Shared posts

02 Dec 05:59

شروع

by safaralimansouri
نمیدانم شما آخرین برگ راخوانده اید یا نه شاید هم اسمش آخرین برگ سبز باشد درست یادم نیست حدود چهل سال پیش آنراخوانده ام قصه دخترکی است سخت مریض و نومید که در تختخوابش روبروی پنجره مشرف به حیاط خانه خوابیده و بوته گلی که روزهای آخر پاییز را میگذراند تماشا میکند او ابتدا تصور کرده وسپس یقین پیدا میکند که با افتادن هر برگ یک روز به مرگ نزدیکتر شده و با افتادن آخرین برگ میمیرد از قضا پیرمرد نقاشی که در همسایگی آنهاست به این باور دخترک پی برده و در فکر چاره ای برای اوست . پیر مرد سالها نقاشی کرده وروزگار را بسختی گذرانده است .در طی این سالها او منتظر روزی بوده است که یک شاهکار نقاشی به وجود آورده وقابلیت ذاتی خودش را به دیگران که او را با حقارت مینگریسته اند ثابت کند اما هیچ وقت موفق به اینکار نشدهاست.                روزهای آخر پاییز است و برگها در شرف ریختن تا اینکه فقط یک برگ روی بوته گل مانده و دخترک مریض وناامید منتظر افتادن آن برگ و مرگ خود. نقاش پیر شب درمیان تاریکی و طوفان و سرما به حیاط رفته و روی دیوار مقابل آخرین برگ   تصویر یک برگ را میکشد وهمان شب بر اثر شدت سرما در کنار همان دیوار میمیرد. دخترک صبح که هوا روشن میشود درکمال حیرت میبیند که آخرین برگ علیرغم طوفان شدید شب قبل هنوز روی بوته گل مانده و زیبا تر از گذشته خود نمایی میکند دخترک میپندارد که خدا نمیخواهد او بمیرد وتلاش کرده وسرانجام خوب میشود ونقاش پیر فقیر میمیرد بدون اینکه ببیند چه شاهکار بزرگی خلق کرده است.          همه ما منتظر روزی هستیم که بزرگترین شاهکار زندگیمان را خلق کنیم اما نمیدانیم که با محبت و نوع دوستی هر روز میتوانیم خالق شاهکاری باشیم.

02 Dec 05:59

شعر

by safaralimansouri

 

سلام           همان طور که در مطلب قبلی گفتم در جهت دستیابی به رویای خلق یک شاهکار بی بدیل شعر هم گفته ام و برای اینکه شما هم بدانید که چرا موفق نبوده ام یکی از آنهارا برایتان مینویسم هرچند این شعر مربوط به خیلی سالهای قبل میباشد اما فرقی نمیکند چون در خلال این مدت حتی یک قدم هم به جلو برنداشته ام. قبل از آن معنی دو کلمه محلی را بدانید بد نیست (چیله) با کسر حروف چ و ل وسکون ی و ه یعنی کج وکنایه از ناراستی و(طیله) برهمان وزن یعنی با کسر حروف اول وسوم وسکون حروف دوم وچهارم به معنای طویله میباشند .  

شاعری دیدم  که شعرش چیله بود                           بیت او مانند یک میخ طیله بود

گفتم ای شاعر که شعرت چیله است                         بیت تو مانند یک میخ طیله است  

تو چه کردی که چنین چیله شدی                             شاعر شعری چومیخ طیله شدی

گفت اول شعر من چیله نبود                                   بیت من مانند میخ طیله نبود 

لیک در این روزگار چیلگی                                        روزگار چیلگی میخ طیلگی

لاجرم هی شعر من هم چیله شد                              تا که بیتم مثل یک میخ طیله شد

16 Oct 13:03

می‌فرمايند خيلی وقته نمی‌بينيمتون

by noreply@blogger.com (Homayoun Kheyri)
حالا آدم چقدر با خودش کلنجار برود که نگو نگو. بابا اين اشکال جدی‌ست که از حجب و حيای آدم‌ها استفاده کنید بعد سواری بگیرید. درايتی هم در کار نيست، يعنی اگر درايت بود آدم خودش می‌آمد دم در اتاق‌تان و به پای‌تان می‌افتاد که من يکی را به شاگردی قبول کنيد و هر چقدر از رمز و رموز درايت می‌دانيد به من هم بیاموزيد. ولی خوب نيست. اين کار شما سواری گرفتن از مردم به دليل شرم‌شان است که نمی‌گويند عزيز جان اگر به سواری دادن باشد که شما اصولن زمينه‌اش را بيشتر داريد.

يک گروه آدم باسواد و درس خوانده سوار اتوبوس محل کارشان شده‌اند که بعد از یک بازديد گروهی برگردند سر کار. يکی از ماشين‌های سواری محل کار هم آمده و دارد همزمان برمی‌گردد. راننده‌اش می‌گويد اگر کسی دوست دارد به جای اتوبوس با سواری برگردد ماشين من جا دارد. حضرات روی صندلی جلوی اتوبوس نشسته‌اند، مثلن جای خوب اتوبوس. اين را بعد فهميديم. فی‌الفور پياده شده‌اند که با ماشين سواری برگردند. دو تا آدم ديگر که تازه سوار اتوبوس شده بودند رفته‌اند نشسته‌اند روی همان صندلی‌های خالی شده جلوی اتوبوس. آن پايين راننده سواری متوجه شده که ماشينش برای مسافرانی که با اتوبوس آمده‌اند و اسم‌شان هم نوشته شده بيمه ندارد و اگر ناخن کسی بشکند بعد مکافات دارند که تو به چه حقی مسافر اتوبوس را سوار ماشينت کردی و کی حوصله سوال و جواب دارد. با عذرخواهی می‌گويد که بايد برگرديد سوار اتوبوس بشويد. اين‌ها برگشته‌اند سوار بشوند بعد همان جلوی همان دو تا صندلی قبلی که حالا دو تا آدم ديگر نشسته‌اند سيخ ايستاده‌اند و زل زده‌اند به آن‌ها. راننده می‌گوید خوب چرا اينجا ايستاده‌ايد؟ برويد بنشينید که برويم. اين‌ها همينطور تکان نمی‌خورند و چشم هم برنمی‌دارند از آن دو تايی که روی صندلی‌ها نشسته‌اند. لبخند هم می‌زنند. باقی سرنشینان اتوبوس هم يکی يکی با دست علامت می‌دهند که ايناها اينجا و آنجا صندلی خالی هست، باز اين‌ها ايستاده‌اند به زل زدن. دست آخر يکی معما را حل می‌کند که اين‌ها صندلی قبلی خودشان را می‌خواهند. دو تا استراليايی از روی صندلی‌ها بلند می‌شوند که اين دو تا بگيرند بنشينند سر جايی که خودشان به هوای جای بهتر رهای‌شان کرده بودند حالا آن يکی که وصال نداد بيايند همان جای قبلی را اعاده کنند. اين هم محقق وطنی! چی دارد ياد مردم بدهد؟ توی دانشگاه چی از زير دست اين بیرون می‌آيد؟ دانشگاه هيچ، در و همسايه و مدير مدرسه بچه‌شان و باقی ملت که اين ور چنين آدم‌هايی را نديده‌اند. همين‌ها می‌شوند کارشناس جامعه. خوب آدم می‌بيندتان که سوار ديگران می‌شويد.

يک آدمی قرار گذاشته يک روزهايی بيايد نهار بخورد باهاتان. می‌روید توی آشپزخانه‌ای که ميز و صندلی هست و برای آدم‌های يک گروه مشخصی درست شده که خوردنی‌های‌شان و ليوان و خرت و پرت‌های‌شان را بگذارند همانجا. غذايش که تمام می‌شود توی وسايل اين و آن می‌گردد که چای کيسه‌ای پيدا کند چون قهوه و چای کيسه‌ای شما را نمی‌پسندد. خوب نپسند. دليل ندارد به وسايل ديگران که نمی‌شناسی‌شان دست بزنی. چای نخوری که نمی‌ميری. دوباره دفعه بعد همين داستان. بار بعدی هم همين داستان. می‌روی یک بسته از همان چای مورد نظر حضرتش را می‌خری که دست به اموال مردم نزند. اينبار يکی تازه را می‌خواهد امتحان کند که اگر خوب بود برود از همان بخرد. بسته بيست‌تايی‌اش را می‌دهند 5 دلار. فقط هم برای نخست‌وزير استراليا و ملکه بريتانيا درست نمی‌کنند. هر مغازه‌ای بروی هست همان 5 دلار. بعد که از سر استيصال می‌گوييد فلانی اين وسايل ديگران است و اخلاقی نيست که دست بزنی خوب است چی بگوید؟ بابا حالا ده سنت می‌گذارم روی ميز. اين جناب قرار است کارشناس شاخ غول شکستن بشود بعد عقلش پاره سنگ برمی‌دارد. خوب سواری می‌خوری آدم حواسش هست. اين حجب ما معنی‌اش درايت شما نيست که. عوارضش که نمی‌شود سواری خوردن شما. بعد می‌فرمايند خيلی وقته نمی‌بينيمتون.
11 Oct 17:30

خودداری از صدور حکم به مجازات حبس به ویژه در مورد زنان ، نوجوانان و اطفال

تاریخ تصویب : 1378/07/19
11 Oct 17:05

طلبۀ همداني

by rezababaei

در یکی از سال‌های جنگ، من و حدود 200 بسیجی در یکی از پادگان‌های اندیمشک، نیروی ذخیره برای عملیات‌ احتمالی بودیم. هیچ کاری در پادگان نداشتیم، جز صبر و انتظار. داخل پادگان یک طلبۀ همدانی بود که نماز جماعت برگزار می‌کرد و شب‌ها بعد از نماز مغرب و عشاء، برای ما سخنرانی می‌کرد. یک روز، من و دوستم در محوطۀ پادگان قدم می‌زدیم که این طلبۀ همدانی که مقداری هم با ما صمیمی بود، به سمت ما آمد و بعد از کمی خوش و بش، گفت: از من بپرسید تقوا چیست. گفتیم: یعنی الان می‌خواهی همین‌جا، زیر این آفتاب سوزان، برای ما سخنرانی کنی؟ گفت: نه. فقط سؤالی که گفتم، تکرار کنید. ما هم پرسیدیم تقوا چیست. طلبۀ شوخ‌طبع و شیرین‌زبان همدانی، از ما جدا شد و رفت.
شب، بعد از نماز، حاج‌آقا برای سخنرانی بلند شد و بعد از مقدمه‌ای کوتاه گفت: «امروز در حیاط پادگان قدم می‌زدم که دو تن از عزیزان بسیجی، جلو من را گرفتند و پرسیدند: حاج‌‌آقا تقوا چیست؟ تصمیم گرفتم پاسخ این عزیزان را امشب در سخنرانی بدهم.» بعد شروع کرد به توضیح دادن دربارۀ معنای لغوی تقوا و معنای اصطلاحی آن در قرآن و روایات و ...
بعد از نماز، سر سفرۀ شام، رفتم سراغ حاج‌آقا و گفتم: احسنت. حاج‌آقا خندید و گفت: امروز هر چه فکر کردم دربارۀ چه موضوعی سخنرانی کنم که تکراری نباشد، چیزی به عقلم نرسید. بالاخره تصمیم گرفتم دربارۀ تقوا حرف بزنم، ولی یادم آمد که قبلا چند بار دربارۀ تقوا سخنرانی کرده‌ام. با خودم گفتم اگر پیش از سخنرانی، کسی از من بپرسد تقوا چیست، بهانۀ خوبی است که دوباره امشب به موضوع تقوا برگردم. برای همین، از شما خواستم که از من بپرسید تقوا چیست. گفتم: آره. متوجه شدم. انشالله زودتر عملیات شروع بشود و ما از این پادگان برویم تا شما هم مخاطب‌های جدید پیدا کنید و هر چه برای‌شان بگویید، تازه باشد.
حکایت بسیاری از سخنرانان و نویسندگان ما، همین است. آنچه را که بلدند دائما تکرار می‌کنند و گاهی هم برای توجیه تکرارهای بیهوده و ملال‌آورشان، علت‌تراشی کرده، آن را پاسخ به پرسش‌ها و دغدغه‌های جامعه! می‌خوانند.

08 Oct 08:35

تعطيلي شنبه‌ها به جای پنجشنبه در قشم

by info@fararu.com
مديرعامل سازمان منطقه آزاد قشم گفت: تعطيلي شنبه ها به جاي پنجشنبه ها در منطقه آزاد قشم در راستاي ايجاد زيرساخت ها و افزايش شرايط تعاملات و تبادلات اقتصادي فعالان اقتصادي اين منطقه با كشورهاي خارجي انجام شده است.
08 Oct 04:39

شرف المکان بالمکین!

by tabssareh

وکلایی که غلام تقدم منافع خویش می شوند

شرف المکان بالمکین!


حدود یک سال پیش، با معرفی یکی از اساتید بزرگوارم  مجموعه مصاحبه های تخصصی در باب وکالت را در قالب پیش نویس کتابی به انتشاراتی تحویل دادم. مدیر انتشارات نیز از جمله وکلای جوانِ خانم بودند. مدتی بعد، از دفتر وکالت ایشان با من تماس گرفتند و گفتند جهت انعقاد قرارداد انتشار کتاب به آنجا بروم.

