. اگر تاریخ که از اهمیت عمده‌ای برخوردار است، به صورتی صحیح تدریس شده بود، بی‌شک باعث می‌شد که نبرد برای عدالت در فلسطین به‌پیش برود؛ این طور نیست؟

ایلان پاپه: همان‌طور که پیش‌تر گفتم، اگر شما رخدادها را در بستر (کانتکست) تاریخی خودشان نگذارید، اگر شما هیچ شناختی نسبت به وقایعِ گذشته، و از ریشهء ستیز، نداشته باشید، خُب تصویر منفی‌ای را که جهان و اسرائیلی‌ها از فلسطینی‌ها می‌دهند، می‌پذیرید. برای مثال، تروریسم فلسطینیِ ابداع شده از سوی اسرائیلی‌ها و کشورهای غربی، تروریسمی است که از ناکجاآباد می‌آید. آنها می‌گویند: «نمی دانیم چرا این مردم خشن هستند، شاید برای اینکه آنها مسلمانند، شاید این ناشی از فرهنگ سیاسی‌شان است»، و غیره…

اما اگر شما تاریخ را بشناسید، می‌توانید خود را به جای فلسطینی‌ها بگذارید و بگویید: «یک دقیقه صبر کنید، من ریشهء این خشونت را می‌فهمم، می‌فهمم این خشونت چطور متولد شده است. اینکه بیایند خانهء مرا غصب کنند، خودش عمل خشونت‌باری است. خواه من حق داشته باشم که به واسطهء خشونت مقاومت کنم یا نه، این خشونت در واکنش به خشونت تصرف فضای من، تصرف مکانی که در آن زندگی می‌کردم، متولد شده است. و علاوه بر این، اگر این اشغال با آروزی دفع من به صورت فیزیکی همراه باشد، چه‌کار دیگری از من برمی‌آید؟»

بنابراین بُعد تاریخیِ [ماجرا] برای فهم بهتر اینکه چرا ستیز طول کشیده، مهم است. اما همچنین نباید از نظر دور داشت که اگر ما برای مردم توضیح ندهیم چطور اطلاعاتی که در مورد شرایط به آنها منتقل می‌شوند، دستکاری شده‌اند، هرگز موفق نمی‌شویم که عقیدهء سیاسی آنان در مورد مسئله فلسطین را تغییر دهیم. این مسئله اساسی است، چراکه باید بتوان فهماند برخی کلمات مثل «روند صلح» در راستای چه [منافعی] ‌به‌کار می‌روند و چطور برخی ایده‌ها مثل «اسرائیل تنها دموکراسی در خاور میانه است» یا «بدویت‌نمایی فلسطینی»، ابزار انتقال [یک تصور] می‌شوند.

باید آگاه بود که این زبان وسیله‌ای برای دستکاری اطلاعات و درست کردن یک تصویر و یک عقیده است، عقیده‌ای آن‌چنان قوی که نمی‌گذارد هیچ عقیدهء دیگری آشکار شود. بنابراین من فکر می‌کنم که باید تاریخ این منطقه را همزمان با قدرتِ روایت‌گری شناخت. باید فهمید با چه روشی تاریخ را برای‌مان نقل می‌کنند، تاریخ چطور بازسازی می‌شود، چطور دستکاری می‌شود. بنابراین اگر از این موضوع آگاهی کسب کنیم، می‌توانیم به امکانات به پرسش کشیدن این نسخه [دروغین] بیاندیشیم، می‌توانیم این نسخه را زیر علامت سؤال بگذاریم.

برای مثال اسرائیلی‌ها همیشه موفق می‌شوند بقبولانند که این سرزمین، حتا اگر خالی نبوده، از آدم‌هایی پُر بوده که واقعن ربط یا پیوندی با محل نداشتند، به این ترتیب آنها [فلسطینیان] مشروعیت تقاضا کردن این زمین را از دست می‌دهند. آنها مشروعیت‌شان را از دست می‌دهند چون‌که واقعن ربطی به آنجا ندارند، آنها واقعن آنجا نبودند، آنها به نوعی عرب بادیه‌نشین، کوچ‌نشین بوده‌اند. و سپس آنها مشروعیت‌شان را از دست می‌دهند چون‌که آنها خشونت‌طلب هستند. و بعد، پس از 11 سپتامبر 2001 آنها مشروعیت‌شان را از دست می‌دهند برای اینکه مسلمان هستند.

به طور پیوسته برای‌ ما از این اورادِ مذهبی و کلمات سِرو می‌کنند، تا قانع‌مان کنند که موافق بودن یا نبودن ما با کارهایی که اسرائیلی‌ها می‌کنند، چندان مهم نیست، چون‌که در هر صورت در طرف مقابل هیچ فرد دارایِ مشروعیتی که چیز دیگری پیشنهاد کند وجود ندارد. پس همه چیز بسته به مهر و محبت اسرائیلی‌هاست.

اگر شما با دقت گفتمانِ (دیسکورس) رایج بعد از توافق‌نامه‌ء‌ اُسلو را مطالعه کنید، خواهید دید که بحث تنها بر سر واگذاری امتیاز از جانب اسرائیل است. فقط از «اعطای امتیاز» صحبت می‌شود. اسرائیلی‌ها می‌خواهند امتیاز اعطا کنند و شاید صلحی به وجود آید. [چیزی که] اگر روی آن حساب کنیم، هرگز آشتی‌ای به وجود نخواهد آمد. من زمین شما را تصرف کرده‌ام، خانهء شما را گرفته‌ام، اما به اندازهء کافی بخشنده هستم که بگذارم شما برگردید و صندلیِ راحتی خودتان را بردارید و بروید جای دیگری مستقر شوید. این واقعن گفتمان (دیسکورس) مناسبی برای حل یک ستیز نیست، حتا این [گفتمان] از خود اشغال هم تحقیرآمیزتر است.

 

سؤال: نقطه نظر تاریخ‌دانان فقط می‌تواند سوبژکتیو باشد، نه؟ برای مثال چطور بِنی موریس (Benny Morris) و خود شما می‌توانید در مورد رخداد سال ۴۸-۱۹۴۷ هم‌نظر باشید، و به جمع‌بندی‌های چنین متفاوتی برسید؟

ایلان پاپه: ابتدا یک پایه واقعی و مادی وجود دارد که ما همگی باید بشناسیم‌اش. علاوه بر این، خیلی خوب است که بنی موریس بالاخره تصدیق کرده که می‌بایست به گفتن اینکه فلسطینی‌ها در سال 1948 با کمالِ میل‌شان رفته بودند، خاتمه داده شود. این بحثی در مورد وقایع [تاریخی] است: آنها با خواست خود رفته بودند یا بیرون رانده شدند؟ در آخر، حسی که از این بحث به جا می‌ماند این است که مهمترین مسئله مطرح نشده است، چرا که می‌دانیم قبل از اینکه مورخین در اسرائیل پیدایشان شود، فلسطینی‌ها اخراج شده بودند.

فقط به این جهت که ما فلسطینی‌ها را باور نمی‌کردیم. پنج میلیون پناهندهء فلسطینی مُدام برای ما تکرار می‌کردند: «ما رانده شده‌ایم» و ما پاسخ می‌دادیم: «نه، شما فلسطینی هستید، ما شما را باور نداریم.» در نهایت تنها زمانی آنها را باور کردند که مورخین اسرائیلی مدارکی به دست آوردند که حرف فلسطینیان را تأیید می‌کرد، و گفتند: «شما چه می‌دانید؟ آنها دروغ نمی‌گویند».

این تنها نخستین قدم بود؛ چون مهم‌ترین چیز دانستن آن نبود که چه چیزی گذشته است، بلکه [مهمْ دانستن این بود که] چه آموزشی از آن بیرون کشیدیم، و جمع‌بندی‌هامان چه بوده است. اینجاست که بحث اخلاقی و ایدئولوژیکی مطرح می‌شود. قبولاندن اینکه تاریخ‌دانان فقط باید به وقایع توجه کنند و نباید در مورد پیامدها موضعی عینی (ابژکیتو) بگیرند، کاملن تصنعی است. از سوی دیگر، ما در کارهای موریس می‌بینیم که یک تاریخدان می‌تواند موضع متناقضی بگیرد، در حالی که روی واقعیات همانندی تکیه می‌کند.

او در اولین کتابش می‌نویسد که کمی برای آنچه در سال 1948 گذشته است متأسف است، و در آخرین کتابش [می‌نویسد] که حسرت می‌خورد که اسرائیلی‌ها پاکسازی قومی را به آخر نرسانده‌اند. او مبنای خود را روی یک تحلیل برخاسته از واقعیت می‌گذارد، اما این کتاب‌ها با دو روش متفاوت نوشته شده‌اند. یکی به هیچ وجه ایدهء پاکسازی قومی را نمی‌پسندد، و دیگری آن را توجیه می‌کند، نه تنها به مثابهء یک استراتژی لازم در گذشته بلکه همچنین مانند یک استراتژی عالی در آینده.

 

سؤال: شما در 2007 به اگسیتر انگلستان نقل مکان کرده‌اید، اما به طور مرتب به اسرائیل بازمی‌گردید، در سال‌های اخیر شرایط در آنجا چطور تغییر کرده است؟

ایلان پاپه: تغییر جامعهء یهود از درون یک شرط‌‌بندیِ پُرمخاطره است، چرا که به نظر می‌رسد جامعه بیش از پیش روی مواضع‌اش پا سفت کرده باشد. هر چه بیشتر به این موضوع فکر می‌کنم، بیشتر از تصور برنده شدن در این شرط‌بندی ناامید می‌شوم. امروز در اسرائیل گرایش عمومی به شوینیسم، خود-مرکز-پنداری [قوم‌ محوری] (ethnocentrisme) و تعصب از همیشه بیشتر است. به نظر می‌رسد که زحمت بیهوده‌ای است که تصور کنیم صلح و آشتی امکان‌پذیر است، اگر تنها روی تغییر از درون حساب باز ‌می‌کنیم. با وجود این، به نظر می‌رسد که جوانان اسرائیلی بیش از پیش این قدرت را داشته باشند که از منظر متفاوتی به واقعیت کشورشان بنگرند. تعدادشان هنوز خیلی کم است، اما من خاطره‌ای از چنین پدیده‌ای [که امروز بین جوانان است] در اسرائیل ندارم. با این حال، حتا اگر شانس تغییر جامعه از درون خیلی نحیف است، وجود چنین نسلی به ما اجازه می‌دهد امید داشته باشیم که این نسل بتواند در آینده، با یک فشار بیرونی، جامعه‌ای متفاوت بسازد.

 

سؤال: در این صورت آیا ما باید تلاش‌هایمان را روی این فشار بیرونی متمرکز کنیم، یا به تلاش برای بحث کردن با اسرائیلی‌ها ادامه دهیم، با این قصد که آنها را مجاب کنیم تا مواضع‌شان را تغییر بدهند؟

ایلان پاپه: این مسئله‌ای است که تنها در حد پرسش برای ما مطرح است چون‌که در میدان عمل، ماشین تخریب یک لحظه هم متوقف نمی‌شود. بنابراین نمی‌توان به خود اجازه داد بیش از این معطل کرد. زمان به نفع ما نیست. ما می‌دانیم در مدتی که ما در شک و تردید به سر می‌بریم، چیزهای دهشتناکی می‌گذرد. ما همچنین می‌دانیم که بین این چیزها و کسب آگاهی اسرائیلی‌ها پیوندی دوجانبه وجود دارد [به این معنی] که آنها باید بهای آن را به‌خاطر رفتار خشونت‌بارشان بپردازند. اگر این موضوع برای آنها هزینه‌ای در بر نداشته باشد، حتا فرآیند پاکسازی قومی را سرعت می‌بخشند. بنابراین بر ماست که هم‌زمان با سرعت هرچه تمام‌تر راهی برای پایان دادن به آنچه حتا هم‌اکنون در عرصهء عمل جریان دارد، پیدا کنیم. و به فکر استراتژی‌ای باشیم که موانعی در مسیر [تدارک] جنایت‌های آتی ایجاد کند. ما به یک الگوی نیرومندِ فشارِ خارجی نیاز داریم، و من فکر می‌کنم که تا آنجا که به جامعهء مدنی مربوط می شود، جنبش بی دی اس [۴] کارآمدترین و حتا مهم‌ترین جایگاه را در ایفای نقش کاتالیزور بر عهده دارد. فکر می‌کنم این دو عاملِ جمع‌پذیر می‌توانند موفقیت را تضمین کنند. اولین [عامل که] برای فلسطینی‌ها در اولویت است، حل مسئلهء بازنمایی‌شان است.

دومین [عامل]، ناظر بر این ضرورت است که در درون اسرائیل سیستم آموزشی ترتیب داده شود، تا با صرف زمان به اسرائیلی‌ها یاد بدهد که یک واقعیت متفاوتْ ممکن است و چه بهره‌مندی‌هایی از آن نصیب‌شان خواهد شد. اگر همهء این عوامل به درستی جمع شوند، و با روشی پیوسته و هماهنگ در هم تنیده شوند تا سنگِ بنای نگرشی کلی‌نگر به مسئلهء آشتی نهاده شود، خُب با این وصف چیزها می‌توانند تغییر کنند.

 

سؤال: به عنوان استاد، فکر نمی‌کنید در اسرائیل ارزنده‌تر هستید تا در خارج؟ آیا می‌توانید در بریتانیا [همان] استادی باشید که در اسرائیل هستید؟

ایلان پاپه: من به شما می گویم، چه در بریتانیا چه در اسرائیل، فکر نمی‌کنم بخواهم یک استاد دانشگاه باشم. دانشگاه‌ها بهترین مکان برای آموزش دادن واقعیت زندگی به آدم‌ها نیستند؛ نه برای گشودن افق‌شان، نه برای تغییردادن نگاهشان به جهان. دانشگاه‌ها امروز بیش از آنکه [در خدمت] دانش یا آموزش باشند، گذرگاهی اجباری برای پیداکردن شغل هستند. در همهء حالت‌های ممکن، من در اسرائیل نیز، به روش خودم تدریس می‌کنم، به واسطهء مقالاتی که می‌نویسم یا چندین کنفرانسی که به من اجازهء برگزاری‌شان داده می‌شود. و به اهمیت دنبال کردن این مسئله به خوبی واقفم. من احساس می‌کنم که کار من در بریتانیا تأثیر مهم‌تری روی این «فشار از بیرون» دارد تا روی آموزش. غیرممکن است بتوان کمپین بی دی اس را همراهی کرد، بدون اینکه به مردم توضیح داده شود چرا این کمپین لازم است. باید به آنها کوله‌بار تاریخی داد و ابزاری در اختیارشان گذاشت که فهم این جنبش را برای‌شان میسر کند. این روش مشروعیت بخشیدن به این جنبش است. ما به طرز هوشیارانه‌ای هم مدرّس و هم اکتیویست هستیم و مهم این است که توازنِ مناسبی بیابیم تا بتوان زمانی را به هر دوی نقش‌ها اختصاص دهیم. اگر آدم‌ها همه چیز را به سرعت درک نمی‌کنند، نباید بی‌حوصله شد، بلکه برعکس باید صبر فراوانی نشان داد و نقطه نظرمان را دوباره و دوباره توضیح داد، تا جایی که فهمیده شود.


سؤال: مسئله‌ء همبستگی برای من جالب است به ویژه در این زمان. معنی واقعیش چیست؟ همبسته بودن به عنوان غیر-فلسطینی به چه معناست؟ ما با چه کسی همبستگی می‌کنیم؟ به‌خاطر تلاش برای پاسخ دادن به این پرسش‌ها، سؤال دیگری از خودم می‌کنم: تصور کنیم فردی که فلسطینی‌ها را نمایندگی می‌کند، دولتی را روی 11 درصد فلسطینِ تاریخی می‌پذیرد و تصمیم می‌گیرد سیاست نئولیبرالی در پیش بگیرد. چطور من می‌توانم با چنین تصمیمی اعلام همبستگی کنم؟

ایلان پاپه: ابتدا، شما با قربانیان برخی سیاست‌ها و برخی ایدئولوژی‌ها حتا اگر نماینده‌ای نداشته باشند، همبسته هستید. شما با رنج‌شان همبسته هستید، و از قصدشان برای خروج از این رنج پشتیبانی می‌کنید. حالا شما پرسش جالبی را عنوان کردید. من فکر می‌کنم که همبستگی، تا اندازه‌ای، با یک رابطهء دوستی قابل مقایسه است. شما به عنوان دوست می‌توانید به دوستان‌تان بگویید که تلاش‌شان را برای انجام کاری می‌فهمید، اما شما فکر می‌کنید که آنها اشتباه می‌کنند.

ما، که با مردم فلسطین همبسته هستیم، خودمان را با دوستان خوب‌مان که همیشه فرآیند صلح و «راه حل دو دولت» را حمایت می‌کنند، در زوایه می‌یابیم. یکی از چیزهایی که ما باید انجام دهیم، این است که بگوییم که معتقدیم که آنها در اشتباهند.

فرضی که شما در پرسش‌تان طرح می‌کنید، بر مبنای واقعیت نیست. حتا یک فلسطینی پیدا نمی‌شود که این شرایط را بپذیرد. اما با این حال فرض کنیم چنین چیزی شدنی باشد؛ در این صورت، شاید ما باید قطعن دوباره به طور کامل به ایدهء همبستگی فکر کنیم. این‌ها مسائل پایه‌ای هستند که از شرایط [خاصی] بیرون می‌جهند، آنها جدید نیستند. اگر در مورد راه حل دولتِ واحد یا راه‌ حلِ دو-دولتی موضعی بگیرید، یا در مورد امکانات دفاعی که فلسطینی‌ها می‌باید کسب کنند، خب، شما با سؤالاتی اساسی مواجه هستید که خود فلسطینی‌ها نیز خود را در مواجهه با آنها می‌یابند. اگر شما دیگر این پرسش‌های زنده و مهم را برای خودتان پیش نکشید و موضع نگیرید، شما به همبستگی‌تان خیانت کرده‌اید.

می‌دانم که گاهی اوقات تمایلی ناسیونالیستی وجود دارد که می‌خواهد [بگوید] اگر شما فلسطینی نیستید، نه [دلیلی برای] اظهار نظر دارید و نه [حق] شرکت در بحث. من چنین نظری ندارم. محدودیت‌هایی که بر آدمهای بیرون [از حوزهء درگیری] اِعمال می‌شوند، کدام‌ها هستند؟ من فکر می‌کنم پاسخی دُگم برای این پرسش وجود ندارد. بیشتر اوقات، اگر کسی بگوید که چنانچه شما فلسطینی یا اسرائیلی نباشید، نمی‌توانید از راه حل دولتِ واحد پشتیبانی کنید، فقط برای این است که بحث را خفه کند. نباید خیلی زمان روی این پرسش تلف کرد. من فکر می‌کنم که همهء افرادی که امروز در جریان‌اند، می‌دانند همبسته بودن به چه معناست و این همان چیزی است که به شما اجازه می‌دهد کاری بکنید یا نکنید.


سؤال: از «راه حل» صحبت بکنیم: آیا امروز واقعن بحثی درباره‌ی [انتخاب میانِ]‌ راه حل دولت واحد یا راه حل دو دولت وجود دارد؟ به نظر می‌رسد که برای نهادهای بین‌المللی امروز تنها بدیلِ ممکن در راه حل [ایجاد] دو دولت باشد. زمانی که فقط از یک دولت صحبت می‌شود، مردم ما را خیال‌پرداز (اتوپیست) یا مخالفِ خود-تعیّن‌یابی یهودیان، خطاب می‌کنند. حتا کسانی که به خودشان نمایندگان سیاسی فلسطین می‌گویند، به‌رغم شرایط حاضردر عرصه‌‌ء واقعیت، به حمایت از راه حل دو دولت ادامه می‌دهند. به عقلانی‌ترین و انسانی‌ترین راه حل که [تشکیل] تنها یک دولت است، هنوز هم اندیشیده نشده است؛ نه به عنوان راه حلی که در مرحلهء عمل به شکست انجامیده باشد، و نه همچون مسیری برای طی کردن تا بتوان به آن دست پیدا کرد.

ایلان پاپه: اینجا به نظر من دو پارامترِ مهم مطرح است. اولی مسئلهء نمایندگی فلسطین است. کسانی که ادعا می‌کنند که فلسطینیانِ اردن را نمایندگی می‌کنند، خود را به مثابه نمایندهء تمام فلسطینیان در نظر می‌گیرند. راه حل دو دولت قطعن برای فلسطینیانِ اُردن خیلی جالب است، این مسئله می‌تواند به عنوان کنترل نظامیِ زندگی‌شان تعبیر شود. و ما می‌توانیم بفهمیم که آنها چنین چیزی را ترجیح می‌دهند. با این وجود، این مسئله در مورد دیگر فلسطینیان، کسانی که در غزه‌اند، پناهندگان، و کسانی که در اسرائیل زندگی می‌کنند، صدق نمی‌کند.

این یکی از نقاط مشکل‌زاست. برخی گروه‌های فلسطینی باور دارند -به نظرم به اشتباه- که این سریع‌ترین امکانی است که می‌توان به اشغال پایان داد. من چنین فکری نمی‌کنم. توافق‌نامه‌های اُسلو دوام اشغال را تضمین کرده‌اند و نه پایانش را.

