بوسیدمت. کوتاه اما با عشق. ممنوع اما با لذت.
بوسیدمت. هرچند ممنوع بود. هرچند کوتاه بود.
بوسیدمت. کوتاه اما با عشق. ممنوع اما با لذت.
بوسیدمت. هرچند ممنوع بود. هرچند کوتاه بود.
عزیز دلم
خیلی سخته که بهت بگم چه احساسی نسبت بهت دارم. برای همین همیشه دنبال راهی بودم که دوست داشتنم رو بهت ثابت کنم.
حتی اگه قدرت این رو داشتم که تمام آروزهات رو برآورده کنم، باز هم نمی تونستم ذره ای از کار هایی که برای من کردی رو جبران کنم.
چون
هر وقت که زندگیم به صورت مسخره ای عذاب آور بود، تنها کسی که آرومم می کرد، تو بودی.
هر وقت احساس تنهایی می کردم و دنبال آغوشی بودم، به تو پناه می آوردم.
هر زمانی که مشکلی داشتم، تو بودی که به دادم رسیدی. به بودنت بدجوری عادت کرده ام. حتی تصور اینکه کنارم نباشی برام سخته.
متن بالا ترجمه ای آزاد است از ترانه ی "I Reach For You" که توسط Marc Anthony اجرا شده. سه سال پیش وقتی در بدترین شرایط روحی قرار داشتم،فقط "او" بود که همیشه کنارم بود. یا شاید فکر می کردم که هست! در تمام آن مدت، هر روز و روزی صد بار این آهنگ را به یاد "او" گوش می دادم.
هر هدیه یا پاداشی، صرفا به یک هدف داده می شود: خوشحال کردن یک نفر. اما هستند هدیه هایی که نا خواسته آیینه دق می شوند. دو بلیط مجانی برای سینما، پاداش من بود به عنوان کارمند نمونه ماه. بلیط ها اما شش ماه خاک خوردند و از توی کیف پول به روی داشبورد ماشین، و از آنجا به کاسه ی روی میز ناهار خوری جا به جا شدند. شش ماه طول کشید تا قبول کنم بلیط سینما آن هم برای دو نفر به درد من نمی خورد.
بلیط ها را گذاشتم توی کشوی اول از بالا، کنار گوشی اچ تی سی، یک سوتین نارنجی پاره، چند کاندوم که تاریخ مصرفشان به زودی تمام می شود و چند عکس قدیمی. کشوی اول از بالا مخصوص آت و آشغال هایی است که به دردم نمی خورند. تمام چیز هایی که به نحوی گذشته ام را یاد آوری می کنند. بعد از شش ماه بلاتکلیفی، بلیط ها هم سر از کشوی اول در آوردند.
زندگی که پر از درد باشد، حتی هدیه ای می بایست خوشحالم کند، تنهایی نکبت باری را که هر روز سعی می کنم پشت یک لبخندی مصنوعی، بوی بربری تاچ و موهای دم اسبی ام پنهان کنم، مثل یک سیلی محکم به صورتم می کوبد تا یادم نرود چه بر من گذشته.