S.ashoory
Shared posts
http://monsefaneh.blogspot.com/2013/11/normal-0-21-false-false-false-de-at-x_7.html
S.ashooryغمهایمان را دلمه بپیچیم فکر خوبی است
سرپایینی (شاید هم سربالایی)...
S.ashooryدغدغه های مشابه ما فنی ها بعد از فارغ التحصیلی
این پاییز که بیاید دیگر حیاط دانشکدهی فنی را نمیبینم.
نه این که حسرت بخورم که آه ای کاش باز هم ادامه داشت، ای کاش باز هم میتوانستم دانشجو باشم، ای کاش هیچ وقت تمام نمیشد. نه. از این حسرتها نه. یک حسرت ناگزیر. از این حسرتها که یک دورهای بود، گذشت و تمام شد. خوب یا بدش جای حسرت نیست. تمام شدنش، تکرار نشدنش است که مثل آسمانِ پاییزِ تهران دل آدم را میفشارد. حراست دانشکده فنی مثل آن نردههای سبز انقلاب سگ نگهبان نیستند. به آدم گیر نمیدهند. هر وقتی میتوانم بروم فنی و توی حیاطش بنشینم. ولی این نشستن دیگر آن نشستن پارسال و پیرار سال و سال اول دانشجویی نیست. وقتی به دفترچهی آبی که ترم اول دانشگا پُرش کردم نگاه میکنم خندهگریهام میگیرد. یک جایی از همین حیاط دانشکده فنی نوشتهام. از آن روز که باران باریده بود و پاییز بود و برگریزان بود و زمین چمن بود و جلوی دانشکده مکانیک 2تا دختر و 2تا پسر داشتند خرس وسطی بازی میکردند... همان روز از حس عجیب راه رفتن و به صداها گوش دادن نوشته بودم و گفته بودم که چند سال بعد تصویرهایی که امروز دیدهام یادآوریشان تکانم میدهد.
این که گفتهاند جوانی دورهی سربالایی زندگی است و 40سالگی اوجش است و بعد از آن سرازیری است مزخرفترین تمثیل زندگی است. به نظر من زندگی ماشینسواری است. ماشینسواری در یک جادهی پر فراز و نشیب که منظره زیاد دارد و تمام سنگریزههای اطراف جادهاش معنا دارند، ولی آدم سوار ماشینش است و دارد به سرعت میراند و معنای هیچ کدام از سنگریزههای کنار جاده را نمیفهمد. یک چیز دیگر هم است. به نظرم جوانی سرپایینی جادهی زندگی است. همان جایی از جاده است که ماشینت به زور زدن و فشردن پدال گاز نیاز چندانی ندارد. خودش دور میگیرد و میرود. سر همین سرپایینی بودن است که همه چیز سریع رد میشود. سرپایینی است و زور چندانی نباید بزنی و خوش میگذرد و زود میگذرد.
یک چیز دیگر هم هست. بعد از سرپایینی جوانی، یک سربالایی طولانی است. به ماشین زیر پایت بستگی دارد. ماشین زیر پای آدمها فرق میکند. از همان اول جاده ماشین زیر پایشان فرق میکرده. بعضیها از همان اول جاده خوشبهحالشان بوده. ماشینی زیر پایشان است که سربالایی و سرپایینی برایش توفیری ندارد. یک نیشگاز میدهند و می روند. آنها را ولشان کن. خدا هم ماچشان کرده هم بغلشان کرده هم نشانده استشان روی پاهایش.
ماشین زیر پای من و امثال من ماشینی نیست که بتواند سربالاییها را مثل سرپایینیها برود. باید دور داشته باشد. باید ته سرپایینی آنقدر دور گرفته باشد که بتواند سربالایی را با یک سرعت مناسب برود بالا. وا نماند. باید توی سرپایینی تا میتواند گاز بخورد و سرعت و دور بگیرد.
این روزها منتظر نتایج کنکور ارشدم هستم. اگر آن رشتهای که خوشم میآمد قبول شوم خب میروم پی اش. چشمم زیاد آب نمیخورد. آلترناتیوهای دیگر را میچینم جلوی خودم. هم آلترناتیوهای خیالی، هم شبه واقعیها را.
مثلن میگویم: خب از مهرماه میروم تعمیرگاه سر خیابان، شاگرد مکانیکی میشوم. یکی دو ماه آنجا کار میکنم تا جیک و پوک پراید و پژو و ماشینهای سبک دستم بیاید. بعد از دو ماه میروم تعمیرگاه ماشین سنگین آن دست خیابان. دو سه ماه هم آنجا شاگردی میکنم تا بفهمم میلموجگیر تریلی ایویکو کجایش است. بعد میروم گواهینامهی ون میگیرم، بعد میروم گواهینامهی کامیونت و مینیبوس میگیرم. بعد از آن میروم گواهینامهی کامیون میگیرم. میشوم رانندهی جاده. بعد از چند ماه مینشینم فقط زبان میخانم و بعدش میروم گواهینامهی ترانزیت میگیرم. یک تریلی مرسدس بنز آکسور میخرم و میزنم به جادههای آسیا و اروپا. بار میزنم، از مرز بازرگان رد میشوم، کل ترکیه را زیر پا میگذارم، از یونان رد میشوم، جمهوری چک و اتریش را هم رد میکنم و توی اتوبانهای آلمان برای خودم میرانم و جهان را در مشت خودم احساس میکنم. آن وسطها شاید هم زن گرفتم. شاید هم نگرفتم. زن آدم بایست پایه باشد. باید همراه باشد. باید به تختخاب عقب اتاق تریلی رضایت بدهد. همچین زنی مثل رانندگی تریلی آکسور فقط در خیال وجود داخلی دارد.
چند به شک میشوم. میگویم بروم سر کار. لذت پول درآوردن و دست آدم توی جیب خودش رفتن وسوسهام میکند. این که خودم زور بزنم و چندرغاز دربیاورم و وقتی میروم کتابفروشی هر چه قدر که دلم میخاهد از پول خودم کتاب بخرم وسوسهام میکند. اوضاعم برای کار جستن آنقدرها هم بد نیست. باید دل به کار بدهم فقط. ولی اگر بروم سر کار یعنی این که سرپایینیها خداحافظ، یعنی این که خودم را با دور موتور حال حاضرم، با سرعت پیش رفتن زندگیام در این روزها وارد سربالاییها کنم. بهتر نیست کمی دیگر توی سرپایینیها گاز بدهم؟ بهتر نیست کمی دیگر سرپایینیها را کش بدهم؟! به قول امین هر چهقدر تو از فاصلهی دورتری شروع به دویدن کنی، در نقطهی پرش، ارتفاع و طول بیشتری میتوانی بپری.
شک میکنم. باید بیخیال مهندسی مکانیک شوم. بعد از این چند سال خوب فهمیدهام که چیزی از تویش درنمیآید. یعنی خب حال نداد آن قدر. خوش گذشت. ولی ادامه دادنش دیگر عاقلانه نیست برای من. رشتههایی که فکر میکنم میشود تویش به لذت رسید لیست میکنم: 2 تا بیشتر نیستند: یا بزنم توی خط علوم انسانی و جامعهشناسی بخانم، یا که در یک خط بینابینی راه بروم بروم سیستمهای اجتماعی اقتصادی بخانم. این که یک تصمیم کلان اجتماعی را بتوانی مدلسازی کنی، بتوانی به عدد تبدیل کنی، بتوانی پارامتر برایش تعیین کنی و بگویی که با این سیستم اجتماعی باید چه کار کرد از مکانیک و کار کردن در شرکتهای ننگین ایران خودرو و سایپا یا کار کردن در شرکتی که باعث و بانی تمام عقبافتادگیهای ماست(نفت) چیز جالبتری به نظر میآید.
یک دوستی داشتم که میگفت هدف خوب هدفی است که همزمان هم تو را به شوق بیاورد و هم تو را بترساند. خیالهای آن هدف دلت را گرم کند و کنار گذاشتن خیلی چیزها برای رسیدن به آن هدف و احتمال شکست خوردنش دلت را به تپش بیندازد.
برای گاز دادن در سرپایینی جوانی دارد دیر میشود.
اگر بخاهم بینابین راه بروم، باز هم خیلی چیزها هستند که باید بخانمشان. باید آمار و احتمال بخانم، باید روش تحقیق در عملیات بخانم، باید اقتصاد خرد و کلان بخانم و...
نمیدانم، یک چیز دیگری هست که اذیتم میکند. اسمش را میگذارم خلسهی جاده. وقتی آدم تنهایی میراند، وقتی که توی فضای ماشینش دیالوگی وجود ندارد، یک جور خلسه آدم را میگیرد. یک جورهایی نگاه آدم زُل میشود. خیالها او را دربرمیگیرند. حواس پرت میشود. همه چیز جاده یکنواخت میشود. یک جورهایی خابت میبرد. انگار جنزده میشوی. جاده تو را اسیر خودش میکند. مثل یک پری دریایی در یک دریای دور میماند. خلسهی جاده تو را میگیرد و میبرد و تو در جاده پیش میروی ولی... یک آن چشم باز میکنی و میبینی که ناگوارترین اتفاقات افتادهاند و تو نابود شدهای. غرق شدهای...
اگر قرار باشد قید دست توی جیب رفتن را برای چند ماه بزنم و کمی بیشتر در سرپایینی زندگیام گاز بدهم، وارد خلوتترین دوران زندگیام میشوم. دورهای که دیگر نه مدرسه است، نه دانشگاه است و نه محل کار. نه همکلاسیای وجود دارد، نه همکاری و نه دوستان زیادی. دوستانی که بودهاند هر کدام رفتهاند سی کار خودشان و سرشان به جایی دیگر گرم است... دوست ندارم اگر قرار است توی سرپایینی گاز بدهم و دور بگیرم گرفتار خلسهی جاده شوم... تنها راندن، جالب نیست...ولی ای کاش به دوست داشتن نداشتن من بود...
سندی که دست به دست چرخید تا مجلس «اصولگرا» به محمدعلی نجفی رای اعتماد ندهد
S.ashooryجرم سنگین درخواست عدالت!!
کلمه- گروه خبر: در روز بررسی صلاحیتهای وزرای پیشنهادی حسن روحانی به مجلس اسنادی و اوراقی در اختیار نمایندگان قرار میگرفت تا آرای آنها درباره وزرای پیشنهادی تحت تاثیر قرار گیرد.
یک روز پس از پایان رای گیری علی مطهری نیز به مواردی از جمله توزیع برگه بازجویی یک وزیر در کازیههای نمایندگان برای تخریب میلی منفرد اشاره و تصریح میکند که واضح است افرادی از برخی نهادها با تعدادی از نمایندگان همکاری داشتند.
به گزارش کلمه، در این بین به جو سازیها اما سندی نیز علیه محمدعلی نجفی از سوی تعدادی از نمایندگان مجلس منتشر شده است که نام و امضای وی را در کنار نام و امضای بزرگان انقلاب همچون میرحسین موسوی و مهدی کروبی و سیدمحمد خاتمی نشان میداد و این برای مجلس دست چین شده توسط آقای جنتی و دوستانش سندی برای عدم صلاحیت حضور در راس وزارت آموزش و پرورش بود.
این سند در واقع نامهای است که در مرداد سال ۸۸، جمعی از شخصیتها و فعالان سیاسی کشور برای پایان بخشیدن به فرایند امنیتی ساختن فضای پس از انتخابات و کوتاه کردن دست عوامل غیرمسؤول، به مراجع عظام تقلید نوشته و در آن خواستار آزادی تمامی بازداشت شدگان و بازگرداندن روند رسیدگی به اتهامات به مجاری قانونی و اقدام قاطع و شفاف مراجع عظام تقلید شدند.
در این نامه که به امضای میرحسین موسوی، مهدی کروبی، سیدمحمد خاتمی و تعدادی از مسئولان کشور و فرزندان انقلاب رسیده بود، نام محمدعلی نجفی نیز به چشم میخورد که به عنوان سند حمایت از معترضان در بین نمایندگان پخش شده بود..
متن کامل این نامه که در مرداد ۱۳۸۸ خطاب به مراجع تقلید نوشته شده بود به همراه اسامی امضا کننده این نامه به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک مراجع عظام تقلید (ادام الله ظلهم)
سلام علیکم
همانگونه که استحضار دارید، همزمان با اعلام نتایج دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، موج وسیعی از دستگیری ها از میان فعالان ستادهای انتخاباتی نامزدهای غیردولتی و شهروندانی که در راهپیمایی های مسالمت آمیز شرکت جسته بودند آغاز شد که در ادامه، با گسترش موج اعتراضات مردمی نسبت به تخلفات گوناگون و گسترده ای که در قبل، حین و بعد از انتخابات صورت گرفت، افزایش یافته و هنوز هم ادامه دارد. بازداشت های انفرادی و گروهی، از اقشار مختلف اجتماعی از جمله اساتید دانشگاه ها، فعالان سیاسی، روزنامه نگاران، که بدون صدور مجوزهای قانونی صورت گرفته و همراه با برخوردهای خشونت بار و استفاده از شیوه های بازجویی که یادآور دوران سیاه ستمشاهی است و بسیاری از امضاءکنندگان این نامه در آن زمان خود بارها قربانی آن بوده اند، به هیچ روی زیبنده نظام و کشوری که داعیه برپایی قسط و عدل دارد نبوده و نخواهد بود و چهره جمهوری اسلامی را در روح و جان هر ایرانی و نیز انظار جهانیان تیره و تار خواهد کرد.
اسف بارتر اینکه دستگاه های امنیتی مصرانه در پی اثبات فرضیه های خیال پردازانه و سراپا اشتباه خود برای معرفی فعالان به عنوان عوامل وابسته به بیگانه و محرکان انقلاب مخملی هستند و از همین رو به شیوه های غیرقانونی، غیراخلاقی و غیرشرعی اعتراف گیری توسل جسته اند. دستگاه های تبلیغاتی دولتی و به ویژه صدا و سیما نیز در این پروژه شرکت کرده و با پخش اعتراف های نمایشی، سعی در اثبات اینگونه اتهامات واهی به حرکتی مردمی دارد که تنها و تنها برای پاسداشت جمهوریت نظام شکل گرفت. این روزها خانواده های نگران و بی اطلاع از وضعیت عزیزانشان که تنها جرمشان مشارکت فعال در ستادهای انتخاباتی نامزدهای غیردولتی بوده، در مراجعات مکرر به مراجع قانونی با درهای بسته روبرو می شوند. دستگاه های ابداع توطئه، اینک کار را بجایی رسانده اند که عضویت در ستادهای تبلیغاتی را جرمی نابخشودنی می نمایانند و این در حالی است که بارها در بیانات بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی و مسؤولان بلندپایه نظام اینگونه فعالیت ها مورد تأیید و تشویق قرار گرفته است. به راستی اعمال شکنجه های مکرر در مورد کسانی که زیر لوای اسلام زندگی می کنند با توسل به کدام اصل قانونی، شرعی و انسانی توجیه پذیر است؟ و چگونه می توان با سکوت در قبال این همه خشونت و سبعیت، داد از رحمانی بودن نظامی سرداد که شریعت محمدی را راهنمای خویش قرار داده است؟ این روزها دریافت اخبار نگران کننده درباره سلامت جسمی و روانی بسیاری از بازداشت شدگان، بر دامنه نگرانی ها افزوده است. اصل زیربنایی برائت و پرهیز از پیش داوری (لیس من العدل القضاء علی الثقه بالظن) به آسانی نادیده گرفته می شود و پایمال شدن حقوق مصرح در قانون اساسی و قوانین عادی به رویه جاریه تبدیل شده و البته نتیجه ای جز توسعه بی اعتمادی و فاصله گرفتن مردم از حاکمیت در پی نخواهد داشت. این سرگردانی ها و نگرانی ها بر زندگی گروه بزرگی از شهروندان ایرانی سایه افکنده و به واسطه اتخاذ شیوه های غیرقانونی و خودسری عوامل امنیتی از یک سو و عِرق ملی و وفاداری به انقلاب اسلامی و عدم تمایل نسبت به استمداد از مراجع بین المللی از سوی دیگر، شرایط بسیار دشواری را برای خانواده های زندانیان پدید آورده است.
تنها راه برون رفت از این وضعیت، اقدام قاطع و شفاف نسبت به توقف فرایند امنیتی ساختن فضای پس از انتخابات، کوتاه کردن دست عوامل غیرمسؤول، آزادی تمامی بازداشت شدگان و بازگرداندن روند رسیدگی به اتهامات به مجاری قانونی است. از شما مراجع عظام تقلید به عنوان مرجع و ملجأ ملت شریف ایران می خواهیم که پیامدهای زیان بار اتخاذ شیوه های قانون گریزانه را به دستگاه های ذی ربط خاطرنشان ساخته و آنان را نسبت به اشاعه بیدادگری در نظام جمهوری اسلامی برحذر دارید. این همه، در پرتو کلام امام عدالت که «فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاه، و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعیه» عرض شد و خداوند سبحان را شاهد و گواه می گیریم که جز اصلاح امور این کشور و ملت به چیز دیگری نمی اندیشیم.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
سیدمحمد خاتمی، مهدی کروبی، میرحسین موسوی، مرتضی الویری، سید کاظم اکرمی، رحیم ابوالحسنی، مهناز آذرنیا، احمدی پور، جمشید انصاری، سید هاشم آقاجری، محسن آرمین، قربان بهزادیان نژاد، سعید بیگدلی، محمد باقریان، محسن بهشتی سرشت، بهنام بهلومی، علی باقری، حسن بی غم، علیرضا بهشتی شیرازی، محمدرضا تاجیک، محمد تقی خانی، محسن ترکاشوند، محمدعلی توفیقی، مهدی تحققی، عابد جعفری، سیدمحمدرضا حسینی بهشتی، سیدعلیرضا حسینی بهشتی، نجفقلی حبیبی، علی محمد حاضری، سید محمود حسینی، فرهاد درویش سه تلانی، عبدالرضا رکن الدین افتخاری، محسن رهامی، محمد رحیمیان، مسعود روغنی زنجانی، علی زمانی، سعید سمنانیان، علی ساعی، محمد سلامتی، غلامرضا شاه حسینی، محمد شهرستانکی، محمود صادقی، حسین صادقی، عبدالله طوطیان، غلامرضا ظریفیان، محمدرضا ظفرقندی، علی عرب مازار یزدی، علی اکبر عنایتی، حسن عظیمی، سید نورمحمد عقیلی، عباس عبدی، محمدرضا علی حسینی، فرامرز فلاحی، محمد فرهادی، حسین فروتن، ابوالفضل قدیانی، محمدکاظم کوهی، ابوالفضل کزازی، فرشاد مومنی، عباس منوچهری، محمد مقدم، علی محدث، حسین مرتضوی، حمید میرزاده، کورس نیک نیائی، محمدعلی نجفی، سید هاشم هدایتی، عباس یزدان فر
Dear smart girl in my class who's upset about getting a 97 on her test,
Please, use my 52 to wipe your tears.
Sincerely, the girl who is tired of your complaining in front of people who are barely passing.
-- Delivered by Feed43 service
تا مرداد
اصلا حالا دیگر چه فرقی می کند حالا که میل همایونی بر شادی و آزادی ما کشیده شده بگذار این خرداد تا مرداد قدر 8سال هم خواست طول بکشد
باور
بهش نگن و خودشم هیچ مرگی رو نبینه ، و به طور کلی هیچ جوره تصوری از مرگ نداشته باشه،
آیا می میره؟
...
...
و به جد منتظرم که یکی این شرایط رو در مدل آزمایشگاهی امتحان کنه و بسازه و ببینیم چی میشه!
جوابی که دلم می ده "نه" ه!!!
...
S.ashooryهر روز همینطوریم بعضا!
بخوابیم؛
تا کارها
درست شود.
بیژن جلالی