دومین پارامتر این است که راه حل دو دولت از یک دسته استدلال پیروی کند. ایدهء تجزیه، ایده‌ای بسیار غربی است. اختراع استعماری‌ای که [پیش‌تر] در هند و در آفریقا به‌کار بسته شده است. در حالی‌که راه حل دو-دولت بدل به نوعی مذهب شده است، از این نظر که حتا دیگر به پرسش هم گرفته نمی‌شود. من شخصن در حیرتم که حتا اشخاص بسیار باهوش هم این مذهب را پذیرفته‌اند. اگر شما در مورد عقلانیت این مسئله بپرسید، به شما حمله و انتقاد می‌شود. به‌خاطر همین است که خیلی‌ها در غرب چنین موضعی می‌گیرند. هر چه در عرصهء واقعیت بگذرد، نمی‌تواند عقیدهء آنها را تغییر دهد. با این حال حق با شماست، کافی است 5 دقیقه به میدان برویم تا دریابیم که هم‌اکنون هم راه حل دو-دولتی در حال اجراست. این رژیم [اسرائیل] است که باید عوض شود. برای اینکه دموکراتیک نیست، رژیم آپارتاید است. لازم نیست که به راه حل دو-دولتی فکر شود، کافی است به امکان‌هایی برای عوض کردن رژیم اندیشیده شود، با روش تغییر روابط بین دو اجتماع و تکان دادن ساختار قدرت موجود.

 

سؤال: همان‌طور که شما گفتید، تعداد زیادی از افراد خیلی باهوش و عاقل، بی‌وقفه می‌گویند گذر از [وضعیت] دو-دولتی مرحلهء اجباری و گریزناپذیری است به سمت چیزی بهتر. من در کنفرانس‌های متعدد در مورد این موضوع شرکت کرده‌ام و هنوز نمی‌فهمم چطور این مسئله می‌تواند در عمل ممکن باشد.

ایلان پاپه: یک بار دیگر [توضیح می‌دهم]، این مسئله متکی بر نوعی نگاه غربی‌ است که رویکردی به شدت عقلانی به واقعیت دارد. ایده [محوری] این است که تنها می‌شود مدعی چیزی شد که قادر به کسب/داشتنِ آن هستیم، و نه آن چیزی که می‌خواهیم داشته باشیم. در حال حاضر به نظر می‌رسد که ائتلافی چنان مهم پیرامون راه حل دو-دولتی صورت پذیرفته که مردم [نیز] به آن چسبیده‌اند، بی‌آنکه از ابعاد اخلاقی و روحی آن برآوردی داشته باشند. مثل یک لطیفهء یهودی می‌ماند؛ مردی که کلیدش را گم کرده، فقط جایی را می‌گردد که روشن است، نه مکانی که کلیدش را در آنجا گم کرده. راه حل دو-دولتی [در حکم] روشنایی است، نه کلید. روشنایی وجود دارد، یالا بجنبیم! مسلّمن این مسئلهء شفافیت است. به ما گفته می‌شود که این ایده‌ای فوق‌العاده منطقی‌ است. حتمن تا حدودی منطقی است. اما کاملن بی‌معنی است چون‌که هیچ ربطی به ستیز [فلسیطن و اسرائیل] ندارد. به ایده‌ای ربط دارد که اسرائیل در سال 1967 بنا نهاده، و می‌خواهد آن را به جهان بقبولاند: ما به وسیعترین سرزمینی که اشغال کرده‌ایم نیاز داریم، اما حاضریم با خودمختاریِ مختصر فلسطینیان در این سرزمین موافقت کنیم. در اسرائیل بحث روی چنین چیزی درمی‌گیرد، و هرگز روی اصول بنیادی بحثی نیست.

اسرائیل همیشه نیازمند حمایت بین‌المللی است، نیاز دارد که سیاست‌هایش توسط جامعهء جهانی تأیید شود. اسرائیلی‌ها همچنین به یک نمایندهء فلسطینی هم نیاز دارند. در سال 1993 او ال پی [۵] آنها را به‌خاطرِ نگه داشتن بخش کوچک خودمختار در غربِ اُردن و واگذاردن باقی مناطق، شگفت زده کرد. بفرمایید، این است راه حل دو-دولتی که به عنوان تنها راه چاره به ما می‌فروشند. مشکل اینجاست که هیچ فلسطینی نمی‌تواند در چنین شرایطی زندگی کند. در عین حالی که ستیز ادامه می‌یابد.

 

سؤال: الان ده سال است که ادوارد سعید(Edward Said) درگذشته؛ او به همراه محمود درویش (Mahmoud Darwish)، یکی از آخرین الگوها برای مردم فلسطین بوده است. می‌دانم که شما او را خوب می‌شناختید. خب، آیا می‌توانید چند کلمه‌ای در مورد دوست‌تان ادوارد سعید و نقشی که ایفا کرده است، بگویید؟

ایلان پاپه: دل‌مان بسیار زیاد برایش تنگ می‌شود، او یکی از درخشان‌ترین روح‌ها در دومین نیمهء قرن بیستم بود. من فکر می‌کنم که او تنها الهام‌بخش فلسطینی‌ها نیست، بلکه ما همگی در حوزه‌های دانش، اخلاق، کنش‌گری (اکتیویسم) ملهم از او هستیم. نبودِ نگاه تاریخی‌اش‌ را و جای خالیِ توانایی‌اش را در تحلیل چیزها در کلیت‌شان، حس می‌کنیم. زمانی که کسی مانند او در میان ما نیست، کسی که قادر به انجام چنین تحلیل جامعی باشد، خود را مدیون افرادی می‌بینیم که از واقعیت تکه‌تکه‌ شده‌ای که اسرائیل در مورد فلسطینی‌ها به خوردمان می‌دهد، یک واقعیت ثابت [و یکه] می‌سازند. آنچه ما باید انجام دهیم، و این ‌کار به طور زیبایی گرامی داشتن ادوارد هم خواهد بود، عبور از بخش‌بندیِ روشنفکرانه، فیزیکی و فرهنگی است که اسرائیل به ما، به ما اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها، تحمیل می‌کند، و باید هر کاری برای بازگشتن به چیزی ارگانیک‌تر، عمیق‌تر و پایه‌ای‌تر انجام دهیم، تا آیندهء مشترکی برای سومین نسل استعمار یهود و فلسطینان بومی میسر بشود.

 

سؤال: آخرین سؤال، ایلان، آیا در حال حاضر شما روی یک کتاب جدید کار می‌کنید؟

ایلان پاپه: در واقع روی تعدای کتاب. یکی زمستان بعدی بیرون می‌آید با عنوان «ایدهء اسرائیل» [۶]، که مطالعه‌ای تاریخی درباره‌ء تولید دانش در اسرائیل است. دیگری که تاریخ اسرائیل در اشغال غربِ اُردن را تحلیل می‌کند و عنوانش «اَبَر زندان فلسطین» است، در سال 2015 بیرون خواهد آمد.

بهمن ۱۳۹۲

* * *


منبع: این متن در ۳۱ دسامبر ۲۰۱۳ در وب‌سایت UJFP (اتحاد یهودیان فرانسه برای صلح) منتشر شده است.

توضیحات اضافه شده توسط مترجم در کروشه [] آمده‌اند.


* از میان کتاب‌‌های نویسنده:

«پاکسازی قومی در فلسطین»، یادداشت: جراحتی بین واقعیت و بازنمایی.

«یک زمین برای دو مردم، تاریخ فلسطین مدرن»، یادداشتی در خوانش: یک تاریخ در رد اصل نقطه نظرات ناسیونالیست، قومی یا مذهبی، تاریخی در ردِ تقدم دیدگاه‌های ناسیونالیستی، قومی یا مذهبی.

* * *

پانوشت‌ها:

[۱] می‌توان آن‌ را چنین ترجمه کرد «خارج از قاب»، این کتاب به فرانسه ترجمه نشده است. باید به یادداشت که زیرعنوان کتاب چنین است: مبارزه برای آزادی آکادمیک در اسرائیل.

[۲] جنبش فعال شبه‌نظامی اسرائیلی تحت قیمومیت بریتانیا بین سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۴۸، که بعدها به نیروی دفاع اسرائیل بدل شد و(IDF).

[۳] نام واقعی‌اش آشِر گینزبورگ ( Asher Ginzburg)

[۴] (BDS) بایکوت، عدم سرمایه‌گذاری و تحریم، به دعوت جامعهء مدنی فلسطین در سال2005. برای آشنایی با این جنبش برای مثال به این متن رجوع کنید.

[۵] (OLP) سازمان آزادی فلسطین

[۶] در انتشارات وِرسو (VERSO)

15 Feb 08:59

From Jail to Law School: Jim Crow-Era Law Bars Florida Man from Voting, Taking Bar, Serving on Jury

by mail@democracynow.org (Democracy Now!)
Desmond2-color

Branding them "unnecessary and unjust," Attorney General Eric Holder is urging the repeal of state laws that prohibit formerly incarcerated people from voting, a move that would restore the right to vote to nearly six million people. Holder’s call is largely symbolic since the federal government cannot force states to change their voting laws. But civil rights groups and advocates are praising Holder for advancing a critical step in reforming the criminal justice system. We are joined by Desmond Meade, president of the Florida Rights Restoration Coalition. Meade is one of more than 1.3 million citizens in Florida who have lost their right to vote due to prior felony convictions. After overcoming homelessness and addiction, Meade is now finishing up a law degree — but like the right to vote, Florida statutes also stand to prohibit him from taking the bar and being able to practice law.

11 Jan 08:21

١٨٠٠ خانه غیر قانونی جدید نتیجه مذاکرات صلح با اسرائیل

by مجله هفته

اسرائیل در مناطق فلسطینی ١٨٠٠ خانه جدید خواهد ساخت

یک گروه حقوقی اسراییلی طرح‌های تل‌آویو برای ساخت بیش از ۱۸۰۰ واحد مسکونی جدید برای یهودیان در سرزمین‌های اشغالی فلسطین را فاش کرده است.

گروه «اکنون صلح» روز پنجشنبه گفت که وزیر مسکن رژیم اسراییل طرح ساخت بیش از ۱۰۷۶ واحد غیر قانونی در شرق بیت المقدس و ۸۰۱ واحد دیگر در کرانه باختری اشغالی را اعلام کرده است.

این گروه افزود واحدهای جدید در شهرک‌های موجود مانند افرات و آریل در کرانه باختری و همچنین در شهرک‌های رمات شولمو، راموت و پیسگات زیو در شرق بیت المقدس ساخته خواهند شد.

این اخبار یک روز پس از آن منتشر می‌شود که تازه‌ترین تلاش‌های امریکا به عنوان میانجی در گفت‌وگوهای صلح میان رژیم اسراییل و تشکیلات خودگردان بی نتیجه ماند. شهرک‌های اسراییلی یکی از اصلی‌ترین موانع در این مذاکرات به حساب می‌آید.

وزیر خارجه امریکا، پیش از این از مقامات اسرائیلی خواسته بود که از اتخاذ هر اقدامی که به روند مذاکرات آسیب می‌رساند، از قبیل ساخت و ساز شهرک‌های جدید یا تخریب خانه‌های فلسطینی خودداری کنند.

فلسطینیان در واکنش به تصمیم ساخت این واحدهای شهرک‌های یهودی نشین جدید گفتند که این اقدام نشان می دهد رژیم اسراییل می خواهد که واشنگتن دخالت نکند. آنها این تصمیم را تلاش دیگری از سوی بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر رژیم اسراییل برای «نابودی» به اصطلاح راه حل دو کشوری دانستند و آن را محکوم کردند.

رژیم تل‌آویو روز دوشنبه به ساخت ۲۷۲ واحد مسکونی، چراغ سبز نشان داد. از این تعداد، ۲۵۰ واحد مسکونی جدید در شهرک عوفرا و کارنئی شومرون در قلب کرانه باختری احداث خواهد شد. ۵۳ واحد مسکونی نیز بدون هیچ گونه مجوزی در این منطقه ساخته می‌شود.

بیش از نیم میلیون اسرائیلی در بیش از ۱۲۰ شهرک غیرقانونی زندگی می‌کنند که در مناطق اشغال شده فلسطین در سال ۱۹۶۷ توسط اسرائیل یعنی در کرانه باختری و شرق بیت المقدس قرار دارد.

سازمان ملل و بسیاری از کشورها، شهرک‌های اسرائیلی در این مناطق را غیرقانونی می‌دانند، چرا که این مناطق در جنگ ۱۹۶۷ اشغال شده است و براساس کنوانسیون ژنو، هرگونه ساخت و سازی در این مناطق ممنوع است.

م ن ک/م ن ک

 

 

11 Jan 08:21

Amiri Baraka (1934-2014): Poet-Playwright-Activist Who Shaped Revolutionary Politics, Black Culture

by mail@democracynow.org (Democracy Now!)
Amiri-baraka

We spend the hour looking at the life and legacy of Amiri Baraka, the poet, playwright and political organizer who died Thursday at the age of 79. Baraka was a leading force in the Black Arts Movement of the 1960s and 1970s. In 1963 he published "Blues People: Negro Music in White America," known as the first major history of black music to be written by an African American. A year later he published a collection of poetry titled "The Dead Lecturer" and won an Obie Award for his play, “Dutchman." After the assassination of Malcolm X in 1965, he moved to Harlem and founded the Black Arts Repertory Theatre. In the late 1960s, Baraka moved back to his hometown of Newark and began focusing more on political organizing, prompting the FBI to identify him as "the person who will probably emerge as the leader of the pan-African movement in the United States." Baraka continued writing and performing poetry up until his hospitalization late last year, leaving behind a body of work that greatly influenced a younger generation of hip-hop artists and slam poets. We are joined by four of Baraka’s longtime comrades and friends: Sonia Sanchez, a renowned writer, poet, playwright and activist; Felipe Luciano, a poet, activist, journalist and writer who was an original member of the poetry and musical group The Last Poets; Komozi Woodard, a professor of history at Sarah Lawrence College and author of "A Nation Within a Nation: Amiri Baraka and Black Power Politics"; and Larry Hamm, chairman of the People’s Organization for Progress in Newark, New Jersey. Watch Part 2 of this interview.

11 Jan 08:18

The End of Palestine? An Interview with Norman G. Finkelstein

Alma b

This hurts.
"In recent weeks the Kerry talks have apparently focused on Israel’s demands for (i) an enduring military presence in the Jordan Valley and (ii) Palestinian recognition of it as a “Jewish state.” The Palestinians will negotiate some face-saving deal on the Jordan Valley involving a US-Israeli joint presence for a period of time. The Jordan Valley was already essentially resolved at the Annapolis negotiations in 2008.
On the “Jewish state,” the agreement will probably resolve on the formula: Israel as the state of the Jewish people and its citizens, Palestine as the state of the Palestinian people and its citizens. It will afford (legal) protection for Israel’s Palestinian citizens, but will negate the right of return for Palestinian refugees, which is what Israel really cares about. Palestinian President Abbas can then claim it as a victory because he secured the rights of Palestinians in Israel."

by Norman Finkelstein, Jamie Stern-Weiner

US Secretary of State John Kerry was in the Middle East again this week, conducting intensive talks with Israeli and Palestinian officials and other regional actors. His aim, it has been widely reported, is to reach a "framework agreement" as a prelude to a final settlement of the Israel-Palestine conflict.

Norman Finkelstein is the co-author, with Mouin Rabbani, of How to Solve the Israel-Palestine Conflict (OR Books, forthcoming). I spoke with him about the significance of the negotiations, as we enter what may be a decisive phase in the Palestinians' long struggle for self-determination.


 

You’ve been warning for some time now that the Israeli-Palestinian talks being brokered by Secretary of State Kerry might, unlike many prior rounds of negotiations, actually produce a deal to end the conflict. Its content would amount to Israel’s long-standing terms of settlement. What’s your assessment of where the diplomatic process is currently at?

A “framework agreement” will shortly be reached, and a final settlement will probably be signed in the last six months or so of President Obama’s term in office. When the Kerry process was first announced I was virtually alone in predicting that it would actually go somewhere; now, it’s widely assumed. Many respected Israeli commentators now take for granted that an agreement is just a matter of time.

In recent weeks the Kerry talks have apparently focused on Israel’s demands for (i) an enduring military presence in the Jordan Valley and (ii) Palestinian recognition of it as a “Jewish state.” The Palestinians will negotiate some face-saving deal on the Jordan Valley involving a US-Israeli joint presence for a period of time. The Jordan Valley was already essentially resolved at the Annapolis negotiations in 2008. Israeli Prime Minister Netanyahu is raising it now only so he can later claim to be making a “heart-wrenching concession”—Israel is adept at “conceding” things to which it has no title in the first place—by allowing for only a temporary US-Israeli presence along the border. It’s been received wisdom for years—even pro-Israel hack Dennis Ross concedes it in The Missing Peace—that the Jordan Valley has no strategic value.

On the “Jewish state,” the agreement will probably resolve on the formula: Israel as the state of the Jewish people and its citizens, Palestine as the state of the Palestinian people and its citizens. It will afford (legal) protection for Israel’s Palestinian citizens, but will negate the right of return for Palestinian refugees, which is what Israel really cares about. Palestinian President Abbas can then claim it as a victory because he secured the rights of Palestinians in Israel.

The whole thing is diabolical. The Israelis—with, of course, active and critical US connivance—have managed to completely shift the debate and shape the agenda. The only issues now being discussed are the Jewish state and the Jordan Valley, which, in terms of the international consensus for resolving the conflict, never figured at all. (Even in prior bilateral negotiations presided over by the US, such as at Annapolis, these were at most peripheral issues.) The key issue (apart from the refugees), in terms of the international consensus and in prior bilateral negotiations, has been the extent of the land swap along the border: Will Israel be allowed to annex the major settlement blocs and consequently abort a Palestinian state? But the debate has completely shifted, because annexing the settlement blocs is a done deal.

The framework agreement will probably just speak of land swaps in terms of percentages, and merely insinuate—as the Clinton Parameters did—Israel’s annexation of the major settlement blocs without divulging the precise details. But it is striking that in all of the discussion over the last several weeks, Ma'ale Adumim—i.e., the largest settlement bloc that effectively bisects the West Bank—has never even come up. Because it’s already been resolved, in Israel’s favour.

And a final deal will follow?

A lot of politicking still has to be done, a lot of marketing, a lot of hysteria in Israel—its usual, Oscar-winning performance. It will take the full three years that remain of Obama’s presidency, climaxing in a Camp David-like summit (Obama also loves drama, speechifying is his forte and he’s probably already contemplating which hip black leather jacket to wear), before the final deal is sealed.

One of the principal obstacles at this point to reaching an agreement, in my opinion, is not the details, because those are basically known: the annexation of the settlement blocs by Israel and the annulment of the right of return. One of the big stumbling blocks, oddly enough, is inertia.

If you date the political origin of the conflict back to the 1917 Balfour Declaration (before then Zionism was basically a self-help operation), you’re talking about a century-long conflict. When a conflict endures for such a protracted period of time, huge numbers of individuals and institutions develop a vested interest not in its resolution but instead in its perpetuation; what’s now called, only half-facetiously, the Peace Industry. Many are now consumed by the dreadful prospect that after a full century, it might actually end. It does send shivers down the spine: the Israel-Palestine conflict might be over. All those UN special sessions and special committees; all those Ramallah-based NGOs, Israeli and Palestinian human rights organizations, and conflict-resolution getaways; all those IMF, World Bank, Crisis Group reports; all those academic programs—Israel Studies, Holocaust Studies—which sprung up to justify Israeli policy (none can lay a claim to intellectual content, and most have been subsidized by wealthy right-wing Jews); all those film festivals, scholarly studies, memoirs and “poetry”; all those Washington-based Israel “think”-tanks; all those Palestine solidarity activists, groups, websites, researchers, and analysts (present company included).... A huge, sprawling superstructure has been built on the Israel-Palestine conflict, and consequently a major obstacle to an agreement is now the fear and trembling across the political divide that it might actually be coming to a denouement. It’s not quite conceivable, is it?

But presumably inertia on its own can merely delay; it can’t prevent.

I agree.

What is Kerry doing to shore up support for an agreement?

As Palestinian political analyst (and my co-author) Mouin Rabbani has observed, the big difference between President Clinton and Secretary of State Kerry is that Clinton ignored everyone outside the United States; he imagined that he alone, without any external assistance, could be the kingmaker. Kerry, on the other hand, has in a very deliberate fashion set about lining up all the ducks. The Saudis, Arab League, European Union—the Palestinians are being surrounded and besieged. So are the Israelis, but to a much lesser extent because it’s essentially Israel’s terms of settlement that are being imposed.

The Europeans in particular are turning the screws. Every day there’s another report of an individual or collective European initiative severing ties with Israeli entities linked to the illegal settlements. My guess is, the threats currently emanating from Europe are being coordinated with Kerry, in order to convey, not so much to the Israeli government (for all his emoting, Netanyahu is on board), but to Israeli holdouts, that the settlement project outside the Wall has no future prospects. Within Israeli politics, those supporting the Kerry process—here’s an irony worth savouring!—have exploited the Boycott, Divestment and Sanctions (BDS) movement to the same end: “If we don’t settle now, BDS is just around the corner.”

And the various Arab states?

The Palestine issue has, at least, temporarily, died as a mobilising factor in the Arab-Muslim world. It’s fairly easy now for the US to get Saudi Arabia, Turkey, Egypt, and Iran either on board or to set Palestine aside. Iran hasn’t said anything about the Kerry negotiations so far, and probably doesn’t much care. Syria is a null factor. Egypt is playing a positively nefarious role, as it tries (in cahoots with the US, Israel and the Palestinian Authority) to depose Hamas by tormenting Gazans. Saudi Arabia figures that by playing ball with the US on Palestine it can score points with the US on Syria-Iran. Turkey has its own agenda that for a while did (e.g., at the time of the Mavi Marmara), but no longer does, include Palestine. It is preoccupied by Erdogan’s blunder on Syria and his fear that, in the event of an American rapprochement with Iran, Turkey will drop a notch on the regional totem pole, whereas he has harboured visions of a reborn Ottoman Empire.

The Palestine issue had political resonance in the Arab-Muslim world mostly because it was popular on the so-called street. But people don’t much care now. They’re focused, rightly or wrongly, on other tragedies, such as Syria. In places like Libya, where people used to give at least lip-service to Palestine, they obviously have other things on their minds right now. Kerry is no genius, but certainly he shrewdly assessed the lay of the land when he concluded that now was the perfect moment to impose a settlement on the Palestinians.

It has been interesting to see everyone wooing Israel’s foreign minister Avigdor Lieberman. Suddenly he’s the toast of the town in Washington, the British foreign minister is meeting with him, etc.

It cuts both ways, because Lieberman wants to be Israel’s next prime minister. So it’s time to shed the nightclub bouncer persona (the New York Times recently reported that Lieberman reads weighty tomes on history; sure, and on weekends I do pirouettes in the Bolshoi…) and to don the persona of a Responsible Statesman. So, he’ll go along with a Kerry agreement. He’s already signalled his acquiescence, even enthusiasm, this past week. He’s also been muttering about transferring Israel’s Palestinian citizens to a new Palestinian state, but that won’t go anywhere. It would violate basic norms of international law by sanctioning the right of established states to redraw internal borders in order to denationalize unwanted minorities. Nobody’s going to buy that.

How serious are recent moves by Hamas and Fatah towards reconciliation?

One possibility is that the Palestinian Authority is playing a silly game of threatening the United States and Israel, “If you aren’t more forthcoming, we’re going to reconcile with Hamas and won’t deal with you anymore.” The second possibility is that Hamas wants a piece of the pie, and so will form a National Unity government that will guarantee it something in the final agreement. The third and, according to Mouin, most plausible possibility is that Abbas wants to neutralise Hamas by bringing it on board, thereby also reviving his claims to represent all Palestinians, while Hamas supports a reconciliation to bring it out of the cold after the disastrous developments in Egypt.

How binding will a framework agreement be upon future negotiations?

Nothing is inexorable, but there will be a lot of momentum behind it. The juggernaut will be hard to stop. For all the pieces to fall into place, a new Israeli coalition will probably have to form, a government of National Unity led by Netanyahu. Israeli public opinion polls show that a majority of Israelis would support the probable Kerry proposal. Hebron will have to be evacuated. Of course, there will be the usual Israeli anguish, but it won’t be difficult to pull off. The IDF can just march out, and say to the four hundred meschugge Jewish settlers, “You want to stay? You can stay”—alone, amidst the 150,000 Muslim Hebronites.

Does the Palestinian leadership have the capacity to resist?

I can’t, for the life of me, see how the Palestinians can extricate themselves at this point. There’s such a broad array of political forces ranged behind the Kerry process that the Palestinians are trapped. Abbas and his imbecile sidekick Saeb Erekat are playing good cop/bad cop. Abbas says “yes, this agreement might work,” whereas Erekat whispers to the media—you know, the “senior Palestinian negotiator who doesn’t want to be identified”—that “oh, this agreement is horrible, it’s terrible, it’s awful, they can shove it.” Erekat thinks that’s being clever, it’s putting pressure on the Americans, as if anyone on god’s earth gives a flying fig what Erekat has to say about anything.

The Palestinians are cornered, they’re isolated. When you’re in such desperate straits, of course, you must play your strongest cards. A real leadership would, first of all, level with the Palestinian people, “We’re in a bind, we’re being steamrollered, stampeded. We need you, we need to draw on all our collective resources and reserves to resist”; and second, it would call on Palestine’s supporters abroad, “We’re about to be clobbered, we need your help.” I can’t say it would turn the tide, though, as you know, the Palestinian cause has sufficient resonance abroad that if Palestinians were to say, “We’re facing the moment of truth now, we might be extinguished,” it could perhaps, in conjunction with a mass civil revolt among the Palestinians themselves, do something. It could become a factor.

But the Palestinian leadership is irredeemably corrupt, incompetent and stupid (petty and megalomaniacal, Abbas lost interest in Palestine long ago—he just wants the Nobel), while Palestine’s supporters abroad are, to put it politely, not acting smartly. They think the big issue now is the American Studies Association vote for an academic boycott of Israel and debating the virtues of academic freedom at a Modern Languages Association conference. (Watch what happens if and when BDS supporters try to introduce the academic boycott in a solid, established academic discipline such as History, Philosophy, or any of the Natural Sciences, where, among many other factors, Jews figure prominently. It won’t be a pretty sight.) But that’s the state of Palestine solidarity right now. They carry on as if the Kerry process is a meaningless sideshow, something that can be safely ignored. But it’s a very big difference, as Mouin and I have pointed out, whether the Wall is illegal or whether it is a legal border. Why? It would turn what are currently illegal Jewish settlements into ordinary Israeli towns; Israel could legally confiscate Palestinian land and evict Palestinians from their homes. In India or China, when the government wants to build a big hydroelectric dam, it removes 100,000 people in one fell swoop. They expel masses of people from their homes, and the international community sits by mute. It’s the sovereign right of a country—it’s eminent domain.

The moment the Wall is re-baptized a border, the settlements behind it become a dead issue. They’re Israel’s sovereign territory. And of course most of the world will be glad to be rid of the Israel-Palestine conflict. They’ll be happy when the dotted line is signed. What are you going to do then? An American Studies Association boycott of The World?

Once the framework agreement is signed, won’t it still be very difficult to implement? For example, for Abbas to agree to a formula that effectively nullifies the refugee question—that will be an extremely hard sell among Palestinians.

What can the Palestinians do? Israel just wants the refugee question excised from the international agenda; it wants a document stipulating, “That’s no longer Israel’s responsibility.” If Kerry succeeds, they’ll get it. Especially if they get “Israel as a Jewish state plus its citizens” in the framework agreement, which nullifies the refugee question. How can the Palestinians stop it? They’re totally in thrall to European and American money right now. Yasser Arafat signed the 1993 Oslo agreement because the PLO was financially strapped after he aligned with Saddam Hussein during the First Gulf War. (The Gulf states retaliated by cutting off their subsidies to the PLO.) It was either agreeing to Oslo or—as it was put back then—“bye, bye PLO.” History is now repeating itself. He who pays the piper calls the tune.

At the popular level, though, Palestinians have influence over their own leadership.

The Palestinians have no leverage over the Palestinian Authority. The people are politically inert while the Palestinian police are quite effective now at quashing isolated dissent. It’s possible that Abbas will get a bullet in his head, which would probably slow things down because there’s no obvious immediate successor. But setting that possibility aside, I don’t see where Palestinians can exercise leverage. It’s not as if the refugees in Lebanon or Jordan can do very much. They haven’t been able to effect anything since Oslo, except languish in the camps.

What about Palestinians in the occupied territories? They won’t stand for a renunciation of the right of return.

This scenario is more romantic theory than current reality. The place is hopelessly fragmented. Gaza itself is alien to the West Bank now. What did the West Bankers do when Gazans were being massacred in 2008-09? Were there large demonstrations? We have to be realistic about the current situation. There’s no concerted will among Palestinians. They’re real, living persons, not a myth. Right now, the people’s spirits are shattered. Of course, a little spark can change things. I noticed a Haaretz article by Amira Hass some weeks back hinting at the possibility that a real popular resistance might yet emerge. It’s pointless speculating but, as of now, there aren’t visible signs that Palestinians are ready, able or willing to resist an imposed solution. Quite the contrary, if the final agreement is sufficiently nebulous to the untutored eye (like the 1993 Oslo agreement), and is sweetened with a huge “aid” package, Palestinians might, however reluctantly, go for it. The US/EU will have three years to soften the Palestinians, turning tight the economic screws, but not so tight as to cause the whole edifice to snap.

If a final agreement on Israel’s terms is signed, how big a set-back will it be for the struggle for Palestinian self-determination?

It would be almost irreversible. Many activists don’t want to acknowledge it, but these sorts of agreements and codifications can have real consequences. Didn’t the 1947 Partition Resolution, backed by Israeli wherewithal and will, already prove the point? There’s no obvious reason why you can’t have an agreement whereby a new border is drawn between Israel and the Palestinian territories, especially if such an agreement is ratified by the UN Security Council, which it almost certainly will be. Israel has the wherewithal and will to make that new border stick. Indeed, it already is a fact, except juridically. A political settlement would crown the already existing facts on the ground with the jewel of legality. It is a significant step, turning an illegal wall into a permanent, internationally recognized border; and it’s not beyond Israel’s reach. From then on, what claim will the Palestinians have beyond that border? None.

In your forthcoming book with Mouin, you recommend steps that Palestinians, solidarity activists and others should take to solve the Israel-Palestine conflict in a just and durable way. Will those steps, then, have to happen within the next three years? After that, will it be too late?

For anything to happen, it must begin among the Palestinians in the occupied territories. That would command international attention—though again, we have to be realistic about the political lay of the land right now. World attention is focused on Syria and Iran. There’s going to be the meeting in Geneva. It will be very hard for Palestinians to seize the political spotlight at this point. But that’s the only thing that can stop or slow down the juggernaut. Everything else is meaningless, it’s Nero fiddling while Rome burns.

Jamie Stern-Weiner co-edits New Left Project

07 Jan 10:00

A Socialist Elected in Seattle: Kshama Sawant on Occupy, Fight for 15, Boeing's "Economic Blackmail"

by mail@democracynow.org (Democracy Now!)
Kshamasawant

Seattle has elected its first Socialist to city office in generations. Kshama Sawant’s election to the Seattle City Council made her one of a few Socialists to hold elected office in the country. Sawant is an economics teacher and former Occupy Wall Street activist who ran on a campaign to raise the minimum wage to $15 an hour. "The important thing about running as a Socialist is, for one, to show that there is a definite openness for clear alternatives, not only to the big business parties, but the system that they represent, the capitalist system," Sawant says. Seattle’s new mayor, Ed Murray, has announced plans to raise the minimum wage to $15 an hour for all city employees. Meanwhile, voters in the nearby community of SeaTac recently increased the minimum wage for many local workers to $15. The vote suffered a setback when a judge ruled last month that the raise does not apply to workers at the Seattle-Tacoma International Airport, the area’s largest employer. That ruling has been appealed. Murray and Sawant are being sworn in today with record crowds expected at City Hall.

07 Jan 09:54

«طرح جامع جمعیت و تعالی خانواده» را از دستور کار مجلس خارج کنید

by admin1

تا قانون خانواده برابر: بیش از 650 نفر از فعالان زنان و کنشگران مدنی به «طرح جامع جمعیت و تعالی خانواده» اعتراض کردند و خواستار خروج این طرح از دستور کار مجلس شدند.

«طرح جامع جمعیت و تعالی خانواده» طرحی است که پس از طی کردن مسیری طولانی و پیچیده به کمیسیون های مجلس رسیده و در حال بررسی است. این طرح که ادعا می شود برای بالابردن کیفیت و کمیت جمعیت ایران در سالهای آتی طراحی شده است، دارای بندهای تاسف انگیزی درباره زندگی زنان است. از جمله این بندها می توان به حذف علنی زنان از اشتغال، سخت تر کردن مسیر دشوار طلاق برای آنان و محدودیت های جدید در استفاده از وسایل پیشگیری از بارداری اشاره کرد.

در بخشی از این بیانیه که توسط فعالان زن تهیه شده، آمده است: « در بند بند این طرح از قرار دادن زنان به ویژه زنان مجرد در انتهای صف دسترسی به شغل و درآمد تا محدود کردن وسایل پیشگیری از بارداری، زنان به مانند دیگر قوانین و مصوبات این چند سال از حقوق خود محروم شده و تنها در جایگاه تولید نسل دیده شده اند. سوال هایی با خواندن این طرح به ذهن می‌آید «اگر طرح افزایش جمعیت طرحی معقول و منطقی است، آیا نمی‌توانست با اتکا به فهم زنان و مردان و با احترام به قدرت تصمیم‌ گیری آنان به جای محدودیت ها و مداخلات در حریم خصوصی افراد آن را پیش برد؟ آیا به جز محرومیت زنان از شغل، درآمد، تحصیلات و محدود کردن تعریف زن به عنوان وسیله‌ی ازدیاد نسل و نه به عنوان نیمی از جمعیت صاحب حق راه دیگری برای پیش بردن این «تعالی» وجود ندارد؟ چرا معنای تعالی برای قانون‌گذاران تبعیض و تحدید و دشمنی با حقوق زنان است؟ » این بیانیه که بیش از 650 نفر آن را امضا کرده اند، در پایان مجلس را از تصویب این طرح بر حذر داشته و از معاونت زنان ریاست جمهوری می خواهد که از امکانات خود برای جلوگیری از تصویب این طرح استفاده کند.

متن کامل بیانیه و اسامی امضا کنندگان در ادامه می آید:

«در روزهايي كه به تازگی «كمپين 16روزه مبارزه با خشونت علیه زنان» را که در دنیا توسط سازمان‌ها و نهادهای دولتی و مردمی پیگیری می‌شد پشت سر گذاشته‌ایم، در سکوت و غیاب سازمان‌ها و نهادهای مدافع حقوق زنان در ایران قانونی در مجلس در حال تصویب است که به راستی عقبگردی باورنکردنی در عرصه‌ی حقوق فردی و اجتماعی برای زنان به حساب می‌آید. پس از تحميل سهميه بندي جنسيتي و بومي گزيني به دختران جوان خواستار تحصيل در دانشگاه‌ها، قانون گذاران قصد دارند تا اين بار با تصويب "طرح جامع جمعیت و تعالي خانواده»،حق اشتغال و استقلال مالی را به بهانه تکریم ازدواج و خانواده، حق دسترسی به وسایل پیشگیری و مراقب‌های بهداشتی را به بهانه‌ی کم شدن جمعیت و حق برابری در قوانین مربوط به طلاق و ازدواج را به بهانه‌ی تحکیم خانواده، برای زنان نادیده بگیرند و بنا به جیره‌ی فرزندآوری و تاهل همین امکانات حداقلی را -که پیش از این نیز چنگی به دل نمی‌زد- ذره ذره از آنها بگیرند و همه‌ی اینها را زیر نام تکریم خانواده که البته نام توجیهی «علاقه‌ی حاکمیت به داشتن جمعیت بیشتر است» صورتبندی کنند.

در بند بند این طرح از قرار دادن زنان به ویژه زنان مجرد در انتهای صف دسترسی به شغل و درآمد تا محدود کردن وسایل پیشگیری از بارداری، زنان به مانند دیگر قوانین و مصوبات این چند سال از حقوق خود محروم شده و تنها در جایگاه تولید نسل دیده می‌شوند. سوالی که با خواندن این طرح به ذهن می‌آید این است که «اگر طرح افزایش جمعیت طرحی معقول و منطقی است، نمی‌توان با اتکا به فهم زنان و مردان و با احترام به قدرت تصمیم‌گیری افراد به جای تصویب طرح‌هایی تا این اندازه مداخله گر و مستبدانه و با نگاهی چنین تنگ و ابزاری به زنان آن را پیش برد؟ به جز محرومیت زنان از شغل، درامد، تحصیلات و محدود کردن تعریف زن به عنوان وسیله‌ی ازدیاد نسل و نه نیمی از جمعیت صاحب حق آیا راه دیگری برای پیش بردن این «تعالی» وجود ندارد؟ چرا معنای تعالی در هر مسئله ای برای قانون‌گذاران تبعیض و تحدید و دشمنی با حقوق زنان است؟

محروم کردن زنان از دسترسی به شغل نه تنها منجر به فرزندآوری بیشتر نمی‌شود بلکه تنها نتیجه ی آن سرریز شدن مردان مجرد و زنان به بازار کار اشتغال غیررسمی، با درآمدهای کمتر و نظارت کمتر ‌است. سیاستی که بهای آن جان‌هایی است که به بهای بچه‌نیاوردن و یا ازدواج نکردن باید کار خود را در برابر دستمزدی ناچیز بفروشند تا بازار کار رسمی همچنان تک جنسیتی و مردانه بماند، با این تفاوت که این بار مردان مجرد نیز از این بازار بیرون گذاشته می‌شوند.

محروم کردن زنان از امکانات رایگان مراکز بهداشت برای وسایل پیشگیری از بارداری یا امکانات پیشگیری‌های دائم، غیرقانونی بودن سقط جنین، سختگیری‌های روزافزون برای طلاق – آن هم یک طرفه- سوءاستفاده از امتیازات دولتی در تقسیم منابع سلامت و بهداشت است که تنها باعث بالارفتن آمار سقط جنین‌های غیرقانونی و مرگ و میر مادران و بیشتر شدن کودکان ناخواسته می‌شود که در نهایت حتی اگر کمیت جمعیت را بالا ببرد مسلما بر کیفیت آن نخواهد افزود. به کار گرفتن چنین سیاست‌های تنبیهی و ظالمانه‌ای برای زنان که همه‌ی دستاوردهای تحصیلی و شغلی خود را مدیون تلاش‌های فردی زیر سایه‌ی سنگین و دست و پاگیر قوانین تبعیض‌آمیز هستند نیز منجر به تشکیل خانواده‌های پرجمعیت و بالارفتن کیفیت زندگی در ایران نخواهد شد، بلکه تنها منجر به آسیب‌های اجتماعی و مالی بیشتر در میان زنان و مردانی شود که به دنبال سیاست‌های تشویقی مالی بر تعداد فرزندان خود نخواهند افزود.

ما نمایندگان مجلس را از تصویب این طرح و تبدیل آن به قانون برحذر می داریم و به آنها هشدار میدهیم که مسئولیت عواقب تصویب این قانون که تنها منجر به تبعیض بیشتر جنسیتی در ایران می شود بر عهده ی آنها خواهد بود، تصویب این طرح به معنای عقبگردی بزرگ برای زنان در قوانین است، قوانینی که این بار زندگی و سلامت روحی و جسمی زنان را هدف گرفته است.

همچنین معتقدیم تصویب این طرح کاملا در مغایرت است با وعده‌های انتخاباتی رئیس جمهوری، اعتراض او نسبت به کم شدن سهم زنان از بازار اشتغال و اشاره‌ی او به «عقب‌ماندگی مزمن تاریخی در زمینه اشتغال زنان در مشاغل مدیریتی» و از این روی دستگاه‌های دولتی را از هرگونه اقدامی برای تسهیل تصویب این طرح برحذر می داریم. ما امضا کنندگان این بیانیه مصرا خواستار خارج شدن این قانون از دستور کار مجلس و تلاش دولت به ویژه معاونت زنان و خانواده‌ی ریاست جمهوری در استفاده از همه‌ی امکانات خود برای جلوگیری از تصویب این طرح هستیم و به نمایندگان مجلس هشدار می‌دهیم که در صورت ادامه ی تصویب این طرح و تحدید حقوق زنان و کودکان ما حق هرگونه حرکت اعتراضی را برای توقف این طرح برای خود به رسمیت می‌شناسیم.»

اسامی امضا کنندگان:

هاجر نصراصفهانی، زهره عالیزاده، علی فتوتی، زهرا اكبری، کویستان داودی، زهرا مالکی، آزاده دواچی، منصوره شجاعی ، بنفشه رنجی، حمیدسرداری، پیمانه فقیه نصیرى، پریناز اتابکی، غزال فریدونی، ژیلا گلعنبر، رقیه رضائی، نسرین میرجوادی، نازنین اخوت، ساحره کهنسال، نسیم شاهواری، مرضیه قاضی، فاطمه آزادی، رکسانا احمدی، منیژه مخزنی، رضا قضات، مهدیه زهدی، حسین علوی، نیایش قربان دولتی، مژگان محمودی، بهاران مجیدی، مینو مبین فر، آزیتا رضوان، نرگس سرداری، میترا نجفی، مهنوش ناصری، شایا شهوق، امید دیلمی، آزاده خرازی، سارا صحرانورد فرد، شیرین عالی زاده، شهرزاد امری، مهرانگیز کار، آرش صادقی، صحرا بیرانوند، رضارفیغی، پگاه فاطمی، فرشیده اسدی، زهرا رشیدی، امین مزارعی، زهرا مداح، سمیه رستم پور، سارا کریمی، فرشته قوامی، زهرا آزادفلاح، مهرناز جوان، حجت نارنجی، سایه نسیماصفت، شهلا جلیلی، حلیا فائزى پور، سروه مرادویسی، محمد بیكران بهشت، امیرحسین نیلوفری، پریچهر نومانی، نگار رجایی، بنفشه آقایی، علیرضا خانبخش، زینب زمانی، پریسا کاکایی، دلارام علی، نرگس احمدی، خیزران اسماعیل زاده، مریم زندی ، بیتا یاری، صبری نجفی، فریناز آزاده فر ، هما اسماعیلی، لیلا ایپکچی، مریم ضیاء، نسرین ترابی، آزاده فرامرزیها، معصومه وطنی، لیلا غضبان پور، شیوا نوجو، تارا سپهری فر، لیلا بایرامی ، مرضیه محمدیان مرادی، آزاده پارسامنش، آلما بهمن پور، شهپر بامداد، نرگس پورشعبان، سعید سیف ، فرشته طوسی، نفیسه پتکی، ثمین چراغی، فریبا هوشمند، مریم کهن کن، پری احمدی، یاس ناصری، آریا وقایع نگار، محسن صالحی، بهمن امینی، سمانه عابدینی، راحله عسکری زاده، علی دهقان، نفیسه فتح الله زاده، شقایق زعفری، فریده غائب، آیدا ابروفراخ، نواب رحیمی پور، گلاله بهرامی، پروین شهبازی، مهسا امرآبادی، فاطمه اباقی، ندا بزرگیان، آیدا قجر ، امیر رحیمی، صبا شعردوست، شمسی خجسته اقبال، کاوه رضائی شیراز، فرشته ذاکر، ساغر بزرگی، بهار صابر، سمیه رشیدی، سمیمن بهادری زاده، غزاله عسکریزاده، فاطمه آرام نژاد، مهین غلامی ، اختر عظیم نژاد، سولماز ایکدر، خاور قیتولی، نازنین دلنواز، آرش نصیری اقبالی، علیرضا ابوفاضلی، الهام ذاکری، لیلا موری، زینب زمان، حسام کمالیان، كاوه كرمانشاهی، فرزانه جلالی، یاسمن عقیلی، نرگس متوسلیان، الهام نظری، علی ماهباز ، مریم رحمانی، سونیا غفاری، گلاره خوشگذران، مریم بهرمن ، نیکزاد زنگنه، مهناز علیزاده، اکرم احقاقی، صدیقه اناوتی، پویش عزیزالدین ، وحیده حبیب‌پور، علی اصغری، حسن زهتاب، بهروز ستوده، مهسا شارباف، آیدا سعادت، ناهید خیرابی، صدیقه رحیمی، شکوفه ایلخانی، شاهین خانی، نقی رشیدی، لیلا اسدی، ظریفه نصیری، نجمه واحدی، نیره توحیدی، حمید اسلامی، فاطمه لاهیجانی امیری، مهسا پوربخش، نوشین کشاورزنیا، فرشید مقدم، ندا شریفی، علیرضا مزارعی، امیر زرگری، زهرا مرادی، عماد الدین شوری جزه، فرحناز عطاریان، فریبا عباسی، محبوبه حسین زاده، شهرزاد مشایخی، بنفشه جمالی، نیلوفر اِنسان، سارا آرین مهر، حامد انوری، جادی میرمیرانی، پرستو فاطمی، بهاره قضات، زهرا شاهرخی، پریسا اکبرزاده، بهار فامیلی، لیلا فاضلی، زهرا اکبری، زهرا میر سرایی، سیمین مرعشی، سحر میرحسینی، آذر نجاتی، آوا دهقانی، امیر بهادر مشهدی، گیتا امام، هلیا میرزایی، نرگس صاحبی، پریسا رحیمی، ستاره قدسی، نصرت اله یداللهی، لیلا صالحی، مهشید یوشی، مسعود شب‌افروز، صبرا رضایی، کریم شامبیاتی، شیما قوشه، آرین فرازاده، نسرین افضلی، رعنا غضبان پور، معصومه ضیاء، علیرضا رسته، صدرا شهاب، یاسمن نوعی، مهسا شرکتلو، مهدی علوی، مارال لطیفی، طاهره رحیمی، مزین ضیاییان، بلال مرادویسی، رضا کریمی، لیلا یزدی، على عبدى، سیما حجتی، ملوک عزیززاده، مهران براتی، اکرم خاتم، نسیم سرابندی، پرستو بیرانوند، سالومه سیاوشی، مهناز پراکند، آزاده مولوی، رضا حیوا، کریک بیدگلی، سیما ببرگیر، عارفه سادات تاجزاد، زویا اسکندریان، مهرنوش اعتمادی، علی تقی پور، مریم نصیری، عطیه وحیدمنش، محمود فاطمی، ابوالفضل ستوده، شعله محیط، بهروز افطاری، لیلا میرزایی، درسا سبحانی، حسین ترکاشوند، روشنک حریری، هدا امینیان، مریم اهری، پرستو اله یاری، مریم نصراصفهانی، راحیل رودساز، ثمره شاه صفی، نسیم سلطان بیگی، سمیرا یحیایی، سیما حسین زاده، بانو صابری، عفت ماهباز، هیوا زرافشان، محمد ایرانی‌تبار، منیره کاظمی، علیرضا فیروزی، رضا انصاری راد، زهره معینی، زهرا رضی، حمیدرضا پورشعبان، فاطمه ضیاییان، حسین عباسی، صدرا عبدالهی، کاویان صادق زاده میلانی، پویا جهاندار، پونه عظیمی، مهرنوش زنوزی، نازلی فرخی، ستاره صالحی، محمد جوهری فرد، حسن سربخشیان، سوده راد، بهنام دارایی زاده، مسعود مهربان، الناز ناطقی، مهری جعفری، فخری شادفر، کیانا حسینی، شادی ابراهیمی، طاهره ریاحی، ﺳﻴﺪ ﻋﻠﻲ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﻳﻲ اﺭﺩﻛﺎﻧﻲ، لیدا کریمی، فریده یونسی، فتانه میرزازاده، سوسن اولی، سحر بیدل، سمانه عالی زاده، لیلا مهدوی، گله باغ رسولی پناه، مسعود ابراهیم نیا، مرضیه زمانی، شادی مهدی، الهه محمدی، ستاره حجتی، صبرا رزوقی، مریم کاویانی، الهه محمدی واریانی، ساقی لقایی، کاوه سمیعی، آذر تشکر، مرتضی اصغرنیا، مریم بیدگلی، عشا مومنی، نسیم روشنایی، پرهام میثاقیان، آیدین ظریف، نسیم بهمنیان، محبوبه محبی، آمنه شیرافکن ، نفیسه آزاد، زینب پیغمبرزاده ، گیتی جوادی، مرجان نمازی، فریبا مطلب‌زاده، مهسا فرتاب، اعظم کاظمی، مریم شاپوری، مجید روشن، سحر رضازاده، افسانه شفیعی، ترانه امیرتیموری، روژین محمدپور، آسیه امینى ، بهزاد مولود، محدثه واضحی‌فرد، رضوان مقدم، طاهره آذری، گلاره حمزه، پیمانه اباقی، سحر آزاد، ساچلی افلاکی، شیرین شریفی، احمد نورآذر، فاطمه مسجدی، عماد شوری، افسانه گودرزی، سحر میرزایی، پروانه زندی ، شادی ثقفی، سعیده سهرابی، علی اکبر مهدیه، آزاده بهکیش، زهره خلیلی، فیروزه مهاجر ، آزاده خسروشاهی، کاوه کرمانشاهی، علی صباغی، سارا آرین نژاد، فرهاد داودی، بهار تمدن، مرجان سعیدی، سپهر ساقی، ناهید میرحاج، مطهره یوشی، حامد پناهنده، معصومه زمانی، ترانه آبان زاده، امید كوهى، احمد باطبی، ایمان احسانی، کیان مینویی، فرزانه قاسمی، بالی صداقت، فرانک فرید، مرضیه عباسی ، ناهید کشاورز، سعیده رجامند، شهلا یداللهی، ستاره سجادی، هانی منصوریان، پروین ذبیحی، فرنگیس بیات ، لیلا عطارچی، زهره طراوت، فریبا دریس ، حدیث محمدی، نجمه زارع، صبا لشگری، سعیده عدلی ، نگار افراز، معصومه دهقان، حسنیه نجفی، مژگان ثروتی، عرفان مردانی، فریبا مطلب زاده، محسن لطفی ، فرزیا ثابتی، کبری معصومی، رویا صالحی، فاطمه رضائیان، غنچه قوامی، پیام خادم صبا، عذرا معصومی، مینا جعفری، ربابه واشقانی فراهانی، حوریه رسولی، زهره اسدپور، ناهید جعفری، نفیسه میرلوحی، مریم یوسفیان، فرشید علیزاده، آزاده پورزند، گیتی پورفاضل ، نسیم خسروی، مژگان خیرالهی، زهره افشار، امیر عاقل زاده، تهمینه زاردشت، احمد اسماعیل زاده، سید مهدی یوسفی، بهرام امامی، امیر فیروزی، پروین اردلان ، زهره سروش فر، مهدیه میررحیمی، رامین عسکریزاده، فرزانه جلالی فر، ریحانه فردانش، ایران جمالی، مریم ناظری، بیژن سینا، زهرا نادری بلداجی، خدیجه مقدم، فاطمه شاهین، امیر رشیدی، فتانه عبدالحسینی، آمنه زمانی، حمید اسماعیلی، رضا پور خردمند ، امیر کلهر، ساغر غیاثی، لیلا نقوی، فاطمه شیرافکن، رعنا بنی هاشمی، سمیه علیپور، سعیده حسینی، محمد علمی، نگار انسان، فرشته نوبخت، ستاره هاشمی، کاوه مظفری، مهدی عربشاهی، فاطمه رضایی، عسل اسماعیل زاده، جلوه جواهری، شراره وحیدی، مهشید پگاهى، رضا قاضی نوری، علی مزارعی، یاسمین اصفهانی، سیاوُش آریا، احمد نجات، رضا کاویانی، شیما لهراسبی ، سودابه مخزنی، مینا دارابی ، حانیه عالمی، نوید محبی، حمید حمیدی، محمود رفعتی، فاطمه عرب سرخی، نفیسه فرقانی، علیرضا بابکی راد، لیلا سیف اللهی، فرزانه کاظمی، مسعود دهنمک، فروغ عزیزی، سحر دیناروند، حامد رضوان، مروارید باقری، ژیلا مکوندی، مژده هاشم بابادی، شادی رضایی، نفیسه محمدپور، کیتی پور فاضل ، سارا ثابت، سیاوش بهمن، علی طیبی، رضا سیامی، حسن محب علی، سهیلا ستاری، آنا شیخ معمار، مهناز ظهیری نژاد، مهرداد اربابی، ریحانه جدیدفرد، لادن باقری ، نوید قیداری، وحیده مولوی، حنانه پتکی، آذر بیک زاده، لیلا نظری، پریسا شکورزاده، سارا طباطبایی، مهرداد فلاحی، بتول کرمانی، توران همتی، هما مداح، هنا نصرت زاده ، شفق رحمانی، نازی عظیما، حسین پژم، سعید کیانی ، لیلی مهرگان، اویس اخوان، میترا سالاری، روحی شفیعی، فریبا فرنوش، سیما رشتی، مهدیه گلرو، محمد رضا سعیدی، نسرین بصیری، احمد نورایین، صفورا الیاسی، نرگس محمدی ، مریم سادات یحیوی، حسن نایب هاشم، دنیا كیهانی، ندا آیتی، بهناز مهرانی، فاطمه مرتضایی فرد، حسن اکبری نیا، نسرین قوامی، آزاده زارعیان، ملینه پاپازیان، فروغ سمیع نیا، مریم صابری، نگین نعمتی، مینا طلوعی آذر، محمدکریم آسایش، كاوه رضایی، مهناز شاپوری، سمیه شیرافکن، تورج شاه، نوید محمدی، مریم نعمت پور، شراره رضایی، نریمان رحیمی، سوسن طهماسبی، آینا قطبی یعقوبی، حسین ابراهیمی، فرشاد صدوقیان، پوریا نوری، روژین محمدی، سیده سارا حسینی، نگار پورشعبان، پوریا اکبرزاده، فاطمه خانی، ام کلثوم کاظمی، علی صمد پوری، الاهه امانی، شهاب الدین شیخی، رضا سیاووشی، ژاله مخزنی، حریری، چیمن سعیدی، سینا کلوت، یداله نعمتی، سحر سجادی، نوشین رستمی، مالک مداین، پژمان منصف، ساناز شمسی پور، مارال فرخی ، فریبا داودی مهاجر، شقایق وحیدی، شبنم قیدی ، پریچهر نعمانی، صبری بهمنی، یگانه امام، الهه فراهانی، اکرم خیرخواه، الناز انصاری، اندیشه جعفری، نازنین کاشانی، نعیمه دوستدار، آزیتا شرف جهان، ناهید آذزی، مهرنوش نجفی راغب، سمیه بهادری، ویدا واعدی ناسک، سعید آرامی، سیما عمرانی، منصوره بلخاری، پرستو سرمدی، افشار مهربان، مینا حسینی، کامبیز قبادی، شقایق سیروس، آرزو عزیزی، لیلا ابراهیمیان، حسین آذربایجانی، ایراندخت فامیلی، بابک حیدری، لیلا محمدیان، احمد طالبی، نسیم قیدی، آینده آزاد، اکتا بهرامی، الهام ملک پور، صبا نیکنام، سمیه افشار، علی طایفی، هلی نعمتی، عالیه مطلب زاده، مینا محبوبی، كاملیا دیبا، رویا کشاورز، غزل اسبقی، فهیمه میرلوحی، امیر عزیزی، بهاره زمانی، احسان عبدلهی، پریوش رزاقی، طناز پتکی

06 Jan 12:01

Zapatista Uprising 20 Years Later: How Indigenous Mexicans Stood Up Against NAFTA "Death Sentence"

by mail@democracynow.org (Democracy Now!)
Zapatista4

On the same day the North American Free Trade Agreement went into effect on Jan. 1, 1994, the Zapatista National Liberation Army and people of Chiapas declared war on the Mexican government, saying that NAFTA meant death to indigenous peoples. They took over five major towns in Chiapas with fully armed women and men. The uprising was a shock, even for those who for years worked in the very communities where the rebel army had been secretly organizing. To learn about the impact of the uprising 20 years later and the challenges they continue to face, we speak with Peter Rosset, professor of rural social movements in San Cristóbal de las Casas, Mexico.

19 Dec 12:27

Religious Rights for Corporations? Supreme Court Takes Up Challenge to Contraception Coverage

by mail@democracynow.org (Democracy Now!)
Alma b

hah, at the age of "secularism"!!

Supreme_birth_control

The Supreme Court has agreed to take on cases that could decide if corporations can ignore parts of federal law based on the religious beliefs of their owners. The cases center around the controversy over whether for-profit corporations must fully cover birth control in the health insurance they provide for their employees. Two companies — Hobby Lobby and Conestoga Wood — object to provisions in the Affordable Care Act requiring companies to provide contraceptive coverage in employees’ health plans. The firms say they oppose birth control mandates on religious grounds. The case could force a re-hashing of the landmark Citizens United decision, which ruled companies have freedom of expression rights that allow unlimited spending on political campaigns. The court could now decide whether companies also have religious freedom rights. We are joined by Brigitte Amiri, senior staff attorney with the Reproductive Freedom Project at the American Civil Liberties Union.

17 Dec 10:50

چرا بایست به سکسوالیته پرداخت؟

by admin5

دویچه وله: آیا سکسوالیته امری خصوصی است؟ چرا باید در مورد سکسوالیته حرف زد یا به بیان دیگر حرف نزدن از سکسوالیته، آموزش ندیدن و ننوشتن از آن چه آسیب‌هایی به دنبال دارد؟ چرا در زبان فارسی، کلمات یا ادبیات مناسبی وجود ندارد که بتوان به واسطه‌ی آن از سکسوالیته در حوزه‌ی عمومی حرف زد؟ آیا حرف نزدن از سکسوالیته به معنای آن است که ما در مورد آن چیزی نمی‌دانیم؟ اگر پاسخ این سوال منفی است، دانسته‌ها، باورها و ارزش‌های ما در این زمینه از کجا می‌آید؟ در این مقاله قصد دارم تا حد ممکن و به زبانی ساده به این سوالات پاسخ دهم و ضرورت پرداختن به این مسئله را در زمینه‌ی اجتماعی ایران پررنگ کنم. در یکی از محلات مرکزی تهران هستیم، بعد ازظهری پاییزی است و خانم‌ها که حدود ۱۵ نفرند از این طرف و آن طرف خود را به اینجا رسانده‌اند، جوان‌ترینشان ۲۰ سال سن دارد و مسن‌ترینشان ۲۷ ساله است. دو نفر متاهل و مابقی مجردند و قرار گذاشته‌ایم تا چند ساعتی در مورد سکسوالیته حرف بزنیم.

ماژیک را برمی‌دارم و روی تخته‌ی سفید می‌نویسم: «سکسوالیته». بلافاصله همهمه و خنده‌های شگفت‌زده فضا را پر می‌کند. از آنها می‌خواهم سفیدی پیش رو را از کلماتی که به ذهنشان می‌رسد پُر کنند. ابتدای کار کُند و سخت پیش‌می‌رود با همان خنده‌ها و شوخی‌های زیر لبیِ آشنا، اما کم کم جریان به راه می‌افتد و فضای سفید روبرویمان شروع می‌کند به سیاه شدن، کلمات یکی یکی کنار هم قرار می‌گیرند و فضای سفید با آنچه که ما از سکسوالیته در ذهن داریم پُر می‌شود.

دهن‌هایی که تا نیم‌ساعت پیش بسته بود، حالا برای گفتن شتاب دارد، سفیدی سیاه می‌شود و فضا آرام‌تر. از آن خنده‌ها و شیطنت‌ها کمتر خبری هست، جمع ساکت و ساکت‌تر می‌شود، از حجم کلماتی که بر سرمان باریده است شوکه شده‌ایم.

آیا فکر می‌کردیم که یک کلمه چنین دریایی از کلمات را یادآوری کند؟ واقعیت این است که در قدم اول سکسوالیته ما را با خود تنها به «رابطه‌ی جنسی» و "رختخواب" می‌برد، حتی این تصویرهای محدود ذهنی هم جزو مسائلی است که انگار"نباید" یا "درست نیست" از آنها حرف بزنیم. تا به حال هم شاید حرف نزده باشیم، مگر به نجوا، مگر با دوستی صمیمی یا شاید مگر در مواقع استیصال. اما آیا سکسوالیته محدود به "رابطه‌ی جنسی" است؟

اگر اینطور است تکلیف موضوعاتی چون بارداری، پایان دادن داوطلبانه به بارداری، بکارت، تجاوز، زنا، ازدواج و طلاق، هم‌جنس‌گرایی، هویت‌ها و گرایش‌های متنوع جنسی، احساساتی مثل شرم، ترس یا شادی، شور و آرامش و شهوت، سلامت و بهداشت جنسی چیست؟ آیا این مسائل با سکسوالیته نامربوطند؟

چرا حرف زدن از سکسوالیته تا این اندازه سخت است؟

برای سکسوالیته هنوز معادلی در فارسی نداریم، شاید به این دلیل ساده که هرگز در این‌باره گفتگوی عمومی شکل نگرفته است، زبان فارسی هنوز یک ادبیات رسمی قابل بحث در فضای عمومی در ارتباط با سکسوالیته ایجاد نکرده است.

ادبیات ما در این زمینه همچنان ناقص، مبهم و پریشان است. کلمات و افعالی که باید برای حرف زدن در این مورد استفاده کنیم پر از سمت‌گیری‌های اخلاقی و جنسیتی است. فرهنگ جنسی جاری بخشی از بدن و زندگی ما را دزدیده و آن را در غالب فحش، تمسخر و تحقیر علیه ما استفاده می‌کند. در چنین شرایطی استفاده از همان ادبیات - در نبود ادبیات جایگزین- برای بیان شور، لذت، رابطه‌ای آمیخته با احترام و برابری، آموزش یا بحث‌های حقوقی دشوار به نظر می‌رسد.

برای بسیاری از فارسی‌زبانان، به ویژه زنان، صحبت کردن از مسائل مرتبط با سکسوالیته عذاب‌آور است. این موضوع از ابتدای زبان‌‌آ‌موزی به کودکان، رابطه‌ی آنها را با تن خود دچار پیچیدگی‌های زیادی می‌کند. آنها به تدریج متوجه می‌شوند آنچه در کوچه و خیابان می‌شنوند جایی برای مطرح شدن در خانه ندارد چون زشت، غیراخلاقی و ناموجه است.

این موضوع برای مردان بدل به بخشی از هویت مردانه آنها می‌شود که زبان روزانه‌شان را در غیاب زنان فرم می‌دهد و برای زنان منطقه‌ای می‌شود ممنوعه برای وارد شدن. این اتفاق همانقدر که در مورد زنان مانع گفتگوی سالم بر سر مسائل مربوط به سکسوالیته است، برای مردان نیز هست. مردان نیز هرگز از این زبان برای بیان تجربیات یا مشکلات خود به شکلی واقعی استفاده نمی‌کنند.

حرف زدن از موارد مربوط به سکسوالیته برای ما در محیط‌های عمومی سخت است چون بنا به توصیه‌های فرهنگی مبتنی بر حفظ "حیا" و "عفت عمومی" اینگونه مکالمات منجر به "پرده‌دری" و "بی‌حیایی" و فرد مورد نظر به "بی‌شرمی" و در بهترین حالت به "بی‌ادبی" متهم می‌شود. فرهنگ غالب ما در این موارد مروج "پنهان‌کاری" است و به این موضوع بی‌توجه است که حرف نزدن از موضوعی که در تمام زندگی جاری است و کنترل بسیاری از شئونات آن را بر عهده دارد، در واقع سپردن آن به باد شایعات و افسانه‌ها و حرف‌های درگوشی است، چون یقینا حذف موضوعی به این اهمیت از عرصه‌ی گفت و شنود عمومی آن را به کلی از میان نمی‌برد. موضوعی که همه از آن مطلعند، آن را تجربه ‌می‌کنند اما در یک همراهی دسته جمعی حرف زدن از آن را ممنوع کرده‌اند.

باز از سوی دیگر باید به این موضوع توجه داشته باشیم که ممنوعیت حرف زدن در باره سکسوالیته مانع از دخالت ساختارهای فرهنگی، حقوقی، مذهبی در آن نمی‌شود، بلکه آن را به مثابه موضوعی پارادوکسیکال در برابر فرد قرار می‌دهد؛ تا جایی‌که به "تصمیم‌گیری" مربوط می‌شود، موضوع عمومی است، آنجایی که صحبت از "حق انتخاب و آگاهی فردی" می‌شود، موضوع خصوصی و غیرقابل بحث است؛ ممنوعیتی که شکلی از انکار سرکوبگرانه است.

تسلط روایت "یگانه" به جای "روایت‌ها"

انگاره‌های فرهنگی از ابتدا به ما تلقین می‌کنند که تنها یک روایت در مورد سکسوالیته وجود دارد. روایت "فردِ دگرجنس‌خواهی" که ازدواج می‌کند و به خواست خود و با هزار امید و آرزو بچه‌دار می‌شود و داستان ادامه دارد. خارج از این روایت، هر روایت دیگری "ناممکن" دانسته می‌شود.

در فرهنگ غالب همه‌ی دختربچه‌ها عروس می‌شوند و همه‌ی پسربچه‌ها داماد. هر پسربچه‌ای به مردی قدرتمند و عیالوار تبدیل خواهد شد و هر دختربچه‌ای به نمونه‌ای مثالی از "اسطوره‌ی مادری". هر قدمی خارج از این روایت، حذف و انکار می‌شود. در این روایت نقش مرد و نقش زن به تمامی نوشته شده و فرد تنها بازیگر آن است. پسر به پدر نگاه می‌کند و دختر به مادر. عبارت "زنها این طور هستند" و "مردها این‌طور هستند" جلوی انحرافی حتی کوچک از این نوع نقش‌آفرینی را می‌گیرد. همین روایت یگانه است که "افسانه‌ی بکارت" را در دل خود می‌پروراند و برای "تجاوز" همیشه روایتی یگانه چون "رفتار و پوشش نامناسب زن" و "میل جنسی مهار ناشدنی مرد" را تکرار می‌کند.

این روایت استوار بر ستون‌هایی چون "کلیشه‌های جنسیتی" و "روابط جنسیتی نابرابر" است. این روایت یگانه به مدد رسانه‌های جریان غالب و روندهای جامعه‌پذیر چنان تبلیغ و بازتولید می‌شود که هرگونه مقاومت یا تغییر در یکی از جزئیات با مجازات‌های اجتماعی سنگین روبرو می‌شود. در نتیجه اگر فرد خود را مطابق با این روایت نیابد اولین توضیح او حتی برای خودش "بیماری"، "انحراف" یا نظایر آن است. این روایت یگانه است که "نامنطبقان" را به حاشیه می‌راند، آنها را نادیده می‌گیرد و حقوقی برایشان قایل نیست.

"آموزش" همان "ترویج" است

فرهنگی که روایت یگانه را در مورد سکسوالیته می‌پذیرد نیازی به آموزش یا گفتگو در این‌باره نمی‌بیند. در واقع این روایت استوار بر عدم آموزش واقعی است و تنها آموزش سنتی و نقل سینه به سینه‌ی همان انگاره‌های پیشین را مجاز می‌داند. در این روایت آموزش‌های مرتبط با "روابط جنسی" ترویج بی‌بند و باری و آموزش حقوقی به زنان مثلا در مورد شرایط ضمن عقد، تضعیف بنیان خانواده و تشویق زنان برای طلاق گرفتن دانسته می‌شود.

در روایتی که همه‌ی جزئیات را طراحی کرده است آموزش نقشی ندارد، مگر انتقال همان آموزش‌های مبتنی بر چارچوب روایت. "چشم و گوش‌ها باید بسته بماند" و "حرمت برخی چیزها" نباید ریخته شود. و یک دلیل همیشگی و استوار برای برچیدن بساط آموزش و به اشتراک گذاشتن تجربیات وجود دارد که هر بار با قدرت تکرار می‌شود: "سکسوالیته امری خصوصی است." آیا می‌شود با این برهان، سرپوش را دوباره سرجای خود برگرداند، تخته‌ را از همه‌ی سیاهی‌ها پاک کرد و همه‌چیز را به بهانه‌ی خصوصی بودن پنهان و فراموش کرد؟

سکسوالیته موضوعی خصوصی است یا عمومی؟

اغلب بحث‌هایم به‌ویژه با زن‌ها در مورد سکسوالیته یک آغاز مشخص دارد: «اینها موضوعاتی خصوصی است و نباید از آن در محیط‌های عمومی حرف زد.» اما همیشه سوال بعدی این است مفهوم خصوصی بودن سکسوالیته دقیقا چیست؟

با توجه به بحثی که پیش از این مطرح شد سوالی که از آنها می‌پرسم این است که اگر موضوعی خصوصی است و هر فرد باید به تنهایی در مورد آن تصمیم بگیرد چرا اینهمه حکم قضایی و قانونی و مذهبی و اجتماعی در مورد سکسوالیته وجود دارد؟ آیا این موضوع تا آن حد خصوصی است که شما بدون مجوز می‌توانید با هرکسی که خواستید - از هر جنس، طبقه یا ملیتی- رابطه داشته باشید، ازدواج کنید یا هم‌خانه شوید؟ اگر خصوصی است عبارت‌هایی چون نامشروع، غیرقانونی، خارج از عرف، نامناسب یا صدها عبارت نظیر آن چه چیزی را نشان می‌دهد؟

تکلیف بیماری‌های مرتبط با سکسوالیته، بارداری، نازایی، حق برخورداری از وسایل پیشگیری، حضانت فرزندان، حجاب و مسائلی از این دست چه می‌شود؟ موضوعی که خصوصی است چرا باید جولانگاه عمومی‌ترین ساختارهای اجتماعی باشد؟ آیا خصوصی بودن مسائل مرتبط با سکسوالیته مثلا با خصوصی یا شخصی بودن طبع فرد در انتخاب غذا یکی است؟ پاسخ‌ها منفی است. آنها می‌پذیرند که خانواده، جامعه، قانون و مذهب در انتخاب‌ها و نوع رفتار آنها نه تنها موثر است بلکه نقشی تعیین‌کننده‌تر از سلیقه یا گرایش‌های فردی دارد. بگذارید برای روشن‌تر شدن بحث مثالی بزنیم: آیا ازدواج کردن یا نکردن امری شخصی است؟ پاسخ تا اینجای کار می‌تواند مثبت باشد (در واقع اگر با اغماض از فشارهای اجتماعی و فرهنگی و حتی شغلی و اقتصادی بر مجردان صرف نظر کنیم.) ازدواج کردن با "چه کسی" و چطور؟ آیا پاسخ این سوال هم مثبت است؟ آیا ازدواج فرد با هر جنس، طبقه، ملیت، قومیت و نژادی مجاز است؟ اینجا جواب پیچیده‌تر می‌شود. قانون مدنی ایران ازدواج شما را با هر جنس مخالفِ مسلمانِ ایرانی مجاز می‌داند.

اما فرهنگ عموما دایره را تنگ‌تر می‌کند: هر جنس مخالفِ مسلمانِ هم مذهبِ (شیعه یا سنی) ایرانیِ هم‌طبقه که سن مرد از زن بالاتر باشد و از نظر اقتصادی و اجتماعی متناسب باشد، را برای ازدواج بهتر می‌داند.

آیا اگر در همین دایره‌ی محدود شده ازدواج کردید، بچه داشتن یا نداشتن امری شخصی است؟ پاسخ در وهله اول مثبت است. اما اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، شرط فرزند نداشتن در جاری شدن عقد دائم به عنوان "شرط ضمن عقد" از نظر مذهبی و قانونی در ایران ممنوع است، این به کنار آیا زوج‌هایی که بچه نداشته باشند، بچه‌دار نشوند، یا فرزندی را به سرپرستی قبول کنند تحت فشارهای فرهنگی جامعه قرار می‌گیرند یا خیر؟ و هزاران جزئیات دیگر که تقریبا "انتخاب آزاد" را تبدیل به امری بسیار دور از دسترس می‌کند.

در روایت "ما"، شما باید یک دگرجنس‌خواهِ متاهلِ صاحب فرزند باشید که تا آخر عمر با شادی و خوشحالی در کنار همسر خود زندگی می‌کنید، حتی وقتی همه‌ی این استانداردها را رعایت می‌کنید، آموزش رسمی، صحبت‌کردن از مسائل مربوط به رابطه‌ی جنسی در محافل عمومی و از همه مهمتر شک کردن به روایتِ یگانه‌ی جزئی‌نگر، جزء حقوق شما نیست. مریم ۲۶ ساله و متاهل و دارای دو فرزند است؛ او می‌گوید: «فقط تصور کنید که من در خانه ‌از علایق، انتظارات یا فانتزی‌هایم بگویم، نمی‌گویند چقدر بی‌حیاست؟ چقدر بی شرم است؟ به من شک نمی‌کنند که این اطلاعات را از کجا آورده‌ام؟»

رویا ۲۰ ساله و مجرد است و می‌گوید: « یک بار از معلم مدرسه در مورد پرده بکارت و اینکه چیه و چطور از بین میره و آیا میشه دیدش یا نه؟ پرسیدم. نه تنها بهم جواب ندادند بلکه مدیر ساعت بعد منو خواست توی دفتر و ازم پرسید که این اطلاعات رو برای چی میخوام و آیا مشکلی برام پیش اومده؟ منم از ترسم دیگه هیچ وقت چیزی نپرسیدم.»

دغدغه‌ی مریم و رویا دغدغه‌ای جدی برای زنهاست. اما به باور من در سوی مردان نیز اوضاع بهتر از این نیست چرا که آنها هم مانند زنان درگیر افسانه‌هایی بی اعتبار در حوزه‌ی سکسوالیته و در قید کنترل‌های مختلف هستند. با این اوصاف قبول عمومی بودن سکسوالیته نباید کار سختی باشد. اما چرا "باید" در مورد سکسوالیته حرف زد؟

چرا باید در مورد سکسوالیته حرف زد؟

ممنوعیت یا محدودیت گفت‌وگو از سکسوالیته که در پرتو آموزه‌هایی چون "حیا"، "شرم"، "آبرو" یا نظایر آن توجیه می‌شود، تنها منجر به دامن زدن به افسانه‌ها و باورهای نادرست، قدرتمندتر شدن ساختارهای اجتماعی- فرهنگی تبعیض‌آمیز و بروز و رشد انواع آسیب‌های اجتماعی می‌شود.

از شما می‌خواهم یک برگ کاغذ بردارید. به کودکی خودتان فکر کنید و ببینید چه سوالاتی در ارتباط با سکسوالیته در ذهن داشتید، آنها را بنویسید، حالا روی برگه‌ی دیگری سوالات دوران بلوغ را بنویسید و روی برگه‌ی سوم سوالاتی که تا امروز هم برای شما باقی است. حالا به این لیست خوب نگاه کنید. همه‌ی ما دوران کودکی را با آن‌همه سوال و کنجکاوی کم و بیش به خاطر می‌آوریم. دوران مدرسه، گروه‌های دوستی، شایعاتی که مثل برق و باد در همه‌ی مدرسه می‌پیچیدند، اولین نشانه‌های بلوغ در تنمان و تپیدن‌های دل از سر شور یا اضطراب.

آشنایی هر فرد با تَن خود از کودکی شروع می‌شود و در دوران بلوغ به نقطه‌ای حیاتی می‌رسد. در حالیکه نمی‌توان ادعا کرد روند این آشنایی جایی متوقف می‌شود اما می‌توان گفت که اولین آشنایی‌ها در دوران کودکی و طوفان بلوغ از مهمترین گذرگاه‌های این آشنایی محسوب می‌شود.

آنچه در میان گروه‌های دوستی به عنوان حقایق مرتبط با تن رد و بدل می‌شد، تا چه اندازه صحت داشت؟ ندانستن و باور کردن مطالب نادرست تا چه اندازه به ما نگرانی، عدم اعتماد به نفس و شرم تحمیل کرد؟ ما چطور به سوالات بی‌حد و حساب‌مان پاسخ دادیم؟ چطور تنمان را که دریایی از اشتیاق و تغییر بود درک کردیم؟ اگر پاسخ درست بسیاری از سوالاتمان را می‌دانستیم زندگی‌مان چه تغییراتی می‌کرد؟

دانش ما یا از گروه‌های دوستی و همسال می‌آمد یا از کتاب‌های رنگ و وارنگ که معلوم نبود بر چه مبنایی نوشته شده‌اند و خوانندگان‌شان را از سنگ شدن، فلج شدن و کور شدن در اثر رفتارهای جنسی خاص می‌ترساندند.

در نبود آموزش‌های نظام‌مند و منع گفت‌وگوی صریح، منبع دیگری که اغلب اطلاعات را در این زمینه شکل می‌دهد فیلم‌های پورنو است. عموم نوجوانان دیر یا زود، کم یا زیاد، به شکل گروهی یا مخفیانه و انفرادی دیدن فیلم پورنو را تجربه می‌کنند که در حالت کلی اتفاق عجیب یا خطرناکی نیست، اما زمانی که در نبود اطلاعات و آموزش صحیح تبدیل به یکی از منابع موثق آموزشی آنها می‌شود داستان چیز دیگری است.

زینت ۱۹ ساله است و برایم تعریف می‌کند که اولین بار در ۱۶ سالگی بخشی از یک فیلم پورنو را دیده است، زینت می‌گوید : «اینقدر از چیزی که دیدم شوکه شده بودم، که نمی‌خواستم باور کنم، کسانی هم که دوستشان دارم و به آنها اعتماد دارم چنین روابطی با یکدیگر دارند.»

از سوی دیگر باید به این نکته هم توجه کنیم که سکسوالیته در هیچ دوره‌ای از زندگی انسان‌ها محو نمی‌شود، در کودکی، بلوغ، جوانی، میانسالی و کهنسالی با مشخصه‌های منحصر به فرد همان دوره‌ی خاص، با نیازها و پرسش‌هایش در زندگی حضور دارد. سوالاتی هست که تا آخر عمر بی‌پاسخ می‌ماند و پاسخ‌هایی هست که یک عمر کسی را دچار باوری غلط در مورد خودش می‌کند. حتی افراد دگرجنس‌خواهی که ازدواج می‌کنند، یعنی به لحاظ قانونی، مذهبی و عرفی به‌هنجارترین و بامجوزترین رابطه را با یکدیگر دارند در هیچ‌کجای چرخه ‌عمر خود تا رسیدن به ازدواج آموزشی نمی‌بینند. چه برسد به افرادی با گرایش‌های دیگرِ جنسی، یا کسانی که بیرون از چارچوب ازدواج رابطه‌ای را تجربه می‌کنند، یا به هر تقدیر جایی از "روایت خطی" بیرون می‌زنند و در آن نمی‌گنجند.

لازم است جایی این چرخه‌ی معیوب سکوت و انکار و غوغای اطلاعات غلط، این چرخه‌ی آسیب‌زای پنهان "آگاهی‌بخشی" قطع شود. در هر دوره‌ی سنی که باشیم لازم است آموزش‌ها و آگاهی‌هایی را در ارتباط با سکسوالیته و مسائل مربوط به آن بگیریم، لازم است خود را از بار باورهای غلط، داستان‌های خرافی رها کنیم و لازم است بسیاری از این باورها را به چالش بکشیم و تلاش کنیم مولفه‌های قدرت را به سمت برابری تغییر دهیم.

این آموزش‌ها باید نظام‌مند باشد و در یک چارچوب اصیل ارائه شوند، در غیر این صورت ما نیز چیزی بیشتر از آنچه مادران و پدران و دوستان‌مان به ما گفتند برای گفتن به نسل بعدی نداریم.

به اینجا که می‌رسیم تخته از کلمات زشت و زیبا پر شده است. دیگر نه کسی می‌خندد نه شوخی می‌کند، بخش بزرگی از ترس ما از حرف زدن از "خودمان"، از "سکسوالیته"، از نیازها و رویاها و تجربیات خوب و بدمان ریخته است، نقطه‌ی شروع صحبت می‌شود اینکه، "چطور روایت شخصی من شکل گرفت؟"

01 Dec 12:15

The Pope Slams "Tyranny" of Capitalism and "Idolatry of Money," But Opposes Shift on Women, Abortion

by mail@democracynow.org (Democracy Now!)
Pope_francis

Pope Francis has used his first major written work to attack capitalism as a "new tyranny," while urging global leaders to fight poverty and inequality. In a document published Tuesday, Pope Francis denounced the 'idolatory of money' and "trickle-down" economic policies, as well as consumerism and a financial system which he says rules rather than serves. The Pope urged politicians to guarantee all citizens “dignified work, education and healthcare." However, the Pope rejected change in two other areas: the ordination of women to the priesthood and the church’s view on abortion. We speak to two dissident priests. Matthew Fox is former Catholic priest who was first stopped from teaching Liberation Theology and Creation Spirituality, then expelled from the Dominican Order. Father Ray Bourgeois is a Catholic priest and the founder of the School of Americas Watch.

12 Nov 12:17

صندوق بین‌المللی پول: کلید رشد اقتصادی جهان در دست اشتغال زنان است

by admin9
Alma b

این خیلی جالبه. در ادامه ی مطلب فریزر.

کلمه: از نگاه کارشناسان صندوق بین‌المللی پول، کلید رشد بهینه اقتصادی در جهان در دست زنان و حضور آنان در بازارهای کار جهان است.

به گزارش ایسنا، صندوق بین‌المللی پول در گزارشی تحقیقاتی، حضور زنان در اقتصاد جهانی و مزایای افزایش اشتغال زنان را مورد بررسی قرار داده است.

این گزارش که به وسیله اقتصاددانان و کارشناسان صندوق بین‌المللی پول تهیه و منتشر شده، به مزایای افزایش اشتغال زنان و برابری زن و مردم در اقتصاد کلان پرداخته است.

این گزارش می‌افزاید: شرکت موثر زنان در اقتصاد می‌تواند اقتصاد جهانی را از محدودیت‌های رشد نجات داده و روند رشد و شکوفایی اقتصادی در جهان را تضمین کند.

کریستین لاگارد – مدیر کل صندوق بین‌المللی پول – همزمان با انتشار این گزارش، تلاش‌های مضاعف دولت‌های جهان برای دستیابی زنان به بازار کار برابر با مردان را خواستار شده است.

وی معتقد است که افزایش نرخ اشتغال زنان مزایای بسیار زیادی از منظر رشد اقتصادی به دنبال دارد به نحوی که طبق برآورد‌ها، تولید ناخالص ملی امارات متحده عربی در صورتی که نرخ اشتغال زنان به پایه مردان برسد، ۱۲ درصد افزایش خواهد یافت و بر همین اساس، تولید ناخالص ملی مصر ۳۴ درصد، ژاپن ۹ درصد و آمریکا پنج درصد افزایش پیدا خواهد کرد.

بر پایه این گزارش در حالی که زنان بیش از نیمی از جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند درصد مشارکت آنان در فعالیتهای مختلف اقتصادی بسیار کمتر از نیروی بالقوه آنان است.

12 Nov 12:13

خشونت علیه زهرا خندان (فعال حقوق زنان) در صحن دانشگاه پلی تکنیک | مینا خانلرزاده

by پراکسیس

Z.khandan

[‌دریافت نسخه‌ PDF]

ماموران انتظامات دانشگاه پلی تکنیک (صنعتی امیرکبیر) به زهرا خندان پیش از انتخابات اخیر اعلام کرده بودند که در دوره‌ی انتخابات نمی‌خواهند که او تهران زندگی کند و ترجیح می‌دهند که او در اصفهان (محل سکونت خانواده‌اش) باشد و سه روز پیش از انتخابات، به دلیل فعالیت‌های انتخاباتی‌اش درانتخابات اخیر، گفته بودند که او ترم پس از انتخابات (یعنی ترم کنونی، ترم پاییز) نمی‌تواند در دانشگاه ثبت‌نام کند و تعلیق شده است چون میزان فعالیت‌های سیاسی‌اش از «حدی که می‌باید» بیشتر شده بودند. تعلیق به این معنی که خندان نمی‌توانسته برای درسی ثبت‌نام کرده و از امکانات خوابگاه استفاده کند اما برای رفت‌وآمد در دانشگاه ممنوعیتی برای او وجود نداشته است. اما در فردای ِ شرکت در جشن مرخصی ِ مجید توکلی (یکم آبان ماه)، زهرا خندان متوجه می‌شود که ورود او به دانشگاه ممنوع شده است. پس از مراجعه به حراست، او از دبیر کمیته‌ی انضباطی آقای طاهری می‌شنود که به دستور مستقیم رییس دانشگاه پلی‌تکنیک آقای رهایی ممنوع الورود شده است که البته بعدا آقای رهایی این را تکذیب کرده است. زهرا خندان از حراست درخواست حکمی کتبی بابت ممنوع الورود بودن‌اش می‌کند که در پاسخ چنین حکمی از کسی دریافت نمی‌کند. در نهایت او به دانشگاه وارد می‌شود و به مامورین حراست می‌گوید که حکمی مبنی بر ممنوع الورود بودن‌اش ندارد و با مسولیت خودش وارد دانشگاه می‌شود. مامورین زن حراست او را دنبال می‌کنند و از او می‌خواهند که به سمت آنها برود. خندان در پاسخ از مامورین درخواست می‌کند که اجازه بدهند که مکالمه‌اش با تلفن به انتها برسد که در پاسخ یکی از ماموران زن دست او را می‌کشد و زهرا خندان در پاسخ از این مامور می‌خواهد که به حریم شخصی او وارد نشود که متعاقبا مامور به گوش او سیلی می‌زند. در حین اعتراض ِ خندان به تعرض ِ مامور، دانشجویان بسیاری گرد آنها جمع می‌شوند و مامور ِ ضارب از صحنه می‌رود اما همکارهای او در آنجا می‌مانند که اتفاقا یکی از ماموران در حضور ماموران حراست به اینکه همکارشان به زهرا خندان تعرض کرده بوده است اشاره می‌کند. ماموران حراست از خندان می‌خواهند که او به انتظامات برود اما پس از ورود او به انتظامات به او می‌گویند که نمی‌تواند شکایت کند زیرا او بوده که بی‌حرمتی کرده و به مامور تعرض کرده بوده و ماموری که در صحن دانشگاه گفته بود که شاهد مورد تعرض قرار گرفتن زهرا خندان بوده هم حرفش را انکار می‌کند. به خندان می‌گویند که پیگری ِ‌ماجرا به ضرر خودش خواهد بود. زهرا خندان شکایتی را تنظیم می‌کند و به مدیر کل امور دانشگاه‌ها می‌فرستد و روز بعد هم شکایت‌نامه‌ای تحویل وزارت علوم [۱] می‌دهد که البته وزارت علوم هم اعلام می‌کند که چون حادثه در داخل دانشگاه اتفاق افتاده است آنها شکایت را به معاونت دانشجویی دانشگاه فاکس می‌کنند و پس از شنیدن پاسخ از آنها طبق پاسخ شنیده شده پیگیری می‌کنند که این البته چیزی جز دور باطل نیست.

طبق گزارش ایلنا [۲]، مسولان دانشگاه موضوعی که سیاسی بوده را آموزشی و اخلاقی (رابطه‌ی نامشروع و استعمال دخانیات در صحن دانشگاه) توصیف می‌کنند، در صورتیکه دانشجویی به دلیل مشکل آموزشی ممنوع الورود به دانشگاه نمی‌شود و رابطه‌ی نامشروع و استعمال دخانیات در صحن دانشگاه از قوانین نانوشته‌ و یا از ادعاهای (عموما غیرقابل اثباتی) هستند که بطور سلیقه‌ای برای پوشاندن درگیری‌های سیاسی دانشگاه با دانشجویان دختر یا برای سرکوب علیه دانشجویان دختر اعمال می‌شوند. از آنجایی که به عنوان مثال استعمال دخانیات برای دانشجویان پسر «جرم» یا هنجارشکنی محسوب نمی‌شود این دست سرکوب‌ها اغلب جنسیتی هستند. برداشته شدن روسری و ادعای عدم شکایت زهرا خندان هم نماد ظلم آشکار نهادینه شده در سیستم دانشگاهی ِ ایران است که دانشجویانی که مورد ظلم و تعرض قرار می‌گیرند در واقع هیچ نهادی برای رسیدگی به شکایت آنها وجود ندارد.

آزار کلامی ِ‌ جنسیت‌محور ِ ماموران حراست در صحن دانشگاه پلی تکنیک علیه زهرا خندان

زهرا خندان دانشجوی دانشگاه پلی‌تکنیک در رشته‌ی هواوفضا ست که از دو سال پیش که برای هشتم ماه مارس (به همراه دوستان‌اش) به مناسبت روز جهانی زن نشریه‌ای (پس از گرفتن ِ مجوز) منتشر می‌کند در معرض رفتارهای امنیتی و بازخواستی توسط انتظامات دانشگاه قرار گرفته که تا به امروز به دلایل مختلف این رفتارها ادامه پیدا کرده و (همانطور که در بالا توصیف شد) اخیرا شدت گرفته‌اند. نشریه‌ای که خندان و دوستان‌اش به مناسبت هشتم ماه مارس منتشرکرده بودند پس از انتشار اولین شماره توقیف شد و در توجیه توقیف شدن‌اش، حراست دانشگاه به زهرا خندان گفته بود که «می خواهی روی فمینیسم یعنی مسایل ناموسی کار کنی و ما نمی خواهیم مسایل ناموسی در دانشگاه مطرح بشوند و ما دخالت‌گری در این دست مسایل ناموسی و خانوادگی را قبول نداریم». زهرا خندان در این مورد می‌گوید که عدم آگاهی نیروهای سرکوبگر از مقولات مختلف از قبیل فمینیسم همراه با سرکشی‌شان در تمامی ِ امور علاوه بر مورد خشونت ِ سرکوب قرار گرفتن منجر به احساس سرخوردگی و ناامیدی می‌شوند. بعد از توقیف نشریه‌ی هشتم ماه مارس به دلیل فعالیت‌های سیاسی دیگر که زهرا خندان به حراست احضار شده بود به او گفته‌ بودند که «شما دختر هستید و به اندازه‌ی کافی نمی‌دانید و توسط پسرها به این کار‌های سیاسی کشانده می‌شوید و گول‌شان را می‌خورید».

زندگی ِ سیاسی داشتن (چنانچه در راستای منافع سیاسی گروه هژمونیک در قدرت نباشد) تنها برای دانشجویان ِ دختر نیست که توسط دستگاه سرکوب دانشگاه سخت و در مواردی حتی غیرممکن می‌شود اما مورد خشونت‌های جنسیتی (منظور همان جنسیت-محور است) قرار گرفتن در ازای فعالیت‌های سیاسی سرکوب مضاعفی ست که اغلب ِ دانشجویان دختر در کنار سرکوب‌های فراجنسیتی تجربه می‌کنند: بسیاری از خشونت‌هایی که علیه زهرا خندان در پاسخ به فعالیت‌های سیاسی‌اش اعمال شد‌ه‌اند جنسیتی هستند به طوری‌‌که اگر او زن نبود در ازای فعالیت‌های سیاسی‌اش مورد چنین خشونت‌هایی قرار نمی‌گرفت. در مواردی که نیروهای حراست دلیل سیاسی ِ مورد بازخواست قرار دادن را نمی‌توانند کتمان کنند، به زهرا خندان گفته‌اند که او خود (مانند دیگر دانشجویان دختر که فعالیت سیاسی می‌کنند) توانایی ِ داشتن ِ بینش و درک سیاسی مستقل ندارد و توسط همکلاسی‌های پسر خود گول خورده و گمراه شده است و در مواردی که کتمان ِ دلیل ِ سیاسی ِ مورد احضار و بازخواست شدن ِ او برای حراست ممکن بوده است، ادعا کرده اند که دلیل احضارها برای زهرا خندان رابطه‌ی نامشروع و یا کشیدن سیگار بوده است: به این معنی که خندان فعال سیاسی نبوده و صرفا به دلیل عدم اطاعت‌اش از هنجارهای «زن خوب و شایسته» است که مشکل برای‌ او با دانشگاه پیش آمده است. قانونی علیه سیگار کشیدن دانشجویان دختر وجود ندارد ولی در راستای رفتارهای جنسیتی که ناهنجارمند در نظر گرفته می‌شوند، به طور فراقانونی به عنوان عاملی برای سرکوب به کار می‌رود. هنجارهای جنسیتی که برای سرکوب و عادی و غیر‌عادی (یا شایسته و ناشایسته) علامت زدن ِ زنان بکار می‌روند دریافت‌های ضدِ زن ِ بخش‌هایی از جامعه اند که توسط حکومت و نیروهای حکومت به طور قانونی و فراقانونی علیه زنان به منظور تادیب شهروندانِ زن و سرکوب‌شان به کار می‌روند. علاوه بر این، حوزه‌ی قانون از حوزه‌ی آنچه هنجار و ناهنجاری‌های اجتماعی در نظر گرفته می‌شود مجزا نیست و به نظر می‌رسد که ماموران حراست در لحظه می‌توانند امری را که ناهنجاری جنسیتی تلقی می‌کنند جرم محسوب کنند و به تحقیر و تادیب سوژه‌هایی که ناهنجار دریافت می‌کنند بپردازند.  

حرکت‌های بدن علیه قانون و فراقانون: کنترل آنچه بدن اجازه دارد انجام بدهد

طبق معمول که مسایل سیاسی از اجتماعی تفکیک‌ناپذیرند، مشکل زهرا خندان در دانشگاه تنها ناشی از فعالیت‌های سیاسی ِ او نیست که منجر به سرکوب علیه او می‌شود و زن بودن ِ او را هم برایش به یک معضل تبدیل می‌کند، بلکه در اموری جزیی‌تر از قبیل طریقه‌ی نشستن، موی سر بیرون آمده از روسری، و صدای او که به نظر ماموران حراست بلند می‌رسد، همه به عواملی برای سرکوب و تحقیر او تبدیل شده و موقعیتی برای ماموران انتظامات دانشگاه فراهم می‌کنند که به او «زن ِ خوبی» که او در رفتارش آن را نمایش نمی‌دهد را یادآوری کنند. با توجه به تجربه‌های زهرا خندان، رفتارهای هنجارمند در نظر گرفته شده برای زنان رفتارهایی از این دست هستند: غیرسیاسی بودن (هرچند در صورت فعالیت سیاسی داشتن هم هویت سیاسی بودن حتی‌المقدور توسط دستگاه سرکوب صادر نمی‌شود)، عدم پاسخگویی در برابر ظلم، محو کردن ِ خود (در برابر قانون و فراقانون) در حوزه‌ی عمومی از طریق فرمانبرداری مطلق از هنجارهای اجتماعی-سیاسی ِ «زن ِ خوب» که از طریق نیروهای حکومتی (طبق قوانین نوشته و نانوشته) عدم اطاعت از آنها می‌تواند منجر به پیگرد قانونی و یا دست ِ کم ایجاد اختلال در زندگی شخصی شوند. در نتیجه برای «زن ِ خوب» بودن در واقع سوژه باید در پیش پا افتاده ترین رفتارها (حتی نوع سکون و حرکت دادن بدن) خطری علیه حوزه‌ی قانون و قوانین نانوشته محسوب نشود و به اصطلاح خود را برای این دست محدودیت‌ها نامریی کند. به طوری‌که حتی نوع نشستن و طریقه‌ی صحبت کردن دانشجویان دختر در حوزه‌ی اختیارات نیروهای انتظامات دانشگاه‌ها هستند. به عنوان مثال، مردی از انتظامات دانشگاه پلی تکنیک به خندان در مورد طریقه‌ی نشستن‌اش تذکر داده بود؛ که خندان در پاسخ به او می‌گوید که شایسته‌تر است که شما به من نگاه نکنید. سپس شخص انتظاماتی پاسخ می‌دهد که «شیوه‌ی نشستن شما ما مردان را آزار می‌دهد». خندان به او می‌گوید که من حق دارم هر طور که می‌خواهم بنشینم؛ و او در پاسخ می‌گوید که «شما خرابی». مدتها بعد در یک تریبون آزاد در صحن دانشگاه ِ پلی‌تکنیک وقتی همین شخص انتظاماتی به خندان می‌گوید که تریبون‌تان را جمع کنید، خندان چنین پاسخ می‌دهد که «من از وقتی شما به من گفتید خراب هستم حرفی با شما ندارم». آن مرد ِ انتظاماتی در پاسخ می‌گوید «داخل دانشگاه دست من بسته است بیرون دانشگاه حسابت را می‌رسم» و وقتی با اعتراض خندان مواجه می‌شود چنین جواب می‌دهد که «لقمه‌ی حرام به تو داده‌اند که تو اینطور شده‌ای،‌ چه دختری هستی که اینقدر داد و بیداد و اعتراض می‌کنی و بلندبلند حرف می‌زنی».

«خراب» نه به عنوان یک پیشه (مثل کارگر معدن یا پزشک) بلکه به عنوان هویتْ سایه‌ای ست که هر زنی را دنبال می‌کند و در مکان‌هایی حتی مانند دانشگاه در روابط مختلف برای سرکوب و تحقیر دانشجوهای دختر استفاده می‌شود و مثلا صدای بلند و مستقل داشتن و تسلیم نشدن در برابر ظلم، همه می‌توانند این سایه را تبدیل به هویت کنند که البته این هویت‌سازی علاوه بر جراحت روانی، می‌تواند منجر به سوژگی ِ سیاسی و دریافتی از شرایط زندگی و واقعیت‌های آن برای زنان بشود: چه بسیار زنانی که لحظه‌ی برخورد با این دست جراحت‌ها مسایل زنان دغدغه‌شان شده و فمینیست شده‌اند. مامور انتظامات که در آزار کلامی‌اش خشونت جنسی علیه زهرا خندان بکار می‌برد، به خوبی نشان می‌دهد که دغدغه حتی پاک کردن حوزه‌ی عمومی از نشانه‌های جنسی نیست (آنطور که دیسکورس ادعا می‌کند) بلکه تادیب و یادآوری این است که چه کسی در قدرت است و تا چه میزانی روی بدن و رفتارهای بدنی و جنسیتی (مدل صحبت کردن، طریقه‌ی نشستن، شیوه‌ی آرایش مو، سیگار کشیدن، روابط شخصی و غیره) می‌تواند ابراز مالکیت کند: و هرچند که البته دست او در دانشگاه بسته است، اما در بیرون از دانشگاه حوزه‌ی مالکیت او وسیع‌تر می‌شود (یا دست کم او در صحن دانشگاه اینطور ادعا می‌کند) بی‌آنکه بتوان از او شکایت کرد. نکتهْ کنترل کردن آنچه بدن می‌تواند انجام بدهد و تعیین آنچه بدن اجازه دارد انجام بدهد است؛ به طوری‌که نوعی از نشستن و طریقه‌ای از صحبت کردن یکباره علیه نظم اجتماعی در نظر گرفته می‌شود. رفتارهای هنجارمند و ناهنجارمند که برای دانشجویان دختر در نظر گرفته می‌شوند و طبق این دست رفتارها توسط حکومت و نیروهای آن تادیب می‌شوند است که دانشجویان دختر را از دانشجویان پسر مجزا می‌کند. اما دیسکورس وانمود می‌کند که این تفاوت ذاتی ست و مثلا از تفاوت‌های آناتومی بدن ناشی می‌شوند و به اصطلاح علمی و غیرسیاسی هستند اما در واقعیت هنجارهای برساخته‌ی اجتماعی-سیاسی جنسیتی‌اند که بدن‌ها را به زن و مرد نقسیم می‌کنند.

کاهش به پوست بدن برای فرانتس فانون، گول خوردگی و دنباله‌روی سیاسی برای زنان

دیسکورس که خود را پشت ِ مقصر جلوه دادن طبیعت (آناتومی ِ بدن) در سرکوب ِ زنان پنهان می‌کند، یادآورِ نژادپرستی و نژادسازی کردن از گروه‌های مختلف مردم است که اغلب مستمسک علوم طبیعی می‌شود که خود را نتیجه‌ی علمی ِ اموری طبیعی جلوه بدهد. بنابراین لحظه‌ای که مامور به گوش زهرا خندان سیلی می‌زند یا باقی آزارهایِ کلامی ماموران دیگر، یادآور ِ لحظه‌ای است که فرانتس فانون در «پوست سیاه، ماسک‌ سفید» توصیف می‌کند: وقتی پسربچه ای در پاریس با اشاره به وی، به مادرش می‌گوید «مامان نگاه کن، کاکاسیاه»؛ لحظه‌ای که فانون به یک ابژه (نه سوژه‌ای دارای جهان‌بینی) و پوستی دوبعدی کاهیده می‌شود و درمی‌یابد که بین هویت او و دانش جهان پیرامون‌اش از او فاصله‌ای معرفتی وجود ندارد (که فانون به آن بستار معرفتی می‌گوید) و او گمنام است. بستار معرفتی موجب می‌شود که سوژه بر اساس (به عنوان مثال) رنگ پوست یا آناتومی بدن کاملا برای دیگری شناخته شده در نظر گرفته بشود. در لحظه‌ای که مامور به زهرا خندان می‌گوید که او مانند دیگر دانشجویان دختر در فرایند گول خوردن و دنباله‌روی از دانشجویان پسر سیاسی شده است، او را به عنوان سوژه‌ای دارای جهان‌بینی مستقل و دارای تجربیات منحصربه‌فرد به رسمیت نمی‌شناسد؛ لحظه‌ای ست که خندان به آناتومیِ بدن خویش کاهش داده می‌شود و وجود تجربه‌های تاریخی او به رسمیت شناخته نمی‌شود و مامور ادعا می‌کند که براساس آناتومی ِ بدن، فرایند سیاسی شدن او را (مانند باقیِ همنوعان او) می‌داند.

تجربه‌ی سرکوب جنسیتی بینشی از تبعیض‌های موجود در جهان به سوژه می‌دهد و عدم به رسمیت شناخته شدن به عنوان سوژه‌ای دارای جهان‌بینی، هم‌زمان احساس ِ بیگانگی به بدن خویش در سوژه پدید می‌آورد (پیرو بحث‌های فانون در مورد تبعیض نژادی). پدیده‌ی «زن ِ خوب» تنها توسط ماموران نیست که به عنوان عامل سرکوب استفاده می‌شود، بسیاری از سرکوب‌شدگانْ خود همین مفهوم را درونی می‌کنند و علیه خویش به کار می‌برند که یادآور این جمله از فانون است: «احساس حقارت؟ نه، یک احساس وجود نداشتن. گناهْ سیاهپوست است، هما‌ن‌طور که بی‌گناهی سفیدپوست است. تمامی آن مردان سفیدپوست در یک گروه، با اسلحه‌های در دستان‌شان، نمی‌توانند اشتباه کنند. من باید گناهکار باشم. نمی‌دانم از چه، اما می‌دانم که من گناهکارم». کاهش داده شدن به پوست ِ بدن توسط جامعه‌ی نژادپرست یا آناتومی ِ بدن توسط جامعه‌ی زن-ستیز و دارای جهان‌بینی ویژه بودن ِ سوژه که توسط دیگری به رسمیت شناخته نمی‌شود منجر به ابژه بودگی برای سوژه شده و قلمرو نامریی بودن و وجود نداشتن را (که فانون در بالا به آن اشاره می‌کند را) ایجاد می‌کند. برای مامور حراست داستان ِ سیاسی شدن ِ یک زنِ خیالی داستان همه‌ی زن‌ها ست، درنتیجه برای او نوعِ بودنِ زنان، بودن از نوعی پویا که از دنیا تاثیر می‌گیرد و تاثیر می‌گذارد نیست. برای عبور از حصارِ به عنوان سوژه‌ای دارای جهان‌بینی به رسمیت شناخته نشدن، کاهش داده شدن به آناتومی ِ بدن و درونی‌سازی خشونت‌ها توسط سرکوب‌شدگان، شاید اولین قدم همانی باشد که زهرا خندان در پی گرفته است؛ یعنی غیرطبیعی کردن خشونت طبیعی شده که به بخشی از روزمره‌ی ما تبدیل شده است. در طی نوشتن این سطور به اندازه‌ای برخوردهایی که با خندان شده برای من آشنا بود که تصور می‌کردم بدیهی-نگاری می‌کنم و همین که چنین خشونت‌هایی که متوجه زهرا خندان شده، بازتاب وسیعی نداشته و موجب اعتراضات گسترده در دانشگاه نشده است، نمایان‌گر «طبیعی» و عادی قلمداد شدن این دست خشونت‌هاست. درنتیجه شاید اولین قدم آشنا-زدایی کردن (یا ناآشناسازی کردن) از این دست خشونت‌های روزمره شده در زندگی سوژه‌هایی ست که تجربیات مشابهی دارند و به دلیل بیش از حد بخشی از زندگی روزمره بودن ِ این دست خشونت‌ها از آنها آرشیوسازی نکرده‌اند، به طوری‌ که بسیاری هم ریشه‌ی این خشونت‌ها را درونی کرده‌اند، که در تشابه با خودگناهکاربینی‌ای که فانون توضیح می‌دهد، با خود می‌گویند: تمامی ِ این مامورین و قوانینِ نوشته و نانوشته‌ی اجتماعی-سیاسی نمی‌توانند در اشتباه باشند؛ پس من باید گناهکار باشم.

قانون‌‌های علیه خشونت جنسیتی و محدودیت‌ها و پتانسیل‌های آنها

در آمریکا که (بخش‌هایی از) جنبش زنان موفق شده منجر به وضع قوانین متعددی برای مجرم‌سازیِ عامل چنین خشونت‌هایی بشود ما دست کم با دو پدیده مواجه هستیم؛(یک): قضاوت «زنانه» یا «رادیکال» نبودن (به دلیل استفاده از قانون و پای حکومت را وسط کشیدن) محدودیت‌هایی برای زنانی که خشونت‌هایی از این دست را تجربه می‌کنند پدید می‌آورند و روابط قدرت و شرایط شکننده‌ی زندگی (مانند ترسِ از دست دادن کار یا مورد تنبیه قرار گرفتن توسط اشخاص ِ فرادست در حوزه‌ی کار و تحصیل) سبب می‌شوند که در تمامی موارد خشونت ِ جنسیتی، شانس برای استفاده از قانون موجود نباشد. در نتیجه اغلب کسانی که توسط این دست قوانین مجرم‌سازی می‌شوند، مردانی از بخش‌های کم قدرت‌تر جامعه (اغلب از طبقات فرودست و رنگین پوست ِ جامعه) هستند. علاوه بر این، آزادی بیان و فعالیت سیاسی در دانشگاه‌های اروپای غربی-آمریکای شمالی توسط تهمت‌هایی از قبیل نژادپرست بودن علیه مردم کشوری که حکومت‌شان را نقد می کنی و یا طرفدار خشونت بودن از مواردی هستند که آزادی بیان را در این کشورها محدود می‌کنند [۳] از طرف دیگر هنجارمندی‌های جنسیتی (در کنار برخی دلایل دیگر) حضور زنان در زمینه‌های تحصیلی و کار که مردانه تلقی می‌شوند را در آمریکای شمالی و اروپای غربی محدود کرده‌اند به‌طوری‌که می‌توان دید سرکوب جنسیتی حتی با وجود قوانین ضد خشونت جنسی و جنسیتی هم‌چنان می‌تواند حضوری هرچند نامریی‌شده ولی بسیار تاثیرگذار داشته باشد. (دو): قوانین به خودی ِ خود ساختارهای سلطه و سرکوب را نابود نمی‌کنند اما هم‌زمان باید توجه داشت که آنچه قانونی وغیرقانونی تلقی می‌شود دست‌کم می‌تواند روی هنجارسازی‌های اجتماعی تاثیر بگذارد و کار آرشیوسازی از خشونت‌هایی از این دست را هموارتر کند. در شرایطِ زهرا خندان که نهادی برای رسیدگی به شکایت او وجود ندارد و خود ِ قانونگذار و یا نیروهای قانونگذار علیه او اعمال خشونت کرده‌اند بی‌آن‌که اعتراض به عملکرد آن‌ها توسط نهادی ممکن باشد شاید اولین قدم، همان آشنازدایی کردن از این دست خشونت‌ها و آرشیوسازی‌شان باشد که بتوان پیش از قانون در حوزه‌ی اجتماعی شرم را از سرکوب‌شده به سرکوبگر انتقال داد و هنجارمندی‌های برسازنده‌ی «زن خوب» را دست کم در حوزه‌ی اجتماعی به چالش کشاند.  نکته‌ی دیگر توجه به این امر است که تعیین حرکت‌هایی از بدن زنان که علیه نظم اجتماعی تلقی می‌شوند (به عنوان مثال طریقه‌ی نشستن و صحبت کردن) در راستای کنترل رفتارها (یعنی تعیین آنچه بدن اجازه دارد/ندارد انجام بدهد) و محدود کردن ِ پتانسیل‌های بدن هستند که البته این نوع خشونت به‌طرز گسترده‌ای علیه کوییر‌های جنسیتی هم به‌کار می‌رود. در نتیجه مبارزه برای تکثرگرایی رفتارهای بدنی و علیه آن چه ناشایست و یا غیرهنجارمند تلقی می‌شود باید خود را در حوزه‌ی ِ گسترده ترِ اجراگری ِ جنسیتی (نه صرفا زنان) و اجراگریِ بدنی (مثلا افراد با اختلال بدنی) تعریف کرده و در نظر بگیرد.

۱۴ آبان ۱۳۹۲

پی‌نوشت:

[یک] متن بیانیه ی شکایت زهرا خندان:

وزارت محترم علوم ، تحقیقات و فناوری

آنچه پس از انتخابات اخیر ، برای دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر انتظار می رفت ایجاد فضایی بازتر و هم چنین احترام متقابل دانشجو و کارمند در فضایی امید بخش بود. متاسفانه طی یک ماهی که از ابتدای سال تحصیلی جدید گذشته ، تغییری در رفتار مسولین دانشگاه علی الخصوص کارمندان انتظامات دیده نشده و همان رویه توهین آمیز پیشین به قوت خود باقی است. در مورخ 4/8/1392 ، ابتدا از ورود اینجانب به داخل دانشگاه ممانعت به عمل آمد.طبق گفته مسولین انتظامات و هم چنین دبیر کمیته انضباطی، دستور این ممنوعیت ورود توسط شخص دکتر علیرضا رهایی ریاست دانشگاه امیرکبیر صادر شده است. این در حالی است که ورود به دانشگاه حق قانونی هر دانشجوییست. بر این اساس اینجانب خود را محق ورود به دانشگاه دانسته و براین امر اصرار ورزیدم. پس از داخل شدن به دانشگاه توسط یکی از کارمندان انتظامات به نام "اکرم خان قلی " که به منظور جلب بنده در صحن دانشگاه فرستاده شده بود مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و سیلی ای به صورتم نواخته شد .این حادثه در حضور جمعی از دانشجویان و هم چنین همکار ایشان، خانم "بوستانی" رخ داد.و ایشان وقوع این امر را در همان زمان و در حضور پرسنل انتظامات حاضر در محل واقعه من جمله "آقای اسداللهی" و دانشجویانی که بهت زده شاهد این اتفاق و اعتراضات متعاقب بنده بودند تایید نمود. متاسفانه پس از اعتراض بنده در دفتر انتظامات ، همه پرسنل نام برده شده به پشتوانه حمایتی ریاست انتظامات دانشگاه "جناب حسینی" این موضوع را به کلی انکار کرده و سعی در وارونه جلوه دادن حادثه و نتیجتا مقصر جلوه دادن من نمودند، این گونه واکنش دفتر انتظامات پیش از این نیز در رابطه با اتفاقات مشابه ، بارها رخ داده بود.

ساعاتی بعد از این حادثه ، پس از مشاهده ریاست داشنگاه دکتر علیرضا رهایی، در صحن، موضوع را با ایشان در میان گذاشتم که ایشان ضمن اظهار بی اطلاعی در مورد ممنوع الورودی اینجانب ، با بی تفاوتی آشکار ، حادثه مذکور را تا سطح یک درگیری ساده تقلیل داد و در این رابطه حتی اظهار تاسف ظاهری هم ننمود .

از وزارت محترم درخواست دارم موضوع شرح داده شده را که نه یک شکواییه شخصی بلکه شرح درد جامعه دانشجویی و هتک حرمت ساحت دانشگاه است ، پیگیری نمایند. جامعه دانشگاهی در سالهای اخیر بارها و بارها آماج حملات متحجران و بی مایگان گمارده شده به مناصب دانشگاهی قرارگرفته است . تکرار فجایعی اینچنین در دولت دکتر روحانی که مشی اعتدال را پیشه نموده اند ، شایسته نبوده و امید است دولت حاضر با پشتیبانی از ساحت دانشگاه ، شان لگدمال شده جامعه دانشگاهی را به ایشان بازگرداند.در صورت تمایل وزارت علوم، اسامی شاهدین این حادثه به صورت محرمانه در اختیار آن نهاد محترم قرار خواهد گرفت. با تشکر/ زهرا خندان.

[دو] گزارش ایلنا: http://ilna.ir/news/news.cfm?id=116388

[سه] به عنوان نمونه:

http://www.salon.com/2013/02/08/austerity_education_kills_free_speech/?source=newsletter

03 Nov 09:46

سومین زنجیره انسانی برای دفاع از کارون

by behnam

سومین زنجیره انسانی در اعتراض به انتقال آب از سرشاخه‌های رودخانه کارون تشکیل شد.

به گزارش تارنمای کردپا، روز گذشته، دهم آبان‌ماه ۱۳۹۲با حضور هزاران تن از مردم اهواز، سومین زنجیره‌ انسانی در مخالفت با انحراف آب این رودخانه به سمت اصفهان، رفسنجان و دیگر مناطق مرکزی ایران، شکل گرفت.

این سومین گردهمایی معترضان از این دست است که فعالان منطقه آن را “زنجیره سکوت” نامیده‌اند.

پیشتر هم در سوم آبان‌ماه سال جاری، دومین زنجیره‌  انسانی برای دفاع از کارون در ساحل غربی این رودخانه تشکیل شده بود.

هفته پیش “معصومه ابتکار” رئیس سازمان محیط زیست ایران در سفری که به اهواز داشت در باره این موضوع گفته بود: “انتقال آب کارون باید به گونه‌ای صورت بگیرد که به این رودخانه ضرر نرساند”. با این حال و به رغم همه اعتراض‌‌ها، تا کنون تصمیمی برای کنار گذاشتن طرح موسوم به “بهشت‌آباد” منتشر نشده است.

طرح‌های انتقال آب از رودخانه کارون به سمت مناطق مرکزی ایران، از سال‌ها پیش به اجرا در آمده است. اما در سال ۱۳۹۰و در هفته دولت، کلنگ طرح جدیدی زده شد که به نام”طرح بهشت‌آباد” ثبت شده است. حال اجرای این طرح، به اعتراض‌های پرشماری در میان مردم منطقه انجامیده است.

بر پایه این طرح، بنا است تونلی به طول ۷۵ کیلومتر و به عمق ۳۰۰ متر، برای انتقال آب از سرچشمه‌های کارون و کوهرنگ به استان‌های اصفهان و یزد حفر شود.

به باور بسیاری از کارشناسان، انتقال آب از رودخانه کارون که در بعضی از فصل‌های سال به خشک شدن کامل این رودخانه می‌انجامد، برای مردم این منطقه، پیامدهای زیست‌محیطی، اقتصادی و اجتماعی فراوانی داشته است. کشاورزی منطقه تا اندازه زیادی وابسته به آب کارون است.

 

پایین آمدن میزان رطوبت و خشک شدن رودخانه‌های و تالاب‌های این منطقه، از عوامل موثری است که کارشناسان برای آلودگی فزاینده هوای شهر اهواز و مناطق اطراف آن نام می‌برند.

ا به نظر می‌رسد که بحران‌های زیست‌محیطی در مناطق اقلیت‌نشین یا مناطقی که اقلیت‌های ملی ساکن هستند، خیلی سریع ابعاد سیاسی پیدا می‌کند و به دنبال آن حساسیت‌های امنیتی مقام‌های جمهوری اسلامی را بر می‌انگیزد.

 

.

03 Nov 09:21

گفتگو در مورد سوریه: دو دیدگاه درباره‌‌ی روند اخیر مبارزات | ترجمه: امین حصوری | برگرفته از نشریه‌ی «پرچم سرخ»

by پراکسیس
Alma b

لنین می‌گفت انقلاب زمانی رخ می‌دهد که «طبقات پایینی نخواهند به شیوه‌ی قدیمی زندگی کنند و طبقات بالایی نیز نتوانند [سلطه‌ی خود را] به شیوه‌ی قدیمی ادامه بدهند.» اینها دو ویژگی انکار‌ناپذیر حیات سیاسی امروزِ سوریه است

Syria

[‌دریافت نسخه‌ PDF]

 گفتگو در مورد سوریه: دو دیدگاه درباره‌‌ی روند اخیر مبارزات

برگرفته از نشریه‌ی «پرچم سرخ»

ترجمه: امین حصوری

 

توضیح مقدماتی «پرچم سرخ»: پرچم سرخ یکی از حامیان سرسخت قیام مردم سوریه بوده است؛ رویکردی که از سوی بسیاری چالش برانگیز تلقی می‌شود. در متن حاضر، «سام کینگ» (Sam King) و «کوری اوکلی» (Corey Oakley) برخی از سویه‌های این مساله را به بحث می‌گذارند.

 

I

 

آیا در سوریه انقلابی در جریان است؟

سام کینگ (Sam King)

در شماره‌ی نهمِ پرچم سرخ، «عمر حسن» (Omar Hassan) می‌نویسد: ” باور گسترده‌ای وجود دارد که آمریکا از سرنگونی دیکتاتوری مخوف بشار اسد ناامید [شده] است. برخی تا جایی پیش می‌روند که وجود وضعیت انقلابی در سوریه را انکار کرده و در عوض، جریان مبارزه‌ی مردمی در آنجا را به سان طرح و نقشه‌ی سازمان سیا تعبیر می‌کنند.“

برای حسن، مبارزه‌ی مردمی در سوریه یا یک حرکت انقلابی است و یا نقشه‌ی سازمان سیا. اما چه خواهد شد اگر بپذیریم که آمریکا از براندازی دیکتاتوری مخوف بشار اسد ناامید نشده است، و مبارزه‌ای مردمی در جریان است که طرح و نقشه‌ای از سوی سازمان سیا نیست؟ آیا این به این معنی خواهد بود که ما باید با حسن موافقت کنیم که در سوریه انقلابی در حال وقوع است؟ همانند بسیاری از نویسندگانی که این گونه می‌اندیشند، حسن هم [مفهوم] «انقلاب» را تعریف نمی‌کند.

مارکسیست‌ها به طور سنتی «انقلاب اجتماعی» را به مثابه تغییری در قدرت حاکم و جابجایی آن از یک طبقه‌ی اجتماعی به طبقه‌ی دیگر تلقی کرده‌اند. در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه‌، قدرت از سرمایه‌داران و صاحبان زمین به طبقه‌ی کارگر منتقل شد، و در انقلاب ۱۹۴۹ چین، قدرت از سرمایه‌داران به ارتش دهقانان منتقل شد. اصطلاح «انقلاب سیاسی» ناظر بر انتقال قدرت از بخشی از یک طبقه به بخش دیگری از همان طبقه، از طریق شیوه‌های انقلابی است، که جنگ داخلی آمریکا نمونه‌ای از آن است.

برای «طارق علی» (Tariq Ali)، ابعاد مبارزهْ تعیین کننده‌ی ماهیت انقلابی آن نیست. او می‌نویسد: ”خیزش یک جمعیت تنها زمانی به یک انقلاب بدل می‌شود که اکثریت آنها مجموعه‌ی روشنی از اهداف سیاسی و اجتماعی [مشترک] داشته باشند. در غیر این صورت، آنها همواره از سوی نیرویی که واجد این همگرایی است غافلگیر خواهند شد، یا از سوی حاکمیت، که می‌کوشد به سرعت زمین واگذار شده را باز پس بگیرد.“

«ژیلبر آشکار» (Gilbert Achcar) که همانند حسن بر وجود وضعیت انقلابی در سوریه تاکید می‌کند، بر این باور است که ”فرآیندی در سراسر منطقه‌ی عربی در جریان است که مانند هر فرآیند انقلابی در تاریخ، فراز و فرودهای خود را دارد: دوره‌هایی از پیش‌روی و عقب‌نشینی“. او مدعی است که قیام عربی ۲۰۱۱ معرف یک فرآیند انقلابی بلند مدت است که ”طی سال‌های سال و حتی دهه‌های آتی گسترش خواهد یافت.“

اما این دیدگاه در فهم آنچه که امروز در سوریه می‌گذرد کمکی به ما نمی‌کند. مطابق نظر «آشکار»، روسیه‌ی ۱۹۰۷ هما‌ن‌قدر در وضعیت انقلابی است که روسیه‌ی ۱۹۱۷؛ در حالی‌که اولی مربوط به دوره‌ای از واکنش خشونت‌آمیز در پی شکست انقلاب ۱۹۰۵ است، و دیگری مربوط به دوره‌ای از پیش‌رویِ تاریخ‌سازِ طبقه‌ی کارگر. پس چه چیزی این دو سال (دوره) را در یک دسته‌بندی قرار می‌دهد؟

«ژوزف داهر» (Joseph Daher)، سخنگوی سوئیسی‌تبار «جریان چپ انقلابی سوریه» [۱]، چنین فهمی از انقلاب را در روشن‌ترین شکل آن بیان‌ می‌کند. عنوان مقاله‌ی او چنین است: «خود-سازمان‌دهیِ مبارزات مردمی در سوریه علیه حکومت و گروه‌های اسلام‌گرا؟ بله، وجود دارد!». او در این مقاله وضعیت درونی نیروهای اپوزیسیونی که کنترل شهر «الرقّه» (Raqqa) را به دست گرفته‌اند توضیح می‌دهد. در آنجا ”سازمان‌های مردمی عمدتا از سوی جوانان هدایت می‌شوند. آنها به قدری تکثیر شده‌اند که تا پایان ماه مه، بیش از ۴۲ سازمان مردمی [مرتبط با جنبش‌های اجتماعی] رسما ثبت شده‌اند“. این کارزار [مردمی] ”با نقاشی کردن و برافراشتن پرچم انقلابی در محله‌ها و خیابان‌های شهر، علیه کارزار اسلام‌گراها که می‌کوشند پرچم سیاه خود را [بر شهروندان] تحمیل کنند، پیکار می‌کند“. در ماه ژوئن، ”یک تظاهرات توده‌ای که از سوی زنان هدایت می‌شد در برابر مقر گروه اسلام‌گرای «جبهه‌ی النصرا» برگزار شد؛ جایی که تظاهرکنندگان آزادی زندانیان حبس شده را طلب کردند“. ”در ماه ژوئن در شهر «دیر الزور» (Deir Ezzor) کارزاری از سوی فعالین محلی آغاز شد که هدف آن ترغیب شهروندان برای مشارکت در فرآیندهای نظارت بر اقدامات شوراهای محلی مردمی و مستندسازی این اقدامات است.“

به طور عام‌تر، مقاله‌ی داهر این نکات را برجسته می‌کند که: ”ظهور روزنامه‌ها و نشریات برآمده از سازمان‌های مردمی … در محله‌ی «بوستان قصر» در شهر حلب، جمعیت محلی به دفعات پرشماری برای محکوم‌کردن اقدامات «شورای شریعت شهر حلب» تظاهرات کرده‌اند. … فعالین این شهر با سر دادن شعار «برو ترتیب خودت رو بده، شورای اسلامی!»، به سیاست‌های سرکوب‌گرانه و اقتدارطلبانه‌ی این شورا اعتراض کرده‌اند.“

داهر در اینجا مبارزات بسیار مهم مردمی را برجسته می‌سازد. به طور دقیق‌تر، این مبارزات حامل جنبش‌های اعتراضی علیه تحمیل قدرت حکومتیِ محلی از سوی شبه‌نظامیان مرتجعِ وابسته به القاعده هستند. اینکه القاعده قادر به آدم‌ربایی مخالفانش است و جنبش‌های مردمی تنها می‌توانند آزادی این زندانیان را مطالبه کنند، بیانگر آن است که القاعده قدرت را در اختیار دارد.

جوانان باید از نقاشی کردن پرچم‌شان بر دیوارهای شهر اجتناب کنند، چون آنها فاقد قدرتی هستند که [به میانجی آن] این پرچم را به طور هژمونیک بر افراشته سازند. بحث داهر در جهت اثبات آن است که حتی در مناطق شورشی سوریه هم یک مبارزه‌ی مردمی جریان دارد، اما بحث وی این نکته‌ی مهم را رها می‌کند که این مبارزه، قدرت را به دست نیاورده است.

داهر مقاله‌اش را این گونه پایان می‌دهد: ” انقلاب سوریه هم اکنون در جریان است، ادامه می‌یابد و متوقف نخواهد شد“. پس از انتشار مقاله‌ی داهر، شهر الرقّه به دست القاعده سقوط کرد. اکنون پرچم سیاه القاعده برفراز شهرهای حلب، ادلب، الرقّه و بسیاری از نواحی شورشی در شمال سوریه در اهتزاز است.

پس برای حسن، آشکار و داهر، انقلاب به معنای کسب قدرت نیست، بلکه تنها به معنای مبارزه است. اما، مشخصه‌ی اجتماعی این مبارزه چیست؟ هیچ یک از تحلیل‌های مارکسیستی انگلیسی زبانی که من تاکنون دیده‌ام، تحلیلی طبقاتی از [وضعیت] اپوزیسیون سوریه ارائه نمی‌دهند. سوسیالیست‌هایی مانند «جوناتان ماوندر» (Jonathan Maunder) ارزیابی‌هایی از ویژگی رژیم اسد، به همراه «ریشه‌های اجتماعی و اقتصادی» قیام ۲۰۱۱ سوریه به دست می‌دهند. برای مثال جوناتان ماوندر ریشه‌های اجتماعی و اقتصادی این قیام را مبتنی بر شکست الگوی سرمایه‌داری نولیبرالِ رژیم بشار اسد می‌داند. اما به سختی می‌توان تحلیلی درباره‌ی خصلت‌های طبقاتی و سیاسی سازمان‌های برسازنده‌ی این «انقلاب» یافت. حامیان انگاره‌ی «انقلاب در سوریه» اغلب از بحث‌های مفصل و تحلیلی درباره‌ی سوریه اجتناب می‌کنند.

«ایال زیسر» (Eyal Zisser)، استاد دانشگاه اسرائیلی، مدعی است که ” انقلاب در سوریه … اساسا بر پایه‌ی شورش دهقانان شکل گرفته است. شورشی که از سوی محیط‌های سنّی مذهبْ علیه آن چیزی به پا شد که به مثابه قطع پشتیبانیِ رژیم بعثی از جمعیت روستاییِ کشور تلقی می‌شود“. اما وی در جهت اثبات این گزاره که شورش روستایی و منطقه‌ای، متکی بر طبقات دهقان است، تلاشی نمی‌کند. همچنان‌که به مخاطبان خود نمی‌گوید که آیا او از دهقانان فقیر حرف می‌زند یا از دهقانان ثروتمند. در همین مقاله جزئیاتی درباره چگونگی دو پاره شدن خاندان معروف طلاس [۲] (که طبقه‌ی حاکم غیرروستاییِ شهر «راستان» – Rastan- را تشکیل ‌می‌دهند)، میان حامیان و مخالفان اسد ارائه شده است؛ در حالی‌که این بخش از مقاله، آشکارا با داعیه اصلی «زیسر» مبنی بر [جایگاه] شورش دهقانی در تضاد است.

در شناخته‌‌‌شده‌‌ترین مورد، شهر «اعزاز» (Azaz) مدتی تحت کنترل شبه‌نظامیان «طوفان شمالی» (که از سوی یک سرمایه‌دار محلی به نام «عمار الدیخی» تاسیس شده بود) قرار داشت، پیش از اینکه این نیروها توسط القاعده [از شهر] بیرون رانده شوند. پس مشخص نیست که فقرا در کجا قدرت را تصاحب کرده‌اند.

آنهایی که استدلال می‌کنند که در سوریه انقلابی جریان دارد، مدعی آن‌اند که این انقلاب تنها به واسطه‌ی برتری نظامی رژیم اسد از [تسخیر] قدرت محروم مانده است. اما اگر این‌گونه باشد، در حالی‌که القاعده به لحاظ «قدرت آتش»، دارای انحصار خردکننده‌ای نیست، چه چیزی توضیح‌دهنده‌ی سیر عروج مداوم القاعده است؟

یقینا موقعیت سوریه به آنچه طارق علی می‌گوید، نزدیک‌تر است: ”خیزش یک جمعیت تنها زمانی به یک انقلاب بدل می‌شود که اکثریت آنها مجموعه‌ی روشنی از اهداف سیاسی و اجتماعی [مشترک] داشته باشند. در غیر این صورت، آنها همواره از سوی نیرویی که واجد این همگرایی است غافلگیر خواهند شد“، حتی اگر این نیرو، نیرویی آشکارا ارتجاعی باشد.

 

 پانوشت پاره‌ی نخست:

[۱]  از «ژوزف داهر» اخیرا مصاحبه‌ای در سایت «نقد اقتصاد سیاسی» منتشر شده است:‌

امپریالیسم، فرقه‌گرایی و انقلاب سوریه / گفت‌وگو با ژوزف داهر


[۲] خاندان طلاس (Tlass)، معروف‌ترین خاندان سنی‌تبار (علوی) سوریه است که به لحاظ تاریخی خاستگاه و پشتیبان اصلی عروج اقلیت علوی‌تبارِ این کشور به ساخت قدرت بوده است. این خاندان تا پیش از این، نزدیک‌ترین حامی «حافط اسد» و سپس پسر او بشار اسد محسوب می‌شد. [م.]

 

II

 

انقلابی در جریان است و چپ باید از آن حمایت کند!

کوری اوکلی (Corey Oakley)

شانس بسیار بزرگی بوده است که میلیون‌ها سوری که علیه حکومت بشار اسد به‌پا خاسته‌اند، و هزینه‌ی عظیمی را در یکی از بزرگترین قیام‌های مردمیِ تاریخِ مدرن متقبل شده‌اند، از ابتدا چپ غربی را درباره‌ی شیوه‌ی مناسب انقلاب کردن طرف مشورت قرار ندادند. اگر آنها چنین کرده بودند، رژیم اسد همچنان بر جای خودش مستحکم مانده بود و نیروی امنیتی مخوف آن همچنان هر کسی را که جرات می‌کرد خفیف‌ترین صدایی از نارضایتی بلند کند، مرعوب می‌کرد؛ سرمایه‌داران خصوصی و وابستگانِ رژیم که طی دهه‌ی اخیر ثروت‌شان به میانجی «اصلاحات» اقتصادی نولیبرال به طور وقیحانه‌ای رشد یافته، همچنان در حال پرسه زدن به دور سرمایه می‌بودند، در حالی‌که در اتومبیل‌های گران‌قیمت اروپایی‌شان، و در ضیافت‌های شام پر تجمل‌ و سرخوشانه‌شان، نسبت به رشد بحران‌های اجتماعی پیرامون‌شان همچنان بی‌تفاوت بودند؛ و بشار اسد و همسرش همچنان همانند خاندان سلطنتی آل سعود در حال سفر به دور دنیا می‌بودند و به برگزاری جشن‌های مالوف با ملکه‌ی انگلیس در کاخ باکینگهام یا با میزبانی «جان‌کری» در واشنگتن سرگرم می‌بودند.

چرا؟ چون برای برخی از چپ‌های غربی هر قیامی علیه یک حاکم دیکتاتور که تماما در بسته‌ی امپریالیسم آمریکا نگنجد، به طور پیشینی و بر حسب تعریف، امری مشکوک است. موضع افراطی این رویکرد را نزد کسانی مثل «تیم اندرسون» (Tim Anderson) مدرس دانشگاه سیدنی می‌یابیم، که به طور آشکاری توجیه کننده‌ی [سیاست‌های] رژیم بشار اسد است. از زمره‌ی کسانی است که هر گاه رژیم اسد جنایت و کشتار وسیعی مرتکب می‌شود، بلافاصله اعلام می‌کنند که این اقدامی از سوی مخالفان اسد بوده؛ اقدامی که در بهترین حالت از سوی اپوزیسیون طراحی شده و در بدترین حالت توسط خود اپوزیسیون اجرا شده است. اندرسون و افرادی نظیر او همچنین خود را متعهد می‌دانند که همه‌ی دروغ‌های رژیم اسد را در خصوص تقبیح اپوزیسیون به مثابه تروریست‌های بنیادگرا و پیاده‌نظامِ امپریالیسم آمریکا تکرار کنند.

«سام کینگ» مسلما چنین شیوه‌ای را به کار نمی‌گیرد. اما در طرح این پرسش که آیا انقلاب اصیلی در سوریه در حال وقوع است، از همان الگوی تشکیکِ چپ‌گرایانه‌ در قبال خیزش سوریه پیروی می‌کند و برای تصدیق اعتبار‌ نیروهای انقلابی در سوریه، استاندارد صلاحیتی را طلب می‌کند که سطح آن بسی فراتر از آن چیزی است که از شرکت‌کنندگان در قیام‌های مصر و تونس و جاهای دیگر مطالبه می‌شد.

دلیل ساده‌ای برای این ناهماهنگی و دوگانگیِ استانداردها وجود دارد. در حالی‌که انقلاب مصر در جهت براندازی رژیم طرفدارِ آمریکای «حسنی مبارک» برپا شده بود، قیام سوریه علیه حاکمیتی است -تحت هدایت بشار اسد- که ضدامپریالیست تلقی می‌شود. حتی در میان چپ‌گرایانی که همدلی بسیار اندکی با بشار اسد دارند، دشمنی رتوریک آمریکا با رژیم سوریه، و اینکه بشار اسد از روز نخستِ قیام، اپوزیسون را به مثابه نیروهایی حامی امپریالبیست قلمداد کرده است، تاثیرات نامتجانس عمیقی بر جای گذاشته است.

در چنین بستری، ضروری است که حقایقی پایه‌ای درباره‌ی وضعیت واقعی سوریه ملاک داوری قرار گیرد. نخستین حقیقت آن است که قیام سوریه بخش اصیلی از قیام وسیع‌ترِ جهان عربی است؛ جنبشی برای دموکراسی و آزادی سیاسی، برای بازتوزیع ثروت، و علیه آن دسته از سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی‌ که تاثیری چنین ویرانگر بر حیات مردم سراسر دنیای عربی بر جای گذاشته‌اند. از زمانِ به قدرت رسیدنِ بشار اسد در سوریه تا کنون، سیاست‌های نولیبرالی ساختارهای نظام اقتصادی متمرکز پیشین را متحول ساخته‌اند. الگوی ریاضت اقتصادیِ تحمیل‌شده، هزینه‌های دولتیِ بهداشت و سلامت، آموزش، خدمات عمومی و تامین اجتماعی را به یک‌دهم آنچه پیش از آن بود فروکاسته است. حکومت در عین کاهش هزینه‌های اجتماعی و خدمات عمومی، برپایی مدارس، دانشگاه‌ها و بیمارستان‌های خصوصی را ترویج و گسترش داده است، که [در عمل] تنها ثروتمندان می‌توانند از [فواید] آنها برخوردار شوند. رشد سوداگری سودمحورانه در حوزه‌ی مسکن و پایان یافتنِ نظارت [دولتی] بر اجاره‌های مسکن، کارگران فقیر را به طور قابل انتظاری به حواشیِ فقر زده‌ی شهرها رانده است. در حالی‌که این نواحی محرومِ حاشیه‌ی شهرها، خود همزمان، از سیل هجوم مردم فقیرِ نواحی روستایی متورم شده‌ بودند؛ روستاییانی که قربانی ترکیبی از اثرات خشکسالی و پیامدهای سیاست‌های نولیبرالی [در حوزه‌ی کشاورزی و اقتصاد روستایی] بودند.

این عواملْ توضیح‌دهنده‌ی آنند که چرا انقلاب سوریه از همان آغاز نه از سوی طیف‌های تحصیل‌کرده‌ی طبقه‌ی متوسط، بلکه از سوی فرودستان روستایی و محرومان حواشی شهرها به پا شد. در فاز اولیه‌ی انقلاب، پیش از آنکه حاکمیت آن را اجبارا به فاز مسلحانه سوق دهد، گام‌های بسیار بزرگی در جهت گسترش شبکه‌های نظارت مردمی برداشته شد. کمیته‌های هماهنگ‌کننده‌ی محلی، شوراهای انقلابی منطقه‌ای و انبوهی از سازمان‌های برآمده از دل توده‌ها (از پایین) برپا شدند؛ همچنانکه تعداد بی‌شماری ایستگاه رادیویی، نشریات و روزنامه‌های انقلابی و شبکه‌های رسانه‌ایِ اجتماعی. سطح سازمان‌یافتگی مردمی در انقلاب سوریه بسیار فراتر از نمونه‌های مربوط به جنبش‌های انقلابیِ سایر کشورهای عربی بود.

در حالی‌که طی این دوره، اعتصابات کارگری مهمی به وقوع پیوست، یکی از ضعف‌های قیام سوریه از همان ابتدا فقدان سازمان‌های مستقل کارگری بود. و همچنان‌که سام کینگ بیان می‌کند، آن بخش شورش که بر روستاها متکی بود، از مختصات یک جنبش خالص طبقاتی به دور بود [فراطبقاتی بود].

انقلاب [سوریه] به طور انکار‌ناپذیری آشفته و متناقض است و به لحاظ ایدئولوژیک و [خاستگاه] اجتماعی بسیار متنوع و رنگارنگ است. با در نظر گرفتن تاریخ سوریه و منطقه، خیال‌پردازی اتوپیایی ‌می‌بود، اگر چیزی جز این را انتظار می‌داشتیم. با این وجود، اپوزیسیون سوریه به رغم همه‌ی‌ ضعف‌هایش، چنان شکاف‌ها و تَرَک‌هایی در پیکره‌ی سخت حاکمیت ایجاد کرده است که پیش از آن برای هیچ کس قابل تصور نبود. رژیم سوریه کنترل خود را بر پهنه‌های وسیعی از کشور از دست داده است، و تقریبا در همه‌ی نواحی تحت کنترلِ کنونیِ خود نیز با اعتراضات مسلحانه و مدنی مواجه است. اگر این وضعیت به سادگی تنها یک «مبارزه‌ی مردمی» است، می‌توان گفت گونه‌ی کاملا منحصر‌به‌فردی از یک وضعیت غیر انقلابی است.

این استدلال‌ها به معنای انکار آن نیست که انقلاب سوریه با مشکلات عظیمی روبرو است. با وجود اینکه نهادهای قیام مدنی همچنان برای بقای خود مبارزه می‌کنند، و به ویژه در نواحی جنوبی به طور فوق‌العاده‌ای دوام آورده‌اند، منطق رویاروییِ مسلحانه هزینه‌های سنگینی را بر آنان تحمیل کرده است. در مورد نقش اسلام‌گراهای متصل به القاعده بسیار اغراق‌ شده است، اما نقش آنها در نواحی شمالی و غربی کشور در حال افزایش است، که این پیش‌روی، اخیرا به کشمکش‌های حادی با انقلابیون منجر شده است.

بسیاری از قدرت‌های بیرونی در حال مداخله‌گری در رویدادهای سوریه هستند و می‌کوشند مسیر این منازعات را در جهت منافع خود شکل دهند و هدایت کنند: در یک سو روسیه، ایران و حزب‌الله، که در جانب رژیم سوریه ایستاده‌اند؛ و در سوی دیگر عربستان سعودی، قطر، ترکیه، و در حد کمتری آمریکا، که از بخش‌هایی از قوای شورشی حمایت می‌کنند. همه‌ی اینها به این معناست که تضمینی برای موفقیت انقلاب وجود ندارد. اگر تعریف شما از انقلاب چنان تنگ و محدود باشد که تنها شامل انقلاب‌های پیروزمند گردد، در این صورت بله، من هم تصدیق خواهم کرد که در سوریه انقلابی در جریان نیست. فقط این [دیدگاه] را به روس‌هایی که تصور می‌کردند در سال ۱۹۰۵ انقلابی را تجربه کرده‌اند نگویید.

سام کینگ تعریف طارق علی از انقلاب را نقل می‌کند. فارغ از پس‌زمینه‌ی این روایت، که از آن آگاه نیستم، باید بگویم که این تعریف برای منْ نوعی کلی‌گوییِ الگو وار و بی‌روح به نظر می‌رسد. من لنین و تروتسکی را ترجیح می‌دهم. لنین می‌گفت انقلاب زمانی رخ می‌دهد که «طبقات پایینی نخواهند به شیوه‌ی قدیمی زندگی کنند و طبقات بالایی نیز نتوانند [سلطه‌ی خود را] به شیوه‌ی قدیمی ادامه بدهند.» اینها دو ویژگی انکار‌ناپذیر حیات سیاسی امروزِ سوریه است.

تروتسکی با بیانی که ویژگی شاعرانه‌تری دارد گفته بود: «انقلاب پیش از هر چیزْ ورود نیرومند توده‌ها به قلمروی فرمان‌روایی بر سرنوشت خودشان است.» اکنون نزدیک سه سال است که میلیون‌ها سوری برای حکم‌رانی بر سرنوشت خودشان در حال نبرد هستند؛ آنها خون‌های‌شان،‌ زندگی‌های‌شان و عزیزان‌شان را داده‌اند، همچنان‌که شمار انبوهی از رفقای‌شان را. کمترین کاری که چپ غربی می‌تواند انجام دهد این است که همبستگی خود را با آنان اعلام کند.

* * *

متن بالا ترجمه‌ای‌ست از این مقاله: Debating Syria | Sam King and Corey Oakley | 17-Oct-2013 | Red Flag

 

یادداشت مترجم:

سوریه مغاکی است در دل تاریخ زنده‌ی ما؛‌ زخم گشوده‌ای‌ که ما را به داوری و یاوری می‌طلبد. سوریه همچنین کلیتی از آینده‌ی محتمل مبارزات ملت‌های دربند (به ویژه ملت‌های خاورمیانه) را پیش‌ِ روی ما ترسیم کرده است. اما پیچیدگی شرایطی که در سوریه‌ می‌گذرد چنان راه تحلیل را دشوار ساخته‌، که حتی بسیاری از فعالین و نیروهای سیاسی رادیکال هم از وسوسه‌ی روی‌برگرداندن یا از لغزیدن به سمت رویکردهای یک‌سویه برکنار نمی‌مانند.

در چنین بستری، متن فوق با خطاب قرار دادن نیروهای چپ و کمونیست، این پرسش‌‌ را پیش‌ می‌نهد که آیا روند ستیزها و منازعات جاری در سوریه در چارچوب مبارزات انقلابی قابل فهم است؟ آیا سوریه دستخوش شبح انقلاب شده است؟ در بطن این پرسش، از یک‌سو دعوت به مداخله‌گری نهفته است، [مداخله‌ای که -بنا به فرض - مضمون و شیوه‌های آن وابسته به پاسخ این پرسش است]؛ و از سوی دیگر، خود دعوتی است به تامل درباره‌ی مفهوم فرآیند انقلابی و ملزومات آن. [در وجه اخیر، می‌توان این پرسش را این گونه بسط داد: چگونه‌ می‌توان فرآیندی را بازشناسی کرد که رو به سوی تحولی رهایی‌بخش دارد؟ (فارغ از نتیجه‌ی نهایی آن، که هیچ‌گاه از پیش قابل ضمانت نیست)].

نویسنده‌ی پاره‌ی نخست این متن (سام کینگ) نیروهای مردمی درگیر در ستیزها و مبارزات سوریه را بسیار پراکنده می‌بیند و به رغم همدلی با مبارزات‌شان، افق رهایی‌بخشی برای این مبارزات قایل نیست. چون [از دید او] حریف با حمایت‌های وسیعی که از آن برخوردار است ، و بر بستر خطاها و نارسایی‌های نیروهای اپوزیسیون، تمام فضاهای تعیین‌کننده را تسخیر کرده است. او به درستی بر ضرورت فهم وضعیت بر مبنای تحلیل طبقاتی و اقتصاد سیاسی تاکید دارد. اما با این وجود، در نهایت [به نظر می‌رسد که] تنها انقلابی را شایسته‌ی حمایت از سوی نیروهای چپ می‌داند که توان برساختن قدرت مردمی و جایگزینی آن به جای قدرت مستقر را داشته باشد؛ در حالی‌که صورت مساله در اصل این است که چگونه می‌توان از دل شرایط واقعی جنبش‌های «ناخالص»، به تدریج چنان امکانی را متحقق ساخت. بنابراین به رغم نکات و دغدغه‌های ارزشمند موجود در تحلیل سام کینگ، سرانجام ناب‌گرایی نهفته در آن، انتخاب سیاسی برآمده از چنین منطقی را به سمت گونه‌ای نظاره‌ کردن انتقادی/انفعالی سوق می‌دهد. [در حالی‌که به آن بخش‌هایی از مردم که همچنان امید دارند و به مبارزه ادامه می‌دهند، نمی‌توان گفت به خانه‌هایتان برگردید؛ همچنان‌که نمی‌توان با اشاره به چشم‌انداز نهاییِ شکست، مبارزات آنها را نادیده گرفت و یا بی‌ثمر انگاشت.]

نویسنده‌ی پاره‌ی دوم متن (کوری اوکلی) علیه ناب‌گرایی نگاه الگو وار پاره‌ی نخست می‌شورد. او ضمن برشمردن زمینه‌های مادیِ شکل‌گیری و برپاییِ این قیام، به درستی بر بالقوه‌گی‌های جنبش انگشت می‌نهد. و نیز یادآور می‌شود که دوگانه‌ی انقلاب/غیر انقلاب، آن هم با درکی صلب از مفهوم انقلاب و فرآیند انقلابی، کمکی به فهم مساله‌ی سوریه نمی‌کند. اما او به رغم تاکید بر ماهیتِ «شدن» و ضرورت برساختن «امکان»، اهمیت شرایط و مناسبات عینی را در پروسه‌ی «برساختن امکان» کمرنگ می‌بیند. برای مثال به طور آشکاری موانع و خطرات موجود از ناحیه‌ی دخالت‌گری‌های امپریالیستی را کمرنگ می‌بیند، یا واگرایی‌ها و پراکندگی درونی اپوزیسیون را. او همچنین تحلیلی از دلایل شکست نسبی بخش‌های مترقی جنبش (شکستی که در نوشته‌ی سام کینگ به آن اشاره می‌رود)، و به طور کلی بن‌بستی که مبارزات مردم سوریه بدان دچار شده ارائه نمی‌دهد؛ دلایلی که هم می‌تواند خطوط کلی دخالت‌گری نیروهای چپ داخلی را ترسیم کند، و هم مسیر کلی همبستگی چپ جهانی را (که او به درستی خواستار آن است). به همین ترتیب او حتی تاکیدی بر ضرورت نقشه‌ی راهی که دستاوردهای مبارزه‌ی مردمی را ماندگار کند، یا ضمانتی حداقلی برای ارتقای سطح مبارزات فراهم کند، ارائه نمی‌دهد (فارغ از مختصات این نقشه‌ی راه)؛ از این نظر، دیدگاه او به نوعی مشمول همان نقدی می‌شود که سام کینگ کمی بالاتر بیان کرده بود: هدف شدنِ مبارزه، بدون اراده به پیروزی.

بنابراین آزمون سوریه ما را با این پرسش کلیدی روبرو می‌سازد که «اساسا وظیفه‌ی نیروهای کمونیست در مواجهه با این گونه موقعیت‌های پارادوکسیال [جنبش‌هایی ناتمام، چند لایه و با گرایش‌هایی متناقض] چیست؟». حداقل در مورد سوریه به نظر می‌رسد که فقدان پاسخی رسا به این پرسش که در قالب کنش‌هایی منسجم و مستمر تبلور بیابد، بیانگر آن است که چپ جهانی همچنان دچار آشفتگی نظری، پراکندگی سیاسی و ناتوانی عملی است. با این یادآوری که رویکرد چپ جهانی به موقعیت حاضر در سوریه، در کلیتِ خودْ شباهت‌های قابل توجهی دارد با رویکرد بخشی از چپ کمونیست ایرانی و جهانی به خیزش اعتراضی ۱۳۸۸ در ایران. و مهمتر اینکه، هر جنبش توده‌ای در آینده‌ی سیاسیِ کشورهایی نظیر ایران [از آنجا که تحت سیطره‌ی فضای سرکوب و خفقان، ظهور آن به دور از بسترسازی‌های سازمانی و گفتمانیِ رادیکال حادث می‌شود] بی‌گمان حامل مولفه‌های مشابهی با موقعیت قیامِ مردم سوریه خواهد بود. به بیان دیگر، در چنین جوامعی خطر استحاله و استهلاک جنبش‌های اعتراضی توده‌ای، و مصادره‌ و فروپاشی آنها از سوی نهادهای سلطه و نیروهای ارتجاعی، خطری عینی و دایمی است. بنابراین مساله‌ی چگونگی تدارک مبارزات سازمان‌یافته در جهت استقرار شکل بدیلی از قدرت مردمی، مساله‌ای بنیادی پیش روی نیروهای چپ است. گو اینکه پرداختنِ اصولی به آن، تنها در پراکسیسِ مبارزه امکان‌پذیر است.

به نظر می‌رسد اهمیت اصلی مقاله‌ی فوق (برای نیروهای کمونیست )، در برجسته‌سازی انضمامیِ چنین مسایل و پرسش‌‌هایی‌ست، نه لزوما در نوع پاسخ‌های دو نویسنده.

19 Jun 10:25

درآمد پزشکان تا 300 برابر درآمد پرستاران است

شهرزادنیوز:در حالی که تقاضا برای جذب پرستاران ایرانی از همه جای دنیا حدود یک و نیم برابر پرستاران شاغل در ایران است، حقوق پرستاران کشور همچنان کفاف زندگی شان را به درستی نمی‌دهد و با این که پزشک به اندازه یک پنجم پرستار در بیمارستان حضور ندارد اما بین100 تا300  برابر نسبت به پرستار دریافتی دارد. غضنفر میرزابیگی، رئیس کل سازمان نظام پرستاری،  در گفت‌وگو با ایلنا، این تفاوت درآمد را یکی از مهم‌ترین عوامل نارضایتی پرستاران دانسته و گفته است که در هیچ جای دنیا چنین وضعیتی حاکم نیست. به گفته وی، گله پرستاران از این است که وقتی آنان  پا به پای یک پزشک در عمل جراحی هستند و در پروتکل درمانی بیمار بیش از پزشک حضور دارند، چطور می‌شود که پزشک300  برابر پرستار دریافتی داشته باشد. میانگین کارانه یک پرستار در بیمارستان50 هزار تومان است در حالی که کارانه یک پزشک در‌‌ همان بیمارستان15  میلیون تومان است. وی افزود که تبعیض در پراخت‌ها، تصمیم‌گیری و جایگاه بزرگ‌ترین اعتراض پرستاران است و آن‌ها به خاطر وجود این تبعیض ها اذیت می شوند.