بعد از مراجعه به دفتر وکالت یا محل انتشارات، قراردادی را امضا نمودم که علارغم میل باطنی ام، هیچ مزیت مادی برایم نداشت. بر این اساس کل مزایای مادی  ناشی از چاپ کتاب برای انتشارات بود و در عوض این انتشارات منت گذاشته و تنها کتاب را برایم چاپ می کرد. به دلیل تعهدم به وکلای گرانقدری که وقتشان را گرفته و مصاحبه های طولانی را با آنها انجام دادم، قبول کردم. 

بعد از گذشت چند ماه، خانم جوان ِ وکیل به من زنگ زد. ایشان فرمودند چاپ کتاب به دلیل فقدان منابع مالی از طرف ایشان، غیر قابل چاپ است و من باید خود، هزینه های چاپ این کتاب را (برخلاف قرارداد) متقبل شوم. به دلایل مختلفی این پیشنهاد را نپذیرفتم.

اطاله مطلب ننمایم، این وکیل جوانِ خانم که در تقدم انصاف و نفع شخصی، غلام منافع خویش شد، علاوه بر این که از انتشار کتاب خودداری نمود، از ارائه نسخه قرارداد به من هم امتناع کرد. جالب اینجاست که شرط بر هم زدن قرارداد ما پرداختن مبلغ اندکی از سوی من به انتشارات شد که بابت مقدمات انجام چاپ از سوی انتشارات خرج شده بود!

مراد از عمومی کردن این موضوع انبوهی از درد است که اذعان می دارد دانشکده های حقوق، انسان های قانونمدار را تربیت نمی کند، چنین وکلایی، اندک آبروی شغل شریف وکالت را نیز به سیاهی و بدنامی می کشند و اندکی شرم به خود راه نمی دهند. از این رو یاد آن عبارتی افتادم که در انتخابات کانون وکلای مرکز، آقای دکتر ولویون در باب چنین وکلایی متذکر شد: شرف المکان بالمکین.

07 Oct 04:40

5-31

by insoo

می‌شود جایگزین اسم نشوی، لطفاً؟!

 

یکم- از دوره راهنمایی که تازه کتاب عربی در بین مابقی کتاب‌هایمان جا خوش کرد؛ به تدریج یاد گرفتیم ضمایر از آن تعدادِ حداقلیِ شش‌تاییِ زبانِ فارسی، با کیفیت‌هایی دیگر می‌تواند تا ۱۴تا هم پیش برود. آن اوایل، بسیار برایم دشوار بود که فعل «ذهب» را با ۱۴حالت مختلف صرف کنم. از سویی، با توجه به افسانه‌ها و اسطوره‌هایی که از اول ابتدایی درباره برتری و پادشاهی زبان فارسی در گوش‌مان خوانده بودند با تحکم و تعصب به شش‌تایی بودن ضمایر فارسی افتخار می‌کردم.

دوم- واقع مطلب آن است که، زبان فارسی جنسیت ضمایر را به بند کفشش هم حساب نمی‌کند و تمام‌قد قائل به تساوی مونث و مذکر است. درست همین‌جاست که بسیاری از ادیبان و پژوهشگران سال‌هاست که خرخره‌شان را جویده‌اند که آیا در فلان غزل سعدی، حافظ، مولانا و الخ مقصودِ اساتید، معشوقِ مونث بوده یا مذکر؟ یا اصلاً معشوقی الاهی؟! و آخر سر هم به نتیجه‌ای نرسیده‌اند و با صلواتی ختم جلسه را اعلام کرده‌اند. به همین‌جهت، در این سال‌ها، کم نبوده‌اند خوانندگان پاپی که از این قابلیت زبان فارسی سود جسته‌اند و برای گرفتنِ مجوز، ترانه‌هایشان را به پیشگاه ائمه تقدیم کرده‌اند؛ ترانه‌هایی که با کوچک‌ترین تأملی پرده از رخسارشان می‌افتد و معشوقی با هیبت امروزی از پس‌شان عیان می‌شود.

 سوم- از وقتی‌که در رابطه با اطرافیانم چند پهلو بودن زبان فارسی ماحصلی جز سوءبرداشت‌های نادرست نداشت، به مرور یخِ غرور پیشین هم برایم آب شد. حال، این قابلیت را هنگامی که کنار خصیصه چندپهلو و با کنایه حرف زدن ایرانی‌ها بگذاریم، جنس‌مان جور می‌شود. هر کدام از ما دست‌کم با إس‌إم‌إس، کامنت، ایمیل و حتی صحبت‌های رو در رویی مواجه شده‌ایم که در برخورد نخست از خواندن و شنیدنش برآشفته‌ایم و حتی باعث کینه‌ها و قهرهای چندین و چند ساله شده است.

چهارم- القصه، واقعاً خسته و منزجر شده‌ام از ضمائر و جملات چندپهلو و ایهام‌دار: رک فحش بدهیم، رک نقد کنیم، رک دوست داشته باشیم، رک متنفر باشیم، رک نظر بدهیم. خیلی جاها به جای استفاده از ضمایر منفصلی که قرار است جایگزین اسم شوند، از خود اسم‌ها استفاده کنیم، منظورمان را پوست‌کنده در بشقاب مخاطب بگذاریم تا آن‌گونه که باید، صرف کند؛ نه آنکه هر ادویه‌ای دم دست‌مان رسید اضافه کنیم و طرف مقابل‌مان نفهمد چه خورده است و بدتر از آن خودمان هم نفهمیم چه به خوردش داده‌ایم.

05 Oct 19:05

Tall Infographics

'Big Data' doesn't just mean increasing the font size.
03 Oct 06:35

شماره ده

by kerekhti

امین می‌گفت بار سوم یا چهارم مامان گوشی را برداشت. گریه می‌کرد و صدای قرآن شنیده می‌شد. بعد از چند بار سعی مامان برای حرف زدن در حال گریه، امین متوجه حرفش شد. حسین آقا مرد. امین می‌گفت پیش خودم فکر کردم که این عموی ما بیچاره چقدر بدشانس است، یک بار قبلن هم حدود نه سال پیش مریضی سختی گرفت و فوت کرد، حالا بعد از نه سال دوباره خانواده را عزادار کرده.

داشت به این‌ها فکر می‌کرد که مامان توضیح داد حسین آقا برادر شوهر خاله‌ام را می‌گوید. به امین گفت تو احتمالن او را ندیده‌ای. امین پرسید خودت چی؟ مامان گفت سه چهار بار، پراکنده، در عروسی‌ها. امین پرسید پس چرا اینطور گریه می‌کنی؟ مامان گفت، خیلی جوان بود، زنش دارد خودش را می‌کشد از گریه، گفت همه همینطور گریه می‌کنند، برو خدا را شکر کن که من تازه زیر میانگینم، می‌خواستم اوج بگیرم که تو زنگ زدی.

.

چند سال پیش، درسی برداشته بودم به اسم شبکه‌های پیچیده یا یک همچین چیزی. مرجعش کتابی با عنوان بی‌نظمی و آشوب بود. کتاب از همان اول طوفانی شروع کرده بود و حجت را بر خواننده تمام کرده بود، حرفش این بود که زیاد سفت نگیرید، همه چیز دیر یا زود سنکرون (هماهنگ) می‌شود. با چند مثال ساده شروع کرده بود:  دوره تناوب آونگ‌هایی که به یک دیوار وصلند، یا صدای جیرجیرک‌هایی که در یک محل مشغول آواز خواندنند، کرم‌های شبرنگ که یک‌ جا جمع شده‌اند. بعد مثال‌ها را پیچیده‌تر کرده بود و به جاهای جالبی رسیده بود، مثلن یادم است یکی از مثال‌ها شروع عادت ماهانه دخترهایی بود که در یک خوابگاه زندگی می‌کنند. بعد کتاب وارد مسائل عاطفی شد که خوشبختانه یادش آمد بحث قرار است علمی باشد و به اجبار خودش را جمع و جور کرده بود.

امروز که در صف خرید یک پایم را برای استراحت بالا نگه داشته بودم و با یک پا ایستاده بودم این‌ها یادم افتاد. چند وقت است اینطور عادت کرده‌ام ولی نمی‌دانستم از کجا شروع شده. حالا یادم افتاد طوطیمان عادت داشت روی یک پا بایستد و چرت بزند. به یادش با دهان صدای اسمس موبایل نوکیا درآوردم که خوشبختانه خوب هم از آب در آمد.

03 Oct 04:51

مطلب آزمایشی ۱ فقط به کاربران ادمین نمایش داده میشه :)

by khodeman
Mansoori66

چه قدرم آزمایشی موند و مخفی :)

مطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندی مطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندیمطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندیمطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندی مطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندی مطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندی مطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندی مطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندی مطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندیمطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندیمطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندی مطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندی مطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندی مطلب آزمایشی برای روزنامه نگاری شروندی

03 Oct 04:49

حكايت

by ghazveh
بختت نه سپید است و نصيبت نه سیاهی

محکوم به مرگي چه بخواهی چه نخواهی

کو عشق که ما را برساند به رسیدن

کو تیغ که ما را برهاند ز تباهی

آبی به شهیدان عطشناک نداديم

مردند لب شط فرات آن همه ماهی

ای کشته ترحّم کن و ای تشنه تبسّم

ای ناله شهادت شو و ای گریه گواهی

سنگم بزن ای دوست، دلم میکده اوست

ما را بشکن آینه ي ماست الهی

آن سوتر از این غمکده دریای وصالی ست

عاشق شو و فارغ شو و سالک شو و راهی

درویشی ما سلطنت ماست، اگرچه!

دنیاست گدایی که رسیده ست به شاهی
02 Oct 15:53

دولت‌پرستان همیشه زنده‌اند

by حسن

بخش بزرگی از بزرگان و توده‌های مردمی جریان اصولگرا در ۸ سال اخیر نشان دادند که بیش از آنکه اصول، ارزش‌ها، دین و اخلاق برای‌شان مهم باشد، قایل به اصالت قدرت، منافع جریانی، و روکم‌کنی از مخالفان و منتقدان هستند. دولت احمدی‌نژاد تمام شده است. احمدی‌نژادپرستی هم البته تا حدود بسیار زیادی از میان رفته است. اما اشتباه است اگر گمان کنیم دولت‌پرستی و کنار نهادن ارزش‌های اخلاقی و انسانی و اسلامی برای دفاع از همه اقدامات دولت به پایان رسیده است.

همه چیز بسیار زودتر از آنچه فکر می‌کردیم آغاز شده است. گروهی تندخویی و بی‌نزاکتی سیاسی را عزت می‌دانند و تماس تلفنی رییس جمهور ایران با رییس ایالات متحده را از دست رفتن عزت می‌خوانند و نگران «برند»ی هستند که سال‌ها برای آن زحمت کشیده‌اند و نفی هولوکاست را جزء مقدسات قرار داده‌اند و عده‌ای دیگر کوچک‌ترین انتقاد به دولت را برنمی‌تابند و به سنت مألوف رسانه‌های مشت‌گرا، منتقدان را تار و مار می‌کنند.

بسیج دانشجویی دانشگاه تهران، نامه‌ای درباره مذاکره با امریکا خطاب به حسن روحانی رییس جمهور ایران منتشر کرده و در بخشی از آن اینچنین نوشته است: «تضاد انقلاب اسلامی ایران با آمریکا نه بر سر پرونده هسته‌ای و نه بر سر تسخیر یک سفارتخانه، بلکه تضادی ماهوی است و مردم ایران از سال ۵۷ تصمیم گرفته‌اند که کدخدایی جز «الله» را برنتابند و زیر یوغ امریکا نباشند.»

در این میان سایت آینده‌آنلاین که در زمان دولت احمدی‌نژاد جدی‌ترین انتقادها را به دولتمردان وارد می‌کرد، مطلبی با تیتر «تعبیر موهن درباره خداوند متعال در نامه بسیج دانشجویی تهران به روحانی» منتشر کرده است. کدام تعبیر موهن؟ اینکه بسیج دانشجویی دانشگاه تهران درباره خدا از توصیف کدخدا استفاده کرده است، برای آینده‌آنلاینی‌ها تعبیر است.

آیا این تیتر و اینگونه از میدان به در کردن منتقدانی که به رییس جمهور نامه می‌نویسند و انتقادها و مخالفت‌های خویش را منتشر می‌کنند، می‌تواند جز دولت‌پرستی معنایی داشته باشد؟ و آیا حقیقتا آینده‌آنلاین در این مطلب نگران کدخدا خوانده شدن خدا بوده است یا خواسته با استفاده ابزاری از حساسیت‌های جامعه، منتقدان رییس جمهور را زیر فشار قرار دهد؟ آیا آینده‌آنلاین در زمان دولت تدبیر و امید، می‌خواهد نقش کیهان و رجانیوز در دولت عدالت و مهرورزی را بازی کند؟ من از همین امروز خسته‌نباشید می‌گویم.

01 Oct 05:28

کی به کی زنگ زد؟ حسن به حسین؟ یا حسین به حسن؟

by حجت قندی
در تاریخ ایران، گره سیاست خارجی به مسائل اقتصادی هیچ وقت تا به این حد محکم نبوده و سیاست خارجی هم هیچگاه به رابطه با یک کشور (امریکا) تا این حد وابسته نشده است. باز گردن این گره سیاست خارجی و رابطه با امریکا هم هیچوقت آسان نبوده، ولی با تحولات اخیر امید کسانی مثل من که این رابطه را به نفع دو طرف می بینند افزایش بسیاری پیدا کرده است. مرکز تغییر و تحولات اخیر هم همان مکالمه تلفنی معروف (به قولی) حسین با حسن و یا حسن به حسین است. اما از عقب ماندگی سیاسی در میان ما همین بس که بحث اصلی دور این مسئله می چرخد که چه کسی به چه کسی زنگ زد. در حالیکه تمرکز بحث باید بر این باشد که چه بده بستانی (که نفع دو طرف را شامل می شود) امکان موففیت دارد و چه بده بستانی مسائل و مشکلات کنونی را از روبروی اقتصاد ایران برمی دارد. 

اما اگر هنوز هم ذهنتان مشغول این سوال است که بالاخره چه کسی زنگ زد، نظر من این است که ممکن است هر دو طرف ماجرا راست گفته باشند. یعنی هر دو طرف تصور کنند که طرف مقابل متقاضی این صحبت بوده است. دوباره می گویم که این فقط یک حدس است. دلیلش هم این است که تلفنی در این سطح به ناگهان و با شماره گیری مثلا حسین شروع نمی شود. قبل از آنکه حسن و حسین بخواهند حرف بزنند، احتمالا جواد و جان بایستی هماهنگی های لازم را انجام می داده اند. اما حتی قبل از آن در یکی دو سطح پائینتر، دو نفر از دو طرف (می توانید اسم آنها را جعفر و جفری بگذارید) در جایی با همدیگر قهوه می خورده اند. این  همان سطحی از رابطه است که همیشه برقرار بوده است. مکالمه خیالی این دوطرف می توانسته این گونه باشد:

جف به جعفر: خیلی بد شد حسن نیومد دیدار حسین ها. تو مهمونی ناهار رو می گم.
جعفر: آره. ولی اونجا مشروب سرو می شد، حسن آقا محدودیت مذهبی داشتن.
جف: حالا چه کنیم که این یخه باز شه، بالاخره اگه بخوایم بعدا مذاکره کنیم این مذاکره ها نیاز به این مقدمه داره که انگار دو طرف در سطح بالا با هم یک حرفهایی زدند.
جعفر: حالا نمی شه نامه بفرسن دوباره.
جف: نامه انقدر سرو صدا نمی کنه. بعد کی به کی بنویسه و اینها.
جعفر: تلفن هم شاید بد نباشه.
جف: تلفن خیلی فکر عالی است. فکر کنم ما بخوایم تلفن بزنیم.

جف و جعفر به دیدار جواد و جان می روند:

جف به جان (و همزمان جعفر به جواد): ببین اینا می خوان تلفنی صحبت کنند. می شه به نظرت؟
جان به جف ( و همزمان جواد به جعفر): اجازه بدین من با رئیس جمهور صحبت کنم.

جان و جواد به دیدن حسن و حسین می رن. حسن و حسین جواب شون بله ست.

جان و جواد به جف و جعفر زنگ می زنن که آقا زود باشین تا تنور داغه بچسبونین.

همون روز حسین به حسن زنگ می زنه.

نتیجه اخلاقی داستان این است که دو تا رئیس جمهور مثل من و شما به هم زنگ نمی زنند. گاهی بی معنی است که بگوییم چه کسی گام اول را برداشته است. مسئله بسیار مهمتر این است که دوطرف بتوانند طی یک بازی برد-برد هرکدام یک امتیاز به طرف مقابل بدهد و ده امتیاز بگیرد. باید بحث بر سر مذاکره بعدی باشد نه چگونگی آغاز یک تلفن. 

 
27 Sep 12:18

یک نکته درباره ازدواج با فرزندخوانده

by م.

این روزها بحث درباره امکان ازدواج با فرزندخوانده بالا گرفته است. در افواه می‌گویند قانون به این ازدواج اجازه داده است. اما صورت صحیح‌تر آن است که در طرح راجع به فرزندخواندگی، این ازدواج ممنوع نشده است. مشکل از کجا می‌خیزد؟


عموم فقها معتقدند صرف پذیرش دختری به فرزندخواندگی بین او و پدر ایجاد محرمیت نمی‌کند. این یکی از اصلی‌ترین چالش‌های فرزندخواندگی برای شریعت‌مداران است. نمی‌توان دختری را به فرزندی گرفت و با پدرخوانده مثل نامحرم برخورد کند، در مقابلش حجاب بگیرد و تماس نداشته باشد. و به عکس، همین امر در مورد پسرخوانده و مادرخوانده نیز برقرار است.


برای آن چه چاره‌ای هست؟ فقها پیشنهاد می‌کنند فرزندخوانده در سن شیرخوارگی به فرزندخواندگی قبول شود و به وسیله شیر دادن توسط یکی از زن‌های خانواده بین او و مادر یا پدر ایجاد محرمیت شود. اما اگر کسی در سن شیرخوارگی نباشد چه؟ راه حل چیست؟ اینجاست که پای کلاه شرعی به میان می‌آید. اگر دختر باشد می‌توان تا سن ازدواج بین و او پدرخوانده اش صیغه محرمیت (ازدواج موقت، متعه) خواند! هر چند این راه حل تنها تا ازدواج دختر می‌پاید، اما می‌تواند نزدیک به دو دهه زندگی معمولی دختر در خانه پدرخوانده را تضمین کند.


من قصه را این گونه می‌خوانم، هیچ عقده ادیپی در قانون‌گذار نیست. مسئله کلاه شرعی و راه گریز است. کوشش‌ها را باید متمرکز جایی دیگر کرد. می‌توان یکسره منکر هنجارهای شریعت شد، اما یک حقوق‌دان در مقام وضع قانون نمی‌تواند و نباید ارزش‌ها و خصلت‌های فرهنگی جامعه هدف را نادیده بگیرد. خصوصا در بحثی مثل محرمیت که در پیوند با مقوله صد در صد تاریخی و غیردینی ناموس، جایگاهی فراتر از یک هنجار مذهبی در ایران دارد.


اینجای قصه را داشته باشید. مرحوم صادقی تهرانی، فقیهی که  در نوروز 90 و در سکوت خبری درگذشت، از معترضین متدولوژی رایج استنباط احکام فقهی بود. او به چنبره تفکر یونانی بر استنباط فقهی سر فرود نیاورد. به باور صادقی تهرانی، استفاده افراطی از منطق صوری ارسطویی اداپته‌شده -که در حوزه‌های علمیه اسم شیک و شکیل اصول فقه را یدک می‌کشد- باعث تهی شدن بسیاری از احکام از روح دینی و به زعم او قرآنی آن‌ها شده است. به نحوی که احکام فقهی رایج فلسفه غایی و وجودی این احکام را نقض می‌کند. کوشش‌های او در این زمینه گاه به فتاوایی می‌رسید که در عین مراعات تام غایات شارع مقدس، خود به معضلی در زندگی روزمره مردم بدل نمی‌شد. در این مجادله پیش آمده، یادم به فتوای مرحوم صادقی تهرانی آمد. فتوای صادقی تهرانی به نظر کوششی قابل قبول‌تر از کلاه شرعی متعه می‌رسد. فتوایی که حساسیت فقهای سنتی را برنمی‌انگیزد و حکم به حرمت ازدواج با فرزندخوانده نمی‌دهد، اما راهی بهتر از متعه برای محرمیت دخترخوانده یا پسرخوانده می‌یابد.

مساله 691-

دختر و پسر اجنبى‌ای که هم‏چون فرزند خود بزرگ کرده‌‏اید که یا نمی‌دانند از فرزندان اصلى شما نیستند و یا می‌دانند ولى در هر صورت هرگز تجاذب جنسى در این‏ میان نیست، پسرشان مشمول‏ «لَمْ یَظْهُروا عَلى عَوراتِ النِّساءِ» و «التابعین غیر اولى الاربة من الرجال» است، و دخترشان هم برحسب آیاتى مانند «وَ الْقَواعِدُ منَ النِساء» هر دو در حکم محارم‏اند، که نه براى این پسر و نه براى آن دختر نسبت به‏ زن و مرد خانه و پسران و دختران خانه هرگز جاذبه‏‌ى جنسى وجود ندارد- ولى در محارم اگر جاذبه‏‌ى جنسى باشد حجاب هم بر آنان واجب می‌شود- و در عین این‏ که در این‏جا محرمیت عرضى حاصل است در عین حال این پسران و دختران اجنبى ازدواج با آنان هم جایز است، مانند مردان یا زنان بى‏‌شهوت.

27 Sep 12:11

انسان‌انگاری

by sarekhaledi


من با وبلاگم رابطه‌ی انسانی دارم. دیده‌اید وقتی مدتی از رابطه‌ای دور مانده‌اید، حرف زدن سخت می‌شود؟ برای من نوشتن در وبلاگ هم مشمول همین قاعده است. وقتی رابطه‌ای هست و صمیمانه هم هست، مدام می‌شود حرف زد، از روزمره‌ها گفت و در میانش هم از سنگین‌ترین دغدغه‌ها و ایده‌ها حرف زد، می‌شود از رابطه‌های انسانی گفت یا از ایده‌ها فلسفی. اما وقتی رابطه‌ی نزدیکی برای مدتی قطع می‌شود، دوباره وصل کردنش عجیب است. انقدر در این مدت حرف‌هایی بوده که می‌خواستی بگویی و به‌خاطر قطع بودن رابطه نگفته‌ای که دیگر نمی‌دانی از چی شروع کنی. نمی‌دانی چه حرفی است که بعد از این مدت سکوت به گفتن بیارزد. وقتی زیاد حرف می‌زنی گزینشی در کار نیست، ابایی نداری از چیزی گفتن، چون می‌دانی انقدر فرصت برای حرف زدن هست که هم برای حرف‌های مهم کافی باشد و هم برای حرف‌های غیرمهم. اما وقتی مدتی طولانی حرف نمی‌زنی، دیگر نمی‌دانی چه چیزهایی بعد از این‌همه سکوت ارزش گفته شدن دارد. دیگر باید فکر کنی و حرف‌هایت را سبک‌سنگین کنی و مشخص کنی کدام مهم‌تر است تا اول آن‌ها را بگویی. سخت است، کم‌تر حرف می‌زنی و آن‌چه مناط اصلی گفت‌و‌گوی صمیمی است، یعنی حرف روزمره، را نمی‌گویی. آخر بعد از مدت‌ها بی‌خبری ناگهان بیایی و تعریف کنی که امروز صبح این اتفاق افتاد و بعدش چنان شد؟ خب که چه؟ واقعا که چه؟ حرف‌هایت را می‌خوری. به‌قول دوستی مدت‌ها به این فکر می‌کنی که چه چیز را نباید بگویی.

اصلا رابطه‌ی انسانی هم مثل وبلاگ است. اگر مدتی زیاد نگویی، دیگر راحت حرف زدن ممکن نیست.

27 Sep 12:09

برو ببین چه بزن و بکشیه، زیر استتوس مرضیه

by N
-«دانشگاه مطالعات کامنت باید بزنن توی این مملکت»
-«اتفاقاً حرف زدنش اینطوری پیچیده نیست! توی فیس‌بوک این‌طوریه که ادبیاتش رو به رخ بکشه وگرنه ادبیات شفاهیش وفادار به لمپنیسم تهرانیه.»
-«اینا روشون می‌شه فردا یه جا همو دیدن تو روی هم نگاه کنن؟»
ما مشابه این نظرات را می‌نویسیم یا می‌شنویم. جواد ظریف در یک پست، شرح کوتاه کلی از روند حضور هیات ریاست‌جمهوری در آمریکا نوشته. زیر همین پست، یک کاربر نظر داده: «باراک چی‌شد پس؟ پیچوندیشون دکتر؟». دیروز داشتیم با غزل در همین مورد حرف می‌زدیم که حاشیه‌نویسی بر نوشته‌های افراد، همان‌طور که البرز زاهدی هم نوشته‌بود، حالا بسیار ساده‌تر و همه‌گیرتر از قبل و با مناسبات به‌روزشده‌تری اتفاق می‌افتد. ما روزانه با نظرات محبت‌آمیز یا خشونت‌بار زیادی درباره‌ی کوچکترین رفتارهای آنلاین‌مان مواجه می‌شویم. 

تامسن و همکارانش (۱۹۹۸) فضاهای ملاقات گروه‌های آنلاین را به «خیابان‌»های سایبری تشبیه می‌کنند، راید (۱۹۹۵) مطرح می‌کند که افراد در گروه‌های آنلاین می‌توانند بر ساختار هنجاری تاثیر بگذارند.
در فضای آنلاین، پیش از جنگ‌های غیرحضوری ما در صفحات دیجیتال خصوصی‌مان، تالارهای گفتگو به عنوان فضاهای دیسکورس عمومی به وجود آمدند. کلمه‌ی مجازی نیز چند سالی است کاربرد کمتری دارد و راجرز (۲۰۰۷) اکیداً استفاده از کلمه‌ی دیجیتال را به جای «مجازی» پیشنهاد می‌دهد. این‌ها محیط‌های واقعی‌اند، صرفاً مناسبات متفاوتی دارند (تامسن و همکاران، ۱۹۹۸).

یکی از پدیده‌های رایجی که در فضای دیجیتال رو به گسترش است به «مهارگسیختگی آنلاین» (Online Disinhibition) شهرت دارد (سولر، ۲۰۰۴)، که در آن فرد رفتاری از خود نشان می‌دهد که ممکن است با رفتارش در فضایی با حضور فیزیکی بدن‌ها متفاوت باشد؛ تا جایی که می‌شنویم «من کلاً آنلاین یه آدم دیگه‌م». سولر این مهارگسیختگی را در دو گروه خوش‌خیم (Benign) و سمی (Toxic) تعریف می‌کند.

گونه‌ی اول، یعنی مهارگسیختگی خوش‌خیم، وقتی‌ است که ما بی‌محابا از درونیاتمان با کسانی حرف می‌زنیم که ذره‌ای آن‌ها را نمی‌شناسیم. لحظات خصوصی را با آدم‌هایی قسمت می‌کنیم که ممکن است در شرایط حضور، اصلاً با آن‌ها هم‌کلام نشویم. وبلاگ می‌نویسیم و خوانندگان ناشناس در اولین دیدار از خصوصی‌ترین لحظات زندگی‌مان به ما اشاره (کد) می‌دهند. دونقطه‌ستاره (شکلک بوسیدن) را زیر عکس‌های کسانی می‌گذاریم که تا به حال نبوسیدیمشان و تمایلی هم به بوسیدنشان نداریم و برای هم می‌نویسیم «حالا هرکیو که برات کامنت میذاره ماچ نکنی طوری نیست!». ممکن است نسبت به کسی سخاوت بی‌حد نشان بدهیم که شناختی از او نداریم. ممکن است در چت، با کسی که برای اولین‌بار با او آشنا شده‌ایم درباره‌ی یکی از بخش‌های تاریک زندگی مشترکمان حرف بزنیم، توی اسکایپ صدایش بزنیم و برایش گریه کنیم. گاهی، بعضی از این کامنت‌های مهارگسیخته‌ی خوش‌خیم از فرط تکرار به یک تیپ تبدیل می‌شوند.
کالی‌مونرو که حوزه‌ی آنلاین را تحلیل روانی می‌کند در مشاهداتش به این نتیجه می‌رسد که گاهی رفتار آنلاین ما شبیه فرار از محل حادثه (بزن در رو) است (۲۰۰۳). حرفی را در فضای آنلاین مطرح می‌کنیم و از محل می‌گریزیم. همین مهارگسیختگی خو‌ش‌خیم ممکن است برای ما درحدی نا امنی به همراه داشته یا آستانه‌ی آسیب‌پذیری ما را پایین بیاورد که دلمان بخواهد کسی را که در برخورد اول با او صمیمیت بی‌اندازه خرج کرده‌ایم، به نحوی از زندگی‌مان حذف کنیم؛ او چیزهایی می‌داند که نباید. ممکن است به او، به واسطه‌ی اطلاعاتی که از ما دارد، باج آنلاین بدهیم.

سولر در تعریف مهارگسیختگی سمی، به بحث‌های خشن، مواضع نفرت‌بار یا برخوردهای آکنده از احساسات منفی و تهدید و ارعاب اشاره می‌کند. مثلاً اگر به صفحات مربوط به هواداران تیم‌های پرسپولیس و استقلال سربزنید، افراد چنان پوست هم را زنده‌زنده می‌کنند که برای برخی دیگر که اتفاقاً هوادار یکی از دو تیمند و هواداری برایشان معنی عملی دارد، حیرت‌آور است.
در مهارگسیختگی سمی، شما ممکن است به جهان‌هایی سرک بکشید که در زندگی حضوری امکان حضور در آن اماکن برای شما وجود ندارد یا محدود است. دیدن پورن خشن، صحنه‌های کشتار، خشونت علیه بشریت و انواع دیگر جهان‌ها از نمونه‌های آن است. مهارگسیختگی سمی روزانه در صفحات هرکدام از ما، از طرف هرکدام از ما، به سادگی اتفاق می‌افتد به نحوی که با هم دعواهای خشونت‌آمیز می‌کنیم و در طول روز به آن دعوای آنلاین که ممکن است درباره‌ی رأی شخصی یک فرد در یک حوزه‌ی غیرعمومی باشد، فکر می‌کنیم و می‌گوییم: «منم اتفاقاً امروز با مریم دعوام شد تو فیس‌بوکش، جمعه نمیام خونه‌شون!»
مهارگسیختگی سمی تا حدی به معضل بدل شده که نوامبر گذشته، یک طراح بازی به نام شین لیزه‌گانگ یک حساب توییتری ایجاد کرد (@avoidcomments) که در لحظه‌ای که این پست را می‌نویسم ۲۸۰۶۸ فالوئر دارد، هیچ‌کس را دنبال نمی‌کند و چند وقت یک‌بار به یاد شما می‌اندازد که کامنت‌ها را نخوانید. ارارد (۲۰۱۳) در یادداشتی که نیویورک‌تایمز چاپ شده‌است اشاره‌ای به تاریخچه‌ی نظردادن می‌اندازد و نعره‌های آنلاین افراد را «اسیدی» تعبیر می‌کند.

لازم به تذکر است که تشخیص دقیق این دو نوع از همدیگر کار ساده‌ای نیست چرا که بسیاری اوقات، این دو گونه در هم تنیده می‌شوند. شما ممکن است در برخوردی دوستانه که بین شما و دوستتان محبت‌آمیز تلقی می‌شود، یک نظر بنویسید که «خیلی الاغ و ازگلی» و جواب بگیرید «جیگرتو! دلم برات تنگ شده». ما ممکن است درباره‌ی فانتزی‌های تاریک جنسی‌مان در یک حساب توییتری یا چند پست وبلاگ اعتراف کنیم که از طرفی به واسطه‌ی ترسیم فضای صمیمانه و خصوصی و بدون هراس، می‌تواند مهارگسیختگی خوش‌خیم تلقی شود، از طرفی دربردارنده‌ی خشونت‌های جنسیتی بوده، با مهارگسیختگی سمی درهم باشد. بررسی این حوزه‌ها، علاوه بر روان‌شناسی سایبری و جامعه‌شناسی، در حوزه‌های معناشناسی و نشانه‌شناسی نیز جذابیت دارد.

مک‌کنا و بارگ (۲۰۰۴) چهار فاکتور را ممیزه‌ی اینترنت و سایر رسانه‌ها می‌دانند: امکان گمنامی؛ حذف «حضور» فیزیکی؛ مرگ «فاصله‌ی» فیزیکی؛ و کنترل بیشتر روی زمان و مکان تعامل. سولر (۲۰۰۴الف) به طور خاص در مورد پدیده‌ی مهارگسیختگی آنلاین بحث کرده، شش فاکتور را به عنوان زمینه‌های بروز این مساله مطرح می‌کند:

۱- امکان ناشناس بودن (Dissociative anonymity) : چند نفر دقیقاً می‌دانند شما چه کسی هستید؟ شما می‌توانید کاربر۸۶۷۲۳ باشید که برای شما یک عدد معنی‌دار و برای من یک ترکیب اتفاقی است. از طرف دیگر، مساله‌ی ساختار هویت در فضای آنلاین مطرح می‌شود. رایج‌ترین چندهویتی‌بودن‌های ما وقتی‌است که چند آدرس ایمیل داریم، با چند نام کاربری متفاوت در فضای آنلاین حضور پیدا می‌کنیم، درباره‌ی سن‌مان دروغ می‌گوییم یا تظاهر می‌کنیم کس دیگری هستیم. (ضمناً مطالعات زیادی در خصوص ساختار هویت در یک صفحه‌ی شخصی آنلاین انجام گرفته که به طور مثال می‌توانید به مطالعات دنیل چندلر رجوع کنید.)

۲- نامرئی بودن (Invisibility): شما ممکن است تمام شبانه‌روز در فیس‌بوک مشغول جستجو در رفتار آنلاین آدم‌های شبکه‌تان باشید و آن‌ها هرگز از این موضوع باخبر نباشند و فکر کنند شما آفلاینید. ممکن است در عکس‌ها و صحبت‌های کسانی تفحص کنید که هرگز آن‌ها را ندیده‌اید. از طرفی سولر مطرح می‌کند که افراد در محیط آنلاین با واکنش آنی مواجه نمی‌شوند. شما نمی‌دانید طرف مقابلتان دارد با چه احساسی نظر شما را می‌خواند. در روان‌درمانی سنتی فرویدی، پیشنهاد می‌شود روان‌درمان جلوی چشم مراجع نباشد تا زبان بدن او باعث تغییر در روند صحبت‌کردن مراجع نشود. شما به طور معمول در فضای آنلاین چنین فضایی را تجربه می‌کنید.
به نقل از دکترعلی بابایی، ۵۷٪ ارتباط را زبان بدن تشکیل می‌دهد که به طور طبیعی در معاشرت آنلاین حذف شده‌است. ممکن است گاهی به مدد شکلک‌ها و واسطه‌های دیگر سعی در انتقال احساسمان داشته باشیم. خود این شکلک‌ها ممکن است معانی ضمنی داشته و کدگذاری شده‌باشند. شما علامت گریه می‌گذارید ولی به واقع گریه نمی‌کنید. اموتیکون لبخند دانیال را در گودر به خاطر دارید؟
در عین حال وقتی برای کسی می‌نویسید، او به شما اخم نمی‌کند، سرش را تکان نمی‌دهد، نفس بلند نمی‌کشد که یعنی خسته شدم، شما برای نوشتن یک لحظه‌ی خصوصی، چشمتان را از چشم مخاطب نمی‌گردانید. شما و او همدیگر را نمی‌بینید.
۳- ناهمزمانی (Asynchronicity): شما می‌توانید از چند دقیقه تا چند ماه در پاسخ‌دادن به یک پیام آنلاین تأخیر کنید. ممکن است کسی در یک ایمیل، به سادگی احوال شما را بپرسد و شما هرگز جواب او را ندهید. شما در حوزه‌ی آنلاین وقت بیشتری برای فکر کردن به پاسختان دارید و نیازی نیست وقتی کسی حرف می‌زند شما هم‌زمان فکر کنید که چطور حاضرجواب ماهرتری باشید.
۴- درون‌اندازی [کردن] خودمحوری (Solipsistic Introjection): منظور این است که همه‌چیز، حتی صدای کسی که برای شما چیزی نوشته، از فیلتر شخص شما می‌گذرد. وقتی یک ایمیل می‌خوانید، صدای مغز شما دارد برای شما ایمیل می‌خواند ولو اینکه شما احساس کنید «صداش تو گوشمه». به همین نسبت هرچیز دیگری از فیلتر شما می‌گذرد و همین است که به شما این برداشت را می‌دهد که در لحظه‌ی حاضر دونقطه خط بکشم و کس دیگری در برخورد با همان متن می‌گوید دونقطه ستاره بفرستم. شما پای چت برای هم درددل می‌کنید و خیال می‌کنید مقابل خودتان نشسته‌اید. حرف‌هایی را که در مکالمه‌ی تلفنی نمی‌توانید بزنید در چت می‌نویسید. یا برعکس، یک شخصیت برتابنده‌ی محترم به نظر می‌رسید درحالی‌که ممکن است در برخورد با همان موضوع به صورت حضوری فریاد بکشید. طرف مقابل شما آن‌جا نیست تا فریاد شما را بشنود. من دیروز در مقابل تمام کامنت‌های مربوط به ازدواج پدرخوانده و دخترخوانده دوست داشتم هل بدهم و چون نگارش «هل دادن» را بلد نبودم سکوت کردم. از طرفی، هرگز پیش نیامده که من در بحث با کسی، حقیقتاً او را هل بدهم. این یک احساس است که در فیلتر من رد شده است.
۵- تصویر‌سازی (dissociative imagination): شما ممکن است به همان شیوه که در یک بازی آنلاین، در یک فضای تخیلی حضور پیدا می‌کنید، فضای آنلاین را یک‌سر جدا از محیط فیزیکی بدانید و به جلد شخصیت تازه‌ای وارد شوید همان‌طور که در یک بازی کامپیوتری، به جای یک شخصیت غیرواقعی ایفای نقش می‌کنید.
سولر به نقل از امیلی فینچ، وکیلی که درخصوص دزدی هویت در فضای آنلاین فعالیت می‌کند، نقل می‌کند که مردم حوزه‌ی آنلاین را زمین بازی تصور می‌کنند، جایی که قوانین زندگی حضوری در آن کاربری ندارد. 
۶- خنثی‌شدن مقام و موقعیت (Minimization of authority): همین اتفاقی‌است که بین شما و افرادی با دایره‌ی متنوع اتوریته و قدرت و مقام می‌افتد. شما به توییتر حسن روحانی ریپلای می‌کنید «خوب بود ولی فرقی‌ام نداشتی»، «حال کردم با تیکه‌ی تحریما» یا برای جواد ظریف می‌نویسید «خداقوت» یا از رییس‌ پلیس تهران نمی‌ترسید و اگر حرفی در مورد حجاب زده‌باشد برایش نت می‌گذارید «بخواب». شما توییتر رهبر را ریپلای می‌کنید که «چطوری والیبال بازی می‌کنی بلا» درحالی‌که کمتر پیش می‌آید در جهان حضوری، به رییس‌جمهور کشور مستقیماً بگویید «حسن! کلیدتو قربون».

یکی از عوامل تشدید‌کننده‌ی مهارگسیختگی آنلاین ویژگی‌های شخصیتی است. ممکن است شما در درونتان خشم سرکوب‌شده‌ای داشته باشید که در فضای آنلاین تشدید می‌شود. ممکن است آدمی خجالتی باشید که به واسطه‌های عکس‌‌هاتان دوستان آنلاین زیادی پیدا کرده‌اید. احتمالاً رفتار آنلاین، بخشی از «خود واقعی» ماست. سولر معتقد است که ما نمی‌توانیم ادعا کنیم که رفتار آنلاین ما ربطی به انتخاب اعمال ما در مناسبات حضوری ندارد. باید دقت کنیم که این بخشی از ماست که در شرایطی بروز می‌کند و در شرایط دیگری امکان بروز ندارد. به همان سادگی که ما ممکن است ادعا کنیم از کنترل خشممان عاجزیم. یک روز در حین دعوا، ممکن است در خانه را بزنند؛ باز کنیم و به همسایه لبخند بزنیم. این قابلیت کنترل خشم است که پیش‌تر برای اهالی خانه، یا در شرایط خانگی، مصرفش نکردیم ولی لازم داشتیم به همسایه نشانش بدهیم. در این‌جا بین رفتارهایمان در فضای داخل و خارج خانه تیغه کشیده‌ایم.
شما گاهی با خشونت شدید کلامی کسانی در صفحات فیس‌بوکشان مواجه می‌شوید که آدم ساکت مجالس دورهمی‌اند. انگار تیغه‌ای بین بخش‌ آنلاین و آفلاین آن‌ها کشیده شده‌باشد. بررسی رفتار آنلاین، از آن‌جایی که نمایش بخشی درونی‌تر از لایه‌های شخصیتی ماست می‌تواند در فرآیند روان‌درمانی موثر باشد.

پژوهش و دغدغه‌ی شخصی من در قلمرو فرهنگ نظردادن در فضای آنلاین و تعارضات دیجیتال، بیش از روان‌شناسی این رفتار (که حوزه‌ی تخصصی من نیست)، نشانه‌شناسی فرهنگی زمینه‌های هنجاری بروز مهارگسیختگی بدخیم و مدیریت آن است. برای من جالب است که آیا فرهنگ نظردادن، می‌تواند شاخص حرکتی باشد که به ما اشاره کند یک جامعه کجا ایستاده است یا بسیار جذاب است که ما چطور ملاقات‌های آنلاین را با افرادی که در زندگی حضوری کمتر امکان مباحثه با ایشان را داریم خصوصاً در بحث‌های جنسیت-محور یا تعارضات مربوط به معضلات اجتماعی، نابرابری‌های حقوقی و قانونی یا دعواهای مذهبی، مدیریت می‌کنیم. چطور در یک بحث مطلقاً غیرجنسیتی با کامنت «… به… نویسنده» مبنای تعارض جابه‌جا می‌شود و کم‌شدن فاصله‌ی ما تا خود واقعی‌مان، چه تاثیری می‌تواند بر موقعیت کلی اجتماع آفلاینِ این افراد آنلاین بگذارد. نظرتان درباره‌ی نظردادن خودتان چیست؟
---

لینک مقاله‌ی جان سولر که این پست مستقیماً به آن اشاره دارد.
لینک نیویورک‌تایمز
لینک مقاله‌ی گاردین؛ برای مطالعه‌ی اضافه
دنیل چندلر

27 Sep 12:05

تسبیح خاله

by مریم نصراصفهانی

من تسبیحِ مُرده‌ها را جمع می‌کنم. تسبیح‌هایی که باهاشان ذکر می‌گفته‌اند وهمیشه توی دستشان می‌چرخیده. بچه‌تر که بودم از جمع کردن تسبیح خوشم می‌آمد، تسبیح‌های گِلی؛ تسبیح‌های چوبی؛ انواع تسبیح‌های پلاستیکی چینی که هر از چندگاهی مد می‌شد، مات، درخشان، اکلیل دار، شب رنگ، آبی فیروزه‌ای‌های ریز کلاسیک؛ تسبیح‌های سنگی، عقیق، شاه مقصود سبز روشن، شاه مقصود سبز تیره؛ تسبیح‌های خیلی دراز که پیرزنها قبل از اینکه  صلوات‌شمار اینطور باب بشود از سر هم کردن تسبیح‌های کوچک درست می‌کردند و باهاش ختم و نذر می‌گفتند، هزارتاییِ ده رنگ، صدتایی، هفتادتایی برای استغفار، سی و چهارتایی، تسبیح‌های مخصوص نمازشب؛ دانه درشت و سنگین، دانه‌ریز و سبک؛ با موهای بلندِ پریشان روی سرشان که به مدل‌های مختلف می‌بافتم یا شنیون می‌کردم، یا اصلن بدون مو. عشقم تماشای تسبیح فروشی‌های اطراف حرم‌ قم/ مشهد بود، صدها تسبیح چوبی و پلاستیکی که از در و دیوار آویخته بود یا آن سنگی‌های گرانقیمت که پشت توی ویترین روی پنبه خوابانده بودند.

حالا همه تسبیح‌هایم گم‌وگور شده‌اند، پاره شده‌اند، از ریخت افتاده‌اند یا پخشند توی جانمازهای مهمان‌خانه…الان فقط تسبیح مُرده‌ها را جمع می‌کنم. تسبیح‌هایی که باهاشان ذکر گفته‌اند و همیشه توی دستشان می‌چرخیده، کهنه و ساییده‌اند، نخشان چندتا گره دارد یا دانه‌هایش کم است/شکسته و لب‌پر است؛ موهایش ریخته / گره خورده/ مثل نمد به هم چسبیده یا جنس پلاستیکش آنقدر بد و کدر است که تا صد سال آینده همین‌طور نو خواهد ماند. یک روز از روزهای کودکی‌ام زنی که تسبیح نداشت و با دست ذکرهایش را می‌شمرد، توی مسجد به من گفت: «فردای قیامت این بندانگشت‌ها هستند که به نفعت شهادت خواهند داد». اغلب مردم ولی به اندازه آن زن حواس ندارند، قاطی می‌کنند، حساب از دست‌شان در می‌رود، یادشان می‌رود. اغلب مردم تسبیح دارند. نه انگشت‌ها و نه آن صلوات شمارهای سنگین فلزی و نه این پلاستیکی‌های دیجیتال انگشتی نتوانسته‌اند جای تسبیح را پرکنند. مُرده‌ها همچنان تسبیح دارند، تسبیحِ خانم جان، تسبیحِ ننه جان، تسبیحِ عزیزجان، تسبیحِ آقاجان…به مامان سپرده‌ام تسبیحِ خاله را بگیرند برایم. دوروبری‌های من همه اهل ذکرند و خودشان تسبیح دارند، کسی پی تسبیح مُرده‌ها را نمی‌گیرد. من ولی تسبیح ندارم، تسبیح مُرده‌ها را جمع می‌کنم.


دسته‌بندی شده در: یادداشت

22 Sep 18:35

نوزاد پنج روزه بسیجی شد

by info@fararu.com
نوزاد پنج روزه برازجانی به نام سید محمدعلی مهدوی مرتضوی با ثبت نام در پایگاه مقاومت بسیج اباصالح المهدی (عج) برازجان، عضو بسیج شد.
21 Sep 07:45

نامه‌ی وارده: اندر شباهت «سعید صابونات ابوحموم» با «لنگ حموم»

by کمانگیر

تصویری از یک مقاله‌ی علمی ِچند نویسنده‌ی ایرانی که در آن از «مجید کچل سیگاری قبلا» و دیگران تشکر شده بود در فیس‌بوک منتشر شد. بخش بزرگی از واکنش‌ها به این مقاله، آن را «تاسف بار»٬ «نشانه‌ی لمپنیزم» و «لودگی بی‌اندازه» خواندند. تصویر مقاله را در فیس‌بوک بازنشر کردم و پرسیدم «یک سوال ِ خوب این‌ه که (نویسندگان مقالاتی نظیر این) چرا این کار رو می‌کنن». پاسخ‌هایی که به مطلب گرفتم بیشتر از جنس تقبیح اقدام ِ نویسندگان مقاله بود، و نه تحلیلی بر اتفاق.

به مرحمت یک دوست ِ مشترک با نویسنده‌ی مسوول مقاله تماس گرفتم و از او خواستم درباره‌ی اتفاق مطلبی بنویسد. از او چند سوال پرسیدم. محمدرضا آبادیان در مطلب بلندی به این سوال‌ها جواب داد. من در مطلب دست ِ کوچکی برده‌ام.

اندر شباهت «سعید صابونات ابوحموم» با «لنگ حموم»

این متن که به لطف کمک آرش آبادپور عزیز تنظیم شده، به ماجرای تشکر از گروههای دانشجویی با اسامی طنز “سعید صابونات ابوحموم….” در مقاله ISI میپردازد. اصل تشکر و متن جوابیه قبلی من (نویسنده مسئول) در پیوست­های پایین آورده شده است. تنها دو نکته اضافه می­کنم:

۱-رجوع به جوابیه یکی از اساتید گرداننده سایت “اساتید علیه تقلب” که میتواند موجب رفع نگرانی دوستان حساس شود. این سایت معتبر علمی به همت جمعی از اساتید حساس به تقلب در معتبرترین دانشگاههای ایران پایه­گذاری شده است (هرچند نمیدانم کدام یک از بزرگواران این کامنت را در جواب آقایی به اسم مهران طناز گذاشته، اما ارادت و تشکر جدی من را پذیرا باشند):

شاید شوخی سبکی باشد اما به هیچوجه مایه بی اعتمادی نیست، که مقاله پژوهشگران جوانی که هجده ارجاع گرفته است، مایه افتخار است. خصوصا برای جامعه جهانی که هم در آن دیسیپلین آکادمیک به معنای برخورد خشک و نظامی نیست و هم آنان نمی توانند بار کلمات فارسی را درک کنند (هر چند که ترجمه شود). نکته جالب اینجاست که وبلاگی که بر این موضوع خرده گرفته، خودش «کرمکی» نام دارد! (منبع)

۲- به یاد بیاورید که کارگاه من در شرایط پس از سال ۸۸ برگزار شد (۲۰۱۰) که دانشجویان هر کلاس پیرو دعواهای سیاسی همدیگر را با خشم و نفرت به دو دسته “فتنه گر” و “ساندیس خور” مرزبندی میکردند. همچنین هنوز سهل انگاری برخی اساتید ما باعث واکنش مجله نیچر و حساس شدن جامعه علمی نشده بود. تبعا در شرایط آنروز که خنده کیمیا شده بود، موافقت من با یک خواسته غیرسیاسی و شیطنت آمیز دانشجویی که دقایقی خنده بر چهره های عصبانی و ناامید هردوطیف آنها مینشاند (و در ضمن توهین آمیز، مخالف قانون و حساسیتزا هم نبود)، آنقدرها هم جنایت جنگی نبود!

اینجانب در همان مجله یک مقاله دیگر هم اخیرا چاپ کرده­ام که نشان میدهد حتی با وجود نامه نگاری یک ایرانی با مجله و جوابیه ما، این مسئله تاثیر منفی روی نگاه سردبیر نداشته است و ما همچنان به شادی گل روی همه موافقان و مخالفان، باز هم در آن مجله پذیرش میگیریم! علاوه بر آن، این ماجرا فرصت آشنایی یا بازیابی دوستانی را برای من فراهم کرد که واقعا نمیدانم اگر این مقاله نبود، چطور شانس و افتخار آشنایی با آنها را پیدا میکردم!

و اما اصل سوال آرش: چرا ما گاه در فضای فیسبوک و وب بسیار زود قضاوت میکنیم و با این قضاوت ها برای دیگران (شبیه ماجرای تشکر از “سعید صابونات ابوحموم”) دردسر ایجاد میکنیم؟ برای پاسخ به این سوال من فکر میکنم بهتر است اول نگاهی به مسئله مشابهی یعنی مشکل “لنگ حموم” بیاندازیم!: هر دو تصویر زیر از مطالب وبلاگهای ایرانی آورده شده اند. هر دو تا لنگ است اما این کجا و آن کجا!

در فضای مجازی، ما ایرانی ها زیر عکس سمت راست (که مربوط به یکی از هموطنانمان در ایران است)، کلی ریشخند و الفاظ رکیک نثار کرده­ایم که این چه لباس مسخره ای است و …. اما حتی یک نفر پیدا نکردم که این سوال را مطرح کرده باشد که مگر این لباس مشکل قانونی دارد یا رواج دهنده شئونات غیراخلاقی است؟! حتی یک نفر نپرسیده که این زن هموطن ما چرا به صرف داشتن پوششش متفاوت با سلیقه ما (شما بخوانید علاقه، خودنمایی، هرچیز!)، مستحق سرزنش، تخریب شدن و تحقیر است؟ مشابها دوستان عزیز، تشکر از گروههای با اسامی طنز شاید با سلیقه شما منافات داشته باشد و غیرمعمول باشد اما غیرقانونی نیست و کارکرد تخریبی ندارد. بیایید فکر کنیم که چرا اگر کسی این کار را کرد باید حتما باید مثل هموطن لنگپوشمان توبیخ و متهم به ریختن آبروی ایران شود و متعرض همکاران نویسنده شد؟ جالب آنکه همین ما ایرانیها در سایتهای دیگر استفاده از لنگ حموم به عنوان مد لباس در خارج را (تصویر چپ) نشانه نبوغ ذاتی ایرانی شمرده­ایم! در همین راستا، نظر منصفانه یکی از سایتها خواندنی است: برام قابل تصوره یه سری خارجی شبیه این کار [تشکر از صابونات ابوحموم] رو میکردن، ملت میگفتن چه کول و باحال و اینا (مرجع)

در واقع کامنت این دوست عزیز به واقعیت تلخ رفتار دوگانه ما در برابر یک موضوع اشاره دارد. اگر این “تشکر از گروههای دانشجویی با نام طنز” را در یک مقاله خارجی که Hot-paperمجله خود شده است میدیدیم، بسیاری از ماها آیا نمیگفتیم که این نشانه جو صمیمی و فضای منعطف آکادمیک در خارج ایران است؟ آیا حسرت اساتیدی را نمیخوردیم که آنقدر با هم صمیمی باشیم که بتوانیم شوخیهای دانشجویی را نیز بدون زیرپاگذاشتن قانون در مقاله بیاوریم؟

دیگر بسیاری براشفته اند! به نظر من مبنای فکری این دسته دوستان تندرو که از دیدن “صابونات ابوحموم” و یا پوشیدن لباس “لنگ حموم” برمیآشوبند، یک مسئله مشترک است: نداشتن مبنا برای تعریف جرم و عدم تحمل سلیقه های غیرمعمول.این نداشتن مبنا برای تعریف مرزها (بالاخص تعریف جرم و مرز رفتار مجرمانه)، نارضایتی میاورد. باعث میشود هرچه با سلیقه ما جور درنیاید را جرم تلقی کنیم. براستی تشکر از “سعید صابونات ابوحموم” در قابل چه جرمی تعریف شده است و چرا آبروی ایران را برده است؟ در پایان این آخرین جوابیه، از کلیه دوستان دعوت میکنم فیلم مشهور و زیبای “انجمن شاعران مرده” (Dead poet society)را یک بار دیگر بازبینی کنند شاید کمی بیشتر به نویسنده حق بدهند!

جالب آن است که اگر شما کلمات داخل تشکر را به همان صورت اصل (واژه های انگلیسی) در گوگل جستجو کنید، چیز قابل توجهی عاید نمیشود، اما جستجو با واژه های فارسی حداقل ۵ صفحه مطلب میاورد!

پیوست ۱: پاسخ به سوال آرش در مورد نقش وب و تکنولوژی دیجیتال در این قبیل اتفاقات

به نظر من، نقش وب و تکنولوژی دیجیتال در این قبیل اتفاقات نیز می­توان به دو شاخص “عامه پسندی” و “سرعت” در فضای مجازی فیسبوک اشاره کرد. از سویی همه گیر شدن هرچیزی (از جمله فیسبوک) ممکن است همراه عامه پسند شدن و کاهش نیاز به قضاوت منصفانه است. از سوی دیگر نیز مشخصه تکنولوژی دیجیتال “سرعت دادن” است. سرعت پخش فیسبوک فرصت زمانی برای تامل و قضاوت منصفانه را از انسان میگیرد. در واقع گاه سرعت تغییرات وب باعث شده بین قضاوت درست (زمانبر) با لذتها (که نیمه عمر کوتاهی دارند) تقابل ایجاد شود. سریع در فیسبوک میخوانی و باید سریع هم نظر بدهی و مشارکت کنی! فقط تصور کن همه روی تاپیک “کچل سیگاری” مینوشتند: من تحقیق میکنم و بعد نظر میدهم! در این صورت موضوع سرد و بی­مزه میشد. خیلی­ها ناخوداگاه در فیسبوک صرفا به دنبال شادی سهل­الوصول حاصل از گپ و لحظه هستند: یکی میگوید شرطبندی بوده، دیگری می­گوید از برکت آخوندهاست! آن یکی میگوید آبروی ایران رفت و به مجله نامه بزنیم! برخی در مورد نحوه دار زدن ما نظر میدهند! یکی میگوید ذات ما خراب است! آن یکی میگوید اتفاقا انگیزه تحقیق میدهد و امضای ایرانی است!

پیوست ۲: تصویر مقاله (در بالا)

پیوست ۳: متن جوابیه رسمی نویسنده مسئول

جناب دوستان مخالف و موافق با سلام

پس از گذشت بیش از دو سال از انتشار مقاله در مجله Physica E (2011)، دوستانی با توجه به قسمت “تشکر” (Acknowledgement)، ابهاماتی را در مورد مقاله ارائه کرده اند. قبل از توضیح در مورد قسمت تشکر مقاله، به اطلاع میرساند که این مقاله جزء ۲۵ Hot paper مجله است و تا کنون ۱۷ بار توسط محققین آدرس¬دهی شده است. ساختار علمی مقاله بدون اشکال بوده و در موتورهای جستجو، نخستین مقاله ای است که با در نظر گرفتن اثر اندازه بر ناپایداری NEMS، حل نیمه تحلیلی برای آن ارائه کرده است و به نوعی پیشتاز (Pioneering) محسوب میشود.

و اما داستان کلمات مورد اشاره در قسمت “تشکر” (acknowledgement): حدود سه سال پیش در یک کارگاه دانشجویی آموزشی “آموزش مقاله نویسی” پیشنویس متن این مقاله و یک مقاله دیگر به عنوان متن نمونه در اختیار شرکتکنندگان قرار داده شد تا دو هدف برآورده شود: نخست آنکه آموزش روی مقالات کاملا واقعی و آماده ارسال صورت گیرد. دوم آنکه اشتباهات احتمالی که از چشم نویسندگان دورمانده بود نیز در حین بحث گروهی کشف شود. به شیوه آنچه بارها در کلاسهای آموزش زبان انگلیسی دیده بودم شرکت کنندگان در قالب گروههای ۲-۳ نفره گروهبندی شدند و شرکت کنندگان برای گروه خود اسم انتخاب کردند (که پیرو آزادی کلاس، بعضی از انها طنز بود). به گروههایی که بتوانند حداقل ۱ غلط کشف کنند، وعده قدردانی در بخش “تشکر” داده شد. این گروهها به بررسی قسمتهای مختلف مقاله پرداختند و بعضی ازگروهها نکات ارزنده ای را گوشزد کردند: مانند اشتباه در فرمت برخی مراجع و غیره. در نهایت نیز بنا به وعده، از گروههای موفق در قسمت “تشکر” مقاله با همان اسامی (بعضا طنز) که خود آنها انتخاب کرده بودند، تشکر شد.

انتخاب اسامی طنز توسط گروههای دانشجویی مسئله متداولی است که به هیچ وجه غیرقانونی یا تمسخرآمیز نبوده و بیشتر جنبه شیطنت دانشجویی برای دانشجویان دارد. به طور مثال در مسابقات جهانی ACM، تیمهای دانشجویی ایران و حتی برخی کشورهای خارجی با اسامی طنز مانند “برادران دالتون”، “میگ میگ”، “جیمبو”، “chicken run” “Don’t punish me!”، “just4fun” ظاهر شده اند (رجوع به پاورقی الف و اسامی تیم های سال ۲۰۰۷). با این حال از آنجا که اسامی طنز منافاتی با قوانین ندارند، خطا شمرده نشده و تردیدی در آبروی کشوری وارد نمیکند. نویسنده قوانین را مطالعه کردم و از آنجا که طنز بودن اسامی با هیچ قانونی در تضاد نبود این گروهها دقیقا با اسامی بیان شده توسط خود آنها قدردانی شدند (تنها محدودیت اینجانب، توهین آمیز نبودن اسامی بود). یاداوری میکنم اگر در سالهای اخیر مشکلی برای اعتبار علمی دانشگاه های ایران پیش آمده نه به علت تشکر از گروهی با اسم طنز بلکه به علت مشکلات قانونی مانند “سرقت علمی-ادبی” (مانند انچه در مقاله برای ازمابهتران رخ داد!) یا افزودن اسامی غیرواقعی به عنوان نویسنده (مانند آنکه مهدی موعود را به عنوان نویسنده آورده بود) یا کپی کردن کامل مقاله دیگران (مانند آنچه برخی از مدرسان دانشگاهی انجام دادند) بوده است.

شخصا همه دوستان را به جای حاشیه پردازی و نگرانی آبروی علمی ایران! به تفکر در مورد یک سوال پایه¬ای دعوت میکنم: چرا به محض آنکه یک مدرس به دانشجویان یک کارگاه اموزشی آزادی عمل میدهد، آنها سریعا به فکر انتخاب اسامی طنز می افتند؟ قطعا شرکت¬کنندگان کارگاه مقاله نویسی هدفی غیر از تمسخر دنبال میکردند و بنده هم با ۳۰ مقاله ISI و h-index برابر ۹، هدفم تمسخر علمی خود و کشورم نیست. از نظر من پاسخ این مسئله به خلا شادی و روابط صمیمی استاد-دانشجو در زندگی اکادمیک آنها برمیگردد که به اعتقاد من، ما مدرسان دانشگاهی سهم عمده ای در آن داریم. ما مدرسانی که گاه برخوردمان با یک دانشجوی فوق یا دکترا بسیار توهین آمیزتر از بقال نزدیک خانه مان است (این را متاسفانه حتی در بهترین دانشگاههای ایران نیز مشاهده کرده یا شنیده ام). به همین دلیل است که دانشجویان از کوچکترین بهانه برای ساختن یک خاطره خنده اور و فرار از خشکی محیط آکادمیک استفاده میکنند. هرچند این خاطره به صورت ساختن یک اسم طنز برای یک گروه تمرین کارگاهی باشد. دوستانی که به سهلگیری من برای آوردن اسامی طنز خرده میگیرند بدانند این مسئله بسیار بی اهمیت تر از مشکلات اساسی فضای اکادمیک ماست که اغلب ما برای رفعشان اقدام موثری نکرده ایم.

یاداور میشود یک بار در سال گذشته، پیرو نامه نگاری فردی ایرانی با مجله، به سردبیر (Dr Chakraborti) توضیحات زیر ارسال شد و مسولین مجله از توضیحات نویسندگان کاملا قانع شدند. برای اطلاع و روشنتر شدن موضوع، بخشهایی از این جوابیه مجددا به پیوست (ب) آورده میشود. در صورتی که قانون در مورد منع تشکر از گروههای دانشجویی با اسم طنز وجود داشته باشد بنده علاوه بر پس گرفتن مقالات از مجله رسما از کلیه دوستان عذرخواهی میکنم. در پایان خاطرنشان میسازم که واقعا از انجام این کار احساس اشتباه میکنم. نه به خاطر نفس موضوع که از نظر من یک مسئله بی اهمیت و کاملا خنثی است، بلکه به علت اینکه طی ۲-۳ روز گذشته فقط مشغول جواب دادن به دوستانی بودم که ماشاالله وقت و حوصله مبسوط و کافی دارند! این سه روز حداقل برای من میتوانست صرف خواندن یک کتاب، دیدن چند فیلم برتر از سینمای جهان ، ورزش یا مسافرت شود! موکدا یاداوری میکنم اینجانب به عنوان نویسنده مسول خواهشمندم این مسئله را صرفا متوجه اینجانب بدانید و از متهم کردن سایر نویسندگان مقاله جدا پرهیز کنید.

پاورقی الف: لیست اسامی گروههای مسابقات ACM سال ۲۰۰۷٫ چنانکه دیده میشود بسیاری اسامی گروهها طنز هستند.

پاورقی ب: بخشی از جوابیه ارسالی به مجله Physica E در مورد مقاله مذکور

Claim III on acknowledgments by a Dr —-, a Persian reader: I noticed that the acknowledgement sections of both papers are in fact some joking words that you never use in an official publication.
Answer : I guess the reader might have pointed to names Majid Kachal Sigari etc. in acknowledgement. If so, I should mention that these are the names of student research teams in my training workshop in the university. Authors should acknowledge these teams due to their help. The title of the teams were chosen by students themselves and changing them is out of our hand. They might be non-formal; but, these are not to be concerned as rude to anybody, etc. I am pretty sure that this is the right of the student teams to be thanked in acknowledgement and as they were not part of an official organization or something. as the corresponding author of these papers, I really care for the reputation of my group, our affiliations and of course for Physica E. In a fantasy form, Dr —– claimant is similar to saying: “Red Evils” (Manchester United Football Team) is illegal to be used in the acknowledgement of a scientific paper because this words sounds like a joke

12 Sep 17:44

و اسکار تعلق می گیرد به... بچه های دانشکده حقوق

by legaltheory


تا حالا بیشتر اسکار گرفته های 2013 را دیدم و خوشحالم که کشکول امسال آکادمی برای حقوق خوان ها پربارتر از سالهای قبل بود. تقریبا یک سوم جایزه گرفته های جشنواره هشتاد و پنجم بار حقوقی دارد و می تواند بهانه یک گعده جمع و جور در آمفی تئاتر یکی از دانشکده های حقوق باشد؛ تضمین می دهم اگر یک سخنران خوب نیم ساعتی قبل و بعد از پخش فیلم ها صحبت کند حتی بدون کیک و ساندیس جلسه جذاب و نسبتا شلوغی خواهید داشت. فقط معرفی اجمالی...و تحلیل جدی تر بماند برای بعد و فراغت بیشتر:


27 Aug 03:01

سلام بیابان‌زایی به دشت‌های بام ایران!

by هومان خاکپور

     اطلاعات و داده‌های پژوهشی و مطالعاتی انجام شده در دشت‌های حاصلخیز دیار چهارمحال و بختیاری، حکایت از این حقیقت تلخ دارد که شوربختانه پدیده فرونشست زمین به‌عنوان شاخص‌ترین شناسه‌های آغاز بیابان‌زایی در سرزمین آب‌ها نیز مشاهده شده است!

     منطقه چهارمحال و بختیاری با میانگین بارش حدود ۷۰۰ میلی‌متر – که نزدیک به میانگین جهانی است – در شمار یکی از قطب‌های اصلی تولید آب در زاگرس مرکزی و کشور قرار داشته و به‌عنوان سرچمشه‌های اصلی رودخانه‌های پراهمیتی چون زاینده‌رود و کارون بزرگ، حیات و شادابی دو استان بزرگ اصفهان و خوزستان را مدیون این موهبت‌های بی‌منت خود ساخته است. بدون شک همین شناسه‌های کم‌همتا هستند که حیرت و نگرانی‌های کارشناسان و متخصصان حوزه منابع طبیعی و محیط زیست را از خبرهای مشاهده نشانه‌های فرونشست زمین و آغاز پدیده فاجعه‌بار بیابان‌زایی در دشت‌های حاصلخیزش دو چندان می‌کند!

آغاز بیابان‌زایی در دشت‌های بام ایران

     کمتر از ۴ دهه است که با افزایش جمعیت، توسعه اراضی کشاورزی و ورود ماشین‌آلات کشاورزی و وابستگی ۸۰ درصدی به منابع آب‌های زیرزمینی و روند نگران کننده افزایش تعداد چاه‌های مجاز و غیرمجاز کشاورزی در تمامی‌۱۱ دشت چهارمحال و بختیاری، سالانه حدود ۶۰۰ میلیون متر مکعب آب بوسیله ۳۶۰۰ چاه و ۴۸۰ رشته قنات از ذخایر زیرزمینی بیرون کشیده شده و تعادل طبیعی این آبخوان‌ها برهم خورده است. تراکم تا ۵ حلقه چاه در هر کیلومتر مربع از این دشت‌های کشاورزی، بهره‌برداری‌های بیش ا ز حد ظرفیت مجاز از ذخیره آبخوان‌ها و حذف سالانه بیش از ۲ متر ستون آب شیرین این آبخوان‌ها، اضافه‌بر ایجاد بحران‌های آبی باعث هجوم آب شور طبقات زیرین و افزایش آسیب پذیری آبخوان‌ها از نظر شیمیایی شده است.

     نبود مدیریت مناسب در بهره‌برداری از آب‌های زیرزمینی و در زمینه‌های الگوی کشت و روش‌های آبیاری و اصلاح فرهنگ مصرف آب در بخش کشاورزی و گسترش بی‌رویه و چشم‌گیر زمین‌های کشاورزی که عموما”در اثر تغییر کاربری‌های غیرقانونی و فرصت‌طلبانه مرغزارها و عرصه‌های مرتعی صورت گرفته است، علت اصلی افزایش برداشت‌های مضاعف و بی‌رویه از منابع آبی زیرزمینی این آبخوان‌ها شده تا جایی‌که در برخی از آن‌ها مانند دشت خانمیزرای لردگان صدای پای پدیده دهشتناک بیابان‌زایی شنیده شود. آبخوان آبرفتی دشت خانمیرزا نمونه منحصربه فردی از دشت‌های حاصلخیز چهارمحال و بختیاری است که در گذشته در بخش مرکزی آن یک تالاب طبیعی وجود داشته و بین تغذیه و تخلیه آب آن تعادل طبیعی برقرار بوده است اما با افزایش بهره‌برداری بی‌رویه از ذخیره آب زیرزمینی به‌عنوان تنها منبع تأمین کننده آب مورد نیاز بخش کشاورزی منطقه، روند نابودی و کوچک شدن این تالاب شدت یافته تا جایی‌که در حال حاضر مرغزاری تخریب شده و محدود برجای مانده است.

تخریب دشت‌های حاصلخیز

     تقریبا” در تمامی‌دشت‌های ۱۱ گانه منطقه؛ در سال‌های اخیر چاه‌های کم‌عمق در فصول کشت با کم‌آبی و حتی خشکیدگی مواجه بوده که در برخی موارد مشاجرات محلی و اجتماعی را به‌دنبال داشته است. مقایسه آماری منابع آبی این دشت‌ها در سال‌های مختلف بیانگر این حقیقت است که به بهانه افزایش تولید محصولات کشاورزی، اضافه‌بر افزایش غیراصولی حدود ۵ برابری شمار چاه‌های کشاورزی، تعداد چاه‌های عمیق نسبت به چاه‌های کم‌عمق به علت کاهش شدید سطح آب زیرزمینی و کف‌شکنی‌های مجاز و غیرمجاز جهت دست‌یابی به آب بیشتر، افزایش چشمگیری یافته است که این امر روند تخلیه غیرمجاز ذخیره این آبخوان‌ها را شتابی نگران کننده و فاجعه‌بار بخشیده که در سال‌های اخیر به‌عنوان دشت‌های ممنوعه و برخی نیز بحرانی اعلام شده‌اند.

     باتوجه به‌اینکه منابع آبی اکثر دشت‌ها تنها به بارش‌های سالانه وابسته است، مدیریت هوشمندانه بهره‌برداری از آب‌های زیرزمینی که منطبق بر برنامه‌های کارشناسی مدون باشد، از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود. رهاسازی اراضی ملی تصرفی و کاهش سطح زیر کشت محصولات کشاورزی، کنترل بهره‌برداری با نصب کنتور، تخریب چاه‌های غیرمجاز و حتی خاموش کردن برخی از چاه‌های فعال واقع در حریم یکدیگر در شمار اقدامات کوتاه مدت این مدیریت خردمندانه قرار دارند. یکی از لکنت‌های مدیریتی موجود که می‌توان از آن به‌عنوان خسارت خودخواسته نام برد صدور مجوزهای قانونی حفر چاه و میزان برداشت آب است که بر اساس نیازهای آبی و گاها” فشارهای اجتماعی کشاورزان صادر شده و ناباورانه توجه چندانی به ظرفیت‌های آبی آبخوان‌ها نشده است. اجرای طرح‌های‌های آبخیزداری و تغذیه مصنوعی، اجرای سیستم‌های نوین آبیاری، افزایش راندمان آبیاری، اصلاح الگوی کشت و انتخاب گونه‌های با نیاز آبی کم نیز در شمار کم‌هزینه‌ترین گزینه‌های عملیاتی در برنامه‌های میان‌مدت و بلندمدت مقابله با پدیده بیابان‌زایی در دشت‌های این دیار دارد.

برخی از بازتاب‌های این یادداشت در رسانه‌ها:

خبرگزاری مهر، روزنامه تهران امروز، روزنامه جام‌جم، روزنامه آرمان، خبرگزاری میراث فرهنگی(CHN)، خبرگزاری بولتن، بهار نیوز، سلامت‌نیوز، خبرگزاری تابناک، پایگاه خبری تحلیلی لکنا، پایگاه خبری قانون، پایگاه خبری تحلیلی نما، شبکه خبری دانشجویان البرز(اسنانیوز)، پایگاه خبری‌تحلیلی زیست‌بوم، پارسی‌نیوز، آژانس خبری زاگرس فردا، ممتازنیوز، پایگاه خبری آنلاین ۱۱۰ و …

27 Aug 02:04

جمعه به یاد ماندنی

by sharafoddin

بچه که بودم فوتبال بازی میکردم. بازی ام هم بد نبود. اما الان بازی نمیکنم. اساسا از فوتبال حرفه ای تو ایران خیلی هم بدم میاد. از پول بیت المال خاصه خرجی کردن برای یکسری افراد بی صلاحیت واقعا اذیتم میکنه. استدلال طرفدارهای فوتبال حرفه ای هم خیلی شنیدم اما هیچکدوم به نظرم قانع کننده نیست. یعنی هزینه اش به فایده اش نمی ارزه. خدا میدونه چقدر از عمر انسانها بابت فوتبال تلف شده و اگر الان حساب کنند از اینهمه وقت گذاشتن برای فوتبال چی گیرشون اومده قطعا حسرت میخورند.

حالا این منِ مخالف فوتبال خیلی علاقه مند بودم یک بار برم استادیوم. نه برای دیدن فوتبال بلکه برای دیدن مردمی که میاند استادیوم. محی الدین یک جمله قشنگی میگفت. میگفت هرجا تصادف میشه مردم می ایستند و صحنه تصادف رو میبینند اما یک جامعه شناس می ایسته و رفتار مردم رو میبینه. خلاصه من هم ذوق جامعه شناسانه ام گل کرد و  جمعه دو هفته پیش (25مرداد)  به پیشنهاد ضرغام برای اولین بار در عمرم رفتم استادیوم صدهزار نفره آزادی. بازی پرسپولیس و ملوان بود. خیلی میترسیدم تلویزیون نشونم بده و آبروم جلوی دوست و آشنا بره!

در حین بازی سعی میکردم به افراد و شعارها دقت کنم. افتضاح بود! فحش ناموس نقل و نبات بود. البته شعارهای دسته جمعی خیلی موهن نبود. اما جالب ترین نکته ای که برام داشت این بود که ریتم و آهنگ اکثر شعارها برگرفته از مولودی ها و مداحی ها بود. نمیدونم چرا ولی واقعا برام عجیب بود. یک عده هم اون وسط لیدرِ شعارها بودند که خودشون رو خفه میکردند. از قبل پیش خودم فکر میکردم که کسر شان آدمه که بخواد به حرف لیدرها گوش بده و بشه مجری اوامر اونها.

بازی با یک گل تموم شد. اما این استادیوم رفتن یک اتفاق دیگه هم داشت که برای همیشه این خاطره برام ماندگار شد. موقع برگشت که داشتیم سوار اتوبوس میشدیم فهمیدم گوشی ام را دزدیده اند! گوشی ای که کمتر از سه ماه بود خریده بودم!


26 Aug 17:05

روزنامه‌نگاری حقوقی، روز داوری

by م.

پاییز 89، در یک شب‌نشینی دوستانه در منزل بهمن هدایتی، مشغول گل گفتن و گل شنفتن بودیم که از آرزویم برای راه‌اندازی یک سایت خبری حقوقی گفتم و ایده‌هایی درباره‌اش مطرح کردم. همان حرف زمینه‌ای شد برای این که وقتی بهمن هدایتی و مجید رفیعی به همشهری ماه رفتند، مسئولیت پرونده‌های حقوقی همشهری ماه را به من بسپارند. حلقه‌ای از هم‌کلاسی‌های سابق و لاحق تشکیل شد و همکاری برای قریب به 6 ماه ادامه داشت. به خاطر بعضی سانسورهای خارج از کنترل تیم سردبیری مجله (به ویژه سانسور کل مصاحبه مهدی فیروزان در پرونده امام موسی صدر که بعدها در شهروند امروز منتشر و به توقیف آن نشریه انجامید) همکاری من با این دوستان عزیز زیادتر به طول نیانجامید. با این حال فرصتی که بهمن عزیز و مجید رفیعی فراهم کرده بودند، تجربه مثبتی برای گروه تازه‌کارمان بود. همین شد که دوستان هم به این باور رسیدند که در روزنامه‌نگاری حقوقی ظرفیت خوبی وجود دارد. این گروه گسترده‌تر شد و برای انتشار مجله وکالت، چند ماه بعد به کمک داود خاوری رفت. یک شماره از وکالت منتشر شد، یک شماره‌ای که برای شروع عالی بود. اما کار وکالت در همان یک شماره متوقف شد. من سرباز شدم و جمعی از آن حلقه به حرفه‌های دیگر رو آوردند، برخی در رسانه‌های دیگر پراکنده شدند و گروهی هم در صفحه حقوق اعتماد گرد هم آمدند. حالا دو سال از تجربه صفحه حقوق اعتماد می‌گذرد، سایت رساله حقوق (که گردانندگانش را نمی‌شناسم، اما صعف مفرط در حفظ بی‌طرفی مرا به این باور رسانده که اصول‌گرا هستند) نیز جایگاه قابل اعتنایی پیدا کرده، اما می‌توانم بگویم آن همه امید و آرزویی که برای روزنامه‌نگاری حقوقی داشتم به جایی نرسیده است. این‌ها دلایلم برای این ادعاست:


1- من مدعی نبودم کار ما از نظر کیفی کار تازه‌ای است. ما می‌خواستیم صفحه حقوق را از چنگ سوژه‌های تکراری مشاوره ملکی و دعوای طلاق و مهریه خارج کنیم و ادبیاتی تازه تزریق کنیم. اما پیش از ما این کار توسط روزنامه‌نگارانی هم‌چون مریم باقی، عباس کامفیروزی و امیر مقامی آغاز شده بود. صفحه حقوق روزنامه هم‌میهن جدا دوست‌داشتنی بود. روزنامه اعتماد ملی هر روز یک ستون با عنوان وکیل‌الرعایا در صفحه آخر خود داشت که به تحلیل حقوقی یکی از اخبار روز می‌پرداخت. معتقد بودم می‌توان گستره‌ای وسیع‌تر از نظر کمی برای این دست از مطالب متصور شد.

2- ما نمی‌خواستیم بحث‌های دانشکده‌ای را به جراید بیاوریم، فلسفه من برای روزنامه‌نگاری حقوقی این بود که بسیاری از اخبار روزانه، دارای جنبه‌های حقوقی قابل بحث هستند. من معتقد بودم روزنامه‌نگاری حقوقی به عنوان یک مکمل می‌تواند از پنجره‌ای تازه به اخبار نگاه کند و زاویه‌ای نو بگشاید. کشاندن بحث‌های دانشکده‌ای مخاطب صفحات حقوقی را افزایش نمی‌داد، اما بررسی جنبه‌های حقوقی وقایع جنجالی و جالب توجه، دانش حقوقی روزنامه‌خوانان را زیاد می‌کرد.


3- ما معتقد بودیم در دانشکده‌های حقوق و کانون‌های وکلا اساتید و پژوهشگران قابلی وجود دارند که به فضای خبری معرفی نشده اند. اعتقاد داشتیم چهره‌های حقوقی رسانه‌ها بیش از حد کهنه و تکراری شده اند و در عموم وقایع، اگر حرف اشتباه نزنند، حرف تازه‌ای برای گفتن ندارند. یکی از اهداف ما چهره‌سازی رسانه‌ای بود، اما اینک پس از دو سال جز چند استاد، نتوانسته‌ایم دیگران را به ارتباط مستمر با رسانه‌ها مجاب کنیم. معتقدم افزایش همکاری آن چند استاد با رسانه‌ها نیز ثمره کار ما نبوده، بلکه حاصل علاقه شخصی خودشان بوده است.

4- ما نتوانستیم خود را به نحوی اثبات کنیم که هر روزنامه صفحه‌ای حقوقی داشته باشد. البته شرط لازم این کار وجود نیروهای کیفی فراوان است. من هیچ گاه ابایی از این نداشتم که دست افراد مستعد را با قلم روزنامه‌نگاری آشنا کنم. معتقد بودم در مطبوعات هیچ کس جای دیگری را نمی‌گیرد و هر نوشته‌ای بوی خود را دارد. با این حال دوستان هیچ وقت به نیروسازی و گسترش دایره کمی روزنامه‌نگاران حقوقی فکر نکردند. کار به جایی رسیده که بعضی از رفقا اگر پرونده‌ای بگیرند با نام‌های مستعار چندین مطلب را می‌نویسند، بلکه بهره مالی خود را فزونی بخشند!


5- اعتقاد راسخ من این بوده و هست که کارم ارزش دارد. می‌گفتم باید طوری کار کنیم که صاحبان جراید دنبال ما باشند و شرط اول این مسئله، حق‌التحریر مناسب بود. من اگر جایی کار گرفتم، اول از همه از بهای مناسب کار مطمئن شدم، آن هم نه برای خودم به عنوان دبیر سرویس یا مسئول پرونده، بلکه برای نیروها و نویسندگانم. چون معتقد بودم در این صورت می‌توان کار خوب خواست. برخی دوستان برندهای نه چندان معتبری را که در این قحطی مطبوعات شده بودند ستاره‌، به مزد شایسته ترجیح دادند. حاصل آن شد که کیفیت عموم کارهایشان روز به روز افت کرد و خودشان هم از روزنامه‌نگاری بریدند. 


حالا ما روزنامه‌نگاران حقوقی یک لشکر شکست‌خورده ایم. دست کم خود من در این چند ماه گذشته در صفحات اجتماعی و سیاسی جراید بیشتر دیده شده ام تا صفحات حقوقی. آن معدود نوشته‌های حقوقیم هم چنگی به دلم نزده اند، در مقایسه با گزارش‌های سیاسی.

24 Aug 02:54

ای شعله‌ی تابان من…

by داریوش میم

بعضی وقت‌ها نیم‌بیتی، دو سه حرفی، عطری، نوا و نغمه‌ای آدم را مثل بوته‌ی خاری که میانه‌ی کویر گرفتار گردباد شده باشد، بی‌اختیار و عاجز می‌کند. هیچ هم لازم نیست چیز پیچیده یا انتزاعی خاصی باشد. اتفاقاً غالب آن است که فارغ از هر جور فرهیختگی و تفلسفی، به اشاره‌ای، به «سر تازیانه‌ای» توفانی در وجودت به پا می‌شود. این آوازی که ابراهیم شریف‌زاده با زخمه‌های حسین سمندری می‌خواند، به همین سادگی است اما نغمه‌نغمه‌اش درد دارد و خون دل. شادمانی هم دارد. شیرین است ولی یک جور خاصی عجز آدمی را پیش روی‌اش به نمایش می‌گذارد. فکر می‌کنم زندگی آدمی اگر ارزش و بهایی داشته باشد، درخشان‌ترین لحظات‌اش درست در احوالی است که آدمی همین چیزها را می‌تواند بچشد و ذوقی از آن‌ها ببرد. یک جوری آن آخر می‌گوید «ای یوسف کنعان من» که کافی است یکی یک بار گرفتارش شده باشد، دیگر دل و دین‌اش به باد است با همین چهار کلمه…

Download audio file (02-Sarveh-Kharaman-HQ.mp3)

23 Aug 13:56

زن وقتی تنهاس که عکاس نداشته باشه!

by (حُسنیه)

آره, تنهایی این نُه ماه, خیلی اذیت‌کننده‌س. مخصوصا برای منی که عادت داشتم به پختن غذاهای مختلف برای حسن و حسین, از بس بدغذا بودن. اما کلاس خصوصی و شاگرد داشتن اونم تو خونه قدری جای این تنهایی رو گرفت, اعتراف میکنم که گرفت, مخصوصا روزهایی که قرار بود براشون سوال طرح کنم. اما این وسط وقتی به عکسهای این سالهامون نگاه می‌کنم, یه روزنه‌ای توی ذهنم باز میشه که بد جای خالی‌ش بی‌چاره‌م میکنه.

 

حسنُ حسین درست عین خودم عاشق عکاسی‌ن, از صحنه‌های مختلف و بهونه‌های مختلف عکس می‌نداختن که تبدیل شده به ویژگی شخصیتی‌ این‌روزهام. حتی تر مامان‌مریمم هم وقتی توی باغ, محصولی رو میبینه, انقد به شوق میاد که سریع تماس میگیره و میگه: سمیه بدو بیا ازین عکس بنداز. وقتی هم که خودمو بهش میرسونم, با چوب لای خروار برگهای درشتِ کدو زرد رو باز میکنه تا از کدویی که زیرش پنهون شده عکس بندازم. از بوته‌های انبوهِ خیار و گوجه‌ و بادمجون و کدو و هندوانه و لوبیاسبز و فلفل تند و ذرت و سبزی‌‌های خوردنش.

 

ولی وقتی آلبوم این سالهامون رو نگاه میکنم, وقتی به حالتهای مختلفم تو عکسها خیره میشم و به عکاس پشتش فکر میکنم, جای خالی دستای کوچولوشون و صدایی که میگه: مامان! اینجا رو نگا کن و بعد هم صدای چیلیک, حالم تنگ میشه, حالم خرد میشه, حالم میگیره و محتاج یکبار پشت دوربین موبایل ایستادنشون میشم.

 

یادمه یکبار داشتم براشون می‌گفتم که چی دوس دارم. حتی گفتم فکر کنم همه‌ی زنها اینها رو دوس دارن. میون اونهمه حرفهام, اینکه "ازم تو حالتهای مختلف عکس گرفته بشه" و "به اسم صدا زده بشم" رو خوب به حافظه‌شون سپردن. اینبار که پیش هم بودیم, داشتم لازانیا درست میکردم, نشسته بودم کف آشپزخونه, قابلمه‌ی سس و آبکش لازانیا و ورق آلومینیوم و ظرفهای پیرکس برای داخل فر رو دور خودم جمع کرده بودم که یهو حسن صدام زد مامان!. موهامو با حرکت سرم از جلوی صورتم کنار زدم تا ببینمش که یهو عکس انداخت. خنده‌م گرفت که هنوز یادشه, هنوز یادشه, هنوز یادشه من چی دوس دارم.

 

بماند که اینبار حسین وقتی رفته بود از سر کوچه خرید کنه, زنگ آیفون رو که زد و من برداشتم و گفتم بله؟ گفت سرکار خانم سمیه! به اتاق عمل! پشت گوشی خندیدم و گفتم: دیوونه, بیا تو.

 

میدونم که دارم عقده‌هامُ با پسرهام برطرف میکنم اما خوشحالم که آینده‌ای نزدیک اینها رو قراره درمورد همسراشون تکرار کنن. قراره صدا بزنن, عکس بندازن و به زنی حس خوشبختی بدن. حس خوشبختی‌ای که هیچ طوفانی نمیتونه ازبین ببردش.

 

قبلا جای دیگه‌ای هم ازین عنوان استفاده کرده بودم اما یخ نه هم جای خوبی بود که به مردهای جامعه‌م بگم که از زنهاتون مدام‌لبریز عکس بندازید و بعد ببینید که چقدر لذت میبرن و چقدر زندگی‌تون شیرین خواهد شد و چقدر زنهامون عفیف خواهند شد و به شما مکفی. زنانِ شوهربسنده! و ما أدریک زنانِ شوهربسنده!

 

21 Aug 13:49

...-۱۹۱۳

by کاوه لاجوردی
Mansoori66

در مورد نیما شعرهای دیگه‌ای هم به اخوان منسوبه البته
مثلا
مرا نیمای مادرج.. لو داد
مرا لو پیشوای شعر نو داد


پیشتر هم شروع کرده بودم که فرانسه یاد بگیرم، و در نیمه‌ی ترمِ دومِ بارِ اول‌اش به علتی که یادم نیست رهایش کردم. انگیزه‌‌ی اصلی‌اماین بود که بتوانم بیگانه‌یکامو را بخوانم.

بانو، که لطف‌اش باعث شده باز یادگرفتنِ این زبانِ افسون‌گر را شروع کنم، چند روز پیش بردم کتاب‌فروشی‌ای و نسخه‌ای از کتابرا خریدیم. می‌دانم که نحوِ جمله آسان است (گرچه ترجمه‌اش به انگلیسی محلِ دعوا است)؛ اما این باعث نمی‌شود که ذوق نکنم از دیدنِ اینکه می‌توانم اولین جمله‌ی داستان را بخوانم:

Aujourd'hui, maman est morte.

و چند دقیقه‌ی پیش توجه‌ام به این جلب شد که کامو امسال صدساله می‌شد، یا می‌شود*.


* “نیافت عمرِ تو با سالِ رفتن‌ات پایان / کنون بوَد نود و اند سال‌ات ای نیما” (نقل—بدونِ حفظِ رسم‌الخط—از مقاله‌ایاز مهدی اخوان‌ثالث).

21 Aug 09:14

به خاک آقام!

by انصافی
Mansoori66

عجب فیلمی بود و عجب سکانسی بود

ببخشید که بابات شدم سهیل!

خدا تو رو یه هویی داد خب

اولش که شکل بچه قورباغه بودی همه می گفتن مث باباشه

اما خوب شد یواش یواش مث مریم شدی

قشنگ

خوب شد که مرد شدی بابا

به مریم گفتم نیاد تو تا مث دو تا مرد مردونه حرف بزنیم

مامان بابا خیلی خوبن سهیل

به خدا!

وقتی نیستن می فهمی

باور کن

به خاک آقام

شهاب حسینی در حوض نقاشی

IF


21 Aug 09:12

شریعتی: عفت عمومی نمی‌گذارد از بازنشستگی اساتید بگویم!

by info@fararu.com
Mansoori66

بستن اتهام رابطه جنسی ترفند قدیمی‌ه شریعتی ه.
یکی از همکلاسی‌های منو تو دوره لیسانس با اتهام رابطه نامشروع تعلیق کرده بود. خودش می‌خندید و می‌گفت، بس که تو اون دوستمون تو روابط با نسوان معضل داشت. :)

21 Aug 09:11

فتوای علی خامنه‌ای درباره شبیه‌سازی انسان

by publisher1
Mansoori66

قطعات یدکی انسان

علی خامنه‌ای٬ رهبر جمهوری اسلامی با صدور فتوایی اعلام کرده که «ساختن قطعات یدکی انسان نباید منتهی به به ساختن خود انسان شود